باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به شریح قاضی
فرازهایی از نهج البلاغه
به نام خداوند عشق و حضور
جهان شد ز فضلش پر از شور و نور
خدایی که عالم به فرمان اوست
زمین و فلک چرخ گردان اوست
ستایش مر آن پادشاهی سزاست
که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست
درود آن رسول امین خدای
که بر دین او زنده شد هر سرای
کنون نامهای پر ز نور و کلام
که بخشد به قاضی ره اهتمام
خطابش شریح است، مرد قضا
که در داوری بود اهل رضا
علی با بیانی چو تیغ و قلم
به بیداریت خواند، ظلم و ستم
سخنهای او، وحی سرمد بود
که جان تو را ره به مقصد بود
بگویم کنون شرح آن نامه را
که بنمایدت راه عز و بقا
کنون بشنو ازمرتضی این خطاب
که از مهر، جان را دهد فتح باب
بگفتا: شریحا! شنیدم خبر
خریدی سرایی به سیم و به زر
چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم
به کاخی که با باد گردد عدم
تو را خانهای جز دو گز خاک نیست
در آن گور، جایی به افلاک نیست
گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
که جانت رسد بر سر امتحان
اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
که جاوید باشد، نه ویران و خشت
به این کاخ دنیا مکن اعتماد
که چون سایه بگذشت و گردد به باد
خریدی تو خانه ز مال حلال؟
نمودی به زحمت خود و دان زوال
که وارث برد بهرهاش در غیاب
تو باشی به رنج و جواب و عذاب
نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
نماند به کس جز دو گز پیرهن
چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
که نادان ببیند چو کوثر، گلاب
جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
نداند کسی زو سلامت به جیب
چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
که نفس فریبنده را چیره شد
شریحا! تو هم در ره امتحان
چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟
نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
به غیر از عمل، هیچ آید ثمر
عمل خانه ی آخرت می خرد
نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد
به تقوا بخر خانهای در جنان
که پاینده باشد تو را در جهان
بدان خانهای کز دل آید به کار
بود برتر از آن که از خشت بار
قضا عدل یزدان بود بر زمین
نماند عدالت ز اجحاف و کین
چه نیکوست قاضی که عادل بُود
نه آن کس که بر مال، مایل بُود
مبادا " رجالی" ز شرم و عتاب
به محشر بمانی بدون جواب
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۹