رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

مثنوی «عشق به خانواده» سرودهٔ دکتر علی رجالی


مقدمه

خانواده، نخستین مدرسهٔ عشق و مسئولیت است. در آغوش گرم آن، انسان راه مهر، مدارا، بندگی و تربیت را می‌آموزد. در خانه‌ای که بر پایهٔ محبت و درک متقابل بنا شده باشد، نهال انسانیت شکوفا می‌شود. این مثنوی در سه بخش، با نگاهی اخلاقی و عرفانی، جلوه‌های مهر در نهاد خانواده را به تصویر می‌کشد: مهر همسران، نقش پدر و مادر، و تربیت فرزند.


بخش نخست: در ستایش خانه و همسری

اگر خانه بر صبر بنیاد شد
ز آسیب دوران، آزاد شد
نهالِ محبت به بار آوَرَد
اگر ریشه‌اش مهر و یار آوَرَد
به فرزند اگر علم آموختی
به هر درد و سختی فروسوختی
تو سرمایه‌ای، چون چراغِ حیات
که روشن کنی راهِ خیر و نجات
نه آن‌کس که فرزند را واگذشت
خود از ریشه‌ی خویش بی‌بهره گشت
اگر خانه‌ات شد پناهی به عشق
در آن خانه، شیطان نماند به نیش
چو زن مهر پاشد به کانونِ گرم
شود مرد از آن آتش، ایمن ز شرم
چو مردی کند حرمتِ خانه‌دار
شود خانه‌اش قبله‌گاهِ وقار
خدا داده این نعمتِ همسری
که کامل شود نیمه‌ی دلبری
چه زیباست وقتی دو دل، یک نفس
به سوی کمالند، بی‌هوی و کس
در آغوش هم، دردها می‌روند
شب ظلمت‌انگیز، روشن شوند
یکی شمع باشد، یکی سایه‌بان
یکی اشکِ شبگرد، یکی آسمان
به جان هم‌نفس بودن آسان مباد
مگر عاشقی را ببینی نهاد
به هم خیره و گرم گفت‌وگویی
که لبریز باشد ز عطرِ سبویی
نه فریاد، نه قهر، نه واخواهشی
نه خشمِ پیاپی، نه خودخواهشی
بل آرامشی چون نسیمِ بهار
در آغوش یکدیگر، از هر مَضار
اگر مرد، سینه‌ست و زن، قلبِ اوست
که با هم شود زندگی رنگ دوست
به همسر بگو با زبان نگاه
که بی‌تو، دلم نیست جز نیمه‌راه
در آغوش مهرش بخوابان دلت
که آرام گیرد شبِ غصه‌ات
به زن حرمت آن‌گونه باید نهاد
که در سایه‌اش آید آیاتِ داد
و زن نیز مردش نهد در نظر
چو کوهی که باشد پناهِ سحر
در این خانه گر عقل و عشق آشتی‌ست
ببین آسمان را، که در سرمه‌زی‌ست
اگر مهر جاری‌ست چون رودِ نور
مبادا شود خُلقِ ناهنج و دور
نفس را بگیر و ز جان پاس دار
که این خانه، بیت‌اللهِ روزگار
اگر خانه گردد حریمِ خدا
نیازت برآید، ز هر ما سوا
در آن‌جا که زن شوکت خانه است
نبی نیز گوید که آن عرشِ ماست
نه از جنس ضعف است، این مهرِ زن
که رمز حضور است، در این وطن
به زن گر ندادند آن‌قدر و شأن
جهان گم کند راه، در توفشان
پس ای مرد! باش آگه از قدر او
به همسر بده مهر و هم عهد نو


بخش دوم: نقش پدر و مادر در تربیت

دلِ کودک از جنس آیینه‌هاست
اگر بشکنی، دیگرش نیست راست
ببوسش، بغل کن، ببر سوی نور
که این است تعلیمِ پاکانِ دور
مبادا که با کینه پرور دهی
نهالی که با مهر، باور دهی
به فرزند، صد بار اگر خطا
تو آموز صبر و عطا و وفا
تو با خُلق و خو، درسِ رفتار باش
نه با نطقِ بی‌روح، گفتار باش
اگر کودکی پرسشی بر زبان
بیاورد، مباش از جوابش گران
ببین آیه‌ای ز آسمانی کتاب
در آن پرسشِ پاکِ طفلِ صواب
مبادا که پُر گردد از ترس و خشم
دل کودک از دادِ آشفته‌چشم
تو آرام باش و ز دل پر مگو
که طوفان شود حرفِ تو، بی‌وضو
نترسان دلش را به نفرین و کین
مبادا شود بی‌پناه و حزین
بده مهر خود را، اگر کودک است
به وقتش، ادب هم سزاوار هست
ولی پیش از آن، خویشتن را ببین
که آیا تو خود را نهادی نگین؟
تو آموزگر باش در صبر و کار
که طفل از عمل می‌شود یادگار
تو آرام و بخشنده و راست‌گو
که او می‌شود نسخه‌ای از وضو
پدر خانه، چون کوه آرام و مرد
به فرزند، صد بار بر خود نبرد
مادر خانه، چون شمعِ شب‌های سرد
به اشکش دهد جان، ولی بی‌نبرد
ببین تربیت با دو بالِ وفاست
یکی مرد، دیگر زنی با خداست
نه آسان، نه ساده‌ست تعلیمِ عشق
که باید شوی صبرِ طوفان و دِشخ
تو بر جانِ کودک، نهالی بکار
که روزی شود سایه‌بانِ دیار
به کودک مگو «باش چون دیگران»
که هر کس بود خلقتی از جهان
بجو در وجودش، همان گنج را
که پنهان شده زیر صد رنج را
تو اگر دیده‌ای، می‌کنی آشکار
وگرنه شود دفن در روزگار


بخش سوم: فرزندپروری، آینده‌سازی و ارزش‌های ماندگار

به همسر بگو رازهای درون
که بی‌صحبتش دل شود واژگون
دو هم‌دل، چو کشتی به دریا روان
بدون اتحاد، آن شود بی‌امان
تو فرمانده‌ای، گر محبت کنی
نه چون سلطه‌گر، بلکه چون سَرکُنی
و زن ناخدایی‌ست با دلپذیر
که عشق از نگاهش شود دل‌پذیر
به فرزند، آیینِ مهربری
بیاموز تا یابد از خودگری
اگر گم شود در شبِ تار خویش
تو فانوس باشش، نه آوای نیش
به لبخند و لب‌دوختن، راه بَر
نه با خط‌کش و نه عصای سَر
ببین کودک امروز، فردای ماست
به تعلیم و تربیتش کن نگاه
تو از گفتنِ واژهٔ «آفرین»
مسیرش کن از ترس و تردید، بین
به سازش مده کودکِ نازنین
به اندیشه‌اش دانه‌ای نازکین
تو با کودکت چون رفیقی سخن
که هم راه بَرَد، هم شود بی‌چمن
بده قدرت اندیشه و گفتگو
که فردا رود با امید و وضو
مبادا که فردا به گمراهه رود
ز امروز اگر راه نی‌آموزد
تو آینده را در نگاهش ببین
و امروز را مثل فردا بچین
جهان از دلِ کودکان ساخته‌ست
و از تربیت، خانه پرداخته‌ست
تو سررشته‌داری، به تدبیر باش
نه با قهر و جبر، که با شیر باش


پایان‌بندی

خدایا! تو کن خانه‌ام را چو نور
که در آن بود عشق و عقل و حضور
به همسر، به فرزند، آیینه باش
به کردار و گفتار، آیینه‌تراش
به دل مهر بکار، به لب خنده ده
به سختی، صبوری و لبخند به
به جانِ عزیزت نَویس این دعا
که بی‌مهر، خانه شود بی‌نوا
مرا کن خدایا، پدر با وفا
که باشم درونِ دلم با صفا
به فرزندِ من ده ادب، نور، عقل
به همسر، دل آرام و صبر و نقل
بیاور در این خانه آرامشی
که باشد نشانِ خدایِ خَشی

 

  • ۰۴/۰۱/۲۹
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی