رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

 

 

 

 باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
قسمت چهارم
مثنوی ۱۶
خطبه شقشقیه
حکومت داری خلفا



 


می دهم شرح وقایع ، می سرایم آن به شعر
با زبانی ساده و گویا ، برای اهل سیر



 

بود دوران عمر جنگ و جدال و ماجرا
از قضاوت های بی جا در امور و هم خطا




 

در صدارت بود ده سال و همه جنگ و جدال
دولت ساسانیان ساقط شود ، گردد زوال


 







 

جنگ ایران و عرب در دوره ی آنان گذشت
از برای دین و قرآن در ره یزدان گذشت





 

می شود ساسانیان ساقط زمان حاکمان
جنگ و خونریزی بود بعضا شدید و بی امان





 

نیست اجباری برای مردمان در دین خود
جزیه باعث می شود امکان هر آئین خود




 

هر که می گردد مسلمان ، او معاف از مالیات
در امان باشد ز جور خاطیان در عایدات






 

دین اسلام است دین اکثر ایرانیان
در پی جنگ عمر با دولت ساسانیان

 




 

داشت تاثیر زیادی دین احمد هر کجا
رهگشا باشد تشیع در مبانی ،  رهنما







 

دین اسلام است غالب ، بین ادیان خدا
بعد پیروزی اعراب و سقوط اشقیا





 

حفظ دین از واجبات است ، بر عموم مردمان
موجب حفظ بشر باشد ز خصم و جان هر آن





 

این بود میراث احمد ، گر شود تخریب آن
سالها باشد نیاز آدمی ، گردد همان





 

تا توانی دل بدست آور به جای ضرب و زور
این بود برجا و ماند تا به آخر  تا به گور







 

نقل می گردد عمر از کوچه ای کرده  گذر
می رسد بر گوش او ، دعوای زن با یک نفر








 

می رود بالا ز خانه ، جای در از منزلش
صاحب خانه کند پرسش ز او و عاملش





 

گفت حاکم  روز  روشن معصیت  بنموده ای
غافل از اینکه خدا شاهد بود هر بنده ای




 

محضر  حق است عالم ، مطمئنا بی گمان
حق ۰ببیند هر خطا و هر صواب ما در آن





 

فرض گردد من گنه کار و جفایی کرده ام
با زنی هم بستر و جور و خطایی کرده ام





 

لیک تو با این عمل چندین خطا  بنموده ای
نیست ما  را در تجسس جایز  و آزرده ای






 

بار ها کار خلاف و خارج از شان و رسوم
می کند تکرار و بعدا عذر خواهد از عموم





 

امر او قاطع بود ، اعمال می گردد به زور
می دهد تغییر رای اش ، در قضاوت ، در امور




 

مردمان در زندگی سر درگم و سرکش شدند
نیست آنان را هدف ، هر  لحظه ای سویی روند




 

می کند مولا حمایت ، بر اساس شرع و دین
تا نگردد خدشه ای بر مردم و هم مسلمین




 

گفت مولا ، دیده ای یک اشتر سرکش ، چموش
نیست آن را در  خیار صاحب و هم جنب و جوش






 

گر  بود آزاد اشتر ، می کشد هر بنده ای
چون چموش است  و ندارد منطق ارزنده ای






 

گر گذاری  چوب در بینی ، کنی او را مهار
لیک او وحشی شود ، کی می دهد راکب سوار ؟




 

گفت حضرت دوره ای دوم خلیفه شد چنین
نیست راهی جز سکوت و صبر در انواع کین




 

آدمی دارد تکامل ، در مسیر زندگی
مدتی باشد جنین و رشد او در بندگی





 

می رسد روزی که عمر آدمی پایان رسد
می رود برزخ ، بماند مدتی ، فرمان رسد




 

خوش به حال مردم خوش سیرت و هم اهل دل
در دو دنیا سر فراز و سر بلند و کی خجل



 

گفت مولا عمر دولت ها به پایان می رسد
دوره ای این غاصبان ،چون مرگ انسان می رسد





 

هر کسی تا مرگ دارد فرصت و قدر و توان
بعد از آن آید به گور و سرنوشتش هم نهان





 

بین ابوبکر و عمر را ، چند سالی بوده اند
گر چه آنان بر ممالک سیطره آورده اند




 

نقل گردد علت بغض ابولولو چه بود
از عمر او هست دلگیر و بگویم آنچه بود





 

از برای گفتگو با مردم و حسن نظر
داشت حاکم گردشی در شهر ، با حس خطر


 

می رود بازار روزی  ، تا کند گشت و گذار
او ببیند کاسبان را ، مردمان بی قرار



 

از قضا بیند ابولولو ، شکایت می کند
از مغیره صاحب خود ، او حکایت می کند



 

گفت پاسخ ای ابولولو ، مکن آه و فغان
صاحبت گوید صحیح  و رو به کارت بی امان



 

از ابولولو تقاضا می کند یک آسیاب
قادری سازی برای مردمان ، ده آن شتاب ؟




 

گفت می سازم ، شوی شهره به عالم در جهان
لیک قصدش کشتن حاکم بود ، در آن میان




 

گفت حاکم بر رفیقان ، این سخن تهدید بود
گر به ظاهر خوب بود و آن همه  تمجید بود



 

کشته گردد در پی ضرب ابولولو ، عمر
چون شود تهدید سوی حاکم و بیند خطر




 

می زند خنجر ابولولو به حاکم صبح  زود
صبحدم آمد عمر در مسجد و تنها نبود






 

می شود او نیمه جان و جان او آید برون
  بعد آن ضرب ابو لولو شود ، او غرق  خون





 

من ندیدم دولتی در طول تاریخ جهان
کان نگردد منقرض با دست خود یا دیگران









 

می کنم در حد ممکن بر خلایق من کمک
تا نباشد زحمتی بر مردمان ، همچون فدک





 

می کند مولا کمک در حد شرع و هم ضرور
تا نگردد حکم تائیدی به اعمال و امور





 

حق بود با عترت و هم آیه های کبریا
نیست میزانی دگر ، تا حق نماید خود به ما





 

میسمی دنبال حق باش و  ببین حق در کجاست
حق بود در راه و مشی نور یزدان ، انبیاست






 

می کند تبیین رجالی ، راه و رسم اوصیا
تا بود  شمعی برای مسلمین  و  رهنما




 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

دیوان مشترک مثنویات

سیری منظوم در نهج البلاغه

 

 

فهرست مطالب
۱.پیشگفتار
۲.وصیت نامه حضرت علی (ع)
۳.فصل اول : عهد نامه حضرت علی به مالک اشتر
۳.۱حکومت اسلامی
۳.۲ حکومت داری
۳.۳ حکمرانان
۳.۴  قوای نظامی
۳.۵ امور قضاوت
۳.۶ امور اقتصادی
۳.۷ کاتبان و تجار
۳.۸ مستمندان
۳.۹ حقوق مردم
۳.۱۰ نزدیکان حاکم
۳.۱۱ خون ریزی
۳.۱۲ عهد نامه
۴.فصل دوم: خطبه شقشقیه
۴.۱ ردای حکومت
۴.۲ حکومت داری
۴.۳ آشوب و فتنه
۴.۴ حکومت داری خلفا
۴.۵ انتخاب خلفا
۴.۶ خلافت عثمان
۴.۷ قتل عثمان
۴.۸ دوران حضرت علی (ع)
۵.فصل سوم :خطبه اول نهج البلاغه
۵.۱ خدا شناسی
۵.۲ نقش دین در انسان
۵.۳ خداشناسی
۵.۴ ارتباط وجود و موجود
۵.۵ جهان هستی
۵.۶  آب حیات
۵.۷ مقایسه انسان ها و فرشتگان
۵.۸ انسان کامل

۵.۹ سقوط انسان

۵.۱۰ ابلاغ رسالت

۵.۱۱ هدایت عقل ها

۵.۱۲ اسرار خلقت

۵.۱۳ راهنمای مردم

۵.۱۴ کشتی نجات


۱. پیشگفتار
در سلسله بحث های استاد اخلاق حوزه علمیه قم ، حجه الاسلام محمد  رنجبر ، در تلگرام به آدرس زیر
@mrranjbar4
در خصوص نهج البلاغه که بطور منظم ارائه گردید و اخیرا به چاپ رسیده است. اینجانب مباحث ایشان را بطور مرتب پی گیری و خلاصه برداری می کردم و بعضا نکاتی که به ذهنم خطور می کرد به همراه یک رباعی در پایان هر بحث اضافه و در تلگرام و وبلاگ های خود به آدرس های زیر نشر می دادم.

https://t.me/ziaratjam
و

http://rejali2020.blogfa.com
و

https://blog.ir/panel/alirejal

پس از چاپ کتاب اشعار "نوای دل" اثر اینجانب توسط کانون نشر پژوهش اصفهان و دفتر غزلیات "تاریخ منظوم اسلام " و چهار مصراعی های" کلید خوشبختی" که با آقای میسمی بطور مشترک توسط انتشارات مجمع ذخایر اسلامی قم در سال ۱۳۴۰ شمسی به چاپ رسید.
در این کتاب یادداشت های اینجانب در رابطه با نهج البلاغه که حدود دو سال مشغول تدوین و تنظیم آنها به صورت نثر بودم و در شبکه های مجازی فوق نشر داده شده بود را به صورت منظوم سرودم. آقای میسمی نسبت به ویرایش آنها و ارائه نقطه نظرات خود بطور مرتب کمال همکاری داشتند.بطوریکه بعضا چندین بار یک بیت اصلاح گردید و بصورت فعلی قابل ارائه شده است .لذا به پاس زحمات ایشان این مجموعه به صورت مشترک به چاپ رسید.

 

در این مجموعه فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه ، خطبه شقشقیه و عهد نامه حضرت علی به مالک اشتر در قالب مثنوی پنجاه بیتی  به نظم آمده است.لازم به ذکر است که عهد نامه حضرت ابتدا در قالب دوازده قصیده سی بیتی با یک وزن ثابت و یک قافیه ثابت به نظم آمد. لذا بعضی از ابیات مثنوی با آنها هم پوشانی دارد.

 

این دفتر شامل یک هزار و ششصد  بیت مثنوی با وزن یکسان سروده شده است.تمام اشعار برگرفته شده از نهج البلاغه و سخنان حضرت علی می باشد.اگر به اشعار فردوسی دقت شود ، آنها نیز همگی به صورت مثنوی و با یک وزن شخصیت هایی را داستان سرایی می کند.اما در این مجموعه ما سخنان شخصیتی واقعی چون حضرت علی را با زبانی روان برای علاقه مندان معرفی می کنیم.

 

 

 

در سرودن یک شعر ، وزن و قافیه اهمیت بسزایی دارد.به اختصار تجارب خود را برای اینکه در انتخاب قافیه یکسان دچار خطا نشویم ، در ادامه بیان می کنم. در یک شعر ، تمام مصرع ها باید وزن یکسان داشته باشند. لذا برای اینکه دچار خطا نگردیم ، هر مصرع را با مصرع اول  تست می کنیم.چناچه در قرائت توام آنها یک صدایی حاصل شود ، گوئیم هم وزن یا هم صدا هستند.اگر چه با شناخت وزن شعر نیز امکان بررسی هم وزنی مصرع ها وجود دارد.تجربه نشان می دهد ، که نمی توان همزمان شعر سرود و مرتب مراقب بود که از وزن خارج نشویم.زیبایی شعر  و دل نشینی شعر فدای وزن می شود.البته به مرور زمان ناخود آگاه ،همانند رانندگی ، ابیات هم وزن سروده می شوند.

از نطر ریاضی ، یک غزل خوب دارای یک ردیف می باشد که می توان آن را به عنوان موضوع غزل در نظر گرفت.همچنین دارای قافیه های یکسان است، که باید مناسب ترین قافیه که با ردیف همخوانی دارد انتخاب کرد. وازه های در شعر با توجه به قافیه ،
انتخاب گردد  که در مجموع خواننده را به وجد آورد و پس از قرائت غزل ، بطور ناخود آگاه ردیف را تکرار کند.به زبان ساده، قافیه نقش مسائل و واژه ها نقش حل المسائل را دارند. شعری زیبا و ارزشمند می شود که علاوه بر رعایت مولرد فوق ، از نطر محتوا نیز ارزشمند و مستند باشد.سعی شود یک موضوع در حد اکثر ده بیت به نحو احسن سروده شود.در مثنوی قافیه زیاد نقش بازی نمی کند و سعی شود در ابیات  متمایز باشد ولی محتوا نقش محوری در شعر دارد.دارد.

 


بهترین وزن شعری برای سرودن داستان های طولانی
مثنوی می باشد. در مثنوی هر بیت  دو مصرع دارد که هر مصرع در یک بیت باید قافیه های  یکسان داشته باشند. قافیه ها  حداقل در یک مصوت مشترک هستند ، اما این کافی نیست.
برای اینکه دچار خطا نشویم ، دو کلمه وقتی هم قافیه هستند، که اگر حروف مصوت(تکراری) آخر کلمه را آنقدر حذف کنیم بطوریکه مانده کلمه با حروف کمتر بی معنا شود. در این حالت مانده کلمه پس از حذفیات باید هموزنش درانتهای  کلمه بزرگتر یا مساوی  دیگر موجود باشد.لزومی ندارد که تعداد حروف دو کلمه یکسان باشد.دو کلمه را هم وزن گوئیم ،اگر آن را بخش کنیم ، بخش های متناظر هم صدا باشند.
مثال۱
کلمات "غمی " و "آدمی" : که پس از حدف "ی" " و "غم"  و "آدم" می ماند.
مانده کلمه حذفی با حروف کمتر "غم" است.کلمه "دم" هموزن "غم" است.لذا دو کلمه غمی و آدمی هم قافیه هستند.
مثال۲ :
کلمات" خاک"،و "هلاک" : هم وزن هستند.زیرا
حرف "ک" مصوت است.کلمه مانده"خا" دارای هم وزن " لا"در هلا می باشد.بنابراین کلمات خاک و هلاک هم قافیه هستند
مثال ۳
"گفتگو" و " او" هم قافیه هستند.زیرا
در مصوت "و" مشترکند.ثانیا با حذف "و"درکلمه با حروف کمتر "او" بی معنی می شود.بنابراین باید هم وزن "او" در انتهای  "گفتگو" موجود باشد.اما "گو" هم وزن " او". لذا کلمات "گفتگو" و " او" هم قافیه هستند.
تبصره۱
دو کلمه هم وزن هستند، اگر تعداد حروف یکسان داشته باشند.بعلاوه حروف متناظر به کلمات صوت یکسان مانند ، فتحه، کسره، ضمه یا سکون داشته باشند.
مثال۱
کلمات غم و دم :
تعداد حروف یکسان هستند.بعلاوه"د" و "غ" هر دو فتحه دارند.
مثال۲
کلمات "خا" و "لا" هر دو دو حرف هستند و حرف "خ" و متناظر آن"ل" صوت یکسان "آ" دارند.لذا کلمات "خا" و "لا" هم وزنند.
تبصره۲
بعضی کلمات جمع هستند.ابتدا باید حروفی که باعث جمع می شوند حذف کرد. مثلا "دیگران" حروف"ان" عامل جمع شدن است.سپس مانده کلمه را برای هم قافیه بودن بررسی کرد.
تبصره۳
  شاعر باید تمرین مرتب و زیادی داشته داشد تا قادر به سرودن اشعار خوب گردد.منظور از تمرین ، خواندن اشعار دیگران و بطور همزمان شعر بسراید.

    تمام اشعار این مجموعه بر وزن، فاعلاتن، فاعلاتن،فاعلاتن،فاعلن،

می باشد.بطور دقیق تر ، هر مصرع هم وزن سرمشق فوق است.دو مصرع را هم وزن گوئیم ، اگر بخش های متناظر هرکدام ،هم صدا باشند.

   اگر به اشعار فردوسی نظری بیندازیم ، تمام اشعار دیوان یک وزن دارد ،که محاسن و زیبایی خاصی به شعر می دهد.نکته ای که باید توجه کرد، در اشعار فردوسی با توجه به شخصیت های مجازی اشعاری سروده شده است. اما  ما با اشخاص حقیقی ، بالاخص حضرت علی  و احکام اهل تشیع و اهل تسنن روبرو هستیم.لذا بیان

مثنوی با حفظ چهار چوب های شعر و دین اسلام ، بطوریکه مبالغه در انعکاس حقایق نشود.بعلاوه در صحت اسنادی معتبر باشد.اشعاری که سروده شده است ، بر اساس تفسیر نهج البلاغه حجه الاسلام رنجبر ، استاد اخلاق حوزه علمیه قم است.که سرایندگان بر آن اساس اشعار را سروده اند.بعضا اشعاری که مرتبط با آنها می باشد ، و کمک به درک بیشتر مفاهیم می شود ، اضافه شده است.

   در این مجموعه ۶۰۰ بیت مثنوی،از عهد نامه حضرت علی سروده شده است.همچنین ۴۰۰ بیت، از خطبه شقشقیه، سروده ایم.لازم به ذکر است که عهد نامه حضرت بصورت ۱۲ قصیده۳۰ بیتی در ابتدا سروده شد.که در وبلاگ ادبی زیر

alirejali.blog.ir

همچنین در وبلاگ علمی فرهنگی زیر

rejali2020.blogfa .com

آمده است.بعلاوه کلیه آثار و فایل های علمی و ادبی اینجانب در سایت زیر موجود است.

https://www.researchgate.net/profile/Ali-Rejali-5

 

 


۲. وصیت نامه حضرت علی(ع)



 

این وصیت نامه باشد بر حسن ، در ثمین
تا عمل گردد پس از مرگ امیر المومنین






 

گفت مولا می روم از این جهان دون و پست
عالم دیگر بود جاوید و آن پاینده هست



 

سر فرو آرم به این دنیای دون و همنشین
می شوم با مردگان و رحلتی دارم چنین




 

می کنم دعوت تو را بر حفظ تقوا هر زمان
چنگ زن بر حبل قرآن و رسالت بی امان


 

گفت حضرت بر حسن ، دقت نما رفتار خویش
کن تو تدبیر و تامل در همه  گفتار خویش

 

 


آنچه می گردد سبب بر اختلاف و انشقاق
کن تو پرهیز و برو سوی وفاق و اتفاق





 

گر چه داری جان من ، بس آرزوهای عظیم
حب دنیا می کند دور از  خداوند کریم








 

مطمئن هستم به تو فرزند و هم پاره تنم
حرف خود را در دم آخر  برایت می زنم




 

تیر های دنیوی ، همراه انواع حیل
باعث مرگ است و آغشته به مکر و هم دغل





 

لاجرم درگیر گردی با مصائب ، مشکلات
تیرهای خدعه و نیرنگ می سازد ممات





 

در دیار فانی و گرداب طوفان  و سراب
مطمئنا چون پدر آید تو را درد و عذاب





 

می کنم دعوت تو را بر بندگی  پیش خدا
نور حق سازد دل ویران ما را با دعا







 

می نویسد در محل حاضرین ،مولا چنین
بعد جنگ مسلمین با ناکثین و مارقین





 

او خطابش بر عموم مردم و هم بندگان
می کند این خانه را ترک و رود با مردگان





 

گفت مولا می کنم رحلت از این دنیای پست
عازم دنیای دیگر باشم و پاینده هست

 



 

وقت رفتن از دیار پست و دیدار حبیب
گرمی این زندگی آید به پایان و قریب




 

این جهان باشد برایت کوته و گردد تمام
جاودان باشد ، ورای این جهان ، کن اهتمام






 

بر حسین و بر حسن می گفت مولای امین
لحظه های آخر عمرش ، بگفتا این چنین




 

دروصیت بر حسن دارد نکاتی بس حزین
او خطابش اهل بیت است و خلایق همچنین






 

با گذشت لحظه ها ، آید به سویم مرگ و میر
چون بود نزدیک و می گیرد نفس از جسم میر


 


می کند حضرت سفارش ، مردم بیچاره را
بالاخص بی سرپرست و هم یتیمان و گدا



 

همچنین همسایگان دارای حق اند و عزیز
نیست بر آنان روا ، هر لطمه و رنج و ستیز




 

توصیه گردد به اصلاح امور و کار خوب
دور گشتن از بلا و فتنه ها و هم ذنوب



 

رفت و آمد را نما احیا با اقوام خویش
می کند آسان حساب آخرت را روی و پیش




 

دان ستون دین نماز است و به پا دارش تمام
رابط حق است و مخلوق خدا با هر مرام





 

متقی باشید و بر بیچارگان احسان کنید
پایبند بر دین حق باشید و آن میزان کنید





 

دان کتاب حق بود میزان و باشد رهگشا
با عمل بر آن ، گشاید راه  و گردد رهنما






 

دان فساد است و جدایی عاملی در انشقاق
حذف دین را آن سبب می گردد و هم  اختناق






 

دین حق ، محفوظ بنما ، در تمام زندگی
آن حفاظت می کند ما را ز هر آلودگی





 

حج نباید لحظه ای تعطیل گردد طول سال
آن سبب گردد تعالی بشر را ، هم کمال



 

روزه و حج و جهاد و هم نماز مسلمین
جملگی واجب بود در شرع و هم احکام دین


 

 

می شود تاکید بر وحدت ، اخوت ، هم حضور
تا نگردد خدشه ای بر مسلمین و در امور



 

گفت حضرت در خصوص یاری و حسن نظر
کن حذر  از ظن بی جا بر خلایق ، ای پسر



 

تا توانی کن محبت بر فقیران هر زمان
بر تهی دستان کمک بنما و هم بیچارگان





 

خلق نیکو پیشه کن با مردم و آزاده باش
در مصاف دشمن جان و برون آماده باش










 

ضربتی خوردم  ز دشمن ، ضربتی باشد ورا
نیست زیبنده  که گردد مثله و گیرد جزا





 

گفت احمد ، مثله کردن نیست در آداب ما
گر چه باشد چون سگ هار و کند کاری خطا







 

نهی کرده مرتضی قتل مسلمانی دگر
بهر خون خواهی شود آشوب و پس آید به سر





 

گفت مولا لحظه های آخر عمرش چنین
توصیه بر حفظ تقوا و نماز و ذکر دین






 

او شهادت می دهد یکتایی یزدان پاک
هر که باشد بر زمین ، روزی شود او هم هلاک






 

او شهادت بر پیمبر می دهد مبعوث حق
وارث آل محمد ، جملگی  موروث حق




 

حق فرستاده نبی از بهر ما ، در این جهان
هادی ما باشد و خلق جهان ، در هر زمان





 

دین احمد آخرین دین خدا در عالم است
آن بود کامل ترین دین در جهان وخاتم است



 

گر چه باشد سخت بر جمعی ز افراد بشر
جز قبول دین احمد نیست آئینی دگر




 

دین احمد برتر از ادیان قبل و کامل است
ماندگار و سایر ادیان حق را شامل است






 

در زمان رحلت و ترک دیار و این جهان
دائما می راند حضرت ، ذکر حق را بر زبان







 

امر بر معروف بنما میسمی با نفی کین
چون عدو حاکم شود بر مردم و آئین و دین






 

می کند تبیین رجالی ، حرف آخر از امام
در زمان رحلت و ترک دیار و هم مقام








 

 

 


۳. فصل سوم نامه حضرت علی به مالک اشتر

 


۳.۱حکومت اسلامی
 

 

 ویژگی های حکومت از امیر مومنان
آمده در نامه ی مولا به مالک در فشان



 

نامه ی مولا به مالک حاوی  راه خداست
برگ زرین و درخشان از علی مرتضاست



 

نیست مالک را تعلق بر حکومت بی گمان
لیک مولا می نگارد راه و رسم  حاکمان





 

تا شود درسی برای مالک و آیندگان
بهر اجرای عدالت در حکومت ، در جهان


 

داشت پس تبیین اصولی را امیر المومنین
حاوی سهم و حقوق مردمان و مسلمین

 

 

 

می دهد حکم صدرات را ولی و مقتدا
او پذیرد امر مولایش علی مرتضی




 

تا دهد سامان امور مصر و اوضاع بلاد
تا نباشد فتنه و آشوب ، هر گونه فساد



 

لیک می گردد شهادت قسمت یار خدا
ناگهان از باغ زیبای ولایت شد جدا





 

قطع کردند دست و بازوی علی را خائنین
ناکثین و مارقین و قاسطین ضد دین




 

می کنم تبیین نکاتی از   امام و مقتدا
از حقایق ها سخن گوئیم ، در امر قضا

 

ابتدا باید زمام نفس خود گیری بدست
امر و نهی خود کنی ، چون دیگران برنفس پست





 

وانگهی فرمان دهی بر مردم و بر این و آن
خدمت خالص بود بی منت و دری گران




 

مردمان را محترم بشمار در کار و امور
چون که آنان صاحب فهمند و ادراک و شعور





 

پیروی کن از فرامین خدا در زندگی
تا توانی پیشه کن تقوا و زهد و بندگی



 

کن دو چندان با حضورت خدمت و رفع نیاز
تا که گردی در دو عالم سر بلند و سر فراز



 

با تامل کن مدارا و محبت هر زمان
تا شوی محبوب جانان و عزیز این و آن




 

گر کنی ظلم و تعدی بر خلایق در مصاف
حق بود آگاه  و ناظر بر امور و بر خلاف




 

هرکه با آل محمد در بیفتد شد هلاک
دور گردد از اصول و دین و قرآن و ملاک




 

گر کنی یاری خدا را ، می دهد پاسخ تو را
نزد حق مقهور گردد ، هر که دارد  ماسوا



 

گر عدالت را به پا داری  و آن جاری شود
مطمئنا مرضی یزدان بود ، یاری شود




 

موجب عزت شود ، هر کس کند  یاد خدا
نفس خود گیرد بدست و هم کند حمد و ثنا



 

نفس ما سرکش بود ، فرمان دهد بر کار زشت
گر کنی یاری خدا را ، هدیه ات باشد بهشت




 

گر شوی قادر به سرکوب درونت هر زمان
رحمت حق می رسد ، مانع شود شر و  زیان





 

حتم دان ، قطعا پذیرد توبه هایت را ، بشر
کی کند او بنده ای  محروم از فیض و  ظفر




 

چشم پوشی کن خطای جزیی و آسان بگیر
 انتظار مردمان عفو است و بخشش از امیر




 

گفت حضرت بین عملکرد سلاطین جهان
کن تامل در مکاتیبی که شد کردارشان




 

چون قضا‌وت می شوی از سوی مردم هر زمان
ظاهر و باطن نباشد بر خلاف و هم عیان

 


 

مردمان دارای انواع سلیقه در جهان
مشترک در خلقتند و در اموری ناتوان



 

جملگی یکسان در خلقت بباشند و حیات
گر نباشد همچو حاکم در عقیده یا  صفات




 

مردمان دارای سهم و هم حقوقی در نظام
کن رعایت در ادایش ، با عدالت هر کدام





 

نیست تبعیضی روا در بین مردان و زنان
چون حقوق و کسب علم و معرفت ، در هر زمان
  



 

 مالک اشتر مشو خشنود از هر سرزنش
وقت  پاسخ هر عمل  دارد اثرها واکنش



 

پیروان همراه گردند ، در مصائب هر مکان
کن تو احسان و شفقت ،  بر عموم مردمان



 

گر ببخشی مر دمان را در مصاف خود سران
می دهد  پاداش ما را ، حق تعالی  هر زمان 




 

در نبرد حق و باطل ، می شود باطل فنا
هست حق  بالاتر از هر کس در این کوی و سرا




 

 گر غرور و سرکشی غالب شود بر روح وجان
آن علاجش در نگاه و قدرت حق در جهان





 

چون خدا بالاتر از هرکس بود در هر زمان
او بود غالب  به هر جنبنده ای در هر جهان





 

او بود صاحب کمال و هم بود در هر مکان
نیست  توصیفی برای حق تعالی در بیان





 

با عدالت کن قضاوت در امور دنیوی
عزت  خلق خدا  باشد اطاعت ، پیروی



 

بهترین کار تو در عدل و شفقت توامان
اجر خود گیری دو چندان از خداوند جهان




 

عامه ی مردم کنند احسان و نیکی  بر بشر
تا توانی کن محبت در عمل ، هم در خطر






 

کن تو پرهیز از غرور و فتنه و ظلم کسان
گر ستمکاری کنی ، خشم خدا بینی هر آن




 

چون خدا جبار و قهار و توانا در امور
دور بنما از وجود خود بزرگی و غرور






 

می دهد تسکین تو را این نحوه ی دید و نگر
دور می سازد بشر را از مصائب یا خطر




 

سر فرو آور به خاک و ذکر حق را گو عیان
تا توانی کن عبادت ، هم به ظاهر هم نهان




 

مهربانی بر رعایا کن ، نما الطاف خویش
گشته تاکید و سفارش ، در اصول و فرع کیش


 

دوستی با حق تعالی ، پیشه کن در زندگی
گر بخواهی عزت و جاه و کمال و بندگی






 

گر شود برپا حکومت با ملاک انبیا
میثمی قسط و عدالت را ببینی هر کجا



 

   کی رسد دیدار آقا ، مهدی صاحب زمان؟
تا رجالی یک نظر بیند امام شیعیان




 

 


۳.۲ حکومت داری


 

 

این که پنداری همه طاعت کنند از عمق جان
چون که حاکم هستی و دارای پول و هم توان



 

 

این تفکر موجب شر و بود  آن ناصواب
باعث ایجاد ظلم ، و هم غروری بی حساب







 

چون که موجب می شود تغییر در عزم خدا
حق بگیرد نعمت خود را ،  یقینا از شما


 

 

تا توانی کن مدارا با رعایا در امور
می دهد آسایش و آرامش و شادی ، سرور



 

مطمئنا این امانت را دهی بر کاتبش
تا توانی خدمت جانانه کن ، بر صاحبش




 

آن نبوده است و نباشد بر کسی هم مستدام
نیست پاینده حکومت بر کسی در هر نظام




 

بین سلاطین و امیران با کلاه و کاخ و زور
هر یکی بعد از دگر آمد ، نهایت مرگ و گور




 

هر  کسی روزی بمیرد ، عاقبت گردد هلاک
پس چرا اینقدر ظلم و این همه درد و فلاک



 

چون اجل آید ، نمی گوید که شاهی یا گدا
جان بگیرد از تنت ، تا کی کنی ظلم و جفا



 

او بگیرد جان مردم را به وقتش در جهان
چون که دنیا نیست جای ماندن وجای کسان



 

نیست قادر آدمی ، مانع شود از مردنش
حق کند قدرت نمایی ، در زمان بردنش


 

گر بود اعمال ما ، مرضی یزدان وقت فوت
جان دهی آرام ، بی رنج و عذابی وقت موت




 

نیست فرقی جز به تقوا و کمال و بندگی
گر توانی کسب آن کن ، در مسیر زندگی


 

کسب مال شبهه ناک و ظلم بی حد و حدود
باعث رسوایی ما گردد و دیگر چه سود



 

دان اجل آید سراغت ، از برای قبض روح
گر چه باشد عمر ها طولانی و مانند نوح





 

چون بود آخر هلاکت ، پس تو را دیگر چه سود
می رسد روز قیامت ، نیست انکار و نبود




 

می شود اعمال مال شفاف در بود و نبود
وقت پاداش و عقاب و گه زوال و هم صعود




 

این همه ظلم و تعدی ، عاقبت ترک دیار
وقت پاسخ می رسد ، روز  جزای کردگار



 

روز عقبی  چون رسد ، روز  حساب است و کتاب
نیست فرصت از برای پرسش و شرح و جواب



 

 

هر عمل دارد اثر در هستی و کون و مکان
می دهد پاسخ خدا ، در محشر و هم  این جهان




 

پس تو نیکی کن ، رسد روز حساب و هم ثواب
می دهد پاسخ خدا در بخشش و هم در عذاب







 

 گر توانی کن تو نیکی و محبت بر عموم
تا شوی در نزد مردم مهربان و خوش قدوم



 

 

ای که هستی حاکم مصر و امید مردمان
حق بود  اول ولی بر ما و هم بر دیگران

 





 

گر تو را آمد غرور و نخوتی هم در میان
دان خدا آگاه و قادر بر امور است و جهان


 

 

قدرت حق بر جهان افضل بود از قدرتت
نیست تشبیهی ز جاه و قدرت و هم کسوتت

 

 

کن تو پرهیز از ستم بر مردم شهر و دیار
چون خدا جبار و برتر  از کبیر و هم صغار


 

 
 

هر که باشد ازستمکاران ، حقیر و ناتوان
حامی مستضعفان باشد خداوند جهان

 


 

هر که دارد مسلک خود کامگی در زندگی
هم ندارد عزت و جاه و مقام بندگی


 

 

دان که میزان حق بود ، در ظاهر و هم در خفا
تا توانی کن عمل بر شرع و قرآن هر کجا






 

گر توانی کن کمک در رشد و فرهنگ کسان
چون رضای حق تعالی دارد و عز و جنان
 



 

حق بود حامی مظلوم و ضعیفان در جهان
نیست ظالم در دو عالم استوار و در امان

 

 
 

گفت مولا در خصوص عدل و انصاف و توان
هست والا تر ز جان ، در هر شرایط هر مکان
 

 

 

من نخواهم زندگی بی مهر و احسان و امید
 قلب حضرت از مصائب از مفاسد می تپید


 

کن حراست از حقوق مردم پیر و جوان
می کند تاکید حضرت بر رعایا در جهان
 






 

گر بخواهی حب مردم ، هم رضای لایزال
کن تو تقوا پیشه و هم در مصائب اعتدال
 



 

این جهان و کائناتش بهر ما آمد پدید
کن تو تدبیر و تامل ، روز و شب دارد نوید




 

هادی ما حق تعالی و پیمبر  بی گمان
بهر  پاکی روان و هم تعالی هر زمان


 

عقل ما همچون پیمبر در ضمیر و جان ماست
می کند کشف حقایق ، نقش او چون انبیاست




 

لیک عشق حق تعالی ، ماورای عقل هاست
مرکبی بهر وصال  و هم لقای کبریاست




 


همچو هفتاد و دو تن در دشت و خاک کربلا
سید و سالار عشاق است  ، بی چون و چرا





 

بهترین کار تو در خشنودی روح و روان
آن محقق می شود با عدل و انصاف و امان

 



 

 عامه ی مردم به پا خیزند در وقت فغان
در مصائب همره و دلسوز در رفع زیان

 

 

لیک اقشار مرفه همچو نزدیکان ، سران
در حوادث ها و سختی ، بی خیالند و فغان

 

 



 

گر بخواهی حق بپوشاند عیوب چون تو را
سعی کن محفوظ داری سر مردم هر کجا
 



 

عیب مردم را مکن افشا و دوری کن ار آن
تا توانی کن حذر ، از انتقاد و هم بیان

 

 
 

هم سخن چین خائن و باشد اسیر روح و جان
او جنایتکار باشد ، هم حسود و بد گمان

 




 

گر به ظاهر می کند اظهار حب بر حاکمان
لیک کارش موجب تحقیر مردم ، بی گمان

 



 

تا توانی از بخیلان و حریصان شو به دور
جملگی مانع ز احسانند ، خالی از سرور
 

 
 

میثمی خواهد کمال و عزت  و راه نجات
از خدای بی نظیر و صاحب عشق  و صفات


 

 
 

ای خدا باشد رجالی ، طالب عشق و جنان
وسعت دل ده ، ببیند جلوه ای از آن جهان

 

 

 

۳.۳ حکمرانان

 

در مدیریت نکاتی بس مهم است و کلان
می کنم شرح و بیان بهر عموم مردمان




 

تجربه همراه تقوا ، با تخصص در امور
باعث تسریع در کار و بود این ها ضرور



 

نظم و قانون از برای حاکم و هم آمران
رهنما باشد ز خبط و سو تدبیر و گمان



 

گر نباشد اینچنین ، افراد نالایق چنان
می نشینند در صدارت ، باعث ظلم و زیان





 

می دهد کاهش هزینه ، فکر و تدبیر و تلاش
گر نباشد کاهلی و تنبلی ، یا که مماش


 

تا توانی بهترین کس را گزین در انتخاب
وانگهی تنفیذ فرما ، حکم خود در انتصاب

 

 

بدترین همکار در سطح وزارت خود سران
در میان صاحبان قدرت و زور و سنان


 

بهترین مسئول از بهر حکومت در جهان
صاحب علم است و تقوا ، حاکم روح و روان





 

کن توکل بر خدا در کار و هم در مشکلات
مرتفع او می کند ، انواع حزن و معضلات





 

در میان صالحان کن انتخاب و جستجو
در سوابق کن تامل ، مشورت ها ، گفتگو





 

 

از  وزیران و مدیران در حکومتهای پیش
کن تو  پرهیز از تصدی غریبان ، بیش بیش



 

 

اکثرا همدست حاکم در صدارت ، بی گمان
چون که آنان خود ستمکارند ، در جمع سران

 

 

تا توانی کن حذر در جذب اینان در نظام
در سمت های وزارت ، چون شود فتنه مدام







 

چار عامل در شکست والیان دارد اثر
کن تامل ، هم تدبر ، در عمل از هر نظر



 

دور کردن از مناصب ، مردم لایق به کار
موجب خسران شود ، هر انتصاب نا بکار



 

گر گماری کار مردم را به افراد ضعیف
دان اهانت بر خلایق باشد و کاری خفیف


 

نفی ارزشها و ضایع کردن احکام دین
حذف افراد توانا در مناصب ، همچنین




 

اشتغال و همت خود بر امور  کم بها
جملگی ارکان لازم در نظام و در بقا

 

 

مطمئنا می توان افراد لایق را گزید
تا نگردد مانعی ایجاد ، در کارت پدید

 

 

تا نباشد در صدارت وقفه  و ظلم و زیان
دور باشند از خطا و جرم مشهود و عیان




 

 مردم لایق  برای حاکمیت  بیشمار
تا توانی بهترین فرد امین را بر گمار


 

  وقفه و تاخیر در کار خلایق دان حرام
گر بماند  کار آنان بر زمین  و  مستدام


 

 

می کنند آنان تو را یاری ، یقینا هر کدام
چون نباشد خدعه و آشوب در خوی و مرام




 

 رنج آنان بر تو باشد اندک و هم بی خطر
دوستی و هم  حمایت  با تو دارند و ثمر




 

 

تا توانی کن محبت بر عموم خادمان
دوستی کن هم به خلوت هم به جلوت هر زمان

 

 

بهترین همکار تو باشد توانا در امور
او تواند حق بگوید ، چون دلیران غیور



 

 

 

گر چه تلخ است انتقاد و موجب رنج و فغان
حرف حق را بشنو از مردان خوب هر زمان
 



 

ریشه ی هر کینه از مردم بخشکان در نهان
کن برون از دل عداوت ها و افکاری چنان




 

 
از ستایش های بی جا و تملق شو به دور
باعث خود برتری و سرکشی گردد امور
 

 

 

همنشینی با بزرگان صدیق و بی ریا
می برد بالا تو را در عالم و هم ماورا

 


 

جاهلان و عاقلان یکسان نباشد ، در نظام
فرق باشد بین آنان در امور  و هم مرام

 

 

گر چنین کردی بدان ، هرگز نباشد عزتی
هم  برای صالحان ، در کسب قدرت رغبتی



 


گر نمایی این چنین ،  کاری خطا بنموده ای
در  امور مملکت ، در زحمت و بازنده ای


 

 

حسن ظن بر مردمان و خدمتت گردد سبب
تا توانی کن شفقت بر رعایا ، هم ادب



 

تا نگردد موجب رنجیدن و آه و فعان
در مصاف مردم و اقشار گوناگون هر آن



 

 
تا توانی کن تو نیکی بر رعایا ، همچنان
با تلاش و کار و احسان و کمک در هر زمان

 


 

گر نمایی خوار مردم را ، شوی کوچک، زبون
می کنی درد و مشقت را دو چندان و فزون

 


 

دان  نماند حس ظن بر آمران در هر زمان
گر شود ظلم و تعدی بر حقوق دیگران

 

 



 

سنتی بر پا مکن بر ضد مشی اولیا
پیروی کن از مرام و خوی پاک انبیا


 






 

سنت نیکوی مردم  ، شکل گیرد سالیان
از بزرگان ادب ، هم عالمان در هر مکان





 

تا توانی با حکیمان ، گفتگو کن، مشورت
می زداید سختی و افزون کند هم معرفت



 

گر بخواهی قدرت حق را ببینی هر کجا
کن تدبر در زمین و کهکشان و ماورا
 

 
 

جامعه  دارد صنوف مختلف در هر دیار
می شود تامین نیاز مردمان ، با کسب و کار




 

عده ای مشغول صنعت ، عده ای هم تاجران
تا نباشد سفره ی مردم  تهی از قوت و نان


 

 

عده ای مشغول تحصیل  علوم کهکشان
تا رصد گردد جهان  ، از ماورا و آسمان

 

 

با خراج از مردمان در کسب و کار تاجران
می شود تامین مالی هر حکومت در جهان

 

 

مجریان لشکری و کشوری هم در نظام
خادمانی پاک باشند ، هم مقید در مرام

 

 


 

زینتی باشند آنان از برای جامعه
امنیت لازم بود در اقتصاد و توسعه




 

چون دژی محکم برای حاکمان و مردمان
از برای حفظ دین و مملکت ، در هر زمان

 

 


 

میثمی راه خدا را طی نما در زندگی
کار نیکو تا قیامت در اطاعت ، بندگی

 




 

تا توانی کن رجالی راه خوبان را بیان
با زبان شعر و انواع سروده هر زمان

 
 

 

 

۳.۴ قوای نظامی

 
 

نقش هر صنفی مشخص باشد و گردد بیان
تا نباشد شبهه ای در کار آنان در میان
 

 

بر اساس سنت و قرآن و احکام مبین
سهم و نقش آمران تعیین شده از سوی دین


 

دین کند تشریح ، آداب و رسوم زندگی
همچو دخل و خرج افراد و عبادت ، بندگی




 

گر شود اجرا قوانین خدا در هر زمان
نیست اندوه و خسارت در میان مردمان



 

علت  فقر و گناه و جرم و نسیان و خطا
جملگی در نفی و فهم ما ز  احکام خدا



 

تا توانی کن عمل بر شرع و قرآن مبین
دین بود منجی ما در کسب ایمان و یقین



 

از برای پاکی نفس و رهایی از فغان
چیره شو  بر نفس بی پروای دون در هر زمان



 

جنگ با نفس و درون باشد بسی سنگین و سخت
سخت تر از جنگ با دشمن بود ، در کوه و دشت



 

گفت مولا در خصوص جنگ و آثارش به ما
تا شود آن رهنما بر مسلمین  و بر شما



 

می کنم تشریح آن را ، از پیام مرتضی
بالاخص فرماندهی بر لشکر  و هم جبهه ها

 

 

کن تو تجهیز از خراج مردمان ، تیر و کمان
تا که دشمن را برون رانید با حرب و سنان

 



 

گر کنی لشکر مجهز درفنون و هم توان
باعث قوت شود ، تجهیز آنان بی گمان

 

 

می دهی تشکیل گردان و سپاه مسلمین
از برای حفظ ناموس و کیان و سرزمین

 

 

تا توانی بهترین رزمندگان را بر گزین
کن مجهز لشکری از مومنین و صادقین

 
 

آن کسی باید گزینی راس لشکر در نظام
او بود غالب به نفس و هم بگیرد او زمام

 

 

اهل اکرام و سخاوت باشد و هم مهربان
از دلیران و جوانمردان بی نام و نشان
 

 

معتقد باشد به یزدان  و اطاعت از رسول
پاک دامن باشد و صالح ، مقید در اصول

 

از سلحشوران و مردان خدا در عرصه ها
تا کند فرماندهی در جنگ و هم در برهه ها

 
 

شرح صدر باشد نیاز حاکم و حسن نظر
تا نگردد خدشه ای بر پیکر و  جان  نفر

 

 

هم بود خوش نام در بین سپاه و مردمان
سخت باشد بر تقابل ، در تعرض هر مکان

 

 

اهل بخشش باشد و حامی سرباز و کسان
تا نباشد دلهره در کار و خرج  افسران

 

 

این سبب گردد فزونی در نبرد و در جدال
حمله ور گردند سربازان به دشمن تا زوال


 

در مقابل با ضعیفان ، با مدارا  طی کند
  حاجت آنان کند تامین و  پاداشی دهد


 

مهربانی او کند ، با لشکر و با دیگران
آن کند تسریع در کار خلایق بی امان



 

عده ای مشغول تدوین ، چون وزیر و کاتبان
همچو تنظیم قرار و عهد و پیمان توامان


 

قشر های مختلف در جامعه در هر زمان
می کنند تامین نیاز مملکت  را بی گمان

 

 

عده ای مشغول تدوین ، چون وزیر و کاتبان
همچو تنظیم قرار و عهد و پیمان توامان

 

 

می شود حاصل درآمد ، پیرو هر کسب و کار
زندگی بهتر شود ، با نام و یاد کردگار

 

 

حق دهد بر آدمی امکان فکر  و کار و هوش
می شو تامین نیاز مردمان با جنب و جوش




 

تا کند  تحصیل رزق و معرفت جوید هر آن
همچنین حق را بیابد ، با تدبر  هر مکان

 
 

با شکیبایی نما اصلاح در کار  صنوف
از مصائب کن سوال و از مسائل هم وقوف



 

گاه باشد بر تو سنگین ، در ادای  کارشان
کن توکل بر خدا و با تدبر  رفعشان


 

تا توانی کن نظر همچون پدر بر مردمان
کی پدر دارد تفاوت بین فرزندان  چنان




 

نیست فرقی بین مردم ، جز به تقوا و توان
اهل فضل و معرفت را دان گرامی هر زمان



 

اهل تقوا کی کند ، ظلم و ستم بر این و آن
نیست آنان را جنایت هم به ظاهر هم نهان


 

اهل فضل و معرفت ، مشکل گشا و رهنما
حق کند آنان سفارش ، در مصائب هر کجا



 

عالم غافل کند دنیا و عقبایت خراب
در مقابل اهل ایمان دور می سازد عذاب



 

کن گرامی اهل ایمان و خرد را در امور
چون که آنان مردمانی با صفا  و با شعور



 

اهل ایمان و خرد بالا برند مردم ز  فرش
پس گرامی دار آنان را ، رسانند  تا به عرش


 

 

قشرهایی ناتوان را کن حمایت همچنان
چون که آنان مستحق لطف و احسان سران

 

 
مردمان مملکت را کن حمایت ، بی دریغ
کی توان بنشت بر سر نیزه و انواع  تیغ



 

در امور زندگی و مملکت غره مشو
بین خدای لایزال و راه شیطان را مرو


 

گر شود احسان و نیکی بر خلایق در جهان
از خدا دان فرصت خدمت به مردم هر مکان

 
 

این نباشد چون تو مشغول اموری بس کلان
غافل از مردم شوی در کار کوچک هر زمان


 

 
حسن ظن گردد سبب ، در پرتوی حسن نظر
تا توانی کن کمک بر مردمان بی پدر


 

چون یتیمان  فاقد احسان و بعضا ناتوان
کن توجه بر یتیمان و فقیران هر زمان



 

نقش مردم در حکومت دان بسی سنگین بود
حق آنان را ادا کن ، لازم و شیرین بود


 

گر توانی کن به پا قسط و عدالت بهر عام
این بود از بهترین کار و  تداوم ده مدام


 

می شود ما را امید و شادمانی و صفا
گر نمایی آن عمل با نیت و قرب خدا
 

 

بهر کسب دانش و کسب معارف کن تلاش
تا نگردد باعث  رنج و بلا و هم معاش

 

 می رساند روزیت را میثمی ، روزی رسان
توشه ای را کن فراهم ، از برای روح و جان


 

تا به کی گردی رجالی ، منتظر بر این و آن
از خدا در خواست بنما ، می دهد بر تو توان

 
 

 

 


۳.۵ امور قضاوت


 

گر بخواهی قرب و پاداش خدا را در جهان
کن تو یاری و محبت ، بر خلایق هر زمان



 

بالاخص افراد مظلوم  و  یتیمان و اسیر
کن حمایت قشر محروم و ضعیف و هم فقیر




 

می شود ثروت دو چندان ، در پی بخشندگی
کن به یزدان اعتماد و بین اثر در زندگی



 

 هر که یاری کرد با احسان،  به قصد کردگار
می رسد لطف و عنایت از بر  پروردگار

 

 

گونه ای باید عمل گردد که بر مردم ستم
یا فشاری را نباشد محتمل ، هر آن و دم

 

 

در امور زندگی ، هم در امور مالیات
کن مدارا بر رعایا ، در وصول  عایدات

 
 

گر نباشد زحمتی  در کسب مال و در معاش
دان سبب گردد  دو چندان ، کوشش و کار و تلاش


 

رنج و شادی خلایق را ، به یاد آور همی
موجب تشویق گردد ، در تلاش آدمی

 

 

کار مردم را گرامی دار ، با احسان خویش
  سنت مردم نما محفوظ ، چون آئین و کیش

 

 

کارها ی مردمان یکسان نباشد در جهان
اجر آنها در تقلا باشد و فکر و توان



 

تا توانی کار مردم  را به مردم واگذار
اقتصاد مردمی آید پدید و ابتکار

 


 

گر توانی ده تو پاداشی به اصحاب هنر
رنج آنان را بها ده در نظام و در اثر

 

 

رنج  مردم  را مده یکسان تو ارزش هر زمان
تا نباشد خوب و بد همسان به دید مردمان

 


 

گر دچار شبهه گشتی در مسائل  هر زمان
رو به سوی سنت و قرآن و نور  بی کران

 

 

می نماید حق تعالی راه خود را هم عیان
از طریق سالکان و هم امام شیعیان



 

همچنین صدها پیمبر آمده بهر نجات
در هدایت کردن و هم در تعالی صفات



 

هست قرآن هادی انسان به سوی معرفت
می دهد یزدان کمال و عزت و هم منزلت


 

آن شده نازل ز عرش و هم بود دری گران
از برای مسلمین  باشد گرامی  در جهان

 


 

کن اطاعت از خدا و هم ولی در هر مکان
گر بخواهی راه خوبان و سعادت هر زمان

 

کن پس از این مشورت با اهل تقوا در قضا
نیست شک و شبهه ای در بین مردم در خفا

 

 

در قضاوت بهترین قاضی شود در راس کار
تا حقوق مردمان محفوظ گردد بیشمار




 

تا نباشد خدشه ای در حکم و رای صادره
هم نباشد در میان ، ترس عقاب و دلهره

 

 

فرد قاضی دور باشد از هوا ی نفس و جان
تا نماید حکم خود را بر حقایق ، نی گمان

 

 

قاضیان باید فهیم و مستقل ، دور از سران
تا نباشد خاطیان را در صدارت ، هم امان
 

 سعی گردد در قضاوت ، عدل باشد در بیان
بر ادله حکم گردد ، نی به حرف شاکیان

 

 

قاضی منصوب حق گوید ، نبیند جز خدا
تا نباشد حرف و نقلی در امور و در قضا


 

 

گفت مولا مرتضی در وصف مالک این چنین
او بود چون من برای مصطفی در  حفظ دین




 

مالک بن حارث نخعی بود حامی دین
در زمان مصطفی آید به اسلام مبین




 

می پذیرد  دین حق را ،  در زمان مصطفی
در نبرد حق و باطل  ، در کنار مرتضی




 

بعد احمد او حمایت می کند راه نبی
او بود حامی حق و حامی عدل علی






 

گفت مولا در خصوص مالک  اشتر چنین
در قیاس سنگ و کوه و استواری چون نگین



 

او بود محکم تر از محکم ترین  سنگ جهان
همچو کوهی مرتفع باشد ، نباشد  مثل آن




 

حاکم کوفه کند  تبعید مالک را به شام
تا نباشد خدشه ای بر حاکمان و بر نظام



 

بعد عثمان ، با امیر المومنین بیعت نمود
مالک است اول نفر در بیعت و او را ستود




 

او وفا دار است و صادق ، او بود فردی امین
او بود فرمانده ی مولا امیرالمومنین

 


 

گفت حلی در خصوص نقش مالک در جهان
او جلیل القدر باشد ، همچو خورشیدی عیان


 

 

از بزرگان قبایل باشد و مردی شجاع
او دلیر است و قوی در جنگ و در صلح و دفاع

 

 

او شود مسموم در بین سفر ، آن فاجعه
در عریش آمد پدید آن خدعه و هم سانحه





 

می کند یاری علی را در نبرد خاطیان
زین جهت بغض ورا دارند ، چون سفیانیان







 

گر چه تا فتح و نبرد دشمنان راهی نبود
لیک امر مرتضی را  می پذیرد ، اوستود






 


زخم شمشیری بود بر چشم مالک در مصاف
او مطیع مرتضی باشد ، ندارد هم خلاف
 

 

مرگ مالک یک مصیبت بود در کون و مکان
مردم  کوفه عزادار و حزین و در فغان

 

 

بهترین یار علی اندر  سفر گردد شهید
این بود یک ضایعه بر امت و بر او سعید

 


 

هست مالک بهترین در بین اعراب زمان
در جهات مختلف ، بعد از  امیر  مومنان

 

 

او ندارد خواب در وقت جدال و در نبرد
ذره ای شک در نبرد و در قتال خود نکرد




 

هست مالک همچو شمشیر خدا بر مشرکان
می کشد با تیغ بران ، ناکثین را بی امان

 
 

او بود از حامیان مرتضی در هر زمان
در مصاف دشمنان او سخت باشد ، بی امان





 

عمر با عزت به همراه صفای روح و جان
موجب  حب خدا و مردمان در هر زمان


 

 

میسمی خواهان قسط است و عدالت در جهان
در قیامی تحت امر مهدی صاحب زمان

 


 

از خدا خواهد رجالی کسب ایمان و یقین
آن برای اعتلا در فهم قرآن است و دین
 

 

 

۳.۶ امور اقتصادی
 

 

می نماید مرتضی پند و نصیحت بر سران
تا نباشد لطمه ای بر آمران و حاکمان


 

 

ارتباط حاکمان با مسلمین گردد بیان
در خلال نامه ی مولا به مالک بی گمان



 

تا کند بر پا عدالت بر اساس شرع و دین
چون که مالک آمده سوی امیر المومنین




 

در حقیقت می کند تبیین اصول دین عیان
همچو قانونی برای مسلمین ، در هر زمان

 

 

بر اساس امتحان و تجربه هم مشورت
بر گزین از بهترین ها ، در کمال و معرفت

 

 

گر گماری مردمان  بی سواد و ناتوان
می شود اسباب کندی در امور و هم فغان

 


 

تا توانی کن حذر از نصب بی جا ، بی دلیل
کن گزینش مردم پاک و امین و هم اصیل




 

گر کنی منصوب خارج از قواعد ، بی گمان
دان ستم کردی به مردم ، چون امیران و شهان


 

 

بین سوابق را ز حیث حسن خلق و هم حیا
چون که آنان از طمع دور و امین در هر کجا


 

.
 

بهترین ها ، بین افراد توانا بر گزین
بر گمار و کن نظارت از طریق ضابطین



 

 

آن که باشد از تبار مسلمین و با شعور
او بود اصلح  برای کسب  کرسی امور







 

 

تا توانی کن کمک بر ناصبان با وصف فوق
کن گزینش مردم صالح، امین و اهل ذوق

 

 

 

تا نباشد علتی از سوی آنان در میان
در پی کمبود در مال و نیاز خود  هر آن

 

 

 

همچنین مانع شود از غصب ، سوی خاطیان
چون که بیت المال باشد در خیار والیان



 

 

عده ای را چون چراغ و رهنمای خود گمار
تا رصد گردد حکومت از برون و هم مهار




 


تا گزارش ها رسد از جانب آنان هر آن
خوان به دقت تا شوی آگاه از کار و توان



 

 

کن تفقد در امور مملکت بی واسطه
از طریق عاملین با وفا ، بی سفسطه

 



 

چون نظارت بر امور کارشان افزون شود
کی حکومت بر جماعت کاهل و  مدیون شود





 

گر  بود مخدوش کار عاملان در یک مکان
مستحق باشند در عزل و مجازات کلان
 

 




 

با عمل کردن به قانون مجازات و امور
شو ز تهمت هم خیانت در امانت دور دور




 

می شوی آسوده و گردی به دور از هر گمان
پیرو برخورد با افراد خاطی هر زمان



 

 

گر شود محرز خیانت بر امور مسلمین
حکم گردد خاطیان را ، بر اساس شرع و دین

 



 

گونه ای باید عمل گردد برای این و آن
تا شود درسی برای جامعه هم خاطیان




 

 
خاطیان توبیخ گردند  و مجازاتی شدید
ننگ تهمت را زدایی و دهی مردم امید



 

 

تا سبب گردد عدالت در دیار  مسلمین
با قضاوت های شفاف و اموری اینچنین

 



 

خادمان پاک و مردان خدا را دان عزیز
بین افراد خطا کار و توانا  ده تمیز






 

خادمان و آمران را در حکومت  هر کجا
کن محبت جملگی را ، هم به ظاهر هم خفا




 

 

از برای حفظ اینان و صفای روح و جان
ده هدایای گرانقدر و اصیل و هم نشان



 

 

مرتفع کن حاجت آنان ، برای زندگی
تا شود موجب تلاش و خدمت و آسودگی






 

تا کنند با طیب خاطر ، کار مردم را تمام
در زمان خود به پایان آن رسد ، با اهتمام



 

 

تا توانی دین احمد را عیان کن در جهان
دین نگردد عاملی بهر معاش این و آن




 

چون بشر باشد به امید حیات و زندگی
نیست او را در مصائب ، کاهلی و خستگی






 

زین سبب انگیزه باشد ، تا کند کار و تلاش
از برای شادمانی و رفاه و هم معاش




 

حق نگفته طول عمر مردمان را  او نخست
چون بشر مایوس گردد ، راز حق را کس نجست





 

گر کنی تامین نیاز آمران از هر جهت
نیست عذری یا بهانه در تخلف در سمت

 





 

قبل اخذ مالیات و هم خراج مسلمین
کن زمین آباد از بهر زراعت ، همچنین

 



 

گر نباشد کشت و کاری در زمین و مزرعه
نیست محصولی برای مالیات و هم هبه

 

 
 

گر دهد خسران ، بلایای طبیعی ناگهان
ده خسارت بر رعایا ، بیمه گردان این و آن





 

تا توانی کن شفقت ، از خراج خود بکاه
تا نباشد دامنت را ، لکه ا ی ننگ و سیاه


 

 

می کنی مردم هلاک و اندکی یابی دوام
گر شود سفره تهی از قوت ناچیز  و طعام

 


 

گر شکایت نزد تو گردد از  انواع خراج
کن مدارا با جماعت  وقت سختی هم رواج




 

کی بریزد برگ سبزی غیر پائیز  وزان
نیست کاری جز به دستور خداوند جهان




 

می کند رسوا تو را هر آینه با یک نگاه
گر ببینی چهره ات را ، دیر هنگام و پگاه





 

لیک غافل از خودی و هم درون سینه ات
کاش می دیدی درون و لحظه ای آئینه ات




 

تابشویی چهره و جانت ز انواع گناه
تا نگردد روح و جان آلوده و گردد تباه






 

کی شود جانا ببینم هم درون و هم جهان
تا کنم اصلاح خویش و قدرتت بینم هر آن










 

حق تعالی می دهد فرمان گردش در جهان
بر جمیع مردمان و بر خلایق همچنان



 

می کند فرماندهی بر جن و انسان ، هر مکان
چرخش عالم به اذن حق تعالی ، هر زمان
 
 


 

حق تعالی میسمی ، آگاه و ناظر در جهان
می کند فرماندهی بر جن و انسان بی گمان







 

دان رجالی ، قادر منان دهد روزی به ما
می کند تامین نیاز مردمان را ، هر کجا



۳.۷ کاتبان و تجار

 
 

بهترین را برگزین از حیث اخلاق و توان
تا نباشد در حکومت ، خسر و نقصان هر زمان
 

 

مردمان قادر به انجام وظایف بی گمان
بالاخص در اقتصاد و در زراعت همچنان




 

تکیه گاه مردمی باعث شود عز و جلال
نیست اندوه و پریشانی ز آنان یا ملال




 

کارها آسان شود ، گر واگذاری بر عموم
چون که آنان صاحب فهمند و ادراک و علوم





 

نیست بن بست و خلاصی ، هر زمان و هر مکان
می شود هر مشکلی آسان ، بدست این و آن





 

تا توانی بر توان مردمان  کن اعتماد
پایدار است و مداوم ، هر که دارد اعتقاد

 

 

گر توانی بستر لازم مهیا کن چنان
تا عیان گردد توان و قدرت مردم هر آن

 

 

گر به فکر خود فقط باشی ، نه احسان و تلاش
تنگدستی می شود حاصل ، یقینا در معاش

 

 

چون نمایی مشکلات مردمان را مرتفع
موجب شادی مردم گردد و هم منتفع

 


 

کن نظر بر کاتبان و قاصدان و نامه ها
تا نگرد خدشه ای در نشر اسرار  شما





 

گر بود در راس هر کار و مناصب در امور
فرد دانا و توانا ، هم مهذب با شعور




 

دان شود هر کار آسان و نباشد مشکلی
حاصل آن بینی و هرگز نباشد معضلی


 

 

بر گزین شایسته فردی ، صاحب علم و نشان
تا بود قادر به تنظیم قوانین در جهان
 

 

جایگاه خود بداند ، آن مهم است و کلان
گر نداند قدر خود ، هر گز نداند این و آن

 


 

در نوشتن از حقایق  صادق و پرهیزکار
واقعیت ها بیان گردند ، چون قول و قرار



 

غفلتش باعث نگردد گفته ای گردد بیان
از نگاه و چشم مسئولان به دور و هم نهان

 

 

حفظ گردان راز و اعمال حکومت همچنان
تا نگردد صدمه ای بر حاکم و بر این و آن



 

کن تو اسرار حکومت را ز نا اهلان به دور
چون که گردد موجب آسیب در کار و امور



 

 

عده ای با ظاهر خوب و درونی ناصواب
موجب تخریب گردند و شود حاکم خراب





 

با ندانم کاری و غفلت ، کند آشوب ها
می نمایند فتنه و هر دم خلافی یا خطا




 

می کند بد نام  دین و حاکمیت با بیان
تا نماند ، یاد و نامی از امیران در جهان

 


 

دقت کافی نما در انتخاب و انتصاب
کن تو دوری از خطاکار و منافق ، اجتناب



 

 

کاتبان باید وفادار و امین و مهربان
قبل هر حکمی نظر کن بر عملکرد و توان


 

 

از میان کاتبان  اصلح ترین کاتب گزین
در امانت داری و اسرار باشد او  امین




 

از برای حفظ اسرار و وفا ،کن امتحان
تا نگردد صدمه بر اموال مردم  ناگهان

 

 
 

کاتبانی برگزین ، صالح ، توانا ، خوش بیان
می دهد کاهش خطای کاتبان را بی گمان

 

 
 
 

عهد با مردم چنان تنظیم کن در هر زمان
تا نباشد لطمه ای در وقت اجرا ، هر مکان


 

 

گر خطا شد در قرار و عهد و پیمان با کسی
قابل اصلاح باشد ،  محتوایش هم بسی

 


 

بر سر هر کار و منصب در حکومت یک نفر
برگمار از بهترین ها ، بس توانا و قدر





 

کن تو منصوب و نظارت کن به کار  آمران
تا نباشد خدشه در کار و امور مردمان


 

 

گر خطایی در حکومت از کسی آمد پدید
ابتدا کن موعظه ، قبل از فرامین شدید

 

 
 

انتخاب و انفصال آمران  باشد مدام
دقت کافی نما در عزل و نصب هر کدام

 

 

کن سفارش روی خوش بر مردم پیر و جوان
بالاخص افراد بیمار و فقیر و ناتوان

 

 

عده ای  داد و ستد دارند ، بعضا هم فساد
کار و کوشش در ره یزدان بود نوعی جهاد


 

 
کاسبان ساکن و هم تاجران در سفر
می کنند تامین ، مایحتاج و قوت هر نفر


 

 

باعث آسودگی گردند با سیر و سفر
با عبور از خشکی و دریا ، پذیرای خطر




 

سخت باشد کسب مال پاک و روزی و طعام
تا توانی کن تو پرهیز از فساد و هم  حرام





 

لقمه ی ناپاک باشد منشا جرم و خطا
می کند نابود روح و جان ما را آن غذا





 

از خدا خواهید مال مکفی و کسب حلال
روزی پاک و خوراک سالم و آب  زلال



 

 

گفت حضرت در خصوص کاسبان هر مکان
نیست فتنه بر حکومت ، جانب اینان چنان

 


 

عده ای با احتکار  جنس و با سود کلان
صدمه بر مردم شود ، هم قشر محروم از توان

 



 

این گروه از کاسبان تضیع گرداند حقوق
موجب ننگ حکومت  باشد و اهل وثوق


 

 

تا بدست آرند مالی ، با تبانی یا فریب
دور گردد از تجارت ، دیگران و هم رقیب





 

تا به کی چشمان بگرید از فراغت مهدیا
ای امام شیعیان ، بنما به ما روی و سرا





 

ای امام شیعیان ، جانم فدایت می کنم
با دل پر شور  و حالی ، من صدایت می کنم







 

تا نباشد جنب و جوش عاشقان و فرط ذوق
کی شود مقدور دیدار  ولی ، ای اهل شوق




 

ناله های نیمه شب ، همراه با ذکر و دعا
می کند حق مستجاب و حاجت خود کن ادا





 

آخرین حج نبی گردد مشخص جانشین
در غدیر خم بگوید  ، مرتضی باشد امین



 


 

 

بر خدا کن اعتماد و هم توکل بر خدا
نیست شکی در وجود ایزد و راه هدی





 

 

کن رجالی عهد خود را با خدای خود ادا
وقف کن خود را ،  برای خالق عرش و سما


 

 

۳.۸ مستمندان

 

 

ما همه از بندگان حق تعالی هر زمان
نیست ما را جز خدا منجی و هم روزی رسان






 

او دهد روزی ز خون  مادر و باشد غذا
کیست قادر تا کند تامین رزقت ،  جز خدا؟



 

او رساند رزق تو قطعا در این کوی و سرا
چون همانند پدر باشد ، برای ما خدا



 

شو تو تسلیم خدا و کن تقاضا از خدا
تا ببینی حق تعالی را ، به عالم هر کجا


 

گر شوی دور از خدا ، در جهل مانی تا ابد
تا توانی دور کن ، هر کینه و بخل و حسد




 

گر نباشد نور یزدان ، دور باشی از خدا
نیست ما را یک سخن ، بی اذن یزدان هر کجا




 

پس چرا اینقدر باشی سر کش و از حق به دور؟
رو به سوی حق تعالی ، قبل رفتن سوی گور




 

می کند یاری تو را ، در هر شرایط ، بی گمان
رشد تو در سختی و کار و تلاش بی امان
 


 

بین خدا داده تو را عقل و توان بهر امور
صاحب فهم و کمالی و جمالی ، هم شعور




 

با تفکر حل نما ، هر سختی و هم معضلات
کن توکل بر خدا  اندر مصائب ،  مشکلات



 

 

مستمندان در نظام مملکت  ، هم شرع و دین
هر نفر دارای حقند و حقوقی همچنین

 

 
 

از مساکین کن تو دلجویی و هم رفع نیاز
آبرومندند افراد ضعیف و جان گداز
 

 
 
 

عده ای در فقر سوزند و حقارت می کشند
از بیان فقر خود ، دائم خجالت می کشند

 

 
 

سهم آنان از خزانه کن جدا و هم ادا
تا توانی کن محبت بر فقیران هر کجا


 

 

مردمان بعضا زمین گیرند از فرط نیاز
مرتفع کن حاجت آنان ، که باشد جان گداز


 

 

هر تمنا از بشرموجب شود ذلت ورا
آدمی دارد مقام و شوکتی نزد خدا





 

از خدا خواهید مال و حکمت و عز و شفا
تا توانی کن حذر ، از مردم کوی و سرا




 

 

 

مرتفع کن ، قبل اظهار نیاز این و آن
تا نریزد آبروی مردمان ، در هر مکان

 


 

از میان اهل تقوا و ریاضت برگزین
نایبانی را که ناظر بر امورند و امین

 




 

تا گزارش از شرایط او کند از هر مکان
کن تو تامین هر نیاز و فقر مردم بی امان
 

 
 

قسمتی از گندم و غلات را ، در هر دیار
ده به مسکین و فقیر و بینوایان و صغار
 

 

 

بر ضعیفان از غرور و خود پسندی کن حذر
تا توانی کن تفقد ، مهربانی چون پدر

 

 

کارهای بس بزرگ و اشتغالت هم مدام
آن نگردد مانعی در رفع حاجات نظام

 

 
 

مردمان را ساده و قاصر مپندار و حقیر
تا توانی دان عزیز و کن محبت بر صغیر
 

 




 

در ادای حق مظلومان  تلاشی کن مدام
حق  فرا خواند همه ، روز قیامت با قیام




 

 

پیشگاه حق نمایان می کند اعمال ما
نیست فرصت در قیامت ، بهر جبران و ادا

 

 



 

کن یتیمان را تفقد در مصائب بی امان
همچنین افتادگان ، از صحت و هم از توان




 

 

تا توانی کن سفارش بر یتیمان هر کجا
کی نماید دست حاجت بر کسی ، غیر از خدا

 



 

نیت خود را حمایت بر ضعیفان ده قرار
دان خدا راحت نماید ، سختی آنان ز کار

 





 

می شود تاکید در قرآن و عطرت بر کسان
کن حمایت مردم بیچاره و بی آب و نان




 

وعده ی حق در حمایت از ضعیفان ،بی گمان
می رسد روزی حکومت ، دست اینان در جهان





 

می کند برپا حکومت ، مهدی صاحب زمان
بعد فرمان خدا ، بر صاحب کون و مکان




 

یک حکومت در جهان باشد ، در کل نقاط
در پی آن می شود دنیا پر از شور و نشاط






 

در پی امر خدا ، بر مهدی صاحب زمان
  عقل ها کامل شود ، از پرتوی نور جنان





 

بعد اذن حق تعالی بر قیام و هم ظهور
می شود دنیا گلستان  ، از قدوم و هم حضور



 

مهدی می آید ،فراهم کن تو اسباب ورود
جانشین حق تعالی باشد و صدها درود




 

کی شود مهدی بیایی ، ای امام  انس و جان ؟
بر کنی ظلم و ستم را ، از خلایق  بی امان






 

با مشخص کردن وقت ملاقات و زمان
بشنو حرف مردم و حرف دل پیر و جوان

 



 

مجلس عامی نشین ، همچون مجالس در قدیم
تا نباشد دلهره ، از امر حاکم ، یا که بیم


 

 

بشنو از  مردم حقایق ، هم به ظاهر هم نهان
گرخوشایندت نباشد ، تیغ بران زبان




 

گفتگو کن ، جستجو کن ، مشکلات این و آن
مرتفع کن معضلات و هم مصائب ، بی امان

 




 

بر اساس گفته ی احمد عمل بنما عیان
منع گردد محتکر از احتکار و هم زیان



 

 

گر شود اجرا فرامین خداوند و رسول
می شود مرضی حق و می کند آن را قبول





 

شادمانی می شود حاصل ، برای این و آن
پیرو اعمال نیک و حسن نیت ، گفتمان
 

 

 

گونه ای باید عمل گردد خرید و هم فروش
تا نباشد لطمه ای در کار و هم در جنب و جوش

 



 

بر موازین و عدالت گونه ای گردد عمل
تا نباشد مانع کار و تجارت ، ما حصل

 



 

محتکر را کیفری ده بر اساس حکم دین
از برای عبرت و هم از برای غاصبین

 



 

این همه حرص و ولع در زندگی از بهر چیست؟
هادی ما حق تعالی باشد و دین نبیست
 




 

عمر ما کوتاه باشد ، قدر آن دان میسمی
توشه ای را کن فراهم ، تا بود آن مرهمی

 

 


 

فقر حاکم دان رجالی ، گه ز انفاس پلید
همچو شهوت ،اعتیاد و قدرت غالب پدید

 
 

 

 
۳.۹ حقوق مردم



 

می کند ختم رسل ، دین خدایش را به پا
دین اسلام است ، مملو از حقایق بهر ما







 

احمد است صاحب کتاب و او بود نور مبین
خلق را هادی بود ، از ظلمت و رنج و  حزین




 

مشعل قرآن بود ، ناجی ما از هر خطا
رهنمای مسلمین است ، نور یزدان هر کجا





 

هست قرآن لوح محفوظ و بود نور هدی
می شود نازل شب قدر و شود آن رهنما



 

گر بخوانی نور یزدان ، می دهد تسکین تو را
چون کتاب عشق و ایمان آمده سوی خدا


 

 

گفت پیغمبر ، امین و مقتدای انس و جان
در خصوص حق  مردم از ولی در هر زمان




 

گر بود حب ولایت از امیر المومنین
او شفاعت می کند مردم به روز واپسین




 

گشت مولا جانشین مصطفی روز غدیر
چون امیر المومنین باشد ولی و بی نظیر

 

 

بشنو از مولا علی این گفته را از مصطفی
آن بود دری گران سنگ و نباشد هر کجا

 

 

نیست زیبنده ، برای امت  آل رسول
ناتوان از اخذ حق باشد، کند ظالم قبول



 

حق نباشد دادنی ، از سوی ظالم بر کسی
آن بگیر از حاکم ظالم ، که باشد او خسی


 

 

در ادامه بشنو از مولا علی اسلام ناب
می کند بر مردمان و  والیان آن را خطاب




 

او خطابش مالک اشتر بود در آن زمان
لیک شامل می شود بر هر حکومت در جهان



 

مالک است همراه حیدر ، همچو بازوی علی
می کند یاری امام و خاتم دین را ، نبی

 

 

او بود فرمانده ی لشکر ، ز سوی مرتضی
چون سلحشور است مالک ، اهل تقوا و دعا




 

گر چه مالک متقی باشد ، به دور از خود سران
لیک مولا می نگارد ،  نامه ای چون در فشان

 

 

گر کنی صبر و شود  تدبیر ، اندر مشکلات
می دهد اجرت خدا ، هم در قیامت ، هم حیات

 
 

ارزشت افزون شود با رفع سختی ، معضلات
تا توانی بهترین خدمت نما ، قبل از ممات

 

 

می گشاید حق تعالی باب رحمت ، باب جود
هر که باشد اهل تقوا و نیایش ، هم سجود
 


 

کن تحمل انتقاد و تیغ بران زبان
انتقاد است موجب اصلاح در فکر و بیان


 

آنچه باشد بر خودت ارزنده و زیبا بسی
خواه آن را از برای مردم و هر بی کسی

 

 

امر تو با مهربانی گر شود توام نکوست
مرضی حق باشد و الطاف  بی پایان دوست




 

این نشان قدرت و عز تو گردد در جهان
لطف و احسان بر فقیران و ضعیفان هر مکان

 


 

گر کنند اهمال در انجام کاری بی دلیل
مستحق باشند توبیخ و نما آنان ذلیل

 

 

گر نباشد در توان خادمان ، امری چنان
کن تو همت در برون رفت مسائل بی امان

 

 

کار مردم را به دقت ،  وقت خود اقدام کن
تا نگردد معطلی در کار و آن اتمام کن
 

 

بهترین اوقات خود را کن نیایش با خدا
گر چه خدمت خود عبادت باشد و ذکر و دعا



 

دان عبادت جملگی حبل المتین است و نیاز
روح ما سیقل شود با ذکر و یاد و هم نماز




 

می کند روشن دل و آماده می سازد بشر
بهر معراج و صعود روح انسان در سفر




 

آن وصال کردگار است و عروج آدمی
می زداید خود بزرگی و غرورت را همی


 

 

گر بود نیت خدا در کار مردم هر زمان
می دهد پاداش چندان ،حق تعالی بی گمان








 

هر که خواهد اجر یزدان در دو عالم هر زمان
در رضای حق تعالی باشد و خدمت هرآن
 

 

چون نمایی خدمتی خالص به دور از هر ریا
دان که دارد اجر چندان نزد مخلوق و خدا


 

آن بود محفوظ ، در این عالم و هم  آخرت
باعث شوکت شود ، هم افتخار و منزلت

 

نیتت خالص شود هم در فرایض با خدا
کن تو اعمالت به دور از حب دنیا و ریا



 

ترک دنیا با زبان و گفتنش آسان بود 
گر نباشد خدمت جانانه ای ، خسران بود




 

 گر بود دنیا چراغی و شود ناجی تو را
نیست آن مذموم و باشد نردبانی در سرا



 

این جهان و آن جهان در اختیار است ،ای بشر
گر بود تهذیب نفس و جان بود خالی ز شر



 

 

گرچه سخت است کار خوب و کار بی عیب و نشان
کن عمل با دقت و صبر و درایت ، با توان

 
 

خوان نمازی چون محمد ، با تامل هم رسا
در قرائت کن صبوری ، هم به پیران اعتنا





 

در قرائت کن مراعات قلیلی در نماز
فرصت کافی برای سجده می باشد نیاز

     ‌

 

 

می شود ضایع نمازت  ، گر بخوانی با شتاب
عده ای محروم گردند و شود آن هم خراب




 

 
تا توانی رو به دیدار خلایق ، صبح و شام
تلخی مردم نما شیرین به جان و هم به کام





 

از امور مردمان آگاه گردی با حضور
تا نباشد شایعه جای حقیقت در امور


 

 

با حضورت در جوامع کن خصوع ، افتادگی
این نشان مهر و احسانت بود ، هم سادگی

 

 

می شود آگاه والی از مصائب ، بی گمان
حل  شود هر مشکلی ، با امر حاکم بی امان
 

 

 

چون قضاوت می شود حاکم ، ز سوی این و آن
تا توانی گو سخن با مردم  پیر و جوان



 

 

زشت زیبا می شود ، در نزد مردم در سمت
در نظر کوچک شوی ، گرچه بزر گی هر جهت

 

 

میسمی خواهان عشق حق بود ، در زندگی
ای خدا بنما ره خوبان ورا ، در  بندگی

 

 

 

این سروده می کنم تقدیم بر یزدان پاک
دان رجالی خلقتت باشد ز آب و باد و خاک
 

 

 

۳.۱۰ نزدیکان حاکم

 

 

از برای دوری نقل و گمان از این و آن
دور کن اقوام خود را از مناصب هر زمان







 

گر شود از خویش و نزدیکان خطایی یا ستم
باعث بد بینی مردم شود ، هم درد و غم




 

عده ای از بستگان دارند کبر و هم زیان
با تعرض می برند  از نام تو سود کلان




 

نهی بنما  از تعرض قوم و فرزند و کیان
آن حرام است و زند آتش به جان و خانمان


 

عده ای با نام تو کسب درآمد می کنند
ننگ آن سود تو باشد ، در دو دنیا می برند



 

خوی برتر جویی و گردن کشی آید پدید
بین اقوام خود و هم والیان باشد شدید




 

ظلم و جور آمران ، اسباب نفرت می شود
موجب دوری مردم از حکومت می شود


 

 

کن نظارت بر امور آمران در هر مکان
منع گردان عاملان  را  از ستم یا هر زیان
 

 

 

در صدارت دقت کافی شود در عزل و نصب
تا نگردد بی جهت با رابطه ، آن کسب و غصب






 

گر گماری در مناصب ، فرد منفور و ضعیف
دور گردانی ز خود افراد لایق ، یا عفیف

 

 
 

ریشه کن کن ، خوی خود خواهی و خوی ناسزا
گر بود در بین منصوبین ، صفاتی نا روا

 

 
 

با عدالت کن عمل در بین مردم بی درنگ
تا که گردد مملکت آباد و دور از ریب و جنگ



 

دور کن از مردمان آسیب و هر گونه ستم
جنگ ناحق ، می کند نابود و آرد درد و غم


 

باعث احیای اسلام  است ، قانون خدا
تا توانی کن عمل بر شرع و دوری از خطا


 

داد یزدان ، بر نبی در حج آخر این پیام
بر گزین مولا علی را جانشین و هم امام
 


 

دین حق بر پا شود با نصب آقا مرتضی
می شود کامل رسالت ، امر حق گردد ادا




 

گفت احمد ، جانشین من بود مولا علی
در غدیر خم کند منصوب ، ایشان را نبی





 

دور بنما خائنین را از حکومت ، بی امان
چون که آنان  ظالم و اجحاف دارند توامان





 

گر شود اجحاف و تبعیضی ز سوی رهبران
نیست فرصت ، تا شود جبران خطای دیگران


 

 

ثبت گردد کار نیک و احسنت در روزگار
  در دو دنیا می شود مشمول عفو کردگار



تا توانی کن تو تسهیل و نما کارت روان
تا شود از صالحات و باقیاتت بی گمان




 

در امور شخصی مردم ، مگو عیب و سبب
گر توانی کن محبت ، جای برخورد و غضب



 

می شود لرزان حکومت ، در  پی ظلم و فساد
در نهایت آن  سقوط است و سبب گردد عناد




 

فقر  و تبعیض و خیانت ، موجب افسردگی
تا توانی بر طرف بنمای ، خوی بردگی



 

 
کار و اهداف حکومت برملا ساز و عیان
تا شوند آگاه از کار امیران هر زمان

 

 

چون که مخفی باشد از والی اموری در نظر
با حضورت بشنو از نزدیک ، حرف هر نفر







 

حق و باطل  را جدا کن با حضورت در میان
بین حقایق را ز نزدیک و قضاوت کن برآن

 

 

دان حقایق مخفی است و هم ندارد آن نشان
حق شود  با کار و اعمالت عیان بر مردمان

 



 

انتظار مردمان باشد عدالت در جهان
تا که گردد موجب آرامش روح و روان

 
 

با شکیبایی نما احکام قرآن را بیان
تا که گیری اجر خود را از خدای مهربان

 

 

با عمل گردد مشخص نیت و اهداف خود
پس چرا پنهان کنی اعمال و هم الطاف خود


 


از ظواهر مردمان گویند ، حرفی را عیان
لیک باشد واقعیت چیز دیگر ، نی گمان



 

گر بود شفاف هر اقدام و کار مردمان
نیست تفسیر غلط از دیده ها در هر زمان

 

 

گر توانی کار خود را خود به انجامش رسان
چون نگردد حق مردم ضایع از انجام آن



 

گر شوی ناچار از انجام کاری بهر غیر
حق او پرداخت بنما ، چون بود نیکو و خیر

 


 

گر نباشد پاسخی سوی امیران در نظام
می شود اسباب ناخرسندی و داد و قیام

 


گر توانی حاجت مردم روا کن در امور
تا شود موجب خلایق را غرور و هم سرور

 

 
 

گر بخواهی اجر یزدان و لقای  کبریا
کن تو اجرا امر حق را در عدالت هر کجا

 


 

گر چه سخت و مشکل است بر پایی اقسام عدل
کن عدالت جاری و اجرا نما احسان و بذل

 

 

دان که اجرای عدالت ،  عاقبت باشد نکو
جز رضای حق تعالی ، صحبت دیگر مگو

 
 

عهد و پیمان گونه ای تنظیم گردد در امور
تا نگردد موجب تفسیر بی جا ، هم قصور

 


 

عهدو پیمان با رسول و با خلایق ،  هم خدا
پایبند باش و مکن خلفی ز اجرا و ادا

 

 

سختی پیمان نگردد موجب فسخ روند
تا توانی کن تو دقت ، آن نباشد چون کمند




 

ریز ریز عهد و پیمان را نما ، تحریر آن
می شود مانع ز تفسیر و خطای پر زیان
 

 

کن تو پرهیز از عبارات دو پهلو در قرار
تا نگردد باعث خسران و امحا  و فرار



 

تا توانی کن تو محکم ، عهد خود را ، با سران
قبل هر تائید بنما مشورت ، با این و آن



 

مهدی می آید ،اگر اسباب آن باشد تمام
آرزوی مردمان تعجیل با شد در قیام



 

شو مهیا تا پذیرایی کنی، صاحب زمان
بی تدارک کی شود مقدور ، دیدارش عیان




 

 از منافق میسمی دوری نما در هر زمان
نیست تقوایی در این قشر دو رو و ناتوان


 

 

کن حذر جانا رجالی از هوای نفس پست
تا شوی آزاد از بند و ببینی آنچه هست

 

 

 

۳.۱۱ خون ریزی

 

گر شوی همراه و همدم در مصائب ، مشکلات
قلب مردم را بدست آری ، بدانی معضلات



 

می کنی جلب محبت، می شوی محبوب حق
هر که با یزدان بود ، قطعا شود  مجذوب حق


 

رستگار است در دو عالم ، هر که را امید اوست
منجی ما حق بود  ، تنها خدا یار است و دوست



 

آنکه امیدش بشر باشد، نگردد رو سفید
واگذارش می کند بر مردم و نفس پلید





 

می شود تنها هر آن کس غیر حق دارد امید
وآنکه امیدش خدا باشد ، نگردد نا امید



 

آنکه صحه می گذارد بر خطای این و آن
او شریک است در خطا و جرم خاطی ناگهان




 

هر که ظالم باشد و بیند فقط زشتی ، عیوب
او ببیند در دو عالم کیفرش را ، هم ذنوب
 

 

گر بریزد خون ناحق در مصاف مردمان
سست سازد هر حکومت را، نباشد درامان

 
 

 

موجب کیفر شود ، هر خون ناحق برزمین
کن تو دوری از جدال و جنگ و خونریزی و کین
 

 

 

می کند یزدان قضاوت روز محشر بی گمان
خون یکدیگر اگر ریزد به ناحق هر مکان
 

 

 

کن تو پرهیز از جدل با دیگران هم در امور
تا نریزد خون بی جا در جدال و در ثغور
 

 

 

خون ناحق را خدا آگاه باشد در قضا
اولین حکم خدا در داوری باشد ز ما

 

 

 

حق دهد کاهش نعائم ، پیرو  قتل کسی
می دهد کیفر کسی را ، موجبش گردد بسی

 


 

گر بریزد خون مردم را به ناحق هر نظام
عاقبت گردد ضعیف و ناتوان هم در مقام

 

 

 
 

می شود ساقط حکومت از کمال و شوکتش
می رهد جاه و بقای قدرت و هم شهرتش



 

کن تو پرهیز از  تعرض ، هم خیانت ، هر زمان
آن خلاف است و ندارد ارزشی آن در جهان

 

 

 

قدرتت مانع نگردد از ادای خون بها
گر شود غفلت ز قتل آدمی در هر کجا


 

 

حق نمی بخشد بشر را ، در پی قتل کسی
می دهد آنان جزا و می کند خار و خسی







 

دان قصاصش باعث آرامش و عدل خدا
آن تلافی کردن عین عمل باشد و لا




 

چون مجازات و عقاب یاغیان باشد تقاص
از برای خاطیان اجرا شود ، حکم قصاص






 

دان شریعت حامی عفو است و بخشش هر کجا
توصیه گردد به کاهش ، حکم افدام و جزا






 

گر شود قتل کسی محرز ، دهد قاضی تقاص
او دهد فرصت برای بخشش و نهی از قصاص




 

نیست فرقی در خصوص امر یزدان در قصاص
دان شود اجرا برای خاطیان ، حکم  تقاص









 

همچو حق الناس باشد ، حکم اجرای قصاص
حق مردم  دادنی باشد ، در امر  تقاص




 

شرح و احکام قصاص قاتلان باشد عیان
می شود اجرا فرامین خدا بر خاطیان



 

 
گر بریزد خون ناحقی ، به دست جاهلی
خانمان ها را زند آتش  ، خطای قاتلی
 

 

قدرتت مانع نگردد ، چشم پوشی از جفا
گر شود جرم و گناهی ، کن تقبل آن خطا

 
 

 

ده دیه بر هر خطا و هر عمل دارد جزا
نیست فرقی در حقوق حاکمان و هم گدا
 

 


 

دان ستایش های بی جا و تملق هم بلاست
خود پسندی موجب خسران و حتما نارواست




 

طالب مدح و ستایش در خسارت ، نادمی
چون تملق می کند ، مخدوش روح آدمی

 


 

چاپلوسی آتشی در روح و جان آدم است
مدح انسان موجب کبر و بلای دائم است





 

تا توانی کن حذر از  مردمان دون سرشت
نیست زیبنده تملق  در کمال و سر نوشت

 
 

 

 

 

گر نمودی لطف و احسان بر رعایا بی امان
اندکش بشمار آن را ،  حق دهد اجرت چنان




 

بهترین فرصت بود از بهر شیطان رجیم
تا کند نابود اعمال نکویت  از قدیم

 
 

 

وعده ی خود را عمل کن گر نمودی تو قرار
خلف وعده خشم مردم دارد و هم کردگار

 
 

 

گر نهی منت برای کار خیرت بر کسی
می زنی خنجر به قلب و اجر خود کاهی بسی

 

 
 


 

حق بزرگ است و بزرگی از برای حق سزاست
آن بود مختص ذات اقدس  و هم کبریاست
 




 

گر شود تاخیر یا گردد تعلل در امور
باعث خشم خدا و بندگان گردد قصور

 

 

 

کن تو پرهیز از شتاب و کار ناقص ، ناتمام
کارها در وقت خود گیرد  ، شتاب و هم قوام

 
 

 

کارها باشد زمان بر ، مجریان احسان کنید
گر رسد خسران به کاری ، آمران جبران کنید

 
 

 

نیست سستی جایز و مشروع در اتمام کار
می رسد وقت وصول  و وقت تحویل  و قرار

 

 

 

کار اگر باشد  زمان بر  , لیک دارد بس ثمر
بهتر از کار ضعیف است و دهی عمرت هدر






 

کار نیکو اکثرا باشد زمان بر ، هم ثقیل
با درایت کن عمل ، با صبر می گردد جمیل

 



 

 
 کن تو پرهیز از لجاجت در امور بی ثمر
بالاخص کاری که پایانش بود تنها ضرر




 

مردم درمانده را یاری نما ، کاهل نباش
از برای آخرت کاری بکن ، سائل نباش



 

با مصاف دیگران ، پرهیز از اجحاف کن
در امور دنیوی ، دوری ز هر اسراف کن



 

در عدالت مجری و از بندگی غافل نباش
در خسارت بر کسان مامور و هم عامل نباش



 

عدل باشد ، گر گماری هر کسی در جای خود
بهترین ها را گزین ، همکار و هم  همتای خود

 


 

کن عمل هر کار را در وقت خود از عمق جان
نیست جایز معطلی در کار مردان یا زنان
 


 

میسمی با نشر دین و شرح و تبینی چنان
هم رضای حق تعالی دارد و هم این و آن

 



 

خود نمایی ، هم خیانت ، موجب افسردگی است
پس رجالی کن تو دوری از ریا ، آزردگی است
 

 


 

۳.۱۲ عهد نامه

 

در پی مشکل گشایی  از امور این و آن
 دان فرج باشد  ز یزدان و خدای مهربان




 

هر عمل عکس العمل دارد در  کون و مکان
گه ثواب و گاه دارد آن جزا ، از بهرتان






 

گر بود اعمال تو بهر خدا ، از عمق جان
اجر حق گیری دو چندان ، از خدا و بندگان








 

نیست ما را قدرتی ، جز قدرت آن لایزال
می دهد ما را توان و عزت و جاه و کمال





 

بر ضعیفان ‌و یتیمان کن کمک هم اعتنا
خود پسندی را به دور و از خودت بنما جدا


 

 

در خصوص عهد و پیمان با امیر المومنین
پایبند باش و نما اجرا فرامین ولی متقین


 

 

می نگارد نامه ای مولا به مالک در امور
تا نباشد شک و شبهه  در صدارت بی گمان





 

این سروده می کند تشریح ، آن دارد پیام
آن بود از مرتضی ، حبل المتین و هم امام

 

 

پیروی کن از مفاد نامه و عهد و قرار
تا نگردد نفس تو پیروز  با عزم و سنان


 

 

کن تو پرهیز از هوای نفس وامیال درون
چون نماید وسوسه ، آتش زند روح و روان

 


 

نفس ما سرکش بود ، استاد توجیه و خطا
کن تو دوری از اطاعت ، هم نما او را رها

 

 

تا توانی یاد حق کن در مصائب ، مشکلات
 جز خدا نبود کسی آگاه بر این معضلات


 

 
کن اطاعت امر حق را در اصول و فرع آن
تا شود روشن دل و جانت ز نور بی کران
 



 

سنت نیکو اگر باشد ز مردم یا که غیر
واجب است بر پا بداری از برای مردمان

 

 

کن تو تدبیر و تدبر از َسلاطین قبل خود
پیروی کن از فرامین خدا در هر زمان

 

 

گر بخواهی حکمت و عز و مقام اولیا
کن عمل احکام نورانی قرآن هر کجا


 

 

حافظ ما دان خدا باشد ، در فرش و سما
از طریق دین و قرآن و امام و انبیا
 

 

امر حق بینی تو در آئین آل مصطفی
منجلی در حکمت و هم در کلام اوصیا



 

معرفت خواهی ، کلام و نور یزدان را بخوان
در کتاب حق بیابی ، راز و اهدافی نهان



 

آن کتاب زندگی باشد ،کتاب عز و جاه
  تا نگردد روح و جانت ، در دو دنیا بس تباه

 

 

کن تو دوری از اهانت ، هم مگو الفاظ زشت
از نهال و تخم بد پرهیز  بنما ، وقت کشت





 

هر عمل عکس العمل دارد در این  کون و مکان
گه ثواب و گاه دارد هم جزا از بهرتان




 

بر ضعیفان ‌و یتیمان کن کمک ، هم اعتنا
خود پسندی از خودت را کن به دور و هم رها






 

خشم خود را کنترل کن در مصاف دیگران
فرق  انسان ها به تقوا باشد و علم و بیان



 

 

داد مظلومان ستاند حق تعالی از بشر
خویشتن داری نما از ظلم و دوری کن ز شر



 

 
 

این مقام و عزت و دوران خدمت نوبتیست
نیست پاینده حکومت،بر تو و بس زحمتیست




 

گر بخواهی دور گردی از خیانت ، تهمتی
کن محبت بر خلایق ، همزمان با خدمتی
 


 


 

کن عمل بر حکم قرآن و نبی ، پیغمبران
این بود احکام اسلام و قوانین در جهان



 

 
گر به دقت بنگری ، احکام دین سازندگی است
آن مفید است و نیاز آدمی در بندگی است




 

دین نمی گیرد ز تو آزادی و  یا اختیار
طی نمایی راه حق را  با کمال افتخار





 

کن حجاب از دیدگانت برطرف  در زندگی
پاک بنما چشم و دل را با خضوع و بندگی


 

 

تا توانی یاد حق کن تا نگردی دل پریش
خشم تو آرام گیرد در پناه حق و کیش
 

 

دور شو از خشم بی جا  و اهانت ناگهان
شو مسلط بر خودت از تیغ بران زبان

 

 

حق مطلب را بیان کرده  امیر المومنین
از طریق نامه ها و خطبه ها بر مسلمین

 

 

گفت مولا از نبی این گفته را در انتها
کن گرامی مردم بیچاره را در هر کجا

 



 

بالاخص خدمتگزاران و غلامان فقیر
کن محبت ، مهربانی ، بر صغیر و هم کبیر

 

 

دین احمد حافظ ما باشد و دری گران
رابط ما با خدا دان در نماز  است ،بی گمان

 

 

توصیه گردد به مردم روزه و خمس و زکات
تا توانی آن  ادا بنما ، اقامه کن صلات



 

حج تجلی گاه روز محشر و عشق و صفا
گشته واجب بر مسلمانان عالم هر کجا

 

 

 

قدرت ما از خدا باشد ، نباشد قدرتی
آنچه داری از خدا دان ، همچو جاه و شوکتی




 

آنچه بینی از خدا باشد ، نباشد عزتی
گر نداری نور یزدان ، در گناه و غفلتی




 

فوق هر قدرت بو د ، یزدان پاک بی کران
نیست بالا تر ز او هم در دو عالم ، هر مکان

 

 

می رسد پایان به بهمن ، مثنوی با عمق جان
همزمان گشته سروده با قیام مردمان

 

 

می نگارد نامه ای مولا به مالک در فشان
تا نباشد شک و شبهه  در صدارت بی گمان

 

 

این سروده آخرین باشد ، نباشد بعد آن
می کند روشن اصولی از حکومت را عیان

 

 

می برم پایان پیام حضرت مولا علی
آن بود درسی برای حاکمان هم ولی



 

این سروده شامل احکام قرآن و ولاست
زین سبب آید مضامینی ، جدا از محتواست

 

 

  
می سراید میسمی بهر خدا و قرب او
اجر خود گیرد ز حی مطلق یزدان و هو

 

 

 

 

می رسد پایان رجالی نامه ی حضرت کنون
تا شود الگوی مردم ،  آن  بماند در قرون

 

 


۴.فصل چهارم :خطبه شقشقیه


۴.۱ردای حکومت





 

گفت مولای شهیدان ، پاسخ یک شبهه را
در پی یک پرسشی از حضرتش ، روحی فدا



 

این همه صبر و تحمل در حکومت ، بهر چیست؟
ریشه ی آنها چه باشد ، از کجا و سوی کیست؟



 

جان جانان ، گو چرا بر تن نمودی این ردا
بعد از آن  دوران تلخ و پر ز آسیب و خطا




 

این همه ظلم و تعدی در حکومت ، نا رواست
گوشه گیری از حکومت ، ریشه اش گو در کجاست ؟




 

خطبه را خواند ولی و مقتدای مومنین
با گروهی از هواداران خویش و متقین


 

 

بعد جنگ مارقین و قاسطین و ناکثین
می کند تبیین نکاتی را برای حاضرین





 

کرد مولا اندکی از حاکمیت را بیان
تا نگردد واقعیت ها ز مردم هم نهان




 

این خلافت ها ، همانند ردا باشد به تن
گر کسی لایق نباشد  ، آن می آید به تن؟




 

می کند حضرت اشاره کنیه ی هر یک به نام
تلخ کردند زندگی بر مردم و شیرین به کام




 

این خلافت ، این ردا ، زیبنده ی عثمان نبود
او کند اقرار بر آن و علی را هم ستود



 

این ردا پوشانده شد با سختی و ظلم و فغان
بهره ها بردند جمعی ، عده ای محروم  از آن




 

شقشقیه در عرب باشد حبابی از گلو
آن برون آید ز اشتر ، از دهان و سوی او





 

می برد اندر دهان ، بعد از سکون و هم قرار
این عمل باشد به همراه صدا و هم گذار




 

نامه ای  آمد به دست مرتضی حین بیان
می شود خاموش در ذکر حقایق از دهان



 

زین سبب این خطبه نامش شد چنین بین عرب
چون علی گوید سخن  در اوج احساس و طرب




 

مردمان خواهند از مولا ، بگوید همچنان
لیک حضرت  این مثل گوید ، بجای هر بیان




 

ابن عباس از علی خواهد ، تداوم در بیان
لیک حضرت می کند پرهیز از هر گفتمان




 

حالتی بر من هویدا شد ، بگفتم این چنین
لیک گشتم در سکون و باز می آید طنین




 

سینه ام پر باشد از علم لدنی از جهان
می دهم پاسخ شما را ، گر بود طالب هر آن




 

شعله ای شد مشتعل ، چون کرد فردی یک سوال
پاسخش کوبنده بود  و مابقی هرگز ، محال



 

گر بود اهل خرد ، اهل تمیز و معرفت
گفته ها کافی بود ، بر مردم نیکو صفت






 

گفت مولا نقش من باشد هدایت در امور
می گشایم مشکلات مردمان ، وقت  ضرور





 

من چو محور باشم و تیر ی میان آسیاب
سنگ های زیر و رو چرخش کند با آب و تاب





 

آرد گردد ، گندم و غلات ، با چرخش ز سنگ
آن  نچرخد بی ستون ، یک لحظه ای را  بی درنگ




 

گر نباشد چون امیر المومنین اندر نظام
می شود ساقط حکومت ، تاج و تخت هر کدام





 

نیست پاینده حکومت ، در پی حذف علی
او بود چون قائم یک خیمه  ای ، بعد از نبی



 

می کند آگاه حضرت مردمان را  هر زمان
خواه باشد در حکومت ، خواه باشد بی نشان



 

بر فضیلت های حضرت نیست شکی در میان
این حقیقت را به خوبی گفت عثمان ، در نهان




 

دان که حضرت چشمه ی آب روان جان ماست
هادی فکر  بشر ، هم جان بی درمان ماست



 

در حقیقت  صاحب روحی بلند است مرتضی
معدن فیض است و دانش از خدای کبریا




 

دان علی باشد عزیز و بهترین ها در نظام
جایگاهش بس رفیع است و بود والا مقام




 

می کند سیراب مردم را علی از معرفت
چون که حضرت چشمه ی  جوشان انواع صفت




 

باعث رشد و تعالی می شود ، احکام دین
سینه ی حضرت بود سرچشمه ی  نور مبین



 

این که حضرت از خودش گوید سخن ،از بهر ماست
نیست او را بر دو دنیا بستگی ،  عشقش خداست



 

می کند تبیین برای مردمان و عصر ما
او بود حق و علی با حق بود تا انتها



 

او کند دوری ز حب و بستگی بر این جهان
لیک گوید حرف حق بر غاصبین و هم کسان




 

می نهد او پرده ای بر دیده و بر این نظام
بر عملکرد خلیفه در حکومت ، هر کدام




 

نقش حضرت همچو کوهی باشد و آن استوار
آب جاری می شود از کوه و سازد سبزه زار
 




 

دان علی بعد از نبی بی یار و او والا بود
جز خدا و اندکی همراه ، او  تنها بود





 

در خصوص حاکمان گوید سخن مولا علی
بالاخص سفیانیان وغاصبان بعد از نبی


 

*
نیست یار و هم صدایی با امیر المومنین
جز قلیلی از دلیران در نبرد کفر و دین






 

گفت مولا وصف اوضاع بلاد مسلمین
بعد غصب حاکمیت از امیرالمومنین



 

غصب آنان در حکومت ، ظلم باشد ، نارواست
آن بود چون استخوانی در گلو و هم رهاست



 

نیست راهی جز تحمل  ، تا شود روزی عیان
مکر آنان بر ملا گردد ز غصب و هم نشان


 

چاره ای جز صبر و آگاهی نباشد در میان
وقت خود باشد حقایق روشن و گردد عیان




 

چون نمی خواهد رسد آسیب بر دین نبی
با صبوری می کند حفظ کلام حق علی


 

*
گر کند برپا قیامی بر نظام و خود سران
نیست جز الله یار و همرهی در آن زمان




 

او نمی جنگد برای قدرت و کسب  توان
بهر خدمت باشد و حفظ رسالت ، هر مکان





 

گر بخواهی میسمی در هر دو عالم منزلت
طی نما راه ولایت ، کسب بنما معرفت




 

چون رجالی می کند تشریح دوران را به شعر
از خدا خواهد تمنای وصال و عفو و خیر


 



۴.۲حکومت داری





 

 
بعد فوت مصطفی ، گردد مصیبت ها عیان
نیست راهی پیش روی مرتضی در آن میان
 


 

در نبرد مارقین و قاسطین و ناکثین
شد علی تنهاترین مرد خدا روی زمین





 

خیل مردم با خلیفه عهد می بندد عجیب
حذف شد مولا علی از صحنه با ظلم و فریب





 

می رسد روزی به نام دین شود ظلم و جفا
می شود قتل و جنایت در زمین کربلا
 



 

در حضور مردم و اولاد زهرا و نبی
حاکم ملعون زند چوبی به دندان ولی





 

بر لبان نور چشم مصطفی چوبی زند
می شود رسوا ی عالم ، باعث ثبت و سند





 

می شود خلف تعهد از غدیر و مصطفی
از برای کسب دنیا  ، می شود  مکر و جفا






 

بعد احمد ، مرتضی دارد دو ره در پیش روی
صبر بنماید ،شود روشن مرام و فکر و خوی




 

یا قیامی او کند بر ضد اعمال سران
نیست یاری جز خدا همراه مولا در میان





 

اهل ایمان و یقین را نیست ترس و اضطراب
چون که دنیا نزد  آنان نیست چیزی جز سراب











 

 
گر بجنگد با خلیفه ، کشته گردد بیشمار
عده ای همراه او باشند ، با ضرب و فشار




 

نیست ترس و واهمه از غاصبان در هر کجا
در سکینه جملگی هستند مردان  خدا






 

مرتضی خواهد حکومت را برای مردمان
نیست ارزش کسب آن ، جز خدمتی بر این و آن






 

او ندارد اعتنایی بر حکومت ، غصب آن
کفش کهنه نزد او والا تر از کسب نشان





 

نیست ارزش کسب قدرت ، تا شود حقی ادا
این تصدی ها بود از بهر خدمت هر کجا








 

نیست یاری ، جز خدا همراه مولا در میان
تا کند سر کوب و گیرد حق خود را از سران







 

گر علی می داشت ، اندک یاوری سینه سپر
سرنگون می کرد آنان ، چون ابو بکر و عمر




 

می کنند سفیانیان غصب حکومت از  علی
فاجعه در کر بلا گردد سبب ، از اجنبی







 

گفت فرزند عمر بر حاکم غاصب یزید
کربلا باشد اسفناک و شود جمعی شهید




 

 
گفت پاسخ ، حاکم ملعون برایش اینچنین
راه ما باشد صحیح و عده ای خارج ز دین




 

گر حکومت حق ما باشد ، نمی باید گریست
من گرفتم حقمان را از حسین و او نزیست






 

گر حکومت حق ما نبود ، پدر کارش جفاست
او دهد تاج و عمارت  بر پدر ،  امرش خطاست






 

گر عمل می شد به پیمان غدیر و مصطفی
مطمئنا مردمان در صلح بودند و صفا


 

 

 

می شود اجحاف و اسرافی چنان از خود سران
بالاخص در دوره ی عثمان شود خسر و زیان





 

گفت حضرت از برای مردم و آیندگان
می شود درسی برای حاضرین ، آزادگان





 

می خورد سوگند بر یزدان علی مرتضی
در خصوص برتری از دشمن و فکر و رضا




 

لیک دشمن اهل ظلم است و جنایت ، حیله ها
دست من را بسته قرآن و اطاعت از خدا









 

تا نگردد باز تکرار و شود آه و فغان
غصب ناحق حکومت ، با فریب مردمان




 

گر بخواهی یک نمونه از حکومت در جهان
پایه ا ش بر عدل باشد ، در علی جو  بی گمان




 

بیعتی گردد ز سوی مردمان با مرتضی
تا کند اجرا اصول شرع و احکام خدا





 

می پذیرد نور حق ، بعد از قیام مردمان
تا کند بر پا حکومت ، همچو احمد در جهان




 

او کند بر پا حکومت بر اساس شرع و دین
لیک بدخواهان ستم کردند با انواع کین




 

او بود حساس بر حق خلایق ، در سریر
می کند اجرا عدالت ، بر صغیر و هم کبیر






 

گفت مولا ، حق حاکم بر خلایق بیشمار
در  خصوص زندگی و کار و تامین و قرار







 

می شود ساقط حکومت ، گر بود رشوه ، فساد
کن تو دوری از تملق ، کسب بی جا ، هم عناد








 

ارتباط مردمی باشد مهم و هم عیان
می دهد کاهش شکایات و مصائب بی گمان






 

میسمی راه  علی ، راه خدای کبریاست
جانشین مصطفی از اولیا و اوصیاست









 

دان رجالی ، شد مصیبت ، بعد فوت مصطفی
شیعیان در عزلت اند و گوشه ای  ، در انزوا





 

۴.۳ آشوب و فتنه



 

این قطار زندگی همواره چرخان می رود
هر کسی بار خودش بر دوش و نالان می رود



 

می رسد پایان قطار و سوت آن آید به گوش
وقت رفتن از دیار خاکی و هم جنب و جوش




 

پس چرا اینقدر حرص و اینقدر غفلت ز خویش
بین خلایق قبل خود را ، جز کفن بردند بیش؟





 

کاروان زندگی ، روزی به آخر می رسد
بار خود را می نهد ، از درب دیگر می رود



 

این جهان باشد همانند سرای کاروان
روز و شب آیند آنجا ، بهر نوش و بهر نان



 

عده ای مشغول کار و عده ای مشغول بار
نیست آنجا دائمی ، بهر اقامت بیشمار


 

می شود وارد ز یک  در ، می شوی خارج دگر
چند روزی ماندگار و عاقبت گردد سپر




 

هر که بارش بیش باشد چون گهر ، الماس و زر
وقت رفتن سرفراز است و ندارد درد سر




 

خوش به حال مردمان صالح و با منزلت
وقت مردن توشه ی آنان عبادت ، معرفت


 

 

بعد فوت مصطفی ، جمعی به بحث و مشورت
تا شود تعیین کسی بهر امور مملکت




 

 

حاکم اول گزینش می شود ، از بینشان
او حمایت می شود با ضرب شمشیر و سنان



 

 

عده ای خواهان حاکم از قبیله ، طایفه
شیعه و سنی شود ایجاد  و گردد ضایعه

 
 

بعد فوت مصطفی ، جنگ فرق آید پدید
در پی نصب خلیفه ، تفرقه گردد  شدید

 

 

گونه ای گردد گزینش ، جمع افراد و کسان
تا شود مطلوب آنان ، از میان خود سران


 

 

می شود اسرار بر نصب خلیفه در مقام
حاکم  دوم بخواهد از جماعت ، هر کدام


 

 

او کند تعیین عمر را بعد خود بین سران
تا نگردد مرتضی بعد از وفاتش ، ناگهان

 

 

عده ای در انتصاب مرتضی ، داد و فغان
حق ما باشد گزینیم و چرا گوید فلان



 

 

انتصاب دومین حاکم ، خلافی بس عیان
نیست آنان را صداقت ، در نظام و کارشان



 

 
 

هست مولا همنشین و جانشین مصطفی
دومین فرد است از حیث کمال و ارتقا




 

 

انتصاب حاکمان بعد از نبی خود فتنه بود
بر شریعت ، هم ولایت ،خدشه و هم صدمه بود
 

 


 

عده ای از ترس و بعضا زور بیعت کرده اند
جان آنها در خطر بود و شکایت  کرده اند







 

گفت حضرت در زمان فتنه کن دوری ز شر
همچو کوچک اشتری باش و مرو سوی خطر



 

اشتران را کودکی قادر به دوشیدن که نیست
از برای بار بردن ، جای کوشیدن که نیست


 

 

همرهی یا همدلی با فتنه ها کاری خطاست
گر شود دوری ز فتنه ، مطمئنا آن رواست






 

فتنه و آشوب را در عرصه ی خود واگذار
فرد نادان می کند خود را گرفتار و دچار





 

تا شود آرام فتنه ، حق و باطل بین تمیز
کن تو دوری از بلایا ، تا توانی هم گریز




 

می شود آب روان آلوده و ماهی به دام
تا شود طعمه به چنگ و هم بود شیرین به کام



 

جامعه همواره دارد افت و خیز و هم قیام
گام های محکم ما ، چاره ساز از بند و دام





 

این بود یک امتحان از بهر مردم هم نظام
تا شود پیروز در آشوب و هم یابد قوام



 

نخبگان دوری کنند از فتنه و هم رهنمود
آتش افروزی شود خسران ، بجای نفع و سود



 


در مدینه فتنه ها آمد پدید و شد فغان
حیله های حاکم شام و حکومت شد عیان



 

دید حضرت این شرایط را ، پذیرا شد نظام
تا کند سرکوب فتنه در مدینه ، شهر شام



 

این که نسبت داده شد ، قتل خلیفه بر امام
آن بود تهمت به مولا ، نیست در خوی و مرام





 

شایعه گردید حضرت باعث قتل و قیام
لیک باشد ناصواب و این عمل دور از امام



 

این شعار  ناکثین است  در بلاد و شهر شام
تا گروهی را کند بد بین به مولا  در نظام




 

نیست عزلت در مرام و مشی پاک اوصیا
بین قیام نور چشم مصطفی ، در کربلا



 

نیست تحمیلی به مردم ، سوی مردان خدا
بعد بیعت با علی ، حضرت بپوشد آن ردا


 

 

تا دهد تشکیل دولت بر اساس  شرع و دین
بعد از آن  خانه نشینی و فساد  غاصبین



 

جنگ ها گردد ز سوی ناکثین و خائنین
نیست جایی بهر آنان در نظام مومنین



 

می شود بر پا سه جنگ و می شود فتنه عیان
نیست فرصت تا که گردد حق جدا از مکرشان



 

گفت یزدان بر مسلمانان به هنگام نزاع
حامی مظلوم باش و کن ز محرومان دفاع




 

با ستمگر کن ستیز و راه یزدان را نما
تا شود بر جای خود ، در جنگ با راه خدا





 

راه حضرت  ، راه قرآن و خدا و انبیاست
دور گشتن از خطا و فتنه و هم اشقیاست



 

گر شود فتنه ، مشو همراه و هم اسباب دست
نیست عزلت چاره ساز و رهگشا در کار پست




 

دان دوام هر حکومت ، در صفای باطن است
چون امانت نزد آنان است ، حفظ موطن است


 

پاکی و علم است و تقوا ، عامل رشد و بقا
تا توانی  کن عمل هم جستجو در هر کجا






 

گر یقین پیدا کنی بر خالق روزی رسان
نیست اندوه و خسارت بر بشر در هر مکان




 

چون خدا باشد امین و حافظ ما در جهان
کن اطاعت از ولی و انبیا در هر زمان

 



 

میسمی راه ولایت را گزیند در امور
زین  سبب باشد تمنایش وصال و هم ظهور

 

 
 

چون رجالی می سراید گوشه ای از  ماجرا
از خدا خواهد کمک در شرح و تفسیرش ورا





 

 

۴.۴حکومت داری خلفا



 


می دهم شرح وقایع ، می سرایم آن به شعر
با زبانی ساده و گویا ، برای اهل سیر



 

بود دوران عمر جنگ و جدال و ماجرا
از قضاوت های بی جا در امور و هم خطا




 

در صدارت بود ده سال و همه جنگ و جدال
دولت ساسانیان ساقط شود ، گردد زوال


 







 

جنگ ایران و عرب در دوره ی آنان گذشت
از برای دین و قرآن در ره یزدان گذشت





 

می شود ساسانیان ساقط زمان حاکمان
جنگ و خونریزی بود بعضا شدید و بی امان





 

نیست اجباری برای مردمان در دین خود
جزیه باعث می شود امکان هر آئین خود




 

هر که می گردد مسلمان ، او معاف از مالیات
در امان باشد ز جور خاطیان در عایدات






 

دین اسلام است دین اکثر ایرانیان
در پی جنگ عمر با دولت ساسانیان

 




 

داشت تاثیر زیادی دین احمد هر کجا
رهگشا باشد تشیع در مبانی ،  رهنما







 

دین اسلام است غالب ، بین ادیان خدا
بعد پیروزی اعراب و سقوط اشقیا





 

حفظ دین از واجبات است ، بر عموم مردمان
موجب حفظ بشر باشد ز خصم و جان هر آن





 

این بود میراث احمد ، گر شود تخریب آن
سالها باشد نیاز آدمی ، گردد همان





 

تا توانی دل بدست آور به جای ضرب و زور
این بود برجا و ماند تا به آخر  تا به گور







 

نقل می گردد عمر از کوچه ای کرده  گذر
می رسد بر گوش او ، دعوای زن با یک نفر








 

می رود بالا ز خانه ، جای در از منزلش
صاحب خانه کند پرسش ز او و عاملش





 

گفت حاکم  روز  روشن معصیت  بنموده ای
غافل از اینکه خدا شاهد بود هر بنده ای




 

محضر  حق است عالم ، مطمئنا بی گمان
حق ۰ببیند هر خطا و هر صواب ما در آن





 

فرض گردد من گنه کار و جفایی کرده ام
با زنی هم بستر و جور و خطایی کرده ام





 

لیک تو با این عمل چندین خطا  بنموده ای
نیست ما  را در تجسس جایز  و آزرده ای






 

بار ها کار خلاف و خارج از شان و رسوم
می کند تکرار و بعدا عذر خواهد از عموم





 

امر او قاطع بود ، اعمال می گردد به زور
می دهد تغییر رای اش ، در قضاوت ، در امور




 

مردمان در زندگی سر درگم و سرکش شدند
نیست آنان را هدف ، هر  لحظه ای سویی روند




 

می کند مولا حمایت ، بر اساس شرع و دین
تا نگردد خدشه ای بر مردم و هم مسلمین




 

گفت مولا ، دیده ای یک اشتر سرکش ، چموش
نیست آن را در  خیار صاحب و هم جنب و جوش






 

گر  بود آزاد اشتر ، می کشد هر بنده ای
چون چموش است  و ندارد منطق ارزنده ای






 

گر گذاری  چوب در بینی ، کنی او را مهار
لیک او وحشی شود ، کی می دهد راکب سوار ؟




 

گفت حضرت دوره ای دوم خلیفه شد چنین
نیست راهی جز سکوت و صبر در انواع کین




 

آدمی دارد تکامل ، در مسیر زندگی
مدتی باشد جنین و رشد او در بندگی





 

می رسد روزی که عمر آدمی پایان رسد
می رود برزخ ، بماند مدتی ، فرمان رسد




 

خوش به حال مردم خوش سیرت و هم اهل دل
در دو دنیا سر فراز و سر بلند و کی خجل



 

گفت مولا عمر دولت ها به پایان می رسد
دوره ای این غاصبان ،چون مرگ انسان می رسد





 

هر کسی تا مرگ دارد فرصت و قدر و توان
بعد از آن آید به گور و سرنوشتش هم نهان





 

بین ابوبکر و عمر را ، چند سالی بوده اند
گر چه آنان بر ممالک سیطره آورده اند




 

نقل گردد علت بغض ابولولو چه بود
از عمر او هست دلگیر و بگویم آنچه بود





 

از برای گفتگو با مردم و حسن نظر
داشت حاکم گردشی در شهر ، با حس خطر


 

می رود بازار روزی  ، تا کند گشت و گذار
او ببیند کاسبان را ، مردمان بی قرار



 

از قضا بیند ابولولو ، شکایت می کند
از مغیره صاحب خود ، او حکایت می کند



 

گفت پاسخ ای ابولولو ، مکن آه و فغان
صاحبت گوید صحیح  و رو به کارت بی امان



 

از ابولولو تقاضا می کند یک آسیاب
قادری سازی برای مردمان ، ده آن شتاب ؟




 

گفت می سازم ، شوی شهره به عالم در جهان
لیک قصدش کشتن حاکم بود ، در آن میان




 

گفت حاکم بر رفیقان ، این سخن تهدید بود
گر به ظاهر خوب بود و آن همه  تمجید بود



 

کشته گردد در پی ضرب ابولولو ، عمر
چون شود تهدید سوی حاکم و بیند خطر




 

می زند خنجر ابولولو به حاکم صبح  زود
صبحدم آمد عمر در مسجد و تنها نبود






 

می شود او نیمه جان و جان او آید برون
  بعد آن ضرب ابو لولو شود ، او غرق  خون





 

من ندیدم دولتی در طول تاریخ جهان
کان نگردد منقرض با دست خود یا دیگران









 

می کنم در حد ممکن بر خلایق من کمک
تا نباشد زحمتی بر مردمان ، همچون فدک





 

می کند مولا کمک در حد شرع و هم ضرور
تا نگردد حکم تائیدی به اعمال و امور





 

حق بود با عترت و هم آیه های کبریا
نیست میزانی دگر ، تا حق نماید خود به ما





 

میسمی دنبال حق باش و  ببین حق در کجاست
حق بود در راه و مشی نور یزدان ، انبیاست






 

می کند تبیین رجالی ، راه و رسم اوصیا
تا بود  شمعی برای مسلمین  و  رهنما




 


۴.۵ انتخاب خلفا



 

خطبه بعضا می شود انکار در بین خبر
صحتش تایید می گردد ، بود آن معتبر






 

نقل می گردد ز افراد بزرگی با سند
معتبر باشد میان عالمان و  مستند





 

ابن عباس است راوی ، معتبر باشد کلام
در میان شیعیان و اهل سنت ، هر کدام




 

می خورد غصه ز ناقص بودن خطبه مدام
گر چه خواهد از علی تکمیل گردد هم تمام






 

گفت پیغمبر علی حق است و حق هم با علیست
او بود میزان و  هم قرآن ناطق ، او ولیست



 

روح و جان مصطفی باشد امیر المومنین
نیست همتایی ورا در  عالم عرش و زمین



 

در زمان غسل احمد ، عده ای مشغول نصب
می شود حق امیر مومنان محذوف و غصب






 

تا علی محروم گردد از حکومت بعد از آن
در غیاب مرتضی ، حاکم شود از خودسران








 

هست مولا جانشین مصطفی روز غدیر
لایق و قادر بود بهر حکومت هم سریر








 

نیست باور در عمر ، مولا علی گردد امیر
چون علی از خاندان احمد و باشد دلیر





 

این که می گوید عمر از قول احمد این چنین
آن غلط باشد ، خلافت با نبوت شد عجین





 

می کند اثبات مولا ، می دهد حرفش جواب
با پذیرش در نظام و رای مردم شد خطاب





 

گفت مولا با پذیرش می کنم اثبات خویش
گر چه آن را مصطفی و هم خدا گوید ز پیش








 

این تناقض می رساند بهترین باشد علی
بعد فوت خاتم دین شد ولایت منجلی





 

اعتقاد حاکم  دوم به مولا  شد عیان
چون  گزیند مرتضی را بهر شورا بی گمان






 

لیک خود را برتر از مولا بداند ابتدا
زین سبب محروم می گردد  ولی و مقتدا






 

گفت حضرت گر چه می دانم نگردم انتخاب
لیک آن را می پذیرد بهر حق  و هم کتاب






 

می کند اقرار حاکم ، چون علی را او گزید
در میان صاحبان و هم سران او شد امید







 

بر ابو طلحه دهد فرمان عمر ، باید چنین
بعد مرگ من عمل کن ، آنچه گویم بر تو این





 

پنج ده مرد مسلح را گزین از  بهر آن
تا نباشد صدمه ای بر فرد  و هم ذکر بیان









 

می کند اجرا ابو طلحه فرامین را دقیق
او بود نزد عمر محبوب و هم باشد صدیق






 

می دهد فرصت به شورا ، در سه روز و هم سه شب
تا شود  تعیین خلیفه  ، گرچه با زور و غضب





 

گر نباشد بر سر فردی توافق در میان
گردن آنان بزن  بی قید و شرط و هم امان





 

گر کند یک فرد اشکال و دگر اعضا  نبود
می زنی گردن کسی را، رای او باشد کبود





 

گر بود در بینشان ، دو رای منفی در مکان
می زنی گردن دو را ، تا  نیست گردد در میان







 

گر شود آرای ماخوذه مساوی هر کدام
آنکه عف در جمعشان باشد ، بود رای نظام






 

بعد از آن تمکین شود از سوی اعضا هر کدام
می زنی گردن اگر غیر از چنین باشد  مرام






 

چینش شورا چنان تنظیم گردد در میان
تا که عثمان حاصل آن گردد و باشد عیان




 

گر نباشد روی فردی اتفاق و هم نظر
بین مردم حاکمی دانا گزین و هم قدر

 



 

شش نفر را می کند تعیین عمر ، بعد از وفات
تا که آنان خود کنند معلوم حاکم در ممات




 

جانشینم می شود تعیین ، با رای سران
او بود لایق برای حاکمیت ، بی گمان





 

او شود حاکم پس از مرگ عمر در  زندگی
تا کند بر مردمان او خدمت و هم سادگی





 

گر نباشد اتفاقی در نظر ، بین سران
حاکم مردم شود فردی امین و با توان





 

گفت حضرت در تعجب باشم از ترکیب آن
همچنین شرط و شروط حاکم و ترتیب آن





 

چون زبیر و طلحه و مولا علی در بینشان
همچنین سعد ابن وقاس است با عف در میان





 

شخص عثمان نیز گردد عضو آن جمع سران
شرط ها دارد عمر ، تا حق شود محروم از آن






 

نقد کرده نور حق ، در خطبه اعمال سران
بعد احمد هر یکی دارد  مصائب بی گمان




 

هست عثمان تشنه ی قدرت ، دگر داماد او
تا نهایت رای عثمان باشد از جمعی دو رو





 

ابن وقاس است دیگر عضو شورا ، از قضا
آن جنایت ها کند ، فرزند او در کربلا




 

شخص دیگر طلحه باشد از  امیران و سران
طلحه دارد کینه از من ، از ولایت همچنان




 

رای طلحه شخص عثمان است بی چون و چرا
کینه ها دارد ز هارون زمان مصطفی






 

عف بگوید رای من باشد علی مرتضی
گر پذیرد سنت پیغمبر  و هم انبیا




 

همچنین رفتار او باشد چو اسلاف برین
در قضاوت ها بود رایش ز قرآن مبین





 

گفت مولا ، اجتهاد خویش و آیات خدا
هست مبنای قضاوت  ، چون رسول و انبیا



 

عف کند پرسش ز عثمان ، عین پرسش از علی
گفت عثمان می پذیرم همچو اسلاف و نبی







 

زین سبب عف دست بیعت داد با عثمان ولی
جنگ و خونریزی شود در بین آنان منجلی





 

انتظار عف بود گردد ولی و مقتدا
او بود داماد عثمان و کند دعوا به پا





 

لیک می گردد شرایط طور دیگر ، بر خلاف
با قیام مردمان گردد دگرگون  ، آن  غلاف










 

میسمی دین و سیاست  سخت باشد توامان
گر نباشد حسن نیت در مرام خادمان





 

می کند تبیین رجالی نحوه ی  نصب سران
تا شود درسی برای مردم عصر و زمان






 

۴.۶ خلافت عثمان


 

گفت مولا نقشه باشد ، تا کنم من اعتراض
تا نباشد عاملی بهر قیام و انقراض




 

وانگهی شیعه شود نابود ، با قتل علی
خدشه گردد بر رسالت  در ره پاک نبی





 

زین سبب از بهر اسلام حقیقی ، لاجرم
من شدم هم رای با اعضای شورا ، هم قدم






 

من شدم همراه آنان ، در قیام و هم قعود
تا نگردد خدشه ای  بر شیعیان بدو ورود




 

من امیدم حق تعالی باشد و خواهم نوید
او پناه بی پناهان باشد و نور امید






 

در حقیقت تقیه کرده مرتضی در عصر خویش
تا بماند راه اسلام و  ولایت ، راه کیش




 

دیده ای فوج کبوترهای صحرایی ، چنین
دسته جمعی کرده پرواز از مزارع بر زمین






 

خیل انبوهی ز آنان دسته جمعی ، توامان
آسمان هم تیره گردد ، لحظه ای از اوجشان




 

من عمل کردم  چو آنان ، در مصاف دشمنان
نیست تقوایی ، به جز حب ریاست در شهان






 

گفت حضرت ، بین عمر را در گزینش بر کسان
نیست فرقی بین سعد و صاحب کون و مکان







 

سعد را باشد پسر ، منصوب از سوی یزید
مجری قتل حسین است و کند او را شهید




 

من کنار مصطفی گشتم بزرگ و این چنین
حضرت احمد بود سر چشمه ی جود و یقین




 

می کشد فرزند مولا را ، پسر با ضرب و تیر
امر او بر شمر ملعون ، می کند جمعی اسیر




 

نیست زیبنده چنین اعمال دون  بهر مقام
کشتن مردم قبیح است و بود جرم و حرام




 

بین منافق را چگونه می کند ظلم و شتم
تا بدست آرد غنایم ، با جدال و هم ستم




 

از برای کسب مال و قدرت و اهداف خویش
بس جنایتها کند ، حتی به حذف دین و کیش





 

می کشد اصحاب پاک مرتضی در کربلا
تا بگیرد بیعت و اسلام گردد بی صدا




 

قفل دار خانه ی حق  ، صاحب  اولاد بود
  خلق و خوی بچه ها با یکدگر ، اضداد بود



 

چون امیه مظهر ظلم و دگر هاشم بود
بر امیه خود بزرگی و ستم حاکم بود




 

یک پدر دارد دو فرزند ، با عقاید مختلف
یک نفر منفور در اذهان و دیگر منعطف




 

خاندان مصطفی از هاشم و اصحاب او
اهل تقوا جملگی باشند ، هم  اذناب او







 

دوره ی عثمان ، امیه صاحب کرسی شدند
باعث ظلم و جنایت ، مظهر پستی شدند






 

شد معاویه امیر شام با تخت و کلاه
با صلابت می دهد تشکیل دولت ، هم سپاه

 




 

نیست او لایق ، برای مسند و هم  اقتدار
از برای مسلمین ، او نیست فخر و افتخار







 

نفرت آنان شود چندان ، چو بغض کافری
می دهد عثمان ز بیت المال ، پول وافری






 

در زمان مصطفی باشند از صحنه به دور
نیست آنان را مقام و قدرتی ، حتی حضور





 

حاکم شام است از نسل امیه در نظام
باعث خونریزی و قتل و جنایت با امام





 

دید گاه آل هاشم با امیه در تضاد
نیست آنان را شقاوت ، می گساری و فساد





 

گفت مولا شخص عثمان ، اکثرا مشغول خود
می کند اجرا امور شخصی و معمول خود





 

عامل اصلی بود در حاکمیت ، عزل و نصب
گاه می گردد ز افراد پلیدی بسط و غصب




 

دولت عثمان کند منصوب اشخاصی پلید
می دهد قدرت به افرادی چو مروان و ولید







 

عده ای را حکم تبعید است و دور از دولت اند
عده ای مشغول دزدی و به دور از ملت اند




 

متقینی همچو مالک ، هم ابوذر بر کنار
جای آنها پر شود از مفسدان هم تبار



 

شورشی برپا شود بر ضد عثمان در حریم
تا دهد جایش به شخص دیگری ، عالم ، حکیم




 

می شود محصور بیت والی و داد و فغان
چون بود او عامل اصلی هر شر و زیان










 

می کند عثمان تقاضا از علی در این میان
تا شود ختم و نباشد فتنه ای هم در جهان



 

می رود حضرت به همراه تنی از  نخبگان
تا کند  اوصحبتی در اجتماع و این و آن





 

می دهد قول شرف حاکم ، به مردم  در میان
رفع گردد مشکلات مردم و  رنج  و فغان








 

می کند مروان شکایت از خلیفه در خفا
او بگوید صحبت حاکم خلاف است و چرا






 

همسر عثمان به مروان می کند اخم و خطاب
شو تا ساکت در حوادث ، می دهی ما را عذاب






 


در خصوص مردم شاکی ز والی و کسان
می دهد فرمان خلیفه ، دفع شر خودسران






 

مردمان سرکوب بنما ، تا نباشد شورشی
نیست آنان را مدارا در امور و سازشی









 

می نویسد نامه ای مروان به مصر و شد جفا
می رساند آن به والی و کند کاری خطا




 

گفت عثمان می کنم انکار اصل نامه را
آن شده جعل و نباشد از من و این خانه را




 

می دهد حضرت تذکر بر خلیفه ، بیشمار
او به ظاهر می پذیرد ،لیک باشد در فشار






 

گفت حضرت بر خلیفه ، مفسدان  مانع شوند
تا کنی اجرا فرامین خود و قانع شوند






 

همسر عثمان به مروان گفت ، در وصف امور
آتش آشوب گردد مشتعل ، با ضرب و  زور







 

مهر نامه از خلیفه باشد و تحریر توست
غفلت تو یا اراده موجب تقریر توست







 

میسمی راه خدا ، راه علی مرتضاست
راه مردان خدا در جبهه ها و کربلاست





 

تا به کی گویی رجالی ، شعر از مولا علی
کن عمل راه ورا در صحنه و کن منجلی







 

 

۴.۷ قتل عثمان



 

آدمی ماند ز او نامی ، اگر باشد مفید
از برای جامعه یا حق تعالی شد شهید





 

خوش به حال مردم خوش سیرت و اهل دعا
وقت رفتن توشه ی آنان محبت هم رضا





 

مصریان خواهان عزل و برکناری از نظام
لیک عثمان ، می کند اصرار بر حفظش مدام



 

این خلافت از خدا بر من رسیده تا کنون
این ردا را می کنم حفظ و نیاید آن برون




 

می کنم توبه ز اعمال خودم با حفظ آن
لیک ماند بر تنم ، تا مرگ آید همچنان






 

می کند او بر خلافت ، پافشاری شدید
می شود منجر به قتل و این مسائل را پدید






 

نیست عثمان فرصتی بهر صدارت ، بی گمان
او شود مستعفی و گردد چو مردم ، بی امان






 

گر  کند اسرار بر حفظ خلافت همچنان
نیست راهی جز هلاکت بهر او در این مکان





 

می کند  یاری طلب ، عثمان ز مولا مرتضی
فرصتی باشد برای حاکم و حاجت روا



 

از علی خواهد کمک ، فرصت بیابد او سه روز
تا کند حل مشکلات و او بود حاکم هنوز





 

فرصتی خواهد برای مشکلات مردمان
لیک نیت چیز دیگر باشد و گردد نهان





 

قصد حاکم بر ملا شد ، از تقاضای زمان
تا رسد نیرو ز اطراف مدینه بی گمان






 

قصد حاکم بود تجهیز  و دفاع از کار خویش
از بلاد آرد کسان و هر که بود از قوم و کیش




 

تنگ تر شد حلقه ی مردم ، پس از اتلاف او
تا نباشد فرصتی بر حاکم و اهداف او





 

زین سبب عزم خلایق می شود قتل امیر
یا خلافت واگذارد ، آن ردا و این سریر





 

لیک مردم حمله ور گشتند بر وی تا درون
عاقبت گردید حاکم بر زمین و شد برون





 

جسم او باشد زمین گرم و سوزان چون تنور
می کند مولا سفارش ، تا شود دفن و به گور



 

نقل گردد جسم حاکم دفن ناگردد سه روز
اختلاف مردمان در دفن او گردد بروز



 

هر کسی روزی رود از عالم دنیا چه زود
این بود درسی برای حاکمان ، آخر چه سود





 

آمده بر دفن عثمان ، هجمه ی اشکال ها
جسم او باشد به روی خاک و هم اخلال ها




 

می کند حضرت وساطت ، تا رود عثمان به خاک
دفن گردد در بقیع و خود کند  جانش هلاک





 

خوانده می گردد نماز میت و گردد به خاک
گرچه دارد اعتراض عده ای را در مغاک



 

عده ای مانع ز اجرای نماز و دفن او
می شود بحث و جدل در این خصوص و گفتگو

 

 

می کند حضرت وساطت ، تا شود ختم به خیر
می دهد فرمان حق را  ، تا شود اجرا چو غیر



 

قبر عثمان ابتدا خارج ز شهر و هم بقیع
در زمان حاکم شام است ، گردد آن وسیع




 

تا نگردد بر خلیفه هم اهانت یا سوال
علت دوری چه باشد ، نیست بر طبق روال



 

قبرهای حاکم پیشین کنار مصطفی است
آن بود در مسجد پیغمبر و قبرش جداست



 

بین که مردم وقت تشییع جنازه این سوال
او چگونه بوده در طول حیات و شد ضلال؟




 

اکثرا گویند خوب است و شهادت می دهند
گر چه حکم حق تعالی در  قیامت می دهند



 

آب را بستند مردم بر وی و اهل و عیال
تا شود تسلیم حاکم ، در پی آن بی جدال




 

پیک آید سوی عثمان ، از علی خواهد امان
از علی خواهان آب است و وساطت در میان




 

باز عثمان می کند از  مرتضی آبی طلب
می رسد آبی برایش ، در ظروف و یک حلب



 

آب آرد ، از برای غاصبش ، نور جلی
می شود در کربلا ، بی آب فرزند علی



 

بین تمایز در نبرد حق و باطل را عیان
می رساند آب را در هر شرایط بی امان


 

در مقابل دشمن دون در زمین کربلا
آب را بسته به روی اهل بیت مرتضی




 

جسم اولاد پیمبر بر زمین کربلاست
عامل آن وارثان حاکم و هم اشقیاست





 

روزها هم بگذرد تا دفن گردد تن به خاک
در زمین کربلا مدفون شود اولاد  پاک




 

گر شود دقت ، تشابه ها بود در ماجرا
لیک باشد ناروا و این کجا و آن کجا






 

این دهد جانش برای نشر دین مصطفی
امر بر معروف و نهی ناکثان در نینوا



 

دیگری خواهد حکومت از برای خویش و کیش
گر به ظاهر می کند اظهار بر اصحاب پیش



 

می کند اظهار  اذناب خلیفه ، چون قصاص
لیک حق باشد گواه و خود بگیرد هم تقاص







 

حامیان شخص عثمان در نبرد تن به تن
باعث قتل گروهی از کسان و هم وطن







 

می دهد نسبت امیه ، قتل عثمان بر علی
نیست زیبنده چنین تهمت به مولا و ولی







 

از برای مرتضی اولا بود احکام دین
می کند سعی خودش ، در حفظ اهداف مبین




 

گر چه او خواهد حکومت از برای مسلمین
کی کند مولا خلاف دین و قرآن مبین






 

در نزاع مردم و حاکم ، علی یاری کند
دین حق را در جهان اظهار و هم جاری کند





 

این همه لطف و محبت از امام شیعیان
پاسخش دشنام باشد ، بر امیر مومنان




 

در جماعت ها اهانت می شود بر حضرتش
غفلت مردم سبب گردد ، مقام و شهرتش






 

میسمی مردم به دنبال هوا و رزق خویش
نیست آنان را تمایل در نزاع دین و کیش




 

گو رجالی واقعیت ها ز آئین نبی مصطفی
می شود تاریخ تکرار و دهد  درسی به ما






 


۴.۸ دوران حضرت علی (ع)
 

 

خطبه ای خواند علی بعد فتوحات و نبرد
شقشقیه نام دارد ، حضرتش تشریح کرد

 


 

پیش بینی می کند احمد وقایع بعد خود
آن محقق می شود همچون  مصیبت ها که شد

 

 


 

گفت پیغمبر به مولا، بعد من شاهد شوید
قاسطین و مارقین و ناکثین آید پدید





 

قاسطین در ابتدا دارند  بیعت با علی
می شود نقض  تعهد هم ستیزه با ولی




 

گر به ظاهر هم صدا و هم عقیده با ولی
لیک نبود آن مداوم ، می شود پس منجلی






 

گشت بیعت با علی ، چون طلحه ها در ماجرا
چند ماهی بگذرد ، آن نقض گردد ، هم رها





 

همچنین کرده جفا بر عهد خود شخص زبیر
عده ای سوزند در آتش، چو آنان در سعیر





 

هم زبیر و طلحه دارد عهد و پیمان با علی
بعد مرگ شخص عثمان  می شود آن منجلی





 

عده ای خار ج ز دین گردند ،همچون مارقین
سست باشد پایه ی ایمان آنان ، همچنین





 

ناکثین پیمان شکن باشند ، در عهد و قرار
نیست آنان را صداقت ، در امور و هم شعار




 

می دهد هشدار  پیغمبر به همسر ، در حیات
گر تو دیدی حمله ی سگ ها، بدان راهت خطاست




 

گفت احمد ، بعد من گردی دچار جنگ سخت
اوزه های سگ شنیدی ، آن نشان از خصم بخت






 

می شود همراه  طلحه ، زوجه ی احمد نخست
لیک می گردد پشیمان بین راه و خود نجست




 

عده ای بر عایشه گویند ، فکرت اشتباه
نیست اینجا جای موعود نبی و بین راه






 

می شود او قانع و جنگ جمل آید پدید
سخت باشد بر علی جنگیدن و باشد شدید




 

چون که دشمن کرده همره ، همسر نور خدا
در ره حق ، او نگردد مانع و راهش خطا






 

می شود در بصره جنگ و می شود سرکوب آن
لشکر مولا شود پیروز بر خیل کسان




 

ضربه ای بر پای اشتر ، عایشه آید به خاک
او بیاید در مدینه ، طلحه می گردد هلاک






 

عایشه آید مدینه  ، با کمال احترام
او خطا بنمود در جنگ و جدالی با امام





 

عایشه محصور گردد ، تا نگردد او هلاک
پای اشتر می شود قطع و بیفتد روی خاک






 

اولین جنگ علی با قاسطین باشد جمل
کشته می گردد کثیری از خلایق زین عمل





 

او ندارد حب جاه و قدرت دنیای پست
او بجنگد با ریاکاران بی تقوا و مست





 

شد معاویه امیر شام با حکم عمر
نیست حکمش مورد تصدیق مولا ، معتبر





 

می شود تحمیل جنگ و باعث رنجی شدید
همچو عمار است در صفین و او گردد  شهید




 

فتنه ی  دشمن شود پیروز در جنگ و جدال
مکر آنان شد موفق ، در ستیز و هم ضلال




 

می شود بر نیزه ها  قرآن و می باشد فریب
می کند تضعیف باورهای مردان رقیب



 

مالک اشتر رسد بر دشمن و کارش تمام
لیک فرمان می رسد از قائد و مولا امام




 

ختم کن جنگ و عدو مکرش شده غالب به جنگ
چون گروهی نیست باور  ، میخ کوبیدن به سنگ




 

حرف لشکر  توبه ای حضرت بود در ماجرا
این نبرد مسلمین با مسلمین است و ولا





 

می رسد پایان نبرد و اشعری خورده فریب
عمرو باشد در مقابل ، می کند حاکم رقیب


 

او نمی خواهد حکومت ، جز برای حفظ دین
چون تلاشش حفظ قرآن است و احکام مبین




 

جنگ حضرت با عدو باشد بسی سخت و محال
نیست فرصت بهر تفکیک حقایق با ظلال

 

 

 

 


چون جدا باشد ره باطل ز یزدان بیش بیش
لاجرم آید ستیزه در نبرد نفس و کیش


 








 

جنگ دیگر نهروان است و خوارج را قیام
کشته می گردند جمعی غافل و ضد  امام






 

دان خوارج  شیعه را کافر بداند در مرام
خون آنان را حلال و اجر خود را هم تمام




 

ابن ملجم از خوارج باشد و  کرده جفا
فرق مولا می شود پر خون و می گردد جدا






 

ده و دو کرده خلافت ، شخص عثمان آن زمان
مردمان باشند شاهد ، هست اسراف و  زیان





 

در زمان مرتضی دیگر نباشد این چنین
چون عدالت گشته بر پا ، در میان مسلمین





 

منفعت های خلاف و پول بی حد و حرام
باعث جنگ و جدال است وخیانت بر امام




 

می شود تاراج اموال نظام و مردمان
نیست آنان را حذر در صرف بی جا و عیان






 

مرگ عثمان شد بهانه ، تا شود جنگی به پا
عده ای محروم گشته از مقام و هم ردا





 

بیعت مردم دو چندان است با نور جلی
بعد مرگ شخص عثمان ، می شود حاکم علی








 

عده ای با پای لرزان ، عده ای از فرط شوق
جملگی سوی  مدینه ، آمده با عشق و ذوق





 

بهر بیعت با علی آیند  ، با عشق تمام
جملگی از بهر دیدار  امیر و هم امام






 

مردمان خوشحال از نصب ولی و مقتدا
بیعتی جانانه باشد ، با علی مرتضی






 

با قیام مردمان ، پائیز شان نوروز شد
در بهار زندگی ، شب هایشان چون روز شد


 

 

هر که دارد راه او ، قطعا شود پرهیزکار
راه او راه پیمبر باشد و هم کردگار



 

راه حضرت راه یزدان باشد و هم انبیا
نیست او را لحظه ای غفلت در این راه خدا


 




 

میسمی با استقامت می توان پیروز شد
روح و جان را از بلایا دور و دل افروز شد






 

 

می دهد پایان رجالی ،خطبه ی نور یقین
جانشین مصطفی باشد امیر المومنین






 

 

فصل پنجم : فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه

۵.۱ خداشناسی



 

گاه باران بر دل ، گه آن ببارد کوه و دشت
گر ببارد در بهاران ، موجب سبزی بگشت



 

دان پیام اهل بیت و گفته های مرتضاست
همچو باران بهاری بر دل و بر جان ماست



 

باعث شادی روح  و درک دانش می شود
دید ما از حق فزون و کسب بینش می شود



 

سخت تر از کوه  آهن باشد و گردد چه ریز
آتش از آهن بود سخت و کند آن را چه تیز


 

آب بر آتش بریزد ، می کند خاموش آن
باد باشد فوق آب و می کند جاری هر آن




 

آدمی را قدرت عقل است و دارای توان
باد آید تحت امر و می شود غالب به آن



 

سخت تر از آدمی خواب است در کون و مکان
لیک غم غالب بود بر خواب و می گردد فغان



 

هست آرامش ، که مافوق غم و هر سختی است
ذکر حق همراه با پاکی جان ، خوش بختی است



 

خطبه ی اول ز مولا ،حاوی اسرار ناب
در خصوص خلقت هستی دهد ما را جواب




 

با تدبر ، با تامل ، در کلام مرتضی
پی بری بر حکمت و پند امام و انبیا



 

عاشق جانانه خواهد ، تا شود سیراب عشق
از حقیقت های ناب و معرفت  ، دریاب عشق






 

منبع علم است و باشد معدن جود و سخا
کاوش ما زنده سازد راه و رسم اوصیا





 

ای خدا توفیق ده ما را به علم و معرفت
تا شود حاصل کمال و عزت و هم منزلت







 

نحوی تشکیل عالم را علی گوید چنین
گفته های حضرتش پر محتوا و دلنشین





 

جمع گردد خطبه ها و نامه ها در یک کتاب
مردم وقت و خلایق بود حضرت را خطاب



 

می کند آن را رضی جمع و بود در دست ما
بند بندش گوهری ناب است در ارض و سما



 

اکثرا بعد محمد گشته تحریر و بیان
این ادب را می نماید ، در حضور دیگران



 

چند سالی از حکومت دور و کمتر دیده شد
چون خلافت بود جاری وَ علی نادیده شد


 

جنگ های داخلی با مارقین و ناکثین
مانع نشر حقایق باشد و تبیین دین

 


 

فرصت حضرت بود کوتاه در تبلیغ دین
آنچه ماند از علی ، دری گران است و ثمین






 

گر بخواهی پی بری از بود چیزی در جهان
ضد آن را کن تماشا ، تا شود ذاتش عیان



 

حق بود خارج ز این اصل و قواعد در میان
نیست او را ضد و تنها اوست باقی در جهان



 

روشنایی یک حقیقت باشد و مجهول ماست
لیک ضدش قابل درک است ، تاریکی کجاست






 

نیست کس قادر به توصیف خدا در هر زمان
کی جنین قادر به توصیف درون و این جهان






 

عده ای دارند شکوه ، بر علی در روز و شام
نیست بر تو استراحت ، ای ولی و ای امام



 

روز باشد از برای مردم و بر این و آن
گر بخوابم ، می کنم ضایع حقوق دیگران




 

گر بخوابم  شب ، کنم محروم خود را از خدا
پس نمودم ظلم بر خویش و بود آن یک جفا




 

چون بشر قادر نباشد از حقیقت بر خدا
لیک شکر حق تعالی کی شود کامل ادا



 

آنچه باشد سازگار و هم مفید و بی ضرر
نعمت است و حق دهد بهر خلایق ، هم بشر



 

آنچه باشد ناصواب و می زند آسیب ها
آن حرام است و نباشد نعمتی سوی خدا



 

نعمت حق می رسد دائم به ما ، هر روز و شب
لیک ما غافل ز رحمت های حق باشیم و رب





 

گر چه ما بر جانشین حق دچار شبهه ایم
در بیان آنچه باشد ناتوان از گفته ایم




 

گفت مولا در خصوص حق تعالی این چنین
نیست حدی قابل تصویر ،  از نور مبین




 

هر که خواهد نور یزدان ، بر دل و افکار خویش
آن بود در پاکی جان و دل و اذکار خویش



 

از صفات حق شده اندک صفاتی را بروز
ظرف ما محدود باشد ، از پذیرش ها هنوز



 

هر چه باشد از خدا بی عیب باشد ، نعمت است
گر به ظاهر تلخ باشد ، در تصور نقمت است



 

جسم و جان با نعمت و انواع آن گردد امان
نیست نعمت ، آنچه آرد صدمه بر روح و روان




 

چوب دستی می زنی بر فرش ، در ظاهر بد است
لیک سازد پاک آن را از درون و سرمد است




 

در مصیبت ها کنی یاد خدا را توامان
او بود فریاد رس ما را ، هماره بی امان




 

    موجب بیداری و ذکر خدا گردد هر آن
پاکی روح و روان حاصل شود هم بی گمان




 

دان صفات حق تعالی مستتر در ذات اوست
قابل توصیف نبود ، جملگی اهداف دوست







 

آدمی باشد صفاتش اکتسابی  در جهان
طی  دوران و زمان گردد نصیب و هم عیان





 

حق تعالی در صفات خود تجلی می کند
اعتلای آدمی را باعث و خود می برد



 

گر بخواهی فیض حق را ، پاکی روح و روان
می کند نزدیک ما را  ، تا خدا ی بی کران



 

قدرت ما از خدا باشد ، نداری قدرتی
اذن حق مقدور سازد ، هر تحرک ، فرصتی




 

نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
منبع اصلی خدا باشد ، جهان بینی از آن






 

نور خورشید است رخشان و بود آن در مدار
دوری و نزدیکی ما باعث لیل و نهار



 

او ندارد روز و شب ، در عالم و کون و مکان
می درخشد در جهان و پرتوش باشد عیان




 

میسمی مشتاق نظم است و روانی در بیان
از خدا توفیق  خواهد ، در سرودن هر زمان




 

می سراید خطبه ی اول رجالی بر عموم
حاوی اسرار ناب است و نکاتی در علوم



 

 

۵.۲ نقش دین در انسان



 

تابش نور خدا مقدور می گردد ز دین
عامل آرامش است و حافظ ما در زمین



 

آنچه باعث می شود آرامشت ، یاد خداست
بهترین هدیه برای آدم و هم جان فزاست



 

نور حق بر دل بتابد ، موجب آرامش است
درد دل را می دهد تسکین و آن را کاهش است



 

آنچه باعث می شود آرامش ما را هر آن
در عمل بر شرع باشد ، یاد یزدان بی امان


 

کوه ها گیرند لرزه از زمین با اصطکاک
گردش ارض و تلاقی هوا را اشتراک



 

قسمتی از کوه باشد در زمین و در خفا
مانع نشت درون خاک می گردد ز ما




 

نقش دین و انبیا چون کوه باشد در زمین
باعث آرامش انسان و دوری از حزین





 

دین بود چون پنجره بر روی دیوار برون
می رساند نور خورشید و هوا را اندرون



 

در حقیقت ، اعتلای ما ز دین است و ولا
باعث احیای جان است و تعالی هر کجا


 

جسم ما دارای حس است و جوارح در درون
می شود با عقل کامل ، آدمی فهمش فزون




 

دین کند تاثیر بر هر یک ز اعضای بدن
می دهد بر عقل باور ، بر جوارج هم سنن



 

خلق و خوی ما کند تاثیر از احکام دین
باعث رشد و تعالی می شود نور مبین


 

دین بود مجموعه ای از  باور  و اخلاق و کیش
آمده بهر خلایق از زمان دور و پیش



 

می شود ابلاغ سوی اوصیا و انبیا
آن پیامی بر عموم مردمان سوی خدا


 

جهل باشد همره ما همچو سایه بی امان
دور گردد با کلام اولیا و سالکان




 

انبیا رابط میان مردم و یکتا امید
حامل امر خدا و هم معارف را نوید


 

گفت مولا ، حق شناسی ابتدای فهم ماست
می شود باعث تو را در درک دین و اعتلاست



 

غیر از این باشد ،کنی تقلید بر دین خودت
کی کنی تقلید دین کردگار و خالقت



 

حق شناسی باعث اصلاح در اخلاق ماست
باعث تحکیم در فهم و عقاید از خداست


 

سعی ما باشد هماره باور حق ، نی قبول
نیست باور موجب افت و هلاکت یا افول



 

باور یزدان کند محکم عقاید ، دلرباست
می کند ایمان ما را  قاطع و هم ارتقاست




 

فرد مخلص ، معتقد بر منجی یکتا بود
تکیه گاهش خالق و معبود بی همتا بود



 

مخلصین واقعی گویند حق را چون صفات
چون بود در ذات حق و نیست تفکیک و ثبات



 

آب مر طوب و رطوبت در درون و ذات آب
گر رطوبت اخذ گردد ، نیست آب و آن سراب


 

زین سبب گویند حق را شامل کل صفات
او صمد باشد ز انواع صفات و در حیات




 

دین اگر گردد قبول و باوری در آن نبود
نیست آن پاینده و فهمی ز یکتای  وجود





 

خوردن شربت کجا و طعم آن دانی کجاست
هر دو شیرین است ، اما خوردنش جان را شفاست



 

عامل اصلی برای شهد و شیرینی تمام
ریشه اش شکر  بود ، در نوع هر یک ، هر کدام





 

گر حیات و جنب و جوشی در خلایق می شود
منشاش از حق تعالی باشد  و جان می دهد




 

گر شود احساس ، نقش حق تعالی هر زمان
می توان گفتا خدا را باور و بینی عیان



 

می شود اظهار  و هم یاد خدا  همواره بیش
بالاخص در سختی و رنج و مصیبتهای خویش




 

ریشه و سر منشا هر چیز باشد کبریا
این سبب گردد که توحیدت شود کامل ولا



 

از صفات حق تعالی ، می توان حق را شناخت
زندگی دارد مصائب ، سختی و هم برد و باخت

 

جمع اضداد است یزدان ، ابتدا و انتهاست
ظاهر و مخفی بود در عالم و او را بقاست




 

اوج اخلاص است ، در یکتایی جود و صفات
لیک حق یکتا بود ، آن در هم و باشد چو ذات



 

جای ذکر یک صفت ، گوئید حق عین صفت
حق بود عین صفات و هم کمال و معرفت



 

با تمایز در صفات و در وجود  لایزال
آن تناقض می شود در وحدت و هم در کمال







 

ذات حق مخفی بود بر مردم و خلق جهان
چون بشر محدود باشد در زمین و آسمان



 

آدمی تشکیل گردد از وجود و هم صفات
این نیاز خلقت و انسان بود ، بهر حیات






 

فرد عاقل می شود زیبا نباشد  در عوام
این بود حاکی ز نقش و هم وجود هر کدام


 

آدمی دارای حس است و صفات و خلق و خوی
همچنین دارای عقل است و غرایض پیش روی




 

فرش باشد مشتمل بر تار و پود و رنگ و  قاب
جز جز اش چون صفات فرش بنگر در خطاب



 

آدمی کامل شود با شهوت و ادراک و هوش
همچو تار و پود می باشد صفات و جنب و جوش



 

همچنین با نام می گردد مشخص در عوام
لیک تحسین می شود  با خوی و اخلاق و مرام



 

می توان گفتا بشر ، توصیف گردد با صفات
یادی از او می شود ، حتی که باشد در ممات




 

در ملائک نیست شهوت ، همچو انسان در زمین
می توان گفتا بشر ما فوق او باشد ، برین





 

همچنین محروم باشد ، غیر انسان از خرد
چار پایان ، با همه قدرت  ، بشر را می برد






 

حق هدایت می کند با انبیا و اوصیا
وحی می گردد به آنان ، هم به ظاهر هم خفا







 

میسمی خواهان قرب است و کمال کبریا
از خدا خواهد وصال و باور حق هر کجا




 

سخت باشد باور یزدان رجالی در نخست
جز خدا در زندگی ، دیگر کسی را او نجست






 


۵.۳ خداشناسی
 

نقش حق در زندگی چون نور  باشد در جهان
کی بشر قادر به کاری می شود ، بی نور آن

 

حق نباشد قابل تصویر در اذهان و جسم
هم صفات حق تعالی  در بیان و دید چشم


 

دان صفاتی از خدا نازل شود بر بندگان
هم تجلی گشته بر کل خلایق در جهان




 

این تصور را که حق چون مادران مهربان
آن بود جهل بشر از حق تعالی ،  بی گمان


 

دان خدا مافوق ذهن است و تصور در جهان
آنچه گنجد در تصور ، آن خدای ذهن و جان

 

جهل انسان ، باور بی جاست در فهم درست
همچو تشبیه صفات حق تعالی در نخست

 

ظرف جان را پر کن از ظرف خدا در معرفت
گر بخواهی قرب یزدان و کمال و منزلت


 

دان خدا روزی رسان است و کند تامین تو را
کی بشر قادر بود یک لحظه باشد چون خدا


 

فرد عاشق می کند جان را فدا در راه دوست
چون که بی تاب و تحمل گردد و مشتاق اوست


 

هر کسی دارد در این دنیا رفیق و هم زبان
گاه عاشق می شود بر مال دنیا بی امان


 

می کند  در حد اعلا کوشش و جان می دهد
تا بدست آرد جهان را ، مال و ایمان می دهد
 

گشت مولا عاشق یزدان پاک و کبریا
جان خود را می دهد تا دین بماند هر  کجا


 

می کند تبیین خدا را ، در صفات و عز او
باعث فهم صحیح حق شود ، اسرار هو


 

خوش به حال  عاشقان حق تعالی در جهان
جان فدای حق کنند و کسب قرب و هم جنان



 

هر که بشناسد خدا را با دل و هم معرفت
نیست او را در مصائب سستی و هم معذرت

 

سعی حضرت دادن فهم صحیح کردگار
تا که حق با معرفت گردد پرستش ، در مطار


 

او بود شمعی که روشن می کند اذهان ما
از جهالت های بی پایان و غفلت از خدا


 

چون بشر دارای عقل است و تصور در امور
حق کند تصویر در ذهن و کند خبط حضور




 

در مقابل بین ملائک ، در عبادت یا ثنا
جملگی مشغول ذکرند و نیایش با خدا



 

نیست خبط و یا خطایی چون بشر روی زمین
تابع محض خدایند و همه اهل یقین




 

زین سبب پیغمبران را می کند دعوت خدا
بهر ارشاد جوامع از گناه و هم خطا


 

این صفات دنیوی زائیده ی افکار ماست
این تجلی خفیفی از صفات و از خداست



 

چون خدا دارد احاطه بر بشر ، کل جهان
زین سبب قادر نگردد کس به توصیف و گمان


 

حق مبرا از تعابیر غلط در ذهن ما
کس نداند ذات و هم اوصاف پاک کبریا



 

می کند تبیین چه زیبا نقش یزدان را علی
شد هویدا در مرام و در بیانش منجلی


 

طرح انواع سوالات از وجود و از خدا
ناصحیح است و برد اذهان ما را در خطا


 

چون خدا بر کل عالم می کند فرماندهی
بر جهان باشد محیط و می کند ساماندهی



 

گفت صادق ، نیست جایی در زمین و کهکشان
حق نباشد حاضر و آگاه بر کون و مکان



 

حق تعالی ناظر و شاهد بود در هر زمان
هم چو جان اندر بدن باشد، حضوری بی امان



 

تک تک سلول ها دارد حیات و هم ممات
اذن حق حاکم بود در هر شرایط بر حیات


 

گشت مولا عاشق یزدان پاک  کبریا
زین سبب جان می دهد در راه  معشوقش خدا


 

می نماید حق تعالی را علی آنگونه هست
بر جمیع مسلمین و مردمان حق پرست



 

عاشقان مشتاق دیدار خدا و هم نشاط
گر چه مخفی از بشر، اسرار هستی هم چو ذات 


 

نقش حق باشد عظیم و گشته پنهان از نظر
روح حق جاری و باشد منشا طیر بشر

 

نیست مثل و نیست خالق از برای  ذوالجلال
هست یزدان واحد و هرگز نیابد او زوال



 

لحظه ای گردد بشر بر حال خود در زندگی
می شود نابود انسان ها ، ز هستی ، جملگی


 

گر شود خارج حیات و گر شود عمرت تمام
نیست کس قادر دهد جانی دوباره در قوام


 

این جهان را کن تصور هم چو یک جسم بشر
نقش حق باشد عیان در خلق عالم ، هم نظر



 

حق تجلی می کند در عالم و هم در نبی
همچنین آیات قرآن از خدا شد  منجلی

 

می کند نازل پیام و آن شود فهمش عیان
تا خلایق را نباشد مشکلی در شرح آن




 

کل هستی در نظام و تحت امر  حق نهفت
نحوه ی آن بر بشر مجهول و آن را کس نگفت


 

وصف بی پایان نمی گردد بیان با عقل ما
عقل ما محدود باشد ، ناتوان از  ماورا



 

حق بود مخفی ز دید و ذهن انسان هر زمان
شد خلایق را عنایت از خداوند جهان


 

حق نمی گردد تصور در علی یا هر بشر
دان علی محدود باشد ، حق نبینی در نظر


 

عده ای در اشتباه و ذهن ما اندر خطاست
گر تصور این شود ، یزدان ببینی ، در سماست


 

حق شده تشبیه بر نور و خدا کرده بیان
تا شود در فهم انسان ، در جهان و لامکان


 

نیست ثابت حق تعالی در مکان و در زمان
چون که باشد در تناقض با وجودش بی امان


 

نور باعث می شود دیدار ما را هر مکان
زین سبب تشبیه گشته بر حیات و آن عیان


 

میسمی خواهان راه و مشی مولا مر تضاست
رهگشا باشد تو را ، مانع ز هر جرم و خطاست



 

جان فدای حق نما ،جانا رجالی با عمل
روی گل , زنبور بینی می دهد ما را عسل

 

۵.۴ ارتباط وجود و موجود


 

خلق ما و کل عالم از خدا گردد ظهور
لیک حق باشد ز اول تا به آخر همچو نور




 

حق وجود مطلق است و خالق هستی خداست
بر جمیع خلق عالم او محیط و جان فزاست



 

یک اثر از خالق و مخلوق او گردد پدید
از عوامل از عناصر ، در جهان در هم تنید




 

نیست حق را این چنین در بدو ایجاد و وجود
او بود موجود و می گردد خلایق را شهود


 

جنس حق با جنس ما باشد دوگانه در وجود
لیک کی گردد کنار یکدگر همچون جمود



 

می کند تفسیر مولا ، بود حق را هر زمان
او بود نزدیک ما را ، هم چو گردن هر مکان




 

این تصور را که حق با ما بود در هر زمان
نیست مانند دو جسم و آن نباشد هم عیان




 

روح باشد عاملی بهر  وجود و هم حیات
جسم بی روح است در حال سکون و هم ممات




 

عاملی دیگر برای جنب و جوش مردمان
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان




 

نور باشد همچو روح و از خدای کبریاست
آن تجلی در امام و در صفات  انبیاست




 

روح باشد مظهر پاکی و چون جان بشر
دان بود والاترین نزد خدا از هر نظر


 

در حقیقت نایب حق باشد و قرب وجود
می توان گفتا خدا دارد تجلی در شهود


 

نقش آن در زندگی باشد حیاتی بی گمان
زین سبب گویند حق با ما بود در هر زمان



 

تکیه گاه آدمی روح است و آن مجهول ماست
تا قیامت بر بشر باقی و آن نزد خداست



 

قرب حق مقدور گردد با نیایش با دعا
روح ما بالا رود سوی خدای کبریا





 

آدمی را می توان با خلق و خوی اش هم شناخت
چون که مبنای تمایز در بشر باشد صفات



 

روح باشد مبدا هستی ما روی زمین
  رشد آن در کسب ایمان است و هم نور یقین




 

آدمی زیبنده گردد با کمال و هم صفات
فاصله هر گز نباشد مانعی در این شناخت






 

از صفات حق تعالی ، شد عیان  اهداف هو
تا که انسان پی برد ، اسرار بی پایان او




 

حق بود قیوم و عالم پرتوش دارد قیام
می دهد بر کل مخلوقات هستی او قوام




 

حق شناسی ، با صفات حق تعالی در امور
چون بشر عاجز ز دیدار خدا وند و حضور



 

ذهن ما خالی شود از فکر و از اعمال خویش
گر شود تصمیم بر حذف و فراموشی ز پیش




 

نقش حق باشد چنین در هستی و هم در کرات
لحظه ای خواهد شود ، همچون حیات و یا ممات





 

حق بصیر است و بود بینا ز پیش و هم کنون
لیک انسان نیست قادر بر حقایق از درون


 

حق بداند راه خوشبختی ما را ، هر زمان
می کند ترسیم آن را ، در دو عالم بهرتان





 

حق بود مافوق هر چیز و کند ما را نظر
او بود شاهد به اعمال و خصایل از بشر




 

قبل و بعد هر پدیده حق بداند از وجود
هست یزدان آگه و دانا به هر بود و نبود







 

بهترین راه هدایت را کند تبیین خدا
حق  بود مشرف به هر چیز و نمی گردد جدا



 

هر که دارد راه یزدان در مرام و زندگی
موجب آرامش وی گردد و آسودگی



 

در دو دنیا سربلند است و عزیز و بی ریا
سرافراز است و ندارد غصه ای روز جزا



 

راه یزدان در کتاب است و بود آن رهنما
با عمل کردن  به آیات الهی هر کجا


 

باعمل کردن به آیات خدا و فهم آن
رشد انسان را شود موجب ، بدون شک، هر آن




 

هر که خواهد رشد بی پایان  خود را هر کجا
نیست راهی جز توسل بر خدا و انبیا




 

بیمه سازد راه آنان بندگان را بی درنگ
در سراشیب زمان بینی مصائب رنگ رنگ



 

 کاخ و ویلا   کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان



 

 می دهد آسایش و لذت امور دنیوی
 رو به دنبال امور جان فزا و معنوی




 

هر که باشد در پناه جان جانان ، کردگار
او بدارد تکیه گاه محکم  و یابد قرار




 

می رهد آرامشت با رفتن اقوام خویش
لیک حق باشد همیشه ، دل نمی گردد پریش




 

کن مناجات و عبادت با خدا و بندگی
گر که خواهان تعالی ، در دو عالم جملگی




 

این جهان را حق تعالی می کند انشا ولی
می کند املا حقایق  را بشر ، بر ما همی






 

دانش ما از حقایق باشد و گردد بیان
علم باشد از خدا و شد تجلی در جهان




 

کس نکرده بر خدا املا و او بر پا کند
از ازل بود است یزدان و جهان احصا کند








 

بهر ایجاد اثر ، ما  را نباشد چاره ای
بهره گیری از مصالح ، در بنای سازه ای




 

حق مبرا از بشر در خلق عالم هر زمان
گر بخواهد می شود آنی پدید و هم عیان



 

نیست چون انسان، تفکر  یا که تدبیر نظام
حق بود آگاه بر هر چیز و می باشد تمام




 

گفت مولا در خصوص خلقت عالم چنین
حق ندارد بستگی بر آسمان و یا زمین



 

علت خلق جهان ، مافوق علت های ماست
چون خدا خواهد شود ، بی اذن او ما را فناست





 

چون قیاس حق به انسان ناروا و آن خطاست
کن تو دوری از بیان و هم تصور ، ناسزاست








 

میسمی خواهان عشق و معرفت از کبریاست
از خدا مستانه مشتاق وصال و هم عطاست



 

دل اسیر شهوت و نفس و گناه بی حد است
ای رجالی کن حذر ، هر یک چو دامی و بد است





 

 

۵.۵ جهان هستی



 

جمع اضداد است عالم ، حق کنار هم نهد
می شود ادغام آنان ، مثبت و منفی بود




 

بین نمک را از دو سم تشکیل می گردد ولی
چون شود ادغام ،گردد باعث طعمش همی



 

آب گردد باعث رشد و حیات  هر کسی
روح بخش است و گوارا ، از برای آدمی


 

باعث احیای خاک است و نیاز زندگی
منشا سر سبزی است و هم طراوت ، جملگی


 

گر شود مخلوط خاک و آب کافی در زمین
سبزه می گردد عیان بر روی خاک و دلنشین


 

آدمی تشکیل گردد از هوا و آب و خاک
می شود افزون به انسان ، آتش و هم روح پاک


 

خلق انسان بستگی دارد به یزدان ، نی بشر
نیست ما را اختیاری در وجود هر نفر



 

اذن حق لازم بود در خلق انسان یا ممات
لیک ما غافل ز نوع و نحوه ی آن در حیات







 

نقش ما باشد وسیله ، در حیات آدمی
روح گردد بر جنین و می شود انسان همی






 

نقش مادر بس عظیم است و بود افضل ز مرد
زین سبب دارد مقامی چون بهشت و اجر ، فرد


 

حق به وقتش می دهد انجام ، حاجات بشر
حاجت انسان شود مقبول با اذن و نظر


 

گاه می گردد به تعویق و گهی هم مستجاب
گر بود آن مصلحت ، قطعا دهد ما را جواب



 

لیک انسان زود خواهد ، حاجتش را در نیاز
هم عجول است و تقاضای ظفر دارد فراز



 

گل شود باز و شود خوش بوی در فصل بهار
میوه ها حاصل شود، در نوع خود هم بی شمار



 

چون زمستان می رسد ، اشجار می گردد به خواب
نقش هر فصلی بود معلوم و دارد هم حساب


 

گر  شود تاخیر در امر و شود حاجت به دور
آدمی گردد مشوش ، نیست طاقت در امور




 

در مقابل گر شود او لحظه ای حاجت روا
می شود غره به خویش و از خدا گردد جدا

 

انتظار مردمان در خلق انسان هر زمان
نیست در قصد و صلاح حق تعالی در جهان







 

حق کند تعیین زمان خلق هر کس بی گمان
نیست ما را اختیاری در تولد در جهان




 

جسم ما بیمار گردد ، روح ما هم رستنی است
روح باشد ماندگار و این بدن هم رفننی است





 

گر بدن قادر به حمل روح ناگردد همی
روح  می گردد جدا از پیکر هر آدمی






 

گر شود هر یک ز اعضای بدن در انفعال
مرگ آید سوی انسان ، در پی هر اختلال



 

تابع محض ولایت باش ، نی انفاس دون
تا توانی کن حذر از نفس و وسواس درون



 

باش قانع در امور دنیوی ، آزاده باش
در امور معنوی جوینده و تابنده باش


 

شد تجلی هر صفت غالب به یک جنبنده ای
همچو طاووس است زیبا و گهی درنده ای



 

این جهان در اختیار آدمی  باشد هر آن
گردش عالم برای خلقت او در جهان



 

حق کند تبیین برای خلق انسان در نظام
نقش حیوانات و اشجار و گیاهان هر کدام



 

در گیاهان بین شفا و در درختان  میوه ها
بهر انسان باشد و رشد خلایق  هر کجا



 

در صفات و در غرایض بین تمایزهای آن
هر یکی دارد وظیفه در نظام و شد بیان


 

چابکی در اسب باشد ، کودنی هم در خر است
نقش هر یک بهر انسان لازم و هم اظهر است




 

نقش هر یک از خلایق  شد مشخص در حیات
بهترین حالت کند خلق و دهد ما را صفات





 

می کند جلوه صفاتی از خدا در خلق ما
بین تجلی گشته کامل در امام و انبیا


 

زین سبب گویند وجه الله آنان هر کدام
چارده نور مقدس ، جلوه گر شد در نظام



 

آدمی را آدمیت می کند  زیبا صفات
با صفات است و کلام اولیا ما را شناخت

 

گر بود دل ها به هم نزدیک در  اقصی نقاط
نیست اندوه و غمی از یکدگر هم در حیات





 

خوش به حال مردم اهل کمال و منزلت
نیت آنان بود کسب علوم و معرفت







 

چون خدا باشد علیم و آگه از قبل است و بعد
می کند ما را هدایت ، در مصائب تا ابد



 

هر که امر حق کند اجرا ، در کون و مکان
می کند حق یاریش در مشکلات و در فغان




 

می نماید حق تعالی بر قلوب و  بر زبان
تا نباشد مشکلی در پیچ و تاب این جهان


 

می کند جاری به ذهن آدمی را کردگار
حق بود ناظر به انسان و دهد ما را قرار



 

شادی روح و روان حاصل شود با قرب جان
گر توانی دل نما نزدیک و هم دلها ستان




 

تا توانی بهره جو از اهل بیت و انبیا
چشمه ی جوشان علم اند و معارف هر کجا



 

چارده نور الهی همچو خورشیدی عیان
گر بتابد بر دل و افکار مشتاق جهان



 

فیض آنان می کند روشن دل و افکار ما
باعث آرامش جان گردد و عشق و صفا





 

صبر و ایمان و کمک بر مردم و هم ماندگان
هر سه باشد از صفات صادقان و بندگان



 

توصیه گردد به صبر و هم تحمل در امور
می رسد ما را فرج از خالق حی و حضور







 

تا توانی کن کمک بر مردم و بیچارگان
موجب احیای جان است و صفات صادقان




 

دان که ایمان و یقین بر انبیا و کردگار
می کند ایمن بشر را از شیاطین کبار







 

میسمی دارد تلاش و تکیه گاهش هم خدا
حق دهد پاسخ ورا در مشکلات و در بلا






 

کن توکل بر خدا جانا رجالی در امور
چون خدا دارد نظارت بر خلایق هم حضور




 


 

۵.۶ آب حیات



 

منشا تشکیل عرش و هستی و کون و مکان
جملگی از آب باشد ، سوی حق گردد  بیان



 

بین تشابه ها میان این جهان و خلق ما
هر دو از آب است و اذن حق تعالی هر کجا



 

باعث ایجاد هستی می شود آب حیات
لیک مجهول است در فهم و بیان و هم صفات




 

نحوی تشکیل انسان و جهان در ابتدا
گفته شد در خطبه ی اول ز مولا مرتضی


 

بهترین باشد میان خلق عالم آدمی
این پیام حق بود بر جن و انسان ها همی




 

جان ما از پرتوی خورشید دل ها هر زمان
می شود مسرور و می گردد فروزان هر مکان








 

هدیه ی آنان کتاب است و بیان معرفت
همچو نور است و شفای جان ز  کبر و معصیت



 

با تاسی از مرام و خلق و خوی اولیا
می شود هموار راه پر نشیب کبریا



 

حق تجلی می کند در عالم و هم انبیا
نحوه ی انجام آن مخفی ز ما و اوصیا



 

بهره مندی از خصایل در امیر المومنین
موجب افزایش فهم است  و ادراک و یقین




 

تا توانی بهره ها جو از کتاب  مرتضی
آن چراغ و مشعل ما باشد و هم  رهگشا



 

گفت حضرت نحوه ی ایجاد و نقش آسمان
می شود تشکیل از آب بخار و کف بر آن




 

می کند تبیین جهان را ، نور یزدان مرتضی
گوئیا دارد نظاره ، بر وجودش در سما





 

این نگاه واقعی باشد به عرش و هم سما
علم حضرت چون لدنی باشد و علم خدا



 

با تکان های شدید و  هم تلاطم های آب
می شود ایجاد کف ها و بخاری از پساب




 

می شود هفت آسمان تشکیل با اذن خدا
اولین باشد حفاظی بر زمین و در سما

 

هست اول آسمان همسان سدی در فضا
مانع هر ریزشی در فوق جو است و سما



 

آب باشد در تلاطم ، لیک می گردد مهار
امر حق بر باد گردد ، مانع قدر و خسار



 

باد می باشد قلم در دست نقاشی علیم
تا کند تصویر عالم ، خالق کل و عظیم



 

امر یزدان بر ملائک می شود اجرا هر آن
تا شود تشکیل انواع خلایق بی امان




 

ابرها گردد فشرده ، در پی بادی شدید
وانگهی باران ببارد از سما و آن پدید


 

باد ها دارد تنوع در زمین و کهکشان
باعث گردش شود در هستی و کون و مکان

 

 


می شود گلها شکوفا ، می کند گرده فشان
بی بدیل است نقش باد و گل سبب گردد ز آن


 






 

خون شود جاری درون جسم حیوان و بشر
باد باشد عامل اصلی برای جابجایی ، هم گذر




 

جنب و جوش آب دریا می شود از سوی باد
زنده سازد آب دریا از سکون و  از فساد





 

نطفه باشد قطره آبی ، باعث خلق بشر
با تکامل می شود انسان و آید در نظر



 

آب رنگ و بوم و نقاش است کافی بر نگار
تا کند یک صحنه ای ترسیم از دشت و مزار




 

آنچه یزدان می نگارد همره عشق است و جان
فرق نقاش و خدا ، دور از خیال است و گمان



 

به چه زیبا می کند خلق و چه دقت ها شود
می کند ایجاد هستی را ، خداوند احد






 

در مثل گویند حق را چون که نقاشی عظیم
تا که ما قادر به درک و فهم بی پایان شویم




 

کی توان بخشید روحی  بر تصاویر بشر
این بود مختص ذات حق تعالی در اثر






 

گفت باقر ، در خصوص هستی و ایجاد آن
جملگی از آب تشکیل و بود بر ما نهان





 

آب ها در خلق انسان و جهان یکرنگ نیست
  شکل ظاهر در خلایق همگن و همسنگ نیست





 

می شود بر پا فضایی بهر مخلوق خدا
وانگهی ایجاد گردد این جهان از بهر ما







 

می شود ایجاد خورشید و زمین و هم کرات
کل هستی می شود تشکیل  با آب حیات




 

در قیاس کوچکش در خلق انسان هم نگر
کیسه ی آبی شود ایجاد و آغازی دگر




 

با گذشت روز و ماه و رشد کودک همچنان
می شود کامل جنین و رشد غائی این جهان





 

من تصور می کنم آب حیات معنوی
با تکامل می شود انسان کامل چون نبی





 

لیک انسان می شود تشکیل از آب حیات
این حیات دنیوی باشد  ، نهایت هم ممات





 

من تصور می کنم چندین جهان  اندر جهان
جسم کامل می شود با طی عالم  بی گمان



 

بین رحم دنیای طفل است و بود خود عالمی
با تکامل در رحم آید به اینجا با غمی




 

چون اجل آید ، رود انسان به سوی کردگار
او بماند در جهان برزخ و در  انتظار



 

عالم آخر قیامت باشد و وقت حساب
موقع دیدار یزدان باشد و وقت جواب




 

شعر زیبا می شود ، با جابجایی در لغات
گر بود در جای خود ، آهنگ دارد چون حیات



 

گر شود الهام شعری بر ضمیر و بر بشر
به چه زیبا می شود ، بر دل نشیند این اثر




 

خوش به حال شاعر خوش ذوق و هم اهل ثنا
حق کند او را هدایت در کلام و  هر ندا




 

این جهان دارای نظم است و حیاتی بی گمان
چیدمانش در ید یزدان پاک است و عیان



 

نام حق باشد مصور  ، او کند عالم به پا
نیست مانند و نظیری در وجود و در بنا




 

میسمی ، نقاش عالم بی نظیر است و عظیم
نیست مانندی چو یزدان ، او علیم است و قدیم



 

حق بود جانا رجالی ، هم خبیر و هم بصیر
می کند هستی هدایت ، هم کبیر و هم صغیر




 

 

۵.۷ مقایسه انسانها و فرشتگان



 

گفت  مولا در خصوص خلقت انسان چنین
بالاخص در وقت و در شکل خلایق در زمین



 

ابتدا گردد ملائک خلق و بعدا آدمی
آدم از انواع خاک آید به دنیای دنی

 

می شود مخلوط خاک نرم و شور و هم غنی
پیکر خاکی شود تشکیل ، در ارض دنی




 

می شود مرطوب خاک و جسم خاکی هم پدید
شد تجلی روح و می گردد چه زیبا و حمید




 

شد مفاصل بعد آن تشکیل با اشکال آن
خشک گردد خاک مرطوب و شود دری گران




 

جز جز جسم ما گردد به اذن حق پدید
روح می گردد عیان در جسم و می گردد سعید




 

اولین انسان شود ایجاد ، بی امر نکاح
بعد از آن خلقت تداوم یابد از زوج و لقاح



 

بار دیگر در قیامت هم ببینی مردمان
خلق گرداند خدا انسان و می گردد عیان







 

می کنم افعال انسان و ملائک را بیان
بالاخص در نقش آنان یا تمایز در جهان



 

دان ملائک مستقر در عالم عرش و سما
دائما در حال تسبیح اند و انواع ثنا



 

عقل باشد در ملائک ، همچو انسان در جهان
لیک شهوت نیست در بین ملائک ، بی گمان





 

هر ملک باشد  به دور از شهوت و غفلت همی
او  ندارد دغدغه ، همسان انسان ها بسی


 

معصیت باشد به دور از هر ملک در آسمان
جملگی آگاه از نقش گناه و خسر آن



 

چون ملائک نزد حق دارا ی عزند و کمال
نیست مانع بهر آنان در صعود و هم وصال





 

عقل آنان کامل است و جملگی دور از خطا
دائما در حال ذکرند و عبادت با خدا




 

هر ملک را صاحب عقل و خیار و انتخاب
نیست غفلت در مرام و هم عذابی یا عقاب







 

نیست آنان را چو انسان ، خستگی ها در امور
جملگی اهل نشاط و شادی و ذکر و حضور





 

نیست امکان ، آدمی را  بر حضور همزمان
جسم ما مانع شود ، در این جهان و آن جهان






 

در مقابل می شود دیده ملک در روزگار
همچو خورشید جهان رویت نمایی بی شمار





 

بر خلاف آدمی ، باشد ملک  در هر کجا
آدمی جاهل ز نوع و جنس آنان در سما








 

نیست مانع در عبادت با خدای ذوالکرام
چون بود دور از هوای نفس و جان خود مدام



 

نیست حیوان را چو انسان صاحب ادراک و هوش
لیک دارای غرایض باشد و هم جنب و جوش



 

آدمی دارای عقل است و غرایض بی شمار
  صاحب تصمیم باشد در امور و اختیار



 

گر  شود غالب به نفس و عقل خود گردد فزون
می کند شیطان دون را خوار و می گردد زبون







 

جایگاه آدمی  مافوق  تصویر است و فکر
قرب یزدان را نباشد قابل توصیف و ذکر





 

می رسد انسان مقامش تا شهیدان خدا
گر شود دور از گناه و هم بود بی ادعا





 


هر که باشد عاشق یزدان پاک و دل سپرد
چون شهیدان در کنار حق  بود ، هر گز نمرد




 


گر توانی کن اطاعت از ولی و هم خدا
تابع محض ولایت باش ، بی چون و چرا




 

آدمی گردد ورای هر ملک در معرفت
با عبادت کردن و کسب مقام و منزلت





 

هر ملک باشد مجرد ، نیست او را شهوتی
چون بود از معصیت دور و نباشد غفلتی





 

امر حق اجرا کند در عالم بالا و پست
همچو انسان می شود ظاهر ، مطیع و حق پرست



 

دان ملک باشد مطیع محض یزدان و امین
امر حق را او رساندَ بر نبی ، روی زمین
َ

 

نزد ابراهیم آید یک ملک با امر هو
همچو انسان باشد و دارد پیام و گفتگو



 

با فرشته می کند دیدار  مریم در زمین
عین انسان باشد و یزدان پیامش برترین



 

جایگاه آدمی باشد رفیع و نی که فرش
با تعبد با تعلم می رود بالا به عرش




 

هر ملک دارد صفاتی هم وظایف در نظام
می کند اجرا به دقت ، کار خود را هر کدام





 

عده ای مشغول تسبیح و عبادت در رکوع
عده ای در حال ذکرند و نیایش با خضوع






 

سجده ها باشد مداوم ، در گروه دیگری
روز و شب مشغول تسبیح خدا و پیروی




 

می شود تامین نیاز آب حیوان و گیاه
آب باشد در هوا و هم ببارد گاه گاه




 

می شود تبخیر آب و بر زمین بارد همی
گردش آب است چرخان ، در وجود هر کسی




 

در حقیقت می توان گفتا وجود هر بشر
بستگی دارد به روح و اذن حق ، در یک نظر
 



 

کل عالم می شود نابود و می گردد خراب
گر نباشد در جهان شرب گوارا همچو آب





 

گر شود روح بشر افروز و باشد بندگی
بهر انسان می شود آب حیات و زندگی





 

علم باشد دائما در حال تغییر نظر
لیک احکام الهی ماندگار و بی خطر



 

دل شکوفا می شود با دین و هم با بندگی
علم روشن می کند عقل تو را در زندگی



 

آدمی هر گز نگردد سیر با طی زمان
دائما جویای حق است و حقیقت در جهان




 

گر شود دلها شکوفا ، عالم معنا روی
می شکافد هسته را علم بشر ، بالا روی




 

عقل ما محدود باشد ، در نظام و در مقام
حق و باطل می شود تفکیک ، چون نور و ظلام





 

میسمی دارد تمنا از خدای ذوالجلال
تشنه ی مهر است و احسان خدا و هم کمال







 

ای رجالی ، کن اطاعت از خدا بی چون و چند
گر بخواهی چون ملائک رتبه ای بالا بلند





۵.۸ تکامل انسان

 

گفت پیغمبر به مولا ای امیرالمومنین
تو خلایق را امیری از فلک تا بر زمین


 

این کلام احمد است در حج آخر بهر ما
در غدیر خم بیان گردید ، از سوی خدا

 

بر ملائک در سما و بر خلایق در زمین
می کند فرماندهی ، بر جن  و هم بر مومنین


 

این لقب مخصوص حضرت باشد و  از کبریاست
گفتنش بر دیگران کاری خطا و نارواست


 

دیده شد در عرش و معراج نبی نام علی
او امیر المومنین است و بود بعد از نبی

 

نیست بی علت که آید در اذان  شیعیان
نام حضرت بعد احمد ، در اقامه در اذان



 

یک دهه باشد ولایت ، عید قربان تا غدیر
دل بریدن از خود است و پاکی روح و ضمیر



 

عید قربان ، عید پاکی درون از هر خطاست
سر بریدن پس نباشد ، دل بریدن از هواست



 

طرد هر ظلم و گناه و غفلتی در این جهان
آن کنی دور از خود و تنها خدا  خواهی هر آن




 

دین برد ما را به راه انبیا و سالکان
می کند تبیین فلاح و رستگاری در جهان



 

کسب روزی حلال و رزق پاک آدمی
می کند روشن ضمیر و می دهد عزت همی




 

چارده معصوم عالم از خلایق در جهان
ره گشا باشند در نشر حقایق با بیان



 

لطف حق را بین به دامان امام و انبیا
حبل یزدانند و منجی بشر در هر کجا






 

با توسل با تدبر در کلام اوصیا
آدمی قادر به کشف است و حقایق هر کجا




 

گر چه دارد مشکلات و معضلاتی بین راه
لیک گردد صاحب  فهم و کمال و عز و جاه



 

علم آنان از خدا و منجلی بر هر بشر
هست مافوق توان و قدر انسان هر نظر



 

آدمی افزون طلب باشد ، به شهوت های خویش
گاه علم و گاه قدرت را بخواهد بیش بیش



 

خواست های آدمی محدود نبود در نظام
نیست مخلوقی دگر ، در خلقت و خوی و مرام



 

حق کند تامین نیاز جن و انسان و ملک
خلق گرداند زمین و آسمان ها در فلک



 

حق نهاده فطرت پاک و غرایض در بشر
موجب تشخیص حق و باطل از انواع شر




 

باعث احساس انسان است ، درد و هر خطر
سردی و گرما دهد تشخیص ، اعضای بشر


 

حق دهد انواع حس و چشم بینا در جهان
تا کنی احساس هر چیز و ببینی بی امان

 

ذهن ها تصویر سازد از حقایق با بصر
تا شود آنها شکوفا و درخشان هر نظر


 

می کند ترسیم و بیند عالم از اقصی نقاط
لیک جاهل باشد از ذات خداوند و صفات



 

نیست پایانی برای این جهان و کهکشان
می رود انسان به دریا و گهی در آسمان



 

بلکه جوید علت و اسرار عالم تام تام
عقل ما محدود باشد در جهان و در نظام



 

کنجکاوی باعث کشف حقایق می شود
عامل تشخیص انسان از خلایق می شود



 

دایما دنبال حق جویی و هم حق خواهی است
کسب علم و دانش هستی و هم  آگاهی است



 

حق کند ما را توانا در تخیل ، حافظه
تا شود قادر به ترسیم حقایق ، واقعه




 

بلکه یابد راز هستی در زمین و آسمان
رازها باشد نهفته در  خلایق ، کهکشان




 

هر چه دانش می شود افزون ، دهد ما را نشاط
چون قدح باشد  به بالا ، می دهد خود انبساط





 

نیست سیری در  مقام و قدرت و مال و منال
چون بشر خواهان عز است و ترقی ، هم کمال




 

هست شهوت لازم و باشد درون ما همی
حق نهاده این غرایض ، چون نیاز آدمی




 

هر چه می گردد فزون علم و به بالا می رویم
می شود بر ما سوال و طالب پاسخ شویم



 

قدرت انسان عظیم است و ثریا می رود
می شود آگاه از عرش  و به بالا می رود



 

دیده گردد کهکشان ها ، دیده گردد ریز ریز
قدرت انسان ز حق باشد ، دهد اشیا تمیز




 

آدمی قادر شود بر عمق خاک و در زمین
کشف گردد سنگ الماس و معادن همچنین


 

عقل می گردد شکوفا در پی علم و تلاش
دل شود روشن ز دین انبیا و هم معاش





 

با تفکر کردن و پی بردن از علم جهان
می شود غالب به دریا و زمین و کهکشان




 

روح انسان بس لطیف است و بود افزون طلب
حق دهد نسبت ورا در خلقت و حسن و ادب


 

ابتدا تشکیل گردد جسم خاکی در جهان
می شود مخلوط خاک و آب اندک همزمان


 

گفت مولا مدتی بگذشت تا روحی دمید
آن بود آب حیات و بر خلایق شد پدید


 

گر چه در ظاهر بشر همسان و در خلقت یکیست
لیک در باطن تمایز دارد و آن منجلی است


 

چار امزاج است در انسان و دارد برتری
گرمی و سردی بود همراه خشکی و تری




 

مردم دنیا چنین خلق و خصایل را شمول
در مصاف دیگران ، هر یک مرامی را قبول



 

عده ای خون گرم و خوش اخلاق در ذکر و خصال
عده ای خون سرد و کم جوش اند ، بی درد و ملال




 

خلق و خوی و گفتن و رفتار مردم در جهان
نیست یکسان و سلایق اصل می گردد چنان




 

در مقابل عده ای پر جنب جوش و با تلاش
دیده گردد عده ای بی حال و تنبل در معاش






 

میسمی مسرور از شرح وقایع در غدیر
از امیر المومنین گوید ، امیری بی نظیر



 

معرفت همراه علم و حکمت مولا نکوست
رشد انسان ای رجالی ، در ادای راه اوست




 


۵.۹ سقوط انسان
 

گفت مولا در خصوص خلقت انسان چنین
بعد خلقت ، مستقر گردد سرایی دلنشین



 

حق دهد فرمان ملائک را به سجده بر بشر
با تمرد می رود شیطان  به جنگ هر نفر


 

گفت یزدان بر ملائک ، نقش انسان را چنین
آدمی باشد ولی و جانشینم در زمین



 

بر ملائک ، حق بگوید ، در خصوص آدمی
خلق بنمایم بشر از جنس خاک و او ولی


 

می کند شیطان خطایی از پیام ذوالجلال
در خصوص سجده بر انسان و امری بی مثال





 

می کند از سجده پرهیز و تمرد می کند
امر حق را بر زمین و هم  تعبد می کند



 

گر چه شیطان بود عابد ، قبل خلق آدمی
لیک می گردد برون از محضر یزدان همی



 

حق دهد فرصت به شیطان  و بماند در جهان
می رسد پایان زمان و مهلت شیطان هر آن



 

دور می گردد ز نور و هم خدای لایزال
چون تخطی می کند از امر حی و ذوالجلال




 

سجده کردن چون خلایق نیست در عرف و نفر
بلکه ابراز تواضع ، هم ارادت بر بشر




 

سجده ی جن و ملک مخفی ز ما در عالم است
  نحوه ی آن در جهان مجهول بر هر  آدم است


 


سجده ی انسان به خاک است و نهادن سر به خاک
آن برای حق تعالی باشد و گردد  ملاک


 

شد حسادت بر بشر ، از سوی شیطان لعین
هست شیطان دشمن دیرینه ی ما در زمین




 

کید شیطان گشت پیروز و دهد انسان فریب
دور گردد آدمی از جنت و هم از حبیب



 

شیطنت ها می زند آسیب بر روح و روان
حق دهد هشدار بر آدم ، ز کید دشمنان



 

حق دهد یک فرصتی بر آدم از اعمال زشت
پاک باشد آدمی در خلقت و هم در سرشت




 

حق نهاده توبه را از بهر ما در زندگی
تا شود مخلوق پاک و هم کند او بندگی



 

در جوار حق شدن، تسلیم شرط حاکم است
قرب حق ما را نیاز و رشد انسان  لازم است



 

روح و جان یاغی بود، کی می توان تسلیم کرد؟
با نیایش می توان همراه و هم تعظیم


 

گفت شیطان من ز آتش باشم و انسان ز خاک
می کنم من وسوسه انسان و می گردد هلاک




 

آدمی چون رانده شد ، کی مى  شود تعلیم کرد؟
دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد ؟


 

باعث تفکیک خوب و بد شود شیطان هر آن
وسوسه یکسان نباشد بر خلایق  در جهان




 

شعله ور گردد هوای جان و انفاس پلید
با تزلزل در مرام و هم اراده  شد پدید



 

وسوسه آتش زند بر جان و بر انفاس ما
تا توانی کن تو دوری از شیاطین هر کجا




 

 

 

 

 


گر نباشد همدلی و همزبانی با کسان
دوستی گردد خراب و نقش شیطان هم عیان

 

 


 

گر شود امیال دون ظاهر ، برای کسب مال
دوستی گردد خراب و بی ثبات و هم جدال




 

سالها خواهد زمان تا یک نفر یابی چو دوست
تا توانی کن مدارا  با رفیقان ،چو ن نکوست




 

دان که میزان تاسی از شیاطین بر بشر
نیست یکسان و نما پرهیز از انواع شر




 

راه کج برگشت دارد با تبری از خلاف
تا نباشد صدمه و آسیب یا هم انحراف




 

حق دهد جان بر عصایی تا بگردد اژدها
معجزه باعث شود  با اذن و امرش در عصا





 

جسم خاکی هم چنین شد ، در پی امر خدا
می شود انسان پدید و روح یزدان شد عطا

 


 

حق بود دلسوز مخلوق و خدا باشد حبیب
می کند شیطان نصیحت ، لیک بنماید فریب

 

 

زندگی دارد مصائب ، سختی و هم مشکلات
پر ز  نامردی نا اهلان بود ،  هم معضلات





 

آزمایش های گوناگون شود انسان هر آن
فتنه ها باشد فراوان ، خارج از ذکر و بیان




 

آنقدر  گردون کند بالا و پائین آدمی
تا فقط یزدان برد نام و از او خواهد همی



 

خوش به حال مردم خوش طینت و هم مهربان
نیست جز یزدان پناهی بهر آنان در جهان



 

نقش شیطان در گناهان واضح است  و هم عیان
دوری از او عاملی در پاکی روح و روان



 

نقش شیطان همچو غربال است در  هر ماجرا
می کند تفکیک خوبان را ز نا اهلان جدا




 

رشد ما در نفی شیطان است و انفاس پلید
عاشقان حق تعالی را مقام است و نوید



 

می شود نزدیک شیطان  ، با روش های زیاد
تا فریبد آدمی را  ، می کند مکر و عناد



 

 

 


 

دشمن انسان قوی و بی مهابا در نبرد
می کند با کید خود ما را اسیر و هم به بند

 

 

 

 

 

وسوسه شد عامل شک و فریب آدمی
شد برون از جنت و قرب خداوندی همی



 

کن جهاد اکبر و آماده شو بهر جدال
گر بخواهی عزت و قرب خدا را ، هم کمال



 

 

می کند ایجاد شک و می دهد ما را فریب
هست شیطان دشمن انسان و می باشد رقیب

  
 

 

این حیات دنیوی با زرق و برق و پر ز دام
گاه باشد ثروت و گاهی فریبد با مقام

 







 

عامل رشد است شیطان ، از برای سالکان
ضربه می سازد مقاوم ، مرد میدان و جوان





 

تا توانی پیشه کن تقوا و جان را بیمه کن
جان و دل را از گناهان پاک  و هم بی کینه کن




 

دان طریق صالحان ما را به بالا می برد
سوی ایمان و خدا ، تا حد اعلا می برد






 

میسمی خواهد عنایت هم سعادت از خدا
تا شود مقدور انجام وظایف هر کجا



 

سجده کن جانا رجالی بر خدای بی مثال
گر بخواهی در دو دنیا عزت و حسن و کمال




 

۵.۱۰ ابلاغ رسالت
 



 

بر بنی آدم دهد  یزدان امانت ، هم پیام
بین مردم او گزیند ، گه نبی و گه امام



 

تا کند اجرا فرامین خدا را مو به مو
این امانت باشد و از بهر مردم  ، سوی هو


 

حق ببیند ظرف جان و وانگهی فرمان دهد
این رسالت را به اهلش ، صاحب جانان دهد
 

 

شرط لازم بر رسالت پاکی روح و روان
شد تجلی در نبی و منجی پیر و جوان



 

او بود مجری حق و امر حق بر مردمان
منعکس گردد به خوبی و عمل گردد بر آن


 

هر نبی در هر زمان دارای نقشی بس عظیم
می کند ابلاغ امر خالق حی و کریم



 

بهر ارشاد است و ابلاغ رسالت هر نبی
می کند اجرا فرامین خدا را او همی



 

بعثت پیغمبران احیا کند نقش بشر
جایگاه آدمی باشد رفیع و معتبر





 

پیروی از اهل بیت و همدلی با روح و جان
شد سفارش در کمال و ارتقای بندگان


 

روح بخش است و صفای جان و هم انفاس ما
گفته های مرتضی در وصف انسان و خدا



 

گفت مولا علت ابلاغ احکام خدا
وسوسه سازد بشر را از خدا دور و جدا







 

پیروی از دشمن دون موجب رنج و عذاب
نقض پیمان می شود ما را بلایا هم عقاب





 

نیست ما را شوکت و عزت  ، ز شر نفس خویش
هست شیطان دشمن دیرینه ی انسان و کیش





 

زین سبب آید پیمبر بهر ارشاد و کمال
تا نیفتد آدمی در دوزخ و یابد زوال



 

پاره ای از حکم یزدان منعکس در بین کیش
دین احمد کامل است و حاوی ادیان پیش



 

ازدواج محرمان با یکدگر ، هم در نظام
ابتدای خلقت انسان نبوده آن حرام




 

ازدواج بین آنان بود جاری و سعید
خواه باشد از محارم یا که افرادی جدید



 

عهد ما با حق تعالی نیست همچون بندگان
ثبت گردد عقد و پیمان یا شفاهی در میان




 

عهد ما با حق تعالی عهد جان است  و نهان
زین سبب دل می شود جای خدای بی نشان




 

گفت یزدان عهد خود را در کتابش اینچنین
شد سفارش بر رهایی از عدوی جان و دین




 

بندگی مختص انسان است و ایمان بر خدا
غیر از این باشد ، یقینا خلف عهد است و جفا




 

نقض  گردد عهد ما با بت پرستی هر کجا
آدمی جویای حق است و لقای کبریا






 

گاه بت گردد مقام و شهرت و مال و منال
جملگی باشند مردود و شود وزر و وبال






 

آنچه گردد باعث دوری ز ایمان بر  خدا
ترک بنما این عمل را ، هم به ظاهر هم خفا






 

نیست زیبنده بشر را ، در پرستش جز خدا
حق دهد ما را نجات و می دهد عز و بقا




 

آدمی با تزکیه قادر به تسخیر دل است
چون مسلط بر نفوس و هم امور  باطل است





 

دوری از الله و دوری از معارف در بشر
کار شیطان است و می گردد بلای هر نفر





 

آن حیل ها می کند در زندگی با روی باز
با بیان جلوه ای زیبا ز دنیا در فراز





 

جان جانان می دهد عقل و نیاز  زندگی
تا شود  یزدان ستایش ، در جهان و بندگی






 

شکر یزدان بی حد و لازم بود بر بندگان
پس خدا را کن عبادت ، او دهد ما را توان




 

آدمی طغیان گر و دائم خدایی می کند
او بود غافل که یزدان خود نمایی می کند




 

انتظار حق تعالی کوشش و سعی بشر
تا برد پی بر حقایق با تدبر ، هم نظر




 

آدمی طغیان گر و مغرور و خود خواهی کند
کارهای دون و بی مبنا و هم  واهی کند




 

آدمی دارای عقل است و کمال و اختیار
می کند تدبیر در حل مسائل ، بی شمار






 

عقل را داده خدا از بهر تدبیر و امور
این بود مخصوص انسان و دهد ما را شعور




 

حق دهد ما را توان در کسب علم و معرفت
هر کسی دارد قوا در کسب فن و منقبت






 

رزق و روزی بشر گردد معین با تلاش
حق کند تضمین نیاز بندگان را در معاش




 

در مراتب نیست مخلوقی به جز انسان رفیع
آدمی غافل ز خویش است و کمالات وسیع






 

می شود زیبا و آسان ، این جهان با بندگی
گر شود تدبیر در کار و معاش زندگی





 

حق بود ناظر به انسان و بود آگه ز او
لیک انسان غافل از حق باشد و اسرار هو




 

عامل افسردگی در بی خدایی  می شود
فطرت انسان خدا جو باشد و یکسان بود





 

غره می گردد بشر بر زور بازو و توان
می شود غافل ز نقش جان فزای روح و جان






 

گر نباشد روح و جانی ، می شود مدفون بدن
جسم خاکی را تعفن گیرد و گردد کفن



 

دان جدایی می شود ایجاد با مرگ بشر
روح می گردد رها از جسم و ماند یک اثر






 

روح در انسان بود اصل و منیت ها ز اوست
جسم ما باشد وسیله ، آنچه می گویی ز هوست






 

آدمی غافل ز خویش است و مقام  خود به عرش
می فروشد خود به اندک چیز و می آید به فرش






 

خود شناسی بر بشر لازم بود  در هر امور
می برد بالا مقام آدمی را ،  هم شعور




 

علت اصلی که باعث می شود انواع شر
از هوای نفس انسان باشد و جهل بشر




 

با خلایق میسمی دارد مدارا در خصال
می کند دوری ز شیطان و دروغ و هم جدال








 

اهل بیت مصطفی ، الگوی ما در هر زمان
کن رجالی پیروی از خط و مشی سالکان






 


۵.۱۱ هدایت عقل ها



 

از برای فهم و هم پی بردن از جود خدا
عقل تنها نیست کافی ،  در امور ماورا


 

زین سبب لازم بود ، پیغمبران را در زمین
تا کنند ارشاد ما  را ، در امور واپسین

 

راویان حق تعالی در فلاح و زندگی
موجب ارشاد گردد ، هم نجات و بندگی



 

عقل ما قادر به تحلیل است در حد توان
می شود آسان مصائب ، با تفکر بی گمان





 

عقل ما محدود باشد در قیاس انبیا
جملگی خود جلوه ی کامل بود از کبریا


 

عقل ما قادر نباشد بر حقایق هر کجا
زین سبب تعیین شود منجی و هادی بهر ما



 

جلوه ی یزدان هویدا در صفات اولیاست
جانشین حق تعالی ، بر زمین و در سماست



 

گفت مولا علت مبعوث گشتن در نظام
می کند تشریح ، راز بندگی را هر کدام




 

تا نباشد شبهه ای روز قیامت در میان
کس نبوده تا کند آگاه ما را آن زمان




 

ارتباط حق تعالی از طریق انبیاست
شرح و تبیین با امام و اوصیاست


 

تا کند تبیین و هم تشریح اسرار  نظام
گردش عالم به یمن صاحب عصر و امام



 

آخرین حجت امام است و بود از اوصیا
با قیام خود کند عالم پر از نور و صفا


 

می کند مبعوث و می آید پیام ذوالجلال
تا کند مردم هدایت ، در وصال و هم  کمال




 

می شود تشریح اسرار و حقایق در جهان
  چون که باشد این نیاز  جامعه در هر زمان





 

گر شوی تسلیم حق  و هم امام و انبیا
رستگاری می شود ایجاد در ارض و سما




 

می دهد شوکت خدا و عزت والا تو را
گر شود اجرا اصول و هم فرامین خدا






 

از طریق اولیا و سالکانی چون امام
منعکس گردد حقایق با بیان و هم پیام




 

عالم هستی و قرآن و تمام انبیا
حجتی بر مردمان باشند در روز جزا



 

چون  پیمبر هادی عقل است و هم او رهنما
می کند دل را منور ، دل شود جای خدا


 

عقل نقشش در دو چیز است ، در جهان
چون پیمبر باشد و هادی انسان هر زمان



 

باعمل کردن به شرع و امر یزدان بی گمان
می شود ما را هدایت هم  سعادت در جهان




 

می کند تبیین پیمبر ، راز هستی و وجود
علت خلق بشر در عالم و بود و نبود



 

گفت یزدان ،خلق جن و آدمی در این جهان
بود تسبیح و نیایش از خدای بی کران




 

با ‌‌کتاب و با پیمبر ، اولیا و اوصیا
حق کند روشن نکاتی را ز خلقت بهر ما



 

دین نباشد چون سدی در رشد و هم افکار ما
می کند آن را شکوفا با هدایت هر کجا


 

سجده کن بر درگه یزدان و هم آزاده باش
در امور معنوی جوینده و  آسوده باش



 

عارفان بر درگه یزدان به تسبیح و دعا
دائما مشغول ذکرند و عبادت بر خدا



 

انتظار حق تعالی بندگی از بندگان
طرد هر معبود دیگر   در زمین و آسمان




 

خلقت عالم برای بندگان گردد پدید
تا ستایش حق کنند و عالمی گردد سعید





 

عقل ها گردد شکوفا ، با هدایت ، هر کجا
هر پیمبر می کند ابراز ، اسرار خدا





 

دین و قرآن و نبوت می دهد ما را کمال
با رهایی از شیاطین وسقوط و هم زوال



 

هر پیمبر می کند اسرار مخفی را عیان
تا کنی حق را پرستش ، با تفکر در جهان



 

عقل ما قادر نباشد در خصوص ماورا
پی برد بر آنچه می باشد به عالم هر کجا


 

باعث فهم است و تفسیر مطالب عقل ما
آن بود حل المسائل ، در نظام و رهنما



 

شعله ور گردد درون آدمی از عشق هو
می زند آتش بشر را ، قرب بی پایان او



 

هر که خواهد قرب یزدان و لقای کبریا
طی کند راه شهیدان در قیام کربلا


 

با بیان و با عمل گویند مردان خدا
راه حق روشن شود با نور ایمان و ثنا



 

آشکارا می شود هر مشکلی یا هر خطر
گر شود اندیشه و تدبیر می آید ظفر


 

بر طرف گردد مصائب ، با تلاش و فکر و صبر
با شکیبایی شود هر مشکلی آسان  ز دهر



 

 

 


گر شود یک حادثه ایجاد در کون و مکان
آدمی پی می برد بر نقش یزدان در جهان



 

با تامل با تفکر می توان اسرار یافت
نقش عقل است در میان و می توان معمار یافت



 

نیست بی علت که هر لحظه تفکر جان فزاست
باعث رشد و تعالی در دو دنیا و لقاست





 

انبیا گویند ما را در تفکر در امور
خیر ما خواهند در دنیا و عقبی هم سرور


 

تا توانی کن تواضع بهر کسب معرفت
  کن تو دوری از غرور و مردمان بی صفت



 

رشد ما در بندگی حق تعالی می شود
نفی شیطان درون و هم بلایا می شود


 

کن توکل بر خدا و کن عمل با روی باز
بعد تدبیر امور و هم تلاشی چاره ساز



 

شد رسالت موجب روشنگری هم در جهان
نقش یزدان در بقا و زندگی و کهکشان




 

قدرت حق را بیان و حکمت حق را بیان
تا شود یزدان عبادت ، در خفا و هم عیان



 

حق کند اتمام حجت  ، میسمی در هر زمان
تا نباشد شبهه و عذری به ظاهر یا نهان







 

این همه عذر و بهانه شد رجالی بی اساس
تا توانی با خدا باش و نما ذکر و سپاس




۵.۱۲ اسرار خلقت
 

 

گفت صادق نقش آب و هم رطوبت در بدن
آبها با طعم گوناگون بود  در جسم و تن


 

شور باشد آب چشم و مانع آلودگی است
از برای حفظ چربی در میان و تیرگی است


 

آب شیرین در دهان و آن گوارا  گشته است
تشنگی را می کند دور و طهورا گشته است


 

تلخ باشد آب گوش و حافظ انسان ز شر
دور سازد موزیان را از ورود و درد سر



 

آب بینی هم خنک باشد ، برای روی و سر
پس بود لازم برای مغز انسان از خطر




 

شور باشد آب دریا و سبب گردد حیات
دور می گردد تعفن در سواحل یا فلات




 

آب دریا می شود تبخیر و بالا می رود
چون ببارد ، آن بود شیرین و هر جا می رود

 

شوری دریا نیاز آب می باشد ز گند
غیر از این باشد ، تعفن می شود ایجاد چند



 

در مقابل آب رود است ، بس گوارا ، آن بنوش
چون نیاز خلق عالم در حیات و جنب و جوش



 

دشت و صحرا می شود سر سبز با آب و هوا
این نیاز آدمی و هم گیاهان هر کجا




 

آب باشد از دو گاز و هر یکی سوزنده است
لیک ترکیبش حیاتی باشد و روینده است




 

نسبت ترکیب باشد بی نظیر  و هم دقیق
این دلالت بر توان و قدرت یکتا رفیق

 

گر نباشد آب جاری ، می شود ماهی تلف
زنده باشد در درون آب و انواع صدف




 

در مقابل آدمی در آب می گردد هلاک
آدمی از خاک باشد باز می گردد به خاک




 

در میان گوش انسان قطره آبی حق نهاد
نقش آن در چرخش و هم در تعادل شد زیاد




 

گر شود در گوش انسان بی جهت آن جابجا
راه رفتن را کند دشوار ، بی چون و چرا



 

کیست قادر ، جز خدا با این توان در زندگی ؟
پس خدا را کن عبادت ، با دل و جان بندگی


 

رشد ما در بندگی و در تواضع منجلی است
افت ما غفلت ز یزدان و گناه و کاهلی است



 

دانه ای گندم شود چندان ، اگر کردی نهان
می کند افزون خدای قادر و روزی رسان



 

کسب علم و کسب تقوا و خلوص و بندگی
عامل رشد و صفای روح ما در زندگی


 

هر که بردارد قدم ، در راه ایزد با خلوص
حق دهد پاداش چندان و رهایی از نفوس




 

بهره مندی از عنایات خدا بی حد بود
هر که در راه خدا کوشا و هم سرمد بود




 

فیض حق بر دیگران و خود رسد از عشق هو
تا توانی کن تضرع هم نیایش بهر او


 

گفت مولا‌ ، در خصوص خلقت ارض و سما
حق کند تامین نیاز آدمی را هر کجا



 

حق تعالی آگه و دارد ولایت هر مکان
می کند تامین نیاز خلق عالم  هر زمان


 

باز گو گردد حقایق در ممات و هم حیات
نزد اصحاب کمال و معرفت باشد صفات




 

تا بری پی بر توان و قدرت معبود خویش
با یقین و معرفت جویی خدا را ، بیش بیش




 

روزها روشن شود ارض و بود تاریک شب
این نیاز آدمی تامین شده با علم رب



 

نقش زیبای فلک در شب هویدا می شود
هر ستاره در فلک پر نور و پیدا می شود




 

حق کند روشن زمین و می کند غوغا به پا
می نگارد آسمان را با ستاره بهر ما




 

نیست ما را دقتی در نقش بی پایان حق
شکر او واجب بود ، در  رحمت و احسان حق






 

خلقت هر چیز دارد حکمت و باشد بهین
گر شود دقت به آن ، اسرار می گردد مبین







 

می شکافد حق زمین را ، تا برون آید نبات
سبزی دانه شود بیرون ز خاک و چون حیات






 

سبزی و رشد گیاهان ، از وجود آب و خاک
حق کند تامین ز باران ، خالق و معبود پاک




 

آن که قادر می کند سبزه برون آید ز خاک
باز گرداند بشر را از دل خاک و مغاک


 

حق شکافد هسته ی سخت گیاهان در زمین
تا که روید یک نهالی  بس عظیم و هم وزین




 

می بری پی بر وجود ایزد قادر عیان
هم نباشد شبهه ای در جود یزدان در جهان





 

خلقت یک جوجه می باشد تماشایی اگر
دقت کافی شود بر نحوه ی خلق اثر




 

به چه زیبا می کند مرغک نگهداری ز جان
تا شود چابک چو مرغان دگر در آسمان



 

از کجا فهمید مرغک ، نحوه ی خلق دگر
حق دهد تعلیم آن را ، تا که آید در نظر




 

فطرت مرغک چنین باشد در کون و مکان
تا شود تکثیر در دنیا و گردد مثل آن







 

قطع الطاف الهی ، باعث مرگ است و میر
نیست فرقی در خلایق ، هم صغیر و هم کبیر





 

می شود انسان دچار لغزش و جرم و خطا
گر شود دور از امام و انبیا و هم خدا




 

کی بشر قادر به درک است و توانا در امور
تا برد پی بر حقایق در وجود و هم حضور





 

علم ما از حق بود در گردش کون و مکان
نقش ما کشف علوم است و حقایق در جهان






 

رابطین حق تعالی و بشر  تحسین کنند
قدرت حق را عیان و  جملگی تبیین کنند






 

باز گو گردد حقایق از خدای ذوالجلال
تا که انسان پی برد عز و مقام بی مثال




 

این سبب گردد بشر را در صراط مستقیم
نی که تقلید از بزرگان قبایل ، چون قدیم






 

میسمی اسرار عالم بی حد و بی انتهاست
راز خلقت در عبادت باشد و ذکر خداست




 

درس ها گیرد رجالی ، با تفکر در امور
کی بود قادر بشر ، در شکر بی پایان نور
 

 

۵.۱۳ راهنمای مردم

 

روح و جان دارد سکینه با کلام مرتضی
موجب رشد و سعادت گردد و عشق خدا


 

گفت مولا ، در کتاب است و پیام انبیا
رهنمای مردمان در دین و آئین خدا

 

جانشین حق شود اظهار با ذکر و نشان
تا نباشد شبهه در بین کسان و پیروان




 

تا نگردد جامعه بی هادی و یا بی امام
حفظ گردد راه یزدان در عقاید هم مرام




 

رشد ما در فهم دین است و حقایق از نبی
نیست راهی جز اطاعت از امام و هم ولی






 

حجت حق در زمین است و چراغ و رهنما
هادی امت امین است و به دور از هر خطا

 

بال و پر خواهد صعود و طی عالم  بر بشر
تا شوی قادر به پرواز و کنی سیر و سفر



 

با عمل بر شرع و احکام الهی هر زمان
جان و دل را کن مهیا در عروجی بی امان


 

سینه را لبریز بنما از حقایق در جهان
تا که دل گردد سرای خالق عالم هر آن


 

جستجو کن در کلام و در کتاب انبیا
راه و رسم زندگی بهر کمال و هم لقا


 

مرکب انسان نماز است و نیایش با خدا
شکر معبودی که ناپیداست اما جان فزا



 

اوج گیری در معارف تا به سر حد یقین
دست حق بینی ز هر جنبنده ای روی زمین



 

حضرت آدم که آمد ، منجی ما در نخست
بهترین هادی محمد باشد و دلها بشست



 

هست قرآن تا قیامت هادی و هم رهنما
آن کتابی کامل است و بهترین در بین ما


 

آن بود جامع ترین و آن شود هادی ما
نیست همسانی چو قرآن بین ادیان خدا


 

آمده سوی خدای بی مثال و مهربان
بهر ارشاد خلایق با کتاب و با بیان



 

تا نگردد جامعه در غفلت و هم در ظلال
پیروی کن از خدا و انبیا بهر کمال


 

هر زمان باشد امام و منجی انسان ز شر
تا نگردد صدمه ای بر روح و جان ما ز دهر


 

گر نباشد حجتی بهر هدایت بر زمین
آن بود بر  عهده ی افراد لایق  هم امین


 

با اطاعت از خدا و هم رسول و اولیا
می شوی محبوب یزدان و خلایق هر کجا




 

با ریاضت ، این جهان و آن جهان از آن توست
گر کنی طاعت ز یزدان و نبی ، ارزان توست



 

تا توانی کن عبادت با انیس و یار خویش
نیست بهتر از خدا در عالم و آئین و کیش

 

هر که دارد راه قرآن و ولایت در جهان
می شود محشور با قلبی سلیم و مهربان




 

خوش به حال مردم نیکو سرشت و حق پرست
بر امانت های دنیا ، ذره ای کاو  دل نبست


 

نیست آنان را به جز تکلیف حق کاری دگر
امر یزدان می شود اجرا برای هر نفر



 

هر که ازحق می گریزد ، می شود اندوهناک
عاقبت گردد اسیر نفس و می گردد هلاک




 

منجی عالم بود احمد  به روز واپسین
نیست اندوه و غمی برسالکین و مومنین

 


وقت سبزی می رسد ، در جان و در افکار ما
با هدایت های قرآن و عمل کردن به جا




 

چون بهار آید ، بیاید سبزه و عیش و طرب
می رسد فرمان به احیای گیاهان سوی رب



 

زنده می گردد درختان ، می شود احیا زمین
بوی خوش آید به صحرا و جهان گردد بهین



 

میوه های جان پذیر و نغمه های خوش نواز
می شود ایجاد و می گردد نشاطی را نیاز



 

نقش مر دان خدا و نقش هر پیغمبری
شادی روح و روان است و نجات و رهبری


 

جهل و گمراهی شود دور و بجایش سروری
   در خلایق افضل و هم در کمال و برتری








 

در غیاب انبیا باشد کتاب حق ملاک
تا نگردد جامعه در ظلمت و گردد هلاک



 

سربلندی  دارد و عزت ، توسل بر رسول
پیروی از اهل بیت مصطفی کن در اصول



 

ظلم و گمراهی دو چندان بود در عهد نبی
دختران محکوم بر مرگ و جنایت ها بسی


 

 

زنده زنده دفن می کردند زن را بی دلیل

یا قمار روی زن ها بود هم از این قبیل






 

می کند زهرا در این دوره حمایت از علی
جایگاهش بس رفیع است و بود دخت نبی



 

سوره ی کوثر بود مختص زهرا بی گمان
نیست همتایی چو زهرا در زمین و کهکشان


 

او بود اول شهیده در ره قرآن و دین
هست خاری در گلوی و دیده ی کفار و کین




 

هست چندین از ‌کلام الله در بین  کسان
چون صحف از نوح و ابراهیم باشد در میان



 

صاحب تورات موسی باشد و دارد پیام
در خصوص منجی آخر سخن دارد به نام




 

گفت موسی در خصوص آخرین پیک خدا
در کجا آید به دنیا و کند هجرت کجا




 

همچنین دارد بشارت از ظهور و هم قیام
هست احمد ناجی مردم ز کفر و هم ظلام


 

می شود مبعوث احمد با صفاتی در فشان
آمده اوصاف حضرت در کتاب و هم عیان


 

هست انجیل مسیحا باعث احیای دین
در زمان خود بود عالی و باشد بهترین





 

جامعه دارد امام واحدی در یک زمان
گر چه باشد لایق کرسی ، کسانی در جهان


 

 


در حیات مجتبی ، باشد حسین ابن علی
گر چه راهش هست بی شک ، تا قیامت منجلی





 

میسمی دارد تمنا از خدای ذوالجلال
سرنوشت نیک و دوری از شیاطین و ظلال






 

عمر ما محدود باشد ،ای رجالی بی گمان
قدر آن را دان دو چندان ، در حیات و در جهان



 

۵.۱۴ کشتی نجات


 

به چه زیبا گفت احمد ، از وقوع کربلا
در خصوص کشتی جان و حیات و نینوا



 

شد حسین ابن علی شمع و چراغ و رهنما
او بود کشتی عشق و هم نجات روح ما


 

از ازل باشد چراغ و هادی مردم به خیر
می کند روشن مسیر حق تعالی را ز غیر



 

در محرم می شود نور حسین ابن علی
مشتعل در قلب افراد و جماعت ها همی



 

هرکه خواهد نور او را ، ابتدا باید گزید
راه حضرت را که شرع است و خداوند مجید





 

کشتی عشق و محبت ضامن ما در نجات
می شوی دور از خطا و هم بلایا در حیات



 

هر که خواهد راه یزدان و صراط مستقیم
آن تجلی در حسین است و امامان زعیم



 

هرکه دارد راه قرآن و خدا و انبیا
باعثش عشق حسین است و رضای کبریا




 

زندگی باشد چو کشتی ، پس به ساحل می رسد
هر که بار کمتری دارد ، به سرعت می رود



 

هادی کشتی نبی است و هدایت دست اوست
می برد ما را به ساحل ، کشتی یزدان و دوست



 

بار کشتی گر شود مافوق حد و هم توان
می شود غرق و رود اعماق دریا بی گمان




 

نیست راهی جز که ریزی هر چه مازادش به آب
چون بود قانون جذب و هم بود راه صواب


 

از درخت آموز با حذف زوائد در نهال
گر که مازادش هرس گردد ز شاخه طول سال



 

گر شود اصلاح افکار و عقاید در بشر
حاصلش رشد است و ایمان از برای هر نفر



 

هر که راهش حق تعالی باشد و انسان شود
حفظ می گردد حیات و رشد او چندان شود


 

گر تقاضایت وصال و گر بخواهی روی دوست
کن رها بار اضافی ، هر چه خواهی نزد اوست



 

غیر این باشد ، رسیدن می شود ممکن مگر؟
چون نبینی ساحل خوشبختی و عشق و نظر




 

این تعلق ها بلا ی جان و سد باشد تو را
دور گردان از خود و بیگانه باش و هم رها



 

تا به دست آری مقام قرب حق را در طواف
این طریق سالکان است و شهیدان  در مصاف



 

قرب یزدان می ر سی و هم لقای بی مثال
تا ببینی نقش پاک و بی نظیر ذوالجلال



 

خوش به حال مردم خوش سیرت و اهل رضا
روح خود صیقل دهد با نفی شیطان هر کجا




 

نیست او را بستگی بر زرق و برق این جهان
چون که دنیا پست باشد ، نزد آنان بی گمان



 

می دهد دنیای خود را  تا که آرد حق بدست
او رود راه خدا را ، چون که باشد حق پرست




 

هر که باشد متقی و سالک و یکتا پرست
کی به دنیای دنی و زرق و برقش دل ببست



 

پس بیا عاشق ره عارف گزین در زندگی
تا شوی محبوب جانان با عبادت بندگی






 

می فریبد بندگان را با عناوین و حیل
تا کند دور از خدا و هم اطاعت از قبل




 

عمر ما چون گوهر است و اندک است و با بها
حفظ بنما با تلاش و هم نیایش با خدا





 

بهترین گوهر بود ، عمر بشر در زندگی
هر که دارد عشق یزدان و خلوص و بندگی




 

آن که دارد راه شیطان  در مرام و هم حسد
او رود در ظلمت و گرداب بی پایان و حد



 

هر که  باشد در سلوک و مخلص و هم حق پرست
او به دست آرد حقایق از جهان و هر چه هست




 

کی به مقصد می رسد آن کس که خود داند صلاح
می رسد ، اما نیابد راه حق  و هم فلاح




 

هر که باشد  یاغی و طغیان گر و هم خود پرست
می شود نزد خدا و بندگان  منفور  و پست



 

لذت دنیا و عقبی در معارف شد مبین
شرح و تفسیرش بود با انبیا و شرع و دین




 

می دهد فرمان خدا بر حکم اشیا در  جهان
تا نباشد شبهه ای در صرف و یا گردد زیان





 

گاه می گردد حرام و گه بود پاک و حلال
تا بشر آسوده خاطر گردد از رنج و ملال



 

ترس باشد از فریب و غفلت مردم  ز خویش
لذت دنیا شود اصل و خسارت های بیش



 

کسب روزی حرام و هم تعرض بر کسان
می زند آسیب چندان بر ضمیر جسم  و جان


 

با تدبر در کلام و هم معانی از خدا
می شود امداد آدم تا که گردد رهگشا



 

در مثل باشد کلام الله فانوسی عظیم
می کند روشن نبی، با اذن یزدان حکیم





 

شرح و تفسیرش ضرورت دارد و دارد پیام
بهترین هادی بود عالم به دین و هم امام




 

آیه ها باشد خلاصه ، حاوی رمز است و راز
می شود تفسیر سوی احمد و باشد نیاز



 

فی المثل ، برپا شود یاد خدا ، همچون نماز
نحوه و اعمال آن با احمد است و پر ز راز



 

لذت دنیا بود کوتاه و می باشد حقیر
کسب دنیا نیست ما را ، کافی و هم دلپذیر


 

گفت مولا ، در خصوص احمد و وقت وفات
جایگاهش بس بلند است و گرامی در ممات



 

حق عطا کرده دو چندان فوق دنیا بر نبی
داده او را عزتی والا ، کرامت ها بسی



 

می رود  روح نبی در عرش و در قرب خدا
تا کند حق را زیارت در جوار و در لقا

 

 

 


هست احمد جلوه ی یزدان و می باشد مجیر
صاحب خلقی عظیم است و مقامی بی نظیر

 

 


 

هر که دارد راه قرآن و پیمبر هادی است
می رسد بر منزل مقصود و بی شک راضی است




 

میسمی خواهان فضل است و کمال و معرفت
تا کند رشد و بیابد در دو عالم منزلت







 

بهترین لذت رجالی ، کسب ایمان و یقین
انبیا گویند ما را آنچه می باشد بهین







 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

 





















 

































 

 



 

 

 

 


 





 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 


باسمه تعالی
فرازهایی از نهج البلاغه
مثنوی۱۵
خطبه  شقشقیه
آشوب و فتنه
قسمت سوم




 

این قطار زندگی همواره چرخان می رود
هر کسی بار خودش بر دوش و نالان می رود



 

می رسد پایان قطار و سوت آن آید به گوش
وقت رفتن از دیار خاکی و هم جنب و جوش




 

پس چرا اینقدر حرص و اینقدر غفلت ز خویش
بین خلایق قبل خود را ، جز کفن بردند بیش؟





 

کاروان زندگی ، روزی به آخر می رسد
بار خود را می نهد ، از درب دیگر می رود



 

این جهان باشد همانند سرای کاروان
روز و شب آیند آنجا ، بهر نوش و بهر نان



 

عده ای مشغول کار و عده ای مشغول بار
نیست آنجا دائمی ، بهر اقامت بیشمار


 

می شود  وارد ز یک در ، می شوی خارج دگر
چند روزی ماندگار و عاقبت گردد سپر




 

هر که بارش بیش باشد چون گهر ، الماس و زر
وقت رفتن سرفراز است و ندارد درد سر




 

خوش به حال مردمان صالح و با منزلت
وقت مردن توشه ی آنان عبادت ، معرفت


 

 

بعد فوت مصطفی ، جمعی به بحث و مشورت
تا شود تعیین کسی بهر امور مملکت




 

 

حاکم اول گزینش می شود ، از بینشان
او حمایت می شود با ضرب شمشیر و سنان



 

 

عده ای خواهان حاکم از قبیله ، طایفه
شیعه و سنی شود ایجاد  و گردد ضایعه

 
 

بعد فوت مصطفی ، جنگ فرق آید پدید
در پی نصب خلیفه ، تفرقه گردد  شدید

 

 

گونه ای گردد گزینش ، جمع افراد و کسان
تا شود مطلوب آنان ، از میان خود سران


 

 

می شود اسرار بر نصب خلیفه در مقام
حاکم  دوم بخواهد از جماعت ، هر کدام


 

 

او کند تعیین عمر را بعد خود بین سران
تا نگردد مرتضی بعد از وفاتش ، ناگهان

 

 

عده ای در انتصاب مرتضی ، داد و فغان
حق ما باشد گزینیم و چرا گوید فلان



 

 

انتصاب دومین حاکم ، خلافی بس عیان
نیست آنان را صداقت ، در نظام و کارشان



 

 
 

هست مولا همنشین و جانشین مصطفی
دومین فرد است از حیث کمال و ارتقا




 

 

انتصاب حاکمان بعد از نبی خود فتنه بود
بر شریعت ، هم ولایت ،خدشه و هم صدمه بود
 

 


 

عده ای از ترس و بعضا زور بیعت کرده اند
جان آنها در خطر بود و شکایت  کرده اند







 

گفت حضرت در زمان فتنه کن دوری ز شر
همچو کوچک اشتری باش و مرو سوی خطر



 

اشتران را کودکی قادر به دوشیدن که نیست
از برای بار بردن ، جای کوشیدن که نیست


 

 

همرهی یا همدلی با فتنه ها کاری خطاست
گر شود دوری ز فتنه ، مطمئنا آن رواست






 

فتنه و آشوب را در عرصه ی خود واگذار
فرد نادان می کند خود را گرفتار و دچار





 

تا شود آرام فتنه ، حق و باطل بین تمیز
کن تو دوری از بلایا ، تا توانی هم گریز




 

می شود آب روان آلوده و ماهی به دام
تا شود طعمه به چنگ و هم بود شیرین به کام



 

جامعه همواره دارد افت و خیز و هم قیام
گام های محکم ما ، چاره ساز از بند و دام





 

این بود یک امتحان از بهر مردم هم نظام
تا شود پیروز در آشوب و هم یابد قوام



 

نخبگان دوری کنند از فتنه و هم رهنمود
آتش افروزی شود خسران ، بجای نفع و سود



 


در مدینه فتنه ها آمد پدید و شد فغان
حیله های حاکم شام و حکومت شد عیان



 

دید حضرت این شرایط را ، پذیرا شد نظام
تا کند سرکوب فتنه در مدینه ، شهر شام



 

این که نسبت داده شد ، قتل خلیفه بر امام
آن بود تهمت به مولا ، نیست در خوی و مرام





 

شایعه گردید حضرت باعث قتل و قیام
لیک باشد ناصواب و این عمل دور از امام



 

این شعار  ناکثین است  در بلاد و شهر شام
تا گروهی را کند بد بین به مولا  در نظام




 

نیست عزلت در مرام و مشی پاک اوصیا
بین قیام نور چشم مصطفی ، در کربلا



 

نیست تحمیلی به مردم ، سوی مردان خدا
بعد بیعت با علی ، حضرت بپوشد آن ردا


 

 

تا دهد تشکیل دولت بر اساس  شرع و دین
بعد از آن  خانه نشینی و فساد  غاصبین



 

جنگ ها گردد ز سوی ناکثین و خائنین
نیست جایی بهر آنان در نظام مومنین



 

می شود بر پا سه جنگ و می شود فتنه عیان
نیست فرصت تا که گردد حق جدا از مکرشان



 

گفت یزدان بر مسلمانان به هنگام نزاع
حامی مظلوم باش و کن ز محرومان دفاع




 

با ستمگر کن ستیز و راه یزدان را نما
تا شود بر جای خود ، در جنگ با راه خدا





 

راه حضرت  ، راه قرآن و خدا و انبیاست
دور گشتن از خطا و فتنه و هم اشقیاست



 

گر شود فتنه ، مشو همراه و هم اسباب دست
نیست عزلت چاره ساز و رهگشا در کار پست




 

دان دوام هر حکومت ، در صفای باطن است
چون امانت نزد آنان است ، حفظ موطن است


 

پاکی و علم است و تقوا ، عامل رشد و بقا
تا توانی  کن عمل هم جستجو در هر کجا






 

گر یقین پیدا کنی بر خالق روزی رسان
نیست اندوه و خسارت بر بشر در هر مکان




 

چون خدا باشد امین و حافظ ما در جهان
کن اطاعت از ولی و انبیا در هر زمان

 



 

میسمی راه ولایت را گزیند در امور
زین  سبب باشد تمنایش وصال و هم ظهور

 

 
 

چون رجالی می سراید گوشه ای از  ماجرا
از خدا خواهد کمک در شرح و تفسیرش ورا





 

 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
ردای حکومت
قسمت اول
مثنوی۱۳




 

گفت مولای شهیدان ، پاسخ یک شبهه را
در پی یک پرسشی از حضرتش ، روحی فدا



 

این همه صبر و تحمل در حکومت ، بهر چیست؟
ریشه ی آنها چه باشد ، از کجا و سوی کیست؟



 

جان جانان ، گو چرا بر تن نمودی این ردا
بعد از آن  دوران تلخ و پر ز آسیب و خطا




 

این همه ظلم و تعدی در حکومت ، نا رواست
گوشه گیری از حکومت ، ریشه اش گو در کجاست ؟




 

خطبه را خواند ولی و مقتدای مومنین
با گروهی از هواداران خویش و متقین


 

 

بعد جنگ مارقین و قاسطین و ناکثین
می کند تبیین نکاتی را برای حاضرین





 

کرد مولا اندکی از حاکمیت را بیان
تا نگردد واقعیت ها ز مردم هم نهان




 

این خلافت ها ، همانند ردا باشد به تن
گر کسی لایق نباشد  ، آن می آید به تن؟




 

می کند حضرت اشاره کنیه ی هر یک به نام
تلخ کردند زندگی بر مردم و شیرین به کام




 

این خلافت ، این ردا ، زیبنده ی عثمان نبود
او کند اقرار بر آن و علی را هم ستود



 

این ردا پوشانده شد با سختی و ظلم و فغان
بهره ها بردند جمعی ، عده ای محروم  از آن




 

شقشقیه در عرب باشد حبابی از گلو
آن برون آید ز اشتر ، از دهان و سوی او





 

می برد اندر دهان ، بعد از سکون و هم قرار
این عمل باشد به همراه صدا و هم گذار




 

نامه ای  آمد به دست مرتضی حین بیان
می شود خاموش در ذکر حقایق از دهان



 

زین سبب این خطبه نامش شد چنین بین عرب
چون علی گوید سخن  در اوج احساس و طرب




 

مردمان خواهند از مولا ، بگوید همچنان
لیک حضرت  این مثل گوید ، بجای هر بیان




 

ابن عباس از علی خواهد ، تداوم در بیان
لیک حضرت می کند پرهیز از هر گفتمان




 

حالتی بر من هویدا شد ، بگفتم این چنین
لیک گشتم در سکون و باز می آید طنین




 

سینه ام پر باشد از علم لدنی از جهان
می دهم پاسخ شما را ، گر بود طالب هر آن




 

شعله ای شد مشتعل ، چون کرد فردی یک سوال
پاسخش کوبنده بود  و مابقی هرگز ، محال



 

گر بود اهل خرد ، اهل تمیز و معرفت
گفته ها کافی بود ، بر مردم نیکو صفت






 

گفت مولا نقش من باشد هدایت در امور
می گشایم مشکلات مردمان ، وقت  ضرور





 

من چو محور باشم و تیر ی میان آسیاب
سنگ های زیر و رو چرخش کند با آب و تاب





 

آرد گردد ، گندم و غلات ، با چرخش ز سنگ
آن  نچرخد بی ستون ، یک لحظه ای را  بی درنگ




 

گر نباشد چون امیر المومنین اندر نظام
می شود ساقط حکومت ، تاج و تخت هر کدام





 

نیست پاینده حکومت ، در پی حذف علی
او بود چون قائم یک خیمه  ای ، بعد از نبی



 

می کند آگاه حضرت مردمان را  هر زمان
خواه باشد در حکومت ، خواه باشد بی نشان



 

بر فضیلت های حضرت نیست شکی در میان
این حقیقت را به خوبی گفت عثمان ، در نهان




 

دان که حضرت چشمه ی آب روان جان ماست
هادی فکر  بشر ، هم جان بی درمان ماست



 

در حقیقت  صاحب روحی بلند است مرتضی
معدن فیض است و دانش از خدای کبریا




 

دان علی باشد عزیز و بهترین ها در نظام
جایگاهش بس رفیع است و بود والا مقام




 

می کند سیراب مردم را علی از معرفت
چون که حضرت چشمه ی  جوشان انواع صفت




 

باعث رشد و تعالی می شود ، احکام دین
سینه ی حضرت بود سرچشمه ی  نور مبین



 

این که حضرت از خودش گوید سخن ،از بهر ماست
نیست او را بر دو دنیا بستگی ،  عشقش خداست



 

می کند تبیین برای مردمان و عصر ما
او بود حق و علی با حق بود تا انتها



 

او کند دوری ز حب و بستگی بر این جهان
لیک گوید حرف حق بر غاصبین و هم کسان




 

می نهد او پرده ای بر دیده و بر این نظام
بر عملکرد خلیفه در حکومت ، هر کدام




 

نقش حضرت همچو کوهی باشد و آن استوار
آب جاری می شود از کوه و سازد سبزه زار
 




 

دان علی بعد از نبی بی یار و او والا بود
جز خدا و اندکی همراه ، او  تنها بود





 

در خصوص حاکمان گوید سخن مولا علی
بالاخص سفیانیان وغاصبان بعد از نبی


 

*
نیست یار و هم صدایی با امیر المومنین
جز قلیلی از دلیران در نبرد کفر و دین






 

گفت مولا وصف اوضاع بلاد مسلمین
بعد غصب حاکمیت از امیرالمومنین



 

غصب آنان در حکومت ، ظلم باشد ، نارواست
آن بود چون استخوانی در گلو و هم رهاست



 

نیست راهی جز تحمل  ، تا شود روزی عیان
مکر آنان بر ملا گردد ز غصب و هم نشان


 

چاره ای جز صبر و آگاهی نباشد در میان
وقت خود باشد حقایق روشن و گردد عیان




 

چون نمی خواهد رسد آسیب بر دین نبی
با صبوری می کند حفظ کلام حق علی


 

*
گر کند برپا قیامی بر نظام و خود سران
نیست جز الله یار و همرهی در آن زمان




 

او نمی جنگد برای قدرت و کسب  توان
بهر خدمت باشد و حفظ رسالت ، هر مکان





 

گر بخواهی میسمی در هر دو عالم منزلت
طی نما راه ولایت ، کسب بنما معرفت




 

چون رجالی می کند تشریح دوران را به شعر
از خدا خواهد تمنای وصال و عفو و خیر


 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
حکومت داری
قسمت دوم
مثنوی۱۴




 

 
بعد فوت مصطفی ، گردد مصیبت ها عیان
نیست راهی پیش روی مرتضی در آن میان
 


 

در نبرد مارقین و قاسطین و ناکثین
شد علی تنهاترین مرد خدا روی زمین





 

خیل مردم با خلیفه عهد می بندد عجیب
حذف شد مولا علی از صحنه با ظلم و فریب





 

می رسد روزی به نام دین شود ظلم و جفا
می شود قتل و جنایت در زمین کربلا
 



 

در حضور مردم و اولاد زهرا و نبی
حاکم ملعون زند چوبی به دندان ولی





 

بر لبان نور چشم مصطفی چوبی زند
می شود رسوا ی عالم ، باعث ثبت و سند





 

می شود خلف تعهد از غدیر و مصطفی
از برای کسب دنیا  ، می شود  مکر و جفا






 

بعد احمد ، مرتضی دارد دو ره در پیش روی
صبر بنماید ،شود روشن مرام و فکر و خوی




 

یا قیامی او کند بر ضد اعمال سران
نیست یاری جز خدا همراه مولا در میان





 

اهل ایمان و یقین را نیست ترس و اضطراب
چون که دنیا نزد  آنان نیست چیزی جز سراب











 

 
گر بجنگد با خلیفه ، کشته گردد بیشمار
عده ای همراه او باشند ، با ضرب و فشار




 

نیست ترس و واهمه از غاصبان در هر کجا
در سکینه جملگی هستند مردان  خدا






 

مرتضی خواهد حکومت را برای مردمان
نیست ارزش کسب آن ، جز خدمتی بر این و آن






 

او ندارد اعتنایی بر حکومت ، غصب آن
کفش کهنه نزد او والا تر از کسب نشان





 

نیست ارزش کسب قدرت ، تا شود حقی ادا
این تصدی ها بود از بهر خدمت هر کجا








 

نیست یاری ، جز خدا همراه مولا در میان
تا کند سر کوب و گیرد حق خود را از سران







 

گر علی می داشت ، اندک یاوری سینه سپر
سرنگون می کرد آنان ، چون ابو بکر و عمر




 

می کنند سفیانیان غصب حکومت از  علی
فاجعه در کر بلا گردد سبب ، از اجنبی







 

گفت فرزند عمر بر حاکم غاصب یزید
کربلا باشد اسفناک و شود جمعی شهید




 

 
گفت پاسخ ، حاکم ملعون برایش اینچنین
راه ما باشد صحیح و عده ای خارج ز دین




 

گر حکومت حق ما باشد ، نمی باید گریست
من گرفتم حقمان را از حسین و او نزیست






 

گر حکومت حق ما نبود ، پدر کارش جفاست
او دهد تاج و عمارت  بر پدر ،  امرش خطاست






 

گر عمل می شد به پیمان غدیر و مصطفی
مطمئنا مردمان در صلح بودند و صفا


 

 

 

می شود اجحاف و اسرافی چنان از خود سران
بالاخص در دوره ی عثمان شود خسر و زیان





 

گفت حضرت از برای مردم و آیندگان
می شود درسی برای حاضرین ، آزادگان





 

می خورد سوگند بر یزدان علی مرتضی
در خصوص برتری از دشمن و فکر و رضا




 

لیک دشمن اهل ظلم است و جنایت ، حیله ها
دست من را بسته قرآن و اطاعت از خدا









 

تا نگردد باز تکرار و شود آه و فغان
غصب ناحق حکومت ، با فریب مردمان




 

گر بخواهی یک نمونه از حکومت در جهان
پایه ا ش بر عدل باشد ، در علی جو  بی گمان




 

بیعتی گردد ز سوی مردمان با مرتضی
تا کند اجرا اصول شرع و احکام خدا





 

می پذیرد نور حق ، بعد از قیام مردمان
تا کند بر پا حکومت ، همچو احمد در جهان




 

او کند بر پا حکومت بر اساس شرع و دین
لیک بدخواهان ستم کردند با انواع کین




 

او بود حساس بر حق خلایق ، در سریر
می کند اجرا عدالت ، بر صغیر و هم کبیر






 

گفت مولا ، حق حاکم بر خلایق بیشمار
در  خصوص زندگی و کار و تامین و قرار







 

می شود ساقط حکومت ، گر بود رشوه ، فساد
کن تو دوری از تملق ، کسب بی جا ، هم عناد








 

ارتباط مردمی باشد مهم و هم عیان
می دهد کاهش شکایات و مصائب بی گمان






 

میسمی راه  علی ، راه خدای کبریاست
جانشین مصطفی از اولیا و اوصیاست









 

دان رجالی ، شد مصیبت ، بعد فوت مصطفی
شیعیان در عزلت اند و گوشه ای  ، در انزوا






 

سر وده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 


باسمه تعالی
فرازهایی از نهج البلاغه
مثنوی۱۵
خطبه  شقشقیه
آشوب و فتنه
قسمت سوم




 

این قطار زندگی همواره چرخان می رود
هر کسی بار خودش بر دوش و نالان می رود



 

می رسد پایان قطار و سوت آن آید به گوش
وقت رفتن از دیار خاکی و هم جنب و جوش




 

پس چرا اینقدر حرص و اینقدر غفلت ز خویش
بین خلایق قبل خود را ، جز کفن بردند بیش؟





 

کاروان زندگی ، روزی به آخر می رسد
بار خود را می نهد ، از درب دیگر می رود



 

این جهان باشد همانند سرای کاروان
روز و شب آیند آنجا ، بهر نوش و بهر نان



 

عده ای مشغول کار و عده ای مشغول بار
نیست آنجا دائمی ، بهر اقامت بیشمار


 

می شود وارد ز یک  در ، می شوی خارج دگر
چند روزی ماندگار و عاقبت گردد سپر




 

هر که بارش بیش باشد چون گهر ، الماس و زر
وقت رفتن سرفراز است و ندارد درد سر




 

خوش به حال مردمان صالح و با منزلت
وقت مردن توشه ی آنان عبادت ، معرفت


 

 

بعد فوت مصطفی ، جمعی به بحث و مشورت
تا شود تعیین کسی بهر امور مملکت




 

 

حاکم اول گزینش می شود ، از بینشان
او حمایت می شود با ضرب شمشیر و سنان



 

 

عده ای خواهان حاکم از قبیله ، طایفه
شیعه و سنی شود ایجاد  و گردد ضایعه

 
 

بعد فوت مصطفی ، جنگ فرق آید پدید
در پی نصب خلیفه ، تفرقه گردد  شدید

 

 

گونه ای گردد گزینش ، جمع افراد و کسان
تا شود مطلوب آنان ، از میان خود سران


 

 

می شود اسرار بر نصب خلیفه در مقام
حاکم  دوم بخواهد از جماعت ، هر کدام


 

 

او کند تعیین عمر را بعد خود بین سران
تا نگردد مرتضی بعد از وفاتش ، ناگهان

 

 

عده ای در انتصاب مرتضی ، داد و فغان
حق ما باشد گزینیم و چرا گوید فلان



 

 

انتصاب دومین حاکم ، خلافی بس عیان
نیست آنان را صداقت ، در نظام و کارشان



 

 
 

هست مولا همنشین و جانشین مصطفی
دومین فرد است از حیث کمال و ارتقا




 

 

انتصاب حاکمان بعد از نبی خود فتنه بود
بر شریعت ، هم ولایت ،خدشه و هم صدمه بود
 

 


 

عده ای از ترس و بعضا زور بیعت کرده اند
جان آنها در خطر بود و شکایت  کرده اند







 

گفت حضرت در زمان فتنه کن دوری ز شر
همچو کوچک اشتری باش و مرو سوی خطر



 

اشتران را کودکی قادر به دوشیدن که نیست
از برای بار بردن ، جای کوشیدن که نیست


 

 

همرهی یا همدلی با فتنه ها کاری خطاست
گر شود دوری ز فتنه ، مطمئنا آن رواست






 

فتنه و آشوب را در عرصه ی خود واگذار
فرد نادان می کند خود را گرفتار و دچار





 

تا شود آرام فتنه ، حق و باطل بین تمیز
کن تو دوری از بلایا ، تا توانی هم گریز




 

می شود آب روان آلوده و ماهی به دام
تا شود طعمه به چنگ و هم بود شیرین به کام



 

جامعه همواره دارد افت و خیز و هم قیام
گام های محکم ما ، چاره ساز از بند و دام





 

این بود یک امتحان از بهر مردم هم نظام
تا شود پیروز در آشوب و هم یابد قوام



 

نخبگان دوری کنند از فتنه و هم رهنمود
آتش افروزی شود خسران ، بجای نفع و سود



 


در مدینه فتنه ها آمد پدید و شد فغان
حیله های حاکم شام و حکومت شد عیان



 

دید حضرت این شرایط را ، پذیرا شد نظام
تا کند سرکوب فتنه در مدینه ، شهر شام



 

این که نسبت داده شد ، قتل خلیفه بر امام
آن بود تهمت به مولا ، نیست در خوی و مرام





 

شایعه گردید حضرت باعث قتل و قیام
لیک باشد ناصواب و این عمل دور از امام



 

این شعار  ناکثین است  در بلاد و شهر شام
تا گروهی را کند بد بین به مولا  در نظام




 

نیست عزلت در مرام و مشی پاک اوصیا
بین قیام نور چشم مصطفی ، در کربلا



 

نیست تحمیلی به مردم ، سوی مردان خدا
بعد بیعت با علی ، حضرت بپوشد آن ردا


 

 

تا دهد تشکیل دولت بر اساس  شرع و دین
بعد از آن  خانه نشینی و فساد  غاصبین



 

جنگ ها گردد ز سوی ناکثین و خائنین
نیست جایی بهر آنان در نظام مومنین



 

می شود بر پا سه جنگ و می شود فتنه عیان
نیست فرصت تا که گردد حق جدا از مکرشان



 

گفت یزدان بر مسلمانان به هنگام نزاع
حامی مظلوم باش و کن ز محرومان دفاع




 

با ستمگر کن ستیز و راه یزدان را نما
تا شود بر جای خود ، در جنگ با راه خدا





 

راه حضرت  ، راه قرآن و خدا و انبیاست
دور گشتن از خطا و فتنه و هم اشقیاست



 

گر شود فتنه ، مشو همراه و هم اسباب دست
نیست عزلت چاره ساز و رهگشا در کار پست




 

دان دوام هر حکومت ، در صفای باطن است
چون امانت نزد آنان است ، حفظ موطن است


 

پاکی و علم است و تقوا ، عامل رشد و بقا
تا توانی  کن عمل هم جستجو در هر کجا






 

گر یقین پیدا کنی بر خالق روزی رسان
نیست اندوه و خسارت بر بشر در هر مکان




 

چون خدا باشد امین و حافظ ما در جهان
کن اطاعت از ولی و انبیا در هر زمان

 



 

میسمی راه ولایت را گزیند در امور
زین  سبب باشد تمنایش وصال و هم ظهور

 

 
 

چون رجالی می سراید گوشه ای از  ماجرا
از خدا خواهد کمک در شرح و تفسیرش ورا





 

 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی



 

























 

































 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

گگ

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
قسمت چهارم
فتنه و آشوب
مثنوی۲۰

 

 

 


نیست از مولا کسی والاتر و او مقتداست
امر او امر خدای کبریا  و انبیاست

 

بگوید مرتضی در خطبه ای  بعد از رسالت
قلیلی همرهی کردند ، در طول خلافت

 

ندارد مرتضی ، جز اندکی ، یاران کافی
بود خاشاک در چشم علی از بی وفایی

 

بود چون استخوانی در گلو ، غصب حکومت
ندارد چاره ای جز صبر و یاری با خلافت


 

حکومت را علی خواهد برای حفظ قرآن
نمی خواهد برای دین حق ، آسیب و خسران



 

اگر بر پا کند جنگ و قیامی ضد آنان
نباشد جز خدا و اندکی ، همراه ایشان


 

نمی جنگد علی بهر حکومت یا که قدرت
ندارد شوق دنیای دنی  و کسب شهرت



 

شود تاراج اموال نظام و حق انسان
نباشد مانعی تا سد کند اسراف آنان




 

پس از فوت نبی راه ولا باشد چه دشوار
عملکرد حکومت ، موجب رنج و دل آزار


 

بگیرد از ابوبکر و عمر هم شخص عثمان
اگر سی یاور و همراه باشد  بهر قرآن


 

اگر خواهی سعادت میسمی اندر دو عالم
نما طی راه مولا را که باشد  راه خاتم


 

رجالی می کند تشریح دوران خلافت
خدایا ده به او فهم صحیح و هم سعادت



 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

حکومت اسلامی

 

 

با آمدن علی چه غوغایی شد
از فرط خوشی چه شور یکتایی شد
هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند
دعوت همه گیر و یک صدایی شد


 

 

حکومت چون ردای پادشاه است
نمادی از جلال و عز و جاه است
سزاوار حکومت هست مولا
به اهلش گر رسد زیبا و ماه است

 

 

خلافت بی علی، تخت و کلاهی است
که پایانش سقوط است و تباهی است
دوام هر حکومت ، علم و تقواست
بدون نور حق، چاه و سیاهی است

 

 

 


خدعه و مکر نمودند پس از مرگ نبی 
تا حکومت برسد بر دگران جز به علی
گاه گویند جوان است و گهی حیله کنند
لیک غافل که خدا حامی حق است و ولی

 

 

فرصت طلبان ذلیل و خوارند و حقیر
قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر


 

 

 


مکن تکیه بر مال و زور و نفر
اگر می توانی از آن کن حذر
شوی خوار گر تکیه بر آن کنی
بود سخت این امتحان بر بشر


 

 

 

 


من ندانم که چه خوب است و چه زشت
من ندانم که ملک وصف مرا نیک نوشت
نشناسم خود و خود خواهم وجویای خدا
کس نداند که جهنم چه بود یا که بهشت

 

 

 

سیر حق دارد سروری جان فزا

جملگی عشق است و نور است و صفا

هر که باشددر صراط مستقیم

می چشد می را ز دست دلر با



 




 

 

 

سروده شده  توسط

دکتر علی رجالی

 

 


ناکثین و قاسطین و مارقین
جملگی هستند افرادی  لعین
عهد با آنها ندارد ارزشی
بشکنند در  لحظه های واپسین


 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
حکومت داری
قسمت دوم
مثنوی۱۴




 

 
بعد فوت مصطفی ، گردد مصیبت ها عیان
نیست راهی پیش روی مرتضی در آن میان
 


 

در نبرد مارقین و قاسطین و ناکثین
شد علی تنهاترین مرد خدا روی زمین





 

خیل مردم با خلیفه عهد می بندد عجیب
حذف شد مولا علی از صحنه با ظلم و فریب





 

می رسد روزی به نام دین شود ظلم و جفا
می شود قتل و جنایت در زمین کربلا
 



 

در حضور مردم و اولاد زهرا و نبی
حاکم ملعون زند چوبی به دندان ولی





 

بر لبان نور چشم مصطفی چوبی زند
می شود رسوا ی عالم ، باعث ثبت و سند





 

می شود خلف تعهد از غدیر و مصطفی
از برای کسب دنیا  ، می شود  مکر و جفا






 

بعد احمد ، مرتضی دارد دو ره در پیش روی
صبر بنماید ،شود روشن مرام و فکر و خوی




 

یا قیامی او کند بر ضد اعمال سران
نیست یاری جز خدا همراه مولا در میان





 

اهل ایمان و یقین را نیست ترس و اضطراب
چون که دنیا نزد  آنان نیست چیزی جز سراب











 

 
گر بجنگد با خلیفه ، کشته گردد بیشمار
عده ای همراه او باشند ، با ضرب و فشار




 

نیست ترس و واهمه از غاصبان در هر کجا
در سکینه جملگی هستند مردان  خدا






 

مرتضی خواهد حکومت را برای مردمان
نیست ارزش کسب آن ، جز خدمتی بر این و آن






 

او ندارد اعتنایی بر حکومت ، غصب آن
کفش کهنه نزد او والا تر از کسب نشان





 

نیست ارزش کسب قدرت ، تا شود حقی ادا
این تصدی ها بود از بهر خدمت هر کجا








 

نیست یاری ، جز خدا همراه مولا در میان
تا کند سر کوب و گیرد حق خود را از سران







 

گر علی می داشت ، اندک یاوری سینه سپر
سرنگون می کرد آنان ، چون ابو بکر و عمر




 

می کنند سفیانیان غصب حکومت از  علی
فاجعه در کر بلا گردد سبب ، از اجنبی







 

گفت فرزند عمر بر حاکم غاصب یزید
کربلا باشد اسفناک و شود جمعی شهید




 

 
گفت پاسخ ، حاکم ملعون برایش اینچنین
راه ما باشد صحیح و عده ای خارج ز دین




 

گر حکومت حق ما باشد ، نمی باید گریست
من گرفتم حقمان را از حسین و او نزیست






 

گر حکومت حق ما نبود ، پدر کارش جفاست
او دهد تاج و عمارت  بر پدر ،  امرش خطاست






 

گر عمل می شد به پیمان غدیر و مصطفی
مطمئنا مردمان در صلح بودند و صفا


 

 

 

می شود اجحاف و اسرافی چنان از خود سران
بالاخص در دوره ی عثمان شود خسر و زیان





 

گفت حضرت از برای مردم و آیندگان
می شود درسی برای حاضرین ، آزادگان





 

می خورد سوگند بر یزدان علی مرتضی
در خصوص برتری از دشمن و فکر و رضا




 

لیک دشمن اهل ظلم است و جنایت ، حیله ها
دست من را بسته قرآن و اطاعت از خدا









 

تا نگردد باز تکرار و شود آه و فغان
غصب ناحق حکومت ، با فریب مردمان




 

گر بخواهی یک نمونه از حکومت در جهان
پایه ا ش بر عدل باشد ، در علی جو  بی گمان




 

بیعتی گردد ز سوی مردمان با مرتضی
تا کند اجرا اصول شرع و احکام خدا





 

می پذیرد نور حق ، بعد از قیام مردمان
تا کند بر پا حکومت ، همچو احمد در جهان




 

او کند بر پا حکومت بر اساس شرع و دین
لیک بدخواهان ستم کردند با انواع کین




 

او بود حساس بر حق خلایق ، در سریر
می کند اجرا عدالت ، بر صغیر و هم کبیر






 

گفت مولا ، حق حاکم بر خلایق بیشمار
در  خصوص زندگی و کار و تامین و قرار







 

می شود ساقط حکومت ، گر بود رشوه ، فساد
کن تو دوری از تملق ، کسب بی جا ، هم عناد








 

ارتباط مردمی باشد مهم و هم عیان
می دهد کاهش شکایات و مصائب بی گمان






 

میسمی راه  علی ، راه خدای کبریاست
جانشین مصطفی از اولیا و اوصیاست









 

دان رجالی ، شد مصیبت ، بعد فوت مصطفی
شیعیان در عزلت اند و گوشه ای  ، در انزوا






 

سر وده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

 

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
ردای حکومت
قسمت اول
مثنوی۱۳




 

گفت مولای شهیدان ، پاسخ یک شبهه را
در پی یک پرسشی از حضرتش ، روحی فدا



 

این همه صبر و تحمل در حکومت ، بهر چیست؟
ریشه ی آنها چه باشد ، از کجا و سوی کیست؟



 

جان جانان ، گو چرا بر تن نمودی این ردا
بعد از آن  دوران تلخ و پر ز آسیب و خطا




 

این همه ظلم و تعدی در حکومت ، نا رواست
گوشه گیری از حکومت ، ریشه اش گو در کجاست ؟




 

خطبه را خواند ولی و مقتدای مومنین
با گروهی از هواداران خویش و متقین


 

 

بعد جنگ مارقین و قاسطین و ناکثین
می کند تبیین نکاتی را برای حاضرین





 

کرد مولا اندکی از حاکمیت را بیان
تا نگردد واقعیت ها ز مردم هم نهان




 

این خلافت ها ، همانند ردا باشد به تن
گر کسی لایق نباشد  ، آن می آید به تن؟




 

می کند حضرت اشاره کنیه ی هر یک به نام
تلخ کردند زندگی بر مردم و شیرین به کام




 

این خلافت ، این ردا ، زیبنده ی عثمان نبود
او کند اقرار بر آن و علی را هم ستود



 

این ردا پوشانده شد با سختی و ظلم و فغان
بهره ها بردند جمعی ، عده ای محروم  از آن




 

شقشقیه در عرب باشد حبابی از گلو
آن برون آید ز اشتر ، از دهان و سوی او





 

می برد اندر دهان ، بعد از سکون و هم قرار
این عمل باشد به همراه صدا و هم گذار




 

نامه ای  آمد به دست مرتضی حین بیان
می شود خاموش در ذکر حقایق از دهان



 

زین سبب این خطبه نامش شد چنین بین عرب
چون علی گوید سخن  در اوج احساس و طرب




 

مردمان خواهند از مولا ، بگوید همچنان
لیک حضرت  این مثل گوید ، بجای هر بیان




 

ابن عباس از علی خواهد ، تداوم در بیان
لیک حضرت می کند پرهیز از هر گفتمان




 

حالتی بر من هویدا شد ، بگفتم این چنین
لیک گشتم در سکون و باز می آید طنین




 

سینه ام پر باشد از علم لدنی از جهان
می دهم پاسخ شما را ، گر بود طالب هر آن




 

شعله ای شد مشتعل ، چون کرد فردی یک سوال
پاسخش کوبنده بود  و مابقی هرگز ، محال



 

گر بود اهل خرد ، اهل تمیز و معرفت
گفته ها کافی بود ، بر مردم نیکو صفت






 

گفت مولا نقش من باشد هدایت در امور
می گشایم مشکلات مردمان ، وقت  ضرور





 

من چو محور باشم و تیر ی میان آسیاب
سنگ های زیر و رو چرخش کند با آب و تاب





 

آرد گردد ، گندم و غلات ، با چرخش ز سنگ
آن  نچرخد بی ستون ، یک لحظه ای را  بی درنگ




 

گر نباشد چون امیر المومنین اندر نظام
می شود ساقط حکومت ، تاج و تخت هر کدام





 

نیست پاینده حکومت ، در پی حذف علی
او بود چون قائم یک خیمه  ای ، بعد از نبی



 

می کند آگاه حضرت مردمان را  هر زمان
خواه باشد در حکومت ، خواه باشد بی نشان



 

بر فضیلت های حضرت نیست شکی در میان
این حقیقت را به خوبی گفت عثمان ، در نهان




 

دان که حضرت چشمه ی آب روان جان ماست
هادی فکر  بشر ، هم جان بی درمان ماست



 

در حقیقت  صاحب روحی بلند است مرتضی
معدن فیض است و دانش از خدای کبریا




 

دان علی باشد عزیز و بهترین ها در نظام
جایگاهش بس رفیع است و بود والا مقام




 

می کند سیراب مردم را علی از معرفت
چون که حضرت چشمه ی  جوشان انواع صفت




 

باعث رشد و تعالی می شود ، احکام دین
سینه ی حضرت بود سرچشمه ی  نور مبین



 

این که حضرت از خودش گوید سخن ،از بهر ماست
نیست او را بر دو دنیا بستگی ،  عشقش خداست



 

می کند تبیین برای مردمان و عصر ما
او بود حق و علی با حق بود تا انتها



 

او کند دوری ز حب و بستگی بر این جهان
لیک گوید حرف حق بر غاصبین و هم کسان




 

می نهد او پرده ای بر دیده و بر این نظام
بر عملکرد خلیفه در حکومت ، هر کدام




 

نقش حضرت همچو کوهی باشد و آن استوار
آب جاری می شود از کوه و سازد سبزه زار
 




 

دان علی بعد از نبی بی یار و او والا بود
جز خدا و اندکی همراه ، او  تنها بود





 

در خصوص حاکمان گوید سخن مولا علی
بالاخص سفیانیان وغاصبان بعد از نبی


 

*
نیست یار و هم صدایی با امیر المومنین
جز قلیلی از دلیران در نبرد کفر و دین






 

گفت مولا وصف اوضاع بلاد مسلمین
بعد غصب حاکمیت از امیرالمومنین



 

غصب آنان در حکومت ، ظلم باشد ، نارواست
آن بود چون استخوانی در گلو و هم رهاست



 

نیست راهی جز تحمل  ، تا شود روزی عیان
مکر آنان بر ملا گردد ز غصب و هم نشان


 

چاره ای جز صبر و آگاهی نباشد در میان
وقت خود باشد حقایق روشن و گردد عیان




 

چون نمی خواهد رسد آسیب بر دین نبی
با صبوری می کند حفظ کلام حق علی


 

*
گر کند برپا قیامی بر نظام و خود سران
نیست جز الله یار و همرهی در آن زمان




 

او نمی جنگد برای قدرت و کسب  توان
بهر خدمت باشد و حفظ رسالت ، هر مکان





 

گر بخواهی میسمی در هر دو عالم منزلت
طی نما راه ولایت ، کسب بنما معرفت




 

چون رجالی می کند تشریح دوران را به شعر
از خدا خواهد تمنای وصال و عفو و خیر


 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی




 

























 

































 

 



 

 



 

 




 

 



 

 

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

مراحل تهیه کتاب 
۱.کتاب اشعار نوای دل
اثر : دکتر علی رجالی
قیمت هر جلد نوای دل ۲۰ هزار تومان
۲.کتاب غزلیات تاریخ منظوم اسلام
اثر : دکتر علی رجالی و مهندس میثمی
قیمت هر جلد ۵۰ هزار تومان 
هزینه ارسال به اقصی نقاط کشور ۱۰ هزار تومان می باشد. 
در صورت تمایل  به شماره کارت : 
     6393705067683959
بانک سپه واریز  نمائید

لطفا اطلاعات خود را بر اساس فرم زیر تنظیم نموده و به همراه تصویر فیش واریزی به تلگرام  یا واتس آپ به شماره
+989363233608
اطلاع رسانی نمائید 
نام و نام خانوادگی گیرنده:
آدرس:
تلفن همراه :
کد پستی:
مبلغ واریز شده:
تعداد کتاب درخواستی:

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

یک سروده

برای مقدمه ی کتاب آینده خوب است:

باسمه تعالی

 

حق نگهدارت رجالی، ناشر دین گشته ای
از ظواهر دل بریدی ، سوی معنا رفته ای

 


از برای میسمی توفیق روز افزون طلب
تا که گردد او موفق در ریاضی و ادب

 

انسان شدم که آینه ی ذات هو شوم
از خویشتن برون شوم و جمله او شوم

 

 

در ما میان تویی ، در خود میان خودی

 

 

 

نیست جز حق کسی ،در جان و دل بسی

 

 

 

 

 

  • علی رجالی