رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

با عنایت به رشته تحصیلی ام ریاضی، به نکاتی پی بردم، لذا تصمیم گرفتم آنها را به نگارش درآورم تا در فرصت مناسب با صاحب نظران علوم فلسفی و مذهبی و عرفانی به بحث و تبادل نظر بپردازم تا از انحراف فکری جلوگیری شود.

عده ای فکر میکنند که ریاضی دقیق ترین علوم می باشد و همه چیز را میتوان با استدلال اثبات نمود. ولی با اندکی تأمل میتوان به خطای خود پیبرد. برای مثال وقتی به معرفی اعداد حقیقی میرسیم، میبینیم مجموعه اعداد حقیقی یک میدان مرتب کامل است. همچنین اعداد طبیعی وجودشان توسط اصل پئانو معرفی میشود، به عبارت دیگر اعداد طبیعی با خاصیت استقراء معرفی میشود. بنابراین برای شناخت اعداد حقیقی باید اعداد طبیعی را شناخت، که ماهیت آن مشخص نیست ولی براساس خاصیت استقراء توصیف میشود.

با پذیرفتن استقراء و عدد یک می توان اعداد طبیعی را متوالیاً معرفی نمود. با پذیرفتن تهی می توان عدد یک را توسط آن معرفی کرد. لذا می توان گفت که حق تعالی می تواند جهان هستی را بوجود آورد و نیازی نبود که ابتدا از وجود، جهان هستی را ایجاد کند. بلکه خالق هستی همینکه اراده نمود، جهان را ایجاد کرد. با توجه به قابل تصور نبودن حق تعالی و عدم امکان پی بردن به ذات او، بشر قادر به پی بردن به تمام اسرار هستی نمی باشد و با توجه به اثر وجود، می توان به وجود پی برد. حتی اگر اثر مادی یا غیر مادی باشد. علاوه بر اینکه خدا در ذات یکتاست، در صفات نیز یکتاست. چنانچه گفته شود دو خدا وجود دارد آنگاه سه حالت اتفاق می افتد. اگر صفات یکی از دیگری بیشتر باشد آنکه کاملتر است قابل پرستش است و او خداست. چنانچه برابر باشد، می توان گفت که یکی است. در ریاضی نیز چنانچه دو پدیده دارای خواص یکسان باشند، گفته می شود که آنها یکسان می باشند.

به ماهیت هر شی در هستی نمیتوان پی برد ولی میتوان با استفاده از خواص اصلی آن، آنرا معرفی کرد. اینکه در قرآن آمده هر چیزی را جفت آفریدیم اگر به دقت بنگریم هر شی از چندین اتم تشکیل شده است و هر اتم از سه قسمت الکترون (بار منفی) و پروتون (بار مثبت) و نوترون (بار خنثی) تشکیل شده است لذا هر اتم را می توان مثبت (بار مثبت و خنثی) و منفی (بار منفی) در نظر گرفت. همانند مجموعه اعداد حقیقی که میتوان به  و  تقسیم نمود. بنابراین کل هستی را میتوان به صورت مثبت و منفی تقسیم کرد. تمام الکترونهای هستی در یک مجموعه منفی و تمام نوترونها و پروتون های هستی یک مجموعه مثبت تشکیل می دهند که بترتیب مثبت و منفی مینامیم. حرکت الکترونها در مسیر معینی ایجاد برق میکند، همانند حرکت روح در بدن میماند. خارجشدن روح از بدناز پائین بهسر نقلشدهاست. بدن برای روح، نقش یک وسیله را دارد. مدت زمانی معین، بدن توانایی حمل روح را دارد. لذا پس از مدتی روح تعلق خود را از بدن رها می کند همانند راننده ای که پس از رسیدن به مقصد از ماشین شخصی خارج می شود.

سوالی که مطرح میشود این است که عقل را چگونه تعریف کنیم. همان طوریکه در بالا اشاره کردم نقش عقل در شفاف کردن حقایق است و تا آنجا میتواند پیش رود و استدلال کند که به بدیهیات برسد.

عقل همانندآینهای است که حقایق هستی را آشکار میسازد و منعکس مینماید. در مقابل عقل، عنصر جهل است که همانند پرده است که در مقابل نور هستی قرار میگیرد و تاریکی ایجاد میکند و حقایق را کتمان میکند.

اینکه گفته میشود "من" کیستم به نظر میرسد من همان روح است برای مثال اگر سوال شود لباسهایت جزء من است میگویی نه، اگر سوال شود موی بدن و رنگ بدن جزء من است باز می گویی نه، چون با کاهش مو و تغییر رنگ باز میگویی من. چنانچه یک کلیه یا دست و پا قطع شود باز میگویی من. چنانچه در کاری بطور عمیق در حال فکر کردن باشی و چیزی یا کسی از جلو شما عبور کند یا صدایی ایجاد شود شما متوجه نمیشوید لذا نتیجه میگیریم که اجزاء بدن جزء من نیست اگرچه من با بدن هستم. با فکر کردن حقایق هستی بوسیله عقل بر انسان آشکار میشود و آگاهی انسان بالا میرود و میگوید من نسبت به موضوع روشن تر شدم. لذا من موجودی است غیر دیدنی که بوسیله عقل اظهار وجود میکند.

وزیر عقل خیر است و وزیر جهل شر میباشد و لذا عقل انسان را به صلاح و جهل انسان را به خسران هدایت میکند.

عقل توان و امکان توصیف ماهیت اشیاء را ندارد و هر شی را میتوان با استفاده از عقل توصیف کرد ولی نمی توان ماهیت آنرا شناخت. برای مثال وقتی به یک ذره نگاه می کنیم آن متشکل از ذرات ریزتری است که در هر تقسیم، تقسیم شده آن همان خاصیت اصلی را دارد. عقل را میتوان چون شی چند لایه تصور‌‌کرد که هر قدر لایه ها شفاف و حجاب ها برطرف شود، نور حقیقت درهستیبیشتر منعکسمیشود لذا باطن اشیاء دیده میشود.

به نظر میرسد ارتباط بسیار نزدیکی بین حق و عقل و من وجود دارد. میتوان من را بعنوان حقیقت و ماهیت انسان تعریف کرد که بر انسانهای معمولی قابل توصیف است ولی قابل بیان نیست. حق بوسیله عقل در من قابل ارائه است. البته ماهیت حق، عقل و من روشن نیست و همه آنها وجود دارند ولی قابل دیدن نمیباشد.

روح انسان تا وقتی در انسان هست فرد اظهار وجود میکند و میگوید من زنده ام لذا روح را می توان بعنوان "من" تعریف کرد. گاهی اوقات گفته میشود روح من خسته شده است و چنانچه روح نباشد منی هم وجود ندارد و همچنین اگر منی باشد آنگاه روح هست و بالعکس. و میتوان روح را حقیقت انسانها تعریف کرد.

ابزاری که میتواند لایه های عقل را شفاف سازد، مراحل هفتگانه تزکیه و رعایت تقوا است. عقل تا آنجا میتواند استدلال کند که به بدیهیات برسد. در استدلال هم وقتی مراتبی طی شود به نتیجه میرسیم. زمانی که موضوع شفاف شود، استدلال تمام میشود. لذا میتوان شفاف شدن حقایق را نوعی استدلال معرفی کرد.

بسیاری از اجزاء هستی بوسیله آثار خود پی به مؤثر برده میشود همانند باد، برق، روح، موج، صدا، هوا و . . .  هیچکدام از موارد فوق قابل دیدن حتی با دقیقترین دستگاهها نمیباشند ولی وجود یا عدم وجود در یک مکان را میتوان مشخص کرد. مثلاً برق در سیم وجود دارد یا ندارد ولی نمیتوان آنرا دید حتی میزان الکتریسته موجود در سیستم قابل محاسبه است یا بطور مثال در حیات بودن یا مرگ فرد قابل تشخیص است.

استدلال همانند حق است که هر کس آنرا میپذیرد اگرچه ممکن است به روشهای گوناگون معرفی شود. استدلال توسط عقل وقتی پایان میگیرد که مورد بحث شفاف شود که هر کس امکان قبول آنرا داشته باشد. استدلال توسط دل، وقتی است که انسان بطور طبیعی آنرا بپذیرد، بدون اینکه نیاز به دلیل خاصی داشته باشد. حقایق وقتی منعکس شود بطور طبیعی اثر بر انسان میگذارد. استدلال توسطفلاسفه، نیز براساساصول پذیرفتهشدهاثباتمیگردد.

مظهر کلیه بدیها را می توان شیطان نامید به عبارت دیگر شیطان عنصری است که تمام بدیها را داشته باشد و در کمال بدیها باشد. شیطان دارای مراتبی است. بهعنوان مثال وقتی امام خمینی، آمریکا را شیطان بزرگ مینامند، منظور معرفی چهره کامل بدیها است. همان طوریکه یک مفهوم که براساس خاصیتی معرفی میشود ممکن است فرمهای ظاهری متمایز داشته باشند، همانند مجموعه اعداد حقیقی که به صورتهای گوناگونی معرفی میشود ولی تنها یک میدان مرتب کامل داریم. شیطان نیز مراتبی دارد که بزرگترین آن رانده شده از درگاه الهی است. کسی که دارای صفات شیطان باشد، معمولاً شیطان مینامند.

نزدیـکی یـا دوری افـراد در مـورد یک چیز بستگی به نیت افراد در آن مورد را

دارد. در قیامت که باطن افراد آشکار میشود، افراد همدیگر را میبینند لذا به یکدیگر نزدیک یا دور میشوند همانند روباه یا میش که بطور طبیعی از یکدیگر در گریزند. به نظر میرسد که فردی که به خصلت های شیطان نزدیک میشود به مراتب جهلش افزوده میشود، کسی که به مراتب تقوا نزدیک میشود به مراتب عقلش افزوده میشود بطوریکه حقایق را بهتر درک کند. هرچه معرفت نفس و ایمان به خدا زیادتر شود، نور الهی توسط عقل بر هستی میتابد و باعث روشنترشدن بطن اشیاء میگردد. بطوریکه آنچه میبیند، نقش و سازنده آن شی که خدا میباشد احساس کرده و میبیند.

روزمره افراد بوسیله زبان با یکدیگر به بحث کردن و انعکاس نقطه نظرات خود میپردازند و با یکدیگر صحبت میکنند به نظر میرسد که صحبت با حق تعالی با نیت است و نیت زبان مذاکره با خداست. همانطوریکه اعمال انسان بستگی به نیت انسان دارد. وقتی میخواهیم با خدا صحبت کنیم ونماز بخوانیم، اولین قدم نیت است سپس به ادای نماز میپردازیم. نماز باعث پالایش روح از پلیدیها میگردد.  اعمالی که افراد انجام می دهد بعضاً تظاهر و در جهت خلاف نیت افراد است که آنرا نفاق گویند زمانی که عمل و نیت یکسان باشد میتوان گفت که ماهیت آن فرد در این مورد روشن شده است در قیامت نیز چهره واقعی افراد مشخص میشود. به نظر میرسدکه نیت افراد بدون عمل هم شفاف است. در این دنیا نیز افرادی هسـتند کــه

 بدون صحبت کردن شخصی به نیت او پی میبرند.

سوالی که مطرح میشود اینکه قیامت چیست. به نظر میرسد دو نوع قیامت وجود دارد. یکی در این جهان که معمولاً توسط دادگاهها یا افراد عملکرد افراد و اعمال مشخص و به جزا یا پاداش میرسند و دیگری در آن جهان که توسط خدا و از طریق حضرت علی قضاوت می گردد.

قیامت یعنی شفاف شدن نیت ها و آشکار شدن ماهیت افراد و قیامت اخروی و قیامت دنیوی داریم. لذا سوالی که مطرح است اینکه روح چیست. روح را میتوان همانند راننده ای تصور کرد که سوار بر ماشین (بدن انسان) شده و پس از طی مسیری (عمر انسان) از ماشین پیاده شده و به مقصد بعدی میرود.

البته ماهیت روح همانند ماهیت هر شی بر انسان پوشیده است.  به نظر میرسد که خالق هستی از ترکیب ماده و عنصر غیر مادی (یعنی روح) انسان را خلق کرده و روح افراد معرفی انسانها است اگرچه  در سنین مختلف انسان چهره ای متغیری دارد و باذن الهی پس از مرگ هر موقع لازم باشد ظهور پیدا میکند.

همان طوریکه جسم انسان نیاز به حمام و نظافت دارد روح انسان نیز  نیاز  به پالایش گناهان دارد روح انسان با ایجاد ارتباط با خدا از طریق انجام عبادات، احسان به یکدیگر، دعا، تزکیه و رعایت تقوا پاک می شود. اینکه قبل از نماز باید وضو با آن ترتیب خاص گرفت اینست که حضرت رسول می فرمایند که بندگان چون به دنیا آلوده اند و می خواهند به درگاه الهی بروند لذا ابتدا باید چهار عضو گناهکار حضرت آدم که برای آوردن گندم با پای خود به طرف در خت گندم رفت، با دست خود گندم را چید و بر سر نهاد و بطرف حوّا آمد. لذا پا و دست، سر و صورت باید با آب مسح و شسته شود. این سمبلی است که نشان دهد همانند حج که افراد محرم می شوند و به خانه خدا می روند، ابتدا باید از گناهی که کرده اند پاک شوند و سپس به طرف حق بروند.

مردم به خاطر عادت شبانه روز مشغول فعالیت می باشند و با توجه به نظم حاکم بر جهان، کارها بطور عادی می گذرد و کمتر فرصتی حاصل می شود که انسان به ناظم هستی و ارتباط بین اجزاء هستی تفکر کند. اکثر اعتقادات انسانها اگرچه مبنای علمی دقیق دارد ولی مردم کمتر به اسرار آن و باطن آنها توجه دارند و به مبداء و معاد دقت لازم را ندارند. بنابراین همانند گرد و غباری که بر گوهری نشسته است، روزها می گذرد ولی انسان نگاهی به گوهر وجودی خود نمی کند. عقل انسان همانند گوهری در آدمی است که با تفکر نمودن، گرد و غبار بر آن زدوده می شود و می توان بوسیله عقل به ابتدا و انتها، ظاهر و باطن، احادیث و آیات، موجودات و نظام هستی تفکر نمود و به حقایق آن دست یابی پیدا نمود. آن موقع است که انسان یقین پیدا می کند و به لقاءالله می رسد.

روح عنصری است غیر مادی که حیات افراد در دنیا توسط آن تعیین میگردد. توضیح اینکه، به نظر می رسد که عقل همانند آینه های موازی است که حقایق هستی پس از تابیدن به آخرین آنها آنقدر کوچک می شود که توسط اولین آن برای ما با چشم و یا کشف حقایق قابل دید و اثبات می گردد. همانند اینکه با چشم غیر مسلح نمی توان خورشید را دید لذا جهان هستی در انسان کامل بوسیله عقل انعکاس می یابد و بر جهان اشراف پیدا می کند. به نظر می رسد که علت اینکه بسیاری از اجزاء هستی وجود دارند که حتی با دقیقترین وسائل موجود قابل دید نمیباشد، حکمتی الهی دارد و معمار هستی اینگونه خواسته است. مثلاً اگر امواج در هوا قابل رویت بود، انسانها در حرکت دچار مشکل می شدند یا حرکت الکترون که باعث ایجاد برق می شود. عقل را می توان به صورت لایه های شفاف و سفید تصور نمود برخلاف آن جهل را به صورت لایه های کدر و سیاه در نظر گرفت. لذا عقل وجهل را می توان درجه بندی نمود همانند محور اعداد از صفر تا بینهایت را برای عقل و از صفر تا منهای بینهایت را برای جهل تصور نمود.

عقل کامل را می توان عقلی تصور نمود که مرتبه آن بینهایت است. جهل کامل را می توان جهلی تصور نمود که مرتبه آن منهای بینهایت است. انسان کامل به کسی اطلاق می شود که عقل کامل داشته باشد متقابل آن شیطان است که جهل کامل دارد. با توجه به اینکه انسانها جانشین خدا هستند و طبیعی است در دنیا ما کسی را معاون خود قرار می دهیم که به رئیس نزدیک باشد. لذا خدای متعال بهترین انسانها را جانشین خود قرار می دهد. بنابراین طبیعی است که کسی که عقل کامل دارد جانشین خدا روی زمین است و چهارده معصوم که امام زمانهای خود می باشند انسانهای کامل میباشند. نقل است که خداوند متعال قبل از خلق جهان نظری به انسانها کرد و خاتم پیامبران را انتخاب و جهان هستی را بخاطر او ایجاد کرد.

وقتی کسی عقل کامل پیدا کرد طبیعی است با توجه به تعریف عقل که نور هستی توسط آن به اشیاء می تابد لذا واقعیتهای هستی توسط عقل کامل در انسان کامل ظهور می کند، لذا اشراف به کلیه اجزاء هستی پیدا می کند. طبیعی است که میتواند مدیریت جهان هستی را بعهده بگیرد و جهان بدون امام زمان نمیتواند به کار منظم خود ادامه دهد. چنانچه جهان انسان کامل نداشته باشد آنگاه جهان در هم می پیچد و آخرت اتفاق میافتد. افراد میتوانند مراتب کمال را طی کنند بجز نقش رسالت شرعی که از طرف خدا به افراد خاصی واگذار شود. بنابراین بدون اینکه امام زمان بخواهد با خدای متعال در ارتباط باشد بخاطر ماهیت مادی بودن انسان و غیرمادی بودن خدا، با توجه به داشتن عقل کامل، اشراف کامل به هستی دارد. همه چیز تجلی عقل است و به هر شی که نگاه می کنیم ساختارش براساس عقل بنا شده است. البته عقل کامل با اذن خدا و فرمان او به انسان کامل داده شده است. می بینیم که وقتی افراد از چهارده معصوم تقاضای چیزی می کنند که برخلاف نظام هستی است آنها پس از ادای نماز و درخواست از خدا، حاجت فرد اگر رضای خدا باشد ادا می گردد. بنابراین انسان کامل انجام اموری را بعهده دارد که خدای متعال آنرا بنا نهاده است و اموری که خارج از جریان منظم هستی است در اختیار انسان کامل نمی باشد و پس از اذن خدا امکان تصرف و تغییر را دارد. همانند زنده کردن مردگان که در قدرت انسانهای کامل نیست، مگر به اذن خدا. سوالی که مطرح است اینکه چگونه روح وارد بدن و چگونه خارج می شود یا بعبارت دیگر تعلق یا عدم تعلق روح چگونه است که نیاز به بحث دارد.

همان طوریکه پوشاک برای انسانها پوششی برای بدن است. جسم انسان نیز پوششی برای روح است. در حقیقت جسم انسان ابزاری برای روح می باشد و روح حقیقت انسان است که با انجام مرگ جسم پوسیده و در خاک قرار می گیرد ولی روح به عالم برزخ می رود. یکی از ابزارهای روح عقل است که عقل بر دو نوع است، عقل جسمی که متشکل از قسمتی از سر انسان است و عقل روحی (یا اختصاراً عقل) که جهان هستی بوسیله عقل بر عقل جسمی می تابد و با چشم دل و چشم جسمانی حقایق آشکار میگردد. لذا به روح می توان اطلاق کلمه "من" نیز داد.

اینکه افراد را براساس تقوا متمایز می کنند در حقیقت فردی از فرد دیگر بالاتر است که مرتبه عقلی او از فرد دیگر بالاتر باشد. لذا انسان کامل بالاترین فرد میباشد. بدیهی است که مرتبه عقلی وقتی افزایش می یابد که انسان به صفات الهی مجهزتر شود. روح انسان همانند بنزین در ماشین است که تا وقتی بنزین در وسیله نقلیه تمام نشده است امکان حرکت ماشین می باشد. روح آدمی تا زمانی که به بدن انسان تعلق دارد به آدمی امکان تحرک می دهد اینکه ماهیت روح چیست، همانند هر جسمی، تبین حقیقت آن مقدور نمی باشد، ولی وجود دارد. مثال دیگر، هر جسم از دو قسمت هسته و الکترون تشکیل شده است که الکترون بار منفی و هسته متشکل از پروتون و نوترون است که پروتون بار مثبت و نوترون خنثی است. الکترون بدور هسته می چرخد، همانند چرخش زمین به دور خورشید. چنانچه در هسته پروتون و نوترون را جدا کنند آنگاه انرژی زیادی برای تفکیک لازم است که متقابلاً انرژی هسته ای ایجاد می شود. همواره پروتون و نوترون بهم چسبیده اند. علم الکترونیک پس از کشف الکترون حاصل شد روح را شبیه برق در سیم میتوان تصور کرد که قابل دید نمیباشد. در دعای جوشن کبیر تعدادی از صفات الهی آمده است. لذا تکامل معنوی انسانها، مجهز شدن به صفات و طی نمودن مراتب عقلی است.

عنصر جهل و عقل در حال مبارزه با یکدیگرند، چنانچه لایههای جهل بر لایههای عقل بنشیند مراتب معنوی انسان کاهش مییابد. لذا باید تلاش کرد که لایههای جهل از لایههای عقل زدوده شود. وقتی انسان کامل است که هیچ لایه جهلی بر لایه های عقل ننشسته باشد. با انجام هر گناهی لایه ای از جهل بر عقل مینشیند و با انجام هر ثوابی لایه از جهل بر عقل زدوده میشود. محبت به مردم بهترین ثواب برای زدودن جهل از عقل است اگرچه انجام فروع الدین باعث زدودن جهل از عقل میگردد و تولی و تبری وسیلهای برای تکامل است. همانطوریکه امام حسین امر به معروف و نهی از منکر را علت قیام خود معرفی میکند. در زمانهای مختلف افرادی حقایق هستی را وارونه جلوه میدهند که به دجال شهرت دارند و در آخر زمان دجالهای زیادی ظهور میکنند. بعنوان مثال یزید دجال زمان خود بود. عقل اصالت دارد و جهل تبعه آن می باشد، همانند ساختن یک وسیله توسط اره که متعاقب آن خاک اره و چوب های اضافی به تبع ساختن ایجاد میشود یا جهنم که تبعه بهشت است و اصالت با بهشت است و عقل پایه نظام است و بطرف صعود حرکت می کند تا انسان کامل که عقل کل دارد.

همواره افراد جاهل با افراد عاقل درگیر و مزاحمت ایجاد می کنند، مگر نه عقلاً با یکدیگر درگیری ندارند. حضرت علی می فرکایند دو قشر کمر مرا، در حقیقت اسلام، را شکست. یکی افراد عالم بی تقوا و دیگری افراد با ایمان جاهل. تنها افراد عالم با تقوا می تواند اسلام را تقویت و پشتیبانی نماید. خداوند متعال افراد جاهل را در استدراج قرار می دهد و بدون اینکه خود متوجه باشد مراحل سقوط و دنیا طلبی می روند. همانند محصلی که معلم مدرسه او را به حال خود رها می کند و در پایان سال متوجه می شود که مردود شده است.

اینکه می گویند از خدا بخواهید که در موقع مرگ عاقبت به خیر شوید دال بر این حقیقت است که گاهی لشکر عقل بر لشکر جهل پیروز می گردد و گاهی بالعکس. چه خوشا بر کسانی که در موقع مرگ، لشکر عقلشان پیروز شود و از این دنیا با توشه معنوی به دنیای دیگر صعود کنند. شهید مطهری می فرمایند عقل همانند چراغ ماشین جاده را روشن می کند تا انسان در تاریکی بتواند طی راه کند. چنانچه ایمان همرا عقل باشد، انسان دچار انحراف و خروج از مسیر اصلی نمی گردد.

خدا برای انسان دو حجّت یکی حجّت درونی که عقل است و حجت بیرونی که پیامبران و امامان میباشند. نقل است که خدای متعال به عقل هفتاد لشکر داده است و جهل اعتراض میکند لذا خدا هفتاد لشکر به جهل اختصاص میدهد. بنابراین در مقابل هر صفت نورانی یک صفت ظلمانی قرار دارد. بنابراین لشکرهای عقل با لشکرهای جهل در حال مبارزه هستند اینکه مبارزه با نفس را جهاد اکبر نامیده اند در حقیقت مبارزه عقل با جهل است. نفس همانند اژدهایی است که موسی میخواهد که آنرا مهار کند. لذا باید گناهان را از سرچشمه خشکانید و چنانچه انسان به گناه آلوده شود، شهوت به گناه چون شعله های آتش افزایش می یابد و نوع خواستن آن عوض میشود. همانطوریکه شهید مطهری میفرمایند شهوت از بین نمیرود بلکه نوع خواستن آن عوض میشود و جهان غرب شاهدی بر این مدعاست.

سوالی که مطرح میشود این است که نفس چیست؟ با توجه به تعریف نفس و روح، اینها دو عنصر متمایزند. نفس را میتوان به صورت آینههای موازی در نظر گرفت که تصویر نفس در آینههای موازی به تدریج کوچک میشود و چنانچه نفس به طرف حق برود نور الهی پس از طی آینه های موازی به انسان میتابد و چنانچه نفس از لایه های جهل عبور کند به تدریج نور الهی کاهش مییابد.

نکته ای که باید دقت شود دمیدن روح از طرف حق تعالی به انسانها می باشد. با عنایت به جسم نبودن خدا بی معناست و بهتر است که تعلق گرفتن روح به بدن انسان را جایگزین دمیدن کنیم. همان طوریکه گفته می شود حق تعالی جهان را در شش روز خلق کرد، آیا امکان نداشت که با توجه به مقام کن یکی خلق کند. به نظر می رسد همان طوریکه انسان از خاک است لذا طبیعی است که خاک باید قبل از آدمی ایجاد می شد. بنابراین حق تعالی اینگونه خواهان ایجاد هستی بوده اند و ایجاد جهان در چند روز به معنای عدم توانایی در یک روز نمی باشد و مفاهیم روز و دمیدن از مفاهیمی است که برای انسان در علم طبیعت یک معنا دارد و در عالم ماوراء طبیعت معنای دیگری. لذا باید اصطلاحات بکار رفته شده در عالم خود مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد. همان طوریکه روز دلالت بر روشنایی و شب دلالت بر تاریکی دارد. لذا روز در عالم طبیعت با توجه به حرکت خورشید به دور زمین تعریف می گردد ولی در عالم ماوراء طبیعت به آنچه قابل دید باشد، چه با چشم سر یا چشم دل اطلاق می گردد.

روح از عالم امر و بدن از عالم خلق، یعنی عالمی که در آن هر چیز محدود است، آمده است.  به نظر میرسد روح از جنس باد باشد همانطوریکه ریشه لغت روح میباشد. باد، نازترین درجه آن بوهای بد و بهترین آن روح آدمی به نظر میرسد. البته روحهای حیوانی، گیاهی و جامدات در مراتب پائین تر قرار دارند. نفس کشیدن انسان و صحبت کردن از حرکت باد و برخورد با زبان است که منجر به تولید صداهای گوناگون میشود، تمایلات انسانی را میتوان نفس تعریف کرد. تمایلات انسانی دو جهت دارد. گاهی علاقه به گناه و گاهی علاقه به ثواب پیدا میکند. چنانچه علاقه به ثواب پیدا کند و آنرا ادامه دهد مراحل تکامل عضوی پیدا میکند و آرامش به او بدست میآید. همانطوریکه خدای متعال میفرماید با ذکر خدا قلب ها آرامش میگیرد. چنانچه نفس مراحل سقوط را طی کند و به گناهان رو آورد، آرامش پیدا نمیکند و همانند گرداب و باطلاقی میماند که با هر دست و پا زدن به عمق باطلاق میرود یا کسی که آب شور بخورد، با خوردن  هرچه بیشتر عطش او افزایش مییابد. اینجاست که انسان جبر و اختیار دارد. نقل است که بچه ای از ملاصدرا در خصوص جبر و اختیار پرسید، ملاصدرا گفت یک پای خود را بالا ببر، او بالا برد. گفت پای دیگر را بالا ببر، گفت نمی توانم و می افتم. بنابراین بالا بردن پای اولی با اختیار است ولی بالا بردن پای دومی در اختیار نیست و برای ایستادن بالاجبار باید روی زمین باشد. بنابراین آدمی هم اختیار دارد و هم اجبار. چنانچه نفس به طرف لشکر عقل برود تکامل پیدا میکند و اگر به طرف لشکر جهل برود سقوط میکند. لذا اختیار داشتن به معنای  انتخاب صلاح و گناه توسط نفس است. البته اموری هست که در اختیار حق تعالی است که جبر نامیده میشود،  همانند مرگ.

خارج شدن و عدم تعلق روح به بدن انسان را اصطلاحاً مرگ انسان نامند.

نقل است که در زمان مرگ پیغمبر اکرم، که انسان کامل است، جبرئیل با اجازه حضرت زهرا وارد منزل میشود. و چهارده معصوم با مسموم شدن و یا کشته شدن به شهادت رسیدهاند و انسانهای کامل سایه ندارند و جهان هستی بخاطر پیامبر ایجاد گردیده است. توضیح اینکه هر جسم مادی وقتی نور به آن بتابد دارای سایه است. لذا انسانها نیز از این امر مبرا نمیباشند به نظر میرسد که همانند خورشید که نور است و سایه ندارد انسان کامل از جهل مبراست لذا مانعی در برابر نور هستی نمیباشد. بنابراین سایه نداشتن انسان های کامل به معنای مبرا بودن از جهل است.

روح انسان سه مرحله را طی می کند، از ابتدای خلقت تا قرار گرفتن در رحم مادر، دوم مراحل رشد انسان تا مرحله مرگ و بالاخره زمان پس از مرگ. نقل است که پس از مرگ روح در عالم برزخ به انتظار روز قیامت است که مجدداً در جسم ظهور پیدا کند. همانند سبز شدن درختان پس از گذراندن دوره زمستان. اینکه عالم برزخ کجاست و چگونه است قابل بحث است

بقای شخص به سه عضو نیازمند است. یکی قلب که مبداء قوه حیوانی است و دیگری دماغ که مبداء قوه حس و حرکت است و دیگر کبد که مبداء قوه تغذیه است. به بیان دیگر قوا بر سه قسمند: قسمی قوای طبیعی که در کبد، قسمی قوۀ حیوانی که در قلب است و قسمی قوه نفسانی که در دماغ است. بنابراین انسان دارای روح طبیعی، روح حیوانی و روح نفسانی است که هر سه را روح  بخاری گویند.

سوالی که مطرح است معصوم کیست. انسانهای کامل بخاطر اشراف بر هستی و شناخت ثواب از گناه و دیدن ماهیت آنها از انجام گناه پرهیز می کنند. لذا دچار خطا نمی شوند و آنها را معصوم می گویند سوالی که مطرح است چرا امام زمان سایه ندارد. به نظر می رسد با توجه به اینکه انسان کامل بر هستی مسلط است و جهان در اختیار فرمان اوست. لذا با عنایت به اینکه روح انسان معرف انسان است لذا جسم انسانکامل صورتی ظاهریدارد. بنابراین سایه نداشتن بهمعنای نداشتن جهل است.

سوال دیگری که مطرح است طی الارض کردن انسانهای کامل است. با توجه به بحـث فـوق به نـظر می رسد، با توجه به اشراف بر هستی، زمین به حرکت می آید  و

 فرد را به نقطه مطلوب میبرد.

دیدیم که هر شی از چندین اتم و هر اتم از سه قسمت الکترون، پروتون و نوترون تشکیل شده است. حال چنانچه به یک سلول گیاهی نگاه کنیم می بینیم که از سه قسمت هسته، سیتوپلاسم و پوسته تشکیل شده است. بهطوریکه پوسته لایه بیرونی، هسته لایه مرکزی و سیتوپلاسم لایه بینی است. داخل هر هستۀ کروموزنها هستند که فعالیت های سلول را هدایت و کنترل میکنند. با داشتن هسته یک گیاه امکان حیات مجدد آن گیاه وجود دارد. همانطوریکه کوچکترین واحد هر شی اتم است، کوچکترین واحد هر گیاه را سلول مینامند. گیاهان و جانوران با وجود اختلاف های ظاهری بسیار از لحاظ ساختمانی شباهت زیادی بهم دارند و بدن همه آنها را سلول تشکیل میدهد. رشد و تولید مثل گیاهان و جانوران از راه تقسیم های سلولها ایجاد میشود. بدن انسان از چندین اندام و هر اندام از چندین بافت و هر بافت از چندین سلول که کار معینی را انجام میدهند.

امروزه عقل به معانی گوناگون به کار مى رود در یک تقسیم بندی اولیه مى توان دو کاربرد زیر را برای آن بیان نمود

1- عقل ابزار ى  ،عقل استدلال گرا یا عقل خرﺩﯼ ' عبارتست از قوه ای که به شناسایی جهان طبیعت همت مى گمارد و معلوماتی راﮐﻪ ﺍﺯ رﺍﻩ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻳﻪ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﻭﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﯿﺮﯼ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ۰ ﺍﯾﻦ ﻋﻘﻞ ﻋﻤﺪﺍً ﻧﻔﺶ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩﯼ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﻭﺿﻊ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ۰

۲-  ﻋﻘﻞ ﺷﻬﻮﺩﯼ، ﻋﻘﻞ ﮐﻞ ﯾﺎ ﻋﻘﻞ ﻏﯿﺮ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﻗﻮﻩ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ، ﭘﮋﻭﻫﺶ ﮐﻨﺪ ﻭﺣﻘﺎﯾﻖ ﮐﻠﯽ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺷﻨﺎ ﺧﺖ ﻫﺎﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺣﺎﺻﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎ ﻣﯿﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.

ﻻﺯﻡ ﺑﻪ ﺫﮐﺮ ﺍﺳﺖﮐﻪﻋﻘﻞ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺗﺠﺩ ﺩﻋﻤﺪﺗﺎً ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﭘﯿﺸﺑﺮﺩ ﻓﻨﺎﻭﺭﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ' ﻭ ﻋﻠﻘﻪ ﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺑﻪ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﻭ ﺍﻣﻮﺭ ﺣﯿﺎﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺷﻬﻮﺩﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﮐﺎ ﻣﻞ ﺑﺎ ﻭﺣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺘﻮﻥ ﺩﯾﻨﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻤﺠﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺗﻌﺮﯾﻔﯽ ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ' ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﻗﻮﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺟﻬﺎﻥﻫﺴﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﯼ ﻭ ﭼﻪ ﻏﯿﺮ ﻣﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﭘﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﺁﻥ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ .

ﺍﻭﻟﯿﻦﺟﺰ ﺑﺪﻥﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺣﻢ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺷﮑﻞ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ' ﻣﻐﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﻋﻘﻞ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﻐﺰ ﺍﺳﺖ ﻧﻘﺶ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺭﺍ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﺍﻋﻀﺎ ﺑﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻋﻘﻞ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ.روح انسان بر حسب اینکه کدام یک از اجزاء بدن را بکار گیرد، نام های گوناگون به خود اختصاص مى دهد

ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻧﻔﺲ ﻧﺎﻃﻘﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻨﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ، ﻣﺜﺎﻝ،ﻋﻘﻞ ﻭ. ﻓﻮﻕ ﻋﻘﻞ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻧﻔﺲ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﻣﻐﺰ ﻭﻣﻐﺰ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻧﻘﺶ ﻫﺪﺍﯾﺘﯽ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ

ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﺩﻩ( ﺟﻬﺎﻥ ﻃﺒﯿﻌﺖ)، ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺜﺎﻝ(ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ) ، ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﻋﻘﻞ ﻭّﻋﺎﻟ ﻓﻮﻕ ﻋﻘﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺎﻇﺮ ﺑﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺳﯿﺮ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ(ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﯾﻞ) ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺳﯿﺮ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ( ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻥ) ﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭﮐﺸﻒ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺁﻥ ﺗﻮﺳﻂ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ( ﺗﻮﺳﻂ ﻓﻮﻕ ﻋﻘﻞ) ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ .

سه چیز با آمدنش باعث از بین رفتن سه چیز دیگر مى شود. کبر باعث از بین رفتن عقل مى گردد، طمع باعث از بین رفتن حیا مى شود و حسد منجر به از بین رفتن رحم ومروت مى گردد. عقل در سر، رحم در قلب وحیا در چشم قرار دارند. چنانچه مراقبت از آنها نشود، جا ى خود را به ضد خود مى دهند.

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺑﺎﻻ ﻫﻤﺎ ﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﺎ ﯾﯿﻦ ، ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻧﺎﻗﺾ ﯾﺎ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺟﻦ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺑﺎﻻ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻣﻼﯾﮏ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﯾﺎ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺜﻼً ﺟﺒﺮﯾﯿﻞ ﻣﻠﮏ ﻣﻘﺮﺏ ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﻠﮏ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻓﯿﻠﺗﺮﯼ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﺪ ﻭﺩﻭﺭ ﺷﻮﺩ، ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ . ﻟﻔﻆ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻳﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﻖﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﻭﻣﺘﻤﺮﺩ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ.  

ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩ ﺑﻘﺮﻩ ﺁ ﯾﻪ ۱۴ ﺁ ﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺟﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﺪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ( ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺣﻖ) ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻧﻘﺶ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﻦ ﺣﻖ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﺁﻧﺠﻪ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﺪ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ، ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺑﯿﻦ ﺣﻖ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﺸﺨﺺ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﯾﺪ .

ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﻣﻼﯾﮏ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻟﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻠﮏ ﺍﻟﻤﻮﺕ، ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻟﺸﮑﺮﯼ ﺍﺳﺖ  . ﺍﻣﺮ ﻭ ﻧﻬﯽ ﻭ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﻭ ﮔﻔﺘﮕﻮﻯ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻭ ﻋﺼﯿﺎﻥ ﻭﻧﻬﯽ ﺁﺩﻡ، ﺑﯿﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺻﻔﺖ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺸﺮ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﺪ ﻭ است.

ﻫﻤﺎ ﻥ ﻃﻮﺭﮐﻪ ﺟﻦ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ' ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺑﻄﻮﺭ ﮐﻠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺟﻦ ﻫﺎ ﻯ ﺑﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺧﻄﺎﺏ ﮐﺮﺩ. ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺻﻔﺎﺕ ﺭﺫﯾﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨ ﮐﻪ ﺟﻦ ﻫﺎﯼ ﺑﺪ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍ ﺗﻨﺪ ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﻨﺪ.، ﺟﻦ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﮐﻤﺎﻝ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍ ﺗﻨﺪ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻣﻘﺮﺏ ﺷﻮ ﻧﺪ .

ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺭ ﻟﻐﺖ ﺑﻪ معنیﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻦ ﻭ ﻣﻼ ﯾﮑﻪ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﯾﺎ ﺟﻨﺒﺪﮔﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺘﻤﺮﺩ ﻭ ﻃﺎﻏﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﺍﻃﻼﻕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺟﻦ ﻭ ﻣﻼﯾﮑﻪ ﺍﺯ ﯾﮏﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺻﻨﻔﯽ ﻭ ﻭﺻﻔﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﭘﯿﺎﻣﯿﺮ ﺍ. ﮔﺮﺍﻣﯽ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺣﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﺮﺍﯼ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺗﻌﺎﺭﯾﻒﮔﻮ ﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .

1- ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ، ﻗﻮﻩ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﻭﺭﺍ ﺍﻟﻄﯿﯿﻌﺖ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﻧﻘﺶ ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻋﻮﺕ ﺍﺳﺖ ۰

2- ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﻌﯿﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ.ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻗﻮﺍﯼ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻟﯽ ﻣﻼﯾﮏ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﯾﮏ ﻗﻮﻩ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻟﺬﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﻘﺪﺱ( ﻣﻼﯾﮏ)ﻭ ﺧﻠﯿﻔﻪ ( ﺁﺩﻡ)ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻭﺟﻬﯽ ﻭﺩﻭﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﻭﺟﻬﯽ ﺍﺳﺖ.

3- ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﺳﺎﻗﻂ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺟﻬﻞ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻧﯿﺰ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺹ ﺷﻮﺩ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻫﻞ ﺍﺳﺖ ﺩﭼﺎﺭﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﻭﺧﻄﺎ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ. ﻟﺬﺍ ﻭﻫﻢ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺷﯿﻄﺎﻥﻣﯽ ﮔﻮ ﯾﻨﺪ.

4- ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﺍﺯ ﺍﺟﻨﻪ ﻧﯿﺰ ﺍﻃﻼﻕ ﮐﻨﻨﺪ. ﻋﻘﻞ ﻣﻠﮏ ﻣﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ. ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﻠﮏ ﻣﺒﻌﺪ ﮐﻪﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

5- ﻗﻮﻩ ﻭﻫﻢ ﺻﻮﺭﺗﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻮ ﺷﺎ ﻧﺪ . ﻣﺜﻼً ﺩﺭ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺭﻭﺷﻨﺎ ﻳﻰ ﻇﺎﻫﺮ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﭼﻨﺎ ﻧﭽﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮔﺮﺩﺩ،ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﯾﺪ ﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻮﻩ ﻭﻫﻢ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺪﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻥ،ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

6- ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﯾﻢ، ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﺪ. ﺍﻧﺴﺎﻥ  ﺩﻭ ﺳﻮﻳﯽ ﺍﺳﺖ،ﯾﮑﯽ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ.

7- ﻗﻮﻩ ﻫﻮﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺪﯼ ﻭﮔﻨﺎﻩ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺭﺍ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻧﺎﻣﻨﺪ. ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﻧﻔﺲ، یعنی انسان همواره بسوی تکامل حرکت کند.چنانچه حالت تو قف یا حالت برگشت داشته باشد گویند از شیطان تبیعت کرده است

به نظر می رسد که حقیقت عقل، عشق میباشد. همانطوریکه حقیقت انسان نفس میباشد. عقل ونفس همواره در جدال ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻋﺸﻖ ﻭﻋﻘﻞﻫﺮﺩﻭ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺗﻘﺎﺑﻞ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﮑﻤﻞ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻧﺪ. ﻋﻘﻞ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮔﺮ ﻭﺭﻭﺷﻨﮕﺮ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﻋﺸﻖ ﻋﺎﻣﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻭ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﻭ ﺳﯿﺮ ﺻﻌﻮﺩﯼ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﻢ، ﺩﺭﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻣﻮﺝ ﺩﺭﯾﺎ ﺳﺖ.

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺣﻖ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ، ﺩﻭ ﺣﺠﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﯾﮑﯽ ﺣﺠﺖ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺷﺎﻣﻞ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺠﺖ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﻋﻘﻞ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﯿﻢ. ﻟﺬﺍ ﻋﻘﻞ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺣﺠﺖ ﺍﻟﻬﯽ عمل مى کند

ﻋﻘﻞ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﭘﺮﺳﺶ ﺷﻮﺩ، ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺜﻼً ﻋﻘﻞ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻭﺣﯽ، ﺩﻟﯿﻞ ﻭ ﺑﺮﻫﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺷﻮﺩ، ﺁﻧﺮﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ.

ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻼ ﺻﺪﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻋﻘﻞ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﺳﺪ.ﯾﮑﯽ ﻓﻬﻢ ﻋﺪﻡ، یعنی هرگز عدم را نمی تواند درک کند. مگر اینکه در مرتبه ذهن مفهومی براى آن بسازد. دیگری خداوند متعال است. آنرا نیز عقل نمی تواند بیابد و درک کند. ﺯﯾﺮﺍ ﻋﻘﻞ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻧﺎﻣﺤﺪﻭﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﺪ. ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ( ﻉ)ﻣﯽ ﻓﺮ ﻣﺎ ﯾﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺖ ﺍﺯ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ، ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.

ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﯽﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎ ﺭﺵ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﺫﺍﺕ ﺧﺪﺍ ﺗﻔﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺎﺩﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﭘﯽ ﺑﺒﺮﺩ.بنابر این تفکر در ذات حق تعالی حرام نمی باشد و مى فرمایند خودتان را خسته نکنید وازﺗﻔﮑﺮ ﺩﺭ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺑﺮ ﺣﺬﺭبا شید

رحمت خداوند آنقدر زیاد است، که حتی عدم را در ذهن ما ایجاد مى کند. منتهی این عدم در متن حقیقت قدم نمی گذارد. در خارج نمی توانید جایی را پیدا کنید، که آنجا هیچ باشد. هر چه هست از وجود است وهمه تجلیات یک حقیقتند

عقل تفکر واستنتاج و تجزیه و تحلیل را بعهده  دارد . در صورتی که علم نقش فراگیری و تحصیل مواد خام را دارد. عقل همانند ظرف و علم همانند محتوای آن است. چنانچه کسی دنبال علم نرود، نمی تواند از عقل خود استفاده کند. لذا عقل و علم مکمل یکدیگرند. هر دو آنها مى توانند انسان را به سوی کمال ببرند. عقل همانند یک دستگاه عمل مى کند که مواد خام آن علم است و نتیجه و تولید آن هدایت انسانها مى باشد . در حقیقت عقل همانند یک تابع در ریاضی عمل مى کند

ﻋﺎﻗﻞ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻋﻠﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﺟﺎﻫﻞ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭﺗﺤﻠﯿﻞ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻋﻠﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻋﻘﻠﺸﺎﻥ ﺭﺍﮐﺪ ﻭﻓﻌﺎﻝ نمی باشد. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﻮﺍﺩ ﺧﺎﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﺪ ﻭﺑﻌﺪ ﻋﻘﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻧﻤﺎﯾﺪ . ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﻋﻠﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﻒ ﻧﻤﻮﺩ . ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖﻋﻠﻢ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻋﻘﻞ ﺑﺎ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭﺗﺤﻠﯿﻞ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﺑﺮﺳﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺗﻮﺍﻣﺎ ﻣﻔﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ . ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻧﯿﺰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ .

ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺳﯿﺮ ﺫﻫﻦ ﺍﺯ ﻣﺠﻬﻮﻝ ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻭ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎﺕ ﻭﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮐﺸﻒ ﻣﺠﻬﻮﻝ ﺍﺳﺖ. ﻋﺎﻣﻞ ﺗﻔﮑﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﮑﻭﻓﺎﻳﯽ ﻋﻘﻞ ﺍﺳﺖ. ﺗﻔﮑﺮ ﺩﺭ ﺧﻠﻘﺖ ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻋﺒﺎ ﺩﺕ ﺍﺯﺭﺵ ﺑﯿﺶ ﺗﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ . ﺗﻔﮑﺮ ﻗﻮﻩ ﺍﯼ ﻋﺎﻗﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﻧﻔﺲ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻫﻢ ﭼﻨﯿﻦ ﻋﺒﺎﺩﺕﺑﺎﻋﺚ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ .

انسان دارای دو عقل است. یکی عقل اول یا ملک مقرب که دعوت به رفتن انسان به سوى حق تعالی است. عقل دوم دور کننده است، که دعوت به عالم طبیعت و دوری از توجه به حق تعالی است.ﻋﻘﻞ ﺍﻭﻝ ﮐﻠﯽ ﮔﻮ ﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺩﻭﻡ ﺟﺰﯾﯽ ﻧﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻣﺜﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﭙﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ،ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﻋﻘﻼ  ﻧﯽﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺍﻭﻝ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻋﻘﻞ ﺩﻭﻡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﻘﻼ ﻧﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺩﻭﻡ ﺍﺳﺖ .ﻟﺬﺍ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻋﻮﺫ ﺑﺎﷲ ﻣﻦ ﺍﻟﺸﯿﻄﺎﻥ ﺍﻟﺮﺟﯿﻢ ، ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻗﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻋﻼﻗﻪ معمولی ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ وهمدیگر را در برخورد تحمل می کنند. مرحله بعد میل به یکدیگر پیدا مى کنند، که علاوه بر رفیق بودن به یکدیگر علاقه مند مى شوند. مرحله دیگر حب مى باشد، که همدیگر را دوست مى دارند و به یکدیگر علاقه پیدا مى کنند. ﺳﭙﺲ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﺮﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺫﻫﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ" ﺣﺎﻟﺖ ﺣﯿﺮﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﺎً ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻮﯾﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺳﯿﻄﺮﻩ ﮐﺎﻣﻞ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﮔﻮﯾﯽ ﻓﺮﺩ ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﺳﺎﻗﻂ ﺍﺳﺖ.

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﻯ ﮐﻪ ﺟﺴﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﯽ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺭﺷﺪ ﺩﺭ ﺭﺣﻢ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺭﺷﺪ ﺟﺴﻤﯽ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﮐﻪ ﺭﺷﺪ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻃﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﯿﺰ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﻧﻔﺲ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﺮﺳﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻓﺮﺩ ﺗﻤﺎﯾﻞﺑﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻫﻤﺎ ﻧﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﻌﺒﻪ ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪﻡ.

حقیقت نفس دارای نامهای گوناگون از جمله روح ، جام جهان نما، نفس، ...مى باشد. بهترین نام، نفس ناطقه است. روح و نفس دو عنصر متمایز نیستند. بلکه نفس اول حس است( مانند نقطه ) بعد چون دارای قوه ای است رو به ملکوت دارد کم کم دارای نفس مى شود( نفس جمادی، نباتی، حیوانی و انسانی ) بعد نفس در مراحل ارتقاء خود روح مى شود. نفس در مرحله عقل ومافوق عقل را روح گویند. سه نوع روح وجود دارد. روح مجرد براى بدن طبیعی است. سایر روح ها متعلق به بدن های دیگر، از جمله بدن مثالی است.

انسان دارای بدن و جسم است، که متمایز مى باشند. مرتبه نازل شده نفس را بدن گویند. جسم درخدمت نفس وروح  برای  زندگی است. نفس در عوالم گوناگون دیگر هم دارای بدن است. مثلا در عالم برزخ، بدن مثالی دارد، ودر عالم طبع، بدن مادی،دارد . نفس دارای مراتب گوناگون همانند، ماده، مثال، عقل، فوق عقل مى باشد. مباحث عقل در اصول کافی آمده است. اول چیزی که ازخداوند صادر گردیده، عقل مى باشد.

سوالی که مطرح است این که لوح محفوظ چست؟  نفس ناطقه انبیا و اولیای الهی ،لوح محفوظ نظام هستی مى باشد. در هر انساتی استعداد لوح محفوظ شدن حق وجود دارد. نفس ناطقه انسانی شانیت و استعداد ادراک تمام اشیا نظام هستی را داراست. او فقط باید این استعداد ها را در خود شکوفا کند. تا جایی که انسان مى تواند علم به تمام حقایق هستی پیدا کند. هیچ چیزی بجز ذات حق تعالی مجهول نیست. هیچ فرقی بین  اختیار ات انسان کامل و خداوند نیست، بجز اینکه انسان مخلوق است و بنده وخداوند حق  است و معبود و بدون اذن او کاری انجام نمی شود . در حقیقت انسان کامل، تجلی کامل حق  و جانشین  اواست  و براى شناخت حق ، باید امام زمان خویش را بشناسیم

تمام اشیای عالم نیز شانیت آن را دارند که در اختیار انسان باشند. چرا که انگیزه خلقت خودشان رادر وجود انسان مى دانند انسان دارای صفحات مادی و روحی دارد. صفحه مادی ممکن است پس از مدتی اثرات آن پاک شود ولی صفحه جان انسانی به هیچ وجه قابل پاک شدن نیست . انسان با اعمال خود مشغول نوشتن کتاب وجودی خود است. هر کاری که انسان انجام مى دهد، در صفحه جان او ثبت مى شود. در قیامت نوشته های خود را می بیند .منظور از لوح محفوظ، لوحی است که اعمال انسان در آن ثبت مى شود. منظور از لوح، همان نفس انسانی است. با خلوت و تفکر به تماشای سینمای نفسانی مى رویم

اینکه گفته می شود قرآن یک جا به پیامبر گرامی در لوح محفوظ نازل شده است.  دلالت بر این حقیقت است که نفس پیامبر که همان لوح محفوظ است و قرآن در آن ثبت گردیده است. درشب قدر برپیامبر نازل شده است. یعنی شانیت آن نزول کرده است، بطوریکه برای مردم قابل بیان باشد.


  • ۹۴/۰۳/۱۹
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی