باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به امام حسن (ع)
در حال ویرایش
مقدمه
نامهی ۳۱ نهجالبلاغه، وصیتنامهی جاویدان امیرالمؤمنین علی(ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن(ع) است. این نامه در بازگشت از جنگ صفین و در منطقهی «حاضرین» نوشته شده و به حق میتوان آن را یکی از ارزشمندترین و حکیمانهترین اسناد مکتوب تاریخ اسلام دانست.
در این نامه، امام علی(ع) به عنوان پدری دلسوز و پیشوایی الهی، با زبانی سرشار از عرفان، حکمت و اخلاق، فرزند خود و در حقیقت همهی آیندگان را به حقایق بنیادین حیات توجه میدهد. او دنیا را گذرگاهی فانی معرفی میکند، دل را به تقوا و بندگی خدا فرا میخواند، از دلبستگی به مال و مقام پرهیز میدهد، و به یاد مرگ و آخرت هشدار میدهد.
این وصیتنامه، هم کتاب اخلاق است، هم راهنمای سیاست و حکومت، و هم منشور سلوک عرفانی. بزرگی این نامه بهحدی است که بسیاری آن را «نهجالبلاغهای در نهجالبلاغه» خواندهاند.
در این اثر، نگارنده کوشیده است این نامهی آسمانی را در قالب ۳۰۰ بیت مثنوی حماسی، در وزن شاهنامهای («فعولن فعولن فعولن فعل») بازسرایی کند تا هم زیبایی شعر فارسی در خدمت محتوای نامه قرار گیرد و هم نسل امروز با زبانی دلنشین و آهنگین به معارف جاوید امیرالمؤمنین(ع) راه یابد.
این مثنوی در سه بخش تدوین شده و هر بخش بر محور موضوعی خاص است.
فهرست مطالب
بخش اول:
- آغاز به نام خداوند
- معرفی پدر و فرزند: علی(ع) در مقام پدری سالخورده و امام حسن(ع) در جایگاه جوانی با امیدها
- بیان فناپذیری دنیا و بیوفایی روزگار
- عبرت از گذشتگان و هشدار نسبت به غرور جوانی
- توصیه به پرهیز از فریب دنیا و چنگ زدن به تقوا
بخش دوم:
- سفارش به عبادت، بندگی و یاد خدا
- پرهیز از هوس و پیروی نفس
- دعوت به عدالت و انصاف در رفتار با مردم
- نکوهش ستم، غرور، حرص و آزمندی
- پندهای اخلاقی دربارهی دوستی، دشمنی، صبر، حلم و فروتنی
- یاد مرگ و آخرت، و ناپایداری لذتهای دنیا
بخش سوم:
- پرهیز از اعتماد به مال و مقام دنیوی
- ارزش علم و حلم بهعنوان چراغ راه
- سفارش به عدالت و انصاف اجتماعی
- یادآوری نقش قرآن بهعنوان عهد خدا با بندگان
- تأکید بر توکل به خداوند و صبر در سختیها
- وصیت پایانی پدر به فرزند برای تقوا و ایمان
- نتیجهگیری: دنیا گذراست و سعادت در بندگی خداست
بخشها:
- مقدمه و معرفی پدر و فرزند (۲۰ بیت)
- فناپذیری دنیا و عبرت از گذشتگان (۵۰ بیت)
- سفارش به تقوا و بندگی خدا (۵۰ بیت)
- زهد، پرهیز از حرص و دنیاپرستی (۵۰ بیت)
- یاد مرگ و آخرت (۵۰ بیت)
- حکمتها و پندهای اخلاقی و اجتماعی (۵۰ بیت)
- نتیجه و وصیت پایانی (۳۰ بیت)
نمونهی آغاز
به نام خداوند یزدان پاک
خداوند دانا، خداوند خاک
خدایی که جان آفرید از عدم
جهان شد به امرش پر از بیش و کم
ز روز ازل تا به روز ابد
کسی جز خدا را نشاید سند
سخن میکنم من به فرزند خویش
که باشد عزیزم، به جانم ز بیش
منِ پیر، درگیر تقدیر و مرگ
اسیر فراز و فرود سترگ
به تو نامهای پر ز اندرز و پند
که باشد چراغ ره هر گزند
من آن پدرم کو ز دنیا گذشت
به گردونِ فانی بسی راه گشت
تو آن فرزندی با امید و هوس
که ره میروی تا به ملک نفس
جهانت پر از آرزوهای خام
منم دیدهی رهرو از زخم و دام
چنین گفتم ای جان من، گوش دار
سخنهای دل، همچو آوای یار
۱
به نام خداوند یزدان پاک
خدایی که داناست بر مُلک خاک
۲
خدایی که جان را ز حکمت سرود
ز دریای رحمت گهرها فزود
۳
جهانی که پروردهی مهر اوست
زمین و زمان جمله در چهرهجوست
۴
ستایم خدای جهانآفرین
که باشد ز لطفش جهان نازنین
۵
منم بندهای خسته از روزگار
به فرزند گویم سخن یادگار
۶
سخنهای تلخی، ولی سودمند
که باشد ره آیندهات بیگزند
۷
من آن پدر پیر و در راه مرگ
که در عمر دیدم فراز و سترگ
۸
به پایان رسیده مرا عمر و جان
نهان گشته در سینه راز جهان
۹
به فرزند گویم پیام وفا
که گیرد ره حق، طریق صفا
۱۰
تو آنی که در فکر آمال خویش
گرفتار دنیای پر دام و ریش
۱۱
جهانت پر از آرزوهای خام
که بنمایدت راه بیانجام
۱۲
به تو نامهای پر ز اندرز و پند
که چون گوهر است اندر آب بلند
۱۳
شنو ای پسر، تا رهت روشن است
که جان تو در معرض فتن است
۱۴
مرا تجربه شد چراغ رهت
که بینم ز دور آفت و دامت
۱۵
به فرزند گویم ز صدق و صفا
که ره جوید او تا به حق و وفا
۱۶
من آن دیدهام، زخم دنیا بسی
تو ای جان من، پند من را کسی
۱۷
تو در راه آنان که رفتند پیش
گرفتار دامی، پر از خشم و ریش
۱۸
بدان در پس هر نشاط و سرور
نهان کرده مرگ است دامی پر از شور
۱۹
پس ای جان من، زود بیدار شو
ز گرداب غفلت سبکبار شو
۲۰
سخنهای من در دلت جا کند
که ره بر تو تا کوی مولا کند
۲۱
جهان یکسره پر ز عبرت بود
ولی چشم غافل چه حسرت بود
۲۲
ببین خانههای گذشتگان
که ویران شده، بینشان در جهان
۲۳
ببین آن همه کاخها و سرا
که شد خاک و شد مأوای دگر
۲۴
کجا رفت آن لشکر و آن سپاه؟
کجا رفت آن تخت و آن بارگاه؟
۲۵
همه رفتند و ماند افسانهشان
نهان شد به خاک آشیانهشان
۲۶
تو نیز ای پسر در رهی بیقرار
که فردا شوی همچو آنان دچار
۲۷
بسا پادشاهان به افسون و مکر
که شد آخر کارشان خاک و صبر
۲۸
جهان را مدار ای پسر بر هوا
که این خاکدان نیست جز جای فنا
۲۹
به آن بنگر از دور با دیدهی عقل
که دنیا همه فتنه باشد به اصل
۳۰
به کاخی که صد پادشه داشت جای
کنون جای روباه و گور است و وای
۳۱
کجا رفت آن باده و بزم و ساز؟
کجا رفت آن بخت و تخت و نیاز؟
۳۲
همه رفت و شد خاک تیره بهجای
نهان گشت در ظلمت و در بلای
۳۳
تو ای جان من پند بستان از آن
که هستی تو هم در ره امتحان
۳۴
نداری قراری در این خاکدان
به یک دم شوی همچو باد خزان
۳۵
جهان فتنهای سخت و بیاعتبار
به هر لحظه آید نو آیین کار
۳۶
یکی روز بر تخت شاهی نشیند
دگر روز در خاک، تنها بخسبد
۳۷
به فرزند گویم: دل از وی ببر
که آخر رهش نیست جز خاک و مرگ
۳۸
به کردار نیکو بپرداز جان
که باقی بماند به روز نهان
۳۹
تو در خواب غفلت مباش ای پسر
که بیدار گردد دل از خیر و شر
۴۰
جهان را چو دریاب چون کارزار
که هر لحظه آید یکی نو غبار
۴۱
بسا عاشقان زر و گنج و مال
که آخر بماند تهی دست و خال
۴۲
به صد زحمت اندوختند و فزود
که مرگ آمد و بردشان یکسر زود
۴۳
ندیدند جز خاک تیره نصیب
ندیدند جز غصهی بینصیب
۴۴
ببین بر سر گور، عبرت تمام
که هر کس درافتاد در کام دام
۴۵
به کاخی که صد بزم و شادی بدی
کنون جز غبار و پریشانی ندید
۴۶
جهان چون سرابی است پر از فریب
به ظاهر عطا و به باطن غریب
۴۷
تو ای جان من چشم دل باز کن
به این خوابگه سر به پرواز کن
۴۸
به مرگی که نزدیک و همدم توست
بیا و بیندیش، که ماتم توست
۴۹
ندانی چه روزی رسد ناگهان
که گیرد تو را در بر خویش جان
۵۰
پس آماده شو پیش از آن روز مرگ
که چون آتشی آید از راه، تَرگ
۵۱
یکی را ببینی به تخت بلند
دگر روز در خاک، بیجان و بند
۵۲
یکی در طلب گنج، عمری دوید
دگر روز در قبر تنها خزید
۵۳
همه چیز دنیا فریب است و بس
ندارد وفا، ماندنش یک نفس
۵۴
به این خاکدان دل مبند ای عزیز
که چون موج دریاست پر از ستیز
۵۵
جهان چون گل سرخی است اندر بهار
که پژمرده گردد به یک روزگار
۵۶
به هر چیز دنیا دل اندر مبند
که آخر شود همچو گردی بلند
۵۷
تو را روزی اندک بسنده بود
به حرص و طمع جان مده در وجود
۵۸
اگر بر تو آید عطای جهان
مخور فخر، زیرا نپاید زمان
۵۹
وگر پشت بر تو کند روزگار
مده دل به اندوه و رنج و خمار
۶۰
که دنیا به هر حال در رفتن است
نه در پایدار و نه در ماندن است
۶۱
تو ای جان من، دیده بگشا کنون
که دنیا نیرزد به یک جرعه خون
۶۲
به باغی مرو دل که بیبرگ شد
به کاخی مرو دل که بیدرگ شد
۶۳
جهان بیوفاست ای عزیز من
به هر لحظه گردد چو بازیزن
۶۴
یکی روز بخشد به تو شادمان
دگر روز گیرد ز تو جانستان
۶۵
به نیکی بپرداز و بر شر مبند
که دنیا سراسر پر از فتنهمند
۶۶
جهان را چو زندان ببین ای پسر
که باشد پر از غم، پر از خیر و شر
۶۷
به هر لحظه گردد دلت مبتلا
به صد فتنه و رنج و غوغا، بلا
۶۸
پس آماده کن دل به یاد خدا
که تنها ره رستگاری، وفا
۶۹
به یاد قیامت دل خود بنه
که آنجاست پایان هر رهرهه
۷۰
تو فرزند من، جان من، گوش دار
به اندرز من دل چو دریا گذار
۷۱
یکی را ببین بر سر گور خویش
که بر خاک افتاده، بیجان و ریش
۷۲
چنین عبرت آموز در هر مکان
که فردا تو هم میروی سوی جان
۷۳
به آن کس نگر کو به افسون و مکر
جهان را بگرفت به گنج و شکر
۷۴
کنون خفته در خاک، بییار و یار
نه تاجی، نه تختی، نه جامی، نه کار
۷۵
چنین است دنیا، سرای گذر
که آید به هر لحظه صد نو خبر
۷۶
به آن کس نگر کو بسی تیزهوش
به دانش و فرزانگی پر ز جوش
۷۷
کنون خفته در خاک، خاموش و سرد
نه دانشی ماند و نه کار و درد
۷۸
چنین است تقدیر یزدان پاک
که هر کس بیفتد به آغوش خاک
۷۹
پس ای جان من، راه تقوا بگیر
که تقواست شمشیر در هر مسیر
۸۰
به دنیا دل خویش را کم ببند
که آخر بود ره به قبر و گزند
۸۱
به کردار نیکو بپرداز جان
که ماند به فردا، چراغ جهان
۸۲
جهان بیوفاست، تو دل با خدا
که او جاودان است و پر از صفا
۸۳
به هر لحظه آید تو را امتحان
پس آماده کن دل برای جهان
۸۴
تو ای جان من، ترک دنیا بکن
به راه حقیقت قدمها بزن
۸۵
چو فردا شوی همچو آنان نهان
چه داری جز اعمال خیر و بیان؟
۸۶
نه زر ماندت، نه کنیز و غلام
نه کاخی، نه تاجی، نه تختی، نه نام
۸۷
فقط ماند اعمال نیکو به تو
که گردد چراغ شبِ تار مو
۸۸
پس ای جان من، نیکو کردار شو
که در روز مرگت سبکبار شو
۸۹
به مرگ اندکی بیشتر فکر کن
که روزی تو را در بر آرد کنون
۹۰
ز هر لحظه آماده باش ای عزیز
که مرگ آیدت ناگهان و ستیز
۹۱
جهان جای رفتن، نه جای بقا
پس ای جان من، دل به دنیا مده
۹۲
اگر مال داری، به نیکو بده
که ماند پس از مرگ نام تو به ره
۹۳
به یاران نیازمند نیکی رسان
که فردا تو را گردد آن رهنشان
۹۴
به همسایه احسان و بر یتیم
که این است راه خداوند، بیم
۹۵
چنین گفت مولا علی مرتضی
که دنیا گذر کن، بمان با خدا
۹۶
من این نامه گفتم ز سوز دلش
که گیرد پسر پند از آب و گلش
۹۷
سخن چون گهر ریختم پیش تو
که روشن شود راه فردای تو
۹۸
اگر پند گیرى، رستگار شوی
وگرنه به کام بلا دار شوی
۹۹
پس ای جان من، گوش بر پند ده
که راه نجات است و فریاد ره
۱۰۰
همین بود آغاز گفتار من
که گردد چراغی به بازار تن
۱۰۱
کنون ای پسر، پند دیگر شنو
که جانت ز اندوه و فتنه رُهُو
۱۰۲
ترا من وصیت کنم بر تقا
که تقواست زینت، رهِ مصطفا
۱۰۳
به تقوا دل خویش را زنده دار
که تقواست سرمایهی روزگار
۱۰۴
به هر کار، یاد خدا را بگیر
که یاد خدا ره دهد در مسیر
۱۰۵
بیا دل به فرمان یزدان سپار
که او خالق است و نگهبان کار
۱۰۶
نمازت بهوقت و به اخلاص کن
که گردد دلت پر ز آرام و فن
۱۰۷
زکات و صداقت، ره تقواست
که جان از گناه و بلا برهواست
۱۰۸
به یاد خدا باش هر دم، پسر
که بییاد او گم شود خیر و شر
۱۰۹
به قرآن دل و جان خود پرورش
که او ره نماید به سوی بهش
۱۱۰
بدان ای پسر! هر که با تقوایی است
ره او به درگاه یزدان سرایی است
۱۱۱
تو را میرسد روزی از روزگار
مخور غصه، بگذار تدبیر یار
۱۱۲
نه حرص آورد آنچه قسمت شده
نه کوشش برد آنچه قدرت شده
۱۱۳
تو در جستجوی زیادت مباش
که این فتنه آرد به جانت خراش
۱۱۴
قناعت کن و سر بر این ره بنه
که دنیا وفا کی کند در ره؟
۱۱۵
کسی کو قناعت به روزی کند
دل از دام حرصش رهایی کند
۱۱۵
به اندک بسنده، به بسیار نه
که دنیا نباشد سزاوار نه
۱۱۷
اگر دست یابی به مال و سرور
مخور فخر، زیرا نپاید حضور
۱۱۸
وگر مال از آنِ تو بگذشت زود
مخور غم، که دنیا وفا نیست بود
۱۱۹
تو فرزند من، گوش بر پند ده
که دنیا به بازیست، فریاد ره
۱۲۰
ندانی چه شب مرگ آید به پیش
نه تاجی بماند، نه تختی، نه ریش
۱۲۱
به احسان و بخشش بپرداز تو
که این است راه نجاتت درو
۱۲۲
به همسایه نیکی، به یتیمان صفا
که این است دستور خیر از خدا
۱۲۳
به مستضعفان مهربانی نما
که این کار گردد چراغت به جا
۱۲۴
تو را مال، بینیکویی سود نیست
که با دست خالی رهی بود نیست
۱۲۵
چه بسیار ثروت که ماند بهجای
نهان شد به خاک آنکه بردش به رای
۱۲۶
اگر زر به کار آیدت در رهی
به احسان رسان، تا بمانی به نی
۱۲۷
تو ای جان من، گوش بر هوش دار
که حرص آورد هر زمان صد خمار
۱۲۸
چو گنجی به حرص اندوختی، ببین
که مرگ آیدت ناگهان از کمین
۱۲۹
تو را رنجه دارد، نه حاصل دهد
به دست دگر، روز کامل دهد
۱۳۰
به دنیا مبند آنچنان دل که آن
شود آتش فتنه به روز جهان
۱۳۱
به مرگ اندکی بیشتر فکر کن
که فردا تو را در بر آرد کنون
۱۳۲
نه سرمایه ماند و نه مال و زر
که تنها بماند عمل در سحر
۱۳۳
پس ای جان من، ره ز تقوا ببر
که آن ره بود رستگاری و بر
۱۳۴
اگر در دل خویش حکیمانهای
به تقوا و پرهیز مردانهای
۱۳۵
نه دنیا ترا ره زند در فریب
نه شیطان کند دام سخت و غریب
۱۳۶
ز شیطان ببر، دل به یزدان ببند
که او جاودان است و بیگزند
۱۳۷
ندانی تو کی مرگ آید به پیش
پس آماده باش از گنه جان بپیش
۱۳۸
به اندرز من گوش کن، ای پسر
که این است درمان هر درد و شر
۱۳۹
تو در خاک این گیتی آزاده زی
به تقوا و پرهیز، همزاده زی
۱۴۰
نه چشم طمع بر جهان دوختن
نه بر تخت و تاجش فریفتن
۱۴۱
جهان را چو سایه مبین بیقرار
که باشد یکی لحظه و میگذرد
۱۴۲
به فردا امیدی مدار ای پسر
که فردا نیاید، بماند سحر
۱۴۳
تو امروز را نیکو آباد کن
ره آخرت با عمل شاد کن
۱۴۴
ز فردای خود غافل ای دوست، نه
که مرگ آیدت بیدرنگ و گنه
۱۴۵
بسا کس که فردا امیدش به کار
ولی مرگ آمد چو طوفان به بار
۱۴۶
پس ای جان من، ره کنون راست کن
ز فردا مگو، کار امروز کن
۱۴۷
اگر همسفر گشتی این خاکدان
به تقواست زاد ره جاودان
۱۴۸
ز دانش چراغی به دست آور ای
که روشن شود ره، ز هر درد و ری
۱۴۹
ولی دانش آن سودمندت بود
که با تقوا و کار همدم شود
۱۵۰
نه دانشی آن کو ز دنیا برد
نه آن کو ترا از خدا دور کرد
۱۵۱
به تقواست دانش چو تیغی به کف
که آرد رهت سوی حق بیخلف
۱۵۲
به مال و زر و دانش و زور خویش
مفخر مشو، ای پسر، هیچکیش
۱۵۳
که تنها عمل با دل آگاه تو
رهاند ترا در رهِ راه تو
۱۵۴
بسا کس که در مال و دانش فزود
ولی مرگ او را ز دنیا ربود
۱۵۵
کنون ماند آثار نیکوگران
که نیکوترین بود یادآوران
۱۵۶
تو هم یاد نیکو بگذار به جای
که فردا تو را آید آن رهنمای
۱۵۷
نه چیزی به مانند نیکی بماند
که چون شمع در ظلمت آید فزاید
۱۵۸
به کردار نیکو بپرداز زود
که فردا نه ماند دگر هیچ سود
۱۵۹
ببین هر چه داری، فدای خدا
که تنها ره است این به سوی بقا
۱۶۰
تو ای جان من، چشم بر ره ببند
که دنیا نباشد به جز یک گزند
۱۶۱
به دنیای فانی امیدت مبند
که باشد سرانجام آن، بیگزند
۱۶۲
چو در ره شوی با خدا همدمی
به تقوا و ایمان ره آدمی
۱۶۳
نه شیطان ترا ره زند در فریب
نه دنیا کند دل ترا بینصیب
۱۶۴
به هر کار، یاد خدا باش تو
که باشد همه راه و همراه تو
۱۶۵
اگر مال داری، به احسان بده
که تنها همین ماندت در ره
۱۶۶
وگر دانش اندوختی، بهر خلق
که نیکو شود راه و اندیشهی حلق
۱۶۷
به همسایه احسان و بر یتیم
که این است راه خداوند، بیم
۱۶۸
به مادر، به پدر، وفادار باش
که این است راه خداوند، فاش
۱۶۹
به عهدی که بستی وفادار شو
که این است راه ره داد و نو
۱۷۰
به دشمن مدار کینهی بیدلیل
که این آتشی افکند در دل، خلیل
۱۷۱
به دوستت محبت نما بیریا
که باشد ثمر در ره حق، وفا
۱۷۲
به بندگان یزدان تو مهربان
که این است دستور پروردگار
۱۷۳
به این هر چه گفتم، عمل کن پسر
که گردد رهت دور از هر خطر
۱۷۴
چنین بود اندرز مرد خدا
که فرزند خود را دهد راه و جا
۱۷۵
نه آن مرد داناست کو زر فزود
که آن مرد داناست کو خیر جود
۱۷۶
پس ای جان من، ره به احسان ببر
که احسان بود نیک و راه سمر
۱۷۷
به یاری فقیران دل آراسته
که این است ره سوی درگاه او
۱۷۸
به بیچارگان دست یاری رسان
که گردد رهت روشن و جاودان
۱۷۹
تو را زر و مال آزمون خداست
نه اسباب شادی و بزم و فناست
۱۸۰
پس این آزمون را به خوبی گذر
که فردا شوی نزد یزدان سَرَر
۱۸۱
به دنیا دل اندر مبند ای پسر
که دنیا چو ماریست پر نیش و شر
۱۸۲
به نیکی و تقوا، چراغت فروز
که فردا تو را ره نماید به روز
۱۸۳
نهان است روزی که مرگ آیدت
پس آماده کن زاد تا آیدت
۱۸۴
به اعمال نیکو بساز این حیات
که فردا تو را آید آن در نجات
۱۸۵
به این نامه من گوش کن بیگزند
که جان تو از فتنه گردد بلند
۱۸۶
نه چیزی بماند به جز نام نیک
که ماند چو خورشید در هر رفیق
۱۸۷
بسا کس که رفت و نماندش نشان
جز آن نام نیکو به هر جای جان
۱۸۸
پس این نام نیکو به جای آور ای
که گردد چراغ ره روز نی
۱۸۹
به تقوا و پرهیز جانت ببند
که این است درمان هر رنج و بند
۱۹۰
به دنیای فانی مبند ای پسر
که دنیا به بازیست، پر شور و شر
۱۹۱
به آخرت اندیشه کن هر زمان
که آن است جاوید و پر رایگان
۱۹۲
به دنیا نماند کسی جاودان
که هر کس رود سوی خاک و نهان
۱۹۳
تو را نیز روزی در آید به خاک
پس ای جان من، با خدا باش پاک
۱۹۴
نهان است روزی که مرگ آیدت
پس ای جان من، زاد آماده کن
۱۹۵
به این اندرز من تو دل خوش نما
که باشد چراغ ره حق، وفا
۱۹۶
اگر پند گیری، رها میشوی
به درگاه یزدان بقا میشوی
۱۹۷
وگر غافل از این نصیحت شوی
به دام بلاها گرفتار شوی
۱۹۸
پس ای جان من، گوش بر پند ده
که این است راه نجاتت به ره
۱۹۹
من این نامه دادم به اخلاص و مهر
که باشد رهت تا ابد بیسپر
۲۰۰
همین است تا این زمان گفت من
که ماند چراغی به ره، جان و تن
۲۰۰
به دنیا مکن ای پسر، اعتماد
که با مکر و با حیله دارد نهاد
۲۰۱
چو باغی نماید پر از رنگ و بو
ولی در درون زهر دارد به سو
۲۰۲
ز هر کاخ و ایوان بگیر احتراز
که دارد ز پی قصر، صد درد و راز
۲۰۳
چو دیدی فقیران به پای غنی
مده دل به آنان، مدار آن سنی
۲۰۴
نه مال و نه فرزند ماند به کس
به جای خرد باید و راه و بس
۲۰۵
گرت علم باشد، چراغ تو اوست
که در ره، دلیل و چراغِ روروست
۲۰۶
گرت حلم باشد، کنی فتح باب
که با حلم، گردد دلِ خصم، آب
۲۰۷
به انصاف باید ره ای پسر
که عدل است سرمایهی هر بشر
۲۰۸
ستمگر هر آنکس که شد تکیهگاه
سرانجام افتد به چاه سیاه
۲۰۹
کسی کو کند کار مردم تباه
نبیند جز آتش به روز سراه
۲۱۰
به یاد قیامت، دل آگاه کن
به اعمال خود چشم را راه کن
۲۱۱
جهان جز گذرگاه دیگر مبین
نه منزل، نه آرام، نه آشیین
۲۱۲
کسی کز خداوند یاری بجست
ره صدق گیرد، به تقوا نشست
۲۱۳
تو فرزند من، مایهی جان من
چراغ شب تار و ایمان من
۲۱۴
اگر بر طریق حقیقت روی
به میدان تقوا، علم برفزوی
۲۱۵
جهانت شود چون بهار بهار
که از عدل گردد زمین پرنگار
۲۱۶
مکن میل سوی خطا و گناه
که آتش بود در دل و جان، کلاه
۲۱۷
خدایی که بخشندهی بخت ماست
به هر کار بر وی تکیه رواست
۲۱۸
اگر در ره او بمانی درست
به هر دو جهان فتح و دولت تو جست
۲۱۹
به دنیا چه بندی؟ رهش رهگذر
بماند نه تختی، نه تاجی، نه زر
۲۲۰
سخنهای من گنج پنهان شناس
به هر لحظه با خویشتن کن قیاس
۲۲۱
اگر بشنوی جانِ من پند من
رهت گردد ایمن ز هر بند من
۲۲۲
چو در آسمان، اختران بیشمار
تو نیزی ستاره به دهرِ گذار
۲۲۳
چراغ خرد در دلت زنده دار
که باشی در این ره، سرافراز و یار
۲۲۴
به هر کار کن تکیه بر عقل خویش
که عقل است برتر ز گنج و ز بیش
۲۲۵
به پرهیزکاری، جهان فتح کن
دل از بیم و از حرص و غم، رَح کن
۲۲۶
به هر جا که باشی، خدا با تو است
اگر با صفا و وفا، راه تو است
۲۲۷
به مردان حق کن همیشه اقتدا
که بر حق رود، رهبر اولیا
۲۲۸
مده گوش بر مردمان دروغ
که از فتنه سازند صد راه و سوغ
۲۲۹
ز مردم گریزندهی فتنه باش
که آتش برافروزَد این تیر و کاش
۲۳۰
اگر دشمن آید به مکر و فریب
تو با عدل کن کار، با جانِ طیب
۲۳۱
نترس از بلاهای این روزگار
که یار خدا با تو دارد قرار
۲۳۲
به صبر و به حلم و به تقوا بمان
که باشد همه فتح، در این آسمان
۲۳۳
اگر مال خواهی، قناعت بجوی
که در صبر باشد همه آبروی
۲۳۴
به دنیا مکن حرص و افزونطلب
که مرد آزمند است چون تشنهلب
۲۳۵
چو خواهی که باشی تو آزادهخو
نگه کن که دانی ره جستوجو
۲۳۶
به قرآن کن ای جان من، اقتدا
که باشد چراغت به هر ماجرا
۲۳۷
در اوست همه علم و حکمت نهان
همان راه روشن، همان جانفشان
۲۳۸
بدان کاین کتاب است عهد خدا
به امت رساند ره آشنا
۲۳۹
تو در ره، ز او هرچه آید بگیر
که باشد چراغت در این دار و دیر
۲۴۰
سخنهای من، یادگار از پدر
که تا روز محشر بود در نظر
۲۴۱
اگر گوش داری، سعادت تو راست
و گر نه، پشیمانی اندر بلاست
۲۴۲
جهان پر فریب است، فانی نگر
که هر لحظه آید بلا بیشتر
۲۴۳
به فرزند چون این سخنها نوشت
دلش پر ز خون و لبش پر ز خَوش
۲۴۴
که من رنجه از جنگ صفّین شدم
به خون و بلا گرم و غمگین شدم
۲۴۵
کنون باز میگردم از رزمگاه
به کوفه، به مردم، به حق، با پناه
۲۴۶
ولی دل به فرزند خود میدهم
که سرمایهی جانم و جانِ دهم
۲۴۷
وصیت کنم تا بماند به جا
که راه خدا گیرد از ماجرا
۲۴۸
به اخلاص باشد ره ایمن و نور
به باطل بود هر زمان درد و شور
۲۴۹
بگیر این وصیت چو جان در بدن
که درسی است از تجربهی سال من
۲۵۰
من آن کس که دنیا به چشمم شکست
ندیدم وفا، جز در آن ذات هست
۲۵۱
پس ای پسرم، بر خداوند باش
که بیاو نداری تو راه و تراش
۲۵۲
سخنها شنیدی، چو در نای روح
که سازد دلت را ز غفلت، فتوح
۲۵۳
مرا لحظهای دیگر این عمر نیست
تو را این وصیت چو جان در پیمست
۲۵۴
اگر بشنوی، رستگاری تو راست
اگر بشکنی، خسر و خاری تو راست
۲۵۵
بمان با صفا و به تقوا رهی
که باشد جهان بر تو روشنگهی
۲۵۶
به دانش بود هرکسی نیکنام
به بیدانشی خوار گردد تمام
۲۵۷
مکن دشمنی با خردمند، هیچ
که بر دوست دانا نیرزد بسیج
۲۵۸
به دستت سپردم همه گنج راز
که تا حشر، باشد چراغ و نیاز
۲۵۹
اگر بشنوی، فخر عالم شوی
چراغ ره و مایهی آدم شوی
۲۶۰
کنون نامه پایان پذیرفت، لیک
بماند در او پند بسیار و نیک
۲۶۱
ز گفتار او هرکه گیرد رهی
شود رستگار و رهیمنگهی
۲۶۲
بزرگان همه این وصیت گرفتند
ره عقل و تقوا به دامن گرفتند
۲۶۳
چو خورشید، تابنده این نامه شد
چراغ ره سالک و دانه شد
۲۶۴
به فرزند گفتم وصیت تمام
که بر تو بود راه تقوا مدام
۲۶۵
بمان تا به فردا شوی سرفراز
به ایمان و تقوا و عدل و نیاز
۲۶۶
به هر ره که باشی، خدا را ببین
که بیاو نباشد تو را آفرین
۲۶۷
ببین سرگذشت گذشتگان
بماند نه تخت و نه تاجِ جهان
۲۶۸
همه رفتنیاند و دنیا فریب
نه ماند به جا جز عملهای طیب
۲۶۹
وصیت کنم بار دیگر به تو
که تقوا بود رستگاری، نکو
۲۷۰
نه زر ماند و نه سیم، نه گنج و کاخ
که باشد همه بیاثر، بیپناه
۲۷۱
به کردار نیکو توان زنده بود
به دیگر ره، آدمی بنده بود
۲۷۲
مکن با دل خود ستم هیچگاه
که ستمگر شود در جهان روسیاه
۲۷۳
به هر جا که باشی، خدا یار توست
اگر با صفا و وفا کار توست
۲۷۴
نترس از کسی جز خدای قدیر
که او بر همه کارها است امیر
۲۷۵
به دنیا مکن میل و دلبستگی
که باشد همه رنج و سرگستگی
۲۷۶
به تقوا ببر رخت این خاکدان
که باشد کلید درِ آسمان
۲۷۷
اگر با خدا باشی ای جان من
رهت روشن آید چو خورشید، تن
۲۷۸
بمان در ره عدل و در بندگی
که باشد سعادت در ایندگی
۲۷۹
سخنها چو گوهر به فرزند داد
پدر رفت آرام و جانش نهاد
۲۸۰
وصیت چو پایان پذیرفت او
به یزدان سپرد این سخن، نیکخو
۲۸۱
که باشد چراغ ره آیندگان
به تقوا رساند دل بندگان
۲۸۲
چنین است پایانِ این نامهی نور
که ماند به دلها چو خورشید، دور
۲۸۳
وصیتگری چون علی مرتضی
که بر حق بُوَد تا ابد مقتدا
۲۸۴
کسی کو بگیرد ز او پند و رای
شود رستگار و رهد از بلای
۲۸۵
به فرزند گفت آنچه باید شنید
که تا حشر، بر لوح دلها رسید
۲۸۶
سخنها چو باران به جانها چکید
دل مؤمنان را به تقوا کشید
۲۸۷
ز صفّین چو برگشت، پر ز اندوه
نوشت این وصیت به فرزند، کوه
۲۸۸
که ای جانِ من، در ره حق بمان
به یزدان، توکل کن و جاودان
۲۸۹
به پایان رسید این سخننامهی من
به اخلاص، کردم وصیت به تن
۲۹۰
خدایا گواهی تو بر جان من
که گفتم به فرزند پند از وطن
۲۹۱
اگر او پذیرد، سعادت بُوَد
و گر نه، پشیمان به حسرت رود
۲۹۲
من آن مرتضی، بندهی ذوالمنان
وصیت کنم با دل بیگمان
۲۹۳
به فرزند، گفتم همه رازها
که باشد چراغ ره فرداها
۲۹۴
به اخلاص بمانید ای رهروان
که این است ره در دل عارفان
۲۹۵
به پایان رسید این سخن همچو نور
بماند به هر دل، چو خورشید، دور
۲۹۶
سپردم به فرزند جانِ خویش
که باشد چراغ ره و مایهی بیش
۲۹۷
سخن را به پایان رساندم کنون
به یزدان، پناه است جانم، جنون
۲۹۸
سلام بر آن فرزند والا گهر
که باشد به تقوا چو خورشید، بر
۲۹۹
سلام بر آن مایهی دین و جان
امام حسن، رهبر مؤمنان
۳۰۰
تمام است این نامهی پر ز نور
به تقوا، به ایمان، به یزدان، دور
نتیجهگیری
نامهی ۳۱ نهجالبلاغه، که امیرالمؤمنین علی(ع) در بازگشت از جنگ صفین برای فرزند خویش امام حسن(ع) نگاشت، آیینهای از روح بلند، معرفت ژرف و نگاه حکیمانهی او به جهان و انسان است.
این وصیتنامهی پدرانه، در عین حال منشور جاودانهای برای همهی نسلهاست؛ زیرا در آن، حقیقت زندگی دنیوی و ناپایداری آن به روشنی تبیین میشود، و راه رستگاری در بندگی خدا، تقوا، عدالت و پرهیز از هوسهای گذرا معرفی میگردد.
امام علی(ع) در این نوشته، تجربههای عمر پربرکت خویش را در میدانهای اندیشه، عرفان، سیاست و جهاد، یکجا در قالب سخنانی حکیمانه و پرمغز به فرزندش سپرده است. او با زبانی سرشار از مهر و با نگاهی پدرانه، فرزند را از لغزشهای دنیا برحذر میدارد و به سوی افقهای روشن ایمان و آخرت رهنمون میشود.
بازسرایی این نامه در قالب ۳۰۰ بیت مثنوی حماسی کوششی است برای آنکه این پیام جاوید در زبانی آهنگین و دلنشین، دوباره در جانها طنینانداز شود و مخاطبان امروز نیز، همچون فرزند امیرالمؤمنین(ع)، از دریای حکمت او سیراب گردند.
در پایان باید گفت: هر کس با دیدهی بصیرت به این وصیتنامه بنگرد، درمییابد که سعادت حقیقی در دنیا و آخرت جز با یاد خدا، عدالت، قناعت، تقوا و عمل صالح به دست نمیآید. و این همان میراثی است که امیرالمؤمنین(ع) برای بشریت به یادگار نهاده است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۸