باسمه تعالی
مجموعه رباعیات دیدار یار
باسمه تعالی
دیدار یار (۱)
جانم سفر از زمین سما کرد
اشکم چو شهاب در فضا کرد
این درد نهفته در دل من
از عشق و صفا خدا خدا کرد
دیدار یار(۲)
عشقت به دلم چه ها که نا کرد
این جان ز غمت تو را صدا کرد
پایان ره غم است دیدار
وصل تو مرا به ز جان رضا کرد
دیدار یار(۳)
دوری تو دل ز غم چه ها کرد
در نیمه ی شب تو را صدا کرد
بی تاب تو شد دلم، رفیقا
شبها غم تو مرا فنا کرد
دیدار یار (۴)
یادت، دل ما چه باصفا کرد
شوقت، دل ما ز خود جدا کرد
با اشک زلال شوق دیدار
چشمم به فراق، گریهها کرد
دیدار یار (۵)
این سوز درون، چه ماجرا کرد
غمهای جهان، ز من رها کرد
آخر، به نگاه لطف و رحمت
این خستهدل از غمت رضا کرد
دیدار یار (۶)
چون عشق تو شام من صفا کرد
عشقت به دلم عیان و جا کرد
هر ناله ز شوق تو دمادم
آتش به دل و روان به پا کرد
دیدار یار (۷)
دوری ز تو درد بیدوا کرد
این دل ز غمت چه مبتلا کرد
دل در طلبت چو موج دریا
بر صخرهی غم ز خود رها کرد
دیدار یار(۸)
عشقت همه جا مرا فنا کرد
هر گوشه تو را ز جان صدا کرد
هر لحظه به یاد حق بسوزم
از دوری تو، دلم چه ها کرد
دیدار یار (۹)
چون آینه دلم جلا کرد
عشق ازلی مرا فدا کرد
ای یار، تویی صفای قلبم
دوری ز تو دل پر از بلا کرد
باسمه تعالی
دیدار یار (۱۰)
یادت به دلم مرا ندا کرد
هر لحظه دلم صفا صفا کرد
چشمم به امید وصل رویت
شبها همه را ز غصه وا کرد
باسمه تعالی
مجموعه رباعیات دیدار یار(۲)
دیدار یار (۱۱)
بر ظلمت شب، چراغ دیده
در سایه عشقت، آرمیده
دوری ز تو، آتش دلافروز
اما به امید حق، تپیده
دیدار یار (۱۲)
این سوز، حدیث اشک و آهم
هر لحظه تویی امید و خواهم
باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهم
دیدار یار(۱۳)
با اشک، صفای دل مهیّا
از باغ امید، گل به دنیا
دیدار رخت، بهار جان است
بشنو سخن دل و تمنّا
باسمه تعالی
دیدار یار (۱۴)
با اشک، گشوده راز دل را
با مهر تو گشته دل شکوفا
این دل به امید شوق رویت
بشنو ز حدیث آه و نجوا
باسمه تعالی
دیدار یار(۱۵)
از نور نگاه، دل شکیبا
از لطف تو گل دهد تمنا
با اشک، چراغ دل فروزان
در سایه عشق، دل مصفا
باسمه تعالی
دیدار یار(۱۶)
با اشک، صفای جان نمایان
در هجر تو گشته ام پریشان
از شوق تو جان به لب رسیده
آتش به دلم شده فروزان
دیدار یار (۱۷)
هر دم دل ما تو را امید است
پایان شب سیه سفید است
این دل به امید شوق رویت
فردای سفر، تو را نوید است
دیدار یار(۱۸)
با اشک، طراوت است دل را
با یاد تو سبز، دل به دریا
بنگر به نوای دلشکسته
فریاد دلم به آسمان ها
دیدار یار(۱۹)
با اشک، ز درد گشته غوغا
در جلوه مهر، دل شکوفا
باشد به صفای عشق پاکت
گردد دل ما ز عشق سودا
باسمه تعالی
دیدار یار (۲۰)
این دل ز فراق، ماجرا داشت
از دوری یار، خود عزا داشت
بشنو ز حدیث آه و جانم
همواره مرا غم و دغا داشت
باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱)
نفس
نفس است که دائم به خطا میخواند،
ما را به گناه یا بلا می خواند
این دشمن پنهان که نهان جا دارد،
هر لحظه مرا سوی فنا میخواند.
هوای نفس
به هر دم که دل در هوس گم شود
ز باغ حقیقت، بسی غم شود
رهی سوی تقوا برو، با خرد
که قرب خدا نور و همدم شود
نفس اماره
نفس اماره کند دل را تباه
جان و دل گردد اسیر و بی پناه
نور ایمان را ز دل بیرون برد
وسوسه دام شیاطین در گناه
نفس لوامه
نفس لوامه کند دل سرزنش
می کند دل را ملامت از منش
توبه باشد چاره ساز و بندگی
هر گناهی را به توبه واکنش
نفس مطمئنه
نفسی که بود ز نور یزدان و یقین
هر کار بشر بود ز اخلاص، ز دین
گویند که نفس مطمئنه است، تمام
در راه حقیقت است، آرام و متین
فنا
در وادی عشق، دل فنا خواهد شد
هر ذره ز جان، پر صفا خواهد شد
چون هیچ شدم، حقیقتش رخ بنمود
وصلت ره حق، دلربا خواهد شد
بقا
آن دم که ز خود گذشتم و گم گشتم
در ذات خدا محو و همدم گشتم
فانی شدم از خویش، بقا شد جانم
در پرتوِ ذات تو فراهم گشتم
وصل
ای نور وصال تو چراغ دینم
عطرت به دلم ز غم دهد تسکینم
دل میطلبد که بنگرم روی و جمال
ای جان جهان و شادی دیرینم
هجران
از درد جدایی تو با جان چه کنم؟
وز هجر تو با شام و شبستان چه کنم؟
اشکم ز غمت چون که روان است به دل،
بی نور رُخت به این خروشان چه کنم؟
عشق
دل در دل شب، به یاد تو بیدار است
در هر نفسی، یاد خدا در کار است
شوقی که بود در دل ما، آن عشق است
عشق است که در جان و جهان اسرار است
باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲)
طریقت
طریقت، سفر در درون دل است
که بیرون دل، وهم و بیحاصل است.
طریقت، ره عاشقان در سلوک
مسیرش، مسیر دل و سائل است.
حقیقت
حقیقت در دل پاک است تابان
بسوزاند دل و جان را چه آسان
بود ذات خدا و جود مطلق
تجلی کرده در قلب و درخشان
شریعت
شریعت نشان از حقیقت دهد
به ما راه ایمان و عزت دهد
مسیرش به سوی وصال است و نور
ره روشنایی و حکمت دهد
سکر
به سُکرِ خرد، جان به پرواز شد
ز رازِ جهان، دل به اعجاز شد
که در وادیِ عشق، آن بیکران
به هر لحظه در عمقِ، یک راز شد
صحوت
خورشید حقیقت از درون می گردد
دل در غم و جهل، بیسخون می گردد
صحوت به درون آمد و آگاه شدم،
در خواب جهان چو سایهگون می گردد
کشف
هر دل که به جستجوی حق گام نهد
نور ازلی به جان و فرجام نهد
دل کشف کند نور خداوند وجود
از شربت عشق، در دلش کام نهد
مشاهده
با چشم یقین و دل به اطراف نگر
در عمق وجود، نور یزدان بنگر
با چشم دلت مشاهده می گردد
آنچه نتوان دید، ز دیده در سر
محبت
محبت شعلهای از نور جانان
بود سرچشمهی اسرار پنهان
هر آن کس پا نهد در وادی عشق
شود روشن دلش از نور یزدان
نور
این جهان با نور حق با ارزش است
کی جهان بی اذن او در گردش است
هستی و عالم ، تجلی خداست
نور یزدان عامل هر چرخش است
ظلمت
در ظلمت دل، ز آتش دل گویم
تنهاست خدا منجی و حق جویم
در تاری شب، دیده ها کور شود
راهی نبود، جز ره حق، بر رویم
باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۳)
تجلی
از نبی تا حضرت صاحب زمان
جملگی باشند انواری گران
شد تجلی نور یزدان، منعکس
در ولایت، درنبی و کهکشان
قلب
خداوندا، در این شبهای قرآن
ببخشا جرم ما، عصیان و نسیان
کتاب معرفت، سرچشمهی نور
بتابان نور خود بر قلب انسان
ذکر
ذکر ما چون زمزمه با دلرباست
ذکر قلبی، در خفا و بی صداست
ذکر دیگر، در عمل آید پدید
یاد حق، ذکری فراتر از نداست
مراقبه
در خلوت دل، مراقبه راهی ناب
دوری ز جهان پر گهر، فتحی باب
در ذکر و سکوت، دل شود نورانی
بی نور خدا، در غمی، در گرداب
توحید
در وجود و فطرتِ انسان، خداست
نورِ او در جان و دلها، رهنماست
گر بپرسی، اهلِ گیتی رازِ آن
هر کسی گوید جهان از کبریاست
سلوک
گر اهل سلوکی و نیایش با «هو»
بسیار مخور، راز مگو، نیکو گو
با اهل دل و اهل قلم، هم ره شو
تا فکر و عمل شود به راهی یکسو
بی خود از خود
عشق یعنی بهر حق، قربان شدن
بی خود از خود گشتن و حیران شدن
منتظر باشی که فرمانی رسد
در ره حق، عاشق جانان شدن
جمع
در جمع وجود، هر چه بینیم یکیست
در جلوهی او، هر چه جوییم یکیست
جز ذات خدا، کسی نمانَد باقی
جمع همه در اوست و گوییم یکیست
فرقت
آن کس که ز وحدت خبری می گوید
از جمع حقیقت نظری می گوید
هر کس که ز فرقت سخنی را گوید
از درد جدایی خطری میگوید
عارف
عارفان غرق حق و هم راز گشت
جستجوی عشق حق آغاز گشت
غرق در دریا شدند با ذکر «هو»
دل به معشوق ابد طناز گشت
سراینده
دکتر علی رجالی
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۰/۱۶