باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به امام حسن(ع)
فرازهایی از نهج البلاغه (۱۱)
به نام خداوند مُلک و سپهر
که او داده بر هر دلی نورِ مهر
خدایی که جان را ز حکمت سرود
ز دریای رحمت گهرها فزود
ستایم خداوند روح و روان
که بخشد به عالم حیات و توان
بگفتا علی بر حسن این سخن
پس از رنج صفّین و شور و مَحَن
که ای نور چشمم، امامِ هُدی
به راه خدا کن رهِ اقتدا
منم بندهای خسته از روزگار
به فرزند گویم سخن یادگار
به ظاهر گران و به باطن گُهر
که باشد چراغ ره اندر سحر
من آن دلشکسته به پایان راه
به دور از ریا و جفا و گناه
که در عمر خود دیدهام روزگار
پر از فتنه و رنج و پر کارزار
به پایان رسیده مرا عمر و جان
نهان گشته در سینه راز جهان
به فرزند گویم پیام وفا
که گیرد ره حق، طریق خدا
جهانت پر از آرزوهای خام
که راهت نماید سرابی به کام
شنو ای پسر، راه یزدان تو راست
که جانت اسیر دل و فتنه هاست
به فرزند گویم ز صدق و صفا
که ره جوید او تا به حق و رضا
من آن دیده ام رنج دوران بسی
تو ای جان من، راه یزدان بسی
پس ای عمر من، زود بیدار شو
ز گرداب غفلت، سبکبار شو
سخنهای من در دلت جا کند
که ره بر تو تا کوی بالا کند
جهان یکسره پر ز عبرت بود
ولی چشم غافل به حسرت بود
کجا رفت آن تخت و آن بارگاه؟
کجا رفت آن لشکر و آن سپاه؟
تو را ای پسر در رهی بیقرار
که فردا شوی همچو آنان دچار
بسا پادشاهان به افسون و مکر
که شد آخر کارشان خاک و قبر
به کاخی که صد پادشه داشت جای
کنون جای گور است و ماتم سرای
کجا رفت آن باده و بزم و ساز؟
کجا رفت آن بخت و تخت و نیاز؟
همه رفت و شد خاک تیره بهجای
نهان گشت در ظلمت و در بلای
تو ای جان من پند و عبرت از آن
که باشی تو هم در ره امتحان
به کردار نیکو بپرداز جان
که باقی بماند به روز نهان
تو ای جان من،چشم دل باز کن
از این تن رها و تو پرواز کن
اگر بر تو آید عطای جهان
مکن فخر و باشد تو را امتحان
سخنها " رجالی" به پایان رسید
دل مؤمنان را به تقوا کشید
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۸