باسمه تعالی
اولیای الهی
حضرت هاجر
غزل۸
هست ابراهیم سالک ، با خلوص و بی ریا
او خلیل الله باشد، از عظام انبیا
هست سارا همسرش ، لیکن ندارد وارثی
می شود هاجر کنیزش ،همسر روح خدا
چون که هاجر صاحب فرزند گردید از نبی
می کند سارا حسادت، می رود کوه صفا
می رود هاجر به سوی مکه با فرزند خود
آب می گردد تمام و تشنگی آید چه ها
چاه زمزم می کند جوشش به اذن کردگار
تا که اسماعیل نوشد آب و یابد او صفا
امر حق اجرا شود، درذبح فرزند نبی
لیک چاقو کی برد، بی اذن رب، گردن ورا
گفته شد یک گوسفند، جایش به سلاخی رود
گشت ابراهیم پیروز و نخواهد جز رضا
می کند یاری ورا ، در سختی و رنج و عذاب
او بود تسلیم یزدان، بی شک و چون و چرا
کی شود نومید هاجر ، کی شود شاکی ز حق
میثمی هاجر دهد درس امید و سعی را
بین کوه مروه و کوه صفا هاجر دود
می کند یاری رجالی، هر که باشد با خدا
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
- ۹۸/۰۲/۲۷