باسمه تعالی
مثنوی قوم بعل(الیاس)
در دست ویرایش
مقدمه
به نام خداوند جان و خرد
که آفرینش داد جهان را از نورد
ای دل، به گوش بسپار این داستان
که باشد پُر از عبرت و جانفشان
قوم بعل آمدند در روزگار
که بر خدا بسته بودند بیدار
نه شنیدند صدای حق و نور
که بود در جان پیامبر سرور
عشتار و بعل بتان کینهتوز
کردند خلق را در بند و هوس
لیک نبی آمد به سوی ایشان
که گشاید راه روشن و ایمان
این قصه باشد برای هر زمان
که بماند ز ما رهبر ایمان
۱. آغاز داستان قوم بعل و بتپرستی
۲. ظهور نبی الیاس و دعوت به توحید
۳. رد پیام نبی و اصرار بر بتپرستی
۴. نشانهها و معجزات الهی
۵. نفرین و عذاب الهی بر قوم بعل
۶. نابودی قوم بعل و سرنوشتشان
۷. پند و عبرت برای آیندگان
۸. پیام نجات و توحید برای همه انسانها
۹. پایان قصه و سپاس از خداوند یکتا
بخش یکم: بعثت الیاس و دعوت به توحید
۱. به نام خداوند پاک و بلند
که بخشندهی مهر و لطف و پسند
۲. خدای یگانه، خدای عظیم
برون از گمان و فراتر ز بیم
۳. خدایِ دل و جان و فریادرس
ز نامش جهان شد پُر از دادرس
۴. ز الطاف او هر دلی نور یافت
زمین از کرامات او سور یافت
۵. یکی بنده را برگزید از کرم
فرستاد سوی بشر در قلم
۶. پیامآوری راستگو، پاکدل
پر از شور توحید و بیتاب و گل
۷. ندا داد بر قوم بَعل آن زمان
که ای مردمان، برگزینید جان
۸. چرا سوی بَعل این چنین سر نهید؟
خدای یگانه چرا نشنوید؟
۹. خدای شما نیست جز آفرید
کسی کو شما را ز خاک آفرید
۱۰. نباید که سجده بر بَعل کرد
خدای زمین و زمانه، نه مرد
۱۱. ولی قوم گمراه و سرکش شدند
به ظلم و ستم باز پرکش شدند
۱۲. دل از مهر یزدان تهی کردهاند
بهسوی فساد و ریا پردهاند
۱۳. به بَعل و عشتار ایمان نهاد
دل از راه یزدان برون شد چو باد
۱۴. الیاس اما به رحمتنگر
نخواند جز از مهر و صد چشمهبر
۱۵. ز جان گفت: «ای قوم، هوشیار باش
به راه خداوند دادار باش»
۱۵. ز جان گفت: «ای قوم، هوشیار باش
به راه خداوند دادار باش»
۱۶. مرا نیست جز با شما گفت و گو
به نیکی و مهر و به راهِ نکو
۱۷. مبادا که دل سوی باطل رود
ز کردار ناپاک، عاقل شود
۱۸. به بَعل و خدایان سنگینسرشت
نپرداز ای مرد با عقل و کشف
۱۹. خدای شما آن که جان آفرید
زمین و فلک را عیان آفرید
۲۰. به درگاه او سجده باید نمود
نه بر سنگ و چوبی تهی و کبود
۲۱. به هر کوه و دشت و به هر آبگیر
نشان از خدایست، پاک و منیر
۲۲. نخوانید جز نام پروردگار
که او هست دانا، توانا، نگار
۲۳. ولی قوم بَعل از پَسِ خیرهسَر
نپذرفت گفتار آن جانسِپر
۲۴. دل و جان ز گفتار او دور بود
به بیداد و عصیان پر از شور بود
۲۵. ز شرک و گُناه آمده سرخوشند
به گمراهی و ننگ در آغوشند
۲۶. الیاسِ پاک آمد از بهر خلق
که روشن کند راه با نورِ حلق
۲۷. به هر سوی میرفت با اشتیاق
سخن میگفت از یار بینق و داق
۲۸. ولی قوم بَعل از غرور و ریا
نپذرفت آیینِ راهِ خدا
۲۹. ز رحمت نماند اندکی در نهاد
به هر لحظه بر ظلم افزودند باد
۳۰. به آتشپرستان شدند اقتدا
پرستندهی ننگ و شرک و خطا
۳۱. الیاس، آن نیکمردِ سلیم
برآورد فریاد با آیه و بیم
۳۲. خروشید بر قوم نابخردان
که «هشدار! ای مردم ناتوان»
۳۳. خداوند فرموده بر هر نبی
که بیدار کن خلق را با نبی
۳۴. دگر باره گفت: «ای گروهِ گُنه
به درگاه یزدان برید این گِله»
۳۵. نتابید پشت از خدایِ بلند
نریزید در دین پاکی گزند
۳۶. اگر گوش بر حرف من نسپرید
در افتید در قهر و سنگ و پرید
۳۷. مبادا که نفرین کنم بر شما
که آید ز گردون بلا بینها
۳۸. خدا بر شما رحمت آرد نخست
وگر نه، عذابش بُوَد سخت و تُست
۳۹. سه سال آسمان بست بر قوم بد
نبارید جز خاک، جز دشتِ سرد
۴۰. زمین خشک و بیچشمه و آب شد
دل از قحط و بیماری پرتاب شد
۴۱. ولی قوم بَعل از ستم سَر نکرد
به فریاد یزدان نظر برنکرد
۴۲. چو دید این چنین بسته شد آسمان
نپذرفت باز آن ندا از جهان
۴۳. پیامآور از نو به فریاد خاست
ندا داد: «بر خویش بندید ماست»
۴۴. زمین گشت تفتیده، دلها فسرد
ولی باز دل سوی بَعل آورد
۴۵. چه شد عقل و اندیشهی روزگار؟
چرا کور شد دیدهی هوشیار؟
۴۶. چرا از خدایی بریدید دست؟
که رحمتگر است و پناه و نشست
۴۷. به بَعل آویختید و در بند گشت
دل از آسمان تا به لبخند گشت
۴۸. ندانست آن قوم بیخردی
که افتاد در قعر بیسرمدی
۴۹. پیامآور اما، به اندوه و آه
نَفَس زد به امید مهر و پناه
۵۰. به نیایش و اشک و شبهای تار
دعایش روان شد به سوی نگار
۵۱. ز کردار آن قوم، غم داشت دل
به لب آورد آهی چو شبهای گِل
۵۲. ندا کرد سوی آسمان بینقاب
که «یارا! بر این قوم نازل کن آب»
۵۳. بخندید ناگه فلک با صفا
ببارید باران ز لطفِ خدا
۵۴. ولی قوم ناسپاس و تباه
نبردند دل سوی آن مهر و راه
۵۵. چو آسود گشتند از قحط و درد
به بَعلِ دروغین شدند ایزدمرد
۵۶. ز نو فتنه آغاز شد در دیار
که آتش شد از کینهشان بیقرار
۵۷. نخواندند دیگر خدای بلند
نه شکر و نه زاری، نه دُرّی، نه بند
۵۸. الیاس اما نَفَس زد چو صبح
به یزدان رساند شکایت چو کوه
۵۹. بگفت: «ای خداوندِ حیّ و قدیر
مرا صبر بخش و دل بیزحیر»
۶۰. خدا گفت: «برخیز و راهی شو اکنون
که آماده شد قوم بر هیزبون»
۶۱. ندا ده دگرباره با بانگِ سخت
که خشمم رسد چون غباری درخت
۶۲. اگر باز گردند، بخشش کنم
وگرنه، عذاب است، آتش زنم
۶۳. الیاس، چون کوه، استوار و غیور
بیامد سوی قوم، با سوز و شور
۶۴. بگفت: «ای کسانی که گم کردهاید
به آیین باطل تن آغشتهاید
۶۵. نمانده دگر فرصت ای بینصیب
ز فردا نباشد دگر جز خریب
۶۶. خدایِ شما بَعل نیست ای گروه
نه میشنود ناله، نه بازد ز کوه
۶۷. بیاوردهام آتشی از هُدی
که افروزد این فتنهی بیندا
۶۸. اگر بَعل را قدرتی هست و زور
بگو آتشی سازد از شام تا نور
۶۹. ولی گر خدایِ من آتش دهد
بدانید اوست آن که رحمت نهد
۷۰. همه جمع گشتند در دشت و کوه
به امیدِ افسون و بَعلِ ستوه
۷۱. دگر بار بر بَعل خواندند و گفت
که آتش فرست، ای خدای نهفت!
۷۲. ولی پاسخی از زمین و هوا
نیامد، نتابید نوری ز جا
۷۳. الیاس، چو دید آن خموشی و شرک
به درگاه یزدان نهاد آن درک
۷۴. به یزدان چنین گفت با چشم تر
که «ای آفرینندهی بحر و بر!
۷۵. نمایان کن امروز قدرت، کمال
که فهمند این قومِ نادان و لال»
۷۶. در آن لحظه، آتش فرو ریخت سخت
به یک دم درخشید تا عمقِ بخت
۷۷. بسوخت آن قربانگه بَعلِ سرد
ز نور خداوند شد دل نبرد
۷۸. همه قوم حیرتزده، بیقرار
بگفتند: «این است خدایِ نگار!»
۷۹. به زاری به خاک افتادند نرم
ندیدند جز آتش حق به چشم
۸۰. الیاس ندا داد: «ای قومِ پیر
خداوند را باز جویید دیر»
۸۱. به اشک آمدند آن دلخستهها
ز بیمِ خشم و ز یادِ خطا
۸۲. ندا داد یزدان، به مهر و کرم
که «بخشیدم این قوم را از ستم»
۸۳. ز نو شد زمین پر ز آب و گیاه
جهان خنده زد بر دلِ بیپناه
۸۴. ولی آن گروهی که لج باز ماند
به نفرین و خواری در آن راز ماند
۸۵. ز خاکستر شرک، تن زاده شد
به تاریکی کینه، دل ساده شد
۸۶. الیاس اما، به کوه و دمن
ز تن دور کرد آن گروهِ کهن
۸۷. به خلوت شد و با خداوند گفت
که «بیرون شدم زین جهانِ نهفت»
۸۸. به معراج رفت از زمین تا به عرش
بشد پاک و روشن، چو شمس و چو فرش
۸۹. ز قومش نماندند جز نام و خاک
که باشند در درس تاریخ پاک
۹۰. بر آیندگان شد قصه پُر پند و درد
که با باطل آمیختن نیست مرد
۹۱. ز توحید باید که دل پر شود
وگرنه، جهان تار و مضطر شود
۹۲. به هر عصر و دوران، همین است راه
که نیکی بود مایهی عز و جاه
۹۳. مبادا که با نار، بازی کنی
وگرنه، ز دوزخ نمازی کنی
۹۴. پیام انبیا همچنان زنده است
که در جان مردم چو پرچم نشست
۹۵. الیاس، پیامآورِ روشنی
که بُرد از دلِ ظلمت آهنگ نی
۹۶. ندا داد با صد زبان و فغان
که «ای مردم! آگاه باشید از آن»
۹۷. جهان را مبادا به شرک آکنید
که آتش بود در پی آن، نه امید
۹۸. خدای شما واحد است و یگانه
نه بَعل و نه چوب و نه سنگ و نشانه
۹۹. بپرهیز از کبر و ناسپاسی
که آن میشود ریشهی تبناسی
۱۰۰. و پایانِ این قصه با پند و سود
که تنها ره حق بود، راهِ بود
۱۰۰. و پایانِ این قصه با پند و سود
که تنها ره حق بود، راهِ بود
۱۰۱. خداوند فرمود: «اکنون برو
بیاور دلی پر ز مهر و شِکوه»
۱۰۲. به کوه و بیابان پناهش دهد
ز چنگ ستمکار، راهش دهد
۱۰۳. به راهی که تاریک و پر فتنه بود
امید و نجات و دعا ز او نمود
۱۰۴. الیاس رفت و به غاری نشست
دل از خلق و غوغای دوران گسست
۱۰۵. نه آبی، نه نانی، نه همراهی
فقط با خدای جهان راهی
۱۰۶. ز وحی آمدش گفت: «دیگر ممان
که آمد نجاتت ز پروردگان»
۱۰۷. زنی هست پاکیزه و مهربان
که مهمان شوی در درونش نهان
۱۰۸. بدان سو روان شو، به سوی شمال
که آن زن بود یار تو در خیال
۱۰۹. الیاس با اشک و آهی روان
رسید آن سوی آن کوه و خان
۱۱۰. زنی دید پیر و ضعیف و فقیر
که بر خاک میسوخت چون برگ تیر
۱۱۱. بگفتش: «زنی جان فدای تو باد
بده لقمهای گر تو داری نهاد»
۱۱۲. ز گفتار او زن بلرزید سخت
که تنهاست و نانش همان بود رخت
۱۱۳. ولی چون شنیدش پیام نبی
نهاد آنچه در کاسه بود، بیری
۱۱۴. الیاس بگفتش: «خداوند تو
بدهد بر تو روزی از های و هو»
۱۱۵. نمیکاهد از کوزهات قطرهای
نه آرد نه روغن شود تُهی
۱۱۶. ز آن روز، در خانهاش نور شد
دل آن زن از عشق پر شور شد
۱۱۷. به همراه الیاس آن زن گذید
که با وی رود سوی قوم پلید
۱۱۸. الیاس باز آمد از کوه و دشت
به همراه زن، سوی قومی که زشت
۱۱۹. بگفتند: «تو کیستی ای غریب؟»
بگفت: «آورم آتشی بس عجیب»
۱۲۰. چو آن آتش آمد ز بالا فرود
شگفتی فتاد اندر آن قوم دود
۱۲۱. به سجده شدند از شکوه خدا
که دانستند باطل است این ریا
۱۲۲. ولی باز بعضی به کفر آمدند
به ظلم و تباهی سفر آمدند
۱۲۳. خدا گفت: «این قوم ناسازگار
بود در عذابم گرفتارکار»
۱۲۴. چو طوفان و آتش فرود آمدند
زمین و زمان را بسوختند بند
۱۲۵. نماندند جز خاک و ویران و دود
نه بَعل، نه کاهن، نه شیر و نه سود
۱۲۶. الیاس اما سوی کوه شد
که از خلق دور و به روح شد
۱۲۷. ز دنیا نماندش دگر هیچ میل
نه بر تاج و تخت و نه بر زرو و ایل
۱۲۸. خداوند گفتش: «کنون وقت آن
که آیی به بالا، به درگاه جان»
۱۲۹. فرستاد مرکب ز نور و شعاع
ز بالا بر او شد، چو صبحی بساع
۱۳۰. سوار آن شد، چو مرغی سبک
برآمد به سوی خدا بیمحک
۱۳۱. از آن پس نماندش دگر ردّ پایی
نه در کوه و صحرا، نه در سرسرایی
۱۳۲. فقط قصهاش ماند در دل زمان
که راهی است از ما به سوی امان
۱۳۳. پیامش هنوز است زنده و پاک
چو نوری فروزان درون مغاک
۱۳۴. هر آنکس که گیرد ز گفتار او
نجات یابد از شب تار او
۱۳۵. به بَعل و به عشتار اگر پشت کرد
خدا را چو یکتا نگه داشت فرد
۱۳۶. شود همدل نور و جانِ سلیم
در آغوشِ رحمت، درود و نسیم
۱۳۷. بر آیندگان پند باشد هنوز
که باطل شود چون بیابان، فسوس
۱۳۸. تو ای خواننده! به یاد آور این
که با حق بمانی چو کوه بر زمین
۱۳۹. مکش دل به سنگ و به چوب و خیال
که این است آغاز درد و زوال
۱۴۰. بمان بر ره پاک یزدان پاک
که اوستت نگهبان، در باد و خاک
۱۴۱. به پایان رسید این حکایت کنون
پر از نور، پند، از دلِ سرنگون
۱۴۲. از آن قوم بَعل و الیاس پاک
بماند از آنها سخن در مغاک
۱۴۳. جهان پر ز فتنهست تا روز حشر
تو ای جان، به یزدان بیاور نظر
۱۴۴. خداوند توست آن که بخشش کند
تو را از بدیها جدا سازد
۱۴۵. اگر راه حق را بجویی درست
نه آتش، نه طوفان رسد بر تو پست
۱۴۶. دعا کن، که یزدان شنواست و بس
هم او داند اندوه و هم خار و خس
۱۴۷. خداوند نزدیکتر از رگ توست
دل از غیر او پاک باید نخست
۱۴۸. نماند کسی در پناهِ دروغ
که آن را برد شعلهی خشم و سوغ
۱۴۹. بیا سوی آیینِ پاکان درآی
رها کن گناه و برو در صفای
۱۵۰. سخنها به پایان رسید از نبی
که بُد روشنیبخش در ظلمتی
۱۵۱. تو اکنون اگر راه یزدان گزین
جهانت شود پاک و جانت نگین
۱۵۲. خدای تو را پاسبان است و یار
به شبها، به روزان، به کوه و به کار
۱۵۳. نباشد خدایی به جز کردگار
نه در سنگ و آتش، نه در یادگار
۱۵۴. پیام همه انبیا یکسخن
خداوند یکتا و برتر ز من
۱۵۵. چو از قصهی قوم بَعل آگهی
نگه دار جانت ز هر نار و هی
۱۵۶. مکن رو به جز سوی پروردگار
که او هست تنها پناه و نگار
۱۵۷. کسی کو رود در پناه بتان
به آتش فتد در دلِ دودمان
۱۵۸. خدایی که باشد پدیدآور است
نه آنکه به چوب و به سنگ اندر است
۱۵۹. اگر دل به حق دهی، آسودهای
وگرنه چو باطل، فرومردهای
۱۶۰. خدا بر تو مهر است اگر پاکدل
وگرنه، شوی خوار در سنگ و گل
۱۶۱. بس است این سخنها، بیفکن هوس
برو در ره مهر و بگشای بس
۱۶۲. که پایان پذیرد بدی با یقین
چو روشن شود راه حق در زمین
۱۶۳. تو ای مرد هوشیار، پندش بگیر
مزن دل به بَعل و مکن دست پیر
۱۶۴. سخن گرچه تلخ است، نیکو بود
چو از لب بر آید، دگر خو بود
۱۶۵. تو اکنون اگر گوش کردی بدین
به خوشبختی آیی در این سرزمین
۱۶۶. خداوند یکتا، همان نور محض
که آرد به هر درد، درمان و لَفظ
۱۶۷. نگر تا نلغزی به بَعلِ کهن
که تاریکی آورد و ظلمتزَهن
۱۶۸. الیاس چو رفت از زمین تا به عرش
بماند از وی آیات همچون فَرش
۱۶۹. کنون ما بگوییم با جان و دل
خدایست یکتا، نه بَعلِ خجل
۱۷۰. به پایان رسد قصهی راستین
ز قوم بَعل و نبیّی یقین
۱۷۱. تو ای جان به دل آیهها گوش کن
به بَعل و عشتار، فراموش کن
۱۷۲. که این قصه پُر شور و اندیشه بود
چراغی به تاریکی اندیشه بود
۱۷۳. خداوند نوریست در جان ما
نه در سنگ و آتش، نه در سایهها
۱۷۴. به توحید باید که دل پر کنی
جهانت ز هر ظلمت از بر کنی
۱۷۵. مبادا شوی غافل از یار خود
که باشی چو بَعلی در آن کار خود
۱۷۶. به حق بازگرد و مکن شک دگر
که باطل نباشد تو را مفتخر
۱۷۷. سخن ختم گردد به نام خدا
همان آفرینندهی بحر و جا
۱۷۸. خداوندِ جان و خرد، مهربان
که بخشنده باشد به هر جانستان
۱۷۹. اگر با دل پاک، بخوانی و بس
رسد بر تو از آسمان یک نفس
۱۸۰. به صدق و به اخلاص، پاکی بجوی
که باشی در آن دم، چو مرغی به جوی
۱۸۱. همین است پایان این ماجرا
که بَعل است باطل، خدا را صلا
۱۸۲. نه در سنگ و پیکر، نه در نقش و رنگ
خدا هست بالاتر از
البته! ابیات ۱۸۳ تا ۱۹۳ منظومه قوم بعل به وزن شاهنامهای:
۱۸۳. تو ای دل، به یزدان ببند عهد نو
مکن دل تهی از صفا و سبو
۱۸۴. اگر پند این قصهات سود داد
بگو با دلت: «حق ز ما یاد باد»
۱۸۵. جهان پر ز نور است اگر بنگری
به چشم دلت، با صفا بنگری
۱۸۶. همه رهبران از ازل تا کنون
به راه خداوند بودند زبون
۱۸۷. به قرآن، به تورات و انجیل نیز
نیامد خدایی به بعل ستیز
۱۸۸. یکی بود و باشد، خدای یگانه
که نازد بر او مهر و عرش و نشانه
۱۸۹. تو ای مرد، ای زن، ای کودک دل
بیا در پناهش، رها از گِل
۱۹۰. ز نفرین الیاس، بترس و بمان
که نفرین نبی نیست بیامتحان
۱۹۱. خداوند بر قوم بعل، قهر کرد
به خاکستر آورد آن قوم زرد
۱۹۲. نه زشتی بماند، نه آن کاهنان
نه تاج و نه تخت و نه آن اختران
۱۹۳. که بر قوم بعل آسمان را گرفت
۱۹۳. نه تاج و نه تخت و نه آن اختران
که بر قوم بَعل آسمان را گرفت
۱۹۴. همه رفت و ماند آنچه از حق بگفت
الیاسِ نبی، با دلی پر ز نفت
۱۹۵. به آیات و اندرز، جان را فزود
جهان را ز کفر و ریا بر گشود
۱۹۶. اگر گوش داری به گفتار او
رهایی یابی زین شب تار نو
۱۹۷. تو ای دل، بدین قصه جان تازه کن
ره خود ز بَعل و عشتار بکن
۱۹۸. به توحید شو باز، با نور و مهر
که باشد خدای تو در صبح و چهر
۱۹۹. به پایان رسد قصهی نیکفر
بخوان با دل پاک و روشن نظر
۲۰۰. سپاس از خداوندِ جانآفرین
که دادم توان در سخنآفرین
۲۰۰. سپاس از خداوند جانآفرین
که دادم توان در سخنآفرین
۲۰۱. قصهی قوم بعل شود پایان
درس عبرت برای هر انسان
۲۰۲. که هر آنکس که بر حق ایستاد
پیروز و زنده در جهان مانداد
۲۰۳. تو ای دل، از ره باطل بپرهیز
که آن مسیر تیره و پر از نیش
۲۰۴. بگذار جانت در نور خدا
زنده شود از مهر و صفا
۲۰۵. ای مردمان، آیین حق گیرید
که آرامش و شادی دریابید
۲۰۶. اگر دلت را ز کینه بشویی
همچو گل در باغ بهاری شوی
۲۰۷. بدان که خداوند یکتا است
پناه هر دل پاک و شیدا است
۲۰۸. نه در بت و نه در ایزدگان
که همه پوچ و بیاعتباران
۲۰۹. راه نجات، توحید است و بس
که از آن پر شود دلها به بس
۲۱۰. الیاس نبی، رهبر راستین
بود راهنما به سوی دین
۲۱۱. قوم بعل اگر گوش سپرده بود
حالشان اینگونه ویران نبود
۲۱۲. عبرت بگیر از این داستان قدیم
که فتنه است ز کفر و ظلم سلیم
۲۱۳. به خداوند باز گرد ای دل
که اوست مهربان و بهترین مَل
۲۱۴. دعا کن که هدایت یابی
و از ظلمت برهانی
۲۱۵. به راهی که نبیان پیمودند
به نیکی و به حق گرودند
۲۱۶. ای دل، به نور ایمان روشن شو
که دنیا به پایان میرسد، چون شو
۲۱۷. این جهان گذرا و بیثبات است
هر چه بود، گردد خاک و حیات است
۲۱۸. تو به کار نیک باش مشغول
که آن بماند پس از مرد و اول
۲۱۹. به یاد آور آن نبی بزرگ
که آمد به مردم با پیام نیک
۲۲۰. از شرک و ظلم و کفر دوری کن
که این، راه رهایی و ترفی کن
۲۲۱. نکند به بعل یا دیگر بتها
دل ببندی و شوی در تَهنا
۲۲۲. که آنها قدرت ندارند هیچ
جز آن که فتنه کنند بر هیچ
۲۲۳. بس کن این کار زود و باز گرد
به سوی یزدان، از دل تو یاد کرد
۲۲۴. بگذار جهان تو روشن گردد
که خداوند جان تو نگه دارد
۲۲۵. به همراه نور و عشق قدم زن
که آن است شاه راه هر که هستن
۲۲۶. ای دل، به سوی حق روان شو
که آن است نجات از هر دشنه و دو
۲۲۷. زندگی کوتاه است و فرصت کم
پس بکار نیک، کنی چون بدم
۲۲۸. اگر به راه حق باشی صادق
همواره توانی بود با تو عاشق
۲۲۹. در ظلمتهای این جهان پر بلا
تو باشی چراغی همچو ما
۲۳۰. نترس از سختیها و تندباد
که خداوند است تو را همراه باد
۲۳۱. همه پیامبران آمدند ز حق
که نشان دهند راهی روشن و محق
۲۳۲. ز قوم بعل عبرت بگیر و بد
که هر که گم شد، شد زیر سر بد
۲۳۳. این قصهها بماند در یادها
تا که نگردد انسانها ز یادها
۲۳۴. به رحمت خداوند دل باز کن
و به آن پناه بیاور جان پاک کن
۲۳۵. ای دل، بیا به سوی خدا رو
که اوست تنها امید و نجو
۲۳۶. به مهر و به ایمان بنگر این جهان
که هست آغاز همه امتحان
۲۳۷. نماند کفر و ظلمت جاودان
که نور حق است در همه مکان
۲۳۸. به راه دین، برو بیهیچ ملال
که پاداش توست در آن اصل حال
۲۳۹. الیاس پیامآور پاک خدا
بود چراغ راه هر که تنها
۲۴۰. قوم بعل گر گوش سپرده بودند
شادمانی را یافته بودند
۲۴۱. ولی در کفر و گمراهی ماندند
و به ستم و جور، دل را باختند
۲۴۲. تو ای جان، بر این قصه بنگر
و از آن عبرت بگیر، هرگز مبر
۲۴۳. خداوند یکتا است و بیهمتا
که میبخشد به هر که بیریا
۲۴۴. دل را به او بند و پاک دار
که اوست نگهدار و پدیدآر
۲۴۵. ز هر که به غیر او دل بست
به رنج و عذاب افتاد و شکست
۲۴۶. ای دل، به سوی خدا بازگرد
که آن است پایان هر آنچه سرد
۲۴۷. بیا که جهان پر از نور شود
و دلها به مهر خدا شود
۲۴۸. راه حق را برو با صبر و ایمان
که برداری به دل آرام جان
۲۴۹. نگذار که شیطان تو را فریب دهد
که گمراهی را همیشه میخواهد بهانه دهد
۲۵۰. ای دل، تو پاک باش و توانا
به خداوندت بگو هر زمانه
۲۵۱. که نجات در توحید است و بس
که باشد چراغ راه دلها پس
۲۵۲. تو را خداوند جان و جهان است
که به تو هر لحظه مهر و مهان است
۲۵۳. به نام او این قصه بگویم
که بر دل تو نشیند چو موجی نرم
۲۵۴. هر که با دل پاک به خدا رو کرد
نشان داد او را راه نیکو کرد
۲۵۵. نپندار که بتان دارند قدرت
که همه پوچاند و باطل به شدت
۲۵۶. فقط خداوند یکتا است و بس
که در جهان نیکی را میسازد بس
۲۵۷. اگر دل به او دهی بیچون و چرا
پاداش تو خواهد بود جاودان سرا
۲۵۸. به توحید بازگرد ای دل پاک
که آن است برای تو راه و رهنما
۲۵۹. نگذار که کفر دل تو را ببرد
که دنیا به سرعت چون موج میگذرد
۲۶۰. ای دل، به راه خداوند روشن شو
که او هست پناه و مهربان جو
۲۶۱. به یاد آور آن نبی پاک و راست
که آمد به مردم با پیام صادق
۲۶۲. قوم بعل اگر گوش میکردند
عذاب خدا را نچشیدند
۲۶۳. عبرت بگیر از آن روزگار تلخ
که باشد پایان کار هر بدخواه
۲۶۴. به سوی خدا دل خود باز کن
که آن است پایان همه امتحان
۲۶۵. هر آن کس که از خدا دوری کند
در ظلمت و گمراهی فرو رود و خفته کند
۲۶۶. پس بیا ای دل، در راه حق باش
که آن است بهترین راه در هر کِش و باش
۲۶۷. خداوند مهربان است و بخشنده
که میبخشد به دلها آرامنده
۲۶۸. به توحید، دل خود را بسپار
که باشد همیشه نور و نگار
۲۶۹. ای دل، به راه حق روان شو
که نجات تو در آن راه روشن شو
۲۷۰. نگذار که شیطان تو را گمراه کند
که آن است دشمن جان و دل هر کسی که میخواهد درست کند
۲۷۱. هر آن کس که دل به خدا دهد
برکت و رحمت او همواره خواهد داشت
۲۷۲. به یاد آور آن نبی پاک و نیک
که آمد به مردم با پیام حکیم
۲۷۳. قوم بعل اگر گوش میکردند
پیام خدا را قبول میکردند
۲۷۴. عذاب خدا را نمیچشیدند
و زندگیشان پر از آرامش بود
۲۷۵. پس بیا ای دل، گوش به فرمان
که راه نجات، توحید و ایمان است همان
۲۷۶. خداوند یکتا و مهربان
که همه چیز را آفریده به دان
۲۷۷. ای دل، به سوی او روان باش
که اوست نگهدار و مهربان باش
۲۷۸. در روز سختی و در زمان بلا
تو را خواهد داد پناه و ماوا
۲۷۹. این بود داستان قوم بعل
که عبرتی باشد برای اهل دل
۲۸۰. تو ای دل، به یاد آور این قصه
که راه حق است راه نجات و بخشش همه
۲۸۱. به نام خداوند جان و جهان
که بخشنده و مهربان است همیشه نهان
۲۸۲. به راه حق روان باش ای جان
که نجات تو در آن است هر زمان
۲۸۳. هر آن کس که به حق پای بند است
در دنیا و آخرت موفق است
۲۸۴. قوم بعل رفتند به راه کفر
و عذاب خدا بر سرشان آمد پر
۲۸۵. پس بیا ای دل، از این عبرت بگیر
که همیشه با خداوند باش و ره بگیر
۲۸۶. به راهی که پیامبران رفتند
که آن است راه نجات و آفتاب روشن بر دوشند
۲۸۷. خداوند یکتا و بیهمتا
که رحمتش فراگیر است بر هر دنیا
۲۸۸. ای دل، به سوی او بازگرد
که اوست نجاتدهنده هر فرد
۲۸۹. نگذار که شیطان تو را گمراه کند
که راه حق روشن است، بدان و بشناس
۲۹۰. به یاد آور آن پیامبر راستین
که آمد به مردم با پیام حق، یقین
۲۹۱. قوم بعل اگر گوش سپرده بودند
شاد و خوشحال میبودند
۲۹۲. ولی آنها برگشتند از راه حق
و گرفتار شدند در آتش و ظلمت سخت
۲۹۳. پس بیا ای دل، به راه حق بازگرد
که آن است بهترین و زیباترین مسیر
۲۹۴. خداوند مهربان است و بخشنده
که به هر کس که بخواهد، رحمتش گسترده
۲۹۵. به راه حق روان باش همیشه
که نجات تو در آن است به هر اندیشه
۲۹۶. این بود قصه قوم بعل تلخ
که عبرتی باشد برای اهل ذهن و دل خشک
۲۹۷. به نام خداوند جان و جهان
که بخشنده و مهربان است پنهان
۲۹۸. دعا کن که خدا تو را هدایت کند
و از هر بدی و گناه نجات دهد
۲۹۹. ای دل، به راه حق پای بند باش
که آن است مسیر پاک و امن و راست
۳۰۰. سپاس خداوند یکتا را همیشه
که داده نور و زندگی و هدایت بیپایان و بیپایان
نتیجهگیری
قصهی قوم بعل، حکایتی است عبرتآموز از سرنوشت مردمی که به جای پیروی از یگانگی خداوند و پیامبران راستین، به بتپرستی و ظلم و ستم روی آوردند. این داستان نشان میدهد که پناه بردن به خدایان دروغین و غفلت از حقیقت توحید، نه تنها موجب نابودی دنیا و آخرت انسانها میشود، بلکه راه سعادت و آرامش را نیز میبندد.
پیام نبی الیاس و دیگر پیامبران، همواره دعوتی است به بازگشت به مسیر حق و یکتاپرستی، که تنها راه نجات از تاریکی و سختیهاست. پذیرش این پیام، هم برای قوم بعل و هم برای ما امروز، راهی است به سوی زندگی سرشار از نور، مهر، عدالت و آرامش.
بنابراین، این منظومه نه فقط شرح تاریخی یک قوم گمراه، بلکه دعوتی است برای هر انسان در هر زمان که با دل و جان به حقیقت خداوند یکتا ایمان آورد و از راه باطل و شرک پرهیز کند. نجات واقعی در ایمان به خدا و عمل به حق است که جهان را زیبا و دلها را روشن میسازد.
تهیه وتنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۱۷