سوالی که مطرح است این که قوه خیال و وهم چیست و ارتباط آن با عقل چیست؟
بهنظر میرسد که عقل ساقط شده و مضمحل شده را قوه وهم نامند.
خیال، نقش اندازه گرفتن وهم را دارد. وهم را می توان تصور در نظر گرفت که نحوه انعکاس آن توسط عقل متمایز است.
عـقـل سـاقطشـده بـاعـث انـعکاسشدن مطالبی است که تصویر حقایق بطور ضعیف را دارد.
اینکه گفته می شود که فردی بی عقل (یا دیوانه) است در حقیقت هدایت و فرماندهی عقل بر اندام انسان بطور صحیح انجام نمیگیرد. وهم عقل است که از مرتبه خود ساقط شده و موهوم معقول است که از مرتبه خود ساقط شده است.
روح دارای مراتب گوناگون است، همانطوریکه عقل این چنین است. روح در اجسام را روح جسمانی، در گیاهان روح گیاهی، در جانوران روح حیوانی و در انسان روح انسانی میباشد. با توجه به اینکه اشیاء، گیاهان، جانوران، انسانها دارای مرگ میباشند لذا دارای روح نیز میباشند.
شنیدهاید که میگویند بعضی از نخ سیاه و سفید میترسند، منظور مارهای سیاه و سفید میباشد. لذا تصور تـصویر اشیاء در ذهن به صورت غیرواقعی را وهم وخیال
گویند.
وهم و خیال همانند پوششی بر عقل مانند گرد و غبار بر اشیاء است که برای مدتی بر عقل احاطه پیدا میکند.
در ریاضی ما با تئوری های مثلاً فضای بعدی کار میکنیم که حداکثر تا سه بعدی در جهان هستی قابل شهود است ولی برای بعدهای بیشتر قابل تصور ولی قابل شهود نمیباشد. بنابراین خیال هم می تواند خوب وهم بد باشد. چنانچه تصویر و تصور واقعی و مفید باشد خوب و چنانچه حالت وسواس و انعکاس غیر واقعی در ذهن باشد وهم در خیال باطلی است. عقل نیازمند قوه خیال است تا امکان تصور اشیاء باشد. مثلاً کسی که خواب می بیند و امکان ارائه خواب در بیداری را دارد، در حقیقت قوه خیال تصویر خود را به قوه عقل داده است تا امکان ارائه در بیداریباشد. انسان در عالم شهود حداکثر در فضای سه بعدی قابل دیدن است و می توان با چشم آنرا دید. عناصر در فضای بعدی قابل تصور و دیدن بوسیله ذهن می باشند. بطور خلاصه آنچه وجود دارد قابل تصور است. عدم وجود را عدم نامند. عدم بخاطر وجود معنا دارد. همانند جهل، اگر کسی عالم نباشد آنگاه جاهل است. در ریاضی هر عدد توسط 1 و در مبنای 2 قابل تولید است و به تنهایی نمی تواند عددی را ایجاد کند، حتی اگر قبل از 1 آید تأثیری در هر عدد ندارد. به نظر میرسد یک تشابه ای بین عضو خنثی یا عدم و 1 با وجود هست. چنانچه آنچه قابل تصور است در یک مجموعه قرار دهیم و آنرا متناظر با 1 قرار دهیم، طبیعتاً آنچه قابل تصور نیست را مـتنـاظر بـا بـاید قـرار داد. عالم کامپیوتر بر مبنای و 1 بنا نهاده شده است.
نکته قابل توجه اینکه وجود اصل است و عدم فرع می باشد. همانند بـهـشت که
اصل است و جهنم فرع می باشد. وقتی قطعه چوبی را اره می کنند تا وسیلهای ساخته شود، خاک اره ها همانند عدم در مقابل وسیله ای که ساخته می شود که اصل است. خداوند متعال انسانها را برای خلیفه الله بودن که اصل است خلق نمود و پس از خلق به آن احسن الخالقین گفت و متعاقباً با داشتن اختیار، انسانها ممکن است راه ضلالت را اختیار کنند که آن فرع است. استاد در کلاس درس بطور یکنواخت برای همه درس می دهد ولی در پایان عده ای بهره کافی می برند که اصل است و عده ای مردود می شوند که جهل است.
عرفان نظری باید از نظر علمی کسب شود، سپس عرفان عملی پیاده شود. چنانچه عرفان عملی پیاده نشود، علم برای انسان حجاب می شود. کسانی که عرفان عملی را پیاده کند ولی عرفان نظری را طی نکند، معمولاً پیشرفت آنچنانی بدست نمیآورد.
بخاطر اینکه افراد دچار مشوش فکری نشوند بهتر است پس از بررسی لازم، استاد خاصی را انتخاب کند، تا از انحراف و تشویش فکری پیشگیری شود. هر مدتی مسیر خود را عوض نکند. چون اساتید مختلف، روشهای گوناگون در ارائه مطالب دارند.
علم جوهر است و علم عین ذات عالم است. علم است که هویت عالم را مشخص می کند و آن یک حقیقت است. عالم بخاطر علمش اعتبار دارد نه بخاطر وجودش، همانند یک دیوانه که وجودش اعتباری ندارد. لذا انسان عالم از انسان جاهل شریفتراست.
نظام حاکم بر هستی، نظام علم است. از آثار وجود می توان به موجود پی برد و ماهیت اشیاء با توجه به میزان آثار خود معرفی میشوند.
وجود یعنی حق و وجود یعنی خدا، موجود یعنی آنچه دارای وجود است.
وجود و موجود یک حقیقت هستند، وجود یعنی هستی، یعنی آنچه هست، نه نیستی.
همانند عالم که به کسی گفته می شود که دارای علم است. لذا عالم موجود و علم وجود عالم اسم است، ولی علم صفت است همانند خدای متعال که دارای صفات می باشد. لذا علم و عالم یک حقیقت هستند. در مقام لغت علم و عالم متمایزند ولی در نـظام هـسـتی هـر دو مـوجـود هـستـند، آنـچه مشـهود مـاسـت مـوجـود اسـت و قابل تصوراست .
سه اصل را برای تحقیق لازم است، و بدیهایت را باید قبول کرد تا بتوان در خصوص هستی مطالعه کرد. اول، بودن و هستی فرد و من است یعنی من هستم دوم، غیر من هم هست (یعنی فهم و اندیشه را داشتن را می پذیرد) سوم، من می فهمم (یعنی حس و ادراک را داشتن و پذیرفتن) با پذیرفتن سه اصل فوق میتوان در خصوص هستی مطالعه و بحث و تبادل نظر کرد.
اثبات هایی که برای وجود خدا توسط فلاسفه انجام میگردد، اثبات نیست بلکه باعث روشن تر شدن حقیقت وجود خداست بمانند اینکه به کسی گفته می شود، تو هستی می گوید بله در کنار توام، میگوییم غیر از تو هست می گوید بله آسمان و دریا وجود دارد. میگوییم تو زنده ای، میگوید بله، چون با تو حرف میزنم. بنابراین من هستم، غیر از من هست، من درک دارم از بدیهیات است، لذا نیاز به اثبات و فکر کردن نیاز نمی باشد. وجود خدا هم از بدیهیات است که بدون اثبات می پذیریم و تمام ادلههای در فلسفه برای رفع جهل افراد خداشناس است نه این ادلهها برای اثبات خداست. همانند تدریس یک استاد که دروسی که ارائه می دهد برای رفع جهل دانش آموز است نه اینکه علمی که تدریس می کند غلط است. هرچه بحث کنیم، وجود علم، خدا، هستی تغییر نمی کند بلکه بحث کننده متغیر می شود و از ضعف به کمال می رود.
لذا این سوال مطرح می شود، که من کیستم که اینگونه استدلال می کنم. آیا آن چیز در درون من است یا خارج از من است. و این چیز تمیز دهنده چیست و ذات تمیز دهنده چیست؟ چنانچه گفته می شود بیرون ماست، چگونه با ماست و آنگهی ما کیستیم که او در رابطه با ماست. چنانچه گفته شود در درون ماست، این سوال مطرح می شود در کجای بدن ما قرار دارد. چنانچه در بدن باشد آیا در عضو ظاهری بدن که قابل دیدن است یا جزئی از بدن که قابل دیدن نیست. آیا انسان مرده ممیز است و آن چیز را دارد، چنانچه آن چیز جزء اعضای بدن نیست. لذا آن چیز کجاست. باید گفته شود که جسم فرد مرده است، نه اینکه خود فرد مرده است.
تصور وجود بالاتر از تصدیق وجود است. در مسئله وجود برعکس است که اول تصدیق راحت است ولی تصورش مشکل است و چگونه وجودی است و اثر آن چیست همانند تصدیق اصول اعتقادات امامت در متن نبوت است. عدل از صفات الهی است. آخرین مرحله اثر، علم است. انسانهای عالم اشرف بر انسانهای جاهل هستند. همانند هوالاول و الاخر و هوالظاهروالباطن.
بعضی از مطالب از بدیهیات است که هر کسی میپذیرد ولی بعضی از مطالب که مثلاً جن وجود دارد نیاز به دلیل دارد. به بدیهیات قضایای اولیه می نامند که نمیتوان استدلال برای آن کرد. وجود هم باشد و هم نباشد غیر ممکن است. وجود (یا واقعیت یا حقیقت) اصل بگیریم یا اینکه اجتماع نقیضین که محال است را اصل بگیریم و بقیه موارد را استدلال کنیم. بعبارت دیگر مبداء بحث های فلسفی را از کجا شروع کنیم. در منطق نیز که از گزاره صحبت می شود یک گزاره دو حالت
می تواند داشته باشد درست یا غلط.
اصل عدم نقیضین محال است، ساخته بشر است لذا باید وجودی باشد که آن اصل معنی پیدا کند. بنابراین وجود مبداء بحث است و وجود است که مشهود ماست. در تصدیق علم شهودی تصور نیاز نمی باشد به مقدار نیستی از هستی برخورداری.
جامدات، نباتات و جانوران در متن هستی هستند ولی به محض اینکه به انسان میرسید سوال می شود وجود چیست که مشهود ماست. که مرتب باید تصور کرد و اثبات کرد و تنها انسان است که ما از خدا آمده ایم و بازگشت همه به طرف اوست ما یک قوه ای داریم که آنرا من می نامیم و می تواند تمیز دهد و موجودات را به مراتبی تقسیم می کنیم و آثار و افعال آنها را بررسی می کنیم. مرتبه نازل شده آن در حیوانات نیز می باشد مثلاً دیدن یک بره توسط یک گرگ، فرار می کند لذا قوه حس تمیز دارد. در انسان مراتب بالا دارد. قوه ممیزه، قوه عاقله، روح، من، قوه متخیله، نفس، روان و تمام اسامی دلالت بر چنین قوه ای تمیز دهنده است. قوه ممیزه از این جهت که تمیز می دهد قوه ممیزه میگویند قوه عاقله از این جهت که مسائل کلی را می فهمد قوه عاقله گویند. بدان جهت که به ورای طبیعت بستگی دارد و به فوق عالم ظاهر است آنرا روح نامند. همان طوریکه در قرآن آمده است که ما به شما روح دادیم. از آنجا که قوه به بدن تعلق دارد آنرا نفس می نامند و بدن یک سری وسائل دارد که امکان برقراری با بیرون دارد از آنجا که قوه صورتهای اجسام عکس برداری میکند آنرا قوه متخیله گویند یا قوه واهمه گویند. همانند برق در یک دستگاه می ماند، که بدون آن دستگاه امکان کارائی ندارد.
چهلقول در خصوص قوه ممیزه گفتهشدهاست هر کسی به دیدی انسان را نگاه
کرده و نامی برآن نهاده است و گاهی به آن من می گوییم. یا دقیقتر روح من، نفس من گفته می شود. با توجه به اینکه انسان دارای شئونات مختلف است لذا دارای اسامی مختلف پیدا می کند. من حقیقی است که قابل بیان و توصیف نیست و نمی توان به ماهیت آن پی برد.
به طریق اولی نمی توان خدا را شناخت. بنابراین انسانی که از شناخت خود عاجز است چگونه می تواند غیر از خود را شناخت پیدا کند که از انسان بسیار بالاتر است. هر کسی به طرف کشف حقایق می رود اولین چیزی که برایش مطرح می شود، تفکر در جهان هستی است. علامه حسن زاده می فرمایند: هرچه جلوتر میروم به جهلم اضافه می شود و سوالات بیشتری برایم مطرح میشود جهلی که باعث شود که می فهمد که نمی فهمد خوب است. انسانی که بفهمد که نمی داند سراغ علم میرود همانند مسیری است که وقتی بداند که نمی داند آرامش پیدا میکند. فرق است بین جاهل و اینکه به جهل افزوده می شود. وقتی انسان به جهل بی نهایت رسید آنگاه حقایق آشکار می شود. دو نوع جهل است که یکی ممدوح و دیگری مضموم است. جهل اکتسابی ممدوح و جهل ابتدایی مضموم است.
وقتی انسان بفهمد که می داند که نمی داند، در اینصورت انسان آرامش پیدا میکند.
ادراک حواس انسان بعضاً اشتباه می کند مثلاً کسی که بیمار است، طعم میوه ها را با فردی که سالم است متمایز است. بنابراین واقعیت را نمی توان با ادراک تشخیص داد. مثال دیگر دیدن سراب است که انسان آب می بیند ولی وقتی نزدیک میشویم آب نیست. یا دیدن هواپیما در آسمان کوچک است وقتی روی زمین مینشیند بزرگ است.
بررسی مسائل خواب از مسائل بیداری بسیار پیچیده تر است. که در خواب چیزی می بیند که وقتی بیدار می شود آنرا نمی بیند.
در مقابل وجود، عدم می باشد. چنانچه عدم در ذهن تصدیق شود که عدم است، دلیلی بر این نیست که وجود دارد، همانند اینکه روز و شب مخالف یکدیگرند و در روز تائید شود که شب وجود دارد اگرچه دیده در روز نباشد.
فرق بین انسان و سایر مخلوقات که باعث رشد و تکامل به سوی حق تعالی می گردد وجود شیطان است. اشیاء و حیوانات شیطان ندارند و همواره براساس فطرت و ساختار وجودی به فعالیت خود ادامه می دهند. در صورتی که انسان اختیار دارد و می تواند بین درستی و نادرستی یکی را اختیار کند. لذا اینکه سوال می شود چرا حق تعالی شیطان را آفرید، معنی پیدا می کند. آنچه که خدا خلق نموده است دارای فلسفه و منطقی است، اگرچه، ممکن است که به اسرار آن پی نبریم. نقل است که حق تعالی از حضرت موسی می خواهد که برود و چیزی پیدا کند که از او پایین تر باشد. هرچه فکر کرد، نتوانست تا اینکه موقع فرا رسیدن زمان پاسخ شد و وقتی که می آمد شاهد سگی شد. به ذهنش خطور کرد که دیگر من از سگ بالاترم، پس از مدتی فکر کرد که ای بشر به خطا می روی، سگ براساس فطرت و ساختار وجودی به وظایف خود عمل می کند، اگرچه از نظر ما ممکن است حیوانی درنده خو جلوه کند. همانند گرگی که از پاره پاره کردن گوسفندان لذت می برد و حتی ممکن است یکی از آنها را هم نخورد. لذا به حق تعالی گفت که چیزی پایین تر از خودم پیدا نکردم، لذا خدا فرمود، ای موسی، اگر تغییر نظر نمی دادی و خود را بالاتر از سگ می دانستی ترا از پیامبری عزل می کردم. بنابراین وقتی پیامبر خدا این گونه است، چرا اینقدر تکبر و گناه چشم و دل ما را کور و سیاه کرده است که براحتی گناه انجام می دهیم و خود را توجیه کرده و می گوییم دیگرا نمی فهمند و راه ما درست است. انسان در لحظه اول فکر گناه، متوجه می شود ولی متأسفانه پس از مدتی خود را توجیه کرده و سپس آن خطا را انجام می دهد.
گروه سوفطائی، هر چیز را باید شک کنند چنانچه تعیین کنند، آنگاه آنرا ثابت کند. ولی چیزی که بدیهی است نیاز به شک ندارد. مثلاً عامل گرسنگی قابل شک نیست و هر کس گرسنه باشد به طرف غذا می رود، اگرچه دانشمند باشد و چه غیره. در منطق اصولی که بدیهی است به عنوان اصول اولیه می پذیرند و براساس آنها بقیه قضایا را ثابت می کنند. می توان، برزخ، جن، بهشت و جهنم، وحی را با پذیرفتن اصول اولیه و منطق به اثبات برسیم. منطق ارسطوئی جواب سوفطائی ها را براساس منطقی که با توجه به بدیهیات ایجاد شده جواب داده است.
ادراک انسان دارای خطاست ولی چنانچه براساس منطق حرکت کنیم، دچار خطا نمی شویم کسانی که می گویند هیچ حقیقتی وجود ندارد باید سوال کرد این جمله شما درست است یا غلط. چون فرد این ادعا را کرده پس جمله را حق میداند. در صـورتـی که ادعا کرده بود هیچ حقی وجود ندارد و این تناقض است. لذا ادعای او غلط است. بنابراین حداقل یک حق وجود دارد.
بنابراین اساس تمام امور حق است و روشن ترین روشهاست. ارسطو با ایجاد منطق، چگونه تفکر کردن را یاد داد که دچار خطا و اشتباه نشویم.
وجود است که مشهود ماست، وجود در فارسی به هست و هستی تعبیر میکنیم. هستی با توجه به مراتب به جمادات، نباتات، حیوانات، انسان نادان، انسان دانا تقسیم
میشود لذا علم موجود اشرف و در رتبه فزون تر از همه است.
علم هیئت، در خصوص کرات و افلاک و مدارات و ستارگان اطراف خود بحث می کند و به ماسوای آنها بحث نمی کند. همانند سالهای شمسی و قمری است و کاری به سالهای دیگر کرات نداریم، مثلاً سال مشتری و زهل. دروس هیئت در خصوص سیارات که با چشم مسلح یا غیر مسلح دیده می شود بحث میکند. همانند پدیده های روز و شب و تعبیرات آن صحبت می کند و تا افلاک نهگانه که سقفی بر افلاک میباشد تصور کرد. با رعایت اینکه زمین و هوا و آب را مرکز و بقیه اطراف را متغیر فرض کرد. مجموعه افلاک نه گانه را جسم کل نامند. این جسم کل دارای ابعاد است که با رعایت بعد زمان، آن جسم کل چهار بعدی است. همانند یک پیاز که از چند لایه تشکیل شده است. باید تمایز قائل شویم بین جسم کل و عالم هستی، که عالم هستی نامتناهی است ولی جسم کل متناهی است.
دو نوع وجود داریم یکی وجود مادی و یکی ماورای مادی است، همانند اجسام و روح. عدم در خارج وجود ندارد ولی در ذهن یک نحوه معنی وجود دارد نیز صحیح نمی باشد. چون باید یک مصداقی در خارج یا ذهن تصور کنید.
یکی از موجودات عالم، جن می باشد که وجودش قطعی است. اگرچه از نظر افراد معمولی دیده نشوند. نقل است که عرفا با اجنه صحبت می کنند. البته همان طوریکه بین انسانها، افراد خوب و بد در عمل وجود دارند. بین اجنه نیز جن های خوب و بد وجود دارد. البته ظاهر انسانها که بد نیت، زیرا خالق آنها حق تعالی است. آنچه که انسانها را به بد و خوب تقسیم می کند عملکرد و بطن آنهاست. یزید دارای دو چهره است، یکی چهره انسانی که در ظاهر دیده می شود و همانند سایر انسانهاست و دیگری چهره شیطانی است که در ظاهر دیده نمی شود ولی در عملکرد او جلوه می کند بطوری که دستور قتل امام زمان خود را می دهد. ممکن است افراد شیطان صفت از اجنه شیطان صفت استفاده کرده و آنها را برای مزاحمت انسانها استفاده کنند که در کشور های پاکستانی و هند زیاد می باشند ولی خوشبختانه در بین مسلمانان، به حداقل می باشند. بنابراین نمی توان گفت که چون ما نمی بینیم، لذا منکر وجود جن شویم.
به نظر می رسد عدم همانند در مجموعه اعداد، عنصر خنثی است. عدم در کنار هستی معنی دارد. به تنهایی بی اثر است.
با استفاده از طفیل وجود می توان عدم را بیان کرد. آری همه، هستی هستند، هستی یعنی وجود، واقعیت، حقیقت هستند.
فلاسفه لفظ وجود و عرفا لفظ حق را بکار می برند. لفظ حق و ولایت از ضروریات است که باید کاملاً شناخته شود. توحید صمدی قرآن توسط ولایت پیاده میشود.
مجموعه سخنرانی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، توسط استاد صمدی مفید میباشد. ولایت تکوینی لازم است شناخته شود.
حقیقت است که گرداننده نظام است، عموم مردم توحیدشان ذهنی است و ساخته خودشان است عده ای خاصی هستند که توحیدشان صمدی قرآنی است.
سوالی که هست هدف از خلقت عالم چیست همانند ماهی که در دریاست و از خود سوال کند دریا نیست. وقتی از دریا بیرون رود همانند مرگ است که افراد میترسند و ماهی بخواهد ثابت کند که دریا وجود دارد. گویند ماهی ها دور هم جمع شدند و گفتند از استادی بپرسیم که دریا چیست. استاد به ماهی ها گفت شما در دریائید، با دریائید و استاد در دریا حرکت، و تعداد محدودی ماهی شناخت که در دریاست و عده ای منکر وجود دریا شدند. مردم در متن وجود هستند و خبر ندارند که آنرا غفلت میگویند. وقتی قیامت میشود می فهمند که نمی دانستند. همانند ماهی که وقتی از دریا بیرون رفت، میفهمد که در دریا بوده است.
چنانـچه هسـتی را هـمـانـنـد گـردانـنـده چـرخ دستی آن پیرزن بگیریم، دچار اشکال میشویم. از پیامـبران حضرت مسیح و از ائمه حضرت مهدی زنده مانده اند و بقیه معصومین را مسموم یا به هلاکت رسانند، توسط افراد عوام.
در سوره ناس سه مرتبه ناس آمده است. پیامبران در جهت امور معنوی مردم تلاش می کردند. در امور مادی و دنیوی خودشان تلاش می کنند و بدست میآورند تفسیر حمد و سوره امام خمینی، تفسیر انفسی است که می تواند مفید باشد و گویا علامه حسن زاده مشغول تدوین تفسیر انفسی قرآن هستند.
فلاسفه می گویند خدا عین وجود است و غیر از خدا ما وجود خود را از خدا مـیگـیریم و خـدا را واجـب الوجود می گویند. مثلاً نفس انسان توسط خدا به انسان
داده نشده است که با اذن خدا ایجاد شده است. بلکه نفس، تجلی حق است.
عرفا می گویند وجود عین نظام است و حقیقت عین نظام است. علامه میگوید همه کوکو گویند و حسن هوهو گوید. همه دنبال این هستند که خدا کجاست و حسن می گوید هرچه میبینی، اثر و نقش خدا را در آن می بینی، نه اینکه خدا جزئی از شی هست.
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻨﮕﺮﯾﻢ ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﻭﺣﺪﺕ ﻭ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮ ﺩ ﺩ. ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻣﺜﺎﻝ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺭﻧﮓ ﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮ ﺑﻨﮕﺮﯾﻢ، ﻧﻘﺎﺵ ﻭ ﺍﺛﺮ ﻗﻠﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺛﺮ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ.ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﻨﯿﻢ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ. ﺍً ﻣﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻥ، ﺑﺪﻭﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﯽ ﻣﻐﺰ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﺎﺑﻠﻮ، ﺑﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﻓﻬﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ, ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻣﻐﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.ﺍﻣّﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻐﺰ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﻐﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺩﻝ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ.
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺩﺭﮎ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ. همانند ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ، ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﯿﻮﺗﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ' ﺑﻪ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ.ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﺨﺼﺺ ﻭ ﺷﻐﻞ ﺧﻮﺩ، ﻣﺴﺎﯾﻞ ﺭﻭﺯﻣﺮﻩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ،ﯾﮑ ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ، ﯾﮏ ﻟﺤﺎﻑ ﺩﻭﺯ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﮏ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺍﺯ ﻫﺮ ﯾﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺭﺍﯾﻪ ﺩﻫﺪ. ﯾﮑﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻭﺭﺯﺵ ﻭﺗﺮﺑﯿﺖ ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﺁﺧﺮﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﺎﻑ ﺩﻭﺯﯼ ﻭ ﭘﻨﺒﻪ ﺯﻧﯽ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺧﺪﺍ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﭘﯿﺮ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﭼﺮﺥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﭽﺮ ﺧﺎ ﻧﻢ، ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺪ. ﻟﺬﺍ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ' ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ، ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﯾﺐ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ.
ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ? ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﻮﺭ، ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺜﺎﻝ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ، ﺗﺠﻠﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺯ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ. ﻟﺬﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ ﻋﻜﺲ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺗﺠﻠﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻣﺮﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ. ﻟﺬﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺗﺠﻠﯽﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﯾﮏ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﺁﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺩﺭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺠﺎﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺢ ﺣﺠﺎﺏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﮔﺰ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ. ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﯾﮑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ، ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻬﻞ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﻮ ﺭﺍﻧﯽ، ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻫﻮ ﺍﻻﻭﻝ ﻭ ﺍﻻﺧﺮ ﻭﺍﻟﻈﺎﻫﺮ ﻭ ﺍﻟﺒﺎﻃﻦ، ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺧﻄﯽ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻭ. ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ. ﯾﺎ ﺟﺴﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺗﺠﻠﯽﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺖﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﻭﺭﺍﺍﻟﻄﺒﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﺭﯾﻒ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﻟﺬﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﺁﯾﺎﺕ ﺍﻟﻬﯽ ﺭﺍ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﮐﺮﺩ. ﺑﻠﮑﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺍﻧﻔﺴﯽ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺻﻤﺪﯼ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﺣﻤﺪ ﺍﺯ ﷲ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﺫﮐﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻋﺪﺩﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﻧﻤﻮﺩ.
ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻗﻀﺎ ﻭ ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻗﻀﺎ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ. ﻣﺜﻼً ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻠﺴﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﮐﻪ ﻗﻀﺎ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺯ، ﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ، ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻌﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻇﻬﻮﺭﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﻀﺎ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﺪﺕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﯿﺎﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ.ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﻭﺭﺍﺍﻟﻄﺒﯿﻌﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ۰
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺟﺒﺮ ﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻣﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ،ﺟﺒﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﺮ ﯾﮏ ﭘﺎ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ، ﮐﻪ ﺟﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﻭﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺍﺳﺖ.
ﺳﺆﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﭼﯿﺴﺖ?ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﯿﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﷲ ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﻫﻮ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﺴﻠﻂ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺠﺰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼ" ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ، ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻋﺎﺩﯼ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩ. ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻮﺽ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﺷﻮ ۰ﺳﭙﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺣﻮﺽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﺸﺪ. ﺗﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ، ﯾﺎ ﷲ ﺍ غشنى. لذا عارف گفتم، این همان اسم اعظم است ، که فریاد رس توست.
کسی دنبال اسم اعظم بود، به او گفتند اسم اصغر را نشان بده تا به تو اسم اعظم را نشان د هیم. تمام اسما الهی، اسم اعظم مى باشد . به نظر می رسد طرح این سوال، بخاطر این است که افراد به دنبال خدا شناسی بروند و با شناخت حق تعالی و تزکیه نفس است که مى توان عالم هستی را در سیطره قرار داد و به اذن الهی در عالم هستی، حتمی خارج از عرف طبیعی تسلط پیدا کرد.
نقل است طلبه ای براى آمدن
ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﯾﺎﻳﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. استادش
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ، ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺳﯿﺪﯼ، ﺑﺴﻢ ﷲ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ، ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﻭ. ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻦ.
- ۹۴/۰۳/۱۹