باسمه تعالی
تنهایی
شده ام تنهای تنها
گشته ام نالان و گریان
من نمی دانم خدایا
در کجایم در کجایم
دایما در فکر دنیا
من چرا اینگونه هستم
گرچه می دانم فقط تو
داد رس باشی بشر را
لیک غفلت های گوناگون
مرا هر دم به سویی به کویی و به راهی می برد
یاریم کن یاریم کن
جز تو امیدی ندارم
تو مرا رهنمایی
مرا هدایت کن
به هر که دل بستم، گرفتی
به تو دل می بندم، ای صاحب دلها
دل من اگرچه کوچک است
اما آماده برای تو نمودم
مرا دریا دل کن، تا تو را به مهمانی دعوت کنم
اشعارم، نه شعر نو است و نه اشعار قدیم.
سخنی منظوم است.
امروز صبح که بیدار شدم
گفتم هر چه دلت می خواهد بگو
اینقد دنبال قافیه و وزن نباش
آزاد باش، هرچه دل تنگت و روحت می خواهد بگو.
لذا دست به قلم شدم
از اینکه دیگران چه می گویند ،نگران نباش
هر کاری کنی، ایراد می گیرند
مهم این است که اعمال ما، افکار ما ، رضای خدا را همراه داشته باشد.
با خدا باش و پادشاهی کن
بی خدا باش و هر چه خواهی کن
دکتر علی رجالی
۱۴۰۱.۳.۷
- ۰۱/۰۳/۰۷