باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۱۰ _بیت اول
شیخ صنعان
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
دوش ،یعنی دیروز و روزهای پیشین بکار می رود.در اینجا منظور روزهای قبل است.مسجد محل عبادتگاه است.اما در اینجا منظور محل عبادت خشک و بدون عشق است.منظور از میخانه نماد محلی است که در آنجا نفسانیت و خود خواهی ها کنار رفته است. انسانها درآنجا مست خدا هستند. گاهی هم به معنای اصلی خود بکار می روند.
پیر به معنای مرشد و راهنما بکار می رود.به راه و روش صحیح طریقت گویند.لذا گفته می شود که انسانها برای طی کمال ابتدا باید شریعت را فرا گیرند.سپس به جستجوی راه و طریقت باشند تا امکان دستییابی به حقیقت پیدا کنند.دین است که راه مستقیم برای رسیدن به واقعیت را نشان می دهد.
عطار می گوید شیخ صنعان عارف برجسته ای بود که سالها معتکف در خانه خدا بود.یک شب خواب می بیند که در روم در مقابل یک بت سجده می کند.لذا تصمیم می گیرد به آنجا برود.لذا باتفاق مریدانش به روم می رود.به خانه یک مسیحی که در ایوان آنجا یک دختر جوان زیبا رو بود.شیخ شیفته او می گردد.دختر می گوید باید هم مسلک من شوی و قرآن بسوزانی و مشروب بخوری و به بت سجده کنی.شیخ گفت تنها شراب می خورم و کارهای دیگر را انجام نمی دهم.دختر پذیرفت و شیخ روانه میخانه شد و با خوردن شراب مست گردید و به سوی دخترک آمد.به او گفت خرقه مسیحی بپوش و به بت عبادت کن.او هم انجام داد.گفت مهریه من زر زیاد یا یک سال خوک بانی است.لذا سرپرستی خوکها را پذیرفت.شبی یکی از مریدان مخلص شیخ خواب می بیند که پیمبر گرامی می گوید ما شیخ را به شما بر می گردانیم.مریدان دیدند که شیخ متحول شده و به سوی مکه عازم است.دخترک هم به اسلام بر گشته و عاشق شیخ شده است.
این داستان دو واقعیت را می خواهد بگوید.اگر پنجاه سال هم معتکف خانه خدا باشی و مغرور گردی امکان لغزش هست.نکته دوم اینکه از عنایت الهی قطع امید مکن ،حتی اگر از دین خود سرپیچی کنی و به بت سجده کنی.
حافظ می گوید ندیدی چگونه شیخ صنعان از مسجد الحرام به سوی میخانه در روم به شراب خواری رفت.لذا یاران شیخ بهم دیگر می گویند تکلیف ما بعد از این اتفاقات چیست.آیا راه سلوک این است.در اینجا حافظ می خواهد بگوید منظور از پیر مراد افراد معصوم هستند.افراد غیر معصوم حتی اگر چون شیخ صنعان باشند،امکان لغزش در آنها وجود دارد.
جمعی به صدارت و امیری و ملوک
جمعی به یقین، فتاده در سیر وسلوک
برخی به گمان، برفته در پاکی نفس
قومی به غلط، روانه ای جنگ تبوک
غزل ۱۰ - بیت دوم
سخن نیکو
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
مریدان،جمع مرید،یعنی پیروان است.منظور از روی سوی ،یعنی هم نظر و هم جهت شدن است.خمار یعنی می فروش.لذا خانه خمار به میخانه گفته می شود.
حافظ می گوید وقتی مرشد و پیر ما از مسیر صحیح خارج می شوند.از ما چه انتظاری هست که راه کج نرویم.
امام باقر (ع) می فرمایند حرف خوب را از هر کسی شنیدی قبول و آنرا بکار ببر.حتی اگر خود او به آن عمل نکند.البته از مبلغین دین انتظار این است که خود عامل باشند.زیرا میزان تاثیر سخنی که از دل بلند شود به دل هم می نشیند.این فرق می کند با شیرینی فروشی که ممکن است بخاط بیماری حتی یکی از شیرینی های خود را نخورده باشد.
حافظ می گوید اگر پیشوایان و رهبران ما راه کعبه را رها و راه میخانه را در پیش گرفتند و دنیا طلب شدند.ما راه صحیح را ادامه دهیم.
البته این بیت می تواند یک برداشت دیگر هم داشته باشد.چگونه است وقتی پیر و مراد ما مست و عاشق خد است.ما مریدان تنها به عبادات ظاهری توجه می کنیم.
روزگاری نظر اهل خرد ارزش داشت
سخن و حرف بزرگان اثر و جوشش داشت
دوستی معنی زیبای صداقت را داشت
کارها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت
غزل ۱۰ _ بیت سوم
راه خرابات
در خرابات طریقت ، ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست، در عهد ازل تقدیر ما
منظور از خرابات، محلی است که انسان از تمام قیودات دنیوی رهایی می یابند.کسی که چنین صفاتی را پیدا کرد ،خراباتی گویند.بنابراین خراباتی به کسی گفته می شود که از تمام هواهای نفسانی رهایی یافته است.تا زمانی که انسان خود بزرگ بینی های خود را خراب نکند،خراباتی نمی شود.اگر به نماز دقت کنید با سجده کردن بر خاک ، انسان حد اکثر تواضع خود را نشان می دهد و نفسانیت شکسته می شود و سپس بعد از تشهد آرام آرام قیام می کند.همانطوریکه در عالم مادی با از کار افتادن عقل،انسان مست می شود.در عالم معنوی هم با سرکوب نفس، مست و عاشق حق تعالی می گردد.
طریقت به راه و روشی گفته می شود که شریعت پیشنهاد می کند.لذا منظور از خرابات طریقت،راهی است که منجر به خراباتی شدن انسان می گردد.منظور از هم منزل شدن،یعنی همنشین و همدل شدن است.چنین رفت ،یعنی چنین نوشته شد.عهد به دو معناست، یکی عقد وپیمان و دیگری زمان است.در اینجا منظور زمان است.
ازل در مقابل ابد است.ابد آینده ایست که پایان ندارد.لذا ازل گذشته ایست که ابتدا ندارد.بنابراین ازلی به چیزی گفته می شود که شروعی ندارد و ابدی به چیزی گفته می شود که ختمی ندارد.پس منظور از عهد ازل ,زمانی است که ابتدا ندارد.
حافظ می خواهد بگوید ما انسانها همانند دانه های قند در قندان هستیم، امکان یکی شدن نداریم.مگر اینکه در آب قرار گیریم و سختی ما به نرمی تبدیل شود و در آب حل شویم.آنوقت است که یکی شده و دیگر قابل تمایز نیستیم و شربت شیرین می شویم .
تا زمانی که شخصیتهای کاذب ما فرو نریزد.امکان یکی شدن و همدل شدن محال است.عامل وحدت در جوامع گوناگون جمع شدن حول یک محور است.چه محوری بهتر از خداست.لذا باید همگی به ریسمان الهی چنگ بزنیم و آن نیست جز چهارده معصوم.
هر جا نزاعی است پای خدا در میان نیست. زیرا هر کدام می گویند من صحیح می گویم .اما اگر همه رضای خدا را بخواهند ،اشتراک نظر پیدا می کنند.اگر تمام انبیا دور هم جمع شوند هیچ اختلاف و نزاعی ندارند.از این جهت حافظ می گوید وقتی ما می توانیم هم منزل و همنشین شویم که همگی راه خراباتی و خدا را طی کنیم.زیرا خدا سرنوشت ما را از روز ازل اینگونه تعیین کرده است.
شیعه خطش ،خط شاه کربلاست
جوهرش خون و قلم تیغ ولاست
شیعه راهش راه زهرا و علیست
جان نثار خط سرخ مرتضاست
عاقلان
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
منظور عقل در اینجا،عقل جزیی نگر و ظاهر بین است.زلف به معنای گیسو است.اما در اینجا نماد جمال حق تعالی است.چون، به معنای چگونه است.از پی،یعنی به دنبال و به خاطر.زنجیر به معنای دام و بند است.
حافظ می گوید آدم های حسابگر نمی دانند که ما چقدر اسیر زیبایی یار می باشیم و به خاطر آن خوش هستیم.او می گوید اگراین قوم در بند جمال یار می شدند،آنان نیز دیوانه ای روی او می گشتند. متاسفانه اینان چنین لذات معنوی را درک نمی کنند.آنان لذت را در امور دنیوی می بینند.
در حقیقت تنها عشق است که می تواند انسان را مست و دیوانه جمال حق تعالی کند.اگر انسان خوشی واقعی و پایدار را بخواهد،تنها در سایه حق تعالی ممکن است.تنها عقل های متعالی و رشد کرده امکان دارد که خود را در دام و بند حق قرار دهد.
مکن تکیه بر عقل تنها، بشر
شود موجب کبر و اندوه و شر
اگرعقل تنها شود رهنما
نبینی تو حق را ورای نظر
غزل ۱۰ - بیت پنجم
مهربانی
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
روی به معنای چهره است.منظور از روی خوب ،یعنی چهره زیباست.آیت،یعنی درجه،در اینجا نشانه حداکثر خوبی است.لطف به معنای نهایت مهربانی است.کشف کرد ،یعنی ظاهر ساخت.منظوز از تفسیر،تبیین کردن است.
حافظ می گوید از آن روزی که تو را شناختیم،حد اکثر لطف و مهر بانی را از تو دیدیم.البته دو نوع لطف داریم،یکی ظاهری و دیگری پنهانی است.همانند آبیاری یک مزرعه و شخم زدن آن.یکی به ظاهر به زمین لطف می کند و دیگر ی زمین را می شکافد.
حافظ می گوید از تو چیزی جز لطف سر نمی زند.آنچه در زندگی ما اتفاق افتد چه در ظاهر و ابتدا خوب یا بد باشد ما آنها را جز لطف حق تعالی چیز دیگری نمی دانیم.همانند ظرفی که لجن مال می کنند تا آلودگی ها بر طرف و سپس به آب می زنند تا پاک و تمیز گردد.
الهی به شب زنده داران تو
که جز تو نخواهند، یاران تو
نما لطف بسیار بر بندگان
کنند شکر نعمت ز احسان تو
غزل ۱۰ _ بیت ششم
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
دل عاشق
منظور از سنگین،یعنی سخت می باشد.در گرفتن،یعنی اثر کردن است.آتشناک به معنای آتشین است.شبگیربه معنای فراگیری در طول شب است.
دل عاشق همانند شیشه شکستنی است.بر خلاف معشوق که دلی سخت و سنگی دارد.معشوق با دل سنگیش عاشق را محک می زند که آیا واقعا عاشق معشوقش هست.لذا این سخت گیری ها یک سنگ محک برای معشوق است و نباید به پای بی اعتنایی معشوق گذاشت.
حافظ می گوید آیا می شود آه شبانه ما در دل معشوق اثر بگذارد و صدق ما بر او روشن شود و به ما توجه ای بکند.
بار الها، به در خانه ی تو چند زنم
تا گشایی در خود، بلکه ندایی شنوم
بار الها، به من آمده در کوی رفیق
گوشه چشمی بنما، تا که نوایی ببرم
غزل ۱۰ _ بیت هفتم
آه مظلوم
تیر آه ما ز گردون بگذرد، حافظ خموش
رحم کن بر جان خود ، پرهیز کن از تیر ما
منظور از تیر آه،آهیست که همانند تیر عمل می کند.گردون به معنای آسمان است.
حافظ می خواهد بگوید که اگر مردم می دانستند که آه مظلوم تا کجا می رود هرگز به همدیگر ظلم نمی کردند.او می گوید آه مظلوم همانند تیری می ماند که اگر در آسمانها هم باشی به تو اصابت می کند.لذا می گوید مراقبت رفتار و گفتار و کردار خود باش،نکند بی جا دل کسی را بشکنی و آه او تو را بگیرد.اگر ظلمی به مظلوم گردد، دیر یا زود تیر آه او دامن خودت را می گیرد.
حافط به خود می گوید بیا و خموش باش و اینقدر ترک تازی و تعدی به حقوق دیگران مکن و از شکستن دل مردم پرهیز کن.بیا و به جان خود رحم کن و آنرا از تیر بلا دور ساز.
نابودی ما ز دست وقلب و دهن است
شمشیر دو لب، صدای جان، در بدن است
ایمان به خدا سعادت و خوشبختی است
همراه تو در روز پسین یک کفن است
دکتر علی رجالی
@alirejali