گفتم که حق چه باشد گفتا ولایت ما گفتم هدف چه باشد گفتا هدایت ما
گفتم تو مظهر حق گفتا که حاکم دین گفتم تو حافظ دین گفتا که نور یاسین
گفتم تو آخرینی گفتا که کیست حجت گفتم تو گو که باشد گفتا که ختم عترت
گفتم تو حجت حق گفتا که در زمین است گفتم زعدل اوگو گفتا که او مبین است
گفتم ز نصرتش گو گفتا که عنقریب است گفتم شفای هجرش گفتا که حق طبیب است
گفتم بکن نصیحت گقتا خلوص نیت گفتم ره شفاعت گفتا ولای عترت
گفتم که مقتدا کیست گفتا مطیع مولا گفتم علی که باشد گفتا که او ست اولا
گفتم صراط و میزان گفتا امام حق است گفتم زنار و جنت گفتا نظام حق است
گفتم که قاری حق گفتا که که او مبین است گفتم که حجت حق گفتا که آخرین است
گفتم نشان شیعه گفتا که در علی جوی گفتم براى شیعه گفتا که از علی گوی
گفتم ز حق بگویم گفتا کتاب حق است گفتم که روز محشر گفتا حساب حق است
گفتم شقی که باشد گفتا که خصم حیدر گفتم که لعنت حق بر آن عدوی بربر
گفتم که قاری حق گفتا که ۱ ﻭ ﻣﺒﯿﻦﺍﺳﺖ گفتم که حجت حق گفتا که آخرین است
گفتم که بعد احمد گفتا فقط علی است گفتم علی که باشد گفتا که او وصی است
گفتم که توشه ره گفتا که هست تقوا گفتم که رهزن آن گفتا که حب دنیا
گفتم طریق نیکو گفتازحق اطاعت گفتم ره سعادت گفتا بود قناعت
ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺻﺎﻝ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﯿﺴﺮ ﮔﻔﺘﺎ ﺍﺟﺎﺯﺕ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﻭﺭ
ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﺎﯼ ﺭﻭﯾﺖ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﻮﯾﺖ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺟﻮﺍﺑﯽ
گفتم بگوپیامی گفتاحدیث عترت گفتم مسیر عترت گفتا ره رسالت
گفتم رجالیا پس بر بندگیست امکان گفتا که سر این راز در پرده ایست پنهان