باسمه تعالی
قصیده خادم الرضا (۱)
به دل افتاده سودای تو، خادم
به جان دارم تمنّای تو، خادم
رضا جان! ای ولیّ مهر و رحمت
شدم محو دلآرای تو، خادم
دلم را خاک راهت کردهام من
که شاید بگذرد پای تو، خادم
همه شب ذکر یا مولا رضا را
شوم همراه آوای تو، خادم
نوشتی نام من در برگ وصلت
به خط نور زیبای تو، خادم
به یک گوشه، اگر خدمت رسانم
نهم جانم به سودای تو، خادم
مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟
دلم رفتهست تا پای تو، خادم
به شوق دیدنت دارد دلم شور
شود بی تاب سودای تو، خادم
اگر یک شب بیایم تا حریمت
زنم بر سینه از نای تو، خادم
مرا لبریز کن از جام عشقت
که مستم در تماشای تو، خادم
دلم گم گشته در دریای نورت
شده حیران ز سیمای تو، خادم
دلم بر گنبد زرّین ببازد
که دارد حال رؤیای تو، خادم
بگو با کعبه و با طور سینا
که دارم مهر سینای تو، خادم
به خاک آستانت سجده کردم
که باشد منظرم، جای تو، خادم
اگر شب خواب بینم جلوهگاهت
نوشته نام من، رای تو، خادم
ز اشک شوق، هر شب مینویسم
سخنهایی ز دریای تو، خادم
به دستم گر بود یک جرعه از جام
کنم لبریز دنیای تو، خادم
ندارم در جهان جز آرزویی
که باشم در تماشای تو، خادم
ز الطافش گرفتم جان تازه
شدم گریان به صحرای تو، خادم
اگر روزی ببینم گنبدت را
فشانم اشک بر پای تو، خادم
به زنجیر وفای تو دلم بست
فقط دارد تمنای تو ، خادم
ز شوق دیدنت آتش گرفتم
گدازم تا به دیدار تو، خادم
نه زر خواهم، نه در عالم مقامی
مرا کافیست مینای تو، خادم
گدایم من، ولی شاهی مرا بس
که باشد سایهات، سای تو، خادم
رئیسی و سلیمانی و یاران
همه در راه مولای تو، خادم
شهیدانِ رهِ عشقِ ولایت
گذشتند از تمنّای تو، خادم
گرفتند از رضا عطر شهادت
شدند سرمست از رای تو، خادم
به خون خود نوشتند این حقیقت
که ما بودیم سودای تو، خادم
مرا این فخر باقی ماند در جان
که باشم در تمنّای تو، خادم
کجا و من؟ که باشم، ای "رجالی"
ولی جانم بود جای تو، خادم
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۱۳