باسمه تعالی
نامه ای به کارگزار بصره(عثمان بن حنیف)
فرازهایی از نهج البلاغه(۹)
به نام خداوند فضل و کرم
که از فیض او، شد جهان، پر نعم
ز یزدان گرفتم توان و صفا
که گردم به اخلاص او آشنا
بگفتا علی: راوی علم و دین
ز اعماق جان و ز روی یقین
به عثمان، تو ای کاردار امین
سفارش کنم بر تو فهوای دین
بگویم تو را از ره مصطفی
که او رهبر خلق و دارد صفا
تو باید مثال علی باشدت
نه چون اهل لهو و کسی باشدت
اگر من به نان جو قانع شدم
ز نفس و هوا سخت مانع شدم
تو هم رهبر خلق باشی چنین
که دنیا بماند چو ماری گزین
شنیدم که مهمان شدی محفلی
به خوان زر و باده ی غافلی
چرا بر سر سفره غافلان؟
نشستی چو آئینه ی در میان
ندیدی چرا ماندگانِ در زمین
ز نان خالی است سفره و دل غمین؟
ندیدی که درویش بی یار و کس
ندارد پناهی، به جز دادرس
تو باید که با مردمان همنشین
نه با اغنیا و نه با دلنشین
.
اگر سفره ای پر ز نوش و غذاست
کنارش فقیری به رنج و بلاست
مخور لقمهای کز دل بینواست
که آهش تو را در قیامت جزاست
جهان صحنه ی بازی و در گذر
کسی با زر و تاج ناید ثمر
ز کار شبانان تو را اقتدا
که باشد چو چوپان، ره دین خدا
به دنیا مکن تکیه ای نامور
که باشد فریب و سرای گذر
که فردا تو مانی به خاک و غبار
نه چیزی بماند به جا و قرار
چو خواهی بمانی به پیش خدای
به عدل و به تقوا کنون ره گشای
بترس از خدای جهانآفرین
که داند تو را با دل و با یقین
چو پنهان کنی خوان و مهمانیت
که فردا کند بر تو رسوائیت
دل خود نهان کن به راه خدا
برون کن دل از فتنه و کیمیا
تو ای مرد با صدق و با اعتقاد
به مردم رسان مهر بیانتقاد
مکن با فقیران ستیزی به کار
که نفرینشان گیردت بیشمار
اگر با توانگر شدی همنشین
به مسکین نگر، باش با او قرین
چه بسیار مردم که با مال و زر
فرو شد به دوزخ به خواری و شر
نه اشراف ماند، نه آن بادهخوار
نه زرینسراها، نه آن نامدار
چو خواهی بمانی به دین خدا
برو با فقیران ره مصطفی
" رجالی" مرو سوی زرق جهان
که اینها وبال دل است و نهان
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۶