رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

علم غیب چیست


علم لدنی امام چیست؟

پسندیدم1  ارسال به وبلاگ تبیان  چاپ

تاریخ :  شنبه 1393/03/24 تعداد بازدید :  9526 

علم

امام علیه السّلام به حقایق جهان هستى، در هرگونه شرایطى که وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است اعم از آنها که تحت حس قرار دارند، و آنها که بیرون از دایره حس مى‌باشند مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده، دلیل این مطلب از راه نقل روایات متواتره‌اى است که در جوامع حدیث شیعه مانند کتاب کافى و بصائر و کتب صدوق و کتاب بحار و غیر آنها ضبط شده. به موجب این روایات که به حد و حصر نمى‌آید امام علیه السّلام از راه موهبت الهى نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد به اذن خدا، به کوچکترین توجهى مى‌داند.

علم امام چگونه علمی است

علوم را در یک تقسیم بندی کلی می توان به علوم اکتسابی و علوم الهامی و یا به عبارت دیگر علم لدنی تقسیم کرد. پیامبران الهی از پیشتازان این علم بوده اند و علم و معرفت ایشان را در زمره علوم لدنی می توان جای داد.

 

علم لدنی چه ویژگی هایی دارد؟

علم لدنی در هیچ کتاب و رساله‌‌ای وجود ندارد بلکه در نزد خداوند تبارک و تعالی می‌‌باشد که به انبیاء و امامان معصوم برای اثبات نبوت و امامت خود داده و هیچ انسان معمولی نیست که دارای چنین علمی باشد. علم لدنّى علمى خاص نیست که داراى موضوعى مخصوص و محمولى خاص باشد، بلکه این‌گونه علم به لحاظ استفاده آن از پیشگاه معلم الهى لدنّى نامیده مى‌شود و علمی است که خداوند بدون واسطه به بنده‌ای الهام می‌کند. علم لدنی‌، علم غیر اکتسابی است؛ یعنی در به دست آوردن آن نیازی به تحصیل و رفتن به مدرسه و استاد نیست‌.

این علم‌، مستقیما از جانب سرچشمه همه علوم‌؛ یعنی خداوند، به برخی از بندگان الهام می‌شود؛ چنان که در قرآن درباره حضرت خضر آمده است‌:

«فَوَجَدا عَبدًا مِن عِبادِنا ءاتَینـَه‌ُ رَحمَة‌ً مِن عِندِنا وعَلَّمنـَه‌ُ مِن لَدُنّا عِلمـاً»؛(کهف‌، 65) تا بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم‌.

گر چه علم لدنی در هیچ کتاب و مدرسه ای تدریس نمی شود ولی راه رسیدن آن بر هیچ انسانی بسته نمی باشد وکسی که ازتمام گناهان دوری کند و واجبات الهی را انجام دهد و درتمام امور مطیع وفرمان بردار مطلق خداوند باشد به مقدارظرفیت اش از علم لدنی بهره مند می‌‌گردد

در علم لدنّى، هیچ واسطه‏اى میان متعلّم و معلّم نیست. «لدن»؛ یعنى، نزد و حضور. اگر علمى با وساطت، حاصل شود، علم لدنى نخواهد بود. اگر علمى از معلم صادر شود و به یک واسطه یا بیشتر، به شاگرد برسد؛ شاگرد آن علم را از «نزد» معلم فرا نگرفته است و به آن علم لدنى نمى‏گویند. اما اگر شاگرد از حضور خود معلم، علمى را فرا گرفت، آن علم را لدنى مى‏نامند. از آنجا که «انسان کامل»، نخستین مخلوق است و هیچ واسطه‏اى میان او و حضرت حق وجود ندارد، از علم، لدنّى بهره‏مند خواهد بود و هیچ واسطه‏اى میان او و خداى سبحان در این تعلیم و تعلم وجود ندارد.

پیامبران الهی و ائمه‌(علیه السلام) از پیشتازان این علم بوده و پس از آنان برخی از اولیای الهی با ریاضت‌های شرعی و تهذیب و تزکیه نفس خود به این مقام رسیده‌اند.

گر چه علم لدنی در هیچ کتاب و مدرسه ای تدریس نمی شود ولی راه رسیدن آن بر هیچ انسانی بسته نمی باشد و کسی که از تمام گناهان دوری کند و واجبات الهی را انجام دهد و درتمام امور مطیع و فرمان بردار مطلق خداوند باشد به مقدار ظرفیت اش از علم لدنی بهره مند می‌‌گردد.

علم یاد شده منحصر به پیامبران(علیهم السلام) و امامان(علیهم السلام) نیست و برخی از دیگر اولیای الهی نیز آن را دریافت کرده اند مانند آصف بن برخیا یکی از کارگزاران حضرت سلیمان که قرآن از او در سوره نمل یاد کرده است. رسیدن به این دانش نیازمند مرتبه بالایی از تقوا، اخلاص و تقرب الی الله است.

علم لدنّى علمى خاص نیست که داراى موضوعى مخصوص و محمولى خاص باشد، بلکه این‌گونه علم به لحاظ استفاده آن از پیشگاه معلم الهى لدنّى نامیده مى‌شود و علمی است که خداوند بدون واسطه به بنده‌ای الهام می‌کند

علامه حسن زاده آملی درباره علم لدنی می فرمایند:

بود علم لدنى اکل از فوق        که فوقانى شوى با ذوق و با شوق

ز اءکل فوقت ار نبود نصیبى           ز تحت ارجل است دیو عجیبى

 

اگر انبار اصطلاحات گردد ولى متخلق به اخلاق ربوبى نشود و اءکل از فوق را طلب ننماید، عالِم بى عملى مى شود بسیار خطرناک، و علم او حجاب اکبر او مى گردد که عالَمى را به فساد و تباهى مى کشاند که همه وحشیان در بیشه در مقابل درندگى او تواضع مى نمایند. و بدو گویند که درندگى ما کجا و درندگى تو کجا که به قیاس در نمى آید.

تو انسانى غذاى تو سماوى است   علوم رسمیت صرف دعاوى است

انسان با حفظ موضوع انسانیت غذاى او علمى است که خداوند آن را در دل او قذف کند که " العلم نور یقذفه الله فى قلب من یشاء "


Ali Rejali:

 این علم که غذاى حقیقت انسان است را علم لدنى گویند که خداوند از ملکوت عالم در جان او قذف مى کند. علم قذفى و لدنى را علم آسمانى تعبیر فرموده است. علمى که نور در دل ایجاد نکند صرف ادعا است که ((اعاذنا الله منه )). انسان درخت باژگونه است که ریشه اش به طرف آسمان است و از آنجا غذا مى گیرد.(جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی/شارح استاد صمدی آملی)

فرآوری: مریم پناهنده    

بخش اعتقادات شیعه تبیان

منابع:

1)     مرزبان وحی و خرد: یادنامه مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبائی قدس سره،ج1

2)     بیست رساله‌ی فارسی، جلد١

3)     پایگاه اطلاع رسانی آیت الله فاضل لنکرانی

4)     سایت پرسمان دانشجویی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

معنای چهارصد اصطلاح سلوک

آ ـ ا

آب حیات: چشمة عشق که هر که نوشد نابود نشود.

آب حیوان: ۱ـ آب حیات. ۲ـ تابش انوار و تجلیات الهی.

آب خضر: آب حیات.

آب خرابات: تجلّیات رحمانی که کدورت‌های ظاهر و باطن را می‌زداید.

آدم: مظهر ذات الهی.

اربعین: چلّه.

آغوش: دریافت اسرار.

آینه: قلب انسان کامل.

آینة جمال: مرتبة ظهور و تجلّی صفاتی.

ابرو: صفات از آن رو که حاجب ذات است.

استاد ازل: خداوند.

استدراج: تنزل تدریجی سالک بر اثر رعایت نکردن آداب سلوک، به گونه‌ای که خود نفهمد.

إکسیر: انسان کامل.

الف: ذات احدیت

امانت: ولایت مطلقه.

اهل دل: کسانی که از سَر گذشته‌اند و طالب سِرّاند.

اهل طامات: سالک گرفتار در کشف و کرامات.

ایام غم: روزگار بازماندگی و عقب افتادگی از سیر الی الله.

ب

باده: ۱ـ عشق منیف. ۲ـ نصرت الهی.

باد صبا: نفحت رحمانی (نسیم‌های نشأت گرفته از رحمت الهی) که از مشرق روحانیات می‌وزد.

بادة چون نار: انفاس قدس رحمانی.

بار امانت: عهد و پیمان الهی.

باران: ۱ـ فیض گسترده الهی که بر همه موجودات ریزان است. ۲ـ غلبه عنایات الهی که مایه فرح سالک است.

باز: روح قدس و نفس ناطقة انسانی.

بارقه: انواری که در اوائل کشف رخ می‌نماید و نمی‌پاید.

باغ: جهان خرم روحانی.

بال: روشن شدن دل به واسطة معارف حقیقی.

بت: ۱ـ مقصود و معشوق ۲ـ جسم و مادّه ۳ـ هوا و هوس ۴ـ نفس امّاره ۵ـ وحدت ۶ـ مظهر عشق که عشق همان حقیقت مطلقه است. ۷ـ انسان کامل و قطب زمان.

بتخانه: ۱ـ عالم لاهوت که مقام وحدت کل است. ۲ـ مظهریت ذات احدیت.

بچه ترکان: زیبا رویان، جان ستان.

بحر: ۱ـ مقام ذات و وحدت که کثرات امواج اویند. ۲ـ تجلیات ذاتی که موجب فناست.

بحر عطا: فیض دائم حق.

بساط وصل: مرتبة اتّصال و وصل عاشق.

بندگی: مقام تکلیف.

بوسه: فیض و جذبة باطن.

بهار: ۱ـ مقام علم که حجاب است. ۲ـ مقام وجد و حال که مقابل معنای اوّل است. (پس این واژه از أضداد است.)

بیت الحرام: قلب انسان کامل.

بی‌خودی: ۱ـ حالت مستی و جذبة سالک ۲ـ فنا

بیگانه: غیر سالک.

بیعت: تسلیم مرید نسبت به استاد کامل.

بی‌نشان: مقام بی‌اسمی و فناست که مربوط به ذات الهی است.

پ

پرتو: تجلّی

پرده: حجاب میان بنده عاشق و حقّ معشوق.

پریشانی: عالم تفرقه.

پیاله: ۱ـ هر ذرة عالم از آن جهت که پیمانه شراب محبت فطری حق است.۲ـ محبوب . ۳ـ صفای ظاهر و باطن.

پیر خرابات: انسان کامل راهنما.

پیر میخانه: انسان کامل راهنما.

پیچ زلف: ۱ـ تضاد ظاهری اسماء و صفات الهی در مقام ظهور که بر اعتدال قامت حضرت الوهیت اشاره دارد. ۲ـ طریق طلب.

پیشانی: مظهر و ظهور اسرار الهی.

پیمانه: ۱ـ هر ذرّه عالم از آن جهت که پیمانة شراب محبت فطری الهی است. ۲ـ دل عارف که در او مشاهدة انوار غیبی می‌کنند. ۳ـ شراب حقیقت.

پیک: انفاس قدس الهی.

ت

تاب زلف: ۱ـ پیچ زلف ۲ـ اسرار الهی.

تاراج: سلب اختیار سالک در همه احوال و اعمال ظاهری و باطنی.

تجلّی: ۱ـ نور کشف که بر دل عارف ظاهر می‌گردد. ۲ـ فیض الهی.

تجلّی جلالی: تجلّی‌ای که مستلزم بعد یا قهر است. (البته محصول تجلی جلالی در سالک و عارف متفاوت است).

تجلی جمالی: تجلّی که مستلزم قرب است.

تحیّر: سرگردانی در بحر توحید و وادی عشق.

تردامن: کسی که از توحید قطره‌ای چشیده و در توحید کامل نیست.

ترسا: مرد روحانی که صفات رذیلة نفس او به صفات حمیده مبدل شده است.

ترسابچه: ۱ـ مرشد کامل که تربیت یافتة نظیر خود است. ۲ـ جاذبه ربّانی. ۳ـ دارویی که از عالم ارواح به قلوب و نفوس می‌رسد و آنها را بر اثر غلبه، از تفرقه نفوس می‌رهاند.

ترسائی: خلاصی از بند تقلید و رسوم اعتباری. (این حالت چون بر حضرت عیسی و پیروان ترسایش غالب بود ترسائی نام گرفت.)

تَرک: خانم خانه.

تُرک: ۱ـ ترک زبانان که بخشندگان عمرند. [۲۳] ۲ـ زیبارویان ۳ـ جذبة الهی.

تعزیر: خواری و توبیخی است که در اثر لغزش در سلوک، بر سالک وارد می‌شود.

تعلّق: علائق مادّی دنیوی.

تفرقه: پراکنده شدن دل به واسطة تعلّق به امور متعدد؛ در برابر جمعیت.

تفرید: دل از علائق بریدن و کمر بندگی بر میان بستن که به نوعی سالک را «تنها» می‌کند.

تفکّر: ۱ـ گذر از باطل که ماسوای حق است به حق که خداست یعنی از همه چیز و در همه چیز خدا دیدن. ۲ـ نتیجة ذکر. [۲۴]

تواجد: ۱ـ پدیدار شدن اثر واردات بر ظاهر سالک که این وصف مبتدیان است. ۲ـ اظهار حالت وجد، بدون وجد درونی، که در حقیقت تشبّه به اهل وجد است.

توبه: اعراض از آن چه مانع وصول سالک به محبوب حقیقی است.

ج

جام: دل عارف که از معرفت لبریز است.

جام الهی: تجلیات قدس الهی که عارف را سرمست می‌کند.

جام جهان نما: قلب عارف کامل.

**

جام گیتی امروز**: قلب عارف کامل.

جان: ۱ـ روح انسان ۲ـ نَفَس رحمانی که تجلّی گستردة حق است.

جانان: صفت قیومی حق که همه موجودات به او پایدارند.

جذبه: سیر به سوی حق بدون سعی و رنج سالک، به مقتضای عنایت ازلی.

جرعه: ۱ـ اسرار و مقاماتی که در حال سلوک بر سالک پوشیده مانده باشد. ۲ـ تجلّی وجودی

جلال: ۱ـ ظهور بزرگی معشوق که نشأت گرفته از استغنای از عاشق است، به منظور نفی غرور عاشق. ۲ـ پوشیده بودن حق از ابصار و بصائر (چشم‌ها و عقل‌ها)

جلوه: انوار الهی که بر دل سالک تابیده او را شیدا می‌کند.

جمال: ۱ـ ظهور کمال معشوق از جهت استغنای از عاشق. ۲ـ اوصاف لطف و رحمت الهی.

جمعیت: همّت را در توجّه به حضرت حق یکی کردن و از ماسوای او دل کندن، در برابر تفرقه.

جنون: از خود بی‌خبری در عین آگاهی.

جوانمرد: عارف کامل.

جور: بازداشتن سالک از سلوک که مایه خواری سالک است.

جهالت: مرگ دل که موجب درک نکردن حقایق است.

چ

چراغ دل: دل روشن به نور معرفت.

چشم : ۱- شهود حق، اعیان و استعدادهایشان را که در حقیقت صفت بصیری حق است. ۲ـ جمال.

چشم جادو: جذبه‌های الهی.

چشم خمار: پوشیدن کوتاهی‌ها سالک بر سالک.

چشم سحرانگیز: جذبه‌های الهی.

چشم مست: ۱ـ استغنای حق و عدم التفات او که مقتضی در نظر هستی نیاوردن عالم و به نیستی واگذار کردن آن است. ۲ـ سرّ الهی و جذبه‌های او.

چشمه: ۱ـ منبع فیض الهی ۲ـ قلب عارف کامل

چشمة حیوان: معرفت حق که منبع و اساس هر معرفت صحیح است.

چلّه: چهل شبانه روز مداومت بر عملی سلوکی، همراه با خلوت یا بدون آن.

چنگ: ۱ـ اشارات پیر و اشراقات قلبی او برای تنظیم حرکات و سکنات سالک. ۲ـ دست یافتن به کمال شوق و ذوق.

چهره: تجلیات در حال غیبت سالک.

ح

حال: واردات سالک که ناپایدار است.

حجاب: آن چه میان سالک و مقصودش که خداست، حائل است.

حرم: مقام بی‌رنگی و بی‌خودی که همان مقام وصال است.

حریف: سالک هم شأن، هم مقام و هم پیالة سالک دیگر.

حُسن: ۱ـ آن چه موافق أمر الهی است. ۲ـ کمالات ذات احدیت.

حضور: ۱ـ غیبت از خلق و حضور در نزد حق ۲ـ مقام وحدت

حفظ: سرّ نگهداری و کتمان.

حق: خداوند، به این اعتبار که تنها موجود حقیقی است.

حقیقت: ظهور ذات حق بی‌حجاب و تعینات که محو کثرات در اشعه انوار ذات را در پی دارد.

حقیقت حقائق: ذات احدیت که حضرت جمع است.

حقیقت محمّدیه: ذات احدیت به اعتبار تعین اوّل.

حلقة زلف: مرتبة تفصیل تعینات الهی است که به هر تعین، حلقه گویند.

حیرت: واردی که بر دل عارف وارد می‌شود و او را از ادامه تأمّل و تفکّر باز می‌دارد.

خ

خال: نقطة وحدت حقیقیه که از ادراک اغیار مخفی است و سر آغاز و انجام کثرت اعتباری است.

خال سیاه: عالم غیب.

خاطر: وارده امر است که بر قلب سالک به صورت خطاب بی‌اختیار وارد می‌شود اعم از آن که ربانی باشد یا غیر آن.

خانه خمّار: عالم غیب.

خانه دل: قلب.

خرابات: وحدت صرف که رسوم تعینات در آن محو است.

خراباتی: انسان کاملی که هیچ فعل و صفتی را به خود و دیگری نسبت نمی‌دهد و همه را از خدا می‌بیند.

خرقه: لباس مخصوص صوفیان که با آدابی آن را به دست شیخ می‌پوشیده‌اند.

خضر: ۱ـ پیر و مرشد ۲ـ حالت بسط، در برابر الیاس که به معنای قبض است. [۲۵]

خط: ظهور حقیقت در تعینات و مظاهر عالم ارواح.

خط سبز: برزخ.

خطره: آن چه از احکام طریقت بر دل می‌گذرد.

خلعت: الطافی که به سال می‌رسد.

خلوت: عزت.

خلوتخانه: مقام کمالات ولایت.

خلوتیان ملکوت: جوانمردان طریقت

خُم: ۱ـ تجلیات اسمائی و صفاتی ۲ـ مقام جمع ۳ـ واحدیت.

خَم زلف: پیچ زلف

خم عشق: قلب عاشق شیدا که واله باشد.

خمّار: پیر کامل.

خُمار: عاشق سرگردان.

خمخانه: ۱ـ همه عالم غیب و شهادت که از شراب محبت فطری حق لبریزند. ۲ـ قلبی که محل ورود غلبات عشق است.

خُمستان: خمخانه.

خمر: می


: می

د

درد: حالتی که از محبوب به محبّ می‌رسد و محب طاقت آن را ندارد.

دریا: ۱ـ هستی مطلق که خداوند است. ۲ـ انسان کامل.

درازی زلف: عدم انحصار موجودات و کثرات.

دست: صفت قدرت.

دست افشاندن: در راه معشوق از دنیا و آخرت دست برداشتن.

دف: طلبِ همراه شوق عاشق نسبت به معشوق.

دل: نفس ناطقه که محل تفصیل معانی است.

دلبر: ۱ـ معشوق از آن جهت که با ناز و کرشمه خود عاشق را شیدا می‌کند. ۲ـ صفت قابضیّت معشوق.

دلدار: ۱ـ معشوق از آن جهت که مایه امید حیات عاشق است. ۲ـ صفت باسطیَت معشوق.

دلگشا: ۱ـ صفت فیاضیت، در مقام انس در دل سالک. ۲ـ صفت فتاحیت.

دم: ۱ـ وقت. ۲ـ فیض الهی است که به نَفَس الرحمن تعبیر می‌شود. ۳ـ نشأه و خلسه‌ای که مانند برق در روح مرید می‌درخشد و این پس از ریاضت وارده خواهد بود.

دم غنیمت شمردن: وقت و اقتضای رفتاری آن را پاس داشتن.

دنیا: ماسوی الله، به اعبتار بازداشتن سالک از الله.

دوش: صفت کبریایی حضرت حق.

دهان: ۱ـ صفت متکلمی حضرت حق. ۲ـ اشارات و انتباهات الهی.

دیر: عالم انسانی.

دیر مغان: مجلس عارفان و اولیا.

دیوانه: مغلوب عشق حق.

ذ

ذکر قلبی: ذکری که زبان در آن خاموش و قلب گویا است.

ذوق: اولین مرتبة کشف (و پس از آن شُرب و سپس رَی [سیرابی] است.)

ر

رخ: ۱ـ تجلّی ذات الهی به صفات جمالی ۲ـ نقطة وحدت ظهور و بطون.

رسم: عادت که شامل عبادت بدون نیت خالص و ظواهر شریعت هم می‌شود.

رطل: جام محبّت الهی.

رقص: حرکت و سیر سالک که بر اثر شادی و فرح روح انجام می‌شود.

رند: انسان کاملی که همه تعینات را از خود زدوده است و این زیرکی واقعی است.

رنگ: رسوم و تعلّقات بشری.

ز

زلف: ۱ـ تجلی ذات الهی به صفات جلالیه ۲ـ مطلق ماسوی الله و ممکنات.

زنّار: کمر خدمت و طاعت محبوب بستن.

زنخدان: لطف قهرآمیز محبوب.

زندان: دنیا.

زنده: ۱ـ تارک علایق دنیوی که دارای مرگ اختیاری است. ۲ـ زنده به عشق الهی.

س

ساعد: صفت قوّت.

ساغر: ۱- دل عارف ۲- سکر و شوق

ساقی: ۱- خداوند فیاض مطلق ۲- ذات الهی به اعتبار حبّ ظهور و اظهار ۳- پیر و مرشد کامل ۴- چشم و گوش آدمی که اکثر اسباب مستی از این دو راه به او می‌رسد.

سالک: مسافر الی الله مادامی که بنی مبدأ و منتهای مسیر است.

سبو: ۱- جام می وحدت که از منبع فیض مطلق به هر کس سهمی داده‌اند. ۲- تعین اعتباری ویژة هر انسان.

سجّاده: هرچه روی دل بر آن باشد.

سجود: فنای فی الله.

سراپرده: جهان عِلوی و عالم بالا.

سراپرده راز: ۱ـ دل مؤمن ۲ـ مقام لاهوت.

سرّ: اـ مرتبه‌ای از مراتب بالای درونی آدمی که محل مشاهده است. ۲ـ آن‌چه در سلوک بر سالک اظهارش را نشاید؛ از حالات و مقامات و افکار و اوراد.

سرّ تجلیات: اشتمال هر تجلّی بر همه تجلیات و شهود همه چیز در هر چیز.

سرّ حال: آنچه از مراد خداوند در هر حال شناخته شود.

سرّ قدَر: آن چه برای هر موجودی از ازل تا ابد در علم حق مقدّر شده است.

سروش: هاتف غیبی.

سکر: ترک قیود ظاهری و باطنی و توجه به حقّ.

سکون: آرامش در کنف عنایت حق بر اثر توکّل.

سلطان ازل: خداوند.

سوخته: واصل به مقام عبودیت.

سیاه کاران: از راه بازماندگان در سیر الی الله.

سیاهی: ذات حق.

سیه روئی: امکان ممکنات

سیب زنخ: مشاهده ناشی از مَطالع جمال.

سیمرغ: انسان کامل.

سینه: صفت علم.

ش

شادی: بسط بعد از قبض.

شام: کثرات و تعینات که حاجب وحدتند.

شاهد: ۱ـ حق به اعتبار ظهور و حضور ۲ـ آن چه در قلب سالک است و اوهمیشه به یاد آن است.

شب: عالم غیب و جبروت. (تاریکی شب: ظلمت ممکنات از جهت آنکه ظل‌اند.)

شب قدر: ۱ـ آغازین وقت وصال سالک به محبوب ۲ـ بقای بالله.

شب هجر: فراق و جدایی از محبوب که سخت و تاریک می‌نماید.

شراب: ۱ـ غلبة عشق که سُکر آورد. ۲ـ تجلیات انوار حق.

شرابخانه: ۱ـ باطن عارف کامل ۲ـ عالم ملکوت.

شراب ازل: تجلیات قِدَم.

شراب الست: تجلیات قِدَم.

شراب انس: الطاف الهی.

شراب پخته: ۱ـ عیش صرفِ مجرد از اعتبار عبودیّت. ۲ـ عالم ملکوت.

شراب توحید: فنای ذاتی که سالک را از همة شواغل می‌رهاند.

شراب خام: عیش ممزوج مقارن عبودیت.

شراب لایزالی: تجلیات قِدَم.

شراب معرفت: معرفت ناشی از غلبه عشق.

شُرب: شیرینی طاعت و لذّت کرامت و راحتی انس به حق.

شرح صدر: سینه عارف که محل تابش انوار معرفت الهی است.

شرک: دیدن غیر خدا و توجه به آن.

شمع: نور الهی در دل سالک.

شوخی: ۱ـ جذبة الهی ۲ـ توجه بسیار به اظهار صُور افعال.

شور: حالتی از بی‌خودی که در پی شنیدن سخن حق یا کلامی عبرت آمیز به سالک دست می‌دهد.

شوریده: حیران و سرگردان از کثرت جذبه‌های الهی.

شوق: میل به رسیدن به محبوب پس از شناخت و ارتباط اجمالی و پیش از وصال.

شهود: رؤیت حق به وسیلة حق که برای سالک در مقام فنا دست می‌دهد.

شهید: مندکّ در پرتو تجلیات معشوق.

شیخ: ۱ـ انسان کامل ۲ـ انسان کامل در علوم شریعت، طریقت و حقیقت.

شیدایی: شدت غلیان عشق و عاشقی.

شیوه: جذبه‌های گه‌گاهی.

ص

صاحب دل: آنان که اهل تصفیة دل‌اند.

صاعقه: لهیب محبّت که در یک آن محبّ را بسوزد.

صبا: نسیم‌های رحمانی که از مشرق روحانیّات می‌وزد و بر انجام کارهای خیر برمی‌انگیزد.

صبح: نور وحدت.

صبوحی: ۱ـ بادة خُمار شکن ۲ـ هم‌سخنی با حق.

صحرا: عالم روحانی.

صُراحی: مقام انس

صمت: ۱ـ سکوت از سر مراقبت دل ۲ـ سرّ نگهداری.

صنم: بت.

صومعه: مقام توجه دل و قطع علاقه از ماسوی الله.

صید: مقام جذبه.

ط

طاق ابرو: اهمال سالک که به وسیلة آن از درجة خود سقوط می‌کند.

طامات: ۱ـ خودنمایی و خودفروشی ۲ـ برخی سخنان نپخته که در اوائل سلوک بر زبان سالک رود.

طَرَب: انس با حق.

طرد: محروم ماندن از ادراک روحانیات به واسطة تخلفات سالک.

طرّه: تجلی جمالی حضرت حق.

طریقت: سیر خاصّ سالکان الی الله که لبّ شریعت است و به حقیقت می‌انجامد.

طلسم: کنه ذات حق.

طمس: فنای صفاتی.

طواف: مقام تحیّر.

ظ

ظلّ: نفس رحمانی و فیض گستردة خداوند که به تعینات اعیان امکانی ظهور پیدا می‌کند.

ظلّ الله: انسان کامل.

ظلمت آباد: عالم دنیا و طبیعت.

ظهور: تجلّی حضرت حق.

ع

عارض: تجلّی جمالی.

عارف: انسان کاملی که از وجود مجازی خود فانی گشته و اسرار حقیقت را دریافته است.

عالم جان: مرتبة الوهیت که مقام اسمای الهی است.

عبدالله: کسی که خدا با همة اسمایش بر او تجلّی کرده است.

عرش: محل استقرار اسمای مقیّد الهی.

عزلت: خلوت گزیدن به منظور تحصیل جمعیّت خاطر.

عزم: تصمیم قاطع بر سپردن راه و همة همّت را بر آن گذاشتن.

عشق: محبت شدید به حضرت حق که قلب را در نهایت می‌سوزاند.

عشرت: لذّت انس و سرور با حضرت حق.

عکس روی: مظاهر تجلیات الهی.

علف: آنچه که نفس را در آن حظّی است.

عنقاء: ۱ـ مقام غیب الغیوبی ذات حضرت حق ۲ـ انسان کامل.

عهد امانت: عهد و پیمان الهی.

عید: ۱ـ تجلّی جمالی وارد بر قلب، گرچه به روش جلالی باشد. ۲ـ زمان تجلّی.

عیش: لذت انس با حضرت حق که همراه با شعور و آگاهی در حین لذّت است.

عیش نقد: وقت.

غ

غارت: جذبة الهی که بدون سلوک بر دل وارد شود.

غفلت: دوری سالک از ذکر به غفلت دل از حقیقت که مایة ابطال وقت به بطالت است.

غافل: محجوب از حقایق که در جهل مرکّب به سر می‌برد.

غربت: مقید ماندن نفس عارف در جهان مادّی در حالی که مجانستی با آن ندارد.

غرباء: عارفان.

غزال رعنا: محبوب لم یزلی.

غمخوار: صفت رحیمی حق در مورد سالکان که ویژة آنان است.

غم‌گزار: مقام مستعدّی سالک.

غمزه: ۱ـ نگه داشتن محبوب است سالک را در دو حالت خوف و رجا با رساندن راحت پس از محنت و چشاندن محنت پس از راحت ۲ـ فیوضات و جذبه‌های قلبی.

غمگسار: صفت رحمانی حضرت حق که شمول دارد.

غیرت: طلبِ نبودن غیر در میان سالک و خداوند.

ف

فترت: سستی و خاموشی آتش سوزان شوق آغازین سلوک.

فتنه: گرفتار و اسیر معشوق شدن.

فراق: غیبت و جدایی از وحدت.

فرح: لذت قلبی ناشی از نزدیکی به محبوب.

فریب: استدراج سالک از طرف محبوب که به جهت امتحان انجام شود.

فغان: اظهار احوال درونی.

فقر: ناداری مطلق در برابر حضرت حق.

فقیری: عدم اختیار.

فنا: اندکاک جهت بشری سالک در جهت ربوبی محبوب. فنا در برابر بقا است.

فیض: واردة قلبی از طریق الهام که بر اثر رنج سلوک، کسب می‌شود.

ق

قامت: ۱ـ سزاواری پرستش که ویژة خداوند است. ۲ـ حضرت الوهیت که برزخ وجوب و امکان است.

قبض: گرفتگی نفس سالک در پی لغزش او یا بدون آن. [۲۶]

قبله: محبوب حقیقی که ذات واحد الله است و به او باید توجّه کرد.

قد: قامت

قدح: استعداد هر ذرّه، به قدر خویش، برای شراب محبّت فطری حق و فیض او.

قفس: تن آدمی و نفس امّاره.

قلّاش: کسی که از دنیا دل بریده و از هیچ چیز و هیچ کس جز محبوب باکی ندارد.

قلندر: کسی که از غیر محبوب بریده و لذا به آداب و رسوم اعتباری اعتنایی ندارد. (قلندر و قلاش هم معنایند یا معنایی نزدیک به هم دارند)

قمار: سرباختن در راه محبوب.

قمارخانه: محل اجتماع عاشقانی که در راه محبوب ترک سر کرده‌اند.

قیامت صغرا: موت ارادی.


 صغرا: موت ارادی.

ک

کاهلی: کند بودن سیر الی الله.

کدورات: تعلّقات دنیوی.

کرشمه: تجلّی جلالی.

کشف: ظهور آن چه پنهان است، در قلب، یعنی رفع حجاب و اطلاع بر ماوراء حجاب.

کشف صوری: کشف همراه صورت.

کشف معنوی: کشف بدون صورت.

کعبه: ۱ـ توجه دل به سوی خدای محبوب ۲ـ مقام وصل.

کفر: تاریکی عالم کثرت و تفرقه.

کلیسا: عالم معنی و شهود.

کمان ابرو: سقوط سالک از مقامش به جهت تقصیر؛ و بازگشتش به مقامش به حکم جذبه و عنایت.

کنشت: عالم معنی و شهود.

کنعان: عالم ملکوت.

کنیسه: عالم معنی و شهود.

کوه طور: مقام فنا.

کوه قاف: مقام یکرنگی.

کوه هستی: خودبینی و انانیت.

کوی خرابات: مقام فنا و وحدت و بی‌خودی.

کوی میکده: کوی خرابات.

کوی مغان: کوی خرابات.

گ

گبر: عارف موّحد که یکرنگ است.

گرگ: نفس امّاره.

گلزار: مقام گشادن دل سالک در معارف.

گنج: مقام عبودیت.

گیسو: راه طلب به عالم هویت.

گلخن: ۱ـ تن که زندان نفس است ۲ـ دنیا و ابتلائاتش.

گم شدن: مقام فنا و بیخودی.

گوهر: ۱ـ جان آدمی ۲ـ حقیقت انسان کامل.

ل

لاله: ۱ـ نتیجة معارف که مشاهده می‌شود. ۲ـ چهرة گلگون محبوب که عاشق را داغدار می‌کند.

لاشیء: لقب دنیا.

لب: ۱ـ روان بخشی و جان فزایی ۲ـ افاضه وجود به نَفَس رحمانی.

لعل: دل درویشان.

لوائح: انواری که در اوائل سیر، سالک مشاهده می‌نماید. قریب المعنی با طوالع و لوامع.

لیلة القدر: شب قدر.

م

ماه صیام: مرحلة ریاضت.

مجاهدت: ریاضت.

مجذوب: کسی را که خداوند به کمند جذبه برباید و بدون رنج و کوشش به مقامات برساند.

مجذوب مطلق: فانی باقی در فنا که به مرحلة بقا بار نیابد. اینان دیوانگان حق نام دارند.

محاسبه: حسابرسی سالک از خویش که از رعایت آداب سلوک غفلت نکرده باشد.

محبوب: حضرت حق.

مُحرم: اهل سلوک.

مخموری: بی‌خودی.

مُدام: شراب وحدت که عارف هماره از آن سرمست است.

مدّعی: مخالفان طریق سلوک و عرفان.

مراد: عارف کاملی که شایستة دستگیری سالکان است.

مراقبه: کشیک نفس کشیدن تا از توجه دائم به مقصود باز نماند.

مرد مطلق: عارف کامل.

مرشد: عارف کامل که راهنمای راه است.

مرید: طالب کمال که معمولاً با ارادت به شیخی ره می‌سپارد.

مژه: ۱ـ حجاب سالک در ولایت به جهت کوتاهی در اعمال ۲ـ تیر غمزة معشوق به سینة عاشق.

مسافر: سالک الی الله.

مست: سالک عاشق که از بادة هستی، از خود بی‌خود شده است.

مست خراب: مستغرق در سُکر و مستی.

مستوری: کنه هویّت الهی که از ادراک همه پوشیده است.

مستی: بی‌خودی سالک از خود بر اثر باده‌خواری.

مشرق: جان.

مشارطه: عهد صبحگاهی سالک با نفس خود که از حدود تجاوز نکند.

مِصطبه: خرابات.

مطرب: پیر کامل و مرشد مکمِّل.

مطالعه: توفیقات حق برای عارفان.

مطلوب: حضرت حق.

معتکف: قطع علاقه‌های دنیوی و برگزیدن و دل دادن به راه حقیقت.

معشوق: خداوند از آن جهت که شایستة دوستی فقط اوست.

مغرب: جسم.

مغنّی: رساننده فیض.

مقام: مرتبه‌ای سلوکی که ملکة سالک شود.

مقام بی‌نشانی: مرتبة ذات الهی.

مکاشفه: کشف.

مکر: اظهار کرامات، بدون امر واردی.

ملاحت: بی‌نهایتی کمال الهی.

ملامتی: سالکانی که در عین مواظبت بر آداب باطنی سلوک، به گونه‌ای در میان مردم رفتار می‌کنند، که مورد سرزنش قرار می‌گیرند.

منزل جان: مقام الهی و مرتبة فنای در معشوق.

موت: نابود کردن صفات ناپسند، به ریشه کن کردن هوای نفس.

موت ابیض: (مرگ سفید) گرسنگی.

موت احمر: (مرگ سرخ) مخالفت با هوای نفس.

موت اختیاری: ۱ـ خلع نفس از بدن به صورت موقّت ۲ـ قلع و قمع هوای نفس.

موت اخضر: (مرگ سبز) بی‌اعتنایی به پوشاک و اکتفا به لباس پست.

موت اسود: (مرگ سیاه) تحمّل بر آزار خلق در راه محبوب که مایة فنای در محبوب است.

موج: تجلیات وجود مطلق.

موج الست: نَفَس رحمانی.

موی: (زلف) ظهور حضرت حق در ماسوا که ربوبیت اوست.

موی میان: نظر سالک به قطع حجب از خود و غیر خود.

مهربان: صفت ربوبیت.

مُهره گلگون: تجلیات در غیر مادّه.

میان: وجود سالک، آنگاه که حجابی نمانده باشد.

میان باریک: حجاب وجود سالک.

می: ۱ـ جوشش عشق ۲ـ مراقبه. [۲۷]

میخانه: ۱ـ باطن عارف کامل که منبع ذوق و شوق و معارف است. ۲ـ عالم لاهوت.

میکده: ۱ـ میخانه ۲ـ جای مناجات بنده با حق به طریق محبّت ۳ـ مجلس انس دوستان ۴ـ خرابات ۵ـ خانقاه.

میر مجلس: ۱ـ ساقی میخانه ۲ـ رند خرابات.

می مغانه: تجلیات ربانی و انفاس قدسی مرشد کامل.

مینا: دل عارف.

ن

ناز: ۱ـ تقویت معشوق عاشق را در عشق ۲ـ فریب دادن معشوق، عاشق را.

نام: شهرت طلبی و هوس نیکنامی که بر رند عاشق حرام است.

نای: پیغام محبوب.

نرگس: چشم.

نسیم: ۱ـ یادآوری جهت عنایت حضرت حق ۲ـ تجلی جمال الهی ۳ـ نفس رحمانی.

نَفَس: خنک شدن قلب به لطائف غیبی که ویژه صاحبان نَفَس است.

نقاب: حجاب میان محبّ و محبوب.

نقطه: وحدت حقیقی.

نَوال و نَواله: خلعت‌های الهی که به مقرّبان می‌رسد.

نیم مستی: آگاهی از استغراق خود و نظر داشتن بر آن.

و

وادی یمن: ۱ـ طریق تصفیة دل که موجب قبول تجلی الهی است. ۲ـ وحدت مطلق.

وارد: خواطر قلبی که بدون اختیار بر دل فرود می‌آید.

واصلان: سالکان رسیده به مقام فنا.

واقفان: متوقفان در راه که ارتقا نیابند.

وجد: حالت طرب ناشی از واردات قلبی سالک.

ورد: اذکار لفظی سالک.

وصل: اتّصال سرّ سالک به حق که در پی آن به جز حق نبیند.

وصال: وصل.

وطن: ۱ـ مقام قرب حق ۲ـ استقرار عبد در حال و مقامی خاص.

وفا: انجام اعمال و آداب سلوک، که تعهد کرده بدان ها پای‌بند باشد.

وقت: حال واردة بر سالک که اقتضای رفتاری خاص دارد از آن جهت که اقتضای این رفتار را دارد. حال باید غنیمت دانسته شود.

وقفه: توقّف بین دو مقام به خاطر ادا نشدن حقوق مقام پیشین و عدم لیاقت ورود به مقام پسین.

ولایت: قیام عبد به حق در مقام فنا از نفس.

وهم: عالم امکان.

ویرانه: عالم مادّه و مادیات.

هاتف: دعوت کنندة به سوی حقیقت که در دل سالک تجلّی می‌کند.

هجر: دوری از محبوب که بر عاشق بسی تلخ است.

هجران: هجر.

هشیاری: بیرون شدن از مستی غلبة عشق که مایة بی‌خودی بوده است.

همت: تصمیم قاطع بر پیمودن مسیر قرب الهی.

هُو: غیب مطلق.

هیبت: اثر مشاهدة جلال در دل عارف.

ی

یار: حضرت محبوب.

یقظه: بیداری از غفلت از راه قرب.

یوسف قدسی: روح شریف انسانی که گرفتار ظلمتکدة تن است.

منبع کتاب سیر و سلوک

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

برداشتهایی از آیات قرآت

ارتباط با خدا

نماز وسیله ای برای ارتباط انسان با خداست. کسانی که این ارتباط را قطع نکرده اند ، خداوند نیز در شرایط سخت به کمک آنها آمده است. در جنگ احد، گروهی به خاطر وسوسه منافقین، روحیه خود را باخته و قصد ترک جنگ را داشتند. اما بخاطر داشتن ارتباط با خدا، خداوند روحیه آنها را تقویت نمود.اما منافقین جبهه جنگ را ترک نمودند.
      رابطه انسان با خدا ، همانند رابطه میوه با درخت می ماند.چنانچه در شرایط گوناگون، چون کمی آب ، باد و طوفان و عدم مراقبت ،اتصال خود با درخت را حفظ کند. در اینصورت با گذشت زمان، میوه سیر تکاملی خود را طی کرده و قابل خوردن می شود.
      انسان به خاطر داشتن اختیار و هوای نفس ، بطور مرتب دچار لغزش های گوناگون قرار می گیرد.لذا تاکید شده که روزانه ارتباط خود را از طریق نماز و ذکر و دعا ، با خدای خود حفظ کند و با توکل به خدای متعال و طلب یاری از او ، خود را از گرداب دنیا نجات دهد.
   توکل به خدا ، به معنی این نیست که انسان بدون تلاش و کو شش از خدا طلب کمک کند، بلکه خدا با دادن عقل و فکر و دست و پا بطور غیر مستقیم به ما می گوید که دست و پا بزن و عقل خود را با توجه به استعدادهایی که در تو قرار دارد بکار ببر و سپس توکل بر خدا کن.  حرکت انسان لازم است ولی کافی نیست. با تلاش و تکیه بر خدا ، نه خودت ، ان شا الله به هدف و مقصود خود می رسی.

جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست
هر که را باشد توکل، کار او دشوار نیست
با امید حق  تعالی کی بشر تنها  شود
در گلستان طبیعت ،هر گلی بی خار نیست

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مخبتین

واژه "مخبتین" به معنی متواضعان، از "خَبت" است به معنی زمین هموار، و به گفته برخی زمین هموار و وسیں سپس اخبات به معنی نرمی و تواضع بکار رفته است.  


تواضع

خبت عبارت است از : تواضع، طمأنینه و خشوع هم گفته می شود. کلمه اخبات یک معنای خاصی است که اگر سه معنای تواضع، طمأنینه و خشوع را با هم جمع کنیم، معنای اخبات است. لازمه اش اینست که ابتدا این سه کلمه را معنا کنیم و بعد ببینیم جمع اینها که اخبات می شود به چه معناست.

*تواضع در مقابل تکبر است. در تکبر یک حالت سرپیچی نهفته شده است. اما در تواضع یک حالت اطاعت و مطیع بودن نهفته شده است. امام صادق فرمودند کسی که در مقابل خدا تواضع بکند و تکبر نکند خدا او را بالا می برد. هر مخالفتی که از روی علم و عمد صورت بگیرد تکبر در برابر خدا است. 

*طمأنینه به معنای سکون و آرامش است و در مقابل آن عدم ثبات و عدم استقرار قرار دارد. کسی که ثبات ندارد و هر روز رنگی است. یه وقت شاد است و زمانی عصبانی و زمانی خندان و ... اما افرادی می بینیم که سجیه اخلاقی ثابت دارند.

مثلا رسول الله دارای سجایای اخلاقی بودند که ایشان را به این نام می شناختند. مثلا محمد امین. الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ‌ اللَّـهِ أَلَا بِذِکْرِ‌ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (سوره رعد آیه 28) کسانی که ایمان آوردند و به یک سکون و استقرار در ذکر خدا رسیده اند. یعنی در اعمال عبادی شان و در دینشان به ثبات رسیده اند. مثلا شخص گاهی نماز می خواند و گاهی نمی خواند. گاهی اول وقت می خواند و گاهی آخر وقت می خواند. اینها طمأنینه ندارند. اما کسانی که ثابت اند و مگر اینکه چیز نادری پیش بیاید و اضطرارا به تاخیر بیفتد. این طمأنینه است. 

*خضوع معنایش متقارب با خشوع است اما تنها فرقی که دارد می فرمایند خضوع مربوط به اعضا و جوارح است، اما همین خضوع وقتی در قلب قرار گرفت خشوع می شود.

إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُ‌ونَ أَجْرَ‌هُم بِغَیْرِ‌ حِسَابٍ هر عبادتی را که در نظر بگیرید برایش یک حسابی است، مگر صبر که فرموده مرز حساب ندارد. اما صبر چیست که اینقدر با ارزش است

مخبتین چه کسانی هستند؟

 اما اینکه "مخبتین" چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند، خداوند در آیه 35 سوره مبارکه حج، بعد از بشارت دادن به "مخبتین" در آیه 34 همین سوره ، چهار صفت برای ایشان برمی شمرد و چنین می فرماید:

« ...وَ بَشرِ الْمُخْبِتِینَ‏ * الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ وَ الصابرِینَ عَلى مَا أَصابهُمْ وَ الْمُقِیمِى الصلَوةِ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُونَ‏»

"و بشارت ده به متواضعان، همانها که وقتى نام خدا برده مى‏شود دلهایشان مملو از خوف پروردگار مى‏گردد و آنها که در برابر مصائبى که به آنان مى‏رسد شکیبا و استوارند و آنها که نماز را بر پا مى‏دارند و از آنچه روزیشان داده‏ایم انفاق مى‏کنند".

اگر کسی مخبت شد این چهار صفت از علائم اوست :

1.إِذَا ذُکِرَ‌ اللَّـهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ، وقتی نام خدا برده می شود و می شنوند، (این آیه در سوره انفال هم آمده است.) علامه طباطبایی در تفسیر سوره انفال می فرمایند که خدا از صفات اهل ایمان 5 صفت را انتخاب کرده است. اولین صفتی که خدا بیان کرده است. نور ایمان کم کم بر دل انسان می تابد. این نور ایمان کم کم بیشتر و محکم تر می شود و روز به روز کامل تر می شود و وقتی یک مرتبه ای از ایمان می رسد و وقتی نام خدا برده می شود حالت خاصی بر دلش قالب می شود که همراه با خشیت است.

صبر یک منش اجتماعی

2.مرحوم علامه می فرمایند وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ یعنی حالتی که همراه با درک این عظمت است. اول ایمان در دل بیاید و ایمان محکم شود و به مرحله ای برسیم که با شنیدن اسم حق این حالت در دلمان مستولی پیدا بکند. اگر دیدیم نام خدا برده می شود، می شنویم و فرقی نمی کنیم معلوم می شود ایمان هنوز در دل ما مستقر نشده است. ایمان مرتبه ای از آثار است که انسان به وجلت می رسد.

3.وَالصَّابِرِ‌ینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ. صبر صفتی است که جامع اکثر فضائل اخلاقی است. مرحوم علامه می فرمایند این صفات به ترتیب است. کسانی که مخبت اند، بعد از اینکه دل هایشان دچار وجلت می شود، صبر کنندگانند بر آنچه بهشان می رسد.

خداوند راجع به صابرین تعاریف خاصی دارد : أُولَـئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّ‌بِّهِمْ وَرَ‌حْمَةٌ وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (سوره بقره آیه 157) صلوات خدا بر صابرین است.

خدا نسبت به رسول اکرم می فرماید إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا (سوره احزاب آیه 56) خدا بر رسول اکرم صلوات می فرستد و بعد نسبت به صابرین هم صلوات فرستاده. پس کسی که می خواهد مشمول صلوات خدا بشود یک درجه خاص می خواهد گویا در این صفت شبیه رسول اکرم قرار گرفته است که خدا بر او صلوات بفرستد.

صلوات

إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُ‌ونَ أَجْرَ‌هُم بِغَیْرِ‌ حِسَابٍ (سوره زمر آیه 10)هر عبادتی را که در نظر بگیرید برایش یک حسابی است، مگر صبر که فرموده مرز حساب ندارد. اما صبر چیست که اینقدر با ارزش است.

می فرمایند در وجود انسان دو انگیزه قرار داده شده است. یکی فطرت الهی است و یک بعد هم بخاطر اینکه خداوند برای انسان سلوک اختیاری فرموده آن انگیزه هوس و مادیات و شهوات است. بین این دو انگیزه همیشه جنگ است. و این جنگ است که فاتحین خودش را برایشان مقام فوق تجرد می دهد. آنها را به مقام قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَ (سوره نجم آیه 9) که مقام رسول الله است. محل این جنگ دل انسان است. چون این دو انگیزه هر دو مجردند و در قلب ما قرار دارند. این دو انگیزه هر کدام یاورانی هم دارند. در گروه اول که آن انگیزه الهی است، یاورانش ملائه الله است و در گروه دوم شیاطین اند. حال معنای صبر اینست : ثبات انگیزه دین در مقابل انگیزه هوس. که آنوقت خدا می گوید بر آنها صلوات است. اگر انسان در برابر انگیزه دین استقامت ورزید و تسلیم انگیزه هوس نشد مشمول صابرین است.

آیه می فرماید : عظمت حادثه هر قدر زیاد و ناراحتى آن هر قدر سنگین باشد در برابر آن زانو نمى‏زنند ، خونسردى خود را از دست نمى‏دهند ، از میدان فرار نمى‏کنند ، مایوس نمى‏شوند ، لب به کفران نمى‏گشایند و خلاصه ایستادگى مى‏کنند و پیش مى‏روند و پیروز مى‏شوند.

سوم و چهارم اینکه آنها نماز را بر پا مى‏دارند و از آنچه به آنها روزى داده‏ایم انفاق مى‏کنند ( و المقیمى الصلوة و مما رزقناهم ینفقون ) .

طمأنینه به معنای سکون و آرامش است و در مقابل آن عدم ثبات و عدم استقرار قرار دارد. کسی که ثبات ندارد و هر روز رنگی است. یه وقت شاد است و زمانی عصبانی و زمانی خندان و ... اما افرادی می بینیم که سجیه اخلاقی ثابت دارند

از یکسو ارتباطشان با خالق جهان محکم است و از سوى دیگر پیوندشان با خلق خدا مستحکم.

 

کدام خشوع و فروتنی مذموم است؟

انسان لبّى دارد و قشرى؛ قشر او همین ظاهر، و لُبّ او باطن وى مى‌باشد. آنچه بسیار مذموم است وقتی است که قشر ما راجح و خاشع و ...

من مواعظ النبی (صلى الله علیه وآله وسلّم):إیّاکم و تخشّع النّفاق و هو أن یُرى الجسد خاشعاً و القلب لیس بخاشں (المصباح للکفعمی‏، ابراهیم بن على عاملى کفعمى‏، ص 63)

مراد از خشوع در این حدیث، خشوع در مقابل خداوند است. در حال نماز و دعا و ذکر، اگر انسان طورى باشد که وقتى کسى به او نگاه مى‌کند خشوع را در او احساس کرده و توّهم کند که داراى قلب خاضعى است، اما در باطن هیچ خبرى نباشد، خشوع منافقانه است.

 

ویژگی‌های لبّ راجح چیست؟

از دعائى که در صحیفه ثانیه سجادیه به این مضمون نقل شده که «اللهم ارزقنی عقلاً کاملاً و... و لبّاً راجحاً»؛ (بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 84، ص 325 ) استفاده مى‌شود که انسان لبّى دارد و قشرى، قشر او همین ظاهر، و لُبّ او باطن وى مى‌باشد و اگر قشر ما راجح و خاشع و ذاکر باشد و لُبّ ما غافل و غرق در مادیات باشد، بسیار مذموم است.

 

فرآوری: زهرا اجلال

بخش قرآن تبیان  

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

جاذبه دنیا

 باسمه تعالی

برداشتهایی از آیات قرآن

جاذبه دنیا

دنیابرای انسان در ابتدا جاذبه هایی دارد ولی در نهایت باعث زحمت انسان می گردد.اما همینکه آنها را بدست آورد ،پس از مدتی عادی و جاذبه ندارد.همانند کودکی که برای اولین بار به بازار اسباب بازی فروشی می رود.جاذبه ها و علاقه و کنجکاوی کودک ، باعث می شود که به تدریج از پدر جدا وبه دیدن مغازه اسباب بازی ها برود.در پایان متوجه می شود که پدر خود را گم کرده، با گریه و فریاد پدر خود را جهت کمک می خواهد.پدر از صدای بچه ، به کمک بچه می رود و احتمالا او را تنبیه و تذکذات لازم را به او می دهد.
   انسان ها نیز تا زمانی که در پناه خدای متعال هستند و از دستورات الهی پیروی می کنند، هر گز دچار گمراهی نمی شوند.همینکه از هوای نفس پیروی کردند، راه خود را گم می کنند ودر نهایت دچار گناه و معصیت می گردند.اما خداوند راه توبه را برای انسانهایی که به اشتباه راهی رفته اند باز گذاشته تا به راه خدا برگشت نمایند.لذا با صدا کردن خدا وبا ذکر و دعا ، امکان بازگشت به سوی خدا وجوددارد.خدا هم آغوش خود را باز و آنها را پذیرا می گردد.

ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
ای اهل ثنا و معرفت ناله کنید
ای اهل سلوک و منزلت دریابید
ای اهل دعا و مغفرت لاوه کنید

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

برداشتهایی از آیات قرآن

شناخت انسان

حضرت علی می فرمایند، برای اینکه نسبت به یک نفر شناخت پیدا کنی ،ببین با چه کسانی همنشین و دوست است و با آنها رفت و شد دارد.
    افراد با توجه به افکارشان نسبت به خدای متعال شناخته و تمیز داده می شوند.یکی همانند یزید می شود و دیگری چون امام حسین.
  انسان برای اینکه نسبت به خود شناخت پیدا کند،باید میزان نزدیکی یا دوری خود را از خدا تشخیص دهد. چنانچه خیر خواه مردم بود و کارهایش در جهت رضای خدا و دستورات الهی بود ،بداند که حسینی است.چنانچه هر روز در فکر آزار و اذیت و چپاول و مردم فریبی است ، بداند یزیدی است.
    بشر در کارخانه پلاستیک سازی ، از یک ماده هم گلدان می سازد که در آن گل بکارند ومردم لذت ببرند و هم سطل زباله که در آن آشغال بریزند.انسان ها نیز با توجه به اختیاری که خداوند به انسان داده ،می تواند راه صلاح و یا ظلال را در پیش گیرد.اگر چه ماده اولیه انسانها همگی از خاک است.

دوستی گردد عیان، اندر مصیبت یا که فقر
جز خدا حامی نباشد، در سرا شیبی قبر
تا به کی غافل ز خود  در این سرای  بی وفا 
دشمن ما در درون جان بود تا روز حشر

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دشمن انسان

باسمه تعالی

برداشتهایی از اشعار مولانا

دشمن انسان

هر قدر انسان به خدا نزدیک تر شود و ایمان و اعتقادات محکمی به خدای متعال پیدا کند. متعاقبا دوستان بسیار خوب و دشمنان بسیار بد پیدا می کند. انسان عاقل در امور دنیوی  با احتیاط و دقت به امور جاری می پردازد. حضرت علی ،دارای سخت ترین دشمن و بهترین دوست بودند.
    لازم به ذکر است، انسان دارای دشمن درونی و دشمن بیرونی است.دشمن اصلی انسان هوای نفس و تبعیت از آن است که با اعمال خود، زمینه دشمنی بیرونی را فراهم می کند.همانند زیاده خواهی های بی مورد.اینقدر که دشمن درونی خطر ناک است ، دشمن بیرونی خطرناک نیست.بطوریکه مبارزه با دشمن درون را پیامبر گرامی جهاد اکبر و مبارزه با دشمن برونی را جهاد اصغر نامیدند.
  انسان دارای دو نفس است،یکی موجب رشد انسان می شود و دیگری انسان را به گمراهی و ظلالت می کشاند.

چون گنه قلب تو را تسخیر کرد
ذکر حق کی بر دلت تاثیر کرد
اژدهای نفس  گر باشد رها
آدمی را در غل و زنجیر کرد

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نور

باسمه تعالی

برداشتهایی از آیات قرآن

نور خدا

     اینکه گفته می شود که خداوند نور است، بخاطر این است که انسان توسط نور امکان دیدن کوچکترین ذرات عالم را دارد. در مقابل شما در تاریکی بزرگترین شی را امکان دیدن نداری.با از دست دادن نور، شما امکان دسترسی به هیچ چیز را نداری.با عنایت به اینکه خداوند نور و غیر از او همه چیز تاریکی است.لذا باید مراقب باشیم با عدم تبعیت از دستورات الهی خدا را از دست ندهیم.
      همینطور خداوند دارای صفات بذات زیادی است.همانند رحمان و رحیم.همانطوریکه نور در ذات و وجود خورشید قرار دارد،صفات خدا نیز در ذات خداوند می باشد و جدا شدنی نیستند.
        صفات حیوانی که در انسان وجود دارد، در حیوانات تجلی آنرا می بینم. تجلی صفات الهی را در انسان های کامل دیده می شود.

گر بخوانی حق ز اعماق وجود
استجابت می کند دریای جود
نور مطلق صاحب فیض و کمال
در قیام و در رکوع و در سجود

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

برداشتهایی از آیات قرآن

عمل و عکس العمل

در دنیای مادی، هر عملی را عکس العملی است.چنانچه انسان خیر خواه مردم باشد، قطعا خدا برای او چند برابر خیر می خواهد.متقابلا اگر انسان بدی و بدبختی دیگران را در زبان و عمل بخواهد ، قطعا خود دچار آن چند برابر می شود.
   گویند ثروتمندی کارگرانی را برای چیدن میوه های باغ در صبح اول وقت به باغ آورد.سایر کارگران متوجه شدند و عصر آن روز برای کمک آمدند.صاحب باغ به همه مزد یکسان دادند.کارگران که صبح آمده بودند اعتراض کردند.صاحب باغ گفت شما نسبت حق الزحمه خود اعتراض دارید ، گفتند نه.سپس صاحب باغ گفت من پول دارم و به خاطر کمکی که آنها کردند و من از آنها در ابتدا درخواست کمک نکردم ، به آنها این پاداش را می دهم.
    خداوند نیز بخشنده و مهربان است.همانند ما انسانها حساب و کتاب نمی کند.اگر یک قدم به سوی او روید، او چندین برابر به شما نزدیک می شود.در عالم طبیعت ،هر عملی عکس العمل متناسب با آن عمل را دارد.اما در عالم معنوی ،هر عملی عکس العمل چند برابر دارد.اگر چه خوب یا بد باشد.

ترحم بر بدان  باشد ستم چند
به نیکان کن ترحم،همچو دلبند
شفاعت بر عدو و خصم جانها
بود جوری فراتر ز آنچه در بند

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

اوصاف مردم

جمعی به دعا و ذکر و حکمت              

 خواهان کمال و علم و عزت

جمعی به ریا و خدعه و زور

دنبال مقام و پست و شهرت

  

  • علی رجالی