باسمه تعالی
قصیده سیدالشهدا(ع)
ای اهل حرم(۳)
ای اهل حرم، مظهر دادار نیامد
از دشتِ بلا، سید و سالار نیامد
از دامنِ صحرا همه گلها شده پرپر
کز دشت، صدایی زِ پرستار نیامد
خورشیدِ دل از آتش هجران شده خاموش
از مهرِ ولا، جلوهی اسرار نیامد
آه از جگرِ زینب غمدیده، که تا صبح
از داغ برادر، اثر یار نیامد
ای باغ! چرا لالهفروشان تو خاموش؟
کز مرگِ گُلان، آتشِ بیدار نیامد
از علقمه آید نَفَسِ موجِ فغانش
کز مشکِ پر از خون، به لب یار نیامد
در سجده اگر تیغ نشستهست، عجب نیست
کز کعبه، دگر بانگِ علمدار نیامد
در وادیِ سوز و عطش و تیر و کمان ها
از کرب و بلا بانگِ عزادار نیامد
آن تیغ نیامد ز پیِ کفر، که آمد
بر قلب ولی، دستِ جفاکار نیامد
آیینهی دل، زخم پذیرفت، ولی حیف
کز نورِ ولا، عشق سزاوار نیامد
خورشید عدالت به غروبی است غمانگیز
رفت و دگر از مشرقِ اقرار نیامد
با خون وضو کرد و به معراج روانه
از کربوبلا، راهِ شب زار نیامد
در سجدهی آخر، سخنی گفت، تمام است
زان بعد دگر نغمهی دلدار نیامد
دیدند که لبهای پر از زمزمه خاموش
کز نایِ حرم، لحنِ خوشیار نیامد
در خیمه، صدای پدر خامُش و تنها
کز نالهی طفلان، دگر بار نیامد
از خیمه اگر گریه برآمد، سبب آن
از ماه حرم، پرتو دیدار نیامد
از خیمه اگر گریه برآمد، سبب آن
از ماه حرم، پرتو دیدار نیامد
زینب به دلش دید که گودال چه بگشود
کز چشمِ خِرَد، جلوه ی اطهار نیامد
از قامتِ پاکان همه خاکیست، دل افزا
کز تیغ ستم، بوسه به رخسار نیامد
دستِ قلم، داغِ حسین است تصور
از لوحِ ازل، جز رخِ سالار نیامد
آه از دلِ زخمی که به گودال نشستهست
کز دامن دین، غیرِ پرستار نیامد
یک لحظه نیاسود دل از داغ شهیدان
در شورِ غریبی، علمدار نیامد
در خیمه چه شد زینب مضطر زِ ندایی
کز دشتِ عطش، شوقِ وفادار نیامد
در چشمِ رباب است تنِ شیرِ دلآگاه
کز نازِ پدر، لحظهی دیدار نیامد
دستی که زِ گهواره به آغوش برآمد
اکنون دگر از سوی شب یار نیامد
قنداقهی خونبار اگر ماند به خیمه
از خندهی طفلان، دگر کار نیامد
آن نعرهی یاری و کمک را نشنیدند
کز گوشِ بشر، فهمِ سزاوار نیامد
سر بر سرِ نیزهست، ولی حیف زِ تفسیر
جز خون، دگر آوای علمدار نیامد
در کوچهی جان، آتش دلها همه افروخت
کز آبِ بقا، جز لبِ کرار نیامد
خنجر به گلوی پسر فاطمه زد خصم
کز شرم، به تیغِ علی انکار نیامد
با این دل غم بار، " رجالی" ست عزادار
جز لطف خدا، هیچ دگر کار نیامد
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۴/۱۶