گفت مولایم حسین بر اهل جور قبل هر فسقی ز رزق حق مخور
گر توانی شو ز ملک حق برون نیک دانم زین عمل باشی زبون
رو به جایی تا نبیند حق ترا چون بود نزدیکی گردن ورا
گر توانی جان مده در مردنت هر که جان داده بگیرد ار تنت
گر توانی از جهنم شو رها آهن خالص ز معدن کی جدا
وانگهی باشد ترا سوى گناه راه دور و سنگلاخ و پر ز چاه
گفت پیغمبر که نور سرمد است نام پاکش مصطفی و احمد است
در قیامت حضرت رب عزیز میکند پرسش
ترا از چار چیز
ابتدا از گوهر عمر گران
مى کند پرسش
ز هر پیر و جوان
مرمر جسمت چه سان فرسوده ای آخر این در نهان چون سوده ای
ثروتت را چون بدست آورده ای
در کدامین راه مصرف کرده ای
مهر ورزیدی تو بر ال رسول
با علی وجمله اولاد بتول
یا که قلب مصطفی خون کرده ای عشقشان از سینه بیرون کرده ای
بین سلیمان با ملک دارد سخن در خصوص قبض جان از جسم وتن
گر فرو آیی ز بهر قبض جان چهره ات بنما تو اند ر این جهان
چهره ات بر مردم صاحب کمال باعث حیران شده اندر جمال
لیک چون بر اهل جور آیی فرود قابل رویت نباشد گر چه زود
چون گنه قلب ترا تسخیر کرد ذکر حق کی بر دلت تاثیر کرد
هر که نفس خویش را درمان نکرد مار و عقرب در درونش ریخت درد
چونکه موسی خواهد آنرا اژدها تا عصایی سازد و گردند رها
اژدها ى نفس گر گردد رها موسیی باید که تا گردد ورا
ای رجالی رو به دنبال حسین گیر سر مشقی ز افعال حسین