باسمه تعالی
نامه ای به شریح قاضی
در حال ویرایش
مقدمه
از جمله نامههای بسیار ارزشمند نهجالبلاغه، نامهی امیرالمؤمنین علی (ع) به شُریح قاضی است. شریح در روزگار خلافت حضرت، قاضی کوفه بود. روزی خانهای به مبلغی زیاد خرید. چون این خبر به امام رسید، نامهای نوشت و او را سخت اندرز داد. در این نامه، امام (ع) او را به یاد مرگ، زهد در دنیا، و عدل در قضاوت فراخواند و خطر دلبستگی به مال و مقام را گوشزد فرمود.
امام در آغاز نامه، دنیا را فانی و ناپایدار دانسته و خانهای را که شریح خریده بود، به سندی بر روی کاغذ پوسیده تشبیه کرد که میراثش تنها برای وارثان میماند و خود او از آن سودی نخواهد برد. سپس هشدار داد که دنیا انسان را میفریبد و باید برای آخرت توشه برگرفت.
این اندرزها در حقیقت منشور عدالت و دنیاگریزی است که امام به همهی قاضیان و زمامداران تاریخ میآموزد.
منظومهای که پیش رو دارید، بازسرایی این نامهی شریف در قالب مثنوی حماسی است. شاعر کوشیده است پیامهای نورانی امام را با زبان آهنگین و روان فارسی در ۳۰۰ بیت بیان کند، تا خواننده امروزی هم از آن بهره گیرد.
این مثنوی در سه بخش تنظیم شده است:
- بخش نخست (۱–۱۰۰ بیت): یاد مرگ، نکوهش دلبستگی به دنیا، و عبرت از گذشتگان.
- بخش دوم (۱۰۱–۲۰۰ بیت): اندرز به قاضی در عدالت، انصاف، و پرهیز از لغزش در داوری.
- بخش سوم (۲۰۱–۳۰۰ بیت): یاد قیامت، حسابرسی اعمال، و جمعبندی اندرزها با دعای پایانی.
فهرست
بخش اول: آغاز نامه و ستایش الهی (بیت ۱–۱۰۰)
- حمد و ستایش خداوند یکتا
- یاد مرگ و فناپذیری دنیا
- عبرت از گذشتگان و شاهان و قضاوتهای آنان
- نکوهش دلبستگی به دنیا و مال و کاخ
- مقدمهای بر نامه و معرفی مخاطب (شریح قاضی)
بخش دوم: اندرزهای امام به شریح در داوری و عدالت (بیت ۱۰۱–۲۰۰)
- مقام قضاوت و مسئولیتهای آن
- سفارش به انصاف، مساوات و عدالت
- هشدار نسبت به لغزش در داوری و فریب مال و مقام
- عبرت از گذشته و افراد نادان یا دنیاپرست
- تأکید بر اهمیت رعایت تقوا و دوری از ظلم
بخش سوم: دعوت به آخرت و نتیجهگیری (بیت ۲۰۱–۳۰۰)
- یاد قیامت و حسابرسی اعمال
- پاداش نیکان و کیفر بدان
- توصیه به خرید خانه آخرت با عمل صالح و پرهیز از دنیا
- جمعبندی اندرزها و وصیت اخلاقی امام
- دعای پایانی برای موفقیت در آخرت و حفظ تقوا
بخش اول: مقدمه و ستایش الهی (۲۰ بیت)
- حمد خدا، ستایش پیامبر (ص) و خاندان پاک
- معرفی موضوع نامه
بخش دوم: سرزنش علی (ع) به شریح (۵۰ بیت)
- بیان خبر خرید خانه
- تذکر امام: «ای شریح! تو را فریب دادهاند»
- بیاعتباری سند و گواه نزد مرگ
بخش سوم: حقیقت دنیا (۷۰ بیت)
- دنیا خانهای ویران و فریبنده
- مثال از آرزوها، آفتها، بلاها، و شیطان
- مقایسه با قبر و فنا
بخش چهارم: هشدار درباره مال حرام و حلال (۵۰ بیت)
- خطر خرید با مال حرام
- بیثمر بودن مال حلالی که وارثان میبرند
- اشاره به چند وجب قبر
بخش پنجم: دعوت به خانه آخرت (۷۰ بیت)
- معرفی خانه آخرت
- چهار ویژگی آن (همسایگی با خدا، پیامبر، صالحان، و بهشت)
- راه خرید آن با تقوا و ترک دنیا
بخش ششم: نتیجهگیری و وصیت اخلاقی (۴۰ بیت)
- جمعبندی امام
- توصیه به عدالت، پارسایی، و بیاعتنایی به دنیا
- پایان با دعا و نصیحت
بخش اول: مقدمه و ستایش الهی (۱–۲۰)
- به نام خداوند جان و خرد
که بر لوح هستی سخن را سپرد - خدایی که گیتی به فرمان اوست
زمین آسمان جمله میدان اوست - ز دریای رحمت گهر آفرید
به هر ذره نوری سحر آفرید - ستایش مر آن پادشاهی سزاست
که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست - درود آن رسول امین خدای
که بر دین او زنده شد هر سرای - محمّد، پیامآور مهر و نور
که بگشود بر خلق رحمت، مرور - درود بر آلش، چراغ هدایت
که باشند بر ما همیشه رعایت - علی، آن امام عدالتگستر
که بر ظلم بستست هر در به در - همان شیر یزدان، شه مردمان
که بر پای دارد طریق جنان - ز دریای علمش خرد سیراب است
که هر نکتهاش راه حق بیتاب است - کنون نامهای هست پر از پیام
که بخشد به قاضی ره مستقیم - خطابش به شریح است، مرد قضا
که در داوری بود اهل رضا - ولی چون شنیدم، در اندیشه شد
که از حق ره قسط، کمی پیشه شد - خریدی تو خانه، به مال و بها
ولی این خریدم ندارد وفا - علی با کلامی چو تیغ و سپر
به بیداریات خواند، ای دادگر - سخنهای او آیتی از خداست
که بر جان تو راه فردا گواست - بگویم کنون شرح آن نامه پاک
که بنمایدت راه روشن، فراخ - تو بشنو، چو جانت عطا میپذیرد
که این پند جان را صفا میپذیرد - به نام خدا، میکنم ابتدا
که بر ماست یزدان به هر دم عطا - کنون بشنو از شیر حق این خطاب
که از مهر، جان را دهد فتح باب
بخش دوم: سرزنش علی (ع) به شریح (۲۱–۱۰۰)
- بگفتا: «شریحا! شنیدم خبر
که کردی تو در کوفه خانه بهسر - خریدی سرایی به زر، با غرور
نوشتی برایش سند، پر حضور - نهادند بر آن گواهان به پای
ولی غافل از مرگ و روز جزای - چه کردی؟! چه دیدی؟! که دل خوش شدی؟
به کاخی که بر باد چون کاه شدی - اگر اندکی چشم دل باز بود
بدانستی این خانه هم باز بود - تو خانه خریدی به دنیای دون
ولیکن ندیدی ره آخرین - مرا خنده آمد ز آن کار تو
که دیدم فراموش شد یار تو - تو را خانهای جز دو گز خاک نیست
در آن گور، جایی به افلاک نیست - تو در خط نوشتی به خط جمیل
ولی مرگ پاکت کند بیسبیل - گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
که جانت رسد بر سر امتحان - اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
که جاوید باشد، نه ویران و خشت - به این کاخ دنیا مکن اعتماد
که چون سایه بگذشت و گردد به باد - شریحا! چرا دل نهادی بدین؟
که بس بیوفاست این سرای زمین - تو گر مال حرام نهادی به آن
به آتش بود سرنوشت روان - و گر هم ز حلال است این مال تو
بدان وارثان میبرندش ز تو - نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
نماند به کس جز دو گز پیرهن - چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
به نادان نماید چو کوثر، گلاب - تو را خانه، یک روز جای قرار
ولی فردایش نیستت اختیار - ز موری بدزدند بر گور تو
که صد قفل بستی به آن کاخ نو - شریحا! مپندار این ملک، ملک
که باشد همی جای خواب و هِلک - اگر سنگ و آجر نهادی به هم
ندانی که کی واژگون گرددش دم - جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
نداند کسی زو سلامت به جیب - تو قاضی به داد و عدالت بُدی
چرا دل به این کاخ زَفتی دَدی؟ - بدانی که این خانه هم میرود
چو آن قاضیان، نامشان کی بُود؟ - به کوفه بسی کاخها شد بنا
همه گشت ویران، شدی بیصدا - در این شهر صد پادشه داشت جای
کنون جای روباه و گور است و وای - به آن کس که بینا بود چشم دل
نماید همه گنجها بیحُلل - تو اما فریبی خوردی ز مال
ندیدی حقیقت، شدی پایمال - تو را این جهان کرد غافل، اسیر
که خانه خریدی به نقش حقیر - چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
که دریا به کف، لیک خشکید گُهر - علی گفت: «شریحا! به جانت گران
که فانی بُود خانه این جهان» - چه بسیار شاهان که کاخی بنا
کنون در دل خاک، خفتند، رها - یکی کاخ را با طلا کرد پر
ولیکن چو مرد،شده خاکِ دَر - یکی خشت بر خشت، برهم نهاد
نماند از پسش جز غبار و باد - شریحا! تو هم در ره امتحان
چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟ - نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
به غیر از عمل، هیچ آید به بر - عمل خانه جاوید را میخرد
نه این کاخ دنیا که زودش بَرَد - اگر خانه خواهی که گردد بقا
بخر با عمل، زهد و تقوا، صفا - به تقوا خری خانهای در جنان
که جاوید باشد به فضل خدای - شریحا! تو را خانه آنجا نکوست
که یزدان به رحمت برایت بشوست - در آن خانه، همسایه احمد بود
که در سایهاش جانت آسود بود - بهشتی که نهرش روان چون بلور
به هر سو ز فیضش شکوفه، حضور - در آن خانه، نه مرگ باشد، نه غم
نه بیم فنا، نه هراس ستم - شریحا! به دنیا چرا دل سپردی؟
به یک مشت خاک ار چه بسیار کردی؟ - بدان خانهای کز دل آید به کار
نه آن خانه کز خشت باشد، به بار - تو گر قاضیی، قاضی جان بُدی
نه قاضی که بر کاخ دل شد بدی - قضا، عدل یزدان بود بر زمین
تو اما شدی بند این آفرین - مبادا که فردا ز شرم و عتاب
به محشر بمانی بدون جواب - تو را بر قلم، حکم یزدان نهاد
ولی دل ز دنیا خطا را گشاد - چه نیکوست قاضی که عادل بُود
نه آن کس که بر مال، مایل بُود - علی گفت: «مرا خنده آمد ز تو
که دیدم به زر، خانه کردی عدو» - تو را خانه آن است کز مهر و دین
بُوَد روشن و پاک همچون نگین - نه این خانه کز آجر و خشت و سنگ
که گردد به طوفان فنا، بیدرنگ - به یاد آور ای قاضی روز مرگ
که گورت بود خانه آخر به برگ - نه خشت و نه آجر، نه دیوار و در
فقط خشت خاک است و سقفش قمر - به جز یک کفن نیست سرمایهات
نه تخت و نه کاخ است در خانهات - چرا غافلی از سرای فنا؟
که این خانه جاوید دارد بقا - تو از دادگر، داد بر خویش کن
ره آخرت خویش درویش کن - مبادا که قاضی شوی بیقرار
چو بگذشتی از داوری روزگار - عدالت کنون بر تو فرض آمدست
که این خانه باطل به مرگ آمدست - به هر جا نظر کن، نشانی ز مرگ
که میکَند همه کاخها بیدرنگ - چه شاه و چه قاضی، چه درویش، چیست؟
سرانجامشان خاک و گوری تهیست - تو ای قاضی، این نکته را درنگر
که دنیا تو را میفریبد مگر - چه بسیار مردان که فانی شدند
به خاک سپردند، نهانی شدند - یکی کاخها ساخت، اما چه سود؟
که مرگ آمد و خانهاش را ربود - یکی مال بسیار اندوخت، لیک
به وارث سپرد و شد از وی بری - تو عبرت بگیر از گذشت زمان
که دنیا نیرزد به یک استخوان - نه این خانه باقی، نه آن کاخ زر
بماند، مگر خانهی داد و بر - به پند علی گوش جان باز کن
ره آخرت و زهد آغاز کن - تو را قاضیی، پس قضا را ببین
نه دنیا و زر را، نه کاخ زمین - قضا حکم حق است، راه خدا
نه آن خانهای کز زر آید عطا - مبادا که فردا چو در محشر آیی
ز اعمال خویش، انده و غم سرایی - تو را خانه آنجاست، جایی که دین
برآرد به فردوس، جانت به زین - در آن خانه امن و صفا برقرار
نه دزدی، نه فقر و نه بیم و نه کار - همان خانه جاوید، پر از بهشت
که هر کس بدانجا رسد، خوش نوشت - شریحا! دل از کاخ دنیا بدار
که این کاخ جز ویرانی نیست کار - به تقوا و عدل، آن سرا را بخر
که آن ماند با تو، نه زر و گهر - جهان خانهای نیست جز یک سراب
مکن بر دل خود چنین انتخاب - اگر خانه خواهی، بخر با نماز
که گردد تو را مونس اندر فراز - علی گفت: «شریحا! به جانت قسم
که دنیا نیرزد به یک خشت کم»
بخش سوم: حقیقت دنیا (۱۰۱–۱۷۰)
۱۰۱. بیا ای شُریح و ز من پند گیر
جهان را به چشم خرد بنگرید
۱۰۲. سراییست دنیا، فریبنده و پست
نه ماند در او جز غم و رنج و دست
۱۰۳. سرایی که بنیاد آن بر فناست
همه نقش آن نقش روی هواست
۱۰۴. سرایی که هرگز وفا کس ندید
که هر دم یکی را ز جان بر برید
۱۰۵. چو دریا نماید ولی پر ز مار
کسی را فریبد، شود بیقرار
۱۰۶. همانند باغی پر از رنگ و بوی
که ناگاه گردد چو صحرا به خوی
۱۰۷. نه مانَد به دل جز غباری سیاه
نه باشد در او ماندنی جز گناه
۱۰۸. چه بسیار مردم که فریاد زدند
ولی در سرای فنا جان سپردند
۱۰۹. چه بسیار شاهان به کاخ و به تاج
که آخر فتادند در خاک و لاج
۱۱۰. همه شهر پر شد ز قصر و ز تخت
ولی مرگ آنها ز دنیا برَخت
۱۱۱. شُریحا! جهان جز سراب و فریب
ندارد به جز رنج و حسرت نصیب
۱۱۲. چو رود از کنارت نشاط و سرور
به جا مینهد غصهٔ بیعبور
۱۱۳. ببین مردمان را که رفتند زود
نه کاخ و نه بستان به کس سود بود
۱۱۴. همه گور گشتند و در خاک خفت
به خوابی که بیدار کس را نیفت
۱۱۵. ز دنیا چه ماند به آنان به دست؟
جز آن چند وجب خاک خاموش و بست
۱۱۶. تو نیز ای قضاوتگر روزگار
به فردا شوی در همین راه زار
۱۱۷. چه غرّه شوی بر سرای فریب؟
که فردا شوی همچو آنان غریب
۱۱۸. سرایی که در کوچه نیستی است
نه آباد، جز خواب و پوشیدنی است
۱۱۹. چو قاضی به دنیا دل اندر نبند
که دنیا تو را میکِشد در کمند
۱۲۰. زنی چون تبهکار در دامها
فریبت دهد تا شوی بیپناه
۱۲۱. تو قاضی، به حق بایدت رهسپار
که دنیا ز تقواست سخت شرمسار
۱۲۲. چه خوش گفت مولا، علی آن امام
که دنیا سراییست بیدوام
۱۲۳. به اهل بصیرت چو آیینه است
ولی بر دل کور، کین و غم است
۱۲۴. سرایی که هر لحظه گردد خراب
چو دیوار کاخی فرو ریخت شتاب
۱۲۵. اگر صد سرای دگر برکشی
به هنگام مرگت توانی مَکِشی
۱۲۶. نه زر ماند و نه دیهیم و تخت
نه فرزند و نه یار و نه تاج و بخت
۱۲۷. تو مانی به گوری سه گز زیر خاک
که جز کار نیکو نماند به باک
۱۲۸. چه سود است دنیا اگر بیعمل
که گردد ترا مایهٔ رنج و خلل
۱۲۹. چه بسیار دانشوران را به خاک
سپرده جهان بیوفا بیخَلاک
۱۳۰. چه بسیار پهلوان و سردار مرد
که در گور خاموش بیکس بمرد
۱۳۱. جهان همچو خواب است بر چشم خلق
که یکباره گردد چو گرداب، غَرق
۱۳۲. به خواب اندرون هر که قصر آفرید
به بیداریاش گور و ماتم رسید
۱۳۳. چه خوش گفت قرآن به آیات حق
که دنیا چو بازیست و راه درک
۱۳۴. تو ای قاضی شرع، بپرهیز زین
که ناپایدار است کاخ زمین
۱۳۵. به فردا که بنشستهای در حساب
نه کاخ است و نه فرش و نه تخت و قاب
۱۳۶. فقط دست تو مانده با کار خویش
نه سرمایه داری، نه دارا به پیش
۱۳۷. به تقوا خری خانهٔ جاودان
که آن خانه ماند تو را بیکران
۱۳۸. در آن خانه یاران به شادی مقیم
نه اندوه دارند، نه رنج عظیم
۱۳۹. در آن خانه باشد ز یزدان صفا
که بخشد به دلها همه نور و جا
۱۴۰. تو را بر کنار پیمبر نهد
به باغ بهشتت سراسر دهد
۱۴۱. چه بهتر سرایی که همسایهٔ اوست
که پر از صفا و طراوت نکوست
۱۴۲. تو قاضی اگر خانه خواهی به نام
به تقوا بسازش، به ایمان تمام
۱۴۳. نه با زر و سیم و نه با سند و خط
که اینها نماند به فردا به قط
۱۴۴. بهایش عملهای نیکو بود
که با خون دل، با صَفا خو بود
۱۴۵. چه خوش خانهای کاینچنین بیزوال
نه ویران شود، نه ز آفت به حال
۱۴۶. به دنیا مشو گرم و دلبستهٔ او
که فردا پشیمان شوی خسته از او
۱۴۷. سرایی بساز از عبادت و ذکر
که ماند تو را تا ابد در فخر
۱۴۸. چه زیباست آن خانهٔ بیفنا
که دارد به هر سوی صد باغ و جا
۱۴۹. شُریحا! مشو عاشق خانهٔ خاک
که فردا شوی غرق در گور و چاک
۱۵۰. سرایی بخر جاودان و عظیم
که پر از بهشت است و لطف کریم
۱۵۱. ز تقوا بسازش، ز پرهیز جان
که فردا تو را ماند اندر امان
۱۵۲. چه نیکوست آنجا که یاران خدا
به شادی هماره بَرَندت بها
۱۵۳. چه نیکوست آنجا که مولا علی
به همسایگی با تو آید جلی
۱۵۴. چه نیکوست آنجا که احمد رسد
به دیدار یاران خود بر سُرَد
۱۵۵. چه نیکوست آنجا که زهرا بود
بهشتی ز نورش هویدا بود
۱۵۶. چه نیکوست آنجا که حَسن در کنار
بهشتی ز عطرش دهد صد بهار
۱۵۷. چه نیکوست آنجا که حُسین شهید
به باغ ابد با تو همآمَد پدید
۱۵۸. چه نیکوست آنجا که یاران حق
به جمعند با لطف و مهر و ورق
۱۵۹. تو ای قاضی عدل، به دنیا ممان
که این خانه بیفایدهست و زیان
۱۶۰. به گور است پایان سراهای تو
نه باقی بود کاخ و دیوار نو
۱۶۱. چه بسیار دیدم به گیتی مثال
که گوری بُوَد عاقبت جای مال
۱۶۲. نه فرش و نه دیوار و نه بام ماند
نه تاج و نه شمشیر و نه گام ماند
۱۶۳. فقط کار نیکو به یارت رسد
که آنجا تو را در بهشت آورد
۱۶۴. چه خوش سود دارد کسی کاندهد
دل و جان به تقوا و ایمان نهد
۱۶۵. بهشتی شود سهم او در ابد
که یزدان به رحمت دهد آن مدد
۱۶۶. تو ای قاضی شرع، شُریح هوشدار
که دنیا تو را میکند سخت زار
۱۶۷. به فردا نماند جز اندوه و رنج
اگر دل نهی بر سرای کَنَج
۱۶۸. چه بهتر که در گور با تو بود
عملهای نیکو که پر از سود بود
۱۶۹. چه بهتر که خانه بسازی به ذکر
نه بر خاک و گل، بر سرای سترک
۱۷۰. که این خانه ماند ترا جاودان
به رحمت، به یزدان، به مهر و امان
بخش چهارم: هشدار درباره مال حرام و حلال (۱۷۱–۲۰۰)
۱۷۱. شُریحا! اگر خانه از مال نارواست
چه بد سود داری، چه بیجاست خواست
۱۷۲. به دوزخ کشاند تو را آن سرای
که از خون مظلوم گردد به پای
۱۷۳. چه سود است دنیای آلودهخو
که آتش بگیرد ترا جملگی
۱۷۴. به دست حرام ار کنی تو بنا
نه ماند تو را جز خجالت به جا
۱۷۵. چه بد خانهای کاینچنین ساخته
ز رشوه و از مال ناپاکه
۱۷۶. تو قاضی، به عدل آیتی بایدی
نه بر ظلم و رشوت دلی دادی
۱۷۷. قضا بر مدار عدالت گذار
که دنیای فانی نیرزد به کار
۱۷۸. اگر هم ز حلال است این خانهات
چه باقی بود جز به وارث پسرت؟
۱۷۹. تو باشی به گوری سه گز زیر خاک
نه باقی بود باغ و زر و کِلاک
۱۸۰. چه سود است دنیا اگر بیصفا
که ماند به وارث و گردد فنا
۱۸۱. چه اندک نصیب است از این کاخ و تخت
که فردا ز تو گیرد ایام سخت
۱۸۲. به تقوا و زهد است اگر خانهای
به ماند ترا تا ابد دانهای
۱۸۳. به دنیا مساز اعتماد ای شُریح
که فردا شوی در حسابش فضیح
۱۸۴. اگر خانه خواهی، بخر آخرت
که آن ماند تو را به نیکوترت
۱۸۵. نه میراث گردد، نه غصب بلا
نه ویران شود با گذشتِ فنا
۱۸۶. بهایش نماز و صیام و دعاست
که آن خانه بر دل چو نور و صفاست
۱۸۷. به دنیا چه دادی؟ بگو ای قضا
که فردا چه داری به روز جزا؟
۱۸۸. اگر خانه دادی به دنیا به دست
به فردا نماند تو را هیچ هست
۱۸۹. ولی گر به تقوا بسازی مکان
به فردا تو را ماند اندر امان
۱۹۰. شُریحا! مشو غافل از مرگ سخت
که فردا برد هرچه بستی به تخت
۱۹۱. به گور است پایان سراهای تو
نه باقی بود قصر و ایوان نو
۱۹۲. چه بسیار دیدم که مردان زَروَر
فتادند در خاک بی برگ و بَر
۱۹۳. چه بسیار دیدم که قاضی و شاه
به گور افکندند بیتخت و جاه
۱۹۴. تو نیز از پیشان شوی خوار و زار
نه باشد تو را خانه جز یک مزار
۱۹۵. پس ای قاضی عدل، به تقوا خرام
که دنیا نیرزد به یک مشت نام
۱۹۶. به فردا که بنشستهای در قضا
نه باشد جز اعمالت آنجا روا
۱۹۷. چه خوش خانهای کاینچنین جاودان
که پر نور باشد ز یزدان مهان
۱۹۸. بسازش به تقوا و ایمان خویش
که ماند ترا جاودانه به پیش
۱۹۹. تو قاضی اگر عدل خواهی به پا
به دنیا مشو گرم و غافل ز ما
۲۰۰. بدان کاین سخن از علی مرتضیست
که آموزگار عدالت به ماست
بخش پنجم: دعوت به خانه آخرت (۲۰۰–۲۷۰)
- به تقوا بساز آن سرای بلند
که بر عرش گردد چو اختر درخند - سرا را بخر با نماز و دعا
که ماند تو را مونس فردا به پا - به احسان و انفاق، این خانه ساز
که گردد چراغ تو در صد نیاز - ز پرهیزگاری بخر آن مکان
که باشد به هر لحظه بر تو امان - در آن خانه یزدان تو را همسفر
نه بیمی، نه رنجی، نه اندوه و شر - بهشتی که همسایه احمد شوی
ز رحمتسرای خدا همسوی - در آن خانه قرآن چراغ تو است
که جان را به فردوس لایق بُوست - گواهان تو آنجا فرشته به صف
که با نام نیکت کنند اعتراف - نه خط و نه دفتر، نه دنیای دون
که اعمال نیکت شود رهنمون - شریحا! ببین این سرا جاودان
که هرگز نگردد به طوفان، نهان - در آن خانه حور است و رضوان خدای
که بخشد به جانت صفا، روشنای - نه دیوار و خشتش ز خاک و غبار
که از نور تقواست بر جا به کار - در آن خانه نغمه ز ذکر خداست
که بر لب فرشته همیشه دعاست - ز حکمت، اساسش محکم بنا
ز رحمت، ستونش به هر جا فرا - چو خواهی، بخر با جهاد و یقین
نه با زرّ دنیا و کاخ زمین - به هر قطره اشکی که در شب بری
خری خانهای در بهشت بری - چو روزه بداری، کلیدش دهی
ز طاعات، بر قصر نورش رهی - به هر کار نیکی، خری خشت نو
که گردد برایت سرا بیعدو - مبادا که غافل شوی از چنین
که این خانه ماند، نه کاخ زمین - تو دنیا خریدی، به یک مشت خاک
ولی آخرت ماند جاوید و پاک - بدان خانه فردا تو را میرسد
که جان از ره تقوا در آن میخزد - چه خوش گفت پیغمبر راستین
که دنیا سرایی است، ره بر زمین - نه جاوید باشد، نه امن و قرار
همه رفتنی است، این سرای شکار - ولی خانه آخرت استت پناه
که ماند به جانت به هر صبح و شام - شریحا! تو را همتی برگزین
که آن خانه یابی به جان، در یقین - چه سود است کاخی که ویران شود؟
که بر باد دوران پریشان شود؟ - چه نیکوست کاخی که جان ماند درش
به تقواست بنیاد و ایمان سرش - اگر مرد دانا، به تقوا خری
نه بر زر و دنیا، به فردا بری - تو را خانهای جاودان در بهشت
که گردد ز اعمال نیکو نوشت - نه پوسد، نه ویران، نه دزدش برد
نه آتش، نه توفان، نه دشمن، نه درد - همان خانهای کو ز نور خداست
که بر جان تو جاودانه بقاست - در آن باغها، نهرها بیخروش
چو یاقوت و مرجان به هر سو به جوش - در آن قصرها، حوران خوشنوا
که بر خادمانت کنند اقتدا - در آن خانه رضوان به دربانی است
که مهمانکشیاش همی جاودانی است - بهشتی که قصرش ز ایمان بناست
ستونش ز تقوا، سقفش وفاست - نه چون کاخ دنیا که در خاک شد
که بر باد، یک لحظه بیباک شد - تو گر خانه خواهی، هم این خانه جو
که جاوید ماند به لطف عدو - عدو کیست؟ شیطان، ره غافلان
که بر باد دهد کاخ دنیا، جهان - ولی خانه تقوا به مهر خدا
بماند تو را تا قیامت به جا - شریحا! ببر همت خویش زین
که جاوید باشد، نه کاخ زمین - مبادا فریبت دهد زر و سیم
که آید به پایان، چو خواب نسیم - چه بسیار مردان به دنیا شدند
به محروم، از آخرت واماندند - ولی آن که تقوا خریدست و دین
به بهشت رسد، در بهشت آفرین - نه گور است زندان، نه خاک است خانه
که فردوس گردد برایت نشانه - چو نیکو عمل کردی و زهد ورز
به باغ الهی شوی جاودرز - شریحا! ز دنیای فانی گذر
بخر خانه تقوا، به جان پر اثر - بدان خانه جاوید، گر ره بری
به مهمانی احمد شوی سروری - در آن خانه مهمان خدای غفور
نه اندوه داری، نه رنج و نه شور - همه خادمانش فرشته به صف
به لبشان همی ذکر یزدان، شرف - چه نیکوست آن خانه پر از صفا
که بر تو بماند به روز جزا - به دنیا مکن عمر خویش تباه
که این خانه جاوید باشد پناه - تو گر خانه خواهی، بخر با یقین
به ایمان و اخلاص و ترک زمین - مبادا که فردا پشیمان شوی
که این خانه را بر سراب آروی - شریحا! تو بشنو به جان این سخن
که راهت نماید به سوی عدن - به هر قطره اشکی که شب میکنی
به هر دم دعایی که لب میزنی - بخر خشت آن خانه جاودان
که گردد چراغ تو در امتحان - تو را قصر فردوس آماده شد
اگر بر ره حق، دلت ساده شد - مبادا فریبت دهد کاخ زر
که بر باد گردد چو گردی دگر - به فردوس قصرت ز ایمان بناست
که هرگز نه پوسد، نه ویران، بقاست - بدان خانه مهر و صفا پایدار
که با مرگ، هرگز نگردد مزار - تو را خانه آنجاست کز یاد حق
به هر دم شود جانت آکنده شَق - نه خانهای از خاک و خشت و گل است
که بر باد گردد، چو یک کار دل است - همان خانه نور است و باغ جنان
که جاوید باشد به مهر خدای - شریحا! مبادا که غافل شوی
به دنیای فانی گرفتار شوی - اگر خانه خواهی، بخر با قضا
که باشد تو را راه فردا جزا - همان قصر تقوا که جاوید ماند
نه کاخی که با مرگ، ویران بماند - چو دنیا گذر کرد، آن خانه هست
که با تو بماند، نه چون خاک و دست - به جانت بخر آن سرای بهشت
که جاوید باشد، نه فانی نوشت - تو را این نصیحت به جان میرسد
که از مهر حیدر، رهت میگزد - علی گفت: «به دنیا دل کم ببند
که فردا نه ماند به تو هیچ بند» - بخر خانهای کز بقا جاودان
که فردا بود بر تو امن و امان
بخش ششم: نتیجهگیری و وصیت اخلاقی (۲۷۰–۳۰۰)
- کنون ای شریحا! سخن گوش دار
به این پند، جان را همی هوشیار - جهان جز سرایی فنا گستر است
که بازیچهای نزد هر ابتر است - مبادا که فریبت دهد زر و مال
که آخر تو مانی، تهی، پایمال - به قسط و عدالت ببر عمر خویش
که این است سرمایه فردا به پیش - تو قاضی شدی، قاضی دین بمان
که داور بود حق، در آن جاودان - به عدل و به تقوا کمر بند کن
ز ظلم و ریا جان خود، پند کن - که فردا تو را بر عمل داور است
نه بر مال و کاخ و سرای پرست - به دنیای فانی مکن اعتماد
که با مرگ، گردد همه بر تو باد - عمل خانه جاوید را میخرد
نه این کاخ دنیا که زودش برد - تو را خانه ایمان چو جان ماندن است
نه آن کاخ زر که چو باد رفتن است - چه خوش گفت پیغمبر این نغمه را
که دنیا نباشد تو را مأمنا - شریحا! به حق ره عدالت برو
که این است راه خدا، سادهرو - تو را خشت و آجر نماند به دست
مگر خشت تقوا که ماند به پست - چه نیکوست خانه که با عدل و داد
به فردوس گردد برایت گشاد - مبادا که فردا به شرم و خجل
در آن صحن محشر بمانی، بدل - به یزدان توکل کن و داد ورز
که باشد تو را مونس آن دم، زرز - نه زر ماند و نه زمین و سرای
که تنها بماند ره حق، رهنمای - شریحا! وصیت شنیدی کنون
که بر توست راه نجات و فزون - به دنیا دل اندک ببند ای رفیق
که جاوید باشد عمل در طریق - علی گفت: «تو را این وصیت بس است
که فردا رهت با عمل همنفس است» - مبادا که در ظلم و دنیا روی
که در قهر یزدان به فردا شوی - به مهر خداوند دل زنده دار
که این است سرمایه روز شمار - چه بسیار مردان به دنیا فریب
که فردا شدند از جنان بینصیب - تو ای قاضی! از قاضی داور بترس
که او را بود داوری بینفس - به تقوا و عدل آشنا شو کنون
که باشد تو را مونس اندر فزون - نه کاخ و نه زر، نه گواه و نه خط
که تنها عمل ماند در روز قط - علی گفت: «تو را این سرانجام بس
که فردا بمانی ز دنیا، نفس» - پس ای مرد دانا! به تقوا خرام
که فردا شوی در بهشت، شادکام - همین است وصیت ز حیدر به تو
که در راه حق باش، تا رستجو - به دنیا مکن دل، به تقوا بخر
که این است پایان گفتار، سر
نتیجهگیری
نامهی حضرت علی (ع) به شُریح قاضی، علاوه بر اینکه اندرز اخلاقی و تربیتی برای یک قاضی و زمامدار است، پیامی جاوید برای همهی انسانها دارد. این پیامها را میتوان در چند محور خلاصه کرد:
دنیا فانی و موقتی است:
امام بارها به شُریح گوشزد میکند که دنیا زودگذر است و دلبستن به مال، مقام یا کاخهای فانی، انسان را از مسیر اصلی زندگی بازمیدارد.عدالت و تقوا اصل هر مسئولیت است:
قضاوت و هر منصب قدرت، بدون رعایت عدالت و پرهیز از ظلم، به زیان قاضی و جامعه تمام میشود. امام عدالت را نه فقط وظیفهای قانونی، بلکه وظیفهای الهی میداند.آخرت سرمایه واقعی انسان است:
خرید خانه و مال دنیا، هرچند بزرگ و پرزرقوبرق باشد، با مرگ و گذر زمان بیارزش میشود. تنها اعمال صالح، تقوا و یاد خدا، انسان را در جهان جاودان پایدار میسازد.انسان در معرض امتحان است:
هر نعمتی، هر منصبی و هر موقعیتی، آزمونی برای انسان است. امام به شُریح میآموزد که در هر حال پرهیز از غرور و فریب دنیا را سرلوحه زندگی قرار دهد.پیام اخلاقی برای همگان:
این نامه فراتر از زمان و مکان است و برای هر انسانی که به عدالت، تقوا و آخرت اهمیت میدهد، سرمشق و راهنمای عملی ارائه میکند.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۹