باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۴۶۳ تا ۱۴۶۶
جبر و اختیار
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
وانک عاشق نیست حبس جبر کرد
این معیت با حقست و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
ور بود این جبر جبر عامه نیست
جبر آن امارهٔ خودکامه نیست
اگر گلها از غنچه باز می شوند و اگر ابرها به باران تبدیل می گردند و اگر خورشید باعث روشنایی می گردد.همگی به اذن خدای متعال است.لذا این برداشت می شود که کلیه کائنات حرکتشان به خاطر جبر است.یعنی اثر و نمو هر چیزی دراراده و مشیت الهی ریشه دارد.کسی که عاشق نیست عالم را عالم جبر می داند.
مولانا می گوید این مطالبی که می گویم نشان دهنده این است که من جبری هستم.عشق من را بی تاب کرده است . جبر و اجبار چیست.گل و ابرو خورشید و امثال آن به اختیار، خود را عرضه به خداوند کرده اند.لذا لفظ جبر بی معناست.
آنکه عاشق نیست همه چیز را محدود به جبر می کند.درحقیقت کسی که عاشق نباشد جبری می شود.یک جبر داریم و یک تبعیت.فرد عاشق خود را در معیت حق قرار می دهد و هر آنچه خدا بخواهد او هم می خواهد.
همانطوریکه ابر مانع دیدن ماه می شود و با کنار رفتن ، ماه خود نمایی می کند.انسان ها نیز اگر جبر را کنار بگذارند حق خود نمایی می کند.بعبارت دیگر با رد تفکر جبری، معیت خداوند آشکار می گردد.
مولانا می گوید از سخنان من برداشت جبر شود.اما جبر من با جبری که عوام می فهمند و قبول دارند متفاوت است.عوام اگر کار خطایی انجام دهند می گویند شیطان من را گول زده است.لذا خطای خود را بخاطر نوعی جبر می دانند.
دانی که جهان در اختیار است تو را
دانی که بشر اسیر نفس است چرا
در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار
باشد که خدا امید ما در دو سرا
دکتر علی رجالی
@alirejali
- ۹۷/۰۵/۲۳