رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

 

 

باسمه تعالی
فرازهایی  از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۲
هدایت عقل ها



 

از برای فهم و هم پی بردن از جود خدا
عقل تنها نیست کافی ،  در امور ماورا


 

زین سبب لازم بود ، پیغمبران را در زمین
تا کنند ارشاد ما  را ، در امور واپسین

 

راویان حق تعالی در فلاح و زندگی
موجب ارشاد گردد ، هم نجات و بندگی



 

عقل ما قادر به تحلیل است در حد توان
می شود آسان مصائب ، با تفکر بی گمان





 

عقل ما محدود باشد در قیاس انبیا
جملگی خود جلوه ی کامل بود از کبریا


 

عقل ما قادر نباشد بر حقایق هر کجا
زین سبب تعیین شود منجی و هادی بهر ما



 

جلوه ی یزدان هویدا در صفات اولیاست
جانشین حق تعالی ، بر زمین و در سماست



 

گفت مولا علت مبعوث گشتن در نظام
می کند تشریح ، راز بندگی را هر کدام




 

تا نباشد شبهه ای روز قیامت در میان
کس نبوده تا کند آگاه ما را آن زمان




 

ارتباط حق تعالی از طریق انبیاست
شرح و تبیین با امام و اوصیاست


 

تا کند تبیین و هم تشریح اسرار  نظام
گردش عالم به یمن صاحب عصر و امام



 

آخرین حجت امام است و بود از اوصیا
با قیام خود کند عالم پر از نور و صفا


 

می کند مبعوث و می آید پیام ذوالجلال
تا کند مردم هدایت ، در وصال و هم  کمال




 

می شود تشریح اسرار و حقایق در جهان
  چون که باشد این نیاز  جامعه در هر زمان





 

گر شوی تسلیم حق  و هم امام و انبیا
رستگاری می شود ایجاد در ارض و سما




 

می دهد شوکت خدا و عزت والا تو را
گر شود اجرا اصول و هم فرامین خدا






 

از طریق اولیا و سالکانی چون امام
منعکس گردد حقایق با بیان و هم پیام




 

عالم هستی و قرآن و تمام انبیا
حجتی بر مردمان باشند در روز جزا



 

چون  پیمبر هادی عقل است و هم او رهنما
می کند دل را منور ، دل شود جای خدا


 

عقل نقشش در دو چیز است ، در جهان
چون پیمبر باشد و هادی انسان هر زمان



 

باعمل کردن به شرع و امر یزدان بی گمان
می شود ما را هدایت هم  سعادت در جهان




 

می کند تبیین پیمبر ، راز هستی و وجود
علت خلق بشر در عالم و بود و نبود



 

گفت یزدان ،خلق جن و آدمی در این جهان
بود تسبیح و نیایش از خدای بی کران




 

با ‌‌کتاب و با پیمبر ، اولیا و اوصیا
حق کند روشن نکاتی را ز خلقت بهر ما



 

دین نباشد چون سدی در رشد و هم افکار ما
می کند آن را شکوفا با هدایت هر کجا


 

سجده کن بر درگه یزدان و هم آزاده باش
در امور معنوی جوینده و  آسوده باش



 

عارفان بر درگه یزدان به تسبیح و دعا
دائما مشغول ذکرند و عبادت بر خدا



 

انتظار حق تعالی بندگی از بندگان
طرد هر معبود دیگر   در زمین و آسمان




 

خلقت عالم برای بندگان گردد پدید
تا ستایش حق کنند و عالمی گردد سعید





 

عقل ها گردد شکوفا ، با هدایت ، هر کجا
هر پیمبر می کند ابراز ، اسرار خدا





 

دین و قرآن و نبوت می دهد ما را کمال
با رهایی از شیاطین وسقوط و هم زوال



 

هر پیمبر می کند اسرار مخفی را عیان
تا کنی حق را پرستش ، با تفکر در جهان



 

عقل ما قادر نباشد در خصوص ماورا
پی برد بر آنچه می باشد به عالم هر کجا


 

باعث فهم است و تفسیر مطالب عقل ما
آن بود حل المسائل ، در نظام و رهنما



 

شعله ور گردد درون آدمی از عشق هو
می زند آتش بشر را ، قرب بی پایان او



 

هر که خواهد قرب یزدان و لقای کبریا
طی کند راه شهیدان در قیام کربلا


 

با بیان و با عمل گویند مردان خدا
راه حق روشن شود با نور ایمان و ثنا



 

آشکارا می شود هر مشکلی یا هر خطر
گر شود اندیشه و تدبیر می آید ظفر


 

بر طرف گردد مصائب ، با تلاش و فکر و صبر
با شکیبایی شود هر مشکلی آسان  ز دهر


 

 


گر شود یک حادثه ایجاد در کون و مکان
آدمی پی می برد بر نقش یزدان در جهان




 

با تامل با تفکر می توان اسرار یافت
نقش عقل است در میان و می توان معمار یافت



 

نیست بی علت که هر لحظه تفکر جان فزاست
باعث رشد و تعالی در دو دنیا و لقاست





 

انبیا گویند ما را در تفکر در امور
خیر ما خواهند در دنیا و عقبی هم سرور


 

تا توانی کن تواضع بهر کسب معرفت
  کن تو دوری از غرور و مردمان بی صفت



 

رشد ما در بندگی حق تعالی می شود
نفی شیطان درون و هم بلایا می شود


 

کن توکل بر خدا و کن عمل با روی باز
بعد تدبیر امور و هم تلاشی چاره ساز



 

شد رسالت موجب روشنگری هم در جهان
نقش یزدان در بقا و زندگی و کهکشان




 

قدرت حق را بیان و حکمت حق را بیان
تا شود یزدان عبادت ، در خفا و هم عیان



 

حق کند اتمام حجت  ، میسمی در هر زمان
تا نباشد شبهه و عذری به ظاهر یا نهان







 

این همه عذر و بهانه شد رجالی بی اساس
تا توانی با خدا باش و نما ذکر و سپاس




 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۱
ابلاغ رسالت


 

بر بنی آدم دهد  یزدان امانت ، هم پیام
بین مردم او گزیند ، گه نبی و گه امام



 

تا کند اجرا فرامین خدا را مو به مو
این امانت باشد و از بهر مردم  ، سوی هو


 

حق ببیند ظرف جان و وانگهی فرمان دهد
این رسالت را به اهلش ، صاحب جانان دهد
 

 

شرط لازم بر رسالت پاکی روح و روان
شد تجلی در نبی و منجی پیر و جوان



 

او بود مجری حق و امر حق بر مردمان
منعکس گردد به خوبی و عمل گردد بر آن


 

هر نبی در هر زمان دارای نقشی بس عظیم
می کند ابلاغ امر خالق حی و کریم



 

بهر ارشاد است و ابلاغ رسالت هر نبی
می کند اجرا فرامین خدا را او همی



 

بعثت پیغمبران احیا کند نقش بشر
جایگاه آدمی باشد رفیع و معتبر





 

پیروی از اهل بیت و همدلی با روح و جان
شد سفارش در کمال و ارتقای بندگان


 

روح بخش است و صفای جان و هم انفاس ما
گفته های مرتضی در وصف انسان و خدا



 

گفت مولا علت ابلاغ احکام خدا
وسوسه سازد بشر را از خدا دور و جدا







 

پیروی از دشمن دون موجب رنج و عذاب
نقض پیمان می شود ما را بلایا هم عقاب





 

نیست ما را شوکت و عزت  ، ز شر نفس خویش
هست شیطان دشمن دیرینه ی انسان و کیش





 

زین سبب آید پیمبر بهر ارشاد و کمال
تا نیفتد آدمی در دوزخ و یابد زوال



 

پاره ای از حکم یزدان منعکس در بین کیش
دین احمد کامل است و حاوی ادیان پیش



 

ازدواج محرمان با یکدگر ، هم در نظام
ابتدای خلقت انسان نبوده آن حرام




 

ازدواج بین آنان بود جاری و سعید
خواه باشد از محارم یا که افرادی جدید



 

عهد ما با حق تعالی نیست همچون بندگان
ثبت گردد عقد و پیمان یا شفاهی در میان




 

عهد ما با حق تعالی عهد جان است  و نهان
زین سبب دل می شود جای خدای بی نشان




 

گفت یزدان عهد خود را در کتابش اینچنین
شد سفارش بر رهایی از عدوی جان و دین




 

بندگی مختص انسان است و ایمان بر خدا
غیر از این باشد ، یقینا خلف عهد است و جفا




 

نقض  گردد عهد ما با بت پرستی هر کجا
آدمی جویای حق است و لقای کبریا






 

گاه بت گردد مقام و شهرت و مال و منال
جملگی باشند مردود و شود وزر و وبال






 

آنچه گردد باعث دوری ز ایمان بر  خدا
ترک بنما این عمل را ، هم به ظاهر هم خفا






 

نیست زیبنده بشر را ، در پرستش جز خدا
حق دهد ما را نجات و می دهد عز و بقا




 

آدمی با تزکیه قادر به تسخیر دل است
چون مسلط بر نفوس و هم امور  باطل است





 

دوری از الله و دوری از معارف در بشر
کار شیطان است و می گردد بلای هر نفر





 

آن حیل ها می کند در زندگی با روی باز
با بیان جلوه ای زیبا ز دنیا در فراز





 

جان جانان می دهد عقل و نیاز  زندگی
تا شود  یزدان ستایش ، در جهان و بندگی






 

شکر یزدان بی حد و لازم بود بر بندگان
پس خدا را کن عبادت ، او دهد ما را توان




 

آدمی طغیان گر و دائم خدایی می کند
او بود غافل که یزدان خود نمایی می کند




 

انتظار حق تعالی کوشش و سعی بشر
تا برد پی بر حقایق با تدبر ، هم نظر




 

آدمی طغیان گر و مغرور و خود خواهی کند
کارهای دون و بی مبنا و هم  واهی کند




 

آدمی دارای عقل است و کمال و اختیار
می کند تدبیر در حل مسائل ، بی شمار






 

عقل را داده خدا از بهر تدبیر و امور
این بود مخصوص انسان و دهد ما را شعور




 

حق دهد ما را توان در کسب علم و معرفت
هر کسی دارد قوا در کسب فن و منقبت






 

رزق و روزی بشر گردد معین با تلاش
حق کند تضمین نیاز بندگان را در معاش




 

در مراتب نیست مخلوقی به جز انسان رفیع
آدمی غافل ز خویش است و کمالات وسیع






 

می شود زیبا و آسان ، این جهان با بندگی
گر شود تدبیر در کار و معاش زندگی





 

حق بود ناظر به انسان و بود آگه ز او
لیک انسان غافل از حق باشد و اسرار هو




 

عامل افسردگی در بی خدایی  می شود
فطرت انسان خدا جو باشد و یکسان بود





 

غره می گردد بشر بر زور بازو و توان
می شود غافل ز نقش جان فزای روح و جان






 

گر نباشد روح و جانی ، می شود مدفون بدن
جسم خاکی را تعفن گیرد و گردد کفن



 

دان جدایی می شود ایجاد با مرگ بشر
روح می گردد رها از جسم و ماند یک اثر






 

روح در انسان بود اصل و منیت ها ز اوست
جسم ما باشد وسیله ، آنچه می گویی ز هوست






 

آدمی غافل ز خویش است و مقام  خود به عرش
می فروشد خود به اندک چیز و می آید به فرش






 

خود شناسی بر بشر لازم بود  در هر امور
می برد بالا مقام آدمی را ،  هم شعور




 

علت اصلی که باعث می شود انواع شر
از هوای نفس انسان باشد و جهل بشر




 

با خلایق میسمی دارد مدارا در خصال
می کند دوری ز شیطان و دروغ و هم جدال








 

اهل بیت مصطفی ، الگوی ما در هر زمان
کن رجالی پیروی از خط و مشی سالکان






 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۰
سقوط انسان



 

گفت مولا در خصوص خلقت انسان چنین
بعد خلقت ، مستقر گردد سرایی دلنشین



 

حق دهد فرمان ملائک را به سجده بر بشر
با تمرد می رود شیطان  به جنگ هر نفر


 

گفت یزدان بر ملائک ، نقش انسان را چنین
آدمی باشد ولی و جانشینم در زمین



 

بر ملائک ، حق بگوید ، در خصوص آدمی
خلق بنمایم بشر از جنس خاک و او ولی


 

می کند شیطان خطایی از پیام ذوالجلال
در خصوص سجده بر انسان و امری بی مثال





 

می کند از سجده پرهیز و تمرد می کند
امر حق را بر زمین و هم  تعبد می کند



 

گر چه شیطان بود عابد ، قبل خلق آدمی
لیک می گردد برون از محضر یزدان همی



 

حق دهد فرصت به شیطان  و بماند در جهان
می رسد پایان زمان و مهلت شیطان هر آن



 

دور می گردد ز نور و هم خدای لایزال
چون تخطی می کند از امر حی و ذوالجلال




 

سجده کردن چون خلایق نیست در عرف و نفر
بلکه ابراز تواضع ، هم ارادت بر بشر




 

سجده ی جن و ملک مخفی ز ما در عالم است
  نحوه ی آن در جهان مجهول بر هر  آدم است


 


سجده ی انسان به خاک است و نهادن سر به خاک
آن برای حق تعالی باشد و گردد  ملاک


 

شد حسادت بر بشر ، از سوی شیطان لعین
هست شیطان دشمن دیرینه ی ما در زمین




 

کید شیطان گشت پیروز و دهد انسان فریب
دور گردد آدمی از جنت و هم از حبیب



 

شیطنت ها می زند آسیب بر روح و روان
حق دهد هشدار بر آدم ، ز کید دشمنان



 

حق دهد یک فرصتی بر آدم از اعمال زشت
پاک باشد آدمی در خلقت و هم در سرشت




 

حق نهاده توبه را از بهر ما در زندگی
تا شود مخلوق پاک و هم کند او بندگی



 

در جوار حق شدن، تسلیم شرط حاکم است
قرب حق ما را نیاز و رشد انسان  لازم است



 

روح و جان یاغی بود، کی می توان تسلیم کرد؟
با نیایش می توان همراه و هم تعظیم


 

گفت شیطان من ز آتش باشم و انسان ز خاک
می کنم من وسوسه انسان و می گردد هلاک




 

آدمی چون رانده شد ، کی مى  شود تعلیم کرد؟
دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد ؟


 

باعث تفکیک خوب و بد شود شیطان هر آن
وسوسه یکسان نباشد بر خلایق  در جهان




 

شعله ور گردد هوای جان و انفاس پلید
با تزلزل در مرام و هم اراده  شد پدید



 

وسوسه آتش زند بر جان و بر انفاس ما
تا توانی کن تو دوری از شیاطین هر کجا

 


گر نباشد همدلی و همزبانی با کسان
دوستی گردد خراب و نقش شیطان هم عیان



 

گر شود امیال دون ظاهر ، برای کسب مال
دوستی گردد خراب و بی ثبات و هم جدال




 

سالها خواهد زمان تا یک نفر یابی چو دوست
تا توانی کن مدارا  با رفیقان ،چو ن نکوست




 

دان که میزان تاسی از شیاطین بر بشر
نیست یکسان و نما پرهیز از انواع شر




 

راه کج برگشت دارد با تبری از خلاف
تا نباشد صدمه و آسیب یا هم انحراف




 

حق دهد جان بر عصایی تا بگردد اژدها
معجزه باعث شود  با اذن و امرش در عصا





 

جسم خاکی هم چنین شد ، در پی امر خدا
می شود انسان پدید و روح یزدان شد عطا

 


 

حق بود دلسوز مخلوق و خدا باشد حبیب
می کند شیطان نصیحت ، لیک بنماید فریب

 

 

زندگی دارد مصائب ، سختی و هم مشکلات
پر ز  نامردی نا اهلان بود ،  هم معضلات




 

آزمایش های گوناگون شود انسان هر آن
فتنه ها باشد فراوان ، خارج از ذکر و بیان




 

آنقدر  گردون کند بالا و پائین آدمی
تا فقط یزدان برد نام و از او خواهد همی



 

خوش به حال مردم خوش طینت و هم مهربان
نیست جز یزدان پناهی بهر آنان در جهان



 

نقش شیطان در گناهان واضح است  و هم عیان
دوری از او عاملی در پاکی روح و روان



 

نقش شیطان همچو غربال است در  هر ماجرا
می کند تفکیک خوبان را ز نا اهلان جدا




 

رشد ما در نفی شیطان است و انفاس پلید
عاشقان حق تعالی را مقام است و نوید



 

می شود نزدیک شیطان  ، با روش های زیاد
تا فریبد آدمی را  ، می کند مکر و عناد



 


 

دشمن انسان قوی و بی مهابا در نبرد
می کند با کید خود ما را اسیر و هم به بند

 






 

وسوسه شد عامل شک و فریب آدمی
شد برون از جنت و قرب خداوندی همی



 

کن جهاد اکبر و آماده شو بهر جدال
گر بخواهی عزت و قرب خدا را ، هم کمال

 

 

 

می کند ایجاد شک و می دهد ما را فریب
هست شیطان دشمن انسان و می باشد رقیب

 





 

 

این حیات دنیوی با زرق و برق و پر ز دام
گاه باشد ثروت و گاهی فریبد هم مقام




 

عامل رشد است شیطان ، از برای سالکان
ضربه می سازد مقاوم ، مرد میدان و جوان





 

تا توانی پیشه کن تقوا و جان را بیمه کن
جان و دل را از گناهان پاک  و هم بی کینه کن




 

دان طریق صالحان ما را به بالا می برد
سوی ایمان و خدا ، تا حد اعلا می برد






 

میسمی خواهد عنایت هم سعادت از خدا
تا شود مقدور انجام وظایف هر کجا



 

سجده کن جانا رجالی بر خدای بی مثال
گر بخواهی در دو دنیا عزت و حسن و کمال




 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

اشعار کودکان

باسمه تعالی

اشعار کودکان

سراینده علی رجالی

....

 

 

با ذکر و نام یزدان
قرآن بخوان فراوان
با درک و فهم آیات
روح و روان گلستان
....

 

 

خدای خوب و مهربون
داده مرا چشم و زبون
خورشید و ماهمون شده
شمع و چراغ آسمون

 

...

 

 

شب که میشه قصه می گم
با بدنی خسه می گم
تا بچه ها راضی بشن
قصه ی بی غصه می گم

 

 

 

آی دخترای با وفا
آی پسرای دل ربا
دختر چقد عزیزه
پسر نمک می ریزه

 

.

چون ذکر و یاد یزدان
دارد  ثمر فراوان
پس کن ادا همیشه
حافظ شود چو قرآن
.....

 

یکی بود والا بود
یکه و هر جا بود
خود نمایی او کرد
مامن و یکتا بود

......
 

باید با هم بسازید
همدیگه را نرانید
یا زندگی زیبا
باتفاق بخواهید
....

 

خدا به من دو زن داد
گل هایی چون سمن داد
شکوفه هایی روئید
همره روح و تن داد
....

 

دختر چقدر شیرینه
خوش خنده و نمونه
همدم و ناز باباست
پیش بابا می مونه
.....

 

ای پسرای دل ربا
همدم و خوب و بی ریا
عشق منید هر کدام
گوهرجان و همنوا
.....

 

دختر  عزیز بابا
چشم و چراغ بابا
پاره تن و مهربان
نور دو چشم بابا
......

 

کی تو را زرنگت کرده
بالا بلندت  کرده
اسا کریم  با هوش
خوشگل و قشنگت کرده
.....

 

کی تو را نمونه کرده
دل های ما را برده
خدای خوب و زیبا
به به میگه چه کرده
......

 

خدا به تو توان داد
قدرت و آب و جان داد
تا که کنی عبادت
ِآن که به ما زبان داد
.....

 

ای گل نازنینم
حاصل سرزمینم
چه بو و عطری داره
گلهای خوب کویم
....

 

 

دلم می خواد هوا برم
تو آسمونا را برم
از بالا هم نگاه کنم
مثل کبوترا پرم
....

 

تو آسمون پر بزنم
به این و آن سر بزنم
تا که دلا یکی بشه
این همه هم قر نزنم
.....

 

 

دردی را من دوا کنم
بر همگان دعا کنم
این در و آن در بزنم
   خدای خود ، صدا کنم
...

 

ای آدمای بی خیال
تنبل و دائما وبال
تا کی خجالت می کشید
کار کنید ، جای جدال

....

 

 

ما بچه های دریا
دشت و کویر و صحرا
اهل تلاش و کاریم
روز و شب هم نداریم
....

 

 

آن بچه های ناز نازی
لوس و خجول و غاز غازی
انگل این و آن میشند
مانده ی آب و نان میشند

.....

چاق بشم ، گنده بشم
قوی و خوش خنده بشم
گوشت و ماهی بخورم
با خوردن هم چله بشم


 

 

سروده

علی رجالی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه  اول نهج البلاغه
مثنوی۲۹
تکامل انسان

 

گفت پیغمبر به مولا ای امیرالمومنین
تو خلایق را امیری از فلک تا بر زمین


 

این کلام احمد است در حج آخر بهر ما
در غدیر خم بیان گردید ، از سوی خدا

 

بر ملائک در سما و بر خلایق در زمین
می کند فرماندهی ، بر جن  و هم بر مومنین


 

این لقب مخصوص حضرت باشد و  از کبریاست
گفتنش بر دیگران کاری خطا و نارواست


 

دیده شد در عرش و معراج نبی نام علی
او امیر المومنین است و بود بعد از نبی

 

نیست بی علت که آید در اذان  شیعیان
نام حضرت بعد احمد ، در اقامه در اذان



 

یک دهه باشد ولایت ، عید قربان تا غدیر
دل بریدن از خود است و پاکی روح و ضمیر



 

عید قربان ، عید پاکی درون از هر خطاست
سر بریدن پس نباشد ، دل بریدن از هواست



 

طرد هر ظلم و گناه و غفلتی در این جهان
آن کنی دور از خود و تنها خدا  خواهی هر آن




 

دین برد ما را به راه انبیا و سالکان
می کند تبیین فلاح و رستگاری در جهان



 

کسب روزی حلال و رزق پاک آدمی
می کند روشن ضمیر و می دهد عزت همی




 

چارده معصوم عالم از خلایق در جهان
ره گشا باشند در نشر حقایق با بیان



 

لطف حق را بین به دامان امام و انبیا
حبل یزدانند و منجی بشر در هر کجا






 

با توسل با تدبر در کلام اوصیا
آدمی قادر به کشف است و حقایق هر کجا




 

گر چه دارد مشکلات و معضلاتی بین راه
لیک گردد صاحب  فهم و کمال و عز و جاه



 

علم آنان از خدا و منجلی بر هر بشر
هست مافوق توان و قدر انسان هر نظر



 

آدمی افزون طلب باشد ، به شهوت های خویش
گاه علم و گاه قدرت را بخواهد بیش بیش



 

خواست های آدمی محدود نبود در نظام
نیست مخلوقی دگر ، در خلقت و خوی و مرام



 

حق کند تامین نیاز جن و انسان و ملک
خلق گرداند زمین و آسمان ها در فلک



 

حق نهاده فطرت پاک و غرایض در بشر
موجب تشخیص حق و باطل از انواع شر




 

باعث احساس انسان است ، درد و هر خطر
سردی و گرما دهد تشخیص ، اعضای بشر


 

حق دهد انواع حس و چشم بینا در جهان
تا کنی احساس هر چیز و ببینی بی امان

 

ذهن ها تصویر سازد از حقایق با بصر
تا شود آنها شکوفا و درخشان هر نظر


 

می کند ترسیم و بیند عالم از اقصی نقاط
لیک جاهل باشد از ذات خداوند و صفات



 

نیست پایانی برای این جهان و کهکشان
می رود انسان به دریا و گهی در آسمان



 

بلکه جوید علت و اسرار عالم تام تام
عقل ما محدود باشد در جهان و در نظام



 

کنجکاوی باعث کشف حقایق می شود
عامل تشخیص انسان از خلایق می شود



 

دایما دنبال حق جویی و هم حق خواهی است
کسب علم و دانش هستی و هم  آگاهی است



 

حق کند ما را توانا در تخیل ، حافظه
تا شود قادر به ترسیم حقایق ، واقعه




 

بلکه یابد راز هستی در زمین و آسمان
رازها باشد نهفته در  خلایق ، کهکشان




 

هر چه دانش می شود افزون ، دهد ما را نشاط
چون قدح باشد  به بالا ، می دهد خود انبساط





 

نیست سیری در  مقام و قدرت و مال و منال
چون بشر خواهان عز است و ترقی ، هم کمال




 

هست شهوت لازم و باشد درون ما همی
حق نهاده این غرایض ، چون نیاز آدمی




 

هر چه می گردد فزون علم و به بالا می رویم
می شود بر ما سوال و طالب پاسخ شویم



 

قدرت انسان عظیم است و ثریا می رود
می شود آگاه از عرش  و به بالا می رود



 

دیده گردد کهکشان ها ، دیده گردد ریز ریز
قدرت انسان ز حق باشد ، دهد اشیا تمیز




 

آدمی قادر شود بر عمق خاک و در زمین
کشف گردد سنگ الماس و معادن همچنین


 

عقل می گردد شکوفا در پی علم و تلاش
دل شود روشن ز دین انبیا و هم معاش





 

با تفکر کردن و پی بردن از علم جهان
می شود غالب به دریا و زمین و کهکشان




 

روح انسان بس لطیف است و بود افزون طلب
حق دهد نسبت ورا در خلقت و حسن و ادب


 

ابتدا تشکیل گردد جسم خاکی در جهان
می شود مخلوط خاک و آب اندک همزمان


 

گفت مولا مدتی بگذشت تا روحی دمید
آن بود آب حیات و بر خلایق شد پدید


 

گر چه در ظاهر بشر همسان و در خلقت یکیست
لیک در باطن تمایز دارد و آن منجلی است


 

چار امزاج است در انسان و دارد برتری
گرمی و سردی بود همراه خشکی و تری




 

مردم دنیا چنین خلق و خصایل را شمول
در مصاف دیگران ، هر یک مرامی را قبول



 

عده ای خون گرم و خوش اخلاق در ذکر و خصال
عده ای خون سرد و کم جوش اند ، بی درد و ملال




 

خلق و خوی و گفتن و رفتار مردم در جهان
نیست یکسان و سلایق اصل می گردد چنان




 

در مقابل عده ای پر جنب جوش و با تلاش
دیده گردد عده ای بی حال و تنبل در معاش






 

میسمی مسرور از شرح وقایع در غدیر
از امیر المومنین گوید ، امیری بی نظیر



 

معرفت همراه علم و حکمت مولا نکوست
رشد انسان ای رجالی ، در ادای راه اوست




 

سروده  شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی