آورده به عالم گهری دخت پیمبر
هم پاره تن احمد و هم زاده ی حیدر
او صاحب کوثر بود و نور دو عام
پرورده ی زهراست حسن، شافع محشر
آورده به عالم گهری دخت پیمبر
هم پاره تن احمد و هم زاده ی حیدر
او صاحب کوثر بود و نور دو عام
پرورده ی زهراست حسن، شافع محشر
پیغمبر اسلام پس از فتح مکه پانزده روز در مکه ماند و در این مدت به نشر تعالیم اسلام و محو آثار شرک و بت پرستى که قرنها بر آن سرزمین حکومت کرده و پایگاه توحید را به صورت مرکز شرک در آورده بود همت گماشت و در ضمن با خویشان خود نیز تجدید عهدى کرده و در سایه اسلام همه کدورتها و اختلافات برطرف گردید و محیط انس و الفتى در کنار بناى با عظمت کعبه براى همه افرادى که در مکه بودند و یا از مدینه به همراه رسول خدا(ص)آمده بودند، فراهم شده بود.
اما نیروى اهریمنى شیطان که حاضر نبود به این آسانى در برابر نیروى توحید و اسلام تسلیم گردد این بار فکر خود را به سوى قبایل اطراف مکه متوجه کرد و آنجا را دامنه فعالیت خویش قرار داد و گروهى از بت پرستان و سرکردگان آن حدود را که هنوز مسلمان نشده و محمد(ص)را به عنوان یک کشور گشایى که می خواهد همه قبایل را تحت تسلط خویش در آورد و بر آنها حکومت کند می شناختند تحریک کرد تا جبهه واحدى بر ضد پیغمبر اسلام تشکیل دهند و پیش از آنکه از طرف مسلمانان مورد حمله قرار گیرند آنها براى جنگ و حمله آماده شوند.
در میان سران قبایل مزبور مالک بن عوف نصرى بیش از دیگران جنب و جوش داشت و براى گرد آوردن قبایل فعالیت می کرد و با اینکه حدود سى سال بیشتر از عمر او نمی گذشت به خاطر شجاعت و سلحشورى که داشت مورد احترام قبایل پرجمعیت آن اطراف بود و از وى حرف شنوایى داشتند. وى تا جایى که توانست قبیله هاى ساکن کوههاى جنوبى مکه را که از هوازن بودند مانند بنى سعد (2) ، بنى جشم، بنى هلال و همچنین قبیله ثقیف را که در طائف سکونت داشتند با خود همراه کرده و به نقل برخى از مورخان نزدیک به سى هزار نفر از آنها را در جایى به نام«اوطاس» (3) براى جنگ بامسلمانان و زدن یک ضربه کارى به لشکر اسلام جمع کرد و خود او نیز فرماندهى آنها را به عهده گرفت و تحت فرمان او به سوى حنین حرکت کردند.
اى گروه هوازن یا از من اطاعت و پیروى کنید و یا هم اکنون نوک شمشیر را بر سینهام مىگذارم و آن قدر فشار مىدهم تا از پشتسرم بیرون آید و بدین ترتیب بهزندگى خود خاتمه مىدهم!
مالک دستور داده هر کس مىخواهد در این جنگ شرکت کند باید زن و فرزند و اموال خود را نیز همراه بیاورد و منظورش این بود که مردان در هنگامه جنگ بهتر پایدارى کنند و به خاطر مال و زن و فرزند هم که شده تا سر حد مرگ مقاومت داشته باشند.
در میان لشکریان مزبور پیرمردى سالخورده و با تجربه در فنون جنگى وجود داشت که نامش درید بن صمة بود و از قبیله بنى جشم محسوب مىشد و با اینکه کارى از او ساخته نبود و کهولت و پیرى مانع از آن بود که بتواند جنگ کند و بخصوص که بنا بر نقل جمعى از مورخین نابینا نیز شده بود، اما قبیلههاى هوازن معمولا او را در جنگها همراه مىبردند تا از تجربیات و اطلاعات جنگى او استفاده کنند.
درید بن صمه وقتى صداى زن و بچه و چهارپایان به گوشش خورد و دانست که به دستور مالک آنها را همراه آوردهاند، او را خواست و به وى پرخاش کرده گفت: تو را به جنگ چه کار؟تو گوسفند چرانى بیش نیستى؟آخر این چه کارى است کردهاى؟مگر از لشکر فرارى چیزى مىتواند جلوگیرى کند؟اگر جنگ به پیروزى تو انجام شود که همان مردان جنگى و شمشیر و نیزهشان به کار تو خورده و مورد استفاده قرار گرفته و اگر به شکست تو منجر گردد آن وقت است که همه چیز را از دست داده و تمام دارایى و ما یملک خود را تسلیم دشمن کردهاى و با اسارت زن و فرزند رسوا خواهى شد؟مصلحت در آن است که زن و فرزند و اموال را بازگردانى و همان مردان جنگى را با خود ببرى!
مالک بن عوف که به فکر خود مغرور بود حاضر نشد سخن درید را بشنود و چون درید سخن خود را تکرار کرد و یکى دو تذکر دیگر نیز به او داد مالک بن عوف با بىاعتنایى و تمسخر بدو گفت: تو پیر و فرتوت شدهاى و افکارت نیز فرسوده شده و به کار ما نمىخورد، و چون پافشارى درید بن صمه را دید رو به لشکریان کرد و گفت:
اى گروه هوازن یا از من اطاعت و پیروى کنید و یا هم اکنون نوک شمشیر را بر سینهام مىگذارم و آن قدر فشار مىدهم تا از پشتسرم بیرون آید و بدین ترتیب بهزندگى خود خاتمه مىدهم!
قبایل هوازن که چنان دیدند گفتند: مطمئن باش ما فرمانبردار تو هستیم، و درید که چنان دید آه سردى از دل کشید و گفت: باشد تا این روز را که ندیدهایم از نزدیک ببینیم و سپس یک رباعى گفت که حکایت از افسردگى و پشیمانى او در حضور این معرکه مىکرد.
تجهیز سپاه اسلام
خبر اجتماع هوازن در«اوطاس»به سمع پیغمبر اسلام رسید و براى درهم کوبیدن آخرین سنگر مشرکان و دفع باقیمانده پیروان شیطان، آماده تجهیز سپاه و حرکتبه سوى حنین گردید. از نظر نفرات و تعداد سربازان جنگى نگرانى در کار نبود ولى احتیاج به مقدارى زره و لوازم جنگى داشتند، در این خلال رسول خدا(ص)مطلع شد که صفوان بن امیه مقدارى زره و اسلحه جنگى در خانه دارد که در برخوردها و جنگهایى که قریش با قبایل دیگر داشتهاند آنها را در اختیار قریش قرار مىداده، از این رو به سراغ او فرستاد و به عنوان عاریه مضمونه از او خواست تا آنها را در اختیار لشکر اسلام قرار دهد به این معنى که اگر چیزى از آنها از بین رفت عوض آن را بدهد و بدون کم و زیاد به او بازگرداند.
در سایه اسلام همه کدورتها و اختلافات برطرف گردید و محیط انس و الفتى در کنار بناى با عظمت کعبه براى همه افرادى که در مکه بودند و یا از مدینه به همراه رسول خدا(ص)آمده بودند، فراهم شده بود
صفوان قبول کرد و یک صد زره و مقدارى لوازم جنگى دیگر در اختیار آن حضرت گذارد و روز بعد لشکر اسلام با دوازده هزار مرد جنگى - که ده هزار نفرشان از مدینه به همراه پیغمبر آمده بودند و دو هزار نفر نیز از مردم تازه مسلمان مکه تحت فرماندهى ابو سفیان - به سوى وادى حنین حرکت کرد.
هنگامى که چشم ابو بکر در خارج شهر به سپاه مجهز اسلام افتاد از کثرت سپاهیان دچار غرور شده گفت: ما دیگر مغلوب نخواهیم شد و این غرور به برخى افراد دیگر نیز سرایت کرد و همگى از پیروزى و شکست دشمن سخن مىگفتند. ولى همین غرور بیجا در همان آغاز جنگ و حمله ناگهانى دشمن موجب هزیمت آنان شد و این ایمان به خدا و پیغمبر اسلام بود که آنان را دوباره گرد یکدیگر جمع کرد و جلو شکستقطعى و پاشیدگى لشکر را گرفت.
لشکر اسلام همچنان تا نزدیک وادى حنین پیش رفت (4) و شب را به دستور پیغمبر اسلام در همانجا توقف کردند تا چون صبح شود به وادى حنین در آیند.
دین حق را زنده می سازد حسین
نور چشم مصطفی، نور دو عین
می شود احیا مجدد،دین حق
بین به پا شد جنگ کفار و حنین
صداقت اگر پیشه گردد تو را
ببینی محبت،صفا و وفا
هر آنکس که انصاف راپیشه کرد
بود اجر و پاداش آن ارتقا
بهترین پشتوانه اندر زندگی
کسب علم است و خلوص و بندگی
ای خدا بنما عطا از لطف خود
دورمان کن از غم و افسردگی
بهترین توشه در این کون و مکان
رزق و روزی حلال است در جهان
گر بخواهی رشد و جنات برین
کسب آن کن،تا شود روحت روان
شد مهیا بهر حج خون خدا
تا کند حکم خدا را او ادا
حج خود را وانهاد آن ماهرو
جان رها شد بهر دیدار و لقا
می رود از خانه سوی کربلا
تا دهد درسی به ما در نینوا
درس او آزادگی و عزت است
دین حق را بیمه سازد از خطا
عرش چیست؟ معنای تخت، سریر چیست؟
عرش اسمی عربی است که در زبان عربی به معنی سریر و تخت پادشاه [1] و... به کار میرود و در فارسی نیز به معنی تخت، سریر، سایبان و... استفاده میشود [2] ، در آیاتی از قرآن که کلمه "عرش" به خداوند متعال نسبت داده شده، مانند آیه شریفه: « إِنَّ رَبَّکمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثمَّ استَوَی عَلی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شفِیعٍ إِلا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِکمُ اللَّهُ رَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز [= شش دوران] آفرید؛ سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، و به تدبیر کار (جهان) پرداخت؛ هیچ شفاعت کنندهای، جز با اذن او نیست؛ این است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش کنید! آیا متذکّر نمیشوید؟! [3]
عرش در این آیه شریفه به معنی تخت جسمانی نیست که خداوند متعال بر آن قرار گیرد و مستقر باشد، زیرا خداوند متعال منزه است از اینکه به مکانی و تختی نیازمند باشد. [4]
معنای عرش خدا همان مقام تدبیر و فرمانروائی حق است که امری علمی و مجرد است و یک تمثیل و تشبیه صرف نیست، بلکه یک حقیقت خارجی است که این حقیقت را خدا آفریده و تدبیر جهان خارج هم از آن مرکز و کانون نشئت میگیرد. [5]
چنانچه در این آیه شریفه، « یُدَبِّرُ الأَمْرَ » به همین موضوع توجه داده و روشنگر همین موضوع است.
گر خریدار دل و جانت خداست
جایگاهت در جوار اولیاست
می برد هفتاد و دو یاران خود
جای آنها بر سریر کبریاست