رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
تهاجم فرهنگی:

در این شب تیره‌ی بی‌سرانجام،
هجوم فرهنگ بیگانه شد عام
ز مغرب آمد به ما موج نیرنگ،
که گیرد از ما دل و دین و فرهنگ

نشانده بر پرده‌ی رنگ و تصویر،
فروخته ما را به رؤیای تقصیر
به اسم تمدن، به دامان ما ریخت،
هزاران فریب و فسونِ دگر بیخت

به هر کوچه، یک تله گسترانید،
به هر دل، شراره‌ای افشانید
زبان‌مان شکست، لباس‌مان رفت،
غرور گذشته ز ما نیز بشتَفت

نه "غیرت" دگر ماند و نه "آگاهی"،
نه عِطر دعا، نه صفای راهی
جوانان ما مست خواب مجازی،
بریده ز ریشه، به دامِ نمازی

ولی باز می‌تابد از نور فطرت،
صدای حقیقت، صدای بصیرت
اگر دل به قرآن و عترت دهیم،
ز چنگ فریب، امانت گیریم

اگر از خودی، خودی را بجوییم،
به سرچشمه‌ی هویت باز آییم
که فرهنگ ناب از دل دین ماست،
نه از بازیِ غرب و سود و ریاست

در قالب مثنوی حماسی و کوبنده:

به نام خداوند شمشیر و دین
خداوند فرهنگ، آیین و بین

برآی ای جوان از دل خواب سرد
به میدان بیا با دل شیر و مرد

هجوم آمده با قلم، با خیال
نه با تیغ و شمشیر و تیر و زوال

ندیدی که دشمن چه خاموش خندید؟
به دست خودت ریشه‌ات را برید؟

ز فرهنگ پاکت ربودند جان
نشان‌ات زدند از سرِ ناتوان

به بازی، به نقشه، به فیلم و نغمه
به ظاهر قشنگ، به درونش غم‌مه

ز غیرت زدودند، ز دینت شکست
به جای شهیدان، گرفتی شکست

دگر رقص و آواز شد افتخار
دگر کعبه گم شد به گرد مزار

ولیکن هنوز است در رگ نفس
صدای جهاد و طلوعی ز حَسْب

بخیز از افسانه‌ی غرب‌زده
بزن نعره، ای نسل خورشید و مه

که ما وارثان علی‌بن‌ابی‌
دلیران میدان، نه اهل فریبی

قلم را بگیر و به میدان بتاز
به فرهنگ پاکت ببخش آتَش و راز

برافراز پرچم ز خاک وطن
مبارز، مگو خسته‌ام، یا که تن

به نام خداوند شمشیر و دین
خداوند فرهنگ، آیین و بین

برآی ای جوان از دل خواب سرد
به میدان بیا با دل شیر و مرد

هجوم آمده با قلم، با خیال
نه با تیغ و شمشیر و تیر و زوال

ندیدی که دشمن چه خاموش خندید؟
به دست خودت ریشه‌ات را برید؟

ز فرهنگ پاکت ربودند جان
نشان‌ات زدند از سرِ ناتوان

به بازی، به نقشه، به فیلم و نغمه
به ظاهر قشنگ، به درونش غم‌مه

ز غیرت زدودند، ز دینت شکست
به جای شهیدان، گرفتی شکست

دگر رقص و آواز شد افتخار
دگر کعبه گم شد به گرد مزار

نه فریاد آزادی و فاطمه
که لبریز شد جام تقلید و مه

سخن‌های ناپاک شد با کلاس
حیا رفت و آمد دروغ و هراس

به دانشگاه از علم چیزی نماند
ز استاد جز حرف بی‌جان نخواند

معلّم فراموش کرد آن خدا
که در دل بنوشد ز علمِ صفا

کتاب‌ات پر از واژه‌ی غرب شد
دل از ریشه‌ی معرفت گَرب شد

ولیکن هنوز است امیدی به جان
که نور یقین برنشیند به جان

بخیز از افسانه‌ی غرب‌زده
بزن نعره، ای نسل خورشید و مه

که ما وارثان علی‌بن‌ابی‌
دلیران میدان، نه اهل فریبی

قلم را بگیر و به میدان بتاز
به فرهنگ پاکت ببخش آتَش و راز

برافراز پرچم ز خاک وطن
مبارز، مگو خسته‌ام، یا که تن

اگر خصم آمد به شمشیر نرم
تو با عزم مردان، بیفروز شرم

برآور صدایی ز اعماق جان
که دارد صدا شور فتح جهان

نه سازش، نه تسلیم، نه بی‌هویت
که ما قوم قرآنی‌ایم و بصیرت

بکوشیم تا نسل فردا رسد
که با نور وحی و دعا، پرسد

نگاهش به شرق و دلش با علی‌ست
نگاهش به نور شهیدان جلی‌ست

به میدان بیا، زنده کن نام ما
که تاریخ بنویسد از کام ما

که یک نسل برخاست از خواب مرگ
برآشفت از خویش، چو طوفان گرگ

جهان را گرفت از کف فتنه‌ها
کشیدند فرهنگ از پشتِ چا

نهادند قرآن به دل‌های پاک
فکندند خنجر ز کف‌های خاک

بدان ای برادر! زمان تویی
اگر مرد میدانی، جان تویی

بدان ای برادر! زمان تویی
اگر مرد میدانی، جان تویی

مپندار دشمن فقط جنگِ نرم
که پشتش ز شمشیر مسموم، گرم

اگر غافلی، می‌زند بی‌صدا
نه از راه بیرون، ز دل، ز استخوا

غفلت، کلید همه فتنه‌هاست
ببین! تیر دشمن، درونِ شماست

تو فرزند قرآن و مرد جهاد
چرا گشته‌ای با دروغی هم‌زاد؟

برخیز و فریاد خود زنده کن
صدای شهیدان پراکنده کن

نترس از هیاهوی این رنگ و لعاب
که دشمن بود در پسِ قاب قاب

نه غرب است معیار علم و هنر
که فرهنگ ما دارد آن گوهـر

درون نهج، آیات قرآن بخوان
بجو گوهر خویش از آن آسمان

شهیدان چه دادند بر پای دین
که جانشان شد خون‌نوشِ این سرزمین

اگر پای ایمان، سر افتاد پست
تو هم مرد می‌باش و از جا مَرَست
 

اگر دشمن از پنجره آمده‌ست
تو از بام غیرت، برونش نشَست

نه شمشیر، این‌بار فرهنگ ماست
که سازد جهانی به نام خداست

کلید نجات از هجوم فریب
نه تقلید کور است و نه رنگ سیب

کتاب است سنگر، معلم سپاه
خرد، تیر و تدبیر، ره در نباه

بباید که دانش بگیرد شتاب
نه هر قصه‌ی غرب باشد کتاب

نه هر واژه‌ی بی‌ریشه شد اصل کار
که فرهنگ بی‌ریشه گردد غبار

ز قرآن بگیر آنچه جان پرورد
ز نهج‌البلاغه، رهی تا ابد

معلم اگر زنده شد با یقین
بخندد به توطئه‌ی شرق و چین

جوان، چون که از ریشه آگاه شد
دلش با شهیدان هم‌راه شد

مگر می‌شود نسل عاشورایی
شود بنده‌ی مکر تکنولوژی؟

اگر قصه‌ی مادران را شنید
که شب‌ها به گریه، دعا می‌کشید

دگر دل نبازد به رنگ سراب
نپیچد خودش را به زنجیر خواب

حجابش شود پرچم انقلاب
نگاهش شود نور و نغمه‌سراب

جهاد تبیین است سنگر کنون
بزن با یقین، نه به وهم و جنون

بساز از هنر سنگری مستحکم
نه تقلید، نی حرف پوچ و قلم

نه هر پرده و صحنه باشد هنر
که برخی بود فتنه‌ای در نظر

هنر آن بود کان دل آرد به نور
نه آن کان کشاند دل از راه دور

اگر کودک‌ات با اذان خو گرفت
ز دشمن، دگر ننگ و نفرت گرفت

مدارس بسازیم بر پایه‌ دین
نه بر حرف هر فیلسوفِ غمین

بخوانیم با هم نهج را هر پگاه
بگوییم از عشق، نه از اشتباه

خدا در دل نسل نو زنده باد
که فردا به‌دست همین نسل، باد

تو ای مادر دل‌سپرده به نور
تو ای پدر رزم‌دیده صبور

به میدان بیا، نسل را پروران
که فردا نمانَد تهی این زمان

به مسجد، به مهد، به سطر کتاب
بریزیم ایمـان چو باران شتاب

جهان را اگر نور قرآن گرفت
ز غرب و ز شرق، امان برگرفت

پس آگاه باش ای دل اهل درد
که فرهنگ خود را مکن بی‌نبرد









 

  • ۰۴/۰۱/۲۶
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی