رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات دیدار یار

 

باسمه تعالی
دیدار یار (۱)

جانم سفر از زمین سما کرد
اشکم چو شهاب در فضا کرد
این درد نهفته در دل من
از عشق و صفا خدا خدا  کرد

 

 

دیدار یار(۲)
عشقت به دلم چه ها که نا کرد
این جان ز غمت تو را صدا کرد
پایان ره غم است دیدار
وصل تو مرا به ز جان رضا کرد

 

دیدار یار(۳)
دوری تو دل ز غم  چه ها کرد
در نیمه ی شب تو را صدا کرد
بی تاب تو شد دلم، رفیقا
شب‌ها غم تو  مرا فنا کرد


دیدار یار (۴)

یادت، دل ما چه باصفا کرد
شوقت، دل ما ز خود جدا کرد

با اشک زلال شوق دیدار
چشمم به فراق، گریه‌ها کرد

 


دیدار یار (۵)

این سوز درون، چه ماجرا کرد
غم‌های جهان، ز من رها کرد

آخر، به نگاه لطف و رحمت
این خسته‌دل از غمت رضا کرد

 


دیدار یار (۶)

چون عشق تو شام من صفا کرد
عشقت به دلم عیان و جا کرد
هر ناله ز شوق تو دمادم
آتش به دل و روان به پا کرد

 


دیدار یار (۷)

دوری ز تو درد بی‌دوا کرد
این دل ز غمت چه مبتلا کرد

دل در طلبت چو موج دریا
بر صخره‌ی غم ز خود رها کرد

دیدار یار(۸)
عشقت همه جا مرا فنا کرد
هر گوشه تو را ز جان صدا کرد
هر لحظه به یاد حق بسوزم
از دوری تو، دلم چه ها کرد


دیدار یار (۹)

چون آینه دلم جلا کرد
عشق ازلی مرا فدا کرد
ای یار، تویی صفای قلبم
دوری ز تو دل پر از بلا کرد

 

باسمه تعالی
دیدار یار (۱۰)

یادت به دلم مرا ندا کرد
هر لحظه دلم صفا صفا کرد
چشمم به امید وصل رویت
شب‌ها همه را ز غصه وا کرد

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات دیدار یار(۲)


دیدار یار (۱۱)

بر ظلمت شب، چراغ دیده
در سایه‌ عشقت، آرمیده

دوری ز تو، آتش دل‌افروز
اما به امید حق، تپیده

 


دیدار یار (۱۲)

این سوز، حدیث اشک و آهم
هر لحظه تویی امید و خواهم

باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهم

 

دیدار یار(۱۳)

با اشک، صفای دل مهیّا
از باغ امید، گل به دنیا

دیدار رخت، بهار جان است
بشنو سخن دل و تمنّا

باسمه تعالی
دیدار یار (۱۴)

 با اشک، گشوده راز دل را

با مهر تو گشته دل شکوفا

این دل به امید شوق رویت
بشنو ز حدیث آه و نجوا

 


باسمه تعالی
دیدار یار(۱۵)
از نور نگاه، دل شکیبا
از لطف تو گل دهد تمنا
با اشک، چراغ دل فروزان
در سایه عشق، دل مصفا

 

باسمه تعالی
دیدار یار(۱۶)
با اشک، صفای جان نمایان
در هجر تو گشته ام پریشان
از شوق تو جان به لب رسیده
آتش به دلم شده فروزان

 

 

دیدار یار (۱۷)

هر دم دل ما تو را امید است
پایان شب سیه سفید است
این دل به امید شوق رویت
فردای سفر، تو را نوید است

 


دیدار یار(۱۸)
با اشک، طراوت است دل را
با یاد تو سبز، دل به دریا
بنگر به نوای دل‌شکسته
فریاد دلم به آسمان ها

 

 


دیدار یار(۱۹)
با اشک، ز درد گشته غوغا
در جلوه مهر، دل شکوفا
باشد به صفای عشق پاکت
گردد دل ما ز عشق سودا

 

باسمه تعالی
دیدار یار (۲۰)

این دل ز فراق، ماجرا داشت
از دوری یار، خود عزا داشت
بشنو ز حدیث آه و جانم
همواره مرا غم و دغا داشت

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱)

 


نفس
نفس است که دائم به خطا می‌خواند،
ما را به گناه  یا بلا می خواند
این دشمن پنهان که نهان جا دارد،
هر لحظه مرا سوی فنا می‌خواند.


هوای نفس
به هر دم که دل در هوس گم شود
ز باغ حقیقت، بسی غم شود
رهی سوی تقوا برو، با خرد

که قرب خدا نور و همدم شود

 


نفس اماره
نفس اماره کند دل را تباه

جان و دل گردد اسیر و بی پناه
نور ایمان را ز دل بیرون برد
وسوسه دام شیاطین در گناه


نفس لوامه
نفس لوامه کند دل سرزنش
می کند دل را ملامت از منش
توبه باشد چاره ساز و بندگی
هر گناهی را به توبه واکنش


نفس مطمئنه
نفسی که بود ز نور یزدان و یقین
هر کار بشر بود ز اخلاص، ز دین
گویند که نفس مطمئنه است، تمام
در راه حقیقت است، آرام و متین


فنا
در وادی عشق، دل فنا خواهد شد
هر ذره ز جان، پر صفا خواهد شد
چون هیچ شدم، حقیقتش رخ بنمود
وصلت ره حق، دلربا خواهد شد

 

 

بقا
آن دم که ز خود گذشتم و گم گشتم
در ذات خدا محو و همدم گشتم
فانی شدم از خویش، بقا شد جانم
در پرتوِ ذات تو فراهم گشتم

 


وصل
ای نور وصال تو چراغ دینم
عطرت به دلم ز غم دهد تسکینم
دل می‌طلبد که بنگرم روی و جمال
ای جان جهان و شادی دیرینم

 

 

هجران

از درد جدایی تو با جان چه کنم؟
وز هجر تو با شام و شبستان چه کنم؟
اشکم ز غمت چون که روان است به دل،
بی نور رُخت به این خروشان چه کنم؟

 


عشق

دل در دل شب، به یاد تو بیدار است
در هر نفسی، یاد خدا در کار است
شوقی که بود در دل ما، آن عشق است
عشق است که در جان و جهان اسرار است

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲)


طریقت
طریقت، سفر در درون دل است
که بیرون دل، وهم و بی‌حاصل است.
طریقت، ره عاشقان در سلوک
مسیرش، مسیر دل و سائل است.

 


حقیقت

حقیقت در دل پاک است تابان
بسوزاند دل و جان را چه آسان
بود ذات خدا و جود مطلق
تجلی کرده در قلب و درخشان

 


شریعت
شریعت نشان از حقیقت دهد
به ما راه ایمان و عزت دهد
مسیرش به سوی وصال است و نور
ره روشنایی و حکمت دهد


سکر
به سُکرِ خرد، جان به پرواز شد
ز رازِ جهان، دل به اعجاز شد
که در وادیِ عشق، آن بی‌کران 
به هر لحظه در عمقِ، یک راز شد

 

صحوت
خورشید حقیقت از درون می‌ گردد
دل در غم و جهل، بی‌سخون می‌ گردد
صحوت به درون آمد و آگاه شدم،
در خواب جهان چو سایه‌گون می‌ گردد

 


کشف
هر دل که به جستجوی حق گام نهد
نور ازلی به جان و فرجام نهد
دل کشف کند نور خداوند وجود
از شربت عشق، در دلش کام نهد

 


مشاهده
با چشم یقین و دل به اطراف نگر
در عمق وجود، نور یزدان بنگر
با چشم دلت  مشاهده می گردد
آنچه نتوان دید، ز دیده در سر

 

 

محبت
محبت شعله‌ای از نور جانان
بود سرچشمه‌ی اسرار پنهان
هر آن کس پا نهد در وادی عشق
شود روشن دلش از نور یزدان

 

نور

این جهان با نور حق با ارزش است
کی جهان بی اذن او در گردش است
هستی و عالم ، تجلی خداست

نور یزدان عامل هر چرخش است

 


ظلمت
در ظلمت دل، ز آتش دل گویم
تنهاست خدا منجی و حق جویم
در تاری شب، دیده ها کور شود

راهی نبود، جز ره حق، بر رویم

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۳)

 

تجلی 
از نبی تا حضرت صاحب زمان
جملگی باشند انواری گران
شد تجلی نور یزدان، منعکس
در ولایت، درنبی و کهکشان

 

قلب

خداوندا، در این شب‌های قرآن
ببخشا جرم ما، عصیان و نسیان
کتاب معرفت، سرچشمه‌ی نور
بتابان نور خود بر قلب انسان

 

ذکر

ذکر ما چون زمزمه با دلرباست
ذکر قلبی، در خفا و بی صداست
ذکر دیگر، در عمل آید پدید
یاد حق، ذکری فراتر از نداست

 

 

مراقبه
در خلوت دل، مراقبه راهی ناب
دوری ز جهان پر گهر، فتحی باب
در ذکر و سکوت، دل شود نورانی
بی نور خدا، در غمی، در گرداب

 

توحید

در وجود و فطرتِ انسان، خداست
نورِ او در جان و دل‌ها، رهنماست
گر بپرسی، اهلِ گیتی رازِ آن
هر کسی گوید جهان از کبریاست

 

 

سلوک
گر اهل سلوکی و نیایش با «هو»
بسیار مخور، راز مگو، نیکو گو
با اهل دل و اهل قلم، هم ره شو
تا فکر و عمل شود به راهی یکسو

 

 

بی خود از خود

عشق یعنی بهر حق، قربان شدن
بی خود از خود گشتن و حیران شدن
منتظر باشی که فرمانی رسد
در ره حق، عاشق جانان شدن

 

جمع
در جمع وجود، هر چه بینیم یکی‌ست
در جلوه‌ی او، هر چه جوییم یکی‌ست
جز ذات خدا، کسی نمانَد باقی
جمع همه در اوست و گوییم یکی‌ست

 


فرقت
آن کس که ز وحدت خبری می گوید
از جمع حقیقت نظری می گوید
هر کس که ز فرقت سخنی را گوید
از درد جدایی خطری می‌گوید

 

عارف

عارفان غرق حق و هم راز گشت
جستجوی عشق حق آغاز گشت
غرق در دریا شدند با ذکر «هو»
دل به معشوق ابد طناز گشت

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی


 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۴)


سالک
عشق ما نوری زحق در جان ماست
وصل جانان، آرزوی دل ، صفاست
سالک حق، جان به یزدان می‌دهد
سالکان را، ترک دنیا، رهنماست

 

ولی

اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی مصطفی را
تفکر پیشه کن با زهد و تقوا
که عشق ایزدی مقصود ما را

 

قطب

محمد قطب عالم، نور هستی
هدایت گر بود در حق پرستی
بود او رهنما در عالم و کون
دل عاشق بود در شوق و مستی

 

عالم مثال

در خواب و خیال، عالمی بی‌پایان
سرچشمه‌ی راز، در درونش پنهان
نقشی ز حقیقت است و آیینه‌ی حق
هر ذره در آن، جلوه‌ای از جانان

 

 

عالم غیب
در عالم غیب، عالمی ناپیداست
در خواب و خیال، عالمی در رویاست
اسرار نهان، در درونش اعیان
عشق ازلی در دل و جان پیداست

 

عالم شهود
در عالم دون، چون شهود است همه
باطن  به درون و در قیود است همه
در جان و دل عارف و سالک پیداست
نور ازلی، مظهر جود است همه

 

حجاب

حجاب دل شود مانع ز احسان
کند دور از حقیقت، روح انسان
خدا در دل گزیند جای خود را
نهان شد راز حق، در جان پاکان

 

قوس نزول

از نور الهی به جهان، فیض رسید
هر ذره ز اسرار، وجودی است پدید
در قوس نزول، جلوه گر شد اسرار
از عالم عقل، می رسد نور و امید

 

 


قوس صعود

در قوس صعود، راهِ دل پیدا شد
هر ذره به نور عشق، یک دریا شد
جان غرقِ صفا گشت ز اسرار وجود

از عشق خدا، جان و دل احیا شد

 

 

وحدت  وجود

هر جا که نشان از خدا باشد نور
دل‌ها شود از کینه و نیرنگ به دور
با وحدت  دل به سوی او می‌پوئیم
این قافله با حکم خدا شد مامور

 

 



 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۵)


حیرت
در وادی عشق، عقل حیران باشد

دل مست رخ جان جانان باشد
هر لحظه ز نوری، هزاران پرتو
این راز که پیداست، پنهان باشد

 

هو
حضور حق تجلی شد به دل‌ها
برد سالک به یزدان، عرش اعلا
کمال آدمی را شد سبب "هو"
رها سازد بشر، از جهل و محنّا

 

 

 

صفات الهی
ای خالق بی‌نیاز و بی‌چون و مثال
ذاتت ز فرای عقل و ادراک و خیال
رحمان و رحیم، سرمدی در احسان
در وصف تو حیرت است و ادراک محال


باطن
در باطن ما، حقیقتی پنهان است
از چشم بشر به دور و آن در جان است
رخسار فریبنده بود در انسان
خوشبختی ما به علم و هم ایمان است

 

ظاهر
حفظ باطن از وجود ظاهر است
باطن از ظاهر، همیشه برتر است
ظاهر زیبا، چه سود است بی درون؟
نور حق در باطن و زیباتر است

 

حضور
جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان، داد و فریاد مکن
روزی تو از روز ازل تامین شد
   در محضر حق، آه و بی داد مکن

 

غیبت
غیبت مکن ای دوست، ز تقوا گو چند
بر نفس بزن تیغ و ز عقبا گو چند
هر کس که زبان خویش محفوظ  نمود
در محضر حق باشد و از  معنا گو چند

 

ذوق

ذوق است شراری از وصال ازلی
چشمی که ببیندش به حال ازلی
هر ذره در این جهان نشانی دارد
از لذت و راز آن جمال ازلی

 

شهود
شهود است حقیقت، که عیان می‌آید
نوری ز حضور بی‌کران می‌آید
نه عقل و نه حس، درک آن نتواند
این لطف خداست، بی‌نشان می‌آید

 

 

خرابات
خرابات است و بیداری بشر را
مکانی بهر نجوا، حق نظر را
مسیر حق تعالی، نور و ایمان
ز خواب غفلت و جانان خطر را

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۶)

مجذوب

در وادی عشق دل چو مجذوب شود
جان از سر شوق، مست محبوب شود
هر لحظه به جذبه‌ای رود سوی وصال
دل غرق به نور حق، مغلوب شود

 


مرید
در وادی عشق، یک مراد است و مرید
مرشد بگشاید ره حق، نور و امید
دل از دگری و خود شود فارغ و مست
در سایه‌ی نور، دل پر از عشق و نوید

 


مرشد
مرشد آن است که دل در ره یزدان دارد
راه او نور و دلش صدق فراوان دارد
می‌برد جان و دلِ عاشق خود سوی وصال
هر قدم در ره حق، نورِ درخشان دارد

 

فتوت

فتوت در جوانمردی چه زیباست
گذشتن از خود و دعوت به تقوا است
محبت بر خلایق رسم یاران
که این راه خدا باشد، چه والاست

 


مقام
زهد و ورع و توبه ره یار
بر اهل رضا، منزل اسرار
با صبر و توکل سوی حق رو
این راه وصال است به دلدار

 


حال
در حال، دلم ز نور حق شد حیران
افتاد حجاب از دل و از جانان
نه صنع بشر بود، نه احسان، نه تلاش
فیضی است که آید ز عطای رحمان

 

یقین
چه خوش گفت مظلوم عالم چنین
خدایا، به مردم نما راه دین
بمانند در بندگی استوار
که بینند حق را به چشم یقین


غفلت
در مسیر عشق، غفلت سایه‌ای‌ست
یاد حق روشن کند دل، هدیه‌ای‌ست
دل اگر غافل شود از نور حق
دور گردد از حقیقت، لطمه ای ست

 

وصال
می شود سیراب هر تشنه ز آب
آب جویای لب خشک است و ناب
عاشقان آرام گشته با وصال
کی دهد معشوق عاشق را عذاب؟

 


نیاز
تعالی بشر، علم و کمال است
بدون امر حق، کاری محال است
نیاز ما به حق از واجبات است
برای آدمی رشد و مجال است

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات عرفانی(۷)

 

غنی
در راه خدا، چو دل غنی گردد خوش
فارغ ز غم و غصه همی گردد خوش
هر کس که به حق بسنده سازد دل را
در وصل خدا، بی‌غمی گردد خوش

 


سیر آفاق

در آفاق نگر، هر آنچه پیداست ز حق
هر ذره نشان لطف دریاست ز حق

در هر گل و برگ و نغمه‌ی باد صبا
آیات جلال و نقش والاست ز حق

 

سیر انفسی

در خلوت دل، هر آنچه پیداست ز حق
آیات جلال و نور یکتاست ز حق
در هر نفسی، صدای حق را بشنو
هر لحن دل انگیز که بر ماست ز حق

 


میخانه
در میخانه زنید، محفل عشق و صفاست
جای مردان الهی بود و یک دریاست
غیر حق نیست در این خانه‌ی عشق
مستی جان و روان، از رخ دلدار، خداست

 


پیر مغان
آنجا که صفای عشق برپا گردد
راز دل ازین فسانه پیدا گردد
چون شیخ نباشد ره ما را مرشد
پیری ز ره مغان مهیا گردد


حق الیقین
حقیقت در خلوص و در یقین است
به پاکی دل و حق الیقین است
اگر خواهی حقیقت  از لب عشق
رهایی از دل و عین الیقین است

 


عین الیقین
چشم دل جوید تو را عین یقین
دیدنِ حق را به دل باید، مبین
نه به فکر و نه به عقل و نه به چشم
نیست حاصل جز به دل، عین الیقین

 


علم الیقین
ای دل ز یقین چراغ جان باید یافت
در راه حقیقت جهان باید یافت
علمی که بود ز نور دانش آغاز
سرچشمه‌ی دید در عیان باید یافت

 


بحر وجود
هر ذرّه که در پهنه ی دنیا باشد
در بحر وجود، جمله پیدا باشد
در ظاهر اگر هزار رنگش بینی
در باطن آن، ضمیر یکتا باشد

 


وجود مطلق

در بحرِ وجود مطلق است غوغایی
آیینه‌ای از حقیقت و یکتایی
سرچشمه‌ی هر بود و نبود است خدا
عالم ید واحد است و بی همتایی



سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات عرفانی(۸)


نفی و اثبات
نفی است رهی که دل به جانان برسد
دل از همه جز خدا، به ایمان برسد
چون هر چه ز غیر حق جدا گردد دل
وصل دل و جان و نور یزدان برسد


طلب
در راه طلب، دل ز اغیار رها
از وهم و خیال و هر گنه کار جدا
هر کس که گذر کند ز اعماق وجود
راهش به درِ خانه‌ی یار است، خدا

 



هستی مجازی

انعکاسی ز حقیقت، به ما اعیان است
بازی زندگی و چهره ی آن  نقصان است
هستی ما و مجازی همگی سایه‌ی نور
جلوه‌ی حق ز حقیقت ز ما پنهان است

 

باسمه تعالی
نور ذات
آن نور ازل که بی‌نهایت باشد،
سرچشمه‌ی هرچه در طبیعت باشد.
پنهان به نظر ولی عیان در دلها
آن راز نهان هر حقیقت باشد.

 


غیب الغیوب
در پرده‌ی غیب،  راز حق  پنهان است
نور ازلی، در جهان تابان است
دل در طلب حکمت و سرّ دانش
در محفل عشق، روح و جان حیران است

 


سر
در سرّ جهان هزار معنا دیدم
در هر نظر از نشانه امضا دیدم
هرچند که دل ز فهم رازت عاجز
در سایه‌ی عشق، راز دنیا دیدم

 


قرب نوافل
هر نفل که از دل به یزدان باشد
عشق ابدی، نورِ جانان باشد
با سایه ی نفل، دل به ایزد بسپار
تا رازِ خدا، همدم جان باشد

 


قرب فرایض
فرمان خدا چراغ راه است مرا
هر فریضه‌ای کلید جاه است مرا
در بندگی خدا شود دل نزدیک
این عشق به او، صد گواه است مرا

 


محبت خاصه
در ره یزدان، حقیقت جان فزاست
عشق خاصه، از خدای کبریاست
هر که از خود بگذرد او باقی است
در مسیر دلربا،  عشق و صفاست

 

ذات
ذات حق چون گوهری اندر نظام
خارج از عقل است و ادراک و کلام
معرفت افزون کند انوار حق
ذات حق، همواره تابد، مستدام

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

محموعه رباعیات واژه های عرفانی(۹)

 

صفات
تجلی حق در صفات خداست
نه در ذات او و نه در جلوه‌هاست
فرشته دمد روح را در بشر
به اذن خدا جاودانی رواست

 

فیض
خوشا آنان که ایمان در قیامت
رهاشان کرد از افسونِ غفلت
برای کسب فیض  نور سرمد
گذشتند از خود و دنیا و ثروت

 


فیض مقدس
فیضی که ز ذات او روان است هنوز
آیینه‌ی حق، دلِ جهان است هنوز
این هستیِ ما ز سایه‌ی فیضِ خدا
بنگر که بَر آن فروغ، جان است هنوز

 


فیض اقدس
فیضی ز خدا بی‌کران می‌تابد
در ذات قدیم، جاودان می‌تابد
از فیضِ ازل، عالمی شد پیدا
از چشمه‌ی حق، بر جهان می‌تابد

 


عالم جبروت
در عالم بالا جبروت است نهان
مافوق فلک باشد و بیرون ز زمان
هر کس که ز عشق پانهد در این ره
رازی ز خدا و نور حق گشت عیان

 


عالم ملکوت

در عالم دیگر، ملکوت است پدید

آنجا همه از نشان یار است امید
روح و ملک است و قدسیان رقص کنان
هر گوشه پر از لطف خدا هست نوید

 


عالم ناسوت
در عالم ناسوت، روان حبس شود
دل از غم دوری و فغان حبس شود
این عالمِ فانی، سرای من و توست
عشقی به خدا، در نهان حبس شود


حیران
از جلوهٔ روی حق، جهان حیران است
این عقل زِ شوقِ تو به دل نالان است
در حیرتم از جلالِ رویت، ای دوست
خورشید جمالِ تو مرا درمان است

 

نفی صفات
در نفی صفات، فکر درمان باشم
از هر هوسی تهی و انسان باشم
نفی «من» خویش از وجود و جانم
در وادی عشق، غرق جانان باشم

 

 


بی نیازی
از ناز و نیاز هر دو فارغ باشم
چون سایه به لطف دوست، لایق باشم
از هر هوسی دلم رها گردد ، چون
کافی‌ست مرا که در حقایق باشم

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۰)


قدم
در راه وصال، جان فشان باید شد
در دامن عشق، بی‌کران باید شد
هر کس که قدم نهاد در وادی دوست
فانی ز جهان و جاودان باید شد


حدوث
هر ذره که از لطف خدا حادث شد
با نغمه ی عشق، زنده و خالص شد
هر لحظه جهان ز نو شود با نورش
آیینه ی حق شد و جهان وارث شد

 


مرآت
دل آینه‌ ی پاک و چه زیبا باشد
گنجینهٔ راز حق، هویدا باشد
مرآت حق است، معدن عشق و صفا
آیینهٔ حق، چراغ دل‌ها باشد

 


لیلی و مجنون
مجنون ز جنون، ره حقیقت پیمود
هر لحظه دلش کمال و عصمت پیمود
در سیر لقا، نشان ز حق می‌بیند
عشقی که فناست، راه حکمت پیمود

 


نور محمدی
عشقی که خدا بر دل و جان بخشید
نوری ز ازل، سوی جانان بخشید
این نور محمدی است، عالم‌ گستر
بر قلب نبی، نور و قرآن بخشید

 

خلوت
هر کس که تو را ز دل صدا کرد
در خلوت شب، خدا خدا کرد
دل از همه غیر دوست بگریخت
با شوق تو رازِ دل روا کرد

 

جلوت
در خلوت دل، سکوت با معنا شد
در جلوت خلق ، یاد حق بر پا شد
در هر نفسی حضور او را دیدم
هر لحظه دلم ز مهر او شیدا شد

 



سکینه
هر دل که ز شور عشق حق سرشار است
از بند جهان رسته و هشیار است
سکینه چو باران به دلش بنشیند
جان و دل او تهی ز هر  زنگار است

 


عالم ذر
در عالم ذر، عهد و پیمان بستیم
هر ذره ی ما، دل به یزدان بستیم
بر وحدت حق، می دهد جان گواه
از عشق خدا ، دل به جانان بستیم

 


راز
راز است که جان را به جنون می‌خواند
هر لحظه به دل حدیث خون می‌خواند
ای دوست، اگر به جان خود گوش کنی
یک زمزمه ای تو را درون می خواند

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۱)


آینه دل
بطن انسان، همچو یک آئینه است
نور یزدان منعکس در سینه است
گر بود شفاف و روشن آینه
دل رها از  دشمن دیرینه است

 

خرقه

خرقه بر دوش، رهایی ز دل و شیطان است

پوشش عشق، مسیری به ره ایمان است

آن که در جستجوی مرشد با تقوا هست

فارغ از وسوسه ی جان و دل و بهتان است

 

 

سماع
چرخید زمین ز شوق دیدار سماع
جان گشت رها ز قید تکرار سماع
هر ذرهٔ خاک در طرب می‌رقصد
دل سوخته ی لطف و اسرار سماع

 

کعبه دل
کعبه‌ی ظاهر به نیکویی رواست
کعبه‌ی دل جای عشق و ماجراست
کعبه‌ی ظاهر دهد سمت و جهت
کعبه‌ی دل، خانه‌ی نور خداست


وجد
دل در طرب از عشق، چه‌ها می‌خواند
در نغمه‌ی شوق، بی‌صدا می‌خواند
هر ذره در این باغ به وجد آمده است
دل، راز نهان را به خفا می‌خواند

 


زهد
دنیا همه نقش است، بر آیینه ی  وهم
هر رنگ که بینی، همه در پرده ی غم
آن کس که ز زهد می رود سوی خدا
هر لحظه رساند ز خدا، عفو و کرم


ریاضت
ریاضت ره عشق است، ز دریا برخاست
این همه لطف ز عشقی است که بر ما برخاست
از چنگ هوس برون شدن کار دل است
در آتش نفس، جان ز جان ها برخاست

 


شوق
جان در طلبِ وصالِ جانان سوزد
کاین شوق ز دل برون و خوبان سوزد
در وادی عشق، شوق جان سوی خداست
در اشک روان گردد و انسان سوزد

 


تجرید

اگر خواهان حقی و حقیقت

تجرد پیشه کن دوری ز ظلمت
جدایی از دل است و جان فانی
سبب گردد تعالی و سعادت

 


تفرید

در خلوت دل، نوای او می‌شنوم
راز ازلی، صدای او می‌شنوم
تفرید مرا ز خویشتن محو کند
در هر نفسی، عطای او می‌شنوم

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۰/۲۴

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۲)


مقام قرب
قرب تو مرا نور جان می‌ گردد
با یاد خدا، شادمان می‌ گردد
تا مهر تو در جان و دلم بنشیند
هر لحظه دلم، گل فشان می‌ گردد



صراط مستقیم
صراطی که ما را به یزدان برد
بود راه قرآن و انسان برد
که این ره ز دل بگذرد با نماز
بود مستقیم و چه آسان برد

 


اذن دخول
مرشد دل می دهد اذن دخول
می کند تاکید در حفظ اصول
تا مراتب طی شود در معرفت
تا شود اعمال تائید و قبول

 

حریم قدس
حریم کبریایی، قدس و پاک است
رها از آتش نفس و خوراک است
اگر تو جان دهی در راه معشوق
وفای عهد یزدان  را ملاک است

 

 

اسم اعظم
اسم ازلی، ز نور دل پیدا شد
راز ابدی، ز دیده‌ها افشا شد
هر کس به فراخ دل رهی پیدا کرد
از قید زمین و از هوا، دریا شد.

 

 

نقشبند
نقش بند دل خدا باشد نه غیر
او کند تزئین دل ما را، ز سیر
می برد نزد خود و انوار پاک
گر کنی دل را رها، با کار خیر

 

 

قبض
جان در قفس خویش، چو غمگین گردد
دل در ره عشق، سخت و سنگین گردد
این قبض، نه قهر است که مهر است نهان
کز لطف خدا، دل به تسکین گردد
 


بسط
این بسط نه از رنج، که از لطف خدا هست
در جان بشر، هم چنان شور و صفا هست
در بسط، دل از قید هوا  آزاد است
از لطف خدا، نور حق هر جا هست
 

 


فتوحات
فتح دل با نور حق بیدار شد
راز و اسرار خدا، اظهار شد
نور یزدان مرهم هر درد و غم
تابش حق، عامل اقرار شد

 



بیت الحرام
دل کعبه ز نور حق، فروزان باشد
هر گوشه‌ی آن، نور یزدان باشد
بیت الحرم است، گر به ظاهر از سنگ
دل مرکز عشق، باغ ایمان باشد

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۰/۲۵

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۳)

 

انابت
در سایه‌ی توبه، دل شود مامن اسرار
دل پاک شود از گنه و تاری افکار
گر صدق نهی در دل و جان، ای دوست
آزاد شوی ز بند دنیا، اغیار

 


تقوا
دوری ز گناه، نور تقوا گردد
این جلوه‌ی پاک اهل معنا گردد
هر لحظه حضور حق به دل جاری کن
عشق ازلی، چراغ دل‌ها گردد

 



مشرب
مشرب، ره عشق است به سوی یزدان
دل، مقصد عشق است و وصال جانان
هر لحظه تمنای دل است، حق طلبی
این ره ، ره دلهای رفیق است به جان

 

 



مزاج عشق
مزاج عشق راهی بی مثال است
رهی پر پیچ و خم بهر وصال است
در این ره رنج و محنت‌ها فراوان
ولی مقصود، لطف ذوالجلال است

 



عروج
رفتم ز جهان و دل ز دنیا بستم
بر قله‌ی عشق، پر ز سودا بستم
عالم چو حبابی است ز دریای وجود
جان غرق در این بحر، ز پروا بستم

 


آفتاب معرفت
آفتاب معرفت بر جان بتابد هر زمان
گر کنی آرسته دل را با نوای دلستان
شد حقیقت جلوه گر در جان و دل
بی خود از خود شو، ببینی حق عیان

 


رندان

در خلوت دل، نوای حق در جان‌هاست
رندان همه جمعند، که دلها شیداست
فریاد دل است، از دلت می آید
در محضر عشق، نور یزدان برجاست

 


عالم الهویه
هستی ز هویتِ خداوند کبار
دل محو تماشای خدای دادار
جانم ز هویتِ تو آگاه شده
رسته دل و جان ز هر غم و هر زنگار

 


الوهیت
در عمق وجود، نور حق افشا شد
از چشمه جان، راز او معنا شد
هر ذره که در جهان نمایان گردد
آیینه‌ای از حقیقتش پیدا شد

 


لاهو
لاهو صفتی است از خدای منان
خارج ز بیان و وصف و اظهار عیان
در ذهن بشر، عقل بشر، ناگنجد
مافوق خلایق است و در عرش مکان

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۰/۲۶

 

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۴)

 

بی‌چون
هر ذره ز نور حق هویدا گردد
هر دیده ز شوق او شکوفا گردد
ذات تو طنین عشق در جان جهان
بی‌چون و مکان، حق تعالی گردد

 

مظاهر الهی
هر جلوه که در جهان هویدا گردد
با امر خدا، خلق و معنا گردد
آئینه ی حق، در ظواهر پیداست
عشق است که دل شور و شیدا گردد

 

اسما حسنی
ای حیّ و حکیم، ای کریم و دانا
ای یار و پناه هر دل بی پروا
اسماء تو دریای کرامت، نور است
دل می‌شود از یاد تو غرق معنا
 

 

 

حب ذات
حب ذات است، برد دل به گلستان وفا
خودشناسی است، کند دل پر از نور و صفا
دل شود چشمه‌ی جوشان حقیقت، بی شک
حق‌شناسی است رهی سوی کمال دلها

 

 

نفس رحمانی
نفس رحمانی سبب گردد نجات
نفس ما از نفس حق دارد حیات
نَفَسِ رَحمانی، چو عطری در جهان
لحظه ای بی فیض او مرگ و ممات

 


جلوه‌گاه
هر ذره چو خورشید به پا آینه‌ها
هر جا نگری، روی خدا آینه‌ها
آگاه شود دل، که بود جلوه ی حق
در هر نفَسی و در سما آینه‌ها

 

 

عرش الهی
عرش است مقام وصل جان و جانان
سرچشمه‌ی عشق ذوالجلال و قرآن
هر دل که به عرش کبریا دارد شوق
بی‌خود شود از خویش، ز بزم یاران

 


مستأثر
نامی است نهفته در راز کبیر
مخفی ز همه، ولی به دلهاست منیر
پنهان ز نظر، سرّ خدا مستأثر
جز حق نشناسد چنین نام قدیر

 


حسن ازلی
حسن ازلی در دل و در جان است
اندر دل پاک، حسن حق پنهان است
در وادی عشق، حسن او عالم تاب
زیبایی حق در دل انسان است

 


نور هدایت
در ظلمت شب، نور حق تابان شد
نور ازلی است بر دل و بر جان شد
اسرار خداست در دل ما پنهان
از عشق خدا، جان ما رخشان شد

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۵)

 

حسن ختام
ره عشق حق را به ایمان سپار
که هر لحظه دل را به یزدان سپار
چه زیباست پایان این راه عشق
که حسن ختامش به جانان سپار

 


رجعت
رجعت به دو معناست در این کون و مکان
گاهی به زمین است، گهی عرش و نشان
قطعا که همه به سوی حق برگردند
راهی به سوی حقیقت است و یزدان

 

 

 


حضور قلب

دل را ز غبار غفلت آزاد کنید
راهی به حضور قلب، ایجاد کنید
ذکری به دل و زبان ز یزدان گوئید
در محضر حق، بندگی یاد کنید




الهام
هر لحظه ز غیب، نغمه‌ای می‌آید
بر قلب بشر، رعشه ای می‌ آید
چون دیده ز غفلت به حقایق  پی برد
از عشق خدا، واله ای می آید

 


وحی
وحی، آینه‌ی جمال حق در دلهاست
پیوند میان جان و جانان  بر جاست
این لطف خداست بر رسولان نازل
نوری است ز خورشید حقیقت پیداست

 

 


لطیفه نورانی
با ذکر خدا، جان و دل کن شفاف
دوری ز عدالت است ظلم و اجحاف
در سیر و سلوک لطف حق بی‌پایان
در بندگی است مهر حق و الطاف

 



تسبیح
هر لحظه که دل به ذکر و تسبیح خداست
آرامش جان در دل است و پیداست
از شوکت و قدت خداوند تبار
تسبیح خداست، یاد آنها بر ماست

 


تمحید
حمدی که سزاوار خدای یکتاست
ذکری که به لب، نشان فضل و تقواست
قاصر ز ثنای توست در ذکر و بیان
ای آن که وجود ما ز تو،  پابرجاست

 


تهلیل
هر ذره ز نور حق بصیرت گیرد
ذکر تو ز دل، غبار غفلت گیرد
"لا" نفی کند هر آنچه جز او باشد
"الا" به یقین، ره سعادت گیرد

 


تکبیر
ذکر تکبیر نشانی ز وجود ما گشت
عالم از نور خدا پر شد و بر جانها گشت
شد جهان مظهر یزدان و گلستان گردید
دل ز هر وسوسه  آزاد، ز هر اغوا گشت

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۰/۳۰

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۶)


تفکر
تفکر پیشه کن در خلوت خویش
بیابی رمز و اسراری ز حق بیش
تفکر در جهان و خلقت و نور
نباشد غفلتی برشاه و درویش

 


تدبر
تدبیر زمین و آسمان با حق است
هر ذره ز نور کهکشان با حق است
گر عقل بسنجد ره خود با تدبیر
آغاز و سرانجام جهان با حق است

 


عین ثابت
در علم خدا، هر آنچه پیدا شده است
اسرار جهان به ذات، معنا شده است
اعیان ثوابت‌اند در علم قدیم
ظاهر به تجلی اند و افشا شده است

 


هیچستان
هیچ است مکان وصل حق با یاران
راهی به صفای جان و نور جانان
چون هیچ شوی، به سوی وحدت آیی
آنجا که رها شوی ز خویش و هجران

 


غلام عشق
عشق می ورزد خدا، عاشق شوی
محرم راز و جمال حق شوی
گر غلام حق شوی از جان و دل
در بهشت وصل او لایق شوی

 


رنگ تعلق
تعلق اگر در دلت نقش بست
چو زنجیر بر دست و پایت نشست
رها کن دل از بند نفس و قفس
ره اهل دنیا کند خوار و پست

 


نقش الهی
در هر ورق از دفتر هستی پیداست

ای خالق هستی که دل از تو شیداست
جلوه گری نقش خدا عالم تاب 
هر نقش ز تو، جمال قدرت‌آراست

 

 


راز بقای عشق
راز باقی و بقا در بندگی است
در فنای حق و در بالندگی است
هر که گردد ذوب یزدان در خلوص
عشق او جاوید و در پایندگی است

 


زنده جاوید

زنده نشوی، مگر که فانی گردی
فانی چو شوی، آسمانی گردی
در وادی عشق، سر بنه بر خاکش
از خویش گذر، که لامکانی گردی

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۱/۱

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۷)

 

صراحی
صراحی چو جامی است جان‌پرور است
شرابش زلیخای دل، اطهر است
که هر قطره‌ از باده‌اش راز حق
و این مستی از لطف حق مظهر است

 

 

جام جم
دل جام جم است، لیک غافل هستیم
پیداست جهان، ما به باطل هستیم
جامی‌ست درون دل که گیتی در اوست
ما در پی نفس و دور باطل هستیم

 


پرده برداری
ای دیده که محجوب ز دیدار شدی
در ظلمت و جهل  خود گرفتار شدی
هر کس که زند پرده ی عالم بالا
چشمان دلش روشن و هشیار شدی

 


صفت جلال
ای خالق قدرت و جلال و جبروت
در دست تو جنّت است و نار و ملکوت
هیبت ز تو باشد و شکوهت بی‌حد
با یاد تو زنده است، ایمان و ثبوت

 


جمال
انگاه که از عشق تو سر شار شدم
در بحر جمال، غرق اسرار شدم
نور تو کند جان و دلم را تسخیر
این شوکت توست، محوِ دیدار شدم

 


تسلیم
تسلیم به امر حق، رهایی‌بخش است
همراهی با خدای انس و عرش است
تعبیر به ضعف، اشتباه و واهی است
پیوند عمیق حق و ما در فرش است

 


قضا و قدر
هر لحظه فلک  با توان می‌چرخد
بر گرد خودش، بی امان می‌چرخد
ما رهروِ تقدیر، اسیر تدبیر
تسلیم خدائیم، جهان می چرخد

 


رزق معنوی
رزقی که ز تسلیم و رضا می‌گردد
در چشم حقیقت آشنا می‌گردد
آن کس که ز دنیا و هوس فارغ شد
نور ازلی ، دلگشا می گردد

 

جذبه
ای نور ازل، دل از تو آرام گرفت
در جذبهٔ عشق، جان سرانجام گرفت
بردی ز دلم، هرچه غیر از حق بود
نور تو به دل، جلوه ی تام گرفت

 


تدبیر
هرچند که انسان پی هر تدبیر است
لیکن همه کار، حکم حق تقدیر است
آنجا که قضا می کند حکم تو را
تدبیر خلاف، نافی و زنجیر است

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۸)

 

قربت
گر در پی قربت به حقیقت هستی
با عشق خدا، در سعادت هستی
خوشبختی ما به بندگی و تقواست
دوری ز خداست، در مصیبت هستی

 

محو
در محو وجود، جان به جانان دادم
در عشق خدا، دل به ایمان دادم
در راه خدا، من ندیدم جز عشق
دل را به نسیم لطف یزدان دادم

 

اثبات
هر لحظه که نام حق به جان آوردم
نوری ز فروغ لامکان آوردم
نفی است هر آنچه غیر ذات یزدان
اثبات خدا، به دل عیان آوردم

 


عطای الهی
هر کس به عطای حق توانگر باشد
بی مهر خدا، دل مکدر باشد
گر دست عطای حق به دل برتابد
هر لحظه ز عشق او مطهر باشد

 

 

 

منیب
مقام منیب است والا رفیع،
رهی روشن از لطف حق را شفیع،
دل از غیر حق پاک و جان غرق نور
ندارد به جز عشق یزدان نصیع

 


 

علم حضوری
دل در طلبِ رازِ نهان می‌سوزد
جان در تبِ علمِ جاودان می‌سوزد
علم لدنی چون حضوری است ز حق
دل در طلبش بی امان می سوزد

 

 

باسمه تعالی
عطش روحانی
در بحر عطش نشسته‌ام چشم به راه
جان گشته خراب از غم و درد و گناه
ای چشمهٔ نور، جرعه‌ای عشق عطا
تا زنده شوم به تابشِ نور اله

 

باسمه تعالی
مرگ اختیاری
خوشا آن که مرگش سرآغاز عشق،
رسد قرب یزدان به اعجاز عشق.
حیاتش نباشد چو جامی ز خاک،
رها در دو عالم ز پرواز عشق.

 


نور یقین
گر یقین پیدا کنی بر جان جانان کردگار
چشم دل بینا شود بر عالم و پروردگار
هر کجا را بنگری، خورشید یزدان مشتعل
نور حق گویای جود  است و نشان اقتدار

 

باسمه تعالی
مرآت حقیقت
دل اگر پاک شود، جلوه ی یزدان پیداست
دل شود آینه ی حق و فروزان پیداست
حق کند جلوه به قرآن و امام و هستی
جلوه ی کامل حق در سه گلستان  پیداست

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۹)

 

صفای دل
هر دل که ز عشق، چشمه‌ای ناب شود
از مهر خدا، شاد و شاداب شود
از جام حقیقت ار کند جرعه طلب
در جذبه‌ی عشق، مست و بی‌تاب شود

 


غبار نفس
با هر گنهی، دل شود تیره و تار
آیینه‌ی دل، غرق زنگ است و غبار
جز یاد تو، ای حقیقت هستی بخش
تنها دل یار، معدن عشق و قرار

 

 


دیار عدم
آمد خبر از دیارِ بی‌نام و نشان
جز نور خدا نبود و انوار جهان
آمد ز عدم نسیم بیداری ما
باید که فنا شوی، بی هیچ گمان

 


چشم باطن
آن کس که دلش ز معرفت، روشن شد
در محضر حق، جاودان، مامن شد
بیدار شو از خواب گران، ای غافل
بینی که فنا چون بقا، ممکن شد

 


آب حیات
این آبِ حیات است ز جان می‌جوشد
از چشمه‌ی عشق جاودان می‌جوشد
هر کس ز کمند وهم و غم بگریزد
در سینه‌ی او بی‌کران می‌جوشد

 


مقام تسلیم
تسلیم به حق، کلید گم گشته ی ماست
مافوق توکل است و ایمان و رضاست
راضی به قضا و قدر یزدان باش
ایمان و رضا، چراغ مردان خداست

 


مقام رضا
در چرخش این چرخ، چه اندوه، چه شاد؟
در گردش تقدیر، چه فریاد، چه داد؟
چون آمدن و رفتن ما دست خداست
راضی به قضا باش و مزن دم ز عناد

 


وادی حیرت
حیرانم و جز حیرتِ جان، راهی نیست
این راه، به جز عشق، ره واهی نیست
هر کس که به عقل تکیه زد در رهِ حق
در پرده‌ی وهم ماند و شاهی نیست

 


می عشق
مستی ز می عشق، مرا حیران کرد
عشق آمد و آتشی مرا ویران کرد
یک جرعه ز جام عاشقی نوشیدم
دیگر چو منی ز آتشش سوزان کرد

 


رنگ فنا
ای دل ز جهان نقش و نگاری مطلب
از نقش وجود، ماندگاری مطلب
گر طالب آن رنگ فنا می‌باشی
جز عشق، ز غیر عشق یاری مطلب

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۰)

 

 

آتش عشق

از آتش عشق، جان من در تاب است

ساقی، قدحی ده که دلم بی تاب است

بگذار که مست می و عشقت گردم

دل در حرم عشق، چه خوش سیراب است

 


وحدت شهود
در وحدت عشق، مظهر جانانیم
فارغ ز خیالِ شرک و هم ایمانیم
جز روی تو در دو عالم، ای یار، نه‌ایم
یک موج ز دریایِ وجود و جانیم

 


وحدت مطلوب
در وحدت  نور، جان و جانان یکتاست
جز ذات خدا، غیر او بی‌معناست
بی یاد خدا، دل به تسکین نرسد
آرامش جان، ذکر حق و تقواست

 


اسم مضمر
چشمی که ببیند، این اسامی پنهان
آن چشم یقین و معرفت در انسان
مخفی به دل است و آن حقیقت باشد
باید که به جان، بیابی این رازِ نهان

 


مقام خوف
هر شب ز گناه خویش، گریان هستم
در وادی خوف حق، پریشان هستم
امید من از خدای هستی باقی‌ست
از نفس و گناه خود پشیمان هستم

 


مقام رجا
ای دل ز گنه، اگر گرفتار شدی
با خوف و رجا، سوی دلدار شدی
در کوی خطا، اگر هزاران لغزش
با لطف خدا، سوی دادار شدی

 


قبول
شروع کار سالک با قبولی است
رهایی از دل و اذن دخولی است
به معنای پذیرش در هدایت
دل سالک بری از عیب و خالی است

 

دفع
باید که ز غیر حق، دلت شاد شود
تا در دل خود، نور او یاد شود
دل را ز غم و وسوسه آزاد نما
این تیره‌شبِ وهم، به بیداد شود

 

نفس کلی
اصلِ عقل و نفس کل در عالم است
نفس جزئی، سایه‌ای در آدم است
این جهان، آیینهٔ پروردگار
عقل کامل در نبی خاتم است

 

 

روح اعظم

نوری ز تجلّی خدا آمده است

بر لوح وجود، نقشِ ما آمده است

روحی که ز امر حق هویدا گردید

بر جان دل و جهان نما آمده است 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۱)


بیت العتیق
دل جای خدا باشد و اسرار جهان
در سینه‌ی ما قبله‌ی نور است نهان
این کعبه‌ی جان است، اگر پاک شود
آن قبله‌ی یار است، بی‌هیچ گمان

 

تجلی ذات

خورشید تجلی تو بر جان افتاد
در سینه‌ی من نور جانان افتاد
چون محو شدم در وجود و در ذات
جز نور تو هر چه بود، پنهان افتاد

 


نقاب صفات
با جلوه ی حق،  عشق و ایمان آمد
هر پرده ز ذات و نور یزدان آمد
چون رنگ صفات چهره ات پنهان کرد
با رفع حجاب، جان جانان آمد

 

تجلی صفاتی
دریای صفت ناگهان طوفان شد
هر ذره‌ی جان ز عشق تو حیران شد
چون غرق تو گشتم، ز من افتاد وجود
جز نقش خدا، هر چه غم، ویران شد

 

تجلی افعالی
ما سایه‌ی نوری ز خدائیم همه
یک جلوه ز فیض دلربائیم همه
ما سایه‌ی محضیم، تجلی همه تو
فکر و عمل ما، ز رضائیم  همه

 

حجاب نورانی
نوری ز تجلای تو در جان دارم
اما ز حجاب نور، پنهان دارم
ای نور چرا پرده‌ شدی بر دل و جان؟
این اوج وصال است، ز جانان دارم

 


حجاب ظلمانی
افسوس که در پرده‌ی ظلمت بودم
در بند هوس، به کام حیرت بودم
یک دم ز فروغ یار مهجور شدم
عمری ز فراق، غرق حسرت بودم

 


بهشت وصال
اگر خواهی بهشت وصل جانان
تعبد پیشه کن در راه یزدان
بهشت عاشقان دیدار دلبر
تماشای رخ و رخسار رحمان

 


دوزخ هجران

دوری تو دوزخ شد و ویرانم کرد
این درد فراق آمد و حیرانم کرد
بر جان و دلم شراره‌ای افشاندی
این هجر تو آتش شد و گریانم کرد

 


عین الهی
سِرّ هستی در ظهور کبریاست
جمله عالم غرق در فیض و ضیاست
این تجلی ها همه از عین اوست
هر چه بینی فانی است و او بقاست

 

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۲)


وادی عشق
دیوانه شدم ز عشق و شیدا گشتم
فارغ ز جهان و هر چه پیدا گشتم
گفتم که رسم به کوی معشوق، ولی
یک قطره شدم، غرق دریا گشتم

 



وادی معرفت

در وادی معرفت، دل و عقل یکی است
رازها گشته نمایان و خداوند ولی است
چون معرفت آمد، دل و جان حیران شد
در سایه‌ی حق، عشق و نور است جلی است

 


عرش دل
در عرش دل است، حق هویدا گردد
این جای خداست، دل تسلا گردد
جز عشق خدا نیست، در این وادی عشق
آرامش ماست، دل تجلا گردد

 


کثرت در وحدت
از امر خدا، هزار صورت آید
با نقش و نگار و ذکر علت آید
بنگر که به ظاهر تفاوت پیداست
از فضل خدا، علم و حکمت آید

 


وحدت در کثرت
هر ذره که در جهان هویدا گردد
نقشی ز جمال دوست پیدا گردد
گر پرده‌ی هستی ز میان برداری
یک نور در این هزار معنا گردد

 


سرالاسرار
در وادیِ راز، بی‌نشان باید شد
فارغ ز خود و ز این جهان باید شد
چون پرده ز اسرار حقیقت افتاد
دیدی که همان جوهر جان باید شد

 


مقام قرب نهایی
چون پرده‌ی هستی ز میان بردارند
اسرار نهانی به عیان بردارند
بینی که جز او هیچ نباشد موجود
در محوِ خلایق، همگان بردارند

 


مقام فنا فی الله
از خویش گذشتم، ره جانان دادند
در محفل عشق، نور یزدان دادند
چون خواجه‌ی این سرا، خدای احد است
در کوی فنا، اوج ایمان دادند

 

 


مقام بقا بالله
فانی شدم و به حق بقایم بخشید
در ساغر عشق، آشنایم بخشید
چون محو شدم ز نور بی‌پایانش
دیدم که ز حق، جان بقایم بخشید

 


ذکر خفی
در سینه‌ی  خویش، بانگ حق برپا شد
ذکری که نهان بود، به دل پیدا شد
از جان و دلم،  ذکر حق می گویم
از عشق خدا، در دلم نجوا شد

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تغالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۳)


ذکر جلی
ذکر تو مرا مست و شکیبا می‌کرد
دل را ز غم و وسوسه احیا می‌کرد
هر دم بزنم نعره که حق باشد و حق
این بانگ رسا ، راه دل وا می کرد

 


نورایمان
ایمان چو ستونِ دین و قرآن باشد
آرامش جانِ هر مسلمان باشد
هر کس که به راه حق قدم بردارد
در سایه‌ی نور  او، درخشان باشد

 


ظلمت جهل
جهل است که دل ز نور محروم شود
دل از ره حق غافل و مغموم شود
با علم شود دل تو سیراب ز نور
تاریکی و جهل، محو و معدوم شود

 

 


حدیث قدسی
قدسی سخنی چو نور قرآن باشد
سرچشمه‌ی نور و عشق جانان باشد
چون زمزمه‌ای ز آسمان می‌بارد
نجوای خدا به اهل ایمان باشد

 


اسم جامع
یک نام چو "اللّه"، هزاران معناست
هر جلوه‌ی او، بی نظیر و یکتاست
ما در طلب اسم، رسیدیم به حق
هر نام خدا، جلوه‌ای از اسماست

 

نور الهی

هر جا که بود نورِ خدا، ظلمت نیست
آن‌جا که بود عشق، دگر غفلت نیست
چشمی که ز دنیا برَهَد از همه دام
بیند که به‌جز نورِ ازل، خلقت نیست

 

رویت حق

آن کس که خدا دید، جهان دید
با چشمِ دلش، نورِ عیان دید
در پرده‌ی جان جلوه‌ی حق پنهان است
هر کس که خدا خواست، نشان دید

 

فقر معنوی

آن کس که دل از غیر خدا کرد برون
با نور خدا گشت دلش پاک و مصون
غم رفت ز دل، هر چه در این خاک فِگَند
در فقر و فناست، عاشقی گشت فزون

 


استغنا
آن کس که به غیر حق نهد دل را بیش
افتاده به بند و دام، سرگشته ی خویش
جز حق طلبد هر که، ز خود بی‌خبر است
در وادی وهم خویش، درمانده و ریش

 

 


سوز دل
دل، خانه‌ی سوز و درد و آه است هنوز
در آتش عشق، سر به راه است هنوز
افتاده ز خویش گشته‌ام در ره دوست
جانم ز فراق او، تباه است هنوز

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۴)


آتش هجران
سوخت دل از آتش هجرانِ یار
کشت مرا عشقِ فراوانِ یار
دوری یار است مرا خون به دل
چشم به راهم، مه تابان یار

 


گلشن معرفت
در مزرعه ی عشق، عجب گلزاری است
باغ است و بهار و چمن و اشجاری است
هر کس که به این باغ قدم بگذارد
بیند رخ دوست، مظهر اسراری است

 


خرمن وجود
در آتش عشق، خرمن هستی سوخت
دلبستگی و تعلق و مستی سوخت
گر هستی خود به دوست تسلیم کنی
در خرمن دل، کبر و هر پستی سوخت

 


سیمرغ عرفان
سیمرغ وصال، کوی قاف است هنوز
جز در دل خویش، حرف و لاف است هنوز
گر بال و پر خودی ز جان بر گیری
حق در دل بی ریا و صاف است هنوز

 


قاف حقیقت
دل در طلب قاف حقیقت پر زد
از وادی عشق تا محبت پر زد
چون مرغ رها ز دام هستی بگذشت
در ساحت قدس با طریقت پر زد
 

 

 


باد فنا
ای باد فنا، ببر مرا تا بر دوست
کز هستیِ من، قرارِ دل، در بر اوست
این هستی فانی چه بهایی دارد؟
در کوی بقا، فنای جان ، عینِ نکوست

 

 


دریای توحید
هر قطره که از بحر جدا می‌گردد
سرگشته و حیران و فنا می‌گردد
با موج برو، ز خود رها شو، دریاب
هر کس که یکی شد، بقا می گردد

 


لذت قرب
در قرب تو، جان ز تن رها می‌گردد
دل خانه‌ی نور کبریا می گردد
گر سایه شوم ز خویش، در کوی وصال
هر  ذره ز شوق، پر ضیا می گردد

 


رنج فراق
دوری ز تو روز و شب مرا ویران کرد
دل را به غم فراق، در طوفان کرد
گفتم که صبوری کنم، اما ای عشق
مستی دلم، بی سر و سامان کرد

 


گوهر معرفت
دل در طلب گوهر جان است هنوز
در عمق  وجود خود نهان است هنوز
این گوهر معرفت، تجلی ز خداست
از عشق و نوای دلستان است هنوز

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۵)

 

لؤلؤ وجود
لؤلؤ نه ز خاک و آب و دریا باشد،
از نور خدا و عمق جانها باشد.
پنهان شده همچون صدفی در دلها
در وصل و کمال، نقش یکتا باشد.

 

 


مرغ جان
مرغ دل پر می‌زند سوی وصال
در دل شب، در پی نور و کمال
کی شود مرغ دلم گردد رها؟
پر کشد سوی فلاح و ذوالجلال

 

 


سروش غیب
هر کس که شود مظهرِ آیات خداوند،
بر جان و دلش نورِ عنایات خداوند.
یابد ز خدا رحمت و الطاف فراوان،
از غیب رسد، لطف و کرامات خداوند.

 

 


شمشیر عشق
شمشیر دل است، می‌زند بر دل و جان،
می‌زداید ز دلت، زنگ غم و زنگ روان.
هر کس نخورد زخم از این تیغ دو پهلو
محروم ز عشق است و حقیقت از جان

 


طلسم زیبایی
دنیا چو طلسم و وهمِ بی‌پایان است
هر لحظه فریبِ دیده و وجدان است
گر پرده ز رخسار جهان برداری
بینی که حقیقتی نهان از جان است

 

 


وادی فنا
رفتم ز جهان و بی‌نشانم کردند
از نیست به نور، جاودانم کردند
چون غیر ز حق من گذشتم، دیدم
در وادی عشق، لا مکانم کردند

 


وادی بقا
زین خانه‌ی خاکی چو گذر باید کرد
دل را به تجلی و شرر باید کرد
در دشت بقا، چون فنا گشتی تو
در بزم ازل، سوز و سر باید کرد

 

 


مستی عشق
مستی ز شراب عشق، طوفان دارد
بی هوشی ما، عطر جانان دارد
یک جرعه اگر ز این شرابم بخشی
فارغ شوم از جهان که هجران دارد

 

 


نیستان وحدت
در عالم ذر، در نیستان بودم
سر مست ز نور پاک یزدان بودم
از حضرت حق، امر هجرت آمد
در چرخ فرا ق، غرق دوران بودم

 


لوح محفوظ
لوح محفوظ بود منبع اسرار وجود
راز هستی همه ثبت است ز پرگار وجود
سرنوشت همگان ثبت بود قبل حیات
لوح محفوظ پر از حکمت‌ و انوار وجود

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۶)

قلم اعلی
یک کلک ز فیض حق به گردش آمد
عالم همه از نور  به چرخش آمد
سرچشمه‌ی علم و حکمت و فیض خدا
از عقل نخست و فضل، بینش آمد

 

نفس رحمانی

ای عشق! بیا که بی‌قرارم کردی
مست از نفحات نو بهارم کردی
هر دم که وزید نفس رحمانی حق
سرمست‌تر از شراب یارم کردی

 

 


عقل فعال
جان و دل من ز عشق سوزان گشته
در قلب و روان چراغ تابان گشته
یک دم چو رسد ز عقل فعال ندا
هر ذرّه ز مهر حق درخشان گشته

 


روح کلی
روح کلی، در دل هر ذره است
در ضمیر و باطن جنبنده است
آنچه در این عالم و در  کهکشان
روح کلی جاری و پاینده است

 

 

ظلال
بنی آدم، نزولش در ظلال است
صفای جان و دل ما را کمال است
بشر در جستجوی اصل خویش است
ز تاریکی به نور بی مثال است

 

 


مرکز دایره وجود
در حاشیه ی، دایره ی عرش الهی
دل ها به تقلای نجاتند ز چاهی
هر کس به سوی مرکز هستی بشتابد
پاینده و جاوید ز هر درد و تباهی

 

 

دایره ی امکان
هر نقش که در دایره‌ی امکان است،
چون سایه‌ی عشق بر دل انسان است.
در چشم بصیر، گر نکو سیر کنی،
در محضر حق، عالمی پنهان است.

 

 


نقطه ی وحدت
این کثرت و اَشکال، همه یک نقطه است
راز ازل و ابد، هزاران نکته است
گر پرده بیفتد ز رخسار جهان
در عالم غیب، جلوه ای از کعبه است

 


فرقان
فرقان ز دل پاک برون می‌آید
چون نور ز اعماق درون می‌آید
آن را که بود دیده‌ی دل روشن و پاک
حق از دل شب، رهنمون می‌آید

 

طور ورا طور
در سینه، شراری ز نهانی دارم
هر سو نگری، ردّ نشانی دارم
یک لحظه شدم محوِ تجلّی ورا طور
یک جلوه ز نور لامکانی دارم 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۷)


شهود

گر دیدهٔ دل ز غیر حق پاک کنی
جان و دل خود، سوی افلاک کنی
اسرار شهود در دلت پیدا کن
در وادی عشق، فهم و ادراک کنی

 


مجاهدت
عاشقان در ره معبود، شهیدان دادند
در مصاف خطر و رنج، دلیران دادند
همچو پروانه به گرد حرم عشق شدند
آخر الامر به شوقش همگی جان دادند

 


خلع بدن
در خلع بدن، رهی دگر باید جست
از بند تن خویش، گذر باید جست
تا پرده ز رخسار حقیقت نرود
دل را ز همه، بی‌ اثر باید جست

 

 


رکن اعظم
رکنی‌ست که بی‌نام نبی بی‌معناست
بی مهر ولی، راه حق بی‌مأواست.
هر کس ز فروغ او نگیرد بهره
در ظلمت خویش، بی نصیب و تنهاست

 


نقش خیال
از نقش خیالت  که ز حق تابان است
هر لحظه دلم ز شوق او طوفان است
گفتند که خواب است، ولی من دیدم
نقشی ز خدای کبریا در جان است

 

 

انقطاع
دل خسته ز هر فریب و نیرنگ شدم
آواره‌ی کوی عشق و دلتنگ شدم
با ترک هوا، سیر معنا کردم
  در وادی عشق محو  و یکرنگ شدم

 


مستی
مستی ما، مستی از جام ولاست
مستی فرهاد بر شیرین کجاست؟
مستی ما بی خود از خود گشتن است
مستی ما از می وحدت لقاست

 


تخلیه
از دل بزدای، جمله وسواس ز خویش
کبر و حسد و شرار انفاس ز خویش
گر خانه‌ی دل ز تیرگی پاک شود
آید به دلت فروغ اخلاص ز خویش

 

یقظه
یک لحظه نگر، عمر چه در خواب گذشت
در حسرت و اندوه، چه بی تاب گذشت
چون نور  خدایی به دلم راه گشود
در ظلمت شب، نور مهتاب گذشت

 


تحلیه
تواضع گر بود همراه حکمت
گشاید رمز و اسراری ز خلقت
قناعت با خلوص و صبر و ایمان
سبب گردد صفای جان و عزت

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۸)


توبه
آن خدایی که بود توبه‌پذیر و غفار
برهاند ز غم و وحشت دوزخ، هر بار
آن لباسی که ز غفلت به تن افتد ما را
ببرد سوی بلا، در غم و حسرت بسیار

 


خود سازی
توبه و خود سازی و کسب یقین
از فضیلت های مردان امین
بنده‌ی حق گردی و یابی نجات
این طریق عاشقان و اهل دین

 

 


فنا
هفت شهر عشق را پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد، گر ز بند نفس پست
دل ز روی ماه جانان برده شد

 

وصال
جمله عالم مظهر حالات اوست
ذره‌ذره در پی اثبات اوست
گر شوی غرق وصال ذوالجلال
هر چه بینی، جمله‌اش آیات اوست

 


سرمدیت
در ساحت عشق، جان فشانی غوغاست
در وادی نور، بی زمانی پیداست
ای سرمد جاوید، تجلی گه عشق
خورشید حقیقتی و ما را ماواست

 


نفس کلیه
سرچشمه‌ی هستی و هدایت باشی
ما سایه ی عشقیم، حقیقت باشی
هر چیز که در عالم امکان باشد
با اذن خداست، در زعامت باشی

 


روح القدس
روح القدس است، بر شهیدان تابید
روح ازلی است بر دل و جان تابید
شد تجلی به دل از سوی خداوند مجید
رهنمای دل پاک است، فروزان تابید

 

انبساط
با قبض، دلم به قعر ظلمت افتاد
در سینه ی من هزار حسرت افتاد
بسط آمد و جام نور بر جانم ریخت
بر جان و دلم عشق و رحمت افتاد

 


تضییق
گفـتم که دلم، در تب هجران است
آیا فرجی زین غم سوزان است؟
گفتا که صبوری کن و بی تاب مشو
گر صبر کنی، روشنی در جان است

 


نور محمدی
خورشید و قمر ز مهر تابان باشند
مهتاب و سحر ز فیض رخشان باشند
از پرتو احمد است، آفاق  چنین
در سینه‌ی او، راز یزدان باشند

 

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۹)


نور علوی
سرچشمه‌ی فیض بی کران است علی
تابنده ترین فروغ جان است علی
هر دل که ز نور مرتضی روشن شد
در روز جزا، در امان است علی

 


دریای بی‌کران
هر موج به بحر، در فغان است مدام
راز ازل و بقا، عیان است مدام
هر کس که فنا شود، به وحدت آید
چون سایه‌ی عشق در نهان است مدام

 


زنگار
دل از گنه و حجاب  زنگار گرفت
از غفلت و آز، جان بیمار گرفت

رو سوی خدا و توبه کن درگاهش
در وادی عشق، نور سرشار گرفت

 

 


دم سرد
عشق ما، عشقی به جز الله نیست
ذکر ما در  شان این درگاه نیست
ذکر ما سرد است و بی نقش و اثر
جز خدا از بطن ما آگاه نیست

 


دم گرم
دل گرم ز ذکر و نور یزدان گشتم
با جذبه ی دوست، مست جانان گشتم
در بحر وجود، نور وحدت دیدم
در وادی عشق، غرق عرفان گشتم

 

 


بقای الی الله
عشق ما، عشق حقیقی و بقاست
دیدن یار و وصال کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
چون علی در وادی عشق و بلاست

 


نیل وصال
این عشق تو ای دوست، هم‌آواز من است
در وادی عشق، شور و اعجاز من است
بی‌تاب وصالم، نروم جز ره دوست
دیدار رخش، شفای دمساز من است

 


اشراق
در ظلمت شب، نور اشراق خوش است
بی‌واسطه سوز و شور عشاق خوش است
با منطق و عقل ره به جایی نبری
در خلوت دل، نور آفاق خوش است

 

 

نفس لوامه

نفس لوامه مرا ویران کرد
هر گنه در دل من عصیان کرد
آتشی بر دل و جانم افروخت
شعله ای بر دل و جان سوزان کرد

 


نفس مطمئنه
آن کس که دلش عشق جانان دارد
همواره دلش  مهر  یزدان دارد
فارغ ز غم است و اضطراب واهی
نوری ز خدا و لطف سبحان دارد

 



سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۳۰)


نفس اماره
این چه نفسی است که آتش زده در باور من؟
می‌زند خنجر خود بر دل و بر پیکر من
می‌فریبد دلِ ما را به خیالی ز هوس
نفس امّاره بُوَد راهزن و رهبر من

 

 


نفس مُلْهَمه
این چه نفسی است که آرام کند سودا را
می‌برد از دلِ من وسوسه و غم‌ها را
می‌نماید ره حق، در دل و بر احوالم
ملهمه هدیه‌ی یزدان بُوَد و تقوا را

 

 


نفس راضیه
این چه نفسی است که انسان به رضا می‌بالد؟
در بلا خرم و از عشق خدا می بالد
نه غمی دارد و نه بیم ز فرمان قضا
در ره عشق، به مهر و به وفا می‌بالد

 

 


نفس مرضیه
این چه نفسی است که مرضیِّ خدا در آن است؟
نور حق در دل آن جلوه‌گر از ایمان است
بنده‌ای گشته که معشوق ز او خشنود است
راه او، راه یقین، مقصد او سبحان است

 

 


نفس کامله
هرکس که زجان، نور حکمت جوید
در خلوت خویش، رنگ وحدت  جوید
هر دم ز لبش ذکر حق می‌جوشد،
در ساحل عشق، نور رحمت جوید

 

 


عقل هیولانی
در وادی جهل، عقل خام است هنوز
در چنگ غرایز است و رام است هنوز
تا نور خرد به جان او راه نیافت
چون سایه‌ی وهم، ناتمام است هنوز

 

 


عقل بالملکه
عقلی که بود پر ز انوار  یقین
بیزار ز بحث و ز جدال است، متین
دریای یقین است ، بود صادق و پاک
هر گفته‌ی او نور جان است، نگین

 


عقل بالفعل
عقلی که شده ز علم و دانش به کمال
بگسسته ز اوهام و ز غوغا و جدال
چون آینه‌ای ز نور روشن گردید
تابنده‌تر از مهر به اعلای خصال

 


عقل مستفاد
عقلی که رسد به قله‌ی علم و کمال
بگذارد ازین عالمِ اوهام و خیال
چون نورِ الهی به ضمیرش تابید
بی‌واسطه بیند رخِ معشوق، جلال

 


عقل قدسی
عقلی که زحق نشانه دارد، قدسی ست
در سینه‌ی خود خزانه دارد، قدسی ست
چون آینه ی عرش خدا می تابد
نوری که ز عشق خانه دارد، قدسی ست

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی



 


 



 

 


 



 



 


 



 



 


 



 



 



 

 



 

 



 

 


 


 



 

 

 


 

  • ۰۳/۱۰/۱۶
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی