رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیوان رباعیات دکتر علی رجالی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

 دیوان رباعیات دکتر علی رجالی

کلید رستگاری

فهرست مطالب

فصل اول

اشعار اجتماعی

فصل دوم

اشعار مذهبی

فصل سوم

اشعار خداشناسی

فصل چهارم

اشعار

فصل پنجم

اشعار عرفانی

 

 فصل اول

رباعیات اجتماعی

 

 دانی که چه چیز تا قیامت با توست

اعمال مفید تا نهایت با توست

علمی که شود چراغ و شمع دگران

با دادن سود بینها یت با توست

 

 

 

آرامش آدمی ،ز دین است 

اخلاق نکو،ورا نگین است

عقل و ادب و حیای انسان

منجی بشر،ز مکر و کین است 

 

 

بهشت فاسقان در این جهان است

بهشت زاهدان در لا مکان است

بهشت عاشقان اند ر دو عالم

جمال جان فزای دل ستان است

 

 

 

 ای کاش، که دلبسته ی دنیا نشو یم

ای کاش، غریق شهوت و جاه  نشو یم

گردیم صدیق و  مخلص و اهل سلوک

ای کاش، که بی قرار فردا  نشویم

 

 

زندگی در گذر و یک سفر است

آدمی رهگذر و همسفر است

آنچه می ماند از او ،یاد وی است

رنج خود ماند و او در گذر است

 

 

 

آنکه نبست بار خود،توشه ره چه می کند

توشه ره چه می بری ،مرگ خبر نمی کند

بار سفر تو بسته ای ،تا که شود نجات تو

هر که بود اسیر خود،بار سفر چه می برد

 

 

 

زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است

زندگی گاه پر از زیور و آن دام من است

زندگی  در گرو همت ماست ،می گذرد 

زندگی اندک و تنها اثر و نام من است

 

 

 

دانی که چرا ،ز دین گریزان شده اند

از ما دو سخن ،از این و آن یافته اند

گفتار و عمل دو گانه و بی مبناست

با مکر و دغل دین دگر  ساخته اند

 
 

 

بهترین مرگ بشر،باشد  شهادت

بهترین هشدار می آید ز  فطرت

بهترین منزل،  سرای جنت است

بهترین اعمال ما ، دانی  عبادت

 

 

  

نمازی خوان چو مولا گر توانی

که تیر از پا کنند و خود ندانی

نماز بی حضور دل مخوان دوست

ندارد ارزشی و خود بدانی

 

 

 

 

 

آدم جاهل چو شیری بی سر است

شیر بی یال و کوپا ل  و ابتر است

خال کوبی بر بدن، بیهودگی است

کی نشان قدرت، اندر پیکر است 

 

 

 

 

 

 

به بیراه کجا رفتم، ، ندانستم، ندانستم

نسنجیده سخن گفتم، ندانستم، ندانستم

به فکر این و آن هر گز، ندانستم، ندانستم

تهی از خلق و خو هستم ، ندانستم ،ندانستم

 

 

 

 

نظر کردم به حال یاغی و خویش

بدیدم بی وفایی را کم وبیش

نه قدرتمند غالب بر دل خود

نه ثروتمند در فکر دل ریش
 

 

 

به بیراه کجا رفتم، ، ندانستم، ندانستم

نسنجیده سخن گفتم، ندانستم، ندانستم

به فکر این و آن هر گز، ندانستم، ندانستم

تهی از خلق و خو هستم ، ندانستم ،ندانستم

 

 

  

نظر کردم به حال یاغی و خویش

بدیدم بی وفایی را کم وبیش

نه قدرتمند غالب بر دل خود

نه ثروتمند در فکر دل ریش
 

 

 

 

 

 

 

دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد

آدمی چون رانده شد، کی مى  شود تعلیم کرد

در جوار حق شدن، تسلیم شرط لازم است

روح و جان یاغی بود، کی می  توان تسلیم کرد

 
 

 

 

 

دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد

آدمی چون رانده شد، کی مى  شود تعلیم کرد

در جوار حق شدن، تسلیم شرط لازم است

روح و جان یاغی بود، کی می  توان تسلیم کرد

 
 

 

 

 

 

 

 

دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد

آدمی چون رانده شد، کی مى  شود تعلیم کرد

در جوار حق شدن، تسلیم شرط لازم است

روح و جان یاغی بود، کی می  توان تسلیم کرد

 
 

 

 

 

 

 

 

 

در جوانی زهد و تقوا پیشه کن

تا توانی  روح و جان را بیمه کن

تا که در پیری شود سرمایه ات

وقت هجرت می رسد،اندیشه کن

 
 

 

شیطان هوسش هر آن،غلاده کند ما را
هر لحظه کشد سویی،سجاده برد ما را
گر پیشه شود تقوا،در محضر حق باشی
  علم لدنی در جان،   افزوده شود ما را

 

 

 

 

 

قدرت آن نیست، گهی ظلم و گهی فتنه شود
قدرت آن نیست که همواره لبان  بسته شود
قدرت آنست که در سایه ای آن محرومان
به نوایی برسند و  دل و جان شسته شود

 

 

 

دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
می کند تامین تو را در عالم و در آخرت
دوستی بامردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم  تو را در نکبت و در معصیت
 

 

 

دردانه  دهر  و  نکته  پرداز

روحش سوى حق بود به پرواز

از سوز جگر گلایه نا کرد

آن یار  شفیق و محرم راز

 

 

 

خانه ی بی مهر کی یک خانه است
خانه ی بی عشق،همچون لانه است
گر شود خانه بنا بر مهر و عشق
پایدار و محکم و جانانه است

 

 

 

      رهزن ایمان تو اعمال توست

همره روز جزا افعال توست
آنچه کشتی ،می کنی آنرا درو
گر نباشد توشه ای،اشکال توست

 

 
 

 

صداقت اگر پیشه گردد تو را

ببینی  محبت،صفا و وفا
هر آنکس که انصاف راپیشه کرد

بود اجر و پاداش آن ارتقا

 

 

 

ای بلبل خوش نوای دمساز
ای گوهر پاک و همدم  راز
چون نام تو را پدر نهادند
  مهر تو کنم همیشه ابراز

 

 

 

 

توصیه بر اهل مسجد اهل دیر
دعوت مردم به تقوا کار خیر
تا توانی دست محرومان بگیر
ابتدا اقوام  وآنگه دست غیر

 

 

 

 
 

آنچه بالا می رود اذکار توست
آنچه با خود می بری افکار توست

در جهان ماند فقط نامی زتو

آنچه داری در جهان، آثار توست

 

 

 

هر کسی نالد ز وضع و حال خود
چون گرفتار دل و امیال خود
شهوت انسان نمی گردد خموش
چون تنوع می دهد اشکال خود
 

 

 

 

 

آدمی با مغز تنها ، نیست کامل در  جهان

پسته و بادام  هم  ،مملو ز مغز است اندر آن

معرفت همراه با ، ایمان و ادراک و شعور 

می برد انسان تو را بالا به هر جا ومکان

 

 

 

 آنچه بینی، می شود گفت، واقعیت

آنچه باشد، می توان گفتا، حقیقت

آنچه بینی، آنچه باشد، کی برابر

عدل و انصاف است  معیار قضاوت

 
 


 

ارزش به مقام و ثروت اندوزی نیست
با ثروت خود ، دست بگیری مردی

گر نفس مهار و خود بجویی مردی
گمراه شوی و خود بیابی مردی

 


عزت به ریا و شهرت و زور که نیست
گر پست کنند و هست گردی مردی

 

 

گر فهم کنی و خود شناسی مردی
گر خوار شوی و خود نبازی مردی
مردی نبود ، به مال خود بالیدن
گمراه شوی و خود بیابی مردی

 

 

 

گر غره شوی و خود پرستی، مستی
گر ظلم کنی به مردمان ، تو پستی
زنده است بشر، به پاکی روح خودش
گر رحم کنی و مهر جویی ، هستی

 

 

گر ظلم کنی به ناتوان ، نا مردی
گر فتنه کنی به این و آن ، نامردی
افتاده به چاه ، گر توانی دریاب
آزرده کنی تو دیگران ، نامردی

 

زیبا یی ما به صورت و چشم که نیست
 جراحی عضو در پی رسم  که نیست
 زیبایی ما به پاکی روح و دل است
پر کردن ذهن از  شک و  خشم که نیست

 

 

 

گر به دنبال خدایی، نتوان دید به چشم
چشم جان خواهد و عشق ازلی با دل رحم
نتوان وصف خدا کرد که او بی همتاست
حق که با توست ، اگر جان و دلت گوید چشم

 

 

 

تا توانی کن زبان، در بند خود ، اندر دهان
می زند آتش به عالم، می کند ویران جهان
آن چو تیراست در کمان، باید نگردد آن رها
چون رها گردد به ناحق، می خورد بر این و آن

 

 

 

عجب شوری به پا کرده شهادت
شهید دشت صحرا با رشادت
کند محسن دگرگون حال ما را
نصیبش شد شهادت در اسارت

 

 

 

 

گر نفس مهار و خود بجویی مردی
گمراه شوی و خود بیابی مردی
عزت به ریا و شهرت و زور که نیست
گر پست کنند و هست گردی مردی

 

 

گر فهم کنی و خود شناسی مردی
گر خوار شوی و خود نبازی مردی
مردی نبود ، به مال خود بالیدن
گمراه شوی و خود بیابی مردی

 

گر غره شوی و خود پرستی، مستی
گر ظلم کنی به مردمان ، تو پستی
زنده است بشر، به پاکی روح خودش
گر رحم کنی و مهر جویی ، هستی

 

 

گر ظلم کنی به ناتوان ، نا مردی
گر فتنه کنی به این و آن ، نامردی
افتاده به چاه ، گر توانی دریاب
آزرده کنی تو دیگران ، نامردی

 

زیبا یی ما به صورت و چشم که نیست
 جراحی عضو در پی رسم  که نیست
 زیبایی ما به پاکی روح و دل است
پر کردن ذهن از  شک و  خشم که نیست

 

گر به دنبال خدایی، نتوان دید به چشم
چشم جان خواهد و عشق ازلی با دل رحم
نتوان وصف خدا کرد که او بی همتاست
حق که با توست ، اگر جان و دلت گوید چشم

 

تا توانی کن زبان، در بند خود ، اندر دهان
می زند آتش به عالم، می کند ویران جهان
آن چو تیراست در کمان، باید نگردد آن رها
چون رها گردد به ناحق، می خورد بر این و آن

 

عجب شوری به پا کرده شهادت
شهید دشت صحرا با رشادت
کند محسن دگرگون حال ما را
نصیبش شد شهادت در اسارت

 

 

 

 

 رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
بود زیبایی ما از خداوند
طلب کن از خدا نور ولایت

 

دانی که چرا دچار شکی و گمان
من معتقدم ز نفس ما گشته عیان
با نفی هوا و ترک امیال درون
خارج شوی از گمان و تردید نهان

 

آدمی دارد ادب در امر رب
لیک شیطان پیرو خشم و غضب
او دهد نسبت خطایش بر خدا
چونکه شیطان دورباشد از ادب
 

خوشا آنان که دل را زنده دارند
بدا آنان که جانی مرده دارند
دل مرده بیابد جان ز زنده
خوشا آنان که بر لب خنده دارند

 

 

فرصت طلبان حریص و بی صبر و عجول

مردان خدا حلیم و دارای اصول
بی صبری و بی عقلی افراد ضعیف
منجر به هلاکت است وپستی و افول

 
 

 

گل نرگس ندارد تیغ و خاری

ز فرزندان نباشد انتظاری

نگوید مادر از الطاف خود چند

گرامی تر ز مادر تو نداری

 

نجات آدمی در کسب علم است
علوم معنوی با صبر و حلم است
دو عالم بهره دارد کسب دانش

معارف منجی انسان وسلم است

 

پیروی از نفس دون تنهایی است.
عامل بد بختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و حیرانی است

 

گر ملاک ما بود در طی راه
پیروی از نفس و از امیال و جاه
نیست ما را روشنایی و کمک
عاقبت گردیم بی یار و پناه

 

 

عامل بدبختی و رنج و بلا
ریشه دارد در نگاه ما و لا
در زمان جاهلیت خود گواه
منجی مردم فقط دین خدا

 

 

مر دمان جاهلیت جملگی سر گشته اند
نیست آرامش در آنها، جملگی دل مرده اند
دل به دنیا بسته و روح و روان در بند نفس
فتنه های نفس دون، روح و روان را کشته اند

 

 
 

عمر من از بی وفایی شد خزان
لطف حق همواره در روح است وجان
من نگردم نا امید از لطف هو
آنچه دارم از خدا گشته عیان

 

 

 

ناکثین و قاسطین و مارقین

جملگی هستند افرادی  لعین

عهد با آنها ندارد ارزشی

بشکنند در  لحظه های واپسین
 

 

روز و شب معنی ندارد از برای اهل علم

او بدارد عشق در کسب علوم و صبر وحلم

چون بدارد یک قلم در دست و دائم در خیال

او بجوید عشق خود را در جهان با طی سلم

 

 

حقوق یتیمان گرامی بدار
گناه کبیره است، آن بر مدار
بکاهد حقوقت به روز پسین
به پای زرنگی خود آن مذار

 

حقوق زن و مرد دانی یکیست
سرشت زن و مرد خاک دنیست
چرا این همه ظلم در حق زن
خدا ناظری خوب بر هر بدیست

 

هر که راضی می شود،تا ظلم گردد بر کسی
او شریک ظالم است،اندر دو عالم او بسی
تا توانی رحم کن بر دیگران در زندگی
جور باشد هر که ظالم را کند یاری دمی

 

 

می شود گمراه هر کس، غیر حق باشد امید
آنکه امیدش بشر باشد، نگردد رو سفید
هر که امیدش خدا شد، شود حق ناجیش
واگذارش می کند حق، هر که گردد نا امید

 

 

ترک و دوری از گناه و معصیت در این جهان
کار نیکان باشد و اصحاب تقوا هر مکان
تا توانی از برای حفظ دین کوشش نما
واجبات دین حق انجام ده در هر زمان

 

 

آنکه صحه می گذارد بر خطای دیگران
می کند خود را شریک جرم خاطی ناگهان
هر که ظالم باشد و ضایع کند حق و حقوق
او ببیند در دو عالم کیفر ش را آنچنان

 

 

گر شوی همراه و همدم در مصائب، مشکلات
قلب مردم را بدست آری ، بفهمی معضلات
می کنی جلب محبت، می شوی محبوب حق
تا توانی در تجارت منصف و هم معاملات

 

ای تراب تیره،ای کوی و سرا
جایگاه جسم بی جان، منتهی
می شود آزاد روح آدمی
جان شود آسوده از بند و رها

 

فصل دوم

اشعار مذهبی

خون به دلم ، ای مه تابان ، چرا

    رخ ز همه مخفی و پنهان ، چرا

دیده ای  ما منتظر روی تو ست

      رو ننمایی ، به  یتیمان  ، چرا

 

 

 

با آمدنت  دلم  صفا    می یابد         

     باران امید دم به دم می بار د  

عشق تو به جان ما ، زده آتش ها

خنده به لبان بینوا می آید    

 

 

 

با آمدنت جهان گلستان گردد 

 بیداری ما ز فهم قرآن گردد

یاد خوش تو ، به دل دهد آرامش

دوری بشر ز نفس و شیطان گرد د

 

 

 

ای کاش، که صاحب الزمان می آمد   

دستور قیام، بی امان می آمد

مهدی ز پس پرده، برون می گردید  

 صوت شه جان ز هر مکان می آمد

 

 

 

 

 

 

ای کاش، که ظلم و جور بر چیده شود            

   عدل و شفقت به هر مکان دیده شود

جز صاحب امر و صاحب کون و مکان              

   امکان حصول، بر زبان گفته شود

 

 

 

مهمان خدا ذلیل و در مانده شود                

  در مکه و در معبد حق کشته شود

حجاج ولی و مقتدا می خواهند                       

تا دین خدا زنده و پاینده شود

 

 

 

 

 

من که می دانم جهان  روزی گلستان می شود

شادی و خوشحالی مردم دو چندان می شود

پس  چرا  نومید  از آینده  و حال  خودم

مهدی موعود آید، همچو رضوان مى شود

 

 

 

 

یوسف و مهدی، شبیه یک دگر

هر دو باشند، منجی خلق و بشر

آخرین نسل پیمبر، آخرین نسل امام

جملگی در انتظار مردم وسوز پدر

 

 

 

 

می رسد روزی که دنیا  غرق شادی و گلستان می شود 

می رسد روزی که تفسیر کلام وحی وقرآن می شود

دولت مهدی بپا و عدل جاری در حکومت می شود

عقل و ایمان بشر افزون و تکمیل و دو چندان می شود

 

 

 

منتظر یعنی امید ، یعنی عدالت در جهان

با قیامی تحت امر  مهدی صاحب زمان

منتظر یعنی نوا، یعنی رجا، یعنی دعا

منتظر یعنی دمادم نام او را بر زبان

 
 

 

 

گفتم که دشمن حق،گفتا که خصم حیدر

گفتم که لعنت حق ،بر آن عدوی بربر

    گفتا حمایت حق ،  باشد رضای جانان

گفتم نمای حق را،گفتا ولی و رهبر

 

 

گفنم نمای رویت،گفتا که آن عیان است

گفتم که سر این راز، گفتا که آن نهان است

گفتم ظهور محبوب، کی می شود میسر

گفتا اجازت آن، با خالق جهان است

 

 

 

 

 اربعین یعنی که بیعت باعلی و مصطفی

پیروی از اهل بیت  و نور چشم مرتضی

با لبان تشنه و پای پیاده تا حرم

عهد و پیمان مجدد  در زمین کربلا

 
 

 

 

 

 

عباس غوغا می کند، بی دست ، امضا می کند

زینب افشا می کند، او خصم، رسوا می کند

اصغر نجوا می کند، با خون ، گلگون می کند

دین  خدا  را  جملگی، احیا  و  بر پا  می کند 

 

 

 

 

 

دانی که چرا حسین، از مکه برفت

در کرب و بلا ، به جنگ با فتنه برفت

تا دین خدا شود ، چو جدش احیا

سالار شهیدان به لب   تشنه 

 

 

 

 

 

عباس غوغا می کند، بی دست ، امضا می کند

زینب افشا می کند، او خصم، رسوا می کند

اصغر نجوا می کند، با خون ، گلگون می کند

دین  خدا  را  جملگی، احیا  و  بر پا  می کند 

 

 

 

 

 

 

دانی که چرا حسین، از مکه برفت

در کرب و بلا ، به جنگ با فتنه برفت

تا دین خدا شود ، چو جدش احیا

سالار شهیدان به لب   تشنه برفت
 

 

 

 

 

 

زینب ای افشاگر و یار ولی
دخت زهرا وپدر باشد علی
کربلا را زنده کردی تا ابد

مکر دشمن را نمودی منجلی

 

 

 

 

فاطمه دخت نبی، مرآت حق

فاطمه خود آیت، اثبات حق

فاطمه دردانه ای همرنگ نور

فاطمه خود مبدا میقات حق

 

 

 

 

السلام ای ساقی لب تشنگان

نام نیکت تا قیامت بر زبان

در شجاعت بهر تو همتا نبود

ای سپهسالار و ای شیر زمان

 
 

 

 

گر حجت حق آید،نهی است خصومت ها

چون در ره قرآنی،نفی است ملامت ها

مردم همه مشتاقند ،بینند رخ گلگونت

از بس که نفاق است واز بس که خیانت 

 

 

 

دین احمد ،بی ولایت ابتر است
بعد احمد،آیت حق حیدر است
حکم حق در حج آخر داده شد
نصب مولا ، از خدای اکبر است

 

 

 

 

 

 

 

 

السلام ای ضامن جان از گزند
حافظ آهو ز صیاد و کمند
ای که هستی منجی بیچارگان
شافع درماندگان در حصر و بند

 
 

 

 

 

دین احمد ،بی ولایت ابتر است
بعد احمد،آیت حق حیدر است
حکم حق در حج آخر داده شد
نصب مولا ، از خدای اکبر است

 

 

 

 

 

 

 

 

السلام ای ضامن جان از گزند
حافظ آهو ز صیاد و کمند
ای که هستی منجی بیچارگان
شافع درماندگان در حصر و بند

 
 

 

 

روح و جانم می رود سوی بقیع و نینوا
بلکه ببیند مرقد پاک شهید سر جدا
بارگاه قبر اولاد علی مخروب گشت
قبر باقر،قبر صادق، در کنارمجتبی

 

 

 

عشق و صفا جمله عنایت شده
پر تو فشان نور ولایت شده
مهدی بیا که حق هویدا شده
آمدنت شرح و روایت شده

 

 

 

 

بستگی بر اهل بیت مصطفی
همچو قرآن هست مصباح الهدی 
می برد بالا ترا همچون دو بال
اهل بیت و نور قرآن، کی جدا
  

 

 

 

از نبی آموز آداب و سنن
پیروی کن در مرام و در سخن
چونکه او باشد نبی و مقتدا

معرفت جو از کلام ذوالمنن

 

 

 

دست حق دانی چه باشد ،در کجاست
در ید و بازوی مولامرتضی است
دست حق باشد ورای  دست ما
دست حق همراه مردان خداست

 
 

 

مجلس مدح و  عزای اهل بیت
زنده می سازد رثای اهل بیت
رونق دین است و افشای عدو
گر بگویی راه و جای  اهل بیت

 

 

 

 

ای رضا،ای مظهر عدل و شرف
ای که قرآنت سخن بود و هدف
وادی طوس از وجودت گلشن است
می درخشی همچو در اندر صدف

 

 

 

 

ای انیس دل  امام هشتمین
جان به قربان تو ای در ثمین
گو به مهدی ،ای امام شیعیان
در فرج تعجیل کن،ای نازنین

 

 

شهر علم با دست فرزند علی
بار دیگر همچو جدش منجلی
چند صد عالم ز علمش بهره ور
صادق و عابد بود نورجلی

 

 

 

السلام ای صاحب تفسیر دین
صاحب علم و کمال عالمین
مذهب شیعه به نامت مفتخر

رهنماو مقتدای مسلمین

 

 

 

بی ید و همتای جهان ،ابوالفضل
گوهر  شهوار زمان، ابوالفضل
مظهر ایمان و یقین،ابوالفضل
الگوی عشق  وجان فشان، ابوالفضل

 

 

 

السلام ای ساقی لب تشنگان

ای انیس و همدم درماندگان
لحظه ای از تو ولایت دور نیست
ای سپهسالار و ای شیر زمان

 

 

 

این زمان چیست که سرعت دارد
صاحبش کیست که غیبت دارد
گوهری هست که نایب دارد

کارها جاری وحکمت دارد

 

 

 

این زمان چیست که صاحب دارد
صاحبش کیست که طالب دارد

او بود غایب و حاضر همه جا
گوهری هست که نایب دارد

 

 

 

می رود از خانه سوی کربلا
تا دهد درسی به ما در نینوا
درس او آزادگی و عزت است
دین حق را بیمه سازد از خطا
 


 

شد مهیا بهر حج خون خدا
تا کند حکم خدا را او ادا
حج خود را وانهاد آن ماهرو
 جان رها شد بهر دیدار و لقا

 

 

 

دین حق را زنده می سازد حسین
  نور چشم مصطفی،   نور دو عین
می شود احیا مجدد،دین حق

بین به پا شد جنگ کفار و حنین

 

 

 

آورده به عالم گهری دخت پیمبر
هم پاره تن احمد و هم زاده ی حیدر
او صاحب کوثر بود و نور دو عام
پرورده ی زهراست حسن، شافع محشر

 

 

 

شد ماه مبارک ، به قدوم مه طاها
روشن به جهان، دیده ی آن رهبر والا
صورت چو علی، قد چو نبی، نور رسالت
گشته است حسن، نور خدا،مظهر تقوا

 

 

 

 

حسین و حسن همچو یک گو هرند
چو یک نور واحد ز یک مظهرند
هدف هر دو را قرب یزدان بود
  دو چشمان زهرا و  پیغمبرند

 

 

 

چو آمد ز زهرا بدنیا حسن
جهان گشت یکباره پر یاسمن
نکو کودکی صورتش قرص ماه
هدایت گر خلق و هر انجمن

 

 

 

چو در خون غوطه ور گردید مولا

از این دنیا رها و گشت والا
ندای فزت رب الکعبه سر داد

برآمد ناله اش تا عرش بالا

 

 

 

عدو می گفت مولا بی نماز است
شهادت در حرم گویای راز است
حقیقت دیده شد در نزد افکار
   لقای اهل دل راز و  نیاز است
 

 

نباشد توانا تر از لایزال
توکل بر او هست ما را کمال
توسل به آیین و ذکر رسول
رهایی دهد فرد را از زوال

 

 

 

گشاینده باب ایمان علی است
علی والی و مقتدا و ولی است
کند جان فدا، بهر دین مرتضی
سر افکنده ی جنگ خیبر شقی است

 

 

 

دین حق در روز خم تبیین شده
چون امیر المومنین تعیین شده
بعد احمد مرتضی باشد امیر
 عید ما و جشن ما،  آیین شده

 

 

 

آخرین پیک نبوت مصطفی
اولین برج ولایت مرتضی
منجی عالم ،محمد رهبر است
آخرین دین رسالت شد عطا

 

 

 

شیعه یعنی راس خونین در حرم
عشق بازی با خدای ذوالکرم
شیعه یعنی صاحب عفو و گذشت
می دهد انگشتی را از کرم

 

 

 

 

شیعه خلقش چون امام مجتبی است
از خشونت های نفس دون رهاست
روز ها چون شیر و شبها عابد است
جان نثار خط سرخ مر تضی است

 

 

 

 

ای فاتح خیبر، ید تو دست خدا بود
با آن همه تجهیز،عدو رو به فنا بود
هارون زمان، بهر نبی شانه به شانه
  دلبستگی و عشق تو  از مهر و وفا بود

 

 

 

السلام ای صاحب فضل و شعور
زینب ای اسطوره ی صبر و حضور
کاخ را با نطق خو د کردی خراب
گشت رسوا مظهر فسق و فجور

 

 

 

زهرا ست تو را نام و تو خود خیر نسایی
زینب بودت دختر و تو گنج سخایی
ای فاطمه ای گوهر  یکدانه ی مادر
 با خصم علی دشمن و از کینه رهایی 

 
 

 

 

 

ای محمد نور چشم مسلمین
معدن جان را تویی دڙ ثمین
ای وجودت معدن اسرار حق
شد تجلی در ملاقاتی بهین

 

 

 

گفت پیغمبر که نور سرمد است
نام پاکش مصطفی و احمد است
در قیامت می کنند پرسش تو را

چونکه دنیا شاهد خوب از بد است

 

 

 

از وجود اقدس شمس الهدی
می شود عالم پر از نور و صفا
بیرق ختم رسولان در کفش
تا کند دین خدا را او به پا

 

 

 

 

    آخرین وارث امام غایب است

او که بر جمله حریفان غالب است
قدرت اعجاز دارد چون رسل 
صاحبان معرفت را نایب است

 

 

 

 آخرین حجت ولی اعظم است
او که بر جمع ائمه خاتم است
در یم عشقش همه طاهر شوند
منجی و نور هدی در عالم است

 

 

 

مرهم دلهای محزون و پریش
در رحم گوید سخن با مام خویش
جملگی در انتظار روی او
هر گروه و مذهب و آیین و کیش

 

 

 

حبذا ای یوسف آل علی
مظهر پویای آمال علی
ای وجودت گنج لطف سرمدی
خود برآور راه و امیال علی
 

 

 

 

بهترین جا در مساجد در کجاست

هست در محراب و آن در ابتدا ست

شد علی غرق به خو ن در سجده گاه

بهترین  سالک میان اولیا ست

 

 

 

 

  ای اهل گناه و معصیت برگردید

ای اهل ثنا و معرفت در یابید
مردم همه مشتاق رخ محبوبند
ای اهل نیاز و مغفرت برتابید
 

 

 

 

از دامن زن ،  مرد به معراج رود 

در دامن او ، نور خدا دیده شود

کعبه بشکافت، تا علی پا بنهاد

بر عالم هستی ، گهری را بدهد

 

 
 

 

 دنباله روی راه ولا می باشیم 

چون شیفته ی آل عبا می با شیم
خون شهدا ناجی ما در دو جهان
ما شیعه ی آل مرتضی می باشیم

 

سالکان ، حامی خط شهدا می باشند
عاشقان ، پیرو راه  کربلا می با شند
صاحبان معرفت، مشتاق منجی زمان
عارفان ، منتظر نور خدا می باشند

 

 

 خون به دلم ای مه تابان چرا 

رو ننمایی به رفیقان چرا
دیده ی ما منتظر روی توست
رخ ز همه کرده ای پنهان چرا

 

با آمدنت دلم صفا می یابد
باران امید خوشنوا می بارد
عشق تو زده به جان ما آتش ها
خنده به لبان بینوا می آید

 

ای کاش،که ظلم و جور برچیده شود
طومار ستم ز بیخ و بن  بسته شود
با صاحب امر و صاحب کون و مکان
عدل و شفقت جاری و آن دیده شود

 

 

ای کاش،که صاحب الزمان می آمد
دستور قیام ، توامان می آمد
مهدی ز پس پرده برون می گردید
آوای اناالحق ، ز جهان می آمد

 

با آمدنت ، جهان گلستان گردد
حاجات روا ، ز ختم قرآن گردد
یاد خوش تو، به دل دهد آرامش
آزاد بشر، ز شر شیطان گردد

 

دشمنان اهل بیت مصطفی
گاه در مکه گهی در نینوا
می کنند ظلم و جفا بر زائرین
می کشند اندر منا و کربلا

 

 

بی قرارم، سوگوارم ، تا ظهور
حاجیان را می کشند،اصحاب جور
غم گسارم ، مهدی صاحب زمان
ریشه ی ظالم بکن، آور سرور

 

شد تجلی در زمین نور خدا
در امام و در نبی و مقتدا
چهارده معصوم از انوار حق
هر یکی در آب و گل از هم جدا
 


 

چه خوش گفت مظلوم عالم حسین

خدایا نما خود به مردم چو عین

ببینند حق را به چشم یقین

نباشند درطاعت حق چنین

 

ای کاتب وحی و نور قرآن
ای حافظ جان نور یزدان
در وصف تو عاجزم مدد کن
ای هادی خلق و نور بستان

 

گر بخواهی کرسی عرش و سما
پیروی کن از نبی ، شمس الهدی
او شفیع است وامین است وحکیم
او کند اجرا فرامین خدا

 

پیمبر شفاعت کند آن کسی
که باشد سزاوار وطاعت بسی
بهشت آن ستاند که تسلیم شد
نه هرکس که باشد چو خار وخسی

 

ای حجت حق،مونس جان، شاه ولایت 

ای مظهر ایمان و شرف، بحر عدالت 

دردانه ای دین، نور دل حضرت خاتم 

حج را بنمودی تو رها، سوی شهادت

 

 

تجلی عشق است آقا حسین
عزیز و شهید است و والا حسین
بود الگوی عشق و معشوق او

بدان عبد محض است مولا حسین

 

دانی که دل خدا کجا می باشد
دانی که چرا عشق ولا می باشد
اسرار جهان نهفته در احمد و آل
با عشق علی، جهان ز ما می باشد

 

حکومت چون ردای پادشاه است
نمادی از جلال و عز و جاه است
سزاوار حکومت هست مولا
به اهلش گر رسد زیبا و ماه است

 

 خلافت بی علی، تخت و کلاهی است

که پایانش سقوط است و تباهی است

دوام هر حکومت ، علم و تقواست

بدون نور حق، چاه و سیاهی است

 

 

خدعه و مکر نمودند، پس از مرگ نبی
تا حکومت برسد ، بر دگران جز به علی
گاه گویند جوان است و ، گهی حیله کنند
لیک غافل که خدا حامی حق است و ولی

 

 

ای مالک امر و ای طبیب دل ما
ای مظهر عدل و صاحب عصر و رجا
با آمدنت بهار عشق آید و شوق
ای منجی و ای حبیب ما در همه جا

 
 

 

با آمدن علی چه غوغایی شد
از فرط خوشی چه شور یکتایی شد
هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند

دعوت همه گیر و یک صدایی شد

 
 

 

ای صاحب امر و صاحب عصر و زمان
ای مالک یوم و مالک کون و مکان
تا کی ز فراق تو بسوزد دل ما
ای مظهر عدل و منجی پیر و جوان

 

 

 

خون به دلم ای مه تابان، بیا

رخ ز همه کرده ای پنهان ،بیا

دیده ی ما منتظر روی توست

شهر شده آینه بندان، بیا

 

 

 

با آمدنت دلم صفا می یابد

روح و دل من ز تو شفا می یابد

عشق تو به جان من زده آتش ها

عهد من و تو ره وفا می یابد

 

 

 

با آمدن علی چه غوغایی شد

از فرط خوشی چه شور والایی شد

هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند

دعوت  ز علی ز بهر یکتایی شد

 

 

 

ای کاش که صاحب الزمان می آمد

 انگیزه و عشق این جهان می آمد

مهدی زپس پرده برون می گردید

خورشید پس ابر نهان، می آمد

 

 

 

ای کاش بساط ظلم برچیده شود

عدل و شفقت اعاده و دیده شود

قادر نبود کسی بجز صاحب امر

عدلی چو علی بپا و سر زنده شود

 

 

اگر خواهی جمال دلربا را

اطاعت کن ولی و مصطفی را

تفکر پیشه کن در کون و هستی

اگر عاشق شوی یابی خدا را

 

مهدی بیا که حق هویدا شده
زنده جهان از دم عیسی شده
گشته فزون ظلم و ستم در جهان
وای که پر مفسده دنیا شده

 

یوسف و مهدی شبیه یک دگر
هر دو باشند منجی خلق و بشر
می کند یوسف حکومت بر دیار
لیک مهدی در جهان دارد اثر

 
 



 

آثار ظهور یک به یک پیدا شد
جنگ یمن و شام و حلب برپا شد
مرگ ملک و شاه عرب عبدالله
مکر و دغل فتنه گران رسوا شد

 

اگر دشمن دون  کند سیطره

 ترحم ندارد عدو یکسره

ببین کودک شیر خوار حسین

به طفلی زند تیر خود حرمله

 

هفتاد و سه حرف اسم اعظم باشد

هفتاد و دو حرف نزد خاتم باشد

هفتاد ودو یار،  شوق  جانان دارند

 

در مسلخ عشق، صدر اعظم باشد

 

دانی که چرا حسین از مکه برفت

دانی که چرا حسین لب تشنه برفت

تا دین خدا شود مجدد احیا

در کرب و بلا به جنگ با فتنه برفت

 

حسین و کربلا و جمع یاران

گلستانی بود در شوره زاران

زدند آتش به این باغ بهشتی

ببستند آب را بر این گلستان

 

 

 

شیعه خطش،خط شاه کربلاست

جوهرش خون و قلم تیغ ولاست

او کتابش نور و استادش حسین

سجده گاهش خاک پاک نینواست

 

فاطمه کفو علی مرآت حق

فاطمه خود آیتی از ذات حق

فاطمه دردانه ای ختم رسل

فاطمه خود مبدا اثبات حق

 

شیعه خطش،خط شاه کربلاست

هر که شد ضد علی، راهش جداست

مذهب شیعه ،همان حب علی است

سجده گاهش تربت خون خداست

 

 

 

شیعه ماند زنده از کرب و بلا 

شیعه دارد مهدی صاحب عزا

او بگیر د انتقام جد خویش

نهضت شیعه نباشد بی ولا

 

چو در خون غوطه ور گردید مولا
بدست جاهلی مجذوب دنیا
ندای فزت رب الکعبه سر داد
بر آمد ناله اش تا عرش بالا

 

 

رسد روزی ز دین اسمی بماند

تظاهر غالب و رسمی بماند 

علی گفتا که من قرآن ناطق

ز قرآن نام و یک جلدی بماند

 

عشق شیعه بر علی بی انتهاست

جان نثار خط سرخ مرتضاست

پیروی از حیدر و آل علی

موجب بیداری و فهم ولقاست
 

 

 

هر که زهرا را کند الگوی خویش

در جلال و مرتبت باشد به پیش

جای او اندر سرای کبریاست

نیست وی را غصه و دل را پریش

 

گیتی و عالم، جهانی اکبر است

آدم و انسان، مثالی اصغر است

گر شناسی خود، فلک را دیده ای

آدم با معرفت،چون حیدر است

 

ای رضا ای مظهر عدل و شرف

ای که قرآنت سخن بود و هدف

وادی طوس از وجودت پر نعم

اشتیاق زائران از هر طرف

 

چون خدا وعده نموده بر ظهور

مهدی می آید اگر باشی صبور

دین جدش را کند احیا ولی

او گلستانی کند دنیا ز نور

 

 

ای که هستی در صدف دری نهان

ای که هستی دیده را اشک روان

در فرج تعجیل کن ای نازنین

خود برآور انتظار شیعیان

 

 

از برای عدل و ایمان و شرف

تیر باران شد حسین از هر طرف

او شعارش حفظ قرآن است و دین

تا که بنماید به عالم آن هدف

 
 

 

سپهر کرم، ابر رحمت، یم بی کران
امام الجواد،شمس رخشان جان و جهان

توئی شافع محشر و صاحب علم و جود

تویی نور و تو مقتدای همه شیعیان

 

 

 

مرغ دل پر می زند هر دم به سوی نینوا
تا بگیرد در بغل قبر شهید کربلا

همره دلدادگان با پای دل در اربعین
با نوای یاحسین، بر سر زدیم و سینه ها

 

فصل سوم

خدا شناسی

 

 

 

ما به دنبال خداییم ، ولی او با ماست

گهری هست که در عالم هستی پیداست

او بود خالق هستی و جهان پرتوی او 

نتوان وصف خدا کرد، که او ناپیداست

 

 

 

 

 

آن خدایی که پرستیم کجاست

 او بود ظاهر وپنهان از ماست

اوبزرگ است و امید من و توست

خلق را هادی و خود نا پیداست

 

 

 

 

 

محبت بود رحمت حق به ما

بود لطف او بر من وبر شما

نباشد  خدا را نیازی به کس

ضمیر تو خواند خدا را خدا

 

 

 

 

 

بیان کرد وصف خدا را کسی

مجو جزمحبت به انسان بسی

که در عشق و آگاهی و عفو جو

که هر چیز دیگر بباشد خسی

 

 

 

 

 

ما همه موجیم و او دریا بود

ما همه صفریم او یک ها بود

آب دریا کی توان در ظرف ریخت

ما همه هیچیم او یکتا بود

 

 

 

 

 

آن خدایی که پرستم نتوان دید به چش

چشم دل خواهد و چشمی که بگوید چشم

چشم دل را نتوان یافت مگر کسب یقین

چشم دل باز شود گر بخوری هر دم خشم

 
 

 

 

 

 

 

 

 

با نور خدا، در دل و جان،  یار گزیدند

یاری که برد سوی خودش ،خوب ستودند

چون عشق خدا را به دل و جان بربودند

در طی هدف ،سبقت و پیشی بنمودند

 

 

 

 

 

نردبان معرفت،طی کردنش، هموار نیست

در نگاه عارفان،عشقی بجز دلدار نیست

همدم و محبوب تو، در انتظار روی توست 

در دیار عاشقان،دیوانگی هم عارنیست

 

 
 

 

 

 

با ترک عبادت، ز خدا دور شوی

از نور خدا خارج ومغرور شوی

شیطان بنگر، که رانده ای حق گردید

در محضر حق ذلیل و مهجور شوی

 
 

 

 

 

 

ما  حامی راه شهد ایم  همه

 ما  پیرو  خط  کربلا ایم همه

بر پا یی عدل و قسط، امیال  همه

ما منتظر  نو ر خدا ایم همه
 

 

گر بترسی از کسی ، بگریز از وی از جفا

گر بترسی از خدا ، آیی چنان سوی خدا 

هر سپاسی منحصر بر ذات پاک  کبریاست

با تو کل بر خدا ،محفوظ گردی از  خطا

 

 

 

 

 

 

دانی که خدا چه گفته و چه کرده و چه می کند

دانی ک خدا چه پوشد و چه خواهد و چه می دهد

او رزق دهد، غصه مردم خوردو هر چه بخواهد بشود

دانی که خدا عیب مرا و عیب تو و عیب  همه می پوشد

 

 

 

 

 

الهی بده، بنده را، علم ودین

تحمل کنم، بی وفایی کین

کنم بندگی و اطاعت ز دین

شناسم خداوند جان آفرین

 

 

 

 

 

مست یارم، مست چشم و خال دوست 

مست معشوقی که عالم آن اوست 

مست چشمی  را که می خوابد نیم

مست معشوقی که جان دادن نکوست

 

 
 

 

 

 

 

 

زبان  خداوند دانی که چیست

بود آیه هایش ،کلام نبی است

زبان خدا ،وحی پیغمبر است

زبان خدا با محمد علی است
 

 

 

 

 

 

در میکده انواع شراب است اگر درک نمایی

هر شب شب قرب است اگر قدر بدانی

در مزرعه ای  روح  و روان عشق  بکارید

هر لحظه وصال است اگر وصل  بخواهی
 

 

 

 

اگر خواهی جمال دلربا را

اطاعت کن ولی و مصطفی را

تفکر پیشه کن با زهد و تقوا

اگر عاشق شوی بینی خدا را

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبد  گر عاشق شود ، با عشق غوغا می کند 

جان اگر  مجنون شود، آن یار  پیدا می کند

روی حق ، با چشم دل ، مقدور می گردد بشر

دل اگر حیران شود ، مستانه نجوا می کند

 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق ما، عشق حقیقی بر خداست

دیدن  یار  و  لقای  کبریا ست

عشق سالک بهر حق جان دادن است

این جهان، چون نردبان اولیاست

 

 

 

 

الهی به آه اسیران و بیچارگان

فقیران و پیران و درماندگان

گرفتار گشته  در این روزگار

تحمل عطا کن، بر این بندگان

 

 

 

 

 

 

یا جان را ز نا پاکی بشوییم

بیا تا در پناه حق بگوییم

کجایی دلبر و یار فقیران

بیا تا دم به دم او را بجویم

 

 
 

 

 

اربعین یعنی به وصل ایزدی محرم شدن

با انیس و  مونس و دلدار خود محرم شدن

با شهادت راه بردن سوی جنات النعیم

همره خیل عزیزا ن، سوی حق هر دم شدن

 

 

 

 

 

 

 

 

از آن روز، دشمن ز ما دیده شست

که ایمان راسخ ز مردم بجست

بجز حی مطلق ، خدای علیم

مرو نزد نامحرمان از نخست

 

 

 

 

 

 

منظور من از عشق ،خدای یکتاست

منظور من از چشم ،نگاه دلهاست

منظور تویی،گفتن الفاظ مهم نیست

منظور من از روی،لقای جانهاست

 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگر مایل به وصل ذوالجلالی

اگر راغب به رشدی و کمالی

نمازی خوان که مولا خواند آنرا

شوی محبوب حق، گر آن بخوانی

 

 

 

 

 

 

نبی گفتا  ستون  دین  نماز است

که  معراج  مسلمانی  نیاز است

ادای ذکر حق  دل  روشناییست

بسوی وصل حق ما را جواز است

 

 
 

 

 

      

 

 

 

 

 

 

 از حق بطلب حاجت خود را به دعا

با متقیان تو همنشین باش ،و لا

گردد سبب تقویت روح و روان

بیداری شب، اگر کنی یاد خدا

 

 
 


 

 

 

 

 

 

تجلی حق ،در جهان ، شد عیان
تجلی ما ،عکس ما ،هر زمان
من و عکس من، قابل ر ویت اند
تجلی حق ظاهر و خود  نهان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مبدا هستی خدا و آخر هستی خداست

می توان گفتا که او از ابتدا تا انتهاست

خود نمایی می کند در عالم و قرآن وانس
ذکر  یزدان در بیان و در کلام انبیاست

 

 

 

 

 

از قدرت حق بشر بسی حیران اند

با اذن خدا هردو جهان ویران اند

مغرور مشو که زندگی چند روز است

در طوف حرم شاه و گدا یکسان اند

 

 

 

 

 

 

جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست

هر که را باشد توکل، کار او دشوار نیست

با امید حق  تعالی کی بشر تنها  شود

در گلستان طبیعت ،هر گلی بی خار نیست

 

 

 

 

 

شیعه یعنی مخزن اسرار حق

واله و دیوانه ی دیدار حق

شیعه یعنی مظهر ذات خدا

  دایمادر محضر و  آثار حق

 

 

 

 

 بنام خداوند روح و روان

که نامش بود ورد پیر و جوان
خداوند جان آفرین و عظیم
ستایش شود هر دم و هر زمان
 


 

 

 

ای خدا،ای خالق و معبود ما
ای امید و یاور و مقصود ما
کل عالم، دم به دم، تسبیح تو
ای صفا بخش دل و محمود ما

 

 

 

از خدا خواهیم،فضل و  معرفت
علم و تقوا ،حسن خلق و مغفرت
او بود رحمان و غفار و علیم
می دهد ما را مقام و منزلت
 

 

 

 

از خدا خواهیم روح بندگی
صدق گفتار و خلوص و سادگی
حلم زینب، صبر ایوب و رضا
  ترک هر عصیان و هر آلودگی
 


 

 

 

در پناه تو همه آسوده اند

 

 

چونکه هستی حافظ خرد و کبیر

 

 

 

چون که خود گفتی به سوی من بیا

هر کجا باشی بیایم ای خدا

من گنه کارم عطا بنما جواز
نیک دانم کرده ام بر خود جفا

 

 

 

 

ذکر حق عالی ترین ذکر شماست
شستشوی روح و جان از هر خطاست
مانع عصیان و گستاخی شود
باعث آرامش و درمان ماست
 


 

 

بی شریک و لا یزال،دور باشد از زوال
خالق کل و قدیم ،حی مطلق ذوالجلال
رستگار است در جهان،هر که آرد بر زبان
ذکر رحمان و رحیم، نام پاک بی مثال

 

 

ای که هستی همه چیز و ما هیچ

ما گرفتار رهی پیچا پیچ

می کنم ضجه و خواهم مددی

نفس دون مانع قرب و پا پیچ

 

 

 

به که گوییم غم و قصه  خویش
تا نگوید دل پر   غصه خویش
هر کجا می نگرم نیست کسی 
باخدا گو سخن و گفته خویش

 
 

 

زنده می شد مرده با امر نبی
پس خدا قادر به احضار  شما

 

 

 

 

 چون که من  غافل ز خود ، در بند شیطانم اسیر

ای خدا ، من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر

لحظه ای ما را به خود مشغول و تنها وامذار

ما ضعیفیم، و دچار غفلت و دور از مسیر

 

 
 

 

زنده می شد مرده با امر نبی
پس خدا قادر به احضار  شما

 

 

 

 

 چون که من  غافل ز خود ، در بند شیطانم اسیر

ای خدا ، من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر

لحظه ای ما را به خود مشغول و تنها وامذار

ما ضعیفیم، و دچار غفلت و دور از مسیر

 

 
 

 

زنده می شد مرده با امر نبی
پس خدا قادر به احضار  شما

 

 

 

 

 چون که من  غافل ز خود ، در بند شیطانم اسیر

ای خدا ، من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر

لحظه ای ما را به خود مشغول و تنها وامذار

ما ضعیفیم، و دچار غفلت و دور از مسیر

 

 
 

 

ای که هستی همه چیز و ما هیچ

ما گرفتار رهی پیچا پیچ

می کنم ناله و خواهم مددی

نفس  دون مانع قرب و پا پیچ

 

 آن کس که تو را شناخت ،بی تاب تو شد

دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد

هر کس  به یقین شناخت آن ایزد پاک

غالب شده بر درون شیطانی خود

 

جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن

در کسب جهان،شیون و فریاد مکن

روزی تو تامین شده از روز نخست

در محضر حق، پستی و بیداد مکن
 

 

ای که هستی همه چیز و ما هیچ

ما گرفتار رهی پیچا پیچ

می کنم ناله و خواهم مددی

نفس  دون مانع قرب و پا پیچ

 

 آن کس که تو را شناخت ،بی تاب تو شد

دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد

هر کس  به یقین شناخت آن ایزد پاک

غالب شده بر درون شیطانی خود

 

از قدرت حق جن و ملک حیران اند

با اذن خدا هردو جهان ویران اند

مغرور مشو که زندگی چند روز است

در طوف حرم شاه و گدا یکسان اند

 

 

تو به دنبال خدایی وز خود بی خبری
گم شدی در خود و از دست بدادی گهری
تو گمی ، خالق تو حاضر و حی و پیداست
تو به بیراه مرو ، تا که بیابی اثری

 
 

 

جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن

در کسب جهان،شیون و فریاد مکن

روزی تو تامین شده از روز نخست

در محضر حق، پستی و بیداد مکن
 


 

هستی ما از خدای اکبر است
از طریق مادری چون گوهراست
گر به ظاهر می کند ما را بزرگ
در حقیقت حی مطلق قادر است
 

 

اگر خواهی جمال دلربا را
ببین صاحب دل و نور خدا را
تجلی کرده در قرآن و عترت

تصور کی شود در ذهن، ما را

 
 

بنام خداوند ختم  رسل
خداوند عرش و خداوند کل
بود منجی و هادی مسلمین
 محمد فرستاده ای ذات کل

 

  منم خالق شمس و ماه و جهان

منم صاحب عرش و فرش خزان

دهم روزی بر آنچه روی زمین

منم باعث هستی و روح و جان

 
 

دانی که خدا ولی ما در دو سرا    

دانی که بود امید ما در همه جا

خدا۷حاضر  و ناظر بود و ما قاصر

او حافظ ما ز لغزش و سعی و خطا

 

 

نفی خود کردن و اثبات وجود

می شود موجب معراج و صعود

این بود معنی یکتا گهری

نیست معبود دگر بهر سجود

 

 

روح باشد از خدای دلربا
چند روزی آمده در این سرا
او بود مهمان جسم و رفتنی است
بازگشت ما بود سوی خدا

 

 

در بند هوای نفس و این اندامم
من فکر کنم رها و بی آلامم
بی عَشق خدا نمی توان شد آزاد
عشق به خداست می کند آرامم

 

ای که هستی قادر و حی و علیم
ما گرفتار هوای نفس و بیم
تو قدیری و توانا در جهان
دست ما گیر ای خداوند کربم

 
 

 

سیر حق باشد مسیری د لربا
با قبول  دین و ایمان  بر خدا
گر یقین پیدا شود در معرفت
نیست شکی در وجود و درلقا

 

 
 

منشا هر چیز از ذات خداست
قدرت حق در ید و بازوی ماست
ما درون کشتی و بر روی آب
ناخدای ما ، خدای کبریاست

 

تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مبند بر هر کس و هر نا کسی
سجده کن بر درگه صاحب زمان

 

آدمی جاهل ز فردای خود است
آنکه می داند خدای واحد است
با توکل کارها ممکن شود
چون خدا دانا و بر ما شاهد است

 

 

خوشا آنان که در پیش خدای اند
شفیق و مهر بان و بی ریای اند
ندارند مونسی جز یار محبوب
که جان خود به جانان می سپارند

 

مومنان در روح و جان یکسان شدند
چو نکه آنها آدم و انسان شدند
نیست فرقی بین شیران خدا
جملگی مردان حق همسان شدند

 

 

 دانی که جهان در اختیار است تو را
دانی که بشر اسیر نفس است چرا
در کون  و مکان مجو بجز جبر و خیار
باشد  که خدا امید ما در دو سرا

 

 

 

جان جانان می شکافد ماه را
جان و عقل ما نبیند جاه را
جان ما ناچیز با شد در قیاس
جان جانان می نماید راه را

 

 

من کیم اندر جهان و کهکشان
من چیم ، هیچ و حقیر و ناتوان
ما همانند نی ایم در دست حق
تا نخواهد او ، نباشد صوت  آن

 

 

من کیم ، بین زمین و کهکشان
من چیم، جسمی ضعیف و ناتوان
تو همانند نی ای در دست حق
آمدی از عرش بر فرش خزان

 

 ابر باران می شود با اذن هو

غنچه هاخندان شوند با نام او

می کند خورشید نورانی جهان

کس نداند شرح اسرار مگو

 

هر که خواهد نظر و لطف خدا

بندگی پیشه کند در همه جا

با ادب باشد و با فهم و کمال

هر که ببیند اثر ذکر و دعا

 


 

آدمی را دین و ایمان و یقین
می کند کامل چو اصحاب یقین
آدمی را فهم و ادراک و شعور
می کند با ارزش و در  ثمین

 

 

ما چو گوشیم و زبان چون عالم است
تا نباشد گوش، گفتن ما تم است
علم بی عالم از آن کبریاست
ما خموشیم، اما مت قائم است

 

 

نیست آثار عمل دست بشر
هر عمل دارد مزایا و خطر

حق دهد پاداش و اجر هر عمل

نقش ما در ابتدا دارد اثر

 

عزت و شوکت از آن کبریاست
قدرت و حکمت برای اولیاست

اولیا را می دهد قدرت خدا
قدرت حق ذاتی و بی انتهاست

 

 

 

قدرت حق بی حد و بی انتهاست

هر که با حق نیست،در رنج و بلاست

قدرت ما از خدای بی نیاز

قدرت او بین که در دست ولاست

 

 

قدرت ما از خدا و قدرت حق بی حد است

قدرت یزدان بود ذاتی و آن کار آمد است

قدرت ما اکتسابی باشد و از ما که نیست

قدرت ما در زوال و قدرت حق سرمد است
 

 

من سخن گویم  روان با دیگران

تا مخاطب پی برد در  فهم آن

من نخواهم شهرت و آوازه ای

اجر خود گیرم زحی بی کران

 

عاشق آنست که فانی گردد

ذوب حق باشد و خالی گردد

فانی حق و نبیند خود را

خالی از خویش و خدایی گردد

 

 

آن خدایی که پرستی نتوان وصف نمود
کس ندیده است و نبینند خداوند وجود
آنچه گویند برای من و تو فهم شود
ذات حق مخفی و در پرده ای از غیب و شهود

 

 

من که باشم تا کنم از حق گله
من چرا بی صبرام و بی حوصله
آنچه هستم، آنچه دارم، از خداست
هر چه او خواهد شود بی فاصله

 

 

 می رسد الطاف حق هر روز و شب

پس چرا مایوس و دل گیری ز رب
او دهد جان و دهد روزی تو را

از خدا کن حاجت خود را طلب

 

تجلی عشق است آقا حسین
عزیز و شهید است نور دوعین
بود الگوی عشق و معشوق او

بود نور هستی خدای حسین

 

آن خدایی که پرستیم کجاست
آنکه در عالم هستی یکتاست
این جهان آینه ای حق باشد
هر کجا گر نگری او پیداست
 


 

اثر و نقش خدا در همه جاست
هر جهت گرنگری حق پیداست
این جهان جلوه ای از او باشد

جسم بی جان اثری در رویاست

 

 

داغ دل دارند مردان خدا
از جدایی ها ز فرمان خدا
شادی و شور و نشاط آدمی
بندگی باشد به احسان خدا

 

 

عشق حق ما را چه بالا می برد
از زمین تا عرش اعلا می برد

می رود احمد به معراج برین

بین محمد را کجاها می برد

 

مردان خدا به دیدن یار  خوش اند
از خوردن می ز دست دلدار خوش اند
آنان که اسیر روی معشوق شدند
با اهل دل و رفیق اسرار خوش اند 

 

 

من به درگاه شه عرش و سما آمده ام
پیش معشوق و امیر دوسرا آمده ام
بار الها، به در خانه ای تو چند زنم
به در خانه ای محبوب و خدا آمده ام

 

 

گر شوی عامل به اجرای صفات
تو به یاد آری خدا را چون صلات
هر که اعمالش رضای حق شود
او بنوشد از کفش آب حیات

 

زیبایی حق نهفته در ذات و کمال
در آینه ای جهان بود حسن و جمال

هر جا نگری ، فقط خدا را بینی

با کسب یقین و معرفت در همه حال

 

هر کجا می نگرم ، جلوه ای از حق پیداست
جلوه ای از صفت و حکمت او در دنیاست
نقش حق بر در و دیوار عیان می باشد
دست حق جاری و با اذن خدا آن برپاست

 

 

این جهان با نور حق با ارزش است
کی جهان بی اذن او در گردش است
هستی و عالم ، تجلی خداست
نور یزدان عامل هر چرخش است

 

قدرت ما از خدا و جمله قدرتها خداست
هر دو قدرتمند،اما این کجا و آن کجاست
قدرت ما  با تلاش و قدرت حق ذاتی است

اقتدارش لا یزال و بی حد و بی انتهاست

 

 

قدرت ما از خدا و عاقبت روزی فناست
قدرت حق لا یزال و بی حد و بی انتهاست
قدرت ما با تلاش و قدرت او ذاتی است

قدرت عالم از او و جمله قدرتها خداست

 

 

چند گویم در خصوص عاشقان 

کی شود عاشق جدا از دل ستان 

عاشق و معشوق چون یک پیکرند 

عاشقان را می برد حق از جهان
 

 

از برای دوری از آلودگی
چنگ زن بر حبل حق در زندگی

حبل حق در فکر و در اعمال ماست

نیست جز تقوا و زهد و بندگی

 

 

خالق هستی سرا پا دانش است
عامل اصلی هر پیدایش است 
نیست در کون و مکان مانند او

درک حق خارج ز فهم و بینش است

 

 

گر بیاری وحدت حق را به یاد
می شود نعمت فراوان و زیاد
گر یقین پیدا کنی درنقش حق
نیست اندوه و غمی و انسداد

 

 

با ستایش، دور گردی از خطا
از گناه و معصیت گردی جدا
چون خدا پاک است و پاکت می کند
هر چه غیر او بود گردد فنا

 

 

خدا گر دهد نعمتی شاکرم
بجز او ندارم کسی در برم
اگر آن بگیرد ندارم گله
خدا خواست نفع من وخاطرم

 

 

 

الهی تویی مهربان هر زمان

که نزدیک باشی مرا هر مکان

منم غرق در لطف و احسان تو

بخواهم ز تو، باورت ارمغان
 

 

 

ما همه موجیم و حق دریا بود
ما همه خاکیم و جان والا بود
جان ز دریا و بود امواج آن
ما همه هیچیم و او یکتا بود

 

خالق و مخلوق از یک پیکرند
خالق بی نقش دل را کی برند
می نماید خویش ، با نقش و نگار
هر چه بینی ذره ای از دلبرند

 

 

آخرین دین خدا کامل شود
سایر ادیان حق شامل شود
هست احمدخاتم ادیان هو
امر حق را جملگی عامل شو

 

 

ما چه دانیم و چه فهمیم ز منظور خدا
ما چه گوئیم و چه خوانیم ز اذکار و دعا
ما که سر گشته و حیران و جودیم همه

خیر ما هست که خواهیم ولی را که بیا

 

 

من اگر غافل و جاهل ز حقایق هستم
من اگر بند خود و بند سلایق هستم
هست دستی که نجاتم دهد از غفلت خویش
تا به کی بند دل و بند خلایق هستم

 

 

عالم عقل و مثال و این جهان

جملگی در جسم و جان  گشته عیان 

آنچه خواهی در فلک، در خود ببین

چونکه باشی  جلوه ی کون و مکان

 
 

 

عالم ما ،عالمی اصغر بود

عالم حق، عالمی اکبر بود

گر بخواهی معرفت،خود را شناس

چونکه دل را خانه ی دلبر بود

 

 

عالم عقل و مثال و این جهان

کاملا در جسم و جان گشته نهان

هر چه خواهی از فلک، خود را ببین

آفرینش جملگی در تو عیان

 

 

 

آنچه استاد ازل گفت همان گو زیباست
بی کم وکاست بگو،آن گهری از دریاست
گهری هست که از جان و دلت برخیزد
هر که آنرا شنود، شیفته ی آن یکتاست

 


قبله گاه و کعبه ی مقصودما، ام القری است
این جهان و آن جهان ،از پرتوی علم الهدی است
نور یزدان منجلی در احمد و قرآن بود
آیه های این جهان و آن جهان، کشف الدجی است

 

همگی گرد خود و گرد خدا می گردند
توشه ای هم به سرای دگری می بردند
چون که پیمانه به سر شد، بلا شک رفتند
اجل آمد به سراغ و همگی می مردند

 

فصل سوم

اشعار مذهبی

 

 

مجموعه رباعیات مذهبی

۲۹مهر۹۶

اگر خواهی حدیث از آل عصمت   
    اگر خواهی سخن از علم و حکمت
بخوان اشعار منظوم رجالی
  شود روح و روان با دین در الفت

 

آن بهشت است، که مردم همه مشتاق ورود 
آن بهشت است،سرای همه ی قرب و شهود
شربت پاک بود در قدح و حوض برین
حوری و جوی ز شهد و عسل و عنبر و عود

 

 

جمعی به صدارت و امیری و ملوک 
جمعی به یقین، فتاده در سیر وسلوک 
برخی به گمان، برفته در پاکی نفس 
قومی به غلط، روانه ای جنگ تبوک 

 

 

 

 

از بهر بهشت، کی کنم سوز و گداز
از بهر خدا، من روم  سوی  نماز
از بهر بهشت ، یا که  از دوزخ گرم
هر گز نکنم، عبادت و راز و نیاز

 

 

تا چند اسیر هوس و، میل و هوا
تا چند گرفتار خود و، مال و سرا
برخیز و دمی به سوی حق کن پرواز
تا کی به امید همه ای، غیر خدا

 

 

وقت سحر است، خیز از بهر نماز
با یار و شفیق خود، دمی راز ونیاز 
در خلوت و تنهایی خود، یار طلب کن
وقت سفر است، خیز از بهر جواز 

 

 

گر اهل سلوکی و نیایش با هو
بسیار مخور،فاش مکن، اندک گو
با اهل خرد، اهل قلم، هم ره شو
تا فکر و عمل ، جهت بگیرد هر سو

 

گر بخواهی معرفت در روح و جان و در وجود
گر بخواهی عزت و رشد و تعالی در صعود 
کسب روزی کن  حلال و ترک هر گونه گناه 
می برد بالا ترا ،از پستی و از هر رکود

 

 

 

 

آدمی با مغز تنها ، نیست کامل در  جهان
پسته و بادام  هم  ،مملو ز مغز است اندر آن
معرفت همراه با ، ایمان و ادراک و شعور 
می کند انسان ترا ، در عالم  وکون و مکان

 

 

بهترین جا،در مساجد در کجاست
هست در محراب و آن در ابتدا ست
شد علی در غرق خو ن ،در سجده گاه
بهترین  سالک ،  به  نزد  کبریاست

 

 

ما  حافظ  خون  شهدا می   باشیم 
ما شیعه ای آل  مر تضی می باشیم 
خون شهدا، ناجی ما در دو جهان
ما شیفته ای آل عبا می باشیم 

 

 

 

 

 آنچه بینی، می شود گفت، واقعیت
آنچه باشد، می توان گفتا، حقیقت
آنچه بینی، آنچه باشد، کی برابر
در قضاوت، عدل و انصاف است و صحت

 

 

آدمی را دین و ایمان  و یقین
می کند  کامل ، وفادار و امین
آدمی را فهم و ادراک و شعور 
می برد تا عرش اعلا از زمین

 

 

گر بسازی خود، به اخلاق و ادب
 زندگی شیرین شود هر روز و شب
چون خروس و کرکس و اردک مباش
شهوت و پستی برد انسان عقب


 

 دانی که جهان در اختیار است ترا
دانی که خدا امید و  نور  است  مرا
در کون  و مکان مجو بجز جبر و خیار
دانی که بشر اسیر نفس است چرا

 

 

دانی که چرا، خدا تو را داده شعور
حق داده ترا عقل و خرد بهر امور
تا  روح  و روان شود مهیا  ی صعود
من معتقدم، خدا  علیم  است و صبور

 

 
 

سر به خاک آید، کمر خم در رکوع             
   موجب معراج تو در هر خضوع
دست به بالا، چشم به دنیا، در قنوت         
  تا به کی اهل نفاقی و دو رو

 

                   

در مکتب عشق، حق دهد درس          
    در مذهب عشق، جان دهد کس
در مکتب  و  مذهب  الهی                  
     ایثار و شهادت است، چرا ترس

 

                         
 

سالکان را عزلت و انکار نیست            
   عاشقان را جز خدا افکار نیست
روزه داری در طریق سالکان             
   جز کمال و عزت و اذکار نیست

 

                    

روزه تنها آب نا خوردن که نیست             
    ره بسو ی سفره نا بردن که نیست
خواندن و فهمیدن قرآن نکوست            
    در مرام و دین ما خسران که نیست

 


 

نان و نمک و  فدک، غم زهرا نیست
غصب سمت و حکومت مولا نیست
گمراهی  و دوری از ولایت باشد
در مکتب او دغد غه ی دنیا نیست

 

 

 

بر خاتم  انبیا  محمد
بفرست درود خود به احمد
برنور رسل، ولی مطلق
بفرست سلام خود مجدد

 

 

بر پرچم سبز آل احمد                    

     بنوشت کلام حق، محمد
لا حول ولا قوه الا بالله                   
     از قدرت حق جهان بگردد

 

سلام بر مصطفی وبر محمد                
    کند رزق ترا افزون وبی حد
کند یاد نبی و آل او را                       
    هر آنکس بر محمد آن فرستد

 

                   

صل علی محمد                 
   نور خدا محمد
این است شعار امت          
  صلوات بر محمد

 

سالکان را عزلت و انکار نیست
عاشقان را جز خدا افکار نیست
روزه داری در طریق سالکان
جز کمال و عزت و انوار نیست

 

 

گفت سجاد این سخن، در وصف ذکر با خدا 
استجابت می کندحق، هر تمنا هر دعا 
گاه می‌گردد قبول و گاه بعدا مستجاب 
گاه می‌گردد ذخیره، تا شود روز ی ادا

 

 

نماز شب چو خوانی در دل شب 
دل و چهره شود  نورانی از رب 
خداوندا بده  توفیق  آن را 
بخوانم دلبر خود با دل و لب 

 

 

گر شوی  مرتکب خدعه و نیرنگ و ریا
گر شوی مرتکب حیله و تزویر و جفا
وانگهی غرق هوا و هوس خو یش شو ى
می رود روح و روان درپی هر میل و خطا



 

کاش می شد  ظلم و تزویر  و ستم با هر  جفا
جملگی می شد برون از نفس و این قلب سیاه
واندر آن یک رنگی و مهر و خوشی جا می گرفت
قلب می گردید پاکیزه زهر ظن و گناه

 

 

مى رود ایمان و تقوا، در پی هر هرزگی
کبر و نخوت می برد ایمان ما در بندگی
شستشوی روح ما دانی نماز است و دعا
نفس دون افعی  بود،چون شهوت اندر زندگی

 

 

الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو، جنتت ارمغان

 

 

 

 

الهی به آه و به اشک یتیم
عطا کن تو ظرفیتی بس عظیم
بریزی در آن نور ایمان و صبر
کنم بند گی، بر خدای  علیم

 

 

الهی به خون شهیدان  قسم
تو لطفی عطا کن، برین نفس هم
نما راه تقوا و دین بر بشر
نگردند گمره در این پیچ و خم

 

 

کار انسان در دو جا یکسان بود
کودکی و پیریش همسان بود
خوش بر آن کس که در زمان  ممات
توشه ای دارد ،که آن  احسان بود

 




 

الهی به آه اسیران و بیچارگان
فقیران و پیران و درماندگان
گرفتار گشته  در این روزگار
تحمل عطا کن، بر این بندگان

 

 

 

عاقلان قبل از عمل ،صبر فراوان می کنند
جاهلان بعد از عمل ،فکر فراوان می کنند
خوش بر آن عالم که بر علمش عمل هم می کند
عالمان حین عمل،سیر فراوان می کنند

 

 

الهی به شب زنده داران تو
که جز تو نخواهند، یاران تو
نما لطف بسیار بر بندگان
کنند شکر نعمت ز احسان تو

 

 

الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو، جنتت ارمغان

 

 
 

یاد  خدا  نگردد، از ذهن ها فراموش
نیکی به دیگران هم، باشد ترا فراموش
یاد قیامت و مرگ ، هر گز  مکن فراموش
گر کرد آدمی ظلم،، بهر خدا فراموش

 

 

خدای عظیم و جهان  آفرین
هدایت نما، خلق را در حزین
نما عفو اندر دو عالم بشر
خداوند  عالم، خدای برین

 

 

 

 

عابدین در بندگی،شکر فراوان می کنند
شاکرین در زندگی، صبر فراوان می کنند
خوش بر آن عاشق ،که معشوقش خداست
دائما با یاد حق ، ذکر فراوان می کنند

 

هر که دارد نظر آل عبا بسم الله
این جهان رهگذری بهر رضا بسم الله
حفظ دینی که محمد بودش پایه گذار
هدف نهضت شاه شهدا بسم الله

 

 

من چو خارم به کنار گل خوشبوی علی
دست گل چین زمان چید گل روی علی
تیغ کین تابه جبین شه عالم بنشست
غرق خون گشت چو گل، قامت و گیسوی علی

 

 

مرغ دل پر می زند سوی دیار فاطمه
گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه
هر کجا دل میرود مستانه اندر جستجوست
تا بجوید  بینوا  خاک  و مزار  فاطمه

 
 

عبادت چون غذاى روح و جان است
ادایش روز و شب قوت روان است
بریدن از خود و طى کمال است
نجات هر کسی مرهون آن است

 

 

خوشا آنان که  در راه  ولایت
رها کردند جان و مال  وثروت
برای  حفظ   دین و راه   یزدان
گذشتند از  زن و فرزند و مکنت

 

 

الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم سر و رازی را ز خلقت
ندارم جز خدا، ورد زبانم
زبانی ده که گویم شکر نعمت

 

 

شد نیمه ماه رمضان جشن ولادت
باشد همه جا شور وصفا بهر ولایت
آورده به عالم گهر ی دخت پیمبر
صورت چو علی قد چو نبی ,بهر هدایت

 

 

روح من سرکش و فرمانبر میل و هوس است
منم آن بنده شیطان که اسیر قفس است
چه کنم تا که شوم دور ز نفس و دل خود
هر چه آورد سرم مستی و کار عبث  است

 

 

بهشت فاسقان در این جهان است
بهشت زاهدان در لا مکان است
بهشت عاشقان اندر دو عالم
بهشت و دوزخ ما در نهان است

 

 

 

 

ای محمد، مظهر خلق خبیر
صاحب حمد و مقامی بی نظیر
خلق را خارج ز گمراهی کنی
حکم حق، جاری نمودی در غدیر
 

معاد اندر قیامت  را پذیرفتم، پذیرفتم

 

 

فاطمه ام ابیها، صاحب علم و کمال و اطهر است
عمر آن گل،شش برابر نقطه های کوثر است
کی شود مهدی بیاید تا کند تفسیر آن 
همسر دخت نبی، مولود کعبه، حیدر است

 

 

عدو مى گفت مولا بی نماز است
شهادت  در حرم  گویای راز  است
ولایت  تا  ابد  پاینده  گردید 
که  تفسیر حقیقت   کارساز  است

 

 

شهادت موجب افشای افکار
حقیقت دیده  گردد نزد اغیار
علی در کعبه گوید آرزویش 
کند خوشبختیش ابراز و اظهار
 

 

 

 

ذکر حق را از زبان انبیا باید شنید
درک آنرا  با بیان او لیا باید چشید
فهم و تفسیر حقایق مشکل است
 با معلم می توان بر مقصد و منزل رسید

 

 

  

قرآن شده نازل به زبان عربی
تا فهم شود ذکر خدا در اثری
نازل شده در شان و نه در اصل وجود
با وحی سخن گفته خدا با بشری

 

 

گفت پیغمبر به زهرا این سخن
در خصوص امر حق بر مرد و زن
کاهلی اندر نماز و کاهلی در وقت آن
موجب  رنج و بلا ی جان و تن


 

 

فاطمه جانانه ای ، بهتر ز حور
او نشد تسلیم نا اهلان به زور
نور هستی در دو عالم فاطمه 
فاطمه کفو علی، همتای نور

 

 

ذکر ما ذکر لسانی با خداست
ذکر قلبی در خفا وبی صداست
ذکر دیگر در عمل باشد نه حرف
یاد حق همواره ذکر اولیاست

  

 

قلب پاک و روی باز و شرح جان
جملگی باشد صفات مو منان
می کنند انفاق از کسب حلال
مردمان آسوده از انفاقشان

 

 

حج تجلی گاه روز محشر است
خود مثالی از سرای دیگر است 
طوف و قربانی ز حج اصغر است
طوف حق اما ز حج اکبر است

 

 حج مطار مومن خوش سیرت است
حج نمودی از حضور امت است
حاجیان را خانه حق قصر نیست
حج خلوص است و صفا و قدرت است

 

 

 ره آورد شب قدر است قرآن
بود میراث احمد این گلستان
کتاب معرفت سرچشمه ی نور
که نورانی شوی از پرتوی آن

 

چون گنه قلب ترا تسخیر کرد
ذکر حق کی بر دلت تاثیر کرد
هر که نفس خویش را درمان نکرد
کی مرام و مشی خود  تغییر کرد

  السلام ای گوهر دریای جان
چلچراغ مجلس ای نور جنان
طایر خلد برینی و شهید
چون خریدارت خدای لا مکان

 

خدا نازل نموده بهر انسان
متاعی چون گوهر ، دری چون فرقان
نماز است ارتباط حق و مردم
که واجب گشته  آن بر هرمسلمان

 

آخرین حرف نبی بر مسلمین
دستگیری از ضعیف و ذکر دین
با عمل بر دین حق بالا روی
مرگ با عزت،به از تسلیم کین

 

 در زمستان مومنین را چون بهار
فرصتی باشد به نزد کردگار
تا کنند راز و نیایش با خدا
صحبتی با خالق لیل و نهار

 

 

 ایمان به خدا امید ما گشت
دین حافظ ما زهر خطا گشت
حرص و حسد وغرور فرجام
نابودی دین شد  و بلا گشت

 

 

پانزده رنج و بلای  جانگداز
آیدت گر سست انگاری نماز
اندر این دنیا و اندر  آخرت
گر نباشد با خدا راز و نیاز

 

عبادت ذکر تنها با خدا نیست
پیمبر گفت، در دین انروا نیست
عبادت را بود اعمال ظاهر
نماز و صوم و حج، اندر خفا نیست

 

 

آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از لبش آب حیات
 حق آن بر بندگان سنگین بود
یاد یزدان موجب قرب و ثبات

 

 

تا به کی خونابه ریزم همچو ابر
از  غمت لبریز گشته جام صبر
شعر هجرت را سرودن تا به کی
تا به کی مردم دچار ظلم و جبر

 

 

عبادت ذکر تنها با خدا نیست
پیمبر گفت، در دین انروا نیست
عبادت جملگی حبل المتین است
نماز و صوم و حج اندر خفا نیست

 

با نفی غرور و ترک عصیان
دین حفظ کند تو را ز شیطان
خواهی تو صراط حق تعالی
 ایمان به خدا و ذکر  یزدان

 

 

سر آغاز هر کار، با ذکر هو
نبی را کند حفظ ، در نار او
تجلی کند حق تعالی عیان
گلستان شود،آتش آن عدو

 

کتاب دین و دانش،باب رحمت
هدایتگر بود ما را ز غفلت
کتاب حق بود آن لوح محفوظ
بود هر آیه اش اسرار خلقت
 

 

اگر خواهی شوی محبوب جانان‌
تلاوت کن  مکرر ذکر یزدان
قرایت کن کلام حق ز تدبیر
به تعلیمش شود دنیا چو رضوان

 

 

خدایا مصطفی گوید سخن چند
برای مردم و اصحاب در بند
کتاب دین و آیین خدا را
کلام وحی و آیات خداوند

 

 

کتاب عشق و تقوا سوی سبحان
بود هر آیه اش نوری ز رحمان
کلام حق بود عالیترین ذکر
ستون محکم ایمان و عرفان

 

 

ذکر قرآن مجید، جملگی نور ونوید
با عمل کردن به آن،رحمت حق را  مزید
ذکر حق گویان به شب، نور یزدان است و رب
 هر کسی گوید به لب،  می دهد ما را امید




 

عامل خوشبختی و رفع نیاز
در نماز است و نمازی چاره ساز
عامل بدبختی و فسق و فجور
در گناهان است و دوری از نماز

 

 

گنه در اهل دل راهی ندارد
دلیلی غیر خود خواهی ندارد
گنه را چون نجاست می توان دید
لذا خوردن از آن جایی ندار د

 

از مسیر حق جدا گشتن خطاست
خاطیان را عاقبت رنج و بلاست
همره روز جزا، افعال توست
 سر نوست سرکشان،شوم  و جزاست

 

بشنو از اهل یقین و معرفت
نی زهر بیگانه و شیطان صفت
بشنو از قرآن و عترت رمز و راز
راه و رسم زندگی و منزلت

 

 السلام ای گوهر دریای جان
چلچراغ محفل و نور جنان
طایر خلد برینی و شهید
 رهنمای عاشقان در هر   زمان

 

گر بخواهی روی حق اندر لقا
سجده کن بر در گه پاک خدا
گر پذیرای تو شد یزدان پاک
می برد چون حر به نزد اولیا

 

گر خریدار دل و جانت خداست
جایگاهت در جوار اولیاست
می برد هفتاد و دو یاران خود
جای آنها بر سریر کبریاست

 
 

ولایت ریشه و اصل و عمود است
چو سدی پیش افکار جمود است
مسلمان در پناهش در امان است
ولایت  رابط حق و شهود است

 

 

شیعه یعنی استقامت در نبرد
حق مظلومان ستادن همچو مرد
این بود آیین و رسم شیعیان
در نبرد حق و باطل تا ابد

 

زینت زن در اطاعت از خداست
دور گشتن از گناه و هر خطاست
زینت زن در عفاف و پاکی است
بندگی وزهد کار اولیاست

 

روزه ذکر است و دعا و رمز و راز 
یاد معبودی که باشد بی نیاز
خواندن و فهمیدن قرآن نکوست
با صدای دلنشین و دلنواز 

 

دعوت خاص خدا،ماه خداست
در ضیافت،جملگی نور و صفاست
نفس را مدفون کند ذکر و دعا 
روح تو مهمان خاص کبریاست

سر به خاک آید، کمر خم در رکوع
موجب معراج  تو گردد خضوع
دست به بالا، چشم بسته در قنوت
تا به کی ، اهل نفاقی و جزوع

 

 

روزه تنها آب نا خوردن که نیست
ره بسو ی سفره نا بردن که نیست
روزه تمرین جهاد اکبر است
روزه در خوابیدن و گفتن که نیست

 

گر بکاهی غم مردم، نبری رنج و عذاب
گاه در عالم خاکی،  و گهی وقت حساب
غم مردم ، غم خود دان ، به علاجش پرداز
تا که عمر است  تورا ،  کن عملی بهر ثواب

 

 از بهر نجات و دفع شیطان

تقوا و عمل به شرع و قرآن

منجی بشر ز جهل و غفلت

ایمان و عمل به حرف یزدان


 

پشیمانم ز لغزشها و کفران

 

 

الهی عیب و عذر ما کثیر است
عبودیت علاج بی نظیر است
خدایا بخششی بنما ز رافت
سقوط من گناهان کبیر است

 

 

برزخ است  حایل میان مرگ و حشر
گر برون آیی از این زندان و حصر
تا قیامت سر رسد با اذن رب
می شود وقت حساب و روز جبر

 

آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از کفش آب حیات
حق آن بر بندگان سنگین بود
اول وقت است ما را باقیات


 

خدا نازل نموده بهر انسان
متاعی چون گوهر ، دری چون فرقان
نماز است ارتباط حق و مردم
که واجب گشته  آن بر هرمسلمان

 

خداوندا در این شب های قرآن
ببخشا هر گناه و جرم و نسیان
کتاب معرفت ، سرچشمه نور
کند روشن چراغ فضل و ایمان

 

 

 اگر خواهی شوی محبوب جانان
تلاوت کن کلام و ذکر سبحان
چو توام باعمل با فهم گردد
بود راه نجات و دفع شیطان

شب اجر است و محتاج  ثوابیم
شب بیداری و ذکر است و خوابیم
تویی دریای رحمت،نور مطلق
شب عفو است و مشتاق جوابیم

شب قدر است و ایام عبادت
نصیب نور حق گردد شهادت
شکستند حرمت محراب و مسجد
به خون آغشته شد دین و سیاست

 

دست بالا می بری بهر قنوت
لیک در فکر زر و پولی  و قوت
این رکوع و سجده و راز و نیاز
باعث رشد و صعود است وثبوت

 
در پی دنیا مرو در زندگی
پیشه کن تقوا و زهد وبندگی
راه علم و معرفت را پیشه کن
گر بخواهی عزت و آزادگی

 

 

سی روز گذشت و عید فطرت آمد
پاکی ز گناه و ترک  ظلمت  آمد
آلودگی از روح و روان، رخت ببست
شادی و سرور بی  نهایت  آمد

 

نبی گفتا  ستون  دین  نماز است
که  معراج  مسلمانان  نیاز است
ادای ذکر حق روشن کند دل  
بسوی وصل حق آن را جواز است

  

 گر درک کنی شمس و قمر  می رخشند
گر درک کنی جن و بشر می گردند
عالم همه  تسبیح خدا می گویند
 گر درک کنی چرخ و فلک می چرخند


 

بر خیز ز خواب، وقت دیدار شده
برخیز و بخوان، که حق خریدار شده 
صبح است و کنون وقت نماز است تو را
برخیز و ببین، جهان پدیدار  شده

 

توحید و نبوت سبب  حفظ حیات است
قرآن و معاد موجب  رشد صفات است
حق است و حقیقت علل حفظ ولایت
اسلام و شریعت همه جا راه نجات است

 

وقت سحر است،خیز از بهر نماز
با یار قدیم خود ، دمی راز و نیاز
در خلوت و تنهایی ، با یار سخن گو
هنگام سفر ، به نام او کن آغاز

 

با ترک عبادت، ز خدا دور شوی
از نور خدا خارج ومغرور شوی
شیطان بنگر، که رانده از حق گردید
در محضر حق ذلیل و مهجور شوی
 

مهمان خدا اسیر و سر گشته شده
در مهلکه از فرط عطش  کشته شده
حجاج گرفتار و خدا می خواهند
در راه ادای حج خود مانده شده

بهترین مرگ بشر ، فیض شهادت باشد
بهترین هشدارها، از سوی فطرت باشد
بهترین منزل برای آدمی باشد بهشت
بهترین اعمال ها، ذکر و عبادت باشد

آدمی تشکیل گردد ، از علق
جان بگیرد از خدا، رب الفلق
قطره ای وارد شود در هسته ای
چون شود کامل ، بیاید با طلق

 

این مقام دنیوی دارد زکات 
گشته واجب بر شما همچون صلات
چند روزی این امانت دست توست
تا توانی خدمتی کن در حیات
 

آنان که ز خود عبور و بیدار شدند
شمع دو جهان گشته وابرار شدند
از فیض عروج شهدا نور بتابید
عالم شده نورانی و انصار شدند

 

 شیعه یعنی استقامت در نبرد
در نبرد حق و باطل تا ابد
این بود آیین و رسم شیعیان
حق مظلومان ستادن همچو مرد
 

خدا می رهد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت وعزت و قدر وجاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
خدا می نماید به او چاه و راه

شکر نعمت بر همه واجب بود
هر که آرد بر زبان غالب بود
موجب افزایش رزق است و قوت
بین خدا بر جملگی صاحب بود

بهترین آئین و جشن بی نظیر
عید قربان باشد و فطر و غدیر
در کنار شادی و شور و سرور
بین چه اهدافی رفیع و بس کبیر
 

ای آنکه فلک قامتش از هجر تو طاق است
امروز جهان یکسره میدان نفاق است
شو واسطه تا مهدی موعود بیاید
ایام پر از ظلم و جدایی و فراق است

 

نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
چو خوانی روح تو آید به پرواز
مقدم در امور زندگانیست

 

حج فقط سعی و صفا و قصر نیست 
حاجیان را خانه ای حق قصر نیست
 حج طواف خالق یکتا بود  
حج تعلق بر زمان و عصر نیست

شب برو در منزل و کوی خدا
حاجت خود را بگو با یک ندا
جان خود را از گناهان بیمه کن
با توسل ،با نیایش، با دعا

 

در راه ولا چه اشک خون ریخته شد
از بهر خدا سکوت و لب دوخته شد
تا دین نبی بماند و حفظ شود
شمع دل شیعیان چه افروخته شد
 

هر که باشد در پناه کردگار
نیست او را غصه و اندوه و زار
می دهد فرمان خدا بر آب نیل
تا که موسی بگذرد از کارزار


 

از برای فهم و درک آیه ها
در مثال آید بیان هر ندا
آیه ها تفسیر گردد تواما
تا بفهمی حرف والای خدا
 

همه عالم کتاب هو می باشد
این کتاب جستجو می باشد
لیک قرآن کتاب مکتوب است
برگ برگش پیام او می باشد
 

آدمی را دین به بالا می برد
در بهشت و نزد مولا می برد
دین برد ما را به سوی کوی دوست
از زمین تا عرش اعلا می برد

 

اولیای حق ،برای حفظ دین، جان می دهند
دین احمد را بیان و جهد و دستان می دهند
اهل بیت آگاه و دانا بر علوم هستی اند
ملجا درماندگان و نور یزدان می دهند


 

گر بکاری در دلت بذر گناه
گر کنی غفلت ز احکام اله
نیست محصولی بجز رنج و عذاب
گر توانی توبه کن در بین راه

این جهان مزرعه ای اعمال ماست
تخم آن در فکر و در افعال ماست
خار و گل محصول کشت ما بود
رشد خار از دوری و اغفال ماست

 

نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
ولایت ریشه و اصل و عمود است
ستونی محکم و روح خدائیست

 

دین به معنای اطاعت از خدا ست
معتقد باشی به یکتایی رواست
دین بود مجموعه ای از امر حق
شکر معبودی که جانها را شفاست
 

هر که می خواهد کند توبه ز افعال شنیع
او بپردازد حقوق دیگران را خود سریع
وانگهی با قلب و با اذکار گوید توبه اش
دور گردد از گناه و معصیت، آنها جمیع

 

 

مستی ما مستی انگور نیست
لحظه ای در خود شدن منظور نیست
مستی ما بی خود از خود گشتن است
  شوق جنت رفتن و یا حور نیست

 

 

عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست
عشق دانی گوهری نزد خداست
عشق ما باشد هوس,آن عشق نیست
عشق دانی ذات پاک کبریاست

 

 

هر که دارد ادب و شور و نوا بسم الله
هر که خواهد اثر ذکر و دعا بسم الله
آنکه اندر دو جهان عشق حسینی دارد
بهر دیدار حسین و شهدا بسم الله

 

 

 

 

 وصل حق، رفتن و بر گشتن ما از ازل است
رنج ها دارد ،و طی کردن آن با  عمل است 
تابع  عشق عجب تابع  پر پیچ  و  خمی  است
هفت  خوان  دارد،  و  رفتن به فراز کتل است

 

 بار الها، به در خانه ی تو چند زنم
تا گشایی در خود، بلکه ندایی شنوم
بار الها، به من آمده در کوی رفیق
گوشه چشمی بنما، تا که نوایی ببرم

 

 

آتش عشق کند، روح و روان را ویران
آتش عشق بود، شعله‌ ور و هم سوزان 
عشق بی صبر و وفا عشق حقیقی نبود  
آتش عشق کند، کور و کر و دل لرزان 

 

در مکتب عشق ، حق دهد درس
در مذهب عشق، جان دهد کس
در مکتب   و  مذهب   ا لهی
ایثار و شهادت است، چرا ترس
 

 

ای که خبر ها ز توست         
    چشم و نظر ها به تو ست
لحظه ای بر ما نما                  
   چونکه اثر ها ز توست 

 

ای که روم کوی تو          
   بهر دل و روی تو
عاشق و دیوانه را            
 کی بشود سوی تو

 

ای که شدم مست یار                
   عاشقم و بی قرار 
یک نظری کن مرا              
    کی بکنم جان نثار

 

در مکتب و مذهب الهی
عشق است و امید و دلریایی
ایثار و شهادت است و لاغیر
جوینده شوی، هر آنچه خواهی

 

 

از دست  زبان و دل و دیده
قلبم شده صد تکه و پاره
بر چشم دل و دیده بکوبید
 تا روح شود  خادم  و بنده




 

تابع رشد و صعود است،چو معراج نبی 
به نهایت برسد،هر که کند طی آنرا
 سخن حق شنود ،از لب یکتا گوهری 

 

 

دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد
آدمی چون رانده شد، کی مى  شود تعلیم کرد
در جوار حق شدن، تسلیم شرط لازم است
روح و جان یاغی بود، کی می  توان تسلیم کرد

 

از هزاران یک نفر با معرفت
مابقی  اندر گناه و معصیت
خوش به حال سالکان و اهل دل 
در جوار حق تعالی، آخرت 

 

مى رود ایمان و تقوا، در پی هر هرزگی
کبر و نخوت می برد ایمان ما در بندگی
شستشوی روح ما دانی نماز است و دعا
نفس دون افعی  بود،چون شهوت اندر زندگی


 

با هر گنهی حسن تو بر باد شود

 

معرفت همراه ایمان و شعور 
همره انسان بود تا قعر گور 
آدمی با مغز تنها ناقص است 
عاملی باشد برای فهم نور

 

در مکتب و مذهب الهی
جای شهدا رفیع و عالی
روح شهدا اسیر گشته
در عالم و در دیار خاکی

 

با پست و مقام ،خود نگیری، مردی
با مال  و منال، دست گیری، مردی
مردی نبود به ظلم و تزویر و ریا
گر خدمت خالصانه کردی، مردی

 

عشق یعنی دیدن یار و لقا
عشق جویی در ولی و مقتدا
عشق دانی گنج رحمت گنج جود
شد تجلی عشق حق  در کربلا

 



 

اکبر است

 

 

الهی  گشته ام، دیوانه  و  مست
شوم عاشق ، روم در گوشه ای پست
دمادم مى کنم، من  آه  و  ناله
بجویم  دلبر دیرین ، کجا هست

 

 

عشق ما،عشقی بجز الله نیست
عاشقی جز بر خدا دلخواه نیست
عشق ما عشق حقیقی بر خداست
عشق ما در شان این درگاه نیست
 

عشق ما عشق حقیقی بر خداست
دیدن یار و لقای کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
ترک دنیا کردن و شوق لقاست

 

هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد،گر ز بند نفس پست
دل ز عصیان و غضب آسوده

 

فغان از ما که دل شاه و امیر است

 

 

 جنگ با نفس پلید و دون خود
سخت تر باشد ز پیکار احد
چون مهار نفس را داری بدست
باعث گستاخی و مستی  نشد

 

من کیم،بنده ای عصیان گر و یاغی و شرور
منم آنکس که به خود غره و هستم  مغرور
من شدم خسته از این سرکشی بی حد و حصر
چه کنم ،تا که شوم خرم و شاد و مسرور

 

ای که مرا یار نیست،همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم، با دل بیمار نیست
لحظه ای بر ما نما،روی و رخ یار را
چون که بخواهی مرا، راه که دشوار نیست

 

عشق را تفسیر وتعبیرش خطاست
عشق شور و جملگی لطف خداست
خوش بر آن عاشق، که حق معشوق اوست
عشق دانی با خدا،  نور و شفا ست

 

مست عشقم،  مست یار و روی او
مست معبود ى که هستی مال او
حالت  مستی و  حیرانی  نکو
دیدن   یکتا  امید م آرزو 




 

فزون ز ارزش گهر،بهای تو
هست حروف شعر من،جزای من

قیام آخرین ولی، ندای حق
قیمت روی دیدنت،رضای حق
ظهورحجت خدا،دعای دل
کشتن نفس دون بود ،لقای حق

 

قیام آیت مبین، به پا شود
دشمن مرتضی علی ، فنا شود
روح و روان و جسم من،کشته شود
چه خوش که در ره خدا ،فدا شود

 

با لگد بر نفس و بر امیال پست
می شوی  از جام  وصل یار مست
دل به فیض سرمدی تسکین شود
هر که بار خویش را جانانه  بست

 

هر که نفس خویش را سرکوب کرد
خویشتن را در جنان محبوب کرد
با ریاضت بر خود و امیال خود
   عشق حق را در دلش مجذوب کرد

 

این مسافر کی به مقصد می رسد
تا دمی  کاو دل بر این دنیا نهد
 پستی و بالا بود در طول راه
کی رسد هر کس که بی تقوا بود




 

گر چه من غرق معاصی گشنه ام
خود پرست و پست و  واهی گشته ام
لیک در پیشت کنون شر منده ام
خود تو می بخشی که راهی گشته ام
  

گرچه شیطان هوس را بنده ام
نزد این و آن بسی پوشانده ام
نامه ام خالی بود از هر ثواب
لیک  در  پیش خدا شرمنده ام

 

چون قیامت گشت و هنگام حساب
روز فصل آید شود گاه جواب
شرمسارم از حضورت ای خدا
من به خود افتاده ام در منجلاب

 

  دل اگر عاشق شود، دیوانه وار
بال و پر می سوزدش ، پروانه وار
نفس را سرکوب و دل آباد کن
 حمله ای بر نفس کن،  بیگانه وار

نفس را سرکوب و دل آباد کن
روح را با یاد حق آزاد کن
نفس ما افعی و طغیان گر بود
  جان خود را با تعبد شاد کن

 

دل اگر جولانگه شیطان شود
باعث  هر نکبت و هجران شود
خانه ی دل منشاء هر شر بود
مامن امیال و هر خسران شود

عشق یعنی همنوا با اهل دل
در کنار دوست ماندن متصل
عشق باشد راه حق تا انتها
در رهیدن او نگردد منفصل
    

فضیلت با عمل تعیین گردد
چو زنبور از عسل تحسین گردد
رسالتهای عارف این چنین است
صداقت در عمل تبیین گردد
  

ای که باشی همه چیز و ما هیچ
ما گرفتار رهی پیچا پیچ
می کنم ناله و خواهم مددی
جسم ما گشته چو سدی پا پیچ

 


 

 این بهشت و این سرا افسانه نیست
جای نا اهلان در این میخانه نیست
بهترین منزل سرای جنت است
    جای هر نا لایق وبیگانه نیست

 

 

   بار الها دل من عاشق و شیدای تو شد
عاشق شیوه ی پردازش دنیای تو شد
من ندانم تو کجایی که بیایم سویت
گر نمایی نظری،کوی دلم جای تو شد

 

 افسوس که عمر خود،به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر، به آهی طی شد
دریاب که هر ثانیه چون در باشد
دوران جوانی، به تباهی طی شد

 

مردان خدا به دیدن یار  خوش اند
مستان به می و صدا و یک تار خوش اند
نزدیک مشو به بی خرد ، در همه حال
افراد شقی، به ظلم  و پیکار خوش اند

 

 

ماهی بی آب کی یک ماهی است
عارف بی عشق  ظرف خالی است
آب و ماهی،عشق و عارف  کی جدا
ماهی بی آب جسمی خاکی است

 

     عشق دنیایی بود بیماری روح و روان
تا رسیدن بر وصالت،می کنی آه و فغان
لیک عشق واقعی بر خالق و معبود خود
می کند آسوده جان را ا ز فراق یار مان

 

 

عشق باشد عاملی در جذب الطاف خدا
می شوی مجذوب یزدان، گر کند ما را صدا
گه تو عاشق می شوی،گه او کند بر ما نظر
عشق خورشید دل است و می دهد دل را شفا


 

عشق کی گنجد درون ذهن ما
عشق باشد بی حد و بی انتها
عشق باشد بحر بی پایان دل
عشق باشد بهترین خلق خدا

 

گر بخواهی معرفت در روح و جان یا در وجود
گر بخواهی عزت و رشد و تعالی کن سجود
کسب روزی کن  حلال و ترک هر گونه گناه 
می برد بالا تو را ،از پستی و از هر رکود

عارفان را آدمیت طالب است
نفس دون مشغول و بر ما غالب است
یار خود را جستجو هر دم کنند
عشق یزدان در ضمیر و جاذب است
 

گر عشق  لقا باشد، سهل است مصیبت ها   
 چون در ره یزدانی، شهد است ملامت ها
بی نور خدا تار است ، طى کردن این دنیا           
 بی هادی و پیغمبر، دور است مسافت ها
 

ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
ای اهل ثنا و معرفت ناله کنید
ای اهل سلوک و منزلت دریابید

ای اهل دعا و مغفرت لاوه کنید
 

   این دل رها و مست است 

 در بند نفس و  پست است
 

عشق یعنی با خدا همگون شدن
بی خو د از خود گشتن و مجنون شدن
منتظر باشی که تا اذنت دهند
چون شهیدان غوطه ور در خون شدن

ظرف خود را پر کن از می یا شراب
تا نگردد پر ز میل و اضطراب
دل اسیر شهوت و نفس و گناه
معرفت جو تا نگردد دل خراب
 

لیلی من ترک شیرازی که نیست
 من مرادم شمس تبریزی که نیست
وصف یارم بی حد و نا گفتنی است
بین عشق و عاشقی مرزی که نیست
 

حالت  مستی و  حیرانی  نکوست
دیدن   یکتا  امید م آرزوست 
مست عشقم،  مست یار و روی او
مست معبود ى که هستی آن اوست
 

جام می باشد همانند چو نی
گر بنوشی یا نوازی پی به پی
می کند مست و شوی مدهوش او
کسب علم و معرفت کن همچو می
 

کودکان آرام در چرخ و فلک
چون بگیرد لب بسان پستانک
لیک مادر می دهد او را لبن
این حقیقی باشد، دیگر کلک


 

خاک راهم کن و مجنونم ساز
تا برم محضر مقصودم راز
من ز خاکم،بروم باز به خاک
کی شود وقت وصال و پرواز

عاشقم عاشق مردان خدا
عاشق همدم و همراه ولا
آنکه جانش کف دست است هنوز
چونکه خالی است ز هر میل و هوا


 

سرنوشت عاشقان رسوایی است
بی خود از خود گشتن و شیدایی است
هر که عاشق شد ندارد عقل و هوش
در نهایت عاشقی پیدایی است
 

غنچه ها باز شوند در اثر باد صبا
روح و جان شاد شوند پرتوی انوار خدا
اولیا حامل انوار خدا می باشند
تا نسیمی بوزد بر دل و افکار شما


 

اهل دل آگاه بر غیب و شهود
چونکه دل لبریز از باران جود
اولیا جز حق نخواهند دیگری
ما چه می دانیم از بود و نبود
 

من کیم ، بین زمین و کهکشان
من چیم، جسمی ضعیف و ناتوان
تو همانند نی ای در دست حق
آمدی از عرش بر فرش خزان



 

عشق ما عشق حقیقی بر خداست
دیدن یار و لقای کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
چون حسین ابن علی و اولیاست
 

مستی ما، بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما ، مستی انگور نیست
شوق ما ، ترک دیار و رفتن است
 

آب و آتش می کند صحرا خزان
عشق و گریه می برد ما را جنان
سبز می گردد زمین از ابر و نور
تو ندانی لذت اشک و فغان
 

طوطی دلم در این قفس زندانی است
در فکر رهایی خود از خود بینی  است
دل کرده مرا اسیر خود هر شب و روز
آزادی ما از این قفس حق خواهی است

ای مرغ دیار بی کرانم
روح و نفس و صدای جانم
در روی زمین  اسیر مایی
ای طوطی خوب و خوش بیانم

 

خوشا آنان که حق معشوق آنهاست
نگاه عاشقان مجذوب و پیداست
بگویند عاشقان معشوق باشند
شروع عاشقی، معشوق زیباست







 

تشنگان سیراب می گردند ز آب
آب جویای لب خشک است و ناب
عاشقان آرام می گیرند ز عشق
کی دهد معشوق عاشق را عذاب
 

عارفان با عشق نجوا می کنند
از حبیب خود تمنا می کنند
محفل عشق و صفا بر پا شده
عشق بازی و تولا می کنند

منظور من از عشق خدای یکتاست
منبع نور و جلای دلهاست
عشق دنیایی ما عشق که نیست
انعکاسی ز حقیقت در ماست
 

در میخانه گشا، باز نما درها را
تو کنی باز در محفل بی همتا را
عارفان لب نگشایند به احکام خدا
طالبی نیست برای گوهری والا را
 

برو عاشق ز ساقی می طلب کن
روان و روح خود را منقلب کن
بنوش و جان خود رابیمه گردان
تعالی و کمال خود سبب کن

 

صاحب دل گاه مائیم و گهی نفس زبون
آنچه آید بر سرم از خویش باشد نی برون
آدمی دارای عقل است و هوس با اختیار  
تا توانی چیره شو بر بر نفس و بر امیال دون
 

گر شدی سر گشته در رنج و بلا
در مقام حیرتی نزد خدا
با تحمل طی کنی این راه را
ای که در سیر و سلوکی غم چرا
 

 حالت عاشق مغایر با عوام
عاشقان خواهان عشقی با دوام
میل مردم در امور جاری است
حالت زاهد بود در عشق تام





 

روح ما همسان زنبور عسل
گر نباشد گل، ندارد ماحصل
معرفت آرد طریق سالکان
همرهی با اهل تقوا در عمل

مستی انگور،از انگور نیست
او گدایی کرده و مغرور نیست
مستی هر چیز از شرب خداست
مستی ما دیدن یک حور نیست

ای دریغا این زبان جانم گرفت
جان آرام و دلم با هم گرفت
من چرا این گفتم و این کرده ام
در پس هر گفته ای ماتم گرفت

 

 ای دریغا ، بال و پر بشکسته ام
گوشه ای در حال خود بنشسته ام
من ندارم بال و پر ،دریای جود
از غریبی بی کسی سر گشته ام 


 

جان گرفتار درون است و برون
دشمنان خوانند او را ذوالفنون
تا شود مغرور در اعمال خود
او بود غافل ز کید نفس دون

 

هر کسی دنبال صید است و شکار
عده ای مشغول طی روزگار
خوش به حال آنکه صید دل کند
لذتش چندان و باشد ماندگار



 

مخزن اسرار حق دانی کجاست
در دل احمد و آل مصطفی است
هر که دریا دل بود با عشق هو
سینه اش مملو عشق کبریاست

 

چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزنم
همرهی نیست که گویم دل پر درد تنم
دل من مخزن درد است نبینم کس را
جز خدا نیست انیسی که بگویم سخنم


 

من ندانم که چه خوب است و چه زشت
من ندانم که ملک وصف مرا نیک نوشت
نشناسم خود و خود خواهم وجویای خدا
کس نداند که جهنم چه بود یا که بهشت 
 

ای رجالی سیر حق طی کردن است
نفس را از بیخ و بن پی کردن است
هفت شهر عشق را پیمودن است
سر به خاک دوست را پی کردن است


 

عامل رشد است، عشق ایزدی
عشق حق، بالا برد عقلت بسی
مرکب عقل است،عشق لا یزال
می کند کامل تو را، از هر بدی
 

سیر حق دارد سروری جان فزا
جملگی عشق است و نور است و صفا
هر که باشددر صراط مستقیم
می چشد می را ز دست دلر با
 

عشق و آگاهی تو را بالا برد
از زمین تا عرش بی همتا برد
عشق  اگر توام شود با معرفت
جان بگیرد از تن و تنها برد

 

عبادت آب و عاشق همچو ماهیست  
عبادت باعث نور الهیست
عبادت بی عمل، حرف است تنها
نجات آدمی عشق خدائیست
 

من پیر شدم از غم دوری و جدایی
ای دلبر من،همدم من، یار کجایی
یک لحظه نگاهی به من دوست نما
هر جا بروم، هست اثر،جای تو خالی
 

 

 

 

 

  • علی رجالی