رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

 

مثلاً:
در عمق وجود رازها پیدا شد
آیینهٔ دل ز نور حق برپا شد
گر معرفت خویش بجویی با عشق
دل مرکز عشق شد، خدا پیدا شد

 

دکتر علی رجالی، استاد برجسته و محقق حوزه عرفان و ریاضیات، در تحلیل مفاهیم عرفانی نظراتی عمیق و ریشه‌دار دارد. از دیدگاه او، عرفان نوعی نگاه کل‌نگر و تعالی‌بخش به هستی است که در آن مفاهیم چون تدبیر و تقدیر الهی معنا و جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کنند.

تعریف تدبیر در دیدگاه عرفانی دکتر علی رجالی

1. تدبیر به معنای عقل جزئی و کل‌نگری:
دکتر رجالی بر این باور است که تدبیر بشری اغلب در چارچوب عقل جزئی عمل می‌کند. این عقل، محدود به دانش و تجربیات فردی است و از دیدن تصویر کلی باز می‌ماند. در مقابل، عرفان به عقل کل و حکمت الهی اشاره دارد که به تمام ابعاد وجودی انسان و جهان اشراف دارد. از این منظر، تدبیر به معنای واقعی، تنها زمانی ممکن است که انسان به حکمت الهی توکل کند.


2. رها کردن تدبیر به معنای رسیدن به تسلیم و رضا:
او تدبیر را به عنوان نوعی تلاش انسانی در برابر مشیت الهی مطرح می‌کند. عرفان می‌آموزد که انسان با درک محدودیت‌های خود و تسلیم شدن به مشیت الهی، به آرامش دست می‌یابد. این حالت، نوعی از فنای نفس و پذیرش کامل تقدیر الهی است.


3. رابطه بین تدبیر، توکل، و تلاش:
دکتر رجالی تأکید دارد که عرفان به معنای انفعال نیست. رها کردن تدبیر انسانی نباید منجر به تنبلی و بی‌عملی شود. بلکه انسان باید تمام تلاش خود را بکند، اما نتیجه را به اراده خداوند بسپارد. این ترکیب از تلاش و توکل، جوهره‌ی عرفان عملی است.

 

ارتباط تدبیر با علم و حکمت الهی

دکتر علی رجالی در آثار و تحلیل‌های خود نشان می‌دهد که نگاه عرفان اسلامی به تدبیر، برخلاف نگاه صرفاً عقل‌گرایانه، به حکمت الهی تکیه دارد. او بیان می‌کند که عرفان نوعی علم الهی است که انسان را به جایگاه تسلیم آگاهانه می‌رساند. این علم، برخلاف علم عادی، مبتنی بر کشف، شهود و تجربه‌ی درونی است.

جمع‌بندی دیدگاه عرفانی دکتر رجالی درباره تدبیر

تدبیر انسانی تنها در سایه شناخت محدودیت‌های آن و پیوندش با اراده الهی ارزشمند است.

تسلیم عرفانی به معنای کنار گذاشتن تلاش نیست، بلکه به معنای هماهنگی بین عقل و عشق است.

توکل، که در عرفان از جایگاه والایی برخوردار است، پلی است میان تدبیر محدود انسان و حکمت بی‌کران خداوند.


این دیدگاه‌ها نشان می‌دهند که عرفان، برخلاف تصور رایج، نه نفی عقل بلکه تعالی آن است، زیرا عقل را در سایه عشق و حکمت الهی می‌بیند.

 

 

دوران زندگی (۱)

زندگی چون نسیمی است که می‌گذرد
گاه شادی دهد و گاه غمی می‌برد
لحظه‌ای زنده به یاد خدایم باشم
عمر در سایه ایمان و عمل می‌گذرد

دوران زندگی (۲)

کودکی با صفا و مهر گذشت
در کنار پدر و مادر گذشت
جوانی با تلاش و کسب کمال
با امید و هنر و باور گذشت

دوران زندگی (۳)

در جوانی به علم و دانش دل دادم
در مسیر خرد و حکمت ره دادم
در میانسالی ز تحقیق نشدم دور
ره به پیری به نشر علم پیمودم

دوران زندگی (۴)

در جوانی شوق به تحصیل بود
عشق دانش، رهبر و تمثیل بود
میانسالی به تحقیق و کتابت گذشت
پیری‌ام سرشار از تحلیل بود

دوران زندگی (۵)

پدرم الگوی صبر و توکل بر خدا
رهنمای دل ما بود در هر ماجرا
او که عمری به صفا زیست و به تقوا
دل سپرده به خدا، نه به مال دنیا

دوران زندگی (۶)

یاد مادر که به عشقی بی‌کران زنده بود
با صفای دل خود، مهر و وفا زنده بود
گر چه او رفت ولی نور محبت باقی است
روح او در دل ما همچو دعا زنده بود

دوران زندگی (۷)

بازگشتم ز فرنگ با دلی پر از شور
علم آموخته بودم ز مسیر پر نور
با توان خویش در خدمت این ملت پاک
رفتم اجرایی و کردم تدبیر امور

دوران زندگی (۸)

کار مردم همه هنگام ضرورت کردم
با توکل به خدا خدمت بی‌منت کردم
هر کجا سختی و مشکلی در راه افتاد
با تدبر به عدالت همه دقت کردم

دوران زندگی (۹)

ریاضی بود دل‌آرام دل شیدایم
عشق اعداد، چراغ ره فردایم
فارغ از دلهره در دانش این علم بلند
با کمالاتش زدم رنگ به دنیایم

دوران زندگی (۱۰)

زندگی، رهرویی است سوی علم و عمل
گاه دشوار و گهی ساده چو فصل و زمل
هر که با صبر و یقین راه حق پیماید
می‌رسد تا به کمال و به خدا در اجل

 

دوران زندگی (۱۱)

علم آموزی و دانش همه را برپا کرد
شور تحقیق و پژوهش به دلم غوغا کرد
هر کجا مشکلی از ره علم پیدا شد
فکر و تدبیر و تلاش مرا معنا کرد

دوران زندگی (۱۲)

پله‌پله به سوی قله‌ها ره پیمودم
در ره دانش و بینش همه جا دل بودم
گر چه سختی و مشقت به ره‌ام بود مدام
لیک با لطف خداوند، همه را پیمودم

دوران زندگی (۱۳)

پشتکار است که ره می‌گشاید هر بار
با تلاش است که آید به عمل هر آثار
گر چه دور است مسیر و خطرات است بسی
توکل بر خداوند، دهدم امید و قرار

دوران زندگی (۱۴)

در مسیر زندگی درس فراوان آموخت
هر شکستی به دلم، شعلهٔ تحقیق افروخت
گر چه گاهی نرسیدم به مراد دل خویش
لیک ایمان ز خداوند مرا نور افزود

دوران زندگی (۱۵)

در جوانی همه جا، عشق ریاضی بودم
نظم اعداد و علومش به دل آسودم
گر چه سختی ز ره علم فراوان دیدم
باز هم بر سر این شوق قدم بنمودم

دوران زندگی (۱۶)

نظم در کار مرا عامل پیشرفت نمود
دل و جان دادم و هر کار به هنگام سرود
هر که با نظم و تفکر به ره دانش رفت
پله‌پله به سوی نور خداوند گشود

دوران زندگی (۱۷)

زندگی چون تسبیح است که گوهر دارد
هر دُرش درس و نکویی به بشر یادآرد
گر یکی مهر گسلد رشتهٔ وصل، هلاک
پس به صبر و توکل، ره خود بگذارد

دوران زندگی (۱۸)

کارهای گروهی همه را نیکو ساخت
همدلی در ره تحقیق ثمرها پرداخت
هر کجا سختی راهی به میان می‌آمد
همدلی نور به ظلمت، همه‌جا می‌پرداخت

دوران زندگی (۱۹)

گر چه علم و عملم بود در اوج و کمال
بی خدا هیچ ندانم ز جهان، ذره‌ای حال
در مسیر طلب دانش اگر ماندم پا
این خدا بود که دل داد به من نور جمال

دوران زندگی (۲۰)

زندگی چون ریاضی است و حسابی بی‌چون
هر که تدبیر ندارد، بکند عمرش زبون
نظم، ایمان و تلاش است که انسان را برد
به سوی مقصدی از عدل و صفا و قانون

 

دوران زندگی (۲۱)

در ریاضی، ز تلاش و ز تفکر کردم
گره از مسئله با عشق و تدبر کردم
هرچه آموختم از علم و عمل در دوران
همه را وقف خدا و ره دیگر کردم

دوران زندگی (۲۲)

استادانی چو بیکر ز بهر ما بودند
مشعل دانش و تحقیق به دل‌ها افروختند
چون چراغی به ره علم، نشانم دادند
راه تحقیق و عمل را ز سر آغاز نمودند

دوران زندگی (۲۳)

رشته‌ام گرچه مجرد، پر از عمق و هنر
هر مسأله‌اش چون گوهری باشد پر ثمر
در حساب و ریاضیات، بسی تحقیق نمودم
هر چه آموختم از سختی آن، گشت اثر

دوران زندگی (۲۴)

چه شب‌هایی که گذشت از سر اندیشه و کار
چه سحرها که نشست دل به تفکر و قرار
در میان اعداد و قضایا غرق شدم
گرچه سختی به دلم بود، ولی گشت بهار

دوران زندگی (۲۵)

عمرم آموختم و صرف نمودم به علوم
زندگی را گذراندم به عمل، نظم و رسوم
اتلاف وقت نکردم، همه را ثبت نمودم
هرچه آموختم از دانش و اندیشه، مفهوم

دوران زندگی (۲۶)

شعر من گشته کنون وصف جهان و ایمان
رباعی می‌سرایم ز دل و از عرفان
غزل و مثنوی و وصف خدای بی‌چون
همه گویای دل است، برتر از هر امکان

دوران زندگی (۲۷)

غم دل با خداوند بگویم هر دم
اوست درمان دل و یار عزیز عالم
چه کسی هست که غمخوار دل من گردد؟
جز خداوند که او صاحب دل‌ها باشد

دوران زندگی (۲۸)

تحقیقاتم همه مدون شده و در دسترس
علم من گشته همگان بهره‌ور و هم مأنوس
هر کتاب و اثرم حاصل سال‌ها زحمت
تا که باشد اثرم روشنی بخش نفوس

دوران زندگی (۲۹)

وقت خود صرف نمودم به امور پر ثمر
زندگی را ز تلاش ساختم چون گوهری پر
هرچه از عمر گرفتم، به خدا دادم باز
زندگی چون ریاضی، ساده نیست ای بشر

دوران زندگی (۳۰)

گرچه ظاهراً نشسته، کار من دو چندان است
علم و تحقیق و عمل، همدم جان و جانان است
اهل قلم بوده‌ام و باز قلم در دست است
نشر دانش به جهان، وصف دل در امکان است

 

 

دوران زندگی (۳۱)

هدیه‌ای بود خدا داد مرا با احسان
شاعری گشته نصیبم ز پدر در دوران
با دعای دل او و مدد از ایزد
گشته‌ام رهرو حق، با عمل در ایمان

دوران زندگی (۳۲)

چند سالی است که گویم سخن از دین مبین
وصف قرآن و امامان، ز طریق ره حقین
آنچه دانم ز خدا، با قلم آوردم
تا بماند به جهان، ذکر خدا، راستین

دوران زندگی (۳۳)

دوری مادر مرا سخت به دل رنجاند
شمع جانش ز فروغ مهر، ما را سوزاند
گرچه او نیست، ولی یادش به دل‌ها باقی است
عشق او رهبر ما بود، در این میدان

دوران زندگی (۳۴)

دیوان شعری که نوشتم، ز محبت جاری
وصف حق، آل نبی، حکمت و اوصاف باری
گر بخوانی سخنم، گوهر آن یابی تو
این هدایا ز خدا باشد و از او یاری

دوران زندگی (۳۵)

من به ظاهر نشسته، فارغ از کار، ولی
ریاضی در دل من هست و غزل همچنان کلی
هر چه آموختم از عمر، ثمر باشد آن
تا بماند به جهان، از هنر من عملی

دوران زندگی (۳۶)

رجالی کرده رباعی ره نو در اشعار
فصلی از علم و ادب گشته در آن پر افتخار
خدایا یار او باش که هنر را برد او
به جهانی ز سخن‌های دلش در آثار

دوران زندگی (۳۷)

بلبل خوش نوای من، همسر باوفای من
رفته از پیش، ولی مانده به دل یادهای من
روح او پر زده بر جنت اعلی اکنون
یاد او هست همیشه ز دل و دنیای من

دوران زندگی (۳۸)

سخن حق به جهان منعکس گردید از آن
از طریق اولیا، سالک و رهرو عیان
چند سالی به تفکر سخن آموختم
تا که گویم به جهانی، سخنی بی‌پایان

دوران زندگی (۳۹)

اصفهان، شهر من است، عرش علم و ایمان
پایتختی ز هنر، پربهار و جاویدان
در دل این شهر زادم، سومین فرزندم
مدیون مهر مادر، که نکو شد دوران

دوران زندگی (۴۰)

مادرم، شیر زنی بود، ز ایمان پر بود
یاری‌اش در ره پدر، مثل دریای نور بود
درس فداکاری او، ماند به جان و دل ما
راه او، راه صفا، قوت روح و غرور بود

 

دوران زندگی (۴۱)

سخت باشد رفتن یار و شریک جان و تن
ضربه‌ای باشد به دل، همچو جراحت به بدن
زندگی همچو تسبیح است، اگر بنگری
رشته‌ی وصل میان زوج، بُوَد مهر و وطن

دوران زندگی (۴۲)

می‌کنم نقل تجارب، ز ره ایام‌ها
حاصل عمر بود، هدیه به هر نسل و بها
چون چراغی شوم و راه سعادت سازم
تا که روشن کنم این راه ز انوار خدا

دوران زندگی (۴۳)

مادرم رفت، ولی عشق به جا مانده از او
زینب‌وارش همه درس است، به جا مانده از او
بود بیرق‌دوز شاه شهدا، کرب‌وبلا
یاد او نور دل است، آینه‌خانه از او

دوران زندگی (۴۴)

پدرم طبعی لطیف داشت به اشعار کهن
با خیام و مفاتیح، دل او گشت روشن
رباعی بود پسندیده‌ی او در هر حال
عشق قرآن به دلش بود، چو گنجی نهفته

دوران زندگی (۴۵)

وقت، گوهری گران است، چو الماس ناب
دائماً در حال تحقیق و تلاش و حساب
عمر ما باشد کوتاه، پس بهره ببر
قدر هر لحظه بدان، فرصت از دست مده

دوران زندگی (۴۶)

گر یقین دارم به درستیِ کاری نخست
با توکل می‌کنم اجرا، بدون هیچ سست
کارها آسان شود در سایه‌ی توکل
صبر و نظم، راهگشای دل و آینده دوست

دوران زندگی (۴۷)

نام فرزندان من جمله ز انوار حق است
هر یکی مثل چراغی ز فروغ شفق است
فاطمه، زهرا، عصمت، محمد، با علی
هر کدام گوهر دین‌اند، نشان از سبق است

دوران زندگی (۴۸)

مدیریت را نمودم در نظامی بنیاد
کار علمی، کار اجرایی، شدم بر مراد
دایر کردم نخستین دکتری در دانش
هم ریاضی، هم دیگر رشته‌ها شد آباد

دوران زندگی (۴۹)

صفحه‌ی شخصی من هست برای طالبان
هم ریاضی، هم غزل، شعر و کلام عارفان
هر که جویای حقیقت به سراغش آید
در فضای علم و دانش، رهی نو نمایان

دوران زندگی (۵۰)

چند سال است که از آل عبا گویم به شعر
سخن از پاک‌دلان می‌کنم از عمق دهر
پنج دفتر ز غزل، وصف امامان کردم
بهر معصوم، سخنم شد چو چراغی در شهر

 

 

دوران زندگی (۵۱)

عشق مادر زده آتش به دل و جان من
نور ایمان است و امید به دوران من
یاد او در دل من همچو چراغی تابان
پرتوی عشق خدا در خط ایمان من

دوران زندگی (۵۲)

نیمه‌شب‌ها بنویسم شعر و وصفی دلنشین
از غزل تا قصیده، از معارف تا یقین
لذتش شیرین‌تر از شهد بهاران باشد
شوق تحقیق و هنر، عشق نهانم باشد

دوران زندگی (۵۳)

عهد بستم که شوم وقف به معبود جهان
همه جانم به ره اوست، به هر وقت و زمان
خدمت خلق خدا را هدف خویش نهم
که رضایت ز خدا، نور دهد جان و روان

دوران زندگی (۵۴)

دخترم حافظ قرآن، دل ما روشن از او
نور ایمان است و حکمت، همه در دامن او
حاصل تربیت مادر و الطاف خدا
فاطمه باشد عزیز و یار ما در هر نوا

دوران زندگی (۵۵)

شب و شعرم همه از حال دل من گوید
غزل و عشق مرا در ره حق می‌پوید
رباعی باشد آینه‌ی جان و سخنم
همه دل را کند آرام و خدا می‌جوید

دوران زندگی (۵۶)

پدرم مرد هنر بود و دل‌آگاه و بزرگ
شهرتش هست رجالی، همچو خورشید سترگ
راه ما روشن از او بود، به گفتار و عمل
او برایم رهبر و نوری در این راه و محل

دوران زندگی (۵۷)

من سراینده شدم در ره عشق و ایمان
تا رسانم سخن حق به جهانی بیدان
نام دکتر رجالی ز سخن یاد شود
که کنم نشر حقایق به زمان و دوران

 

 

  • ۰۳/۱۰/۰۵
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی