باسمه تعالی
شرحی بر مثنوی هنر
متن نثری همراه با تحلیل و تفسیر بر مثنوی «هنر»
مقدمه
هنر، در نگاه عارفان و اهل دل، نه صرفاً زیباییسازی محسوس و لذتآفرینی برای چشم و گوش، بلکه حقیقتی است که از درون پاک و جان روشن سرچشمه میگیرد. در این مثنوی، دکتر علی رجالی، با نگاهی عرفانی، هنر را از آلودگی به شهرتطلبی، خودخواهی، و ظاهرگرایی پالایش میدهد و آن را مشعلی الهی برای هدایت دل انسان میداند.
تحمّل و گذشت، زیربنای هنر راستین است
تحمّل، هنر نزد اهلِ کمال
نه فریاد و طغیان، نه تهمت، جدال
هنرمندِ کامل، کسی است که تحمل و حلم را پیشه سازد؛ نه آنکه با فریاد و غوغا، تهمت و جدال، خود را جلوه دهد. هنر حقیقی، مظهر آرامش و بردباری است، نه هیاهو و ستیزهجویی.
رهایی از خود، آغاز راه هنر عرفانی است
هنر آنکه از خویش بیرون شود
ز بند منی، مست و مجنون شود
هنرِ راستین، با خودفراموشی آغاز میشود. آنکس که از قید «من» رها شد، میتواند آینهی تجلی حقیقت گردد؛ چنانکه مجنون، بهسبب عشق، از خود گذشت.
فنا در حق، شرط بندگی و هنر
کسی کو ز منها گذر کرد، کیست؟
که اندر فنا، بندهی دوست زیست
هنرمندِ کامل، در «فنا» قرار دارد؛ یعنی خود را فراموش کرده و در معشوق محو شده است. او دیگر بندهی خواستههای خود نیست، بلکه عبدِ دوست است.
نبوغ بیعشق، سایهای محو است
نبوغ بدون هیاهوی عشق
بود سایهای در فراسوی عشق
نبوغ، بدون شور عشق، بیفروغ است. آنچه به نبوغ جان میبخشد، نور عشق الهی است، نه نمایش و شهرت.
هنر، جانبخشی و زندهسازی است
هنر جان ببخشد به جان هلاک
چو آیینه گردد دلِ سینهچاک
هنر راستین، روح بخش است و زندهکننده. دل شکسته، چون آیینهای پاک، پذیرای نور حق میشود، و هنر آن را زنده میسازد.
هنر، رسانندهی نور معنا و پیام الهی است
چو با نور معنا شود آشنا
شود پیک آیاتِ لطف خدا
هنرمند باید آشنا به معنا باشد تا بتواند پیامهای الهی را بازتاب دهد. اثر هنری او، حامل آیات لطف خدا خواهد بود.
هنر، آشتیدهنده است، نه آزاردهنده
هنر باید آرد دل از کین برون
نه آرد به جان بشر رنج و خون
هنر، باید صلحآفرین و مهرورز باشد؛ نه اینکه بهانهای برای خشونت، نفرت و تضاد شود.
ظاهر زیبا، بدون صفای دل، بیثمر است
اگر نیست در دل صفا و رضا
چه حاصل ز نقش و ز رنگ و صدا؟
اگر دل از صفا و رضای الهی خالی باشد، رنگ و صدا و نقش، ظاهری بیروح و بیثمر خواهند بود. هنر، باید از دل پاک برخیزد.
هنر، پرتو شهود است
هنر جلوهای از درونِ وجود
که تابیده بر آن، فروغِ شهود
هنر، انعکاس نوری است که از درون جان انسان، و بهویژه از شهود الهی، میتابد. این جلوه، از باطن به ظاهر میریزد.
معنا، جان چراغ هنر است
چو معنی در آینهی جان شود
چراغ دل از نور تابان شود
وقتی معنا در جان جای گیرد، دل روشن میشود و چراغ هدایت میگردد. هنر چنین دلی، هنر نوری و روشنگر است.
نفس امّاره، آفتِ جان و هنر است
اگر نَفْس بر ما شود رهنمون
شود تیشهای بر درختِ درون
اگر راهبر انسان، نفس امّاره باشد، هنر از درون تهی میگردد. چنین هنری، تیشه به ریشهی دل و معنا میزند.
با فطرتگرایی، از ظلمت به نور میرسیم
اگر گوش جان سوی فطرت کنیم
ز ظلمت به سوی حقیقت کنیم
هنر، زمانی هدایتگر است که به فطرت اصیل انسان گوش دهد. آنگاه است که از تاریکی به ساحت حقیقت و روشنایی وارد میشویم.
هر صدا، هنر نیست؛ هر نغمه، مقدس نیست
کجا هر صدایی، هنر نام داشت؟
که هر نغمهای، عطرِ احرام داشت؟
نباید هر نغمه و صدایی را هنر شمرد. هنر، باید قدس، معنا و هدف والا داشته باشد، نه صرفاً جذابیت سطحی.
هنر، باید انسان را به سوی خدا ببرد
هنر آن بود کو برد سوی دوست
که این است راهی که ما را نکوست
هنر حقیقی، آن است که وسیلهی وصال الهی باشد، نه ابزاری برای خودنمایی یا هوس.
ظاهر زیبا کافی نیست؛ باطن باید روشن باشد
نه هر پردهخوانی بود با هنر
نه هر رنگ و نقشی بود معتبر
نه هر کس که میخواند یا نقاشی میکشد، هنرمند است؛ بلکه باید باطنش نیز پاک و آگاه باشد.
هنرمند، آینهی دل بیدار است
هنرمند، روشندل و باخبر
که حیران شود از فروغ نظر
او کسی است که دلش روشن است و از نگاه به حقیقت، دچار حیرت عرفانی میشود.
هنر، بیریا و آکنده از شور الهی است
نه دل در حجاب است و آن بی صفا
که جانش پر از شور و عشق خدا
هنرمند حقیقی، دل در حجاب دنیا ندارد و با عشق الهی جان گرفته است.
هنر، زبان دل و راز است
هنر آنکه داند به وقت نیاز
زبانِ دل و چشمِ پنهانِ راز
هنر، وسیلهای برای بیان ناگفتهها و اسرار درونی انسان است؛ در زمان نیاز، دلگشا و رازگو است.
ظاهر فریبنده، بدون معنا، زهری در زرینجام است
نوای تهی را چه سود از طنین؟
چو زهر است در جام زرین، یقین
آثار هنری بدون محتوا، مانند زهری است در جام طلا؛ فریبنده ولی کشنده است.
هنر از صفای دل میجوشد
هنر آن بود کز صفای درون
نه از دیدهی تیرهی واژگون
هنر پاک، از دل پاک میجوشد؛ نه از نگاه تیره و آشفته.
دلِ عاشق، محل نزول هنر است
اگر دل شود مهبطِ عاشقان
هنر میشود نورِ جانِ جهان
دلِ عاشق، محل تجلی هنر نورانی است که جهان را روشن میسازد.
هنرمند حقیقی، متواضع و آگاه است
هنرمندِ روشندل و باصفا
دلآگاه و هشیار و بی ادعا
او اهل خلوص، آگاهی و بیادعایی است؛ نه فریفتهی شهرت.
هنر، نباید اسیر بازار و شهرت شود
هنر را نباید به شهرت سپرد
که گم میشود نزد اهل خرد
اگر هنر اسیر شهرت شود، نزد خردمندان بیاعتبار میگردد؛ زیرا هنر، امانتی قدسی است.
آیینه بودن هنر، مهمتر از دلبری آن است
چو مقصد هنر، دلربایی نبود
چو آیینه باشد، نمایی نبود
هدف هنر، دلبری نیست؛ بلکه نمایاندن حقیقت است، همچون آیینهای که خود را نمینمایاند، بلکه حق را نشان میدهد.
هنر، نجاتبخش از باطل است
هنر، جانِ آدم ز باطل رهد
که خودبینی آتش به محفل بَرد
هنر، انسان را از باطل و خودبینی میرهاند و محفل جان را از آتش نجات میدهد.
هنرمندِ راستین، بیریا و اهل ایمان است
هنرمندِ آگاه و بی مدعا
نه مستِ غرور و نه اهل ریا
هنر، مشعلِ اهلِ ایمان بود
که روشنگرِ هفت کیهان بود
او اهل ایمان، بیادعا، و فروزانکنندهی دلهاست؛ هنر او، جهانها را روشن میکند.
هنر الهی، همچون دعا پاک و صادق است
هنرگر شود سایهی کبریا
بود چون دعا، بیریا و صفا
هنری که از خدا نشأت گیرد، همچون دعاست؛ خالص، پاک و مؤثر.
شعر پایانی: نام شاعر و نفی فتنهجویی در هنر
نباشد "رجالی" هنر فتنهجو
که گردد چو آیینهی زشترو
دکتر علی رجالی، با فروتنی، تأکید میکند که هنر او، فتنهانگیز و خودنمایانه نیست؛ بلکه آیینهای برای حق است، نه زشتی.
نتیجهگیری نهایی
در این مثنوی، هنر بهمثابه رابطهای بین جان انسان و نور خدا تعریف شده است؛ راهی برای نجات از خودبینی، ظلمت، و ظاهرگرایی. هنرمند، باید روشندل، بیادعا، عاشق، و آگاه باشد؛ تا هنرش، چون نوری الهی، دلها را روشن سازد.
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۵