باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خداشناسی
مثنوی ۲۲
فرازهایی از خطبه اول
قسمت اول
گاه باران بر دل ، گه آن ببارد کوه و دشت
گر ببارد در بهاران ، موجب سبزی بگشت
دان پیام اهل بیت و گفته های مرتضاست
همچو باران بهاری بر دل و بر جان ماست
باعث شادی روح و درک دانش می شود
دید ما از حق فزون و کسب بینش می شود
سخت تر از کوه آهن باشد و گردد چه ریز
آتش از آهن بود سخت و کند آن را چه تیز
آب بر آتش بریزد ، می کند خاموش آن
باد باشد فوق آب و می کند جاری هر آن
آدمی را قدرت عقل است و دارای توان
باد آید تحت امر و می شود غالب به آن
سخت تر از آدمی خواب است در کون و مکان
لیک غم غالب بود بر خواب و می گردد فغان
هست آرامش ، که مافوق غم و هر سختی است
ذکر حق همراه با پاکی جان ، خوش بختی است
خطبه ی اول ز مولا ،حاوی اسرار ناب
در خصوص خلقت هستی دهد ما را جواب
با تدبر ، با تامل ، در کلام مرتضی
پی بری بر حکمت و پند امام و انبیا
عاشق جانانه خواهد ، تا شود سیراب عشق
از حقیقت های ناب و معرفت ، دریاب عشق
منبع علم است و باشد معدن جود و سخا
کاوش ما زنده سازد راه و رسم اوصیا
ای خدا توفیق ده ما را به علم و معرفت
تا شود حاصل کمال و عزت و هم منزلت
نحوی تشکیل عالم را علی گوید چنین
گفته های حضرتش پر محتوا و دلنشین
جمع گردد خطبه ها و نامه ها در یک کتاب
مردم وقت و خلایق بود حضرت را خطاب
می کند آن را رضی جمع و بود در دست ما
بند بندش گوهری ناب است در ارض و سما
اکثرا بعد محمد گشته تحریر و بیان
این ادب را می نماید ، در حضور دیگران
چند سالی از حکومت دور و کمتر دیده شد
چون خلافت بود جاری وَ علی نادیده شد
جنگ های داخلی با مارقین و ناکثین
مانع نشر حقایق باشد و تبیین دین
فرصت حضرت بود کوتاه در تبلیغ دین
آنچه ماند از علی ، دری گران است و ثمین
گر بخواهی پی بری از بود چیزی در جهان
ضد آن را کن تماشا ، تا شود ذاتش عیان
حق بود خارج ز این اصل و قواعد در میان
نیست او را ضد و تنها اوست باقی در جهان
روشنایی یک حقیقت باشد و مجهول ماست
لیک ضدش قابل درک است ، تاریکی کجاست
نیست کس قادر به توصیف خدا در هر زمان
کی جنین قادر به توصیف درون و این جهان
عده ای دارند شکوه ، بر علی در روز و شام
نیست بر تو استراحت ، ای ولی و ای امام
روز باشد از برای مردم و بر این و آن
گر بخوابم ، می کنم ضایع حقوق دیگران
گر بخوابم شب ، کنم محروم خود را از خدا
پس نمودم ظلم بر خویش و بود آن یک جفا
چون بشر قادر نباشد از حقیقت بر خدا
لیک شکر حق تعالی کی شود کامل ادا
آنچه باشد سازگار و هم مفید و بی ضرر
نعمت است و حق دهد بهر خلایق ، هم بشر
آنچه باشد ناصواب و می زند آسیب ها
آن حرام است و نباشد نعمتی سوی خدا
نعمت حق می رسد دائم به ما ، هر روز و شب
لیک ما غافل ز رحمت های حق باشیم و رب
گر چه ما بر جانشین حق دچار شبهه ایم
در بیان آنچه باشد ناتوان از گفته ایم
گفت مولا در خصوص حق تعالی این چنین
نیست حدی قابل تصویر ، از نور مبین
هر که خواهد نور یزدان ، بر دل و افکار خویش
آن بود در پاکی جان و دل و اذکار خویش
از صفات حق شده اندک صفاتی را بروز
ظرف ما محدود باشد ، از پذیرش ها هنوز
هر چه باشد از خدا بی عیب باشد ، نعمت است
گر به ظاهر تلخ باشد ، در تصور نقمت است
جسم و جان با نعمت و انواع آن گردد امان
نیست نعمت ، آنچه آرد صدمه بر روح و روان
چوب دستی می زنی بر فرش ، در ظاهر بد است
لیک سازد پاک آن را از درون و سرمد است
در مصیبت ها کنی یاد خدا را توامان
او بود فریاد رس ما را ، هماره بی امان
موجب بیداری و ذکر خدا گردد هر آن
پاکی روح و روان حاصل شود هم بی گمان
دان صفات حق تعالی مستتر در ذات اوست
قابل توصیف نبود ، جملگی اهداف دوست
آدمی باشد صفاتش اکتسابی در جهان
طی دوران و زمان گردد نصیب و هم عیان
حق تعالی در صفات خود تجلی می کند
اعتلای آدمی را باعث و خود می برد
گر بخواهی فیض حق را ، پاکی روح و روان
می کند نزدیک ما را ، تا خدا ی بی کران
قدرت ما از خدا باشد ، نداری قدرتی
اذن حق مقدور سازد ، هر تحرک ، فرصتی
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
منبع اصلی خدا باشد ، جهان بینی از آن
نور خورشید است رخشان و بود آن در مدار
دوری و نزدیکی ما باعث لیل و نهار
او ندارد روز و شب ، در عالم و کون و مکان
می درخشد در جهان و پرتوش باشد عیان
میسمی مشتاق نظم است و روانی در بیان
از خدا توفیق خواهد ، در سرودن هر زمان
می سراید خطبه ی اول رجالی بر عموم
حاوی اسرار ناب است و نکاتی در علوم
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خداشناسی
مثنوی ۲۲
فرازهایی از خطبه اول
قسمت اول
گاه باران بر دل ، گه آن ببارد کوه و دشت
گر ببارد در بهاران ، موجب سبزی بگشت
دان پیام اهل بیت و گفته های مرتضاست
همچو باران بهاری بر دل و بر جان ماست
باعث شادی روح و درک دانش می شود
دید ما از حق فزون و کسب بینش می شود
سخت تر از کوه آهن باشد و گردد چه ریز
آتش از آهن بود سخت و کند آن را چه تیز
آب بر آتش بریزد ، می کند خاموش آن
باد باشد فوق آب و می کند جاری هر آن
آدمی را قدرت عقل است و دارای توان
باد آید تحت امر و می شود غالب به آن
سخت تر از آدمی خواب است در کون و مکان
لیک غم غالب بود بر خواب و می گردد فغان
هست آرامش ، که مافوق غم و هر سختی است
ذکر حق همراه با پاکی جان ، خوش بختی است
خطبه ی اول ز مولا ،حاوی اسرار ناب
در خصوص خلقت هستی دهد ما را جواب
با تدبر ، با تامل ، در کلام مرتضی
پی بری بر حکمت و پند امام و انبیا
عاشق جانانه خواهد ، تا شود سیراب عشق
از حقیقت های ناب و معرفت ، دریاب عشق
منبع علم است و باشد معدن جود و سخا
کاوش ما زنده سازد راه و رسم اوصیا
ای خدا توفیق ده ما را به علم و معرفت
تا شود حاصل کمال و عزت و هم منزلت
نحوی تشکیل عالم را علی گوید چنین
گفته های حضرتش پر محتوا و دلنشین
جمع گردد خطبه ها و نامه ها در یک کتاب
مردم وقت و خلایق بود حضرت را خطاب
می کند آن را رضی جمع و بود در دست ما
بند بندش گوهری ناب است در ارض و سما
اکثرا بعد محمد گشته تحریر و بیان
این ادب را می نماید ، در حضور دیگران
چند سالی از حکومت دور و کمتر دیده شد
چون خلافت بود جاری وَ علی نادیده شد
جنگ های داخلی با مارقین و ناکثین
مانع نشر حقایق باشد و تبیین دین
فرصت حضرت بود کوتاه در تبلیغ دین
آنچه ماند از علی ، دری گران است و ثمین
گر بخواهی پی بری از بود چیزی در جهان
ضد آن را کن تماشا ، تا شود ذاتش عیان
حق بود خارج ز این اصل و قواعد در میان
نیست او را ضد و تنها اوست باقی در جهان
روشنایی یک حقیقت باشد و مجهول ماست
لیک ضدش قابل درک است ، تاریکی کجاست
نیست کس قادر به توصیف خدا در هر زمان
کی جنین قادر به توصیف درون و این جهان
عده ای دارند شکوه ، بر علی در روز و شام
نیست بر تو استراحت ، ای ولی و ای امام
روز باشد از برای مردم و بر این و آن
گر بخوابم ، می کنم ضایع حقوق دیگران
گر بخوابم شب ، کنم محروم خود را از خدا
پس نمودم ظلم بر خویش و بود آن یک جفا
چون بشر قادر نباشد از حقیقت بر خدا
لیک شکر حق تعالی کی شود کامل ادا
آنچه باشد سازگار و هم مفید و بی ضرر
نعمت است و حق دهد بهر خلایق ، هم بشر
آنچه باشد ناصواب و می زند آسیب ها
آن حرام است و نباشد نعمتی سوی خدا
نعمت حق می رسد دائم به ما ، هر روز و شب
لیک ما غافل ز رحمت های حق باشیم و رب
گر چه ما بر جانشین حق دچار شبهه ایم
در بیان آنچه باشد ناتوان از گفته ایم
گفت مولا در خصوص حق تعالی این چنین
نیست حدی قابل تصویر ، از نور مبین
هر که خواهد نور یزدان ، بر دل و افکار خویش
آن بود در پاکی جان و دل و اذکار خویش
از صفات حق شده اندک صفاتی را بروز
ظرف ما محدود باشد ، از پذیرش ها هنوز
هر چه باشد از خدا بی عیب باشد ، نعمت است
گر به ظاهر تلخ باشد ، در تصور نقمت است
جسم و جان با نعمت و انواع آن گردد امان
نیست نعمت ، آنچه آرد صدمه بر روح و روان
چوب دستی می زنی بر فرش ، در ظاهر بد است
لیک سازد پاک آن را از درون و سرمد است
در مصیبت ها کنی یاد خدا را توامان
او بود فریاد رس ما را ، هماره بی امان
موجب بیداری و ذکر خدا گردد هر آن
پاکی روح و روان حاصل شود هم بی گمان
دان صفات حق تعالی مستتر در ذات اوست
قابل توصیف نبود ، جملگی اهداف دوست
آدمی باشد صفاتش اکتسابی در جهان
طی دوران و زمان گردد نصیب و هم عیان
حق تعالی در صفات خود تجلی می کند
اعتلای آدمی را باعث و خود می برد
گر بخواهی فیض حق را ، پاکی روح و روان
می کند نزدیک ما را ، تا خدا ی بی کران
قدرت ما از خدا باشد ، نداری قدرتی
اذن حق مقدور سازد ، هر تحرک ، فرصتی
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
منبع اصلی خدا باشد ، جهان بینی از آن
نور خورشید است رخشان و بود آن در مدار
دوری و نزدیکی ما باعث لیل و نهار
او ندارد روز و شب ، در عالم و کون و مکان
می درخشد در جهان و پرتوش باشد عیان
میسمی مشتاق نظم است و روانی در بیان
از خدا توفیق خواهد ، در سرودن هر زمان
می سراید خطبه ی اول رجالی بر عموم
حاوی اسرار ناب است و نکاتی در علوم
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهای از نهج البلاغه
مثنوی۲۴
خطبه اول
خداشناسی
قسمت سوم
نقش حق در زندگی چون نور باشد در جهان
کی بشر قادر به کاری می شود ، بی نور آن
حق نباشد قابل تصویر در اذهان و جسم
هم صفات حق تعالی در بیان و دید چشم
دان صفاتی از خدا نازل شود بر بندگان
هم تجلی گشته بر کل خلایق در جهان
این تصور را که حق چون مادران مهربان
آن بود جهل بشر از حق تعالی ، بی گمان
دان خدا مافوق ذهن است و تصور در جهان
آنچه گنجد در تصور ، آن خدای ذهن و جان
جهل انسان ، باور بی جاست در فهم درست
همچو تشبیه صفات حق تعالی در نخست
ظرف جان را پر کن از ظرف خدا در معرفت
گر بخواهی قرب یزدان و کمال و منزلت
دان خدا روزی رسان است و کند تامین تو را
کی بشر قادر بود یک لحظه باشد چون خدا
فرد عاشق می کند جان را فدا در راه دوست
چون که بی تاب و تحمل گردد و مشتاق اوست
هر کسی دارد در این دنیا رفیق و هم زبان
گاه عاشق می شود بر مال دنیا بی امان
می کند در حد اعلا کوشش و جان می دهد
تا بدست آرد جهان را ، مال و ایمان می دهد
گشت مولا عاشق یزدان پاک و کبریا
جان خود را می دهد تا دین بماند هر کجا
می کند تبیین خدا را ، در صفات و عز او
باعث فهم صحیح حق شود ، اسرار هو
خوش به حال عاشقان حق تعالی در جهان
جان فدای حق کنند و کسب قرب و هم جنان
هر که بشناسد خدا را با دل و هم معرفت
نیست او را در مصائب سستی و هم معذرت
سعی حضرت دادن فهم صحیح کردگار
تا که حق با معرفت گردد پرستش ، در مطار
او بود شمعی که روشن می کند اذهان ما
از جهالت های بی پایان و غفلت از خدا
چون بشر دارای عقل است و تصور در امور
حق کند تصویر در ذهن و کند خبط حضور
در مقابل بین ملائک ، در عبادت یا ثنا
جملگی مشغول ذکرند و نیایش با خدا
نیست خبط و یا خطایی چون بشر روی زمین
تابع محض خدایند و همه اهل یقین
زین سبب پیغمبران را می کند دعوت خدا
بهر ارشاد جوامع از گناه و هم خطا
این صفات دنیوی زائیده ی افکار ماست
این تجلی خفیفی از صفات و از خداست
چون خدا دارد احاطه بر بشر ، کل جهان
زین سبب قادر نگردد کس به توصیف و گمان
حق مبرا از تعابیر غلط در ذهن ما
کس نداند ذات و هم اوصاف پاک کبریا
می کند تبیین چه زیبا نقش یزدان را علی
شد هویدا در مرام و در بیانش منجلی
طرح انواع سوالات از وجود و از خدا
ناصحیح است و برد اذهان ما را در خطا
چون خدا بر کل عالم می کند فرماندهی
بر جهان باشد محیط و می کند ساماندهی
گفت صادق ، نیست جایی در زمین و کهکشان
حق نباشد حاضر و آگاه بر کون و مکان
حق تعالی ناظر و شاهد بود در هر زمان
هم چو جان اندر بدن باشد، حضوری بی امان
تک تک سلول ها دارد حیات و هم ممات
اذن حق حاکم بود در هر شرایط بر حیات
گشت مولا عاشق یزدان پاک کبریا
زین سبب جان می دهد در راه معشوقش خدا
می نماید حق تعالی را علی آنگونه هست
بر جمیع مسلمین و مردمان حق پرست
عاشقان مشتاق دیدار خدا و هم نشاط
گر چه مخفی از بشر، اسرار هستی هم چو ذات
نقش حق باشد عظیم و گشته پنهان از نظر
روح حق جاری و باشد منشا طیر بشر
نیست مثل و نیست خالق از برای ذوالجلال
هست یزدان واحد و هرگز نیابد او زوال
لحظه ای گردد بشر بر حال خود در زندگی
می شود نابود انسان ها ، ز هستی ، جملگی
گر شود خارج حیات و گر شود عمرت تمام
نیست کس قادر دهد جانی دوباره در قوام
این جهان را کن تصور هم چو یک جسم بشر
نقش حق باشد عیان در خلق عالم ، هم نظر
حق تجلی می کند در عالم و هم در نبی
همچنین آیات قرآن از خدا شد منجلی
می کند نازل پیام و آن شود فهمش عیان
تا خلایق را نباشد مشکلی در شرح آن
کل هستی در نظام و تحت امر حق نهفت
نحوه ی آن بر بشر مجهول و آن را کس نگفت
وصف بی پایان نمی گردد بیان با عقل ما
عقل ما محدود باشد ، ناتوان از ماورا
حق بود مخفی ز دید و ذهن انسان هر زمان
شد خلایق را عنایت از خداوند جهان
حق نمی گردد تصور در علی یا هر بشر
دان علی محدود باشد ، حق نبینی در نظر
عده ای در اشتباه و ذهن ما اندر خطاست
گر تصور این شود ، یزدان ببینی ، در سماست
حق شده تشبیه بر نور و خدا کرده بیان
تا شود در فهم انسان ، در جهان و لامکان
نیست ثابت حق تعالی در مکان و در زمان
چون که باشد در تناقض با وجودش بی امان
نور باعث می شود دیدار ما را هر مکان
زین سبب تشبیه گشته بر حیات و آن عیان
میسمی خواهان راه و مشی مولا مر تضاست
رهگشا باشد تو را ، مانع ز هر جرم و خطاست
جان فدای حق نما ،جانا رجالی با عمل
روی گل , زنبور بینی می دهد ما را عسل
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
قسمت چهارم
مثنوی ۲۵
ارتباط وجود و موجود
خلق ما و کل عالم از خدا گردد ظهور
لیک حق باشد ز اول تا به آخر همچو نور
حق وجود مطلق است و خالق هستی خداست
بر جمیع خلق عالم او محیط و جان فزاست
یک اثر از خالق و مخلوق او گردد پدید
از عوامل از عناصر ، در جهان در هم تنید
نیست حق را این چنین در بدو ایجاد و وجود
او بود موجود و می گردد خلایق را شهود
جنس حق با جنس ما باشد دوگانه در وجود
لیک کی گردد کنار یکدگر همچون جمود
می کند تفسیر مولا ، بود حق را هر زمان
او بود نزدیک ما را ، هم چو گردن هر مکان
این تصور را که حق با ما بود در هر زمان
نیست مانند دو جسم و آن نباشد هم عیان
روح باشد عاملی بهر وجود و هم حیات
جسم بی روح است در حال سکون و هم ممات
عاملی دیگر برای جنب و جوش مردمان
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
نور باشد همچو روح و از خدای کبریاست
آن تجلی در امام و در صفات انبیاست
روح باشد مظهر پاکی و چون جان بشر
آن بود والاترین نزد خدا از هر نظر
در حقیقت نایب حق باشد و قرب وجود
می توان گفتا خدا دارد تجلی در شهود
نقش آن در زندگی باشد حیاتی بی گمان
زین سبب گویند حق با ما بود در هر زمان
تکیه گاه آدمی روح است و آن مجهول ماست
تا قیامت بر بشر باقی و آن نزد خداست
قرب حق مقدور گردد با نیایش با دعا
روح ما بالا رود سوی خدای کبریا
آدمی را می توان با خلق و خوی اش هم شناخت
چون که مبنای تمایز در بشر باشد صفات
روح باشد مبدا هستی ما روی زمین
رشد آن در کسب ایمان است و هم نور یقین
آدمی زیبنده گردد با کمال و هم صفات
فاصله هر گز نباشد مانعی در این شناخت
از صفات حق تعالی ، شد عیان اهداف هو
تا که انسان پی برد ، اسرار بی پایان او
حق بود قیوم و عالم پرتوش دارد قیام
می دهد بر کل مخلوقات هستی او قوام
حق شناسی ، با صفات حق تعالی در امور
چون بشر عاجز ز دیدار خدا وند و حضور
ذهن ما خالی شود از فکر و از اعمال خویش
گر شود تصمیم بر حذف و فراموشی ز پیش
نقش حق باشد چنین در هستی و هم در کرات
لحظه ای خواهد شود ، همچون حیات و یا ممات
حق بصیر است و بود بینا ز پیش و هم کنون
لیک انسان نیست قادر بر حقایق در درون
حق بداند راه خوشبختی ما را ، هر زمان
می کند ترسیم آن را ، در دو عالم بی امان
حق بود مافوق هر چیز و کند ما را نظر
او بود شاهد به اعمال و سجایای بشر
قبل و بعد هر پدیده حق بداند از وجود
هست یزدان آگه و دانا به هر بود و نبود
بهترین راه هدایت را کند تبیین خدا
حق بود مشرف به هر چیز و نمی گردد جدا
هر که دارد راه یزدان در مرام و زندگی
موجب آرامش وی گردد و آسودگی
در دو دنیا سربلند است و عزیز و بی ریا
سرافراز است و ندارد غصه ای روز جزا
راه یزدان در کتاب است و بود آن رهنما
با عمل کردن به آیات الهی هر کجا
باعمل کردن به آیات خدا و فهم آن
رشد انسان را شود موجب ، بدون شک، هر آن
هر که خواهد رشد بی پایان خود را هر کجا
نیست راهی جز توسل بر خدا و انبیا
بیمه سازد راه آنان بندگان را بی درنگ
در سراشیب زمان بینی مصائب رنگ رنگ
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت امور دنیوی
رو به دنبال امور جان فزا و معنوی
هر که باشد در پناه جان جانان کردگار
او بدارد تکیه گاه محکم و هم او قرار
می رهد آرامشت با رفتن اقوام خویش
لیک حق باشد همیشه ، دل نمی گردد پریش
کن مناجات و عبادت با خدا و بندگی
گر که خواهان تعالی ، در دو عالم جملگی
این جهان را حق تعالی می کند انشا ولی
می کند املا حقایق را بشر ، بر ما همی
دانش ما از حقایق باشد و گردد بیان
علم باشد از خدا و شد تجلی در جهان
کس نکرده بر خدا املا و او بر پا کند
از ازل بود است حق و او جهان احصا کند
بهر ایجاد اثر ، ما را نباشد چاره ای
بهره گیری از مصالح ، در بنای سازه ای
حق مبرا از بشر در خلق عالم هر زمان
گر بخواهد می شود آنی پدید و هم عیان
نیست چون انسان، تفکر یا که تدبیر نظام
حق بود آگاه بر هر چیز و می باشد تمام
گفت مولا در خصوص خلقت عالم چنین
حق ندارد بستگی بر آسمان و یا زمین
علت خلق جهان ، مافوق علت های ماست
چون خدا خواهد شود ، بی اذن او ما را فناست
چون قیاس حق به انسان ناروا و آن خطاست
کن تو دوری از بیان و هم تصور ، ناسزاست
میسمی خواهان روحی بس بزرگ و با صفاست
از خدا مستانه مشتاق وصال و هم عطاست
دل اسیر شهوت و نفس و گناه بی حد است
ای رجالی کن حذر ، هر یک چو دامی و بد است
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
قسمت چهارم
مثنوی ۲۵
ارتباط وجود و موجود
خلق ما و کل عالم از خدا گردد ظهور
لیک حق باشد ز اول تا به آخر همچو نور
حق وجود مطلق است و خالق هستی خداست
بر جمیع خلق عالم او محیط و جان فزاست
یک اثر از خالق و مخلوق او گردد پدید
از عوامل از عناصر ، در جهان در هم تنید
نیست حق را این چنین در بدو ایجاد و وجود
او بود موجود و می گردد خلایق را شهود
جنس حق با جنس ما باشد دوگانه در وجود
لیک کی گردد کنار یکدگر همچون جمود
می کند تفسیر مولا ، بود حق را هر زمان
او بود نزدیک ما را ، هم چو گردن هر مکان
این تصور را که حق با ما بود در هر زمان
نیست مانند دو جسم و آن نباشد هم عیان
روح باشد عاملی بهر وجود و هم حیات
جسم بی روح است در حال سکون و هم ممات
عاملی دیگر برای جنب و جوش مردمان
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
نور باشد همچو روح و از خدای کبریاست
آن تجلی در امام و در صفات انبیاست
روح باشد مظهر پاکی و چون جان بشر
دان بود والاترین نزد خدا از هر نظر
در حقیقت نایب حق باشد و قرب وجود
می توان گفتا خدا دارد تجلی در شهود
نقش آن در زندگی باشد حیاتی بی گمان
زین سبب گویند حق با ما بود در هر زمان
تکیه گاه آدمی روح است و آن مجهول ماست
تا قیامت بر بشر باقی و آن نزد خداست
قرب حق مقدور گردد با نیایش با دعا
روح ما بالا رود سوی خدای کبریا
آدمی را می توان با خلق و خوی اش هم شناخت
چون که مبنای تمایز در بشر باشد صفات
روح باشد مبدا هستی ما روی زمین
رشد آن در کسب ایمان است و هم نور یقین
آدمی زیبنده گردد با کمال و هم صفات
فاصله هر گز نباشد مانعی در این شناخت
از صفات حق تعالی ، شد عیان اهداف هو
تا که انسان پی برد ، اسرار بی پایان او
حق بود قیوم و عالم پرتوش دارد قیام
می دهد بر کل مخلوقات هستی او قوام
حق شناسی ، با صفات حق تعالی در امور
چون بشر عاجز ز دیدار خدا وند و حضور
ذهن ما خالی شود از فکر و از اعمال خویش
گر شود تصمیم بر حذف و فراموشی ز پیش
نقش حق باشد چنین در هستی و هم در کرات
لحظه ای خواهد شود ، همچون حیات و یا ممات
حق بصیر است و بود بینا ز پیش و هم کنون
لیک انسان نیست قادر بر حقایق از درون
حق بداند راه خوشبختی ما را ، هر زمان
می کند ترسیم آن را ، در دو عالم بهرتان
حق بود مافوق هر چیز و کند ما را نظر
او بود شاهد به اعمال و خصایل از بشر
قبل و بعد هر پدیده حق بداند از وجود
هست یزدان آگه و دانا به هر بود و نبود
بهترین راه هدایت را کند تبیین خدا
حق بود مشرف به هر چیز و نمی گردد جدا
هر که دارد راه یزدان در مرام و زندگی
موجب آرامش وی گردد و آسودگی
در دو دنیا سربلند است و عزیز و بی ریا
سرافراز است و ندارد غصه ای روز جزا
راه یزدان در کتاب است و بود آن رهنما
با عمل کردن به آیات الهی هر کجا
باعمل کردن به آیات خدا و فهم آن
رشد انسان را شود موجب ، بدون شک، هر آن
هر که خواهد رشد بی پایان خود را هر کجا
نیست راهی جز توسل بر خدا و انبیا
بیمه سازد راه آنان بندگان را بی درنگ
در سراشیب زمان بینی مصائب رنگ رنگ
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت امور دنیوی
رو به دنبال امور جان فزا و معنوی
هر که باشد در پناه جان جانان , کردگار
او بدارد تکیه گاه محکم و یابد قرار
می رهد آرامشت با رفتن اقوام خویش
لیک حق باشد همیشه ، دل نمی گردد پریش
کن مناجات و عبادت با خدا و بندگی
گر که خواهان تعالی ، در دو عالم جملگی
این جهان را حق تعالی می کند انشا ولی
می کند املا حقایق را بشر ، بر ما همی
دانش ما از حقایق باشد و گردد بیان
علم باشد از خدا و شد تجلی در جهان
کس نکرده بر خدا املا و او بر پا کند
از ازل بود است یزدان و جهان احصا کند
بهر ایجاد اثر ، ما را نباشد چاره ای
بهره گیری از مصالح ، در بنای سازه ای
حق مبرا از بشر در خلق عالم هر زمان
گر بخواهد می شود آنی پدید و هم عیان
نیست چون انسان، تفکر یا که تدبیر نظام
حق بود آگاه بر هر چیز و می باشد تمام
گفت مولا در خصوص خلقت عالم چنین
حق ندارد بستگی بر آسمان و یا زمین
علت خلق جهان ، مافوق علت های ماست
چون خدا خواهد شود ، بی اذن او ما را فناست
چون قیاس حق به انسان ناروا و آن خطاست
کن تو دوری از بیان و هم تصور ، ناسزاست
میسمی خواهان عشق و معرفت از کبریاست
از خدا مستانه مشتاق وصال و هم عطاست
دل اسیر شهوت و نفس و گناه بی حد است
ای رجالی کن حذر ، هر یک چو دامی و بد است
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۲۷
آب حیات
منشا تشکیل عرش و هستی و کون و مکان
جملگی از آب باشد ، سوی حق گردد بیان
بین تشابه ها میان این جهان و خلق ما
هر دو از آب است و اذن حق تعالی هر کجا
باعث ایجاد هستی می شود آب حیات
لیک مجهول است در فهم و بیان و هم صفات
نحوی تشکیل انسان و جهان در ابتدا
گفته شد در خطبه ی اول ز مولا مرتضی
بهترین باشد میان خلق عالم آدمی
این پیام حق بود بر جن و انسان ها همی
جان ما از پرتوی خورشید دل ها هر زمان
می شود مسرور و می گردد فروزان هر مکان
هدیه ی آنان کتاب است و بیان معرفت
همچو نور است و شفای جان ز کبر و معصیت
با تاسی از مرام و خلق و خوی اولیا
می شود هموار راه پر نشیب کبریا
حق تجلی می کند در عالم و هم انبیا
نحوه ی انجام آن مخفی ز ما و اوصیا
بهره مندی از خصایل در امیر المومنین
موجب افزایش فهم است و ادراک و یقین
تا توانی بهره ها جو از کتاب مرتضی
آن چراغ و مشعل ما باشد و هم رهگشا
گفت حضرت نحوه ی ایجاد و نقش آسمان
می شود تشکیل از آب بخار و کف بر آن
می کند تبیین جهان را ، نور یزدان مرتضی
گوئیا دارد نظاره ، بر وجودش در سما
این نگاه واقعی باشد به عرش و هم سما
علم حضرت چون لدنی باشد و علم خدا
با تکان های شدید و هم تلاطم های آب
می شود ایجاد کف ها و بخاری از پساب
می شود هفت آسمان تشکیل با اذن خدا
اولین باشد حفاظی بر زمین و در سما
هست اول آسمان همسان سدی در فضا
مانع هر ریزشی در فوق جو است و سما
آب باشد در تلاطم ، لیک می گردد مهار
امر حق بر باد گردد ، مانع قدر و خسار
باد می باشد قلم در دست نقاشی علیم
تا کند تصویر عالم ، خالق کل و عظیم
امر یزدان بر ملائک می شود اجرا هر آن
تا شود تشکیل انواع خلایق بی امان
ابرها گردد فشرده ، در پی بادی شدید
وانگهی باران ببارد از سما و آن پدید
باد ها دارد تنوع در زمین و کهکشان
باعث گردش شود در هستی و کون و مکان
می شود گلها شکوفا ، می کند گرده فشان
بی بدیل است نقش باد و گل سبب گردد ز آن
خون شود جاری درون جسم حیوان و بشر
باد باشد عامل اصلی برای جابجایی ، هم گذر
جنب و جوش آب دریا می شود از سوی باد
زنده سازد آب دریا از سکون و از فساد
نطفه باشد قطره آبی ، باعث خلق بشر
با تکامل می شود انسان و آید در نظر
آب رنگ و بوم و نقاش است کافی بر نگار
تا کند یک صحنه ای ترسیم از دشت و مزار
آنچه یزدان می نگارد همره عشق است و جان
فرق نقاش و خدا ، دور از خیال است و گمان
به چه زیبا می کند خلق و چه دقت ها شود
می کند ایجاد هستی را ، خداوند احد
در مثل گویند حق را چون که نقاشی عظیم
تا که ما قادر به درک و فهم بی پایان شویم
کی توان بخشید روحی بر تصاویر بشر
این بود مختص ذات حق تعالی در اثر
گفت باقر ، در خصوص هستی و ایجاد آن
جملگی از آب تشکیل و بود بر ما نهان
آب ها در خلق انسان و جهان یکرنگ نیست
شکل ظاهر در خلایق همگن و همسنگ نیست
می شود بر پا فضایی بهر مخلوق خدا
وانگهی ایجاد گردد این جهان از بهر ما
می شود ایجاد خورشید و زمین و هم کرات
کل هستی می شود تشکیل با آب حیات
در قیاس کوچکش در خلق انسان هم نگر
کیسه ی آبی شود ایجاد و آغازی دگر
با گذشت روز و ماه و رشد کودک همچنان
می شود کامل جنین و رشد غائی این جهان
من تصور می کنم آب حیات معنوی
با تکامل می شود انسان کامل چون نبی
لیک انسان می شود تشکیل از آب حیات
این حیات دنیوی باشد ، نهایت هم ممات
من تصور می کنم چندین جهان اندر جهان
جسم کامل می شود با طی عالم بی گمان
بین رحم دنیای طفل است و بود خود عالمی
با تکامل در رحم آید به اینجا با غمی
چون اجل آید ، رود انسان به سوی کردگار
او بماند در جهان برزخ و در انتظار
عالم آخر قیامت باشد و وقت حساب
موقع دیدار یزدان باشد و وقت جواب
شعر زیبا می شود ، با جابجایی در لغات
گر بود در جای خود ، آهنگ دارد چون حیات
گر شود الهام شعری بر ضمیر و بر بشر
به چه زیبا می شود ، بر دل نشیند این اثر
خوش به حال شاعر خوش ذوق و هم اهل ثنا
حق کند او را هدایت در کلام و هر ندا
این جهان دارای نظم است و حیاتی بی گمان
چیدمانش در ید یزدان پاک است و عیان
نام حق باشد مصور ، او کند عالم به پا
نیست مانند و نظیری در وجود و در بنا
میسمی ، نقاش عالم بی نظیر است و عظیم
نیست مانندی چو یزدان ، او علیم است و قدیم
حق بود جانا رجالی ، هم خبیر و هم بصیر
می کند هستی هدایت ، هم کبیر و هم صغیر
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی ازخطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۲۸
مقایسه انسانها و فرشتگان
گفت مولا در خصوص خلقت انسان چنین
بالاخص در وقت و در شکل خلایق در زمین
ابتدا گردد ملائک خلق و بعدا آدمی
آدم از انواع خاک آید به دنیای دنی
می شود مخلوط خاک نرم و شور و هم غنی
پیکر خاکی شود تشکیل ، در ارض دنی
می شود مرطوب خاک و جسم خاکی هم پدید
شد تجلی روح و می گردد چه زیبا و حمید
شد مفاصل بعد آن تشکیل با اشکال آن
خشک گردد خاک مرطوب و شود دری گران
جز جز جسم ما گردد به اذن حق پدید
روح می گردد عیان در جسم و می گردد سعید
اولین انسان شود ایجاد ، بی امر نکاح
بعد از آن خلقت تداوم یابد از زوج و لقاح
بار دیگر در قیامت هم ببینی مردمان
خلق گرداند خدا انسان و می گردد عیان
می کنم افعال انسان و ملائک را بیان
بالاخص در نقش آنان یا تمایز در جهان
دان ملائک مستقر در عالم عرش و سما
دائما در حال تسبیح اند و انواع ثنا
عقل باشد در ملائک ، همچو انسان در جهان
لیک شهوت نیست در بین ملائک ، بی گمان
هر ملک باشد به دور از شهوت و غفلت همی
او ندارد دغدغه ، همسان انسان ها بسی
معصیت باشد به دور از هر ملک در آسمان
جملگی آگاه از نقش گناه و خسر آن
چون ملائک نزد حق دارا ی عزند و کمال
نیست مانع بهر آنان در صعود و هم وصال
عقل آنان کامل است و جملگی دور از خطا
دائما در حال ذکرند و عبادت با خدا
هر ملک را صاحب عقل و خیار و انتخاب
نیست غفلت در مرام و هم عذابی یا عقاب
نیست آنان را چو انسان ، خستگی ها در امور
جملگی اهل نشاط و شادی و ذکر و حضور
نیست امکان ، آدمی را بر حضور همزمان
جسم ما مانع شود ، در این جهان و آن جهان
در مقابل می شود دیده ملک در روزگار
همچو خورشید جهان رویت نمایی بی شمار
بر خلاف آدمی ، باشد ملک در هر کجا
آدمی جاهل ز نوع و جنس آنان در سما
نیست مانع در عبادت با خدای ذوالکرام
چون بود دور از هوای نفس و جان خود مدام
نیست حیوان را چو انسان صاحب ادراک و هوش
لیک دارای غرایض باشد و هم جنب و جوش
آدمی دارای عقل است و غرایض بی شمار
صاحب تصمیم باشد در امور و اختیار
گر شود غالب به نفس و عقل خود گردد فزون
می کند شیطان دون را خوار و می گردد زبون
جایگاه آدمی مافوق تصویر است و فکر
قرب یزدان را نباشد قابل توصیف و ذکر
می رسد انسان مقامش تا شهیدان خدا
گر شود دور از گناه و هم بود بی ادعا
هر که باشد عاشق یزدان پاک و دل سپرد
چون شهیدان در کنار حق بود ، هر گز نمرد
گر توانی کن اطاعت از ولی و هم خدا
تابع محض ولایت باش ، بی چون و چرا
آدمی گردد ورای هر ملک در معرفت
با عبادت کردن و کسب مقام و منزلت
هر ملک باشد مجرد ، نیست او را شهوتی
چون بود از معصیت دور و نباشد غفلتی
امر حق اجرا کند در عالم بالا و پست
همچو انسان می شود ظاهر ، مطیع و حق پرست
دان ملک باشد مطیع محض یزدان و امین
امر حق را او رساندَ بر نبی ، روی زمین
َ
نزد ابراهیم آید یک ملک با امر هو
همچو انسان باشد و دارد پیام و گفتگو
با فرشته می کند دیدار مریم در زمین
عین انسان باشد و یزدان پیامش برترین
جایگاه آدمی باشد رفیع و نی که فرش
با تعبد با تعلم می رود بالا به عرش
هر ملک دارد صفاتی هم وظایف در نظام
می کند اجرا به دقت ، کار خود را هر کدام
عده ای مشغول تسبیح و عبادت در رکوع
عده ای در حال ذکرند و نیایش با خضوع
سجده ها باشد مداوم ، در گروه دیگری
روز و شب مشغول تسبیح خدا و پیروی
می شود تامین نیاز آب حیوان و گیاه
آب باشد در هوا و هم ببارد گاه گاه
می شود تبخیر آب و بر زمین بارد همی
گردش آب است چرخان ، در وجود هر کسی
در حقیقت می توان گفتا وجود هر بشر
بستگی دارد به روح و اذن حق ، در یک نظر
کل عالم می شود نابود و می گردد خراب
گر نباشد در جهان شرب گوارا همچو آب
گر شود روح بشر افروز و باشد بندگی
بهر انسان می شود آب حیات و زندگی
علم باشد دائما در حال تغییر نظر
لیک احکام الهی ماندگار و بی خطر
دل شکوفا می شود با دین و هم با بندگی
علم روشن می کند عقل تو را در زندگی
آدمی هر گز نگردد سیر با طی زمان
دائما جویای حق است و حقیقت در جهان
گر شود دلها شکوفا ، عالم معنا روی
می شکافد هسته را علم بشر ، بالا روی
عقل ما محدود باشد ، در نظام و در مقام
حق و باطل می شود تفکیک ، چون نور و ظلام
میسمی دارد تمنا از خدای ذوالجلال
تشنه ی مهر است و احسان خدا و هم کمال
ای رجالی ، کن اطاعت از خدا بی چون و چند
گر بخواهی چون ملائک رتبه ای بالا بلند
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی۲۹
تکامل انسان
گفت پیغمبر به مولا ای امیرالمومنین
تو خلایق را امیری از فلک تا بر زمین
این کلام احمد است در حج آخر بهر ما
در غدیر خم بیان گردید ، از سوی خدا
بر ملائک در سما و بر خلایق در زمین
می کند فرماندهی ، بر جن و هم بر مومنین
این لقب مخصوص حضرت باشد و از کبریاست
گفتنش بر دیگران کاری خطا و نارواست
دیده شد در عرش و معراج نبی نام علی
او امیر المومنین است و بود بعد از نبی
نیست بی علت که آید در اذان شیعیان
نام حضرت بعد احمد ، در اقامه در اذان
یک دهه باشد ولایت ، عید قربان تا غدیر
دل بریدن از خود است و پاکی روح و ضمیر
عید قربان ، عید پاکی درون از هر خطاست
سر بریدن پس نباشد ، دل بریدن از هواست
طرد هر ظلم و گناه و غفلتی در این جهان
آن کنی دور از خود و تنها خدا خواهی هر آن
دین برد ما را به راه انبیا و سالکان
می کند تبیین فلاح و رستگاری در جهان
کسب روزی حلال و رزق پاک آدمی
می کند روشن ضمیر و می دهد عزت همی
چارده معصوم عالم از خلایق در جهان
ره گشا باشند در نشر حقایق با بیان
لطف حق را بین به دامان امام و انبیا
حبل یزدانند و منجی بشر در هر کجا
با توسل با تدبر در کلام اوصیا
آدمی قادر به کشف است و حقایق هر کجا
گر چه دارد مشکلات و معضلاتی بین راه
لیک گردد صاحب فهم و کمال و عز و جاه
علم آنان از خدا و منجلی بر هر بشر
هست مافوق توان و قدر انسان هر نظر
آدمی افزون طلب باشد ، به شهوت های خویش
گاه علم و گاه قدرت را بخواهد بیش بیش
خواست های آدمی محدود نبود در نظام
نیست مخلوقی دگر ، در خلقت و خوی و مرام
حق کند تامین نیاز جن و انسان و ملک
خلق گرداند زمین و آسمان ها در فلک
حق نهاده فطرت پاک و غرایض در بشر
موجب تشخیص حق و باطل از انواع شر
باعث احساس انسان است ، درد و هر خطر
سردی و گرما دهد تشخیص ، اعضای بشر
حق دهد انواع حس و چشم بینا در جهان
تا کنی احساس هر چیز و ببینی بی امان
ذهن ها تصویر سازد از حقایق با بصر
تا شود آنها شکوفا و درخشان هر نظر
می کند ترسیم و بیند عالم از اقصی نقاط
لیک جاهل باشد از ذات خداوند و صفات
نیست پایانی برای این جهان و کهکشان
می رود انسان به دریا و گهی در آسمان
بلکه جوید علت و اسرار عالم تام تام
عقل ما محدود باشد در جهان و در نظام
کنجکاوی باعث کشف حقایق می شود
عامل تشخیص انسان از خلایق می شود
دایما دنبال حق جویی و هم حق خواهی است
کسب علم و دانش هستی و هم آگاهی است
حق کند ما را توانا در تخیل ، حافظه
تا شود قادر به ترسیم حقایق ، واقعه
بلکه یابد راز هستی در زمین و آسمان
رازها باشد نهفته در خلایق ، کهکشان
هر چه دانش می شود افزون ، دهد ما را نشاط
چون قدح باشد به بالا ، می دهد خود انبساط
نیست سیری در مقام و قدرت و مال و منال
چون بشر خواهان عز است و ترقی ، هم کمال
هست شهوت لازم و باشد درون ما همی
حق نهاده این غرایض ، چون نیاز آدمی
هر چه می گردد فزون علم و به بالا می رویم
می شود بر ما سوال و طالب پاسخ شویم
قدرت انسان عظیم است و ثریا می رود
می شود آگاه از عرش و به بالا می رود
دیده گردد کهکشان ها ، دیده گردد ریز ریز
قدرت انسان ز حق باشد ، دهد اشیا تمیز
آدمی قادر شود بر عمق خاک و در زمین
کشف گردد سنگ الماس و معادن همچنین
عقل می گردد شکوفا در پی علم و تلاش
دل شود روشن ز دین انبیا و هم معاش
با تفکر کردن و پی بردن از علم جهان
می شود غالب به دریا و زمین و کهکشان
روح انسان بس لطیف است و بود افزون طلب
حق دهد نسبت ورا در خلقت و حسن و ادب
ابتدا تشکیل گردد جسم خاکی در جهان
می شود مخلوط خاک و آب اندک همزمان
گفت مولا مدتی بگذشت تا روحی دمید
آن بود آب حیات و بر خلایق شد پدید
گر چه در ظاهر بشر همسان و در خلقت یکیست
لیک در باطن تمایز دارد و آن منجلی است
چار امزاج است در انسان و دارد برتری
گرمی و سردی بود همراه خشکی و تری
مردم دنیا چنین خلق و خصایل را شمول
در مصاف دیگران ، هر یک مرامی را قبول
عده ای خون گرم و خوش اخلاق در ذکر و خصال
عده ای خون سرد و کم جوش اند ،بی درد و ملال
خلق و خوی و گفتن و رفتار مردم در جهان
نیست یکسان و سلایق اصل می گردد چنان
در مقابل عده ای پر جنب جوش و با تلاش
دیده گردد عده ای بی حال و تنبل در معاش
میسمی مسرور از شرح وقایع در غدیر
از امیر المومنین گوید ، امیری بی نظیر
معرفت همراه علم و حکمت مولا نکوست
رشد انسان ای رجالی ، در ادای راه اوست
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۰
سقوط انسان
گفت مولا در خصوص خلقت انسان چنین
بعد خلقت ، مستقر گردد سرایی دلنشین
حق دهد فرمان ملائک را به سجده بر بشر
با تمرد می رود شیطان به جنگ هر نفر
گفت یزدان بر ملائک ، نقش انسان را چنین
آدمی باشد ولی و جانشینم در زمین
بر ملائک ، حق بگوید ، در خصوص آدمی
خلق بنمایم بشر از جنس خاک و او ولی
می کند شیطان خطایی از پیام ذوالجلال
در خصوص سجده بر انسان و امری بی مثال
می کند از سجده پرهیز و تمرد می کند
امر حق را بر زمین و هم تعبد می کند
گر چه شیطان بود عابد ، قبل خلق آدمی
لیک می گردد برون از محضر یزدان همی
حق دهد فرصت به شیطان و بماند در جهان
می رسد پایان زمان و مهلت شیطان هر آن
دور می گردد ز نور و هم خدای لایزال
چون تخطی می کند از امر حی و ذوالجلال
سجده کردن چون خلایق نیست در عرف و نفر
بلکه ابراز تواضع ، هم ارادت بر بشر
سجده ی جن و ملک مخفی ز ما در عالم است
نحوه ی آن در جهان مجهول بر هر آدم است
سجده ی انسان به خاک است و نهادن سر به خاک
آن برای حق تعالی باشد و گردد ملاک
شد حسادت بر بشر ، از سوی شیطان لعین
هست شیطان دشمن دیرینه ی ما در زمین
کید شیطان گشت پیروز و دهد انسان فریب
دور گردد آدمی از جنت و هم از حبیب
شیطنت ها می زند آسیب بر روح و روان
حق دهد هشدار بر آدم ، ز کید دشمنان
حق دهد یک فرصتی بر آدم از اعمال زشت
پاک باشد آدمی در خلقت و هم در سرشت
حق نهاده توبه را از بهر ما در زندگی
تا شود مخلوق پاک و هم کند او بندگی
در جوار حق شدن، تسلیم شرط حاکم است
قرب حق ما را نیاز و رشد انسان لازم است
روح و جان یاغی بود، کی می توان تسلیم کرد؟
با نیایش می توان همراه و هم تعظیم
گفت شیطان من ز آتش باشم و انسان ز خاک
می کنم من وسوسه انسان و می گردد هلاک
آدمی چون رانده شد ، کی مى شود تعلیم کرد؟
دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد ؟
باعث تفکیک خوب و بد شود شیطان هر آن
وسوسه یکسان نباشد بر خلایق در جهان
شعله ور گردد هوای جان و انفاس پلید
با تزلزل در مرام و هم اراده شد پدید
وسوسه آتش زند بر جان و بر انفاس ما
تا توانی کن تو دوری از شیاطین هر کجا
گر نباشد همدلی و همزبانی با کسان
دوستی گردد خراب و نقش شیطان هم عیان
گر شود امیال دون ظاهر ، برای کسب مال
دوستی گردد خراب و بی ثبات و هم جدال
سالها خواهد زمان تا یک نفر یابی چو دوست
تا توانی کن مدارا با رفیقان ،چو ن نکوست
دان که میزان تاسی از شیاطین بر بشر
نیست یکسان و نما پرهیز از انواع شر
راه کج برگشت دارد با تبری از خلاف
تا نباشد صدمه و آسیب یا هم انحراف
حق دهد جان بر عصایی تا بگردد اژدها
معجزه باعث شود با اذن و امرش در عصا
جسم خاکی هم چنین شد ، در پی امر خدا
می شود انسان پدید و روح یزدان شد عطا
حق بود دلسوز مخلوق و خدا باشد حبیب
می کند شیطان نصیحت ، لیک بنماید فریب
زندگی دارد مصائب ، سختی و هم مشکلات
پر ز نامردی نا اهلان بود ، هم معضلات
آزمایش های گوناگون شود انسان هر آن
فتنه ها باشد فراوان ، خارج از ذکر و بیان
آنقدر گردون کند بالا و پائین آدمی
تا فقط یزدان برد نام و از او خواهد همی
خوش به حال مردم خوش طینت و هم مهربان
نیست جز یزدان پناهی بهر آنان در جهان
نقش شیطان در گناهان واضح است و هم عیان
دوری از او عاملی در پاکی روح و روان
نقش شیطان همچو غربال است در هر ماجرا
می کند تفکیک خوبان را ز نا اهلان جدا
رشد ما در نفی شیطان است و انفاس پلید
عاشقان حق تعالی را مقام است و نوید
می شود نزدیک شیطان ، با روش های زیاد
تا فریبد آدمی را ، می کند مکر و عناد
دشمن انسان قوی و بی مهابا در نبرد
می کند با کید خود ما را اسیر و هم به بند
وسوسه شد عامل شک و فریب آدمی
شد برون از جنت و قرب خداوندی همی
کن جهاد اکبر و آماده شو بهر جدال
گر بخواهی عزت و قرب خدا را ، هم کمال
می کند ایجاد شک و می دهد ما را فریب
هست شیطان دشمن انسان و می باشد رقیب
این حیات دنیوی با زرق و برق و پر ز دام
گاه باشد ثروت و گاهی فریبد با مقام
عامل رشد است شیطان ، از برای سالکان
ضربه می سازد مقاوم ، مرد میدان و جوان
تا توانی پیشه کن تقوا و جان را بیمه کن
جان و دل را از گناهان پاک و هم بی کینه کن
دان طریق صالحان ما را به بالا می برد
سوی ایمان و خدا ، تا حد اعلا می برد
میسمی خواهد عنایت هم سعادت از خدا
تا شود مقدور انجام وظایف هر کجا
سجده کن جانا رجالی بر خدای بی مثال
گر بخواهی در دو دنیا عزت و حسن و کمال
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۱
ابلاغ رسالت
بر بنی آدم دهد یزدان امانت ، هم پیام
بین مردم او گزیند ، گه نبی و گه امام
تا کند اجرا فرامین خدا را مو به مو
این امانت باشد و از بهر مردم ، سوی هو
حق ببیند ظرف جان و وانگهی فرمان دهد
این رسالت را به اهلش ، صاحب جانان دهد
شرط لازم بر رسالت پاکی روح و روان
شد تجلی در نبی و منجی پیر و جوان
او بود مجری حق و امر حق بر مردمان
منعکس گردد به خوبی و عمل گردد بر آن
هر نبی در هر زمان دارای نقشی بس عظیم
می کند ابلاغ امر خالق حی و کریم
بهر ارشاد است و ابلاغ رسالت هر نبی
می کند اجرا فرامین خدا را او همی
بعثت پیغمبران احیا کند نقش بشر
جایگاه آدمی باشد رفیع و معتبر
پیروی از اهل بیت و همدلی با روح و جان
شد سفارش در کمال و ارتقای بندگان
روح بخش است و صفای جان و هم انفاس ما
گفته های مرتضی در وصف انسان و خدا
گفت مولا علت ابلاغ احکام خدا
وسوسه سازد بشر را از خدا دور و جدا
پیروی از دشمن دون موجب رنج و عذاب
نقض پیمان می شود ما را بلایا هم عقاب
نیست ما را شوکت و عزت ، ز شر نفس خویش
هست شیطان دشمن دیرینه ی انسان و کیش
زین سبب آید پیمبر بهر ارشاد و کمال
تا نیفتد آدمی در دوزخ و یابد زوال
پاره ای از حکم یزدان منعکس در بین کیش
دین احمد کامل است و حاوی ادیان پیش
ازدواج محرمان با یکدگر ، هم در نظام
ابتدای خلقت انسان نبوده آن حرام
ازدواج بین آنان بود جاری و سعید
خواه باشد از محارم یا که افرادی جدید
عهد ما با حق تعالی نیست همچون بندگان
ثبت گردد عقد و پیمان یا شفاهی در میان
عهد ما با حق تعالی عهد جان است و نهان
زین سبب دل می شود جای خدای بی نشان
گفت یزدان عهد خود را در کتابش اینچنین
شد سفارش بر رهایی از عدوی جان و دین
بندگی مختص انسان است و ایمان بر خدا
غیر از این باشد ، یقینا خلف عهد است و جفا
نقض گردد عهد ما با بت پرستی هر کجا
آدمی جویای حق است و لقای کبریا
گاه بت گردد مقام و شهرت و مال و منال
جملگی باشند مردود و شود وزر و وبال
آنچه گردد باعث دوری ز ایمان بر خدا
ترک بنما این عمل را ، هم به ظاهر هم خفا
نیست زیبنده بشر را ، در پرستش جز خدا
حق دهد ما را نجات و می دهد عز و بقا
آدمی با تزکیه قادر به تسخیر دل است
چون مسلط بر نفوس و هم امور باطل است
دوری از الله و دوری از معارف در بشر
کار شیطان است و می گردد بلای هر نفر
آن حیل ها می کند در زندگی با روی باز
با بیان جلوه ای زیبا ز دنیا در فراز
جان جانان می دهد عقل و نیاز زندگی
تا شود یزدان ستایش ، در جهان و بندگی
شکر یزدان بی حد و لازم بود بر بندگان
پس خدا را کن عبادت ، او دهد ما را توان
آدمی طغیان گر و دائم خدایی می کند
او بود غافل که یزدان خود نمایی می کند
انتظار حق تعالی کوشش و سعی بشر
تا برد پی بر حقایق با تدبر ، هم نظر
آدمی طغیان گر و مغرور و خود خواهی کند
کارهای دون و بی مبنا و هم واهی کند
آدمی دارای عقل است و کمال و اختیار
می کند تدبیر در حل مسائل ، بی شمار
عقل را داده خدا از بهر تدبیر و امور
این بود مخصوص انسان و دهد ما را شعور
حق دهد ما را توان در کسب علم و معرفت
هر کسی دارد قوا در کسب فن و منقبت
رزق و روزی بشر گردد معین با تلاش
حق کند تضمین نیاز بندگان را در معاش
در مراتب نیست مخلوقی به جز انسان رفیع
آدمی غافل ز خویش است و کمالات وسیع
می شود زیبا و آسان ، این جهان با بندگی
گر شود تدبیر در کار و معاش زندگی
حق بود ناظر به انسان و بود آگه ز او
لیک انسان غافل از حق باشد و اسرار هو
عامل افسردگی در بی خدایی می شود
فطرت انسان خدا جو باشد و یکسان بود
غره می گردد بشر بر زور بازو و توان
می شود غافل ز نقش جان فزای روح و جان
گر نباشد روح و جانی ، می شود مدفون بدن
جسم خاکی را تعفن گیرد و گردد کفن
دان جدایی می شود ایجاد با مرگ بشر
روح می گردد رها از جسم و ماند یک اثر
روح در انسان بود اصل و منیت ها ز اوست
جسم ما باشد وسیله ، آنچه می گویی ز هوست
آدمی غافل ز خویش است و مقام خود به عرش
می فروشد خود به اندک چیز و می آید به فرش
خود شناسی بر بشر لازم بود در هر امور
می برد بالا مقام آدمی را ، هم شعور
علت اصلی که باعث می شود انواع شر
از هوای نفس انسان باشد و جهل بشر
با خلایق میسمی دارد مدارا در خصال
می کند دوری ز شیطان و دروغ و هم جدال
اهل بیت مصطفی ، الگوی ما در هر زمان
کن رجالی پیروی از خط و مشی سالکان
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۲
هدایت عقل ها
از برای فهم و هم پی بردن از جود خدا
عقل تنها نیست کافی ، در امور ماورا
زین سبب لازم بود ، پیغمبران را در زمین
تا کنند ارشاد ما را ، در امور واپسین
راویان حق تعالی در فلاح و زندگی
موجب ارشاد گردد ، هم نجات و بندگی
عقل ما قادر به تحلیل است در حد توان
می شود آسان مصائب ، با تفکر بی گمان
عقل ما محدود باشد در قیاس انبیا
جملگی خود جلوه ی کامل بود از کبریا
عقل ما قادر نباشد بر حقایق هر کجا
زین سبب تعیین شود منجی و هادی بهر ما
جلوه ی یزدان هویدا در صفات اولیاست
جانشین حق تعالی ، بر زمین و در سماست
گفت مولا علت مبعوث گشتن در نظام
می کند تشریح ، راز بندگی را هر کدام
تا نباشد شبهه ای روز قیامت در میان
کس نبوده تا کند آگاه ما را آن زمان
ارتباط حق تعالی از طریق انبیاست
شرح و تبیین با امام و اوصیاست
تا کند تبیین و هم تشریح اسرار نظام
گردش عالم به یمن صاحب عصر و امام
آخرین حجت امام است و بود از اوصیا
با قیام خود کند عالم پر از نور و صفا
می کند مبعوث و می آید پیام ذوالجلال
تا کند مردم هدایت ، در وصال و هم کمال
می شود تشریح اسرار و حقایق در جهان
چون که باشد این نیاز جامعه در هر زمان
گر شوی تسلیم حق و هم امام و انبیا
رستگاری می شود ایجاد در ارض و سما
می دهد شوکت خدا و عزت والا تو را
گر شود اجرا اصول و هم فرامین خدا
از طریق اولیا و سالکانی چون امام
منعکس گردد حقایق با بیان و هم پیام
عالم هستی و قرآن و تمام انبیا
حجتی بر مردمان باشند در روز جزا
چون پیمبر هادی عقل است و هم او رهنما
می کند دل را منور ، دل شود جای خدا
عقل نقشش در دو چیز است ، در جهان
چون پیمبر باشد و هادی انسان هر زمان
باعمل کردن به شرع و امر یزدان بی گمان
می شود ما را هدایت هم سعادت در جهان
می کند تبیین پیمبر ، راز هستی و وجود
علت خلق بشر در عالم و بود و نبود
گفت یزدان ،خلق جن و آدمی در این جهان
بود تسبیح و نیایش از خدای بی کران
با کتاب و با پیمبر ، اولیا و اوصیا
حق کند روشن نکاتی را ز خلقت بهر ما
دین نباشد چون سدی در رشد و هم افکار ما
می کند آن را شکوفا با هدایت هر کجا
سجده کن بر درگه یزدان و هم آزاده باش
در امور معنوی جوینده و آسوده باش
عارفان بر درگه یزدان به تسبیح و دعا
دائما مشغول ذکرند و عبادت بر خدا
انتظار حق تعالی بندگی از بندگان
طرد هر معبود دیگر در زمین و آسمان
خلقت عالم برای بندگان گردد پدید
تا ستایش حق کنند و عالمی گردد سعید
عقل ها گردد شکوفا ، با هدایت ، هر کجا
هر پیمبر می کند ابراز ، اسرار خدا
دین و قرآن و نبوت می دهد ما را کمال
با رهایی از شیاطین وسقوط و هم زوال
هر پیمبر می کند اسرار مخفی را عیان
تا کنی حق را پرستش ، با تفکر در جهان
عقل ما قادر نباشد در خصوص ماورا
پی برد بر آنچه می باشد به عالم هر کجا
باعث فهم است و تفسیر مطالب عقل ما
آن بود حل المسائل ، در نظام و رهنما
شعله ور گردد درون آدمی از عشق هو
می زند آتش بشر را ، قرب بی پایان او
هر که خواهد قرب یزدان و لقای کبریا
طی کند راه شهیدان در قیام کربلا
با بیان و با عمل گویند مردان خدا
راه حق روشن شود با نور ایمان و ثنا
آشکارا می شود هر مشکلی یا هر خطر
گر شود اندیشه و تدبیر می آید ظفر
بر طرف گردد مصائب ، با تلاش و فکر و صبر
با شکیبایی شود هر مشکلی آسان ز دهر
گر شود یک حادثه ایجاد در کون و مکان
آدمی پی می برد بر نقش یزدان در جهان
با تامل با تفکر می توان اسرار یافت
نقش عقل است در میان و می توان معمار یافت
نیست بی علت که هر لحظه تفکر جان فزاست
باعث رشد و تعالی در دو دنیا و لقاست
انبیا گویند ما را در تفکر در امور
خیر ما خواهند در دنیا و عقبی هم سرور
تا توانی کن تواضع بهر کسب معرفت
کن تو دوری از غرور و مردمان بی صفت
رشد ما در بندگی حق تعالی می شود
نفی شیطان درون و هم بلایا می شود
کن توکل بر خدا و کن عمل با روی باز
بعد تدبیر امور و هم تلاشی چاره ساز
شد رسالت موجب روشنگری هم در جهان
نقش یزدان در بقا و زندگی و کهکشان
قدرت حق را بیان و حکمت حق را بیان
تا شود یزدان عبادت ، در خفا و هم عیان
حق کند اتمام حجت ، میسمی در هر زمان
تا نباشد شبهه و عذری به ظاهر یا نهان
این همه عذر و بهانه شد رجالی بی اساس
تا توانی با خدا باش و نما ذکر و سپاس
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۳
اسرار خلقت
گفت صادق نقش آب و هم رطوبت در بدن
آبها با طعم گوناگون بود در جسم و تن
شور باشد آب چشم و مانع آلودگی است
از برای حفظ چربی در میان و تیرگی است
آب شیرین در دهان و آن گوارا گشته است
تشنگی را می کند دور و طهورا گشته است
تلخ باشد آب گوش و حافظ انسان ز شر
دور سازد موزیان را از ورود و درد سر
آب بینی هم خنک باشد ، برای روی و سر
پس بود لازم برای مغز انسان از خطر
شور باشد آب دریا و سبب گردد حیات
دور می گردد تعفن در سواحل یا فلات
آب دریا می شود تبخیر و بالا می رود
چون ببارد ، آن بود شیرین و هر جا می رود
شوری دریا نیاز آب می باشد ز گند
غیر از این باشد ، تعفن می شود ایجاد چند
در مقابل آب رود است ، بس گوارا ، آن بنوش
چون نیاز خلق عالم در حیات و جنب و جوش
دشت و صحرا می شود سر سبز با آب و هوا
این نیاز آدمی و هم گیاهان هر کجا
آب باشد از دو گاز و هر یکی سوزنده است
لیک ترکیبش حیاتی باشد و روینده است
نسبت ترکیب باشد بی نظیر و هم دقیق
این دلالت بر توان و قدرت یکتا رفیق
گر نباشد آب جاری ، می شود ماهی تلف
زنده باشد در درون آب و انواع صدف
در مقابل آدمی در آب می گردد هلاک
آدمی از خاک باشد باز می گردد به خاک
در میان گوش انسان قطره آبی حق نهاد
نقش آن در چرخش و هم در تعادل شد زیاد
گر شود در گوش انسان بی جهت آن جابجا
راه رفتن را کند دشوار ، بی چون و چرا
کیست قادر ، جز خدا با این توان در زندگی ؟
پس خدا را کن عبادت ، با دل و جان بندگی
رشد ما در بندگی و در تواضع منجلی است
افت ما غفلت ز یزدان و گناه و کاهلی است
دانه ای گندم شود چندان ، اگر کردی نهان
می کند افزون خدای قادر و روزی رسان
کسب علم و کسب تقوا و خلوص و بندگی
عامل رشد و صفای روح ما در زندگی
هر که بردارد قدم ، در راه ایزد با خلوص
حق دهد پاداش چندان و رهایی از نفوس
بهره مندی از عنایات خدا بی حد بود
هر که در راه خدا کوشا و هم سرمد بود
فیض حق بر دیگران و خود رسد از عشق هو
تا توانی کن تضرع هم نیایش بهر او
گفت مولا ، در خصوص خلقت ارض و سما
حق کند تامین نیاز آدمی را هر کجا
حق تعالی آگه و دارد ولایت هر مکان
می کند تامین نیاز خلق عالم هر زمان
باز گو گردد حقایق در ممات و هم حیات
نزد اصحاب کمال و معرفت باشد صفات
تا بری پی بر توان و قدرت معبود خویش
با یقین و معرفت جویی خدا را ، بیش بیش
روزها روشن شود ارض و بود تاریک شب
این نیاز آدمی تامین شده با علم رب
نقش زیبای فلک در شب هویدا می شود
هر ستاره در فلک پر نور و پیدا می شود
حق کند روشن زمین و می کند غوغا به پا
می نگارد آسمان را با ستاره بهر ما
نیست ما را دقتی در نقش بی پایان حق
شکر او واجب بود ، در رحمت و احسان حق
خلقت هر چیز دارد حکمت و باشد بهین
گر شود دقت به آن ، اسرار می گردد مبین
می شکافد حق زمین را ، تا برون آید نبات
سبزی دانه شود بیرون ز خاک و چون حیات
سبزی و رشد گیاهان ، از وجود آب و خاک
حق کند تامین ز باران ، خالق و معبود پاک
آن که قادر می کند سبزه برون آید ز خاک
باز گرداند بشر را از دل خاک و مغاک
حق شکافد هسته ی سخت گیاهان در زمین
تا که روید یک نهالی بس عظیم و هم وزین
می بری پی بر وجود ایزد قادر عیان
هم نباشد شبهه ای در جود یزدان در جهان
خلقت یک جوجه می باشد تماشایی اگر
دقت کافی شود بر نحوه ی خلق اثر
به چه زیبا می کند مرغک نگهداری ز جان
تا شود چابک چو مرغان دگر در آسمان
از کجا فهمید مرغک ، نحوه ی خلق دگر
حق دهد تعلیم آن را ، تا که آید در نظر
فطرت مرغک چنین باشد در کون و مکان
تا شود تکثیر در دنیا و گردد مثل آن
قطع الطاف الهی ، باعث مرگ است و میر
نیست فرقی در خلایق ، هم صغیر و هم کبیر
می شود انسان دچار لغزش و جرم و خطا
گر شود دور از امام و انبیا و هم خدا
کی بشر قادر به درک است و توانا در امور
تا برد پی بر حقایق در وجود و هم حضور
علم ما از حق بود در گردش کون و مکان
نقش ما کشف علوم است و حقایق در جهان
رابطین حق تعالی و بشر تحسین کنند
قدرت حق را عیان و جملگی تبیین کنند
باز گو گردد حقایق از خدای ذوالجلال
تا که انسان پی برد عز و مقام بی مثال
این سبب گردد بشر را در صراط مستقیم
نی که تقلید از بزرگان قبایل ، چون قدیم
میسمی اسرار عالم بی حد و بی انتهاست
راز خلقت در عبادت باشد و ذکر خداست
درس ها گیرد رجالی ، با تفکر در امور
کی بود قادر بشر ، در شکر بی پایان نور
.سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۴
راهنمای مردم
روح و جان دارد سکینه با کلام مرتضی
موجب رشد و سعادت گردد و عشق خدا
گفت مولا ، در کتاب است و پیام انبیا
رهنمای مردمان در دین و آئین خدا
جانشین حق شود اظهار با ذکر و نشان
تا نباشد شبهه در بین کسان و پیروان
تا نگردد جامعه بی هادی و یا بی امام
حفظ گردد راه یزدان در عقاید هم مرام
رشد ما در فهم دین است و حقایق از نبی
نیست راهی جز اطاعت از امام و هم ولی
حجت حق در زمین است و چراغ و رهنما
هادی امت امین است و به دور از هر خطا
بال و پر خواهد صعود و طی عالم بر بشر
تا شوی قادر به پرواز و کنی سیر و سفر
با عمل بر شرع و احکام الهی هر زمان
جان و دل را کن مهیا در عروجی بی امان
سینه را لبریز بنما از حقایق در جهان
تا که دل گردد سرای خالق عالم هر آن
جستجو کن در کلام و در کتاب انبیا
راه و رسم زندگی بهر کمال و هم لقا
مرکب انسان نماز است و نیایش با خدا
شکر معبودی که ناپیداست اما جان فزا
اوج گیری در معارف تا به سر حد یقین
دست حق بینی ز هر جنبنده ای روی زمین
حضرت آدم که آمد ، منجی ما در نخست
بهترین هادی محمد باشد و دلها بشست
هست قرآن تا قیامت هادی و هم رهنما
آن کتابی کامل است و بهترین در بین ما
آن بود جامع ترین و آن شود هادی ما
نیست همسانی چو قرآن بین ادیان خدا
آمده سوی خدای بی مثال و مهربان
بهر ارشاد خلایق با کتاب و با بیان
تا نگردد جامعه در غفلت و هم در ظلال
پیروی کن از خدا و انبیا بهر کمال
هر زمان باشد امام و منجی انسان ز شر
تا نگردد صدمه ای بر روح و جان ما ز دهر
گر نباشد حجتی بهر هدایت بر زمین
آن بود بر عهده ی افراد لایق هم امین
با اطاعت از خدا و هم رسول و اولیا
می شوی محبوب یزدان و خلایق هر کجا
با ریاضت ، این جهان و آن جهان از آن توست
گر کنی طاعت ز یزدان و نبی ، ارزان توست
تا توانی کن عبادت با انیس و یار خویش
نیست بهتر از خدا در عالم و آئین و کیش
هر که دارد راه قرآن و ولایت در جهان
می شود محشور با قلبی سلیم و مهربان
خوش به حال مردم نیکو سرشت و حق پرست
بر امانت های دنیا ، ذره ای کاو دل نبست
نیست آنان را به جز تکلیف حق کاری دگر
امر یزدان می شود اجرا برای هر نفر
هر که ازحق می گریزد ، می شود اندوهناک
عاقبت گردد اسیر نفس و می گردد هلاک
منجی عالم بود احمد به روز واپسین
نیست اندوه و غمی برسالکین و مومنین
وقت سبزی می رسد ، در جان و در افکار ما
با هدایت های قرآن و عمل کردن به جا
چون بهار آید ، بیاید سبزه و عیش و طرب
می رسد فرمان به احیای گیاهان سوی رب
زنده می گردد درختان ، می شود احیا زمین
بوی خوش آید به صحرا و جهان گردد بهین
میوه های جان پذیر و نغمه های خوش نواز
می شود ایجاد و می گردد نشاطی را نیاز
نقش مر دان خدا و نقش هر پیغمبری
شادی روح و روان است و نجات و رهبری
جهل و گمراهی شود دور و بجایش سروری
در خلایق افضل و هم در کمال و برتری
در غیاب انبیا باشد کتاب حق ملاک
تا نگردد جامعه در ظلمت و گردد هلاک
سربلندی دارد و عزت ، توسل بر رسول
پیروی از اهل بیت مصطفی کن در اصول
ظلم و گمراهی دو چندان بود در عهد نبی
دختران محکوم بر مرگ و جنایت ها بسی
زنده زنده دفن می کردند زن را بی دلیل
یا قمار روی زن ها بود هم از این قبیل
می کند زهرا در این دوره حمایت از علی
جایگاهش بس رفیع است و بود دخت نبی
سوره ی کوثر بود مختص زهرا بی گمان
نیست همتایی چو زهرا در زمین و کهکشان
او بود اول شهیده در ره قرآن و دین
هست خاری در گلوی و دیده ی کفار و کین
هست چندین از کلام الله در بین کسان
چون صحف از نوح و ابراهیم باشد در میان
صاحب تورات موسی باشد و دارد پیام
در خصوص منجی آخر سخن دارد به نام
گفت موسی در خصوص آخرین پیک خدا
در کجا آید به دنیا و کند هجرت کجا
همچنین دارد بشارت از ظهور و هم قیام
هست احمد ناجی مردم ز کفر و هم ظلام
می شود مبعوث احمد با صفاتی در فشان
آمده اوصاف حضرت در کتاب و هم عیان
هست انجیل مسیحا باعث احیای دین
در زمان خود بود عالی و باشد بهترین
جامعه دارد امام واحدی در یک زمان
گر چه باشد لایق کرسی ، کسانی در جهان
در حیات مجتبی ، باشد حسین ابن علی
گر چه راهش هست بی شک ، تا قیامت منجلی
میسمی دارد تمنا از خدای ذوالجلال
سرنوشت نیک و دوری از شیاطین و ظلال
عمر ما محدود باشد ،ای رجالی بی گمان
قدر آن را دان دو چندان ، در حیات و در جهان
سروده شده توسط
علی جالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
مثنوی ۳۵
کشتی نجات
به چه زیبا گفت احمد ، از وقوع کربلا
در خصوص کشتی جان و حیات و نینوا
شد حسین ابن علی شمع و چراغ و رهنما
او بود کشتی عشق و هم نجات روح ما
از ازل باشد چراغ و هادی مردم به خیر
می کند روشن مسیر حق تعالی را ز غیر
در محرم می شود نور حسین ابن علی
مشتعل در قلب افراد و جماعت ها همی
هرکه خواهد نور او را ، ابتدا باید گزید
راه حضرت را که شرع است و خداوند مجید
کشتی عشق و محبت ضامن ما در نجات
می شوی دور از خطا و هم بلایا در حیات
هر که خواهد راه یزدان و صراط مستقیم
آن تجلی در حسین است و امامان زعیم
هرکه دارد راه قرآن و خدا و انبیا
باعثش عشق حسین است و رضای کبریا
زندگی باشد چو کشتی ، پس به ساحل می رسد
هر که بار کمتری دارد ، به سرعت می رود
هادی کشتی نبی است و هدایت دست اوست
می برد ما را به ساحل ، کشتی یزدان و دوست
بار کشتی گر شود مافوق حد و هم توان
می شود غرق و رود اعماق دریا بی گمان
نیست راهی جز که ریزی هر چه مازادش به آب
چون بود قانون جذب و هم بود راه صواب
از درخت آموز با حذف زوائد در نهال
گر که مازادش هرس گردد ز شاخه طول سال
گر شود اصلاح افکار و عقاید در بشر
حاصلش رشد است و ایمان از برای هر نفر
هر که راهش حق تعالی باشد و انسان شود
حفظ می گردد حیات و رشد او چندان شود
گر تقاضایت وصال و گر بخواهی روی دوست
کن رها بار اضافی ، هر چه خواهی نزد اوست
غیر این باشد ، رسیدن می شود ممکن مگر؟
چون نبینی ساحل خوشبختی و عشق و نظر
این تعلق ها بلا ی جان و سد باشد تو را
دور گردان از خود و بیگانه باش و هم رها
تا به دست آری مقام قرب حق را در طواف
این طریق سالکان است و شهیدان در مصاف
قرب یزدان می ر سی و هم لقای بی مثال
تا ببینی نقش پاک و بی نظیر ذوالجلال
خوش به حال مردم خوش سیرت و اهل رضا
روح خود صیقل دهد با نفی شیطان هر کجا
نیست او را بستگی بر زرق و برق این جهان
چون که دنیا پست باشد ، نزد آنان بی گمان
می دهد دنیای خود را تا که آرد حق بدست
او رود راه خدا را ، چون که باشد حق پرست
هر که باشد متقی و سالک و یکتا پرست
کی به دنیای دنی و زرق و برقش دل ببست
پس بیا عاشق ره عارف گزین در زندگی
تا شوی محبوب جانان با عبادت بندگی
می فریبد بندگان را با عناوین و حیل
تا کند دور از خدا و هم اطاعت از قبل
عمر ما چون گوهر است و اندک است و با بها
حفظ بنما با تلاش و هم نیایش با خدا
بهترین گوهر بود ، عمر بشر در زندگی
هر که دارد عشق یزدان و خلوص و بندگی
آن که دارد راه شیطان در مرام و هم حسد
او رود در ظلمت و گرداب بی پایان و حد
هر که باشد در سلوک و مخلص و هم حق پرست
او به دست آرد حقایق از جهان و هر چه هست
کی به مقصد می رسد آن کس که خود داند صلاح
می رسد ، اما نیابد راه حق و هم فلاح
هر که باشد یاغی و طغیان گر و هم خود پرست
می شود نزد خدا و بندگان منفور و پست
لذت دنیا و عقبی در معارف شد مبین
شرح و تفسیرش بود با انبیا و شرع و دین
می دهد فرمان خدا بر حکم اشیا در جهان
تا نباشد شبهه ای در صرف و یا گردد زیان
گاه می گردد حرام و گه بود پاک و حلال
تا بشر آسوده خاطر گردد از رنج و ملال
ترس باشد از فریب و غفلت مردم ز خویش
لذت دنیا شود اصل و خسارت های بیش
کسب روزی حرام و هم تعرض بر کسان
می زند آسیب چندان بر ضمیر جسم و جان
با تدبر در کلام و هم معانی از خدا
می شود امداد آدم تا که گردد رهگشا
در مثل باشد کلام الله فانوسی عظیم
می کند روشن نبی، با اذن یزدان حکیم
شرح و تفسیرش ضرورت دارد و دارد پیام
بهترین هادی بود عالم به دین و هم امام
آیه ها باشد خلاصه ، حاوی رمز است و راز
می شود تفسیر سوی احمد و باشد نیاز
فی المثل ، برپا شود یاد خدا ، همچون نماز
نحوه و اعمال آن با احمد است و پر ز راز
لذت دنیا بود کوتاه و می باشد حقیر
کسب دنیا نیست ما را ، کافی و هم دلپذیر
گفت مولا ، در خصوص احمد و وقت وفات
جایگاهش بس بلند است و گرامی در ممات
حق عطا کرده دو چندان فوق دنیا بر نبی
داده او را عزتی والا ، کرامت ها بسی
می رود روح نبی در عرش و در قرب خدا
تا کند حق را زیارت در جوار و در لقا
هست احمد جلوه ی یزدان و می باشد مجیر
صاحب خلقی عظیم است و مقامی بی نظیر
هر که دارد راه قرآن و پیمبر هادی است
می رسد بر منزل مقصود و بی شک راضی است
میسمی خواهان فضل است و کمال و معرفت
تا کند رشد و بیابد در دو عالم منزلت
بهترین لذت رجالی ، کسب ایمان و یقین
انبیا گویند ما را آنچه می باشد بهین
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی