باسمه تعالی
قصیده خادم اهل بیت
دست ویرایش
گهی در گریه با زهرای اطهر
گهی سائل به صحرای تو، خادم
منم سرگشتهی کوی حسینت
که جانم داده بر نای تو، خادم
به لب ذکر حسن، در دل چراغی
ز نور سبز سیمای تو، خادم
ز نور مرتضی گشتم منوّر
که بودم در سرای تو، خادم
اگر در کربلا جان دادم ای عشق
شدم لب تشنه در پای تو، خادم
تو را دارم شفیع هر دو عالم
که باشم در قیامِ تو، خادم
بُوَد زهرا چو مادر، من یتیمم
پناهآورده بر جای تو، خادم
را دارم اگر، دنیا چه باشد؟
مرا بس نور مولای تو، خادم
من آنم کز غم آل پیمبر
زنم دل را به دریای تو، خادم
به مهر اهل بیت آراستم دل
که شد جان در تمنای تو، خادم
ز هر زخمی که آمد بر تن تو
شدم مدهوش، زهرای تو، خادم
به طفلان رباب اشکم روان است
ز سوز سینهسوزای تو، خادم
غم مجتبی و زخم جگر را
نوشتم در مصفّای تو، خادم
به سوز زینب و اشک یتیمان
دلم بستست بر نای تو، خادم
به گود قتلگاه و نالهی تیر
شدم بیتاب فردای تو، خادم
ز مهر اهل بیت افتادهام من
به بند لطف زنجیر تو، خادم
دلم با لالههای سرخ کربل
زند آواز شیدای تو، خادم
به علقمه چو عباس آمد از راه
سپردم جان به دریای تو، خادم
به سقّایی لبتشنه بیفتم
که باشم در سقای تو، خادم
سرم بر خاک، با ذکر حسینی
نهم چون اشک بر جای تو، خادم
به دستم پرچم یاحیدر افتاد
که باشم در لوای تو، خادم
به مهر فاطمه جاریست جانم
شدم از عشق، سودای تو، خادم
دمی با اهل بیتت دم زدم من
گرفتم رای و رأی تو، خادم
به یاد طفل اصغر، سینهسوزم
نهم لب بر مناجای تو، خادم
به نخل خون، به نیزه، آفتابی
شدم سرگشته در نای تو، خادم
تمام هستیام سوز حسینیست
که باشم در عزای تو، خادم
بیا ای یوسف زهرا، که گردم
به هر دم در صفای تو، خادم
رسد روزی که در دولت بمانی
شوم در ظلّ رَضای تو، خادم
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۱۵