باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
قسمت چهارم
مثنوی ۲۵
ارتباط وجود و موجود
خلق ما و کل عالم از خدا گردد ظهور
لیک حق باشد ز اول تا به آخر همچو نور
حق وجود مطلق است و خالق هستی خداست
بر جمیع خلق عالم او محیط و جان فزاست
یک اثر از خالق و مخلوق او گردد پدید
از عوامل از عناصر ، در جهان در هم تنید
نیست حق را این چنین در بدو ایجاد و وجود
او بود موجود و می گردد خلایق را شهود
جنس حق با جنس ما باشد دوگانه در وجود
لیک کی گردد کنار یکدگر همچون جمود
می کند تفسیر مولا ، بود حق را هر زمان
او بود نزدیک ما را ، هم چو گردن هر مکان
این تصور را که حق با ما بود در هر زمان
نیست مانند دو جسم و آن نباشد هم عیان
روح باشد عاملی بهر وجود و هم حیات
جسم بی روح است در حال سکون و هم ممات
عاملی دیگر برای جنب و جوش مردمان
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
نور باشد همچو روح و از خدای کبریاست
آن تجلی در امام و در صفات انبیاست
روح باشد مظهر پاکی و چون جان بشر
آن بود والاترین نزد خدا از هر نظر
در حقیقت نایب حق باشد و قرب وجود
می توان گفتا خدا دارد تجلی در شهود
نقش آن در زندگی باشد حیاتی بی گمان
زین سبب گویند حق با ما بود در هر زمان
تکیه گاه آدمی روح است و آن مجهول ماست
تا قیامت بر بشر باقی و آن نزد خداست
قرب حق مقدور گردد با نیایش با دعا
روح ما بالا رود سوی خدای کبریا
آدمی را می توان با خلق و خوی اش هم شناخت
چون که مبنای تمایز در بشر باشد صفات
روح باشد مبدا هستی ما روی زمین
رشد آن در کسب ایمان است و هم نور یقین
آدمی زیبنده گردد با کمال و هم صفات
فاصله هر گز نباشد مانعی در این شناخت
از صفات حق تعالی ، شد عیان اهداف هو
تا که انسان پی برد ، اسرار بی پایان او
حق بود قیوم و عالم پرتوش دارد قیام
می دهد بر کل مخلوقات هستی او قوام
حق شناسی ، با صفات حق تعالی در امور
چون بشر عاجز ز دیدار خدا وند و حضور
ذهن ما خالی شود از فکر و از اعمال خویش
گر شود تصمیم بر حذف و فراموشی ز پیش
نقش حق باشد چنین در هستی و هم در کرات
لحظه ای خواهد شود ، همچون حیات و یا ممات
حق بصیر است و بود بینا ز پیش و هم کنون
لیک انسان نیست قادر بر حقایق در درون
حق بداند راه خوشبختی ما را ، هر زمان
می کند ترسیم آن را ، در دو عالم بی امان
حق بود مافوق هر چیز و کند ما را نظر
او بود شاهد به اعمال و سجایای بشر
قبل و بعد هر پدیده حق بداند از وجود
هست یزدان آگه و دانا به هر بود و نبود
بهترین راه هدایت را کند تبیین خدا
حق بود مشرف به هر چیز و نمی گردد جدا
هر که دارد راه یزدان در مرام و زندگی
موجب آرامش وی گردد و آسودگی
در دو دنیا سربلند است و عزیز و بی ریا
سرافراز است و ندارد غصه ای روز جزا
راه یزدان در کتاب است و بود آن رهنما
با عمل کردن به آیات الهی هر کجا
باعمل کردن به آیات خدا و فهم آن
رشد انسان را شود موجب ، بدون شک، هر آن
هر که خواهد رشد بی پایان خود را هر کجا
نیست راهی جز توسل بر خدا و انبیا
بیمه سازد راه آنان بندگان را بی درنگ
در سراشیب زمان بینی مصائب رنگ رنگ
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت امور دنیوی
رو به دنبال امور جان فزا و معنوی
هر که باشد در پناه جان جانان کردگار
او بدارد تکیه گاه محکم و هم او قرار
می رهد آرامشت با رفتن اقوام خویش
لیک حق باشد همیشه ، دل نمی گردد پریش
کن مناجات و عبادت با خدا و بندگی
گر که خواهان تعالی ، در دو عالم جملگی
این جهان را حق تعالی می کند انشا ولی
می کند املا حقایق را بشر ، بر ما همی
دانش ما از حقایق باشد و گردد بیان
علم باشد از خدا و شد تجلی در جهان
کس نکرده بر خدا املا و او بر پا کند
از ازل بود است حق و او جهان احصا کند
بهر ایجاد اثر ، ما را نباشد چاره ای
بهره گیری از مصالح ، در بنای سازه ای
حق مبرا از بشر در خلق عالم هر زمان
گر بخواهد می شود آنی پدید و هم عیان
نیست چون انسان، تفکر یا که تدبیر نظام
حق بود آگاه بر هر چیز و می باشد تمام
گفت مولا در خصوص خلقت عالم چنین
حق ندارد بستگی بر آسمان و یا زمین
علت خلق جهان ، مافوق علت های ماست
چون خدا خواهد شود ، بی اذن او ما را فناست
چون قیاس حق به انسان ناروا و آن خطاست
کن تو دوری از بیان و هم تصور ، ناسزاست
میسمی خواهان روحی بس بزرگ و با صفاست
از خدا مستانه مشتاق وصال و هم عطاست
دل اسیر شهوت و نفس و گناه بی حد است
ای رجالی کن حذر ، هر یک چو دامی و بد است
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
باسمه تعالی
فرازهایی از خطبه اول نهج البلاغه
قسمت چهارم
مثنوی ۲۵
ارتباط وجود و موجود
خلق ما و کل عالم از خدا گردد ظهور
لیک حق باشد ز اول تا به آخر همچو نور
حق وجود مطلق است و خالق هستی خداست
بر جمیع خلق عالم او محیط و جان فزاست
یک اثر از خالق و مخلوق او گردد پدید
از عوامل از عناصر ، در جهان در هم تنید
نیست حق را این چنین در بدو ایجاد و وجود
او بود موجود و می گردد خلایق را شهود
جنس حق با جنس ما باشد دوگانه در وجود
لیک کی گردد کنار یکدگر همچون جمود
می کند تفسیر مولا ، بود حق را هر زمان
او بود نزدیک ما را ، هم چو گردن هر مکان
این تصور را که حق با ما بود در هر زمان
نیست مانند دو جسم و آن نباشد هم عیان
روح باشد عاملی بهر وجود و هم حیات
جسم بی روح است در حال سکون و هم ممات
عاملی دیگر برای جنب و جوش مردمان
نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
نور باشد همچو روح و از خدای کبریاست
آن تجلی در امام و در صفات انبیاست
روح باشد مظهر پاکی و چون جان بشر
دان بود والاترین نزد خدا از هر نظر
در حقیقت نایب حق باشد و قرب وجود
می توان گفتا خدا دارد تجلی در شهود
نقش آن در زندگی باشد حیاتی بی گمان
زین سبب گویند حق با ما بود در هر زمان
تکیه گاه آدمی روح است و آن مجهول ماست
تا قیامت بر بشر باقی و آن نزد خداست
قرب حق مقدور گردد با نیایش با دعا
روح ما بالا رود سوی خدای کبریا
آدمی را می توان با خلق و خوی اش هم شناخت
چون که مبنای تمایز در بشر باشد صفات
روح باشد مبدا هستی ما روی زمین
رشد آن در کسب ایمان است و هم نور یقین
آدمی زیبنده گردد با کمال و هم صفات
فاصله هر گز نباشد مانعی در این شناخت
از صفات حق تعالی ، شد عیان اهداف هو
تا که انسان پی برد ، اسرار بی پایان او
حق بود قیوم و عالم پرتوش دارد قیام
می دهد بر کل مخلوقات هستی او قوام
حق شناسی ، با صفات حق تعالی در امور
چون بشر عاجز ز دیدار خدا وند و حضور
ذهن ما خالی شود از فکر و از اعمال خویش
گر شود تصمیم بر حذف و فراموشی ز پیش
نقش حق باشد چنین در هستی و هم در کرات
لحظه ای خواهد شود ، همچون حیات و یا ممات
حق بصیر است و بود بینا ز پیش و هم کنون
لیک انسان نیست قادر بر حقایق از درون
حق بداند راه خوشبختی ما را ، هر زمان
می کند ترسیم آن را ، در دو عالم بهرتان
حق بود مافوق هر چیز و کند ما را نظر
او بود شاهد به اعمال و خصایل از بشر
قبل و بعد هر پدیده حق بداند از وجود
هست یزدان آگه و دانا به هر بود و نبود
بهترین راه هدایت را کند تبیین خدا
حق بود مشرف به هر چیز و نمی گردد جدا
هر که دارد راه یزدان در مرام و زندگی
موجب آرامش وی گردد و آسودگی
در دو دنیا سربلند است و عزیز و بی ریا
سرافراز است و ندارد غصه ای روز جزا
راه یزدان در کتاب است و بود آن رهنما
با عمل کردن به آیات الهی هر کجا
باعمل کردن به آیات خدا و فهم آن
رشد انسان را شود موجب ، بدون شک، هر آن
هر که خواهد رشد بی پایان خود را هر کجا
نیست راهی جز توسل بر خدا و انبیا
بیمه سازد راه آنان بندگان را بی درنگ
در سراشیب زمان بینی مصائب رنگ رنگ
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت امور دنیوی
رو به دنبال امور جان فزا و معنوی
هر که باشد در پناه جان جانان , کردگار
او بدارد تکیه گاه محکم و یابد قرار
می رهد آرامشت با رفتن اقوام خویش
لیک حق باشد همیشه ، دل نمی گردد پریش
کن مناجات و عبادت با خدا و بندگی
گر که خواهان تعالی ، در دو عالم جملگی
این جهان را حق تعالی می کند انشا ولی
می کند املا حقایق را بشر ، بر ما همی
دانش ما از حقایق باشد و گردد بیان
علم باشد از خدا و شد تجلی در جهان
کس نکرده بر خدا املا و او بر پا کند
از ازل بود است یزدان و جهان احصا کند
بهر ایجاد اثر ، ما را نباشد چاره ای
بهره گیری از مصالح ، در بنای سازه ای
حق مبرا از بشر در خلق عالم هر زمان
گر بخواهد می شود آنی پدید و هم عیان
نیست چون انسان، تفکر یا که تدبیر نظام
حق بود آگاه بر هر چیز و می باشد تمام
گفت مولا در خصوص خلقت عالم چنین
حق ندارد بستگی بر آسمان و یا زمین
علت خلق جهان ، مافوق علت های ماست
چون خدا خواهد شود ، بی اذن او ما را فناست
چون قیاس حق به انسان ناروا و آن خطاست
کن تو دوری از بیان و هم تصور ، ناسزاست
میسمی خواهان عشق و معرفت از کبریاست
از خدا مستانه مشتاق وصال و هم عطاست
دل اسیر شهوت و نفس و گناه بی حد است
ای رجالی کن حذر ، هر یک چو دامی و بد است
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
- ۰۰/۰۴/۰۵