باسمه تعالی
مثنوی قوم مدین
حکایت(۴۱)
به نام خداوند عشق و امید
که بر هر دلی، نور یزدان دمید
سرآغاز هر کار، نور مبین
کلید نجات است از شر و کین
ستایش خدای جهانآفرین
که بخشد به دل نور علم و یقین
فرستاده بر مردمان این پیام
که یابند نور خدا را، مقام
شعیب آمد از حضرت کردگار
به پیغام و انذار و پند و وقار
فرستادهای بود از قوم خویش
بیامد که دعوت کند خلق بیش
پیام شعیب نبی منجلی است
چراغ طریق خدا و نبی است
مبادا ز پیمانه کمتر کنید
که خشم خداوند گردد پدید
به داد و ستد عدل و انصاف دار
مکن ظلم و بیداد، اجحاف، زار
شعیب است خوش رو و هم مهربان
هدایت گر راه یزدان هر آن
ولی قوم مدین ز حق سر بتافت
که درِ ظلم و بیداد بر خود گُماشت
سراسر به بازار مکر و دغل
فریب و فساد و دروغ و جدَل
نبودند بر عدل و انصاف یار
به مردم رساندند آسیب و زار
ز فرمان یزدان، گریزان شدند
به ظلم و ریا دل گروگان شدند
بگفتند جمعی ز قوم مدین
تو را نیست بر ما نه نام و نه دین
پذیرای حق بود اندک کسان
که ماندند در بین اهل زیان
عذاب خدا آمد از آسمان
جهان شد ز طوفان و آتش فغان
ز باد و ز آتش، بسوزد جهان
که گردد ز خشم خدا بیامان
وزیدن کند باد سوزان حق
که ماند جهانی ز حیران حق
فرو ریخت دیوار ظلم و ستم
نیامد بر آنان به جز درد و غم
بیاموز زآن قصه ی سوزناک
که بر دل نشاند غم دردناک
پس ای دل، صبور و وفادار باش
در این ره چو رندانِ هشیار باش
ز ظلم و ربا، کمفروشی عیان
نماند ز ایمان، نه نوری به جان
عدالت بود رسم و آئین دین
رهاند تو را از عذابِ مهین
توکل چو باشد به پروردگار
ز دل رخت بندد غم روزگار
مپندار دنیا بود با تو یار
که جز کار نیکو ندارد قرار
به داد و ستد نیک رفتار باش
به خلق خدا همدم و یار باش
مپندار این قصه باشد گذار
بود برگ زرین در این روزگار
کلام نبی، دان کلام خداست
که سر چشمه ی مهر و نور و وفاست
"رجالی" بیاموز و آگاه شو
ز فرجام بیداد، همراه شو
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۱۶