رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

حکایت چهاردهم:

ریاکار و آیینه‌ی مسجد

در حال ویرایش

مردکی در مسجدی دائم نماز
هم قیام و هم رکوع و هم نیاز

هر سحر می‌آمد و با شور و شوق
می‌کشید آهی بلند از سوز و ذوق

لیک در دل نیتش جز حق نبود؟
نه، که با هر سجده‌اش قصدی فزود

چون که مردم گرد او جمع آمدند
نام او را عارف کامل زدند

شد قمیص شهرتش پر زر و زر
زهد او را مدح گفتند از بَـر

روزکی آیینه آوردند نو
در شبستان جای آن بر چید خو

مردک آمد، تا عبادت ساز کند
لیک آیینه ز نیرنگش کند

دید خود را، ژست‌های بی‌حیا
چشم‌های نیمه‌باز و لب دعا

سجده‌اش چون خطبه‌ای بر روی خلق
چون امامی بی‌مقام اندر محلق

خجل و لرزان، ز مسجد برفت
در دلش طوفان و در جانش نهفت

گفت: «خدایا! من پر از تزویر بودم
در لباس زهد، در تقصیر بودم»

از همان شب کنج خانه شد خموش
با دلی بشکسته و اشکی به‌جوش

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۲/۱۳
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی