باسمه تعالی
چلچراغ
حسادت
غزل(۱۷)
حسد را تو اندر قیاسی نگر
شود موجب درد و اندوه و شر
شود جسم و جانت اسیر هوس
نمایی به خویشان خود درد سر
کند خوار و بیمار و افسرده ات
ندارد حسادت، خوشی و مفر
ندارد بجز خدشه بر روح تو
بکن از حسودان فرار و حذر
چو خواهی علاج حسادت کنی
تو بشکن غرور خود و بین ثمر
تهی کن هوای درونت ز رشک
مده عمر خود را به یغما هدر
دو چندان نما قدرت خویش را
نبینی در این ره خطا و خطر
شناسایی ذوق ما لازم است
خدا داده ما را چو عقل و بصر
توانایی ما عظیم است و بیش
تجلی شود با تلاش و اثر
هویدا شود کوشش و کار ما
برونداد آنها شود جلوه گر
حسادت بود رشک و آن ناپسند
چه سودی بری جز خسارت، ضرر
بشر صاحب فهم و ادراک و هوش
تو کمبود خود را مجو از دگر
حسود است رنجور و افسرده حال
علاجش نباشد، ز سیم و گهر
مکن سیم و ثروت عیان نزد عام
بکن مخفی از مردمان مال و زر
عقاید، روابط، مصون کن زغیر
چو خواهی کمال و شوی بهره ور
حسادت ، برادر برد قعر چاه
ز بیشی احسان و خوی پدر
بکشتا برادر ،چو هابیل را
حسادت بود ریشه ی این غدر
برد رشک شیطان به آدم ز خاک
شود رانده از درگه ذوالقدر
رقابت گزین کن ، بجای حسد
نشان ده کمال خودت با هنر
زند صدمه بر آدمی روز و شب
مشو غافل از خصم و چشم و نظر
سخن چین حسود است و خالی ز مهر
بود خاین و فاسد و فتنه گر
خبر چین کند تفرقه با نفاق
گرامی نباشد به نزد بشر
بدان نزد مردم ،حسودان حقیر
مجو جز غم و حزن و رنج و هجر
حسادت ندارد تمامی کنون
مرو سوی آن ،چون کشد هر نفر
چو بیند حسودی سعادت تو را
شود آتش قلب او شعله ور
چو شاهد شود، غصه و رنج را
شود روح او شاد و بینی نظر
بگو بر حسودان، به ظاهر ستم
که گردد تو را حافظی چون سپر
هدایت نما خالق جن و انس
حسودان به راه صحیح و ظفر
ندارم امیدی به مردم همی
کنم آه و ناله خدایا سحر
خدایا کمک بر رجالی نما
عطا کن ورا حکمتی زین سفر
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۹۹/۰۳/۰۶