گلچین
دیوانه و اسیرم، در بند نفس خویشم
یارب نما ی لطفی، تا روی تو ببینم
در کوی و برزن ما، یادی ز دلبرم نیست
جامی ز می عطا کن، تا غیر تو نبینم
ای رهزن گران سنگ، گلچین کنی تو دلها
مجنون لیلی ام من، مدهوش روی یارم
در می زنم مداوم، تا بلکه در گشایی
همچون گدا ی کویت، درمانده و فقیرم
شمع وجود ما را، روشن نما ز حکمت
ای نور هستی و جان، کن نور خود نصیبم
ای خالق شب و روز، دل را کنی تو افروز
تقوا به ما عطا کن،باشد چراغ راهم
عاشق شده رجالی، معشوق من کجایی
بر ما نما نظر دمی کن،ای مونس و رفیقم