باسمه تعالی
اولیای الهی
حضرت رقیه
غزل۴
ای فاطمه ی صغری، در راه خدا رفتی
در خواب پدر دیدی، نا گفته چرا رفتی
ای کودک چند ساله، با سر چه سخن گفتی
همراه شدی اصغر، در راه ولا رفتی
جان تو و هم اصغر،یک لحظه نظر کن ما
یاری بنما عشاق، تو زود چرا رفتی
با زمزمه های خود، جان همه را سفتی
ای گوهر و دردانه، رقیه کجا رفتی
گویند خرابه شام ، با دیدن سر خفتی
زینب کجایی تو، بی آب و غذا رفتی
گه بحث شود نامت،تا محو کنند فتنه
با عمه ی خود زینب ،در کرب و بلا رفتی
رقیه صدا کرده است، مولای شهیدان وی
افشاگر خصم است او ، با عشق و صفا رفتی
آرام گهت در شام ، گشته است زیارتگاه
ای طفل شفاعت کن، محبوب ولا رفتی
با نذر رجالی کن، یاد و اثرش بر پا
یاد تو دهد حاجت، بی نام و صدا رفتی
چون نذر نمودی تو،پس میثمی عازم شو
تا در سفری کوتاه، تو بهر ادا رفتی
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
- ۹۷/۱۲/۰۴