منظور من از عشق ،خدای یکتاست
منظور من از چشم ،نگاه دلهاست
منظور تویی،گفتن الفاظ مهم نیست
منظور من از روی،لقای جانهاست
منظور من از عشق ،خدای یکتاست
منظور من از چشم ،نگاه دلهاست
منظور تویی،گفتن الفاظ مهم نیست
منظور من از روی،لقای جانهاست
حسین در کربلا غوغا بپا کرد
عجب شوری به عالم نینوا کرد
حسین با خون خود پیروز گردید
محرم مکر دشمن بر ملا کرد
عبد گر عاشق شود ، با عشق غوغا می کند
جان اگر مجنون شود، آن یار پیدا می کند
روی حق ، با چشم دل ، مقدور می گردد بشر
دل اگر حیران شود ، مستانه نجوا می کند
عباس غوغا می کند، بی دست ، امضا می کند
زینب افشا می کند، او خصم، رسوا می کند
اصغر نجوا می کند، با خون ، گلگون می کند
دین خدا را جملگی، احیا و بر پا می کند
دانی که چرا شهید، پاینده بود
تسلیم خدا ست، تا ابد زنده بود
او منتخب خدا و راهش حق است
با معرفت و شفیع و دلداده بود
ای دخت علی ، سید و سالار نیامد فرزند علی، دلبر و دلدار نیامد
افتاده زمین، پیکر اصحاب ولایت سقای حسین، همدم و غمخوار نیامد
ای دخت علی، سید ابرار نیامد حامی ولی، میر علمدار نیامد
دستان برادر، ره دلدار جدا شد سقای حرم، محرم افکار نیامد
ای دخت علی، مظهر ایثار نیامد محبوب خدا، مخزن اسرار نیامد
اصغر شده با تیر عدو حنجره اش چاک حر گشته جدا ازصف پیکار نیامد
ای دخت علی، مهدی موعود بیاید تا ظلم و ستم راز جهان او بزداید
از قبر برآرد ملک و شاه ستم را او منتقم خون حسین است، که آید
ای دخت علی ،یار ولی ،زینب کبری ای مشعل نورانی و ای مظهر تقوا
زهراست ترا مادر و خود خیر نسایی کامل بنمودی ،هدف کرب و بلا را
دانی که چرا حسین، از مکه برفت
در کرب و بلا ، به جنگ با فتنه برفت
تا دین خدا شود ، چو جدش احیا
سالار شهیدان به لب تشنه برفت
دانی که چرا علی به تا خیر انداخت
از کشتن خصم، لحظه ای رو بر تافت
او ضربه بجای حق زند بر کافر
جز حکم خدا، به نفس خود ، کی پرداخت
ماجرای نبش قبر حضرت رقیّه(ع) در سال 1242
ملا محمدهاشم خراسانی (ره) حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آبگرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (س) در سال ۱۲۸۰ هجری،را نقل میکند :
جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علمالهدی منتهی میشد بعد از نبش قبر حضرت رقیه (س)، مدام از شدت گریه و غصه غش میکرد. چون به هوش میآمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف میکرد
می گفت بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی (چادر یا لباس سیاه) پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر میخواست.
اما حکایت :
قبر دچار ابگرفتگی شده بود و علما شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند.
والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباسهای پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.
صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.
حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلامالله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.
سیّدابراهیم در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند
سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند،
هی میگفت: «ای وای بر من.. وای بر من..
به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده
ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمیکنم، میترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.
سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه میکرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند.
وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه میگذاشت. پس از فراغ از نماز برمیداشت و بر زانو مینهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد.
و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید.
دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت.
آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد.
این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است:
«فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»
« آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.»
پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند
این موضوع پیش از این به صورت روضهخوانی از سوی حجتالاسلام سید حسین مؤمنی و حجتالاسلام سید عبدالله فاطمینیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.
√ منابع روایت؛
اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦.
منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸.
مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸.
تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳.
می بود در نزد عارف، عشق او
مست می گردد ببیند، روی هو
روی حق با چشم دل، باید نگر
در لقای حق تعالی، حق بجو