رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یاد خدا

همه ما در رانندگی ممکن است یک حرکتی خطر ناک انجام دهیم که در موقع انجام از خطرات ان اگاه نیستیم وقتی مدتی از ان حدکت گذشت با کمی تفکر در عملی که انجام دادیم ، ترس وجودمان را فرا میگیرد و میگوییم اگر اینجور میشد مثلا تصادف شدید میشد و اگر اینجور میشد و... 

انگار در موقع انجام کار من هیچ اطلاعی از عواقب و خطرات احتمالی ندارم تازه بعد از رد کردن هوشیار میشویم. 

زندگی ما هم اینگونه است بعد از سفر به عالم باقی تازه خطرات پشت سر را درک میکنیم انگار درکی قویتر و فهمی ولاتر یافته ایم. پس اگر بتوانیم در این دنیا با تفکر و تعمق بیشتری حرکت کنیم و قبل از انجام هر حرکتی از خداوند کمک بگیریم یک راحتی در عالم معنا برای خود ایجاد مینماییم

هر انسانی در زندگی فردی و اجتماعی خود مطلوب و هدفی دارد که برای تحقق بخشیدن به آن تلاش و کوشش می کند. زمانی انسان در راه رسیدن به هدف و مطلوب تلاش می کند که از سویی از نیروی تحرّک بخش و انگیزاننده به سوی آن چه که مطلوب اوست برخوردار باشد و از سویی از نیروی بازدارنده و نگاه دارنده از آن چه که مانع رسیدن او به مطلوب یا موجب کندی پیشرفت او می گردد بهره مند باشد، و به عبارت دیگر: انسان در تلاش های فردی و اجتماعی خود به انگیزه احتیاج دارد تا در او تحرّک ایجاد کند و او را وادار سازد به سوی مطلوب و هدف حرکت کند و به نیروی بازدارنده ای نیازمند است تا موانع رسیدن به مطلوب را کنار زند. از این رو انسان هایی که در زندگی هدف آن ها تأمین نیازهای مادی است انگیزاننده او جلب منفعت و بازدارنده او دفع ضرر است یعنی هرچه که سبب جلب منفعت بیشتر او گردد و سود بیشتری را متوجه او کند از آن استقبال می کند و هرچه که موجب ضرر شود از آن گریزان است.


انسان با ایمانی که در جهت لقاء الهی و رستگاری و نجات خود در تلاش است نیازمند به دو نیروی توان بخش و حرکت آفرین و نگاهدارنده است. آن چه که در انسان تحرّک ایجاد می کند یاد خدا و صفات جلال و جمال او و نعمت های بی پایانش است و آن چه که بازدارنده از موانعی چون خود بینی ها و تجاوزها است همانا یاد خداست.


از این رو قرآن کریم فرموده است: «یا ایها الّذین آمنوا اذکروا اللّه ذکراً کثیراً و سبّحوه بکرة و اصیلاً؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید و صبح و شام او را تسبیح گویید و او را به پاکی یاد کنید.»


انسانی که به یاد خدا باشد هم وظائف خود را برای رسیدن به لقاء اللّه به درستی انجام می دهد و هم از معصیت و نافرمانی اجتناب می کند. زیرا یاد خدا یعنی توجه به سرچشمه قدرت روحی و معنوی و عامل سعادت و کمال.


از آن جایی که عوامل غفلت در زندگی های مادی بسیار فراوان و تیرهای وسوسه شیطان از هر سو حیات واقعی انسان را نشانه می گیرد، برای مبارزه با آن جز یاد خدا و با تمام وجود به یاد خدا بودن مؤثر نخواهد بود.


شایان توجه است که قرآن فرمود:زیاد و پیوسته به یاد خدا باشید و این به این معناست که یاد خدا باید بر همه اعمال انسان پرتو افکن بوده و بر آن نور و روشنایی بیفکند و در همه صحنه های زندگی انگیزه مناسب الهی با یاد خدا برای عبادت و اطاعت بوجود خواهد آمد.


و به عبارت دیگر: هنگامی که یاد خدا برده می شود یک دنیا عظمت، قدرت، علم و حکمت در قلب انسان متجلی می گردد. زیرا خدای سبحان دارای اسماء حسنی و صفات علیا و صاحب تمام کمالات و منزّه از هرگونه عیب و نقص است، توجه مداوم به چنین حقیقتی که دارای چنان اوصافی است روح انسان را به نیکی ها و پاکی ها سوق می دهد و از بدی ها و زشتی ها پیراسته می دارد و در واقع اوصاف جمال الهی در آدمی تجلّی می کند و آدمی که اوصاف جمال الهی در او تجلّی کرد از گناه و فساد و آلودگی اجتناب می نماید.


در حقیقت یاد او، یاد مراقبت او، یاد حساب و جزای او، یاددادگاه عدل او و بهشت و جهنم و دوزخ او است و این یاد است که جان را صفا و دل را نور و حیات می بخشد.


راز کثرت یاد خدا


این که قرآن در آیه مورد بحث از مؤمنان خواسته تا زیاد به یاد خدا بوده و در همه حالات و شؤون او را یاد کنند برای آن است که:


اولاً: شیطان در حال غفلت به انسان حمله می کند و اگر کسی به یاد خدا متذکر باشد به دام شیطان نمی افتد.


ثانیاً: یاد خدا سنت حسنه ای برای تقویت روح فرشتگی در انسان ذاکر است. زیرا ملائکه دائماً به یاد خدا هستند و هرگز خسته و افسرده نمی شوند: «یسبّحون اللیل و النهار لایفترون؛(2) تمام شبانه روز تسبیح خدا میگویند و سست نمی شوند.» پس انسانی که می خواهد فرشته خو شود پیوسته به یاد خداست.


در کثرت یاد شده کمیت و کیفیت هر دو باید لحاظ شود زیرا خدای سبحان از ذکر بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذکر قلیل و اندک یاد می کند: «ولایذکرون اللّه الّا قلیلا؛(3) منافقان کم به یاد خدا هستند.» زیرا ذکر آن ها بدون روح و زبانی است و در واقع ذکر کثیر یعنی ذکر با روح و با خلوص است که حافظ انسان است.


حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «انّ اللّه سبحانه وتعالی جعل الذکر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقادبه بعد المعانده؛(4) خدای سبحان یاد خود را مایه جلای قلب ها قرار داده که بر اثر آن گوش، پس از سنگینی (بر اثر غفلت) شنوا شود و چشم پس از کم سویی بینا گردد و از لجاجت و عناد به اطاعت و انقیاد باز گردد و رام شود.


هنگامی که انسان نام خدا را به عظمت می برد و اوصاف جمال و جلالش رااز علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانیّت و رحیمیت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر می شمارد و پرده های غفلت از مقابل چشم او کنار می رود و حق را به خوبی می بیند. غوغای هوا و هوس ها فرو می نشیند و ندای داعیان حق را شنیده و در برابر فرمان خدای متعال به انقیاد کامل دست می یابد.


معنا و حقیقت ذکر


ذکر در لغت به معنای مطلق یاد کردن و توجه داشتن است خواه به زبان باشد و خواه به قلب و دل و خواه به فعل و عمل، اما حقیقت ذکر: توجه قلبی و باطنی انسان به ساحت قدس پروردگار است در حقیقت ذکر خدا، عبارت است از یک حالت خدا بینی روحانی و توجه باطنی به خدای جهان به گونه ای که آدمی خدا را حاضر و ناظر خویش در محضر پروردگار جهان بداند، کسی که این چنین به یاد خدا باشد به دستورات خدا عمل می کند، واجبات را انجام می دهد و محرّمات را ترک می کند.


حضرت علی(ع) فرمود: «لاتذکر اللّه سبحانه ساهیاً و لاتنسه لاهیا واذکره ذکراً کاملاً یوافق فیه قلبک لسانک و یطابق اضمارک و اعلانک ولن تذکره حقیقة الذکر حتی تنسی نفسک فی ذکرک و تنفقدها فی امرک؛(5) خدای سبحان را از روی سهو و غفلت ذکر نگو و او را فراموش مکن، خدای را ذکر کامل بگو به طوری که قلب و زبانت همراه و باطن و ظاهرت هماهنگ باشند، خدا را به حقیقت ذکر یاد نمی کنی جز در صورتی که در حال ذکر، نفس خودت را فراموش کنی و در انجام کار، خودت را نیابی.»


عارفی گوید: ذکر روح عبادت عملی و نهایت ثمره آن است و آن را اولی است که موجب دوستی و حب خداست و آخری است که موجب السن به خداوند است زیرا مرید او آغاز کار با تکلف و زحمت ذکر خدا می کند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف کند، پس اگر موفق به مداومت بر ذکر گردد اُنس به خداوند پیدا می کند و حبّ مذکور یعنی خدا در دلش کاشته می شود.


جهت تنبیه و بیداری از مثالی استفاده می شود و آن این که، هرگاه در حضور یکی از ما از کسی ستایشی به عمل آید و او را به داشتن صفات پسندیده یاد کنند، آن شخص به سبب شنیدن وصف او و کثرت ذکر خیر او، وی را دوست داشته و به او عشق ورزد. سپس به جهت یادآوری فراوان از او ناچار به یک یادآوری بیشتری از او دچار می گردد به حدی که تاب ندیدن او را ندارد، چرا که هر کس چیزی را دوست بدارد فراوان از او یاد می کند و هر که فراوان از چیزی یاد کند، هرچند با تکلّف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت.


همچنین ذکر خدا در آغاز کار با تکلّف صورت گیرد تا این که میوه انس و دوستی او را به بار آورد و در آخر کار تاب آوردن بر عدم دیدار او ممکن نمی شود.(6)


بنابراین انسان گرچه به ذکر لفظی می پردازد اما آن چه مهم است که ذکر لفظی وسیله ای برای ذکر قلبی گردد به گونه ای که آدمی پیوسته خود را در محضر او دیده و او را حاضر و ناظر برخود بداند.


مراتب ذکر


ذکر مقامی بسیار وسیع و دارای مراتب و درجاتی است که اولین مرتبه اش ذکر لفظی و زبانی و نهایت آن انقطاع کامل است.


الف: ذکر زبانی


کسی که به ذکر و یاد خدا است همینکه به خدا توجه کرد به قصد قربت اذکار مخصوص را بر زبان جاری سازد بدون آن که به معانی آن ها توجه داشته باشد.


ب: ذکر معنوی


انسانی که به قصد قربت ذکر می گوید، در همان حال معنای آن را بر ذهن خود خطور دهد و به دل سرایت دهد تا دل از آن متأثر گردد.


ج: ذکر قلبی


در این مرتبه زبان از قلب پیروی می کند و ذکر می گوید و در باطن ذات به مفاهیم ذکرها ایمان دارد که زبان با پیروی از قلب به گفتن ذکر مشغول می شود. این ذکر است که عمیق ترین اثرات روحی و معنوی را برای انسان داراست.


د: ذکر در تمام حالات


انسانی که دائم الحضور است و پیوسته خود را در حضور خدا می بیند و با او انس دارد و اگر لحظه ای غفلت کند احساس گناه کرده و به درگاه خدا توبه می کند.


البته این مرحله ویژه بندگان خاص خدا است که همیشه با یاد خدا پیوند برقرار کرده و هیچ نوع علاقه و تمایلی که معارض با حبّ الهی و رضا و خوشنودی او باشد در او راه نمی یابد.


مواقف ذکر


در آیات و روایات از مؤمنان خواسته است که پیوسته به یاد خدا باشند و ذکر و یاد خدا را عمل همیشگی خودشان بدانند و درباره اولواالالباب فرموده است: «الذین یذکرون اللّه قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم؛(7) آنان که در حال ایستاده و نشسته و آن گاه که به پهلو خوابیده اند به یاد خدا هستند.» یعنی خردمندان همیشه و در همه حالات به یاد خدا هستند.


در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که آن حضرت فرمود: «هر چیزی حد و اندازه ای دارد جز ذکر و یاد خدا که هیچ حد و مرزی برای او نیست.»


«فرض اللّه عزّ و جلّ الفرائض فمن ادّا هنّ فهو حدّ هنّ و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حجّ فهو حدّه الّا الذکر فانّ اللّه عزّ و جلّ لم یرض منه بالقلیل و لم یجعل له حدّاً ینتهی الیه ثم تلاهذه الآیه «یا ایها الذین آمنوا اذکروا اللّه ذکراً کثیراً و سبّحوه بکرة و اصیلا» و فقال لم یجعل اللّه عزّو جلّ له حداً ینتهی الیه؛(8) خدای سبحان فریضه ها را واجب کرده است هر کس آن را ادا کند حدّ آن را تأمین کرده است، هر کس در ماه رمضان روزه بگیرد، حدش انجام گردیده است و حج را هر کس بجا آورد همان حد آن است جز یاد خدا که خدای سبحان به کم آن راضی نشده و برای کثیر آن حدّی قائل نگردیده


دانشحو حیدر نیا ارشد:

است سپس آیه را خواند که ای مؤمنان زیاد به یاد خدا باشید و صبح و شام او را تسبیح کنید یعنی خدا حدّ و مرزی برای ذکر قرار نداده است.» سپس امام صادق فرمود: پدر من امام باقر(ع) کثیرالذکر بود و بسیار ذکر می گفت. هر وقت با او راه می رفتم ذکر خدا می گفت به هنگام غذا خوردن نیز به یاد خدا بود. حتی هنگامی که با مردم سخن می گفت از ذکر خدا غافل نمی شد. و می فرمودند: که در هر مجلسی به یاد خدا باشید و اگر در مجلسی نیکان و بدان در آن حضور دارند، اگر بدون یاد خدا آن مجلس را ترک کنند در روز قیامت برای آن ها حسرت و افسوس خواهد بود.(9)


با همه تأکیدهایی که در کثرت ذکر شده است اما در برخی مواقع تأکید بر ذکر و یاد به عمل آمده است زیرا آن مواقع اگر انسان دچار غفلت شود احتمال لغزش او فراوان است و آن موارد عبارتند از:


الف: هنگام ملاقات با دشمن


آدمی وقتی در میدان کارزار در برابر دشمن قرار گرفت به روحیه قوی نیازمند است تا دچار تزلزل نشود این جاست که او با یاد خدا روحیه سرباز مجاهد را تقویت می کند و در میدان جنگ احساس می کند که تنها نیست، تکیه گاه نیرومندی دارد که هیچ قدرتی در برابر او مقاومت نمی کند.


افزون بر آن یاد خدا، یاد دنیا و تعلقات دنیا را از دل او بیرون می کند و با آرامش و قوت و قدرت به فلاح و رستگاری و پیروزی نائل می شود: «یا ایّها الذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا اللّه کثیراً لعلّکم تفلحون؛(10) ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که گروهی از دشمنان را در برابر خود در میدان نبرد ببینید ثابت قدم باشید و خدا را فراوان یاد کنید تا رستگار و پیروز شوید.»


ب: هنگام خلوت و تنهایی


یکی از مواقعی که انسان باید بیاد خدا باشد زمانی است که تنهاست زیرا در حال تنهایی شیطان به انسان نزدیک و او را وسوسه می کند و با وسوسه کردن اوهام و افکار او را مشغول و زمینه های گناه را برای او فراهم می کند از این رو امام صادق(ع) فرمود: «شیعتنا اذا خلوا ذکروا اللّه کثیراً؛(11) شیعیان ما وقتی تنها شدند زیاد خدا را یاد می کنند.» و در روایت دیگری امام باقر(ع) فرمود: «فی التورات مکتوب فیما ناجی اللّه به موسی بن عمران به یا موسی خفنی فی سرّ امرک احفظک من وراء عوراتک و اذکرنی فی خلواتک و عند سرور لذّاتک اذکرک عند غفلاتک؛(12) در تورات نوشته شده است که هنگام مناجات موسی با خدا، خدا به او فرمود: ای موسی در پنهان از من بترس تا تو را حفظ کنم و در خلوت ها و هنگام خوشی هایی که در اثر لذت حاصل می شود مرا یاد کن تا در غفلت ها به یاد تو باشم.»


ج: هنگام ورود به بازار


یکی از چیزهایی که انسان را از خدا غافل و در نتیجه زمینه خطا و گناه را فراهم می کند توجه به دنیا و مظاهر دنیاست، انسانی که وارد بازار می شود اگر بازاری نباشد کالاهای دنیا در برابر او جلوه نمایی می کند و او را به خود مشغول می نماید اگر امکان فراهم کردن آن را نداشته باشد دچار حسرت و افسوس می شود و اگر امکان فراهم کردن آن را داشته باشد به خود آن مشغول می گردد و اگر بازاری باشد همیشه در معرض انواع آفت هاست آفت هایی چون گران فروشی، کم فروشی، غشّ و تقلّب و خیانت در معاملات و امثال آن ها، اینجاست که انسان اگر بخواهد از این آفت ها خود را مصون بدارد نیازمند به نیروی باز دارنده بسیار قوی است که از درون او را کنترل کند و این نیروی بازدارنده قوی همانا یاد خداست. حضرت علی(ع) فرمود: «اکثروا ذکر اللّه اذا دخلتم الاسواق و عند اشتغال الناس فانه کفّارة للذنوب و زیادة فی الحسنات و لاتکتبوا فی الغافلین؛(13) هنگامی که وارد بازار می شوید و هنگام اشتغال مردم، بسیار خدا را یاد کنید که یاد خدا کفّاره گناهان و افزایش حسنات است و انسانی که به یاد خدا باشد در ردیف اهل غفلت نوشته نمی شود.»


د: هنگام خشم و غضب


یکی از مواردی که انسان دچار لغزش می شود هنگامی است که دچار حالت خشم و غضب شود. زیرا انسانی که دچار حالت خشم شود زبانش در اختیارش نیست، و گاهی اعضا و جوارح او در اختیارش نیست از این رو زبان به بدگویی می گشاید و به دیگران فحش می دهد و یا ممکن است فردی را مورد ضرب و شتم قرار دهد و به طور کلی به حرکات و رفتار ناهنجار دست یازد و اگر آدمی در این حال بخواهد بر خود مسلّط شده و برخود و اعضاء و جوارح خود مسلط باشد به عمل بازدارنده ای بسیار قوی نیازمند است و آن عامل قوی همان یاد خدا است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یقول اللّه عزّ و جلّ یا ابن آدم اذکرنی حین تغضب اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق؛(14) خدای سبحان می فرماید: ای فرزند آدم هنگام خشم و غضبت به یاد من باش تا من هنگام غضب به یاد تو باشم و در موردی که کسی را هلاک و نابود می کنم تو را نابود نسازم.»


هـ: هنگام تصمیم گیری و...


آدمی هنگامی که برای کارها تصمیم گیری می کند باید به یاد خدا باشد از این رو پیامبر خدا(ص) فرمود: «اذکروا اللّه عند همّک و عند لسانک اذا حکمت و عند یدک اذا اقسمت؛(15) د

دانشحو حیدر نیا ارشد:

ر سه زمان به یاد خدا باشید: 1ـ هنگامی که بر انجام کاری تصمیم گرفتی 2ـ هنگام داوری و قضاوت در پیشگاه زبان 3ـ در موقع تقسیم وقتی دستت را می گشایی».


در این روایت از مؤمنان خواسته است هنگام تصمیم گیری و همت بر انجام کارها و در حالت قضاوت و داوری که آدمی همیشه در معرض خطاست و در موقع تقسیم کردن که به طور طبیعی امکان لغزش وجود دارد، به یاد خدا باشند تا در این شرائط از لغزش مصون بمانند.


در حقیقت ذکر و یاد خدا برای آن است که انسان در برابر لغزش ها مصونیت پیدا کند از این رو در شرائطی که امکان لغزش بیشتر است یاد خدا نمودن تأکید شده است.


در روایتی پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من اطاع اللّه فقد ذکر اللّه و ان قلّت صلاته و صیامه و تلاوته و من عصی الله فقد نسی اللّه و ان کثرت صلاته و صیامه و تلاوته؛(16) هر کس خدا را اطاعت کند، در حقیقت خدا را یاد کرده است، گرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش کم باشد و کسی که خدا را معصیت کند، در حقیقت خدا را فراموش کرده است گرچه قرآن خواندن و نماز و روزه اش زیاد باشد. در واقع اثر مهم یاد خدا به طاعت خدا و ترک معصیت اوست.


آثار ذکر


با توجه به این، ذکر و یاد خدا یک مقام باطنی و استکمال حقیقی معنوی و روحانی است و انسانی که به یاد خدا می پردازد ودر قلب خود به یاد خداست آثار و علائمی دارد که با آن آثار از انسان غافل از خدا امتیاز داده می شود و وجود آن کمال و حقیقت باطنی با آن آثار شناخته می شود که برخی از آن آثار عبارتند از:


1ـ پای بندی به اطاعت خدا


انسانی که پیوسته به یاد خداست در باطن ذات خود جمال الهی مشاهده می کند و خود را در محضر او می بیند و انسانی که همواره خود را در محضر خدا ببیند از دستوراتش پیروی می کند، فرمان های الهی را اجرا و از نواهی او اجتناب می کند و اگر انسانی خواست بداند به یاد اوست مقدار تعهد خود را نسبت به اوامر و نواهی الهی مشاهده کند در صورت پای بندی به آن در مقام ذکر خواهد بود.


امام صادق(ع) فرمود: «من کان ذاکر اللّه علی الحقیقه فهو مطیع و من کان غافلاً فهو عاص؛(17) هر کس واقعاً، به یاد خدا باشد مطیع او خواهد بود و هر که غافل باشد گناهکار است.»


2ـ بصیرت و بینش درونی


یکی از آثار ذکر خدا دست یافتن به روشن بینی و بصیرت درون است انسانی که به این حالت روشن بینی رسید شیطان را دیده و او را دفع می کند قرآن کریم در سوره اعراف آیه 203 فرمود: «انّ الذین اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون؛ آنان که از تقوا برخوردارند هنگامی که دسته هایی از شیطان او را مسّ کنند، متذکر شده و به یاد خدا می افتند و در این حال آن ها دیده می شوند.» یعنی افراد با تقوا هنگامی که با وسوسه های شیطانی مواجه شوند با یاد خدا و نعمت های بی پایانش و با یاد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک آن، ابرهای تیره و تار وسوسه های اطراف قلب آن ها کنار می رود و راه حق را به روشنی می بیند. برای توضیح مطلب توجه به دو نکته لازم است:


الف: شیطان به هر موجود متمرّد و سرکشی اطلاق می شود که در صدد آزار رساندن به انسان است و این شیطان به صورت های گوناگون در برابر انسان ظاهر می شود تا او را اغوا کرده و به انحراف و گناه بکشاند.


ب: از منظر قرآن، شیطان دشمن سرسخت انسان است و همواره با وسوه کردن او، موجبات ضلالت و گمراهی او را فراهم می کند و باعث بدبختی او می گردد بنابراین انسانی که در معرض وسوسه و اغواء دشمن سر سختی قرار دارد که قسم خورده تا او را منحرف سازد به ابزاری نیازمند است که با آن بتواند شیطان را طرد و با او مقابله کند و ذکر و یاد خدا تنها وسیله سلامت از وسوسه های شیطان و طرد اوست. امام علی(ع) فرمود: «ذکر اللّه رأس مال کلّ مؤمن و ربحه السلامة من الشیطان؛(18) یاد خدا سرمایه مؤمن است که سودن سلامتی از وسوسه های شیطان است.»


و همان حضرت فرمود: «ذکر اللّه مطردة الشیطان؛(19) یاد خدا وسیله طرد و دفع شیطان است.»


در آیه مورد بحث نیز گروه شیطان را به مانند دشمنی معرفی کرده است که در اطراف قلب انسان طواف می کند تا راه نفوذی به قلب پیدا کند.


این جاست که آدمی نیاز به دیدبانی است آگاه و هوشیار که مراقبت و نگهبانی داده تا این دشمن به حریم قلب او راه نیابد و یاد خدا آن وسیله ای است که پرده های غفلت را کنار زده و اطراف قلب او را روشن و نورانی می کند در این صورت شیطان دیده شده و با دیده شدن دشمن به طور طبیعی آدمی آنرا دفع و طرد می کند و به بیان دیگر: راه ورود شیطان در انسان دو چیز است:


الف: نارسایی و ناتوانی فکری و عقلی که موجب ایجاد انحراف فکری و لغزیدن به سوی باطل می شود. راه مقابله با نفوذ شیطان در این رابطه تقویت نیروی عقل از طریق تعقّل و تفکر و تحصیل علوم و حقایق یا رسیدن به مرحله یقین می باشد و انسانی که به مقام یقین رسید که شیطان دشمن سرسخت اوست و می خواهد نورانیت و روشنایی را از انسان بگیرد و او را دچار ظلمت ها و تاریکی ها سازد به طور



دانشحو حیدر نیا ارشد:

باز داشته شده و گناه و فحشاء به سراغ او نمی آید. در واقع این لطف ممتاز خدا نسبت به انسان متذکر است زشتی و گناه را از نزدیک شدن به انسان سالک صالح و شاهد حق باز می دارد.


5 ـ خودیابی


گاهی کار انسان غافل به آن جا می رسد که سر گرمی های مختلف، چنان او را به خود مشغول می دارد که او حتی خود را فراموش می کند و از یاد می برد که او یک انسان است، آزاد آفریده شده است، حق زندگی دارد.


حق انتخاب راه دارد، حق دارد این انتخاب را به خوبی انجام دهد، و فراموش می کند که او می تواند جهان را بشناسد و در آن با اراده انسانی خود، سازندگی داشته باشد، قرآن می گوید: انسانی که خدا را فراموش کند خود را نیز فراموش می کند: «ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فانسیهم انفسهم، اولئک هم الفاسقون؛(25) مانند آنها که خدا را از یاد برده اند نباشید که این بی خبری آنان موجب شد که خدا آنان را از خودشان بی خبر گردانید این ها آن فاسقانند.» در این آیه نتیجه و پی آمد فراموش کرد خدا را خود فراموشی می داند روشن است که در مقابل آن اگر انسانی خدا را یاد کند خود را به یاد می آورد یعنی یاد خدا موجب خودیابی می شود.


موانع ذکر


پس از آشنایی با حقیقت ذکر و یاد خدا و مراتب و آثار آن حال به موانع ذکر اشاره می شود با توجه به این که خدا به انسان نزدیک است و از رگ گردن انسان به او نزدیک تر است چرا آدمی از یاد او غافل است از این رو، در این قسمت به موانع ذکر اشاره می شود و سپس راه زدودن آن تبیین می گردد و اما موانع ذکر


1ـ تعلقات و وابستگی های مادی و معنوی


انسانی که وابسته به دنیا و داشته های خود باشد به گونه ای که آن چه برای او ارزش دارد امور دنیوی باشد و همین امور او را به خود مشغول سازد به طوری که با اشتغال به آن ها آدمی از یاد خدا غافل می شود و او را فراموش می کند.


2ـ حجاب اعمال


علاوه بر تعلقات و وابستگی ها انسان گاهی در حجاب اعمال خود قرار گرفته و از یاد خدا غافل می شود به این صورت که آدمی با ملاحظه اعمال خوب خود، دچار غرور و عجب و خود فریبی شده و در نتیجه خدا را فراموش می کند.


3ـ همنشینی با غافلان


گاهی انسان در اثر همنشینی با غافلان و بی خبران از خدا غافل می شود همنشینانی که خود اهل ذکر و یاد خدا نیستند و انسان را نیز از یاد خدا غافل می کنند.


راه زدودن موانع حجاب


برای از بین بردن این موانع و زدودن آنها آدمی باید به تلاش و کوشش مداوم بپردازد و برای این کار باید اولاً به معرفت و شناخت کامل خدا رسیده و با معرفت او به سیر و سلوک و به تلاش و کوشش خالصانه اقدام کند و صفحه دلش را از آن موانع پاک سازد و ثانیاً به تخلیه و تحلیه و تجلیه بپردازد، یعنی نفس خود را از کلیه رذایل و آلودگی ها و قیود مادی پاکسازد و صفحه دل را به انجام واجبات و اطاعت پروردگار و آراستن به فضائل زینت بخشد و علاوه بر آن، آن را به ترک مکروهات و انجام مستحبات صیقلی دهد در این صورت است که انسان می تواند این موانع را از سر راه خود بردارد. و پیوسته به یاد خدا یعنی کمال و جمال مطلق باشد.


نتیجه گیری


آن چه در این مقال به عنوان یکی از برنامه های مؤمنان بررسی شد پرداختن به ذکر و یاد خدا است که اولاً یاد خدا هم انگیزاننده انسان به سوی کمال و هم مانع از سقوط انسان و هلاکت اوست و ثانیاً مراد از این ذکر اعم از ذکر زبانی و قلبی است و ثالثاً با این که خوب است انسان در همه حالات به یاد خدا باشد اما در برخی مواقع تأکید خاص شده تا به یاد او باشیم و رابعاً به آثار مهم ذکر یعنی پای بندی به اطاعت خدا و بصیرت و بینش درونی و آرامش قلبی و روحی و خدای سبحان به یاد انسان بودن و خودیابی وپرداخته شده و در نهایت به موانع ذکر و راه های زدودن آن اشاره گردید. امید است که مؤمنان راستین با توجه نمودن به برنامه الهی به انجام آن پرداخته و از آثار آن بهره مند شوند.


پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ


1. سوره احزاب، آیه 42 ـ 41.


2. سوره انبیاء، آیه 20.


3. سوره نساء، آیه 142.


4. نهج البلاغه، خطبه 222.


5. تصنیف غررالحکم، ص 189.


6. بحرالمعارف، ج 1، ص 184 ـ 183.


7. سوره آل عمران، آیه 191.


8. اصول کافی، ج 2، ص 499.


9. همان، ص 496.


10. سوره انفال، آیه 45.


11. اصول کافی، ج 2، ص 499.


12. بحارالانوار، ج 13، ص 328.


13. همان، ج 73، ص 173.


14. همان، ج 90، ص 152.


15. همان، ج 74، ص 1.


16. همان، ج 90، ص 156.


17. همان، ج 93، ص 158.


18. غررالحکم، ص 404.


19. همان.


20. سوره رعد، آیه 28.


21. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.


22. سوره طه، آیه 124.


23. سوره بقره، آیه 152.


24. سوره یوسف، آیه 24.


25. سوره حشر، آیه 19.



هاشمی۴:

8- غذای روح


حضرت علی (ع) می‌فرماید: «مداومت بر ذکر الهی غذای روح و کلید رستگاری است.» با توجه به اهمیت «ذکر الهی» و نقش سازنده آن در پیشرفت معنوی انسانهای مؤمن، خداوند مؤمنان را از توجه به اموری که انسان را از یاد خدا باز می‌دارد بر حذر می‌دارد:


«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (7)


ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اموال و اولادتان شما را از یاد خدا باز ندارد و هر کس چنین کند از زیانکاران است.


بدیهی است توجه به مال و زندگی دنیوی در صورتی نهی شده است که انسان را از یاد خدا باز دارد و به عبارت دیگر؛ هدف انسان در زندگی توجه به آنها باشد ولی در صورتی که انسان مراقب نفس خویش باشد و از اینها به عنوان وسیله برای رسیدن به سعادت ابدی استفاده کند، نه تنها مذموم نیست بلکه سفارش هم شده است. پس اموال و اولاد تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به حیات طیبه کمک گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب می‌باشد اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند، بزرگترین بلا محسوب می‌شود و خسرانی بزرگ است که در آیه شریفه به همین معنا اشاره شده است. (8)


تعبیر به «خاسرون» به خاطر این است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم می‌کند که سرمایه‌های وجودی خویش را در راه لذت ناپایدار و اوهام و پندارها صرف می‌کند و با دست خالی از دنیا می‌رود در حالی که با داشتن سرمایه‌های بزرگ برای زندگی جاودانه‌اش کاری نکرده است.


در حالات عالم بزرگ «شیخ عبدالله شوشتری» از معاصرین مرحوم علامه مجلسی نوشته‌اند: او فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند سخت بیمار شد، پدرش مرحوم شیخ عبدالله، هنگامی که برای ادای نماز جمعه به مسجد آمد پریشان بود، هنگامی که طبق دستور اسلامی، سوره «منافقین» را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید، چندین بار آیه را تکرار کرد! پس از فراغت از نماز، بعضی یاران علت این تکرار را سؤال کردند، فرمود: «هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم، و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم، آن چنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده، و جنازه‌اش در برابر من است و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود که دیگر تکرار نکردم.» (9) و (10)


هاشمی۴:

8- غذای روح


حضرت علی (ع) می‌فرماید: «مداومت بر ذکر الهی غذای روح و کلید رستگاری است.» با توجه به اهمیت «ذکر الهی» و نقش سازنده آن در پیشرفت معنوی انسانهای مؤمن، خداوند مؤمنان را از توجه به اموری که انسان را از یاد خدا باز می‌دارد بر حذر می‌دارد:


«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (7)


ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اموال و اولادتان شما را از یاد خدا باز ندارد و هر کس چنین کند از زیانکاران است.


بدیهی است توجه به مال و زندگی دنیوی در صورتی نهی شده است که انسان را از یاد خدا باز دارد و به عبارت دیگر؛ هدف انسان در زندگی توجه به آنها باشد ولی در صورتی که انسان مراقب نفس خویش باشد و از اینها به عنوان وسیله برای رسیدن به سعادت ابدی استفاده کند، نه تنها مذموم نیست بلکه سفارش هم شده است. پس اموال و اولاد تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به حیات طیبه کمک گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب می‌باشد اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند، بزرگترین بلا محسوب می‌شود و خسرانی بزرگ است که در آیه شریفه به همین معنا اشاره شده است. (8)


تعبیر به «خاسرون» به خاطر این است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم می‌کند که سرمایه‌های وجودی خویش را در راه لذت ناپایدار و اوهام و پندارها صرف می‌کند و با دست خالی از دنیا می‌رود در حالی که با داشتن سرمایه‌های بزرگ برای زندگی جاودانه‌اش کاری نکرده است.

در حالات عالم بزرگ «شیخ عبدالله شوشتری» از معاصرین مرحوم علامه مجلسی نوشته‌اند: او فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند سخت بیمار شد، پدرش مرحوم شیخ عبدالله، هنگامی که برای ادای نماز جمعه به مسجد آمد پریشان بود، هنگامی که طبق دستور اسلامی، سوره «منافقین» را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید، چندین بار آیه را تکرار کرد! پس از فراغت از نماز، بعضی یاران علت این تکرار را سؤال کردند، فرمود: «هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم، و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم، آن چنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده، و جنازه‌اش در برابر من است و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود که دیگر تکرار نکردم.» (9) و (10)


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مطالبی که در زیر آمده است حاصل گفتگوی دو طرفه بین اینجانب و یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد فیزیک دانشگاه اصفهان بنام آقای مصطفی ناظمی است که مدتی است زیر نظر یک استاد حوزه و دانشگاه مشغول تحقیق و پژوهش است.

منظور از نزدیک بودن خدا به انسان چیست

اگر ما با تمام وجود به این موضوع ایمان آوریم و جزء باورهایمان شود که کل هستی، چه ظاهر و چه باطن – در حقیقت یک چیز بیشتر نیست و آن چیز هم وجود یکتای حضرت حق است. در این صورت بسیاری از مسائل دیگر برایمان قابل حل و ادراک خواهد شد. انسان به علت این که در چهارچوب جسم خود و در چهار چوب طبیعت اطراف خود محصور و محدود گشته است ، لذا پیوسته در اطراف خود شجر و حجر می بیند – کوه و دریا و جنگل می بیند – پرنده و خزنده و چرنده می بیند – آسمان و خورشید و ستاره می بیند و خلاصه  آنقدر در اطراف خود درگیر اشکال گوناگون طبیعت می گردد که فراموش می کند که با خود لحظه ای اندیشه کند و بگوید که این همه تموجات که در هستی وجود دارد باید سرچشمه مشترکی داشته باشد. مثال دریا و موج در این زمینه مثال خوبی است که به ما در فهم مطلب کمک می کند. وقتی در کنار ساحل ایستاده باشیم و دریا را تماشا کنیم می بینیم که این امواج آب پیوسته به بالا پرتاب می شوند و دوباره  بر سطح دریا آرام می گیرند.سوال اینجاست که آیا این امواج بسیار زیادی که هر لحظه در سطح دریا تولید می شوند چیز جدایی از دریا هستند و یا جزئی از خود دریا هستند و پاسخ این است که آنها همگی تموجات خود دریا هستند و هر چند در ظاهر گوناگون هستند و قوی و ضعیف دارند ولی در اصل همگی از جنس آب هستند و اینطور نیست که امواج چیزی باشند و دریا چیز دیگری. لذا موضوع ما انسانها و تمام مخلوقات دیگری که در اطراف خود می بینیم به همین شکل است یعنی تمام خلقت مادی و غیر مادی – انسان و غیر انسان و خلاصه هر چه می بینیم و نمی بینیم، همگی تموجات و امواج ناب و خالص یک هستی مطلق است که به او خدا می گوئیم. تمام این گوناگونی که در اطراف خود می بینیم چیزی جزء تموجات پروردگار یکتا نیست. او خود بارها گفته است که من خدای یگانه هستم و هیچ شریکی ندارم . و این مظاهر گوناگون هستی و این امواج خروشان زندگی در زمین و آسمانها، همگی یک ریشه بیشتر ندارد و آن خدای یکتاست.

لذا با توجه به مختصری که در بالا گفته شد هیچ مخلوقی جدا از خداوند نیست . همانطور که موج از دریا جدا نیست. بنابر این چون انسان هم یکی از امواج تولید شده توسط دریای بیکران الهی است نمی تواند از خدا جدا باشد. انسان هر جا باشد و به هر کار که مشغول باشد باز هم جزء دریای مواج و خروشان و بیکران خداوند است. آیا دریا می تواند از موج خود بی خبر باشد، هرگز چرا که هر لحظه امواج از درون دریا تولید شده و دوباره در دلش آرام می گیرند.این دریا هر لحظه از امواج خود باخبر است  چرا که همگی جزء وجودی خود او هستند. و چون انسان هم جزئی از وجود هستی مطلق و بیکران الهی است از این جهت  بی خبری خداوند از او معنی نمی دهد و از این جهت است که خداوند می فرماید من از رگ گردن به شما نزدیکترم. این آیه وقتی می تواند مصداق پیدا کند که انسان دقیقا جزئی از دریای بیکران الهی باشد.


رابطه جسم و روح چیست

 مثال امواج و گیرنده تلویزیون مثال بسیار خوبی است که آورده اید و موضوع روح و جسم را برای مخاطب روشن تر می کند. فقط نکته ای که من می توانم بگویم این است که درهمان سن چهارماهگی که جنین در رحم مادر در حال رشد جسمی است روح او از لابلای این توده سلولی جسم کودک شکل می گیرد و این موضوع بسیار عجیب است که چگونه روح مجرد می تواند از لابلای جسم کودک،  کم کم شروع به شکل گیری کند. در حالیکه روح یک پدیده مستقلی است حال چگونه از درون جسم محدود شکل می گیرد. این که خداوند می فرماید من از روح خودم درانسان دمیدم منظورش همین است که روح از لابلای این جسم و در چهارماهگی جنین به مرور متولد می شود . برای همین هم هست که می گویند سقط جنین بعد از چهارماهگی دیه دارد و حرام است چرا که در جنین کودک چهارماهه روح متولد شده و فرم اولیه خود را گرفته است . و از همان زمان شروع به دریافت پیامهای طبیعت از داخل و خارج رحم مادر می نماید و با هر پیامی وجه مخصوص به آن را به خود می گیرد و تا پایان عمر آن جسمی که به او تعلق  دارد این کار را ادامه می دهد یعنی توسط حواس پنچگانه جسم پیامهای محیطی را گرفته و نسبت به آن واکنش نشان می دهد و وجه مربوط به آنرا به خود می گیرد و همین وجوه می تواند نامه عمل او باشد.

روح پدیده بسیارعجیبی است که با هر آموزش درست و یا نادرست و با هر پیامی که از محیط مادی توسط حواس پنچگانه می گیرد، خود را گسترش میدهد . حال این گسترش ممکن است در عرصه و پهنه درستی حرکت کند و یا با ورودی های نادرستی که می گیرد در پهنه وعرصه  معکوس گسترش پیدا کند.بارها برایمان اتفاق افتاده است که وقتی مطلب جدیدی را یاد می گیریم و یا به یک انسان گرفتار کمک می کنیم ، در درون خود به وضوح حس می کنیم که گویا کمی گسترده تر شده ایم و یا هنگامی که کار زشتی انجام می دهیم در درون خود حس می کنیم که گستردگی ما مسیری معکوس را طی می کند و گویا ما انسان حقیری شده ایم  و این در واقع بخاطر همان وجوهی است که روح هر لحظه از محیط می گیرد. وقتی که روح انسان جسم را به بیرون از خود پرتاب کرد  و موضوع مرگ جسم قطعی شد، با شفافیت زیاد گستردگی خود را خواهد دید و این همان بهشت اوست و اگر در اثر گناه گستردگی او معکوس شده باشد به خوبی می بیند که چقدر کوچک و حقیر شده است و این همان جهنم اوست.


عمل حیات چیست


 باید بدانیم که روح در بدن نیست بلکه این جسم است که در روح قرار دارد .زیرا  که روح با حالت مجردی که دارد  نمی تواند در جسم محدود و محصور باشد بلکه این جسم است که در دامان این حقیقت مجرد و بسیار گسترده قرار دارد. در ضمن هنگام مرگ روح ما جایی نمی رود چرا که این حقیقت مجرد و یکپارچه ، بطور دائمی  با کل هستی مطلق  وجود در ارتباط است و اصلا جزئی  از اوست لذا روح هرگز جایی نمی رود،  نه در خواب جایی می رود و نه در بیداری ، بلکه الهامات  را از طریق حقیقت پیوسته ای که خدا نام دارد و  روح جزء  جدا ناشدنی آن است دریافت می کند. این که می گویند روح از بدن خارج شد یک دروغ بزرگ است بلکه این جسم است که در اثر ضعف و ناتوانی دیگر کشش این روح را ندارد و از روح خارج می شود. این سخنان از ملاصدرا بود استاد نه از خودم  


بهشت چیست و کجاست


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

فرید خان عزیز شما فرموده اید " بهشت اصل است چون جایگزینی ندارد "  بله هر اصلی بدون جایگزین است مثل سرعت نور که یک اصل است و اصل عدم قطعیت و.... ولی بهشت یک اصل نیست چرا که بهشت جایگزین دارد . زیرا اگر آنرا اصل فرض کنیم دیگر هیچ شخص جهنمی وارد بهشت نخواهد شد چرا که بهشت یک اصل است و غیر قابل تغییر و جایگزین ولی در روایات بسیاری داریم که بسیاری از جهنمیان بخشیده شده و به بهشت می روند تازه به مرور به طبقات بالاتر هم هدایت می شوند. ضمن اینکه توبه  واقعی می تواند یک جهنمی را به سادگی به بهشت ببرد و یک جنایت بزرگ می تواند یک بهشتی را جهنمی کند.

استاد شما در این متن فرموده اید " اگر چه قرآن را عرفا تجلی مکتوب کامل حق می دانند که خداوند بشارت آنرا با بعثت پیامبر گرامی برای هدایت مردم نازل کرده است " باید بگویم که قرآن تجلی کامل حضرت حق نیست بلکه داستان چیستی انسان کامل است. یعنی اگر پیامبر اسلام را بنویسیم می شود قرآن و اگر قرآن را بسازیم می شود پیامبر مکرم. بطور کلی قرآن  چیستی یک انسان کامل است حال چه او موسی باشد - چه عیسی باشد و چه پیامبر مکرم اسلام...

نظریه ای علمی  اسلام وجود دارد؟

سلام استاد. کاملا موافقم . ولی این کاره بسیار  عظیمی است که  نیاز به مطالعات همه جانبه در بسیاری از حوزه ها دارد. مطالعاتی در زمینه ادیان الهی - تاریخ ملل گذشته - جامعه شناسی - انسان شناسی و... دارد  و فکر نکنم  فقط با  اطلاعات ناچیز ما در زمینه  اسلام بتوان کار زیادی از پیش برد. شاید شما بهتر از من بدانید که  اسلام  به تعبیری یک دین امضائی می باشد.  یعنی تعدادی از  احکام آن قبلا در دین یهود موجود بوده است و با امضاء و تایید پیامبر مکرم  به دین اسلام اضافه شده است. و مورد آخر این که  استاد منظور شما از اسلام شناسان مثلا چه کسی است؟؟؟

حال استاد که این نظر را فرمودید به یاد زمانی افتادم که من هم در زمینه کتب فیزیک چنین کاری می خواستم انجام دهم . چند سال پیش که دانشجوی ارشد فیزیک در دانشگاه کاشان بودم، از ضعف کتب فیزیک در رنج و عذاب بودم و کتب فیزیک را کاملا ناقص و  به درد نخور برای آموزش به دانشجویان می دانستم. حال چه این کتابها  مولف ایرانی داشته باشد و چه مولف خارجی کلا  دچار ضعفهای فراوانی بودند. لذا تصمیم گرفتم  یک پروژه بزرگ  را به انجام برسانم و آن این بود که  می خواستم تمام کتب در زمینه فیزیک را تجمیع کنم در یک مجموعه چندین جلدی و فهرست مطالب هم طوری تنظیم شود که  دانشجوی لیسانس فیزیک جلدهای نخست را مطالعه کند و دانشجویان مقاطع بالاتر  جلدهای بعدی را  و البته  قرار بود  نگارش این کتب به گونه ای باشد که هر موضوعی که در آن مطرح می شود  با تمام زوایائی که  نویسندگان قبلی  در کتب خود برسی کرده اند نگارش شود در واقع من می گفتم باید وقتی مثلا به مبحث  پرتوها می رسیم باید  موضوع پرتوها، از تمام زاویه هایی که قبلا در کتب دیده شده است به طور یکجا دیده شود و  بیشتر هم  سعی شود خودآموز باشد . تا اینقدر دانشجویان سردرگم در منابع مختلف نباشند و متمرکز شده کار را دنبال کنند. لذا تقریبا با تمام اساتید گروه فیزیک دانشگاه کاشان صحبت کردم و از آنها درخواست نمودم  در این مسیر به من کمک کنند تا انجامش دهم ولی متاسفانه به جزء یک نفر که آنهم استاد راهنمای خودم بود بقیه حاضر به همکاری که نشدند هیچ بلکه گفتند این کار غیر ممکن است. البته استاد من در زمینه ریاضی هم چنین ضعف هایی در کتب می بینم هر چند بسیار کمتر از ضعفهای کتب فیزیک است. بنابر این اگر موافق باشید در زمینه ریاضی هم چنین کنیم. با تشکر


وجود روح

استاد به نظر من هر ذره ای در این عالم  یک جسم دارد و یک روح . ماننده هر انسانی که یک جسم دارد و یک روح . جسم را می بینیم و روح را حس می کنیم . در مورد خداوند نیز به همین شکل است . لذا هر لحظه ما می توانیم جسم او را ببینیم و روحش را حس کنیم . فقط  چشم ها را باید شست  جور دیگر باید دید. البته تمام پیامبر بزرگ الهی این چنین بوده اند .

درود بر استاد . بله دقیقا من میخواستم به همین جا برسیم که در شعرتان فرمودید " این جهان آینه ی حق باشد -  هر کجا گر نگری او پیداست. یا به قول باباطاهر که فرمود به هر جا بنگرم آنجا تو بینم . البته استاد من کمی پا را فراتر گذاشتم و می گویم اصلا ما به هر جا و هر چیز که بنگریم دقیقا جسم خداست و  نه آینه ای که خدا در آن  منعکس شده باشد.  زمین قسمتی از جسم خداست - دریا قسمتی از جسم خداست- آسمانها و تمام کهکشانها با همه عظمتشان جسم خداست  - حتی خود ما هم قسمت ناچیزی از جسم خدا هستیم. در کل چیزی در هستی بی کران نیست که خارج از جسم خدا باشد و این عظمت بی نهایت را ما جسم خدا می دانیم و روح بی کرانی که در پس این جسم عظیم است نیز همان روح خداست که ما آنرا حس می کنیم . لذا هم می شود خدا را با چشم سر دید و هم با چشم دل روح  لطیف و بی نهایتش را  با تمام وجود حس کرد


.دیدن خدا چگونه است


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

درود بر استاد رجالی عزیز. فرمایش شما در مورد دیدن خداوند با چشم دل کاملا درست است. ولی به گفته ملاصدرا   ، استاد و فخر تمام فلاسفه  اسلامی نکته اینجاست که خداوند را با چشم سر هم می توان دید . امام علی (ع) هم می فرمایند من خدایی را که نبینم هرگز نمی پرستم. بنده قبلا هم اشاره کرده ام  که ما باید دیدگاه آخوندهای منبری در مورد خداوند را فراموش کنیم و به کلام بزرگان خود در مورد پروردگار گوش جان بسپاریم . به گفته بزرگانی چون ملاصدرا - ابن سینا - مولوی - سعدی - حافظ  و ....  کل هستی  با تمام عظمتی که دارد نامش خداست، یعنی خداوند یک شخص نیست او یک سیستم بسیار عظیم و هوشمند است. لذا کل عالم از جزئی ترین ذرات آن تا بزرگترین اجرام آن  همه و همه با هم و یکجا نامش می شود خدا. ما هرگز نمی توانیم چیزی در جهان بیابیم که جزئی از پیکر خداوند نباشد چرا که کل جهان هستی جسم خداوند بزرگ است. اینطور نیست که ما تصور کنیم خداوند جهان را آفریده است و پس از آن شروع به مدیریت آن نموده است. بلکه باید بدانیم جهان هستی دقیقا  جسم خود خداوند است . لذا تمام آسمانها  قسمتی از جسم خداست. تمام کهکشانها قسمتی از جسم خداست. تمام کرات آسمانی قسمتی از جسم خداست. کره زمین و تمام  موجودات آن قسمتی از جسم خداوند است. دریاها و صحراها ، بیابانها و کوهها ، جنگلها و  دشتها تماما قسمتی از جسم خداوند است. خود ما انسانها و بقیه حیوانات از چرنده گرفته تا پرنده و خزنده همگی قسمتی از جسم خداوند هستیم. اصلا چیزی به غیر از جسم خداوند وجود ندارد همه چیز اوست از ابتدا تا انتهای عالم. لذا خداوند را با چشم سر هم می توان دید.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

اما یک نکته :                                                                                                                                                                          ما بارها در نماز خود می خوانیم " سبحان الله "  ولی از معنای آن کاملا غافل هستیم . منظور خداوند از سبحان الله این است که به ما بگوید من از هر چه در تصور شماست منزهم . یعنی ای انسانها شما  هر جور که مرا تصور کنید باز هم اشتباه است و من آن چیزی که شما فکر می کنید نیستم. بله این موضوع کاملا درست است زیرا ما همیشه یک قسمت ناچیزی از  جسم بی نهایت خداوند را می بینیم  و هرگز نمی توانیم کل هستی جسمانی او  را یکجا ببینیم . داستان زیبای فیل در اتاقی تاریک مولوی را بیاد آورید که افراد یکی یکی درون اتاق می شدند یکی از ایشان بر پای فیل دست کشید و آن را چون ستونی دانست؛ دیگری بر دم فیل دست کشید و گفت که فیل مانند ریسمانی‌است؛ سومین از آن‌ها خرطوم فیل را لمس کرد و گفت که فیل مانند شاخه درخت است؛ چهارمین بر گوش فیل دست کشید و گفت که فیل همچون بادبزن است؛ پنجمین مرد به شکم فیل دست کشید و فیل را چون دیواری دانست. آخرین مرد بر عاج فیل دست کشید و فیل را مانند شیپوری دانست.مرد دانایی سخنان ایشان را شنید و به آن‌ها گفت که سخن همه شما درست است؛ اما اختلاف گفته شما برای این است که هر یک از شما یکی از اعضای فیل را دست کشیده‌اید؛ پس فیل همه خصایصی را که برشمردید، با هم داراست. و مولانا به زیبایی می فرماید " در کف هریک اگر شمعی بدی       اختلاف از گفتشان بیرون شدی " بله ما قادر به دیدن کل هستی جسمانی او نیستیم ولی هروز  و هر لحظه در حال دیدن قسمتی از جسم او هستیم و می گوییم خدایا تو کجایی و باید بدانیم که تمام هستی ما قسمتی از خود اوست . هوایی که تنفس می کنیم قسمتی ازخود اوست . نور خورشیدی که می بینیم قسمتی ازخود اوست  و خلاصه کلام  محال است ما چیزی ببینیم، بشنویم ، لمس کنیم، بچشیم و  قسمتی از  وجود جسمانی پروردگار نباشد.حتی گاهی شنیده می شود که می گویند فلان چیز از نشانه های خداست و باید پاسخ داد خیر آن چیز دقیقا قسمتی از خود خداوند است.



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

نکته ای دیگر :                                                                                                                   در حال حاضر فیزیکدانان آثار ذره ای را مشاهده کرده اند که نام آنرا  "بوزون هیگز " گذاشته اند. که به آن " ذره خدا " هم می گویند. بوزون هیگز کوچکترین ذره ای است که بشر تا کنون کشف کرده است حتی از کوارکها که مواد ساختمانی الکترون و پروتونها هستند هم ریزتر است. و به قول ابن سینای بزرگ دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی. بله ذره ، ذره این هستی  بیکران از دو قسمت اساسی تشکیل شده است. یکی جسم مادی و دوم پس زمینه روحی . حال وقتی که این ذرات بسیار کوچک که هرکدام هم جسم دارند و هم روح کنار یکدیگر قرار گیرند می شود درخت- می شود دریا - می شود انسان - می شود کره زمین - می شود کهکشان راه شیری و نهایتا می شود کل عالم هستی که نامش خداست . لذا خدا یک جسم بی نهایت دارد به نام جهان آفرینش و یک روح بی کران به نام روح خدایی.لذا ما با چشم سر  هر روز و هر لحظه  قسمتی ازجسم او را می بینیم و با چشم دل که همان روح ماست روح بی کران خداوند را حس می کنیم چرا که خود ما قسمتی از او هستیم و نه جدا  از  او .

معرفی مراجع


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام استاد. منابعی که می شود مطالعه کرد و از لابلای خطوط آن این موضوعات را کشف نمود عبارتند از اسفار اربعه ملاصدرا در خصوص وحدت شخصی وجود - فصوص الحکم (ابن عربی) - شفای ابن سینا - دیوان شمس جناب مولوی( که مثالی هم در متن از ایشان آوردم) - اشعار باباطاهر. در واقع  بزرگان عرفان و فلسفه ما با زبانی ساده و روان با ایما و اشاره بارها به این امر اشاره کرده اند و ما درک درستی از مطلب ایشان نداشته ایم.  این که میگویند جهان جلوه ای از ذات حضرت حق است منظور  همان هستی مطلقه حضرت حق است که به ظهور و بروز رسیده است.  باید بدانیم که اگر ما جهان هستی را یک چیز بدانیم و خداوند را چیز دیگری جدای از هستی در واقع ما توانسته ایم  مکانی را بیابیم که  جزء خداوند نیست اما در کنترل خداوند است لذا این خدا کاملا ناقص است زیرا جایی  وجود دارد که جزء  وجودی ایشان نیست. در حالیکه می دانیم هیچ چیز و هیچکس نیست که در دایره وجودی خداوند نباشد. لذا کل هستی با همه عظمت های مادی و روحیش  نامیده می شود خدا. در داستانی که قرآن کریم در سوره بقره از حضرت موسی و قومش یاد می کند که درخواست دیدن خداوند را داشتند ((ما می دانیم که چون جزء هستیم هرگز نمی توانیم بطور یکجا کل را ببینیم ولی هر لحظه می توانیم جزیی  از کل را مشاهده کنیم )). در این داستان خداوند به شکل صاعقه خودنمایی می کند و تمام افرادی که حضور داشتند کشته می شوند. همانطور که قبلا گفتم سبحان الله به همین موضوع اشاره دارد که  شما هر تصوری که از خدا در ذهن داشته باشید جزء است  لذا کل را نمی توان یکجا دید ولی جزء جزء را پیوسته می توان دید. دقیقا علت اشتباه بت پرستان و مشرکان نیز همین جاست که آنها به علت کشش درونی که نسبت به خداوند داشتند به دنبال خدایی می گشتند که پرستش کنند و چون نمی توانستند کل را یکجا ببیند هر لحظه به جزئی دل می بستند و آنرا می پرستیدند . گاهی خورشید را گاهی ماه را و گاهی آتش و سنگ را و تصور می کردند آن خداست در حالیکه آن بت جزء ناچیزی از وجود پروردگار بود نه هستی مطلق او لذا کار آنها به شرک و بت پرستی می کشید و نه پرستش خدای یکتا و بزرگ عالم.


آفرینش جهان


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

هزاران سال است که انسانها از پیامبران خدا پرسیده اند خداوند قبل از آفرینش جهان به چه کار مشغول بوده است. و پاسخ این است که خداوند چون هستی مطلق است می تواند به هر شکل مادی و غیر مادی بروز و ظهور کند. آفرینش جهان به این معنا نیست که خدا چیزی جدای از خود بوجود آورده است بلکه منظور این است که او جلوه ای نموده است از جلوههای بینهایت وجودی خود و این جلوه قسمتی از وجود خود اوست نه جدا از او . ما آفرینش خداوند را با اختراعات خود مقایسه می کنیم و تصور می کنیم چون اختراعات ما جزء وجودی مانیستند پس آفرینش های الهی هم جزء وجودی او نیستند ولی باید بدانیم که آفرینش یعنی از حالتی به حالتی رفتن و از جلوه ای به جلوه ای شدن .


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد من که در بالا منابع را آورده بودم. ضمن اینکه خداوند در جای جای قرآن کریم نیز به موضوع خود پرداخته مثلا در سوره حدید می فرماید ( هُو الأوَّلُ والأخِرُ و الظَّاهِرُ و الباطِنُ ) ( اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ) آخه خداوند دیگه چطوری به ما بفهماند که من اول و آخر هر چیزی هستم و  ظاهر عالم من هستم و باطن عالم هم من هستم دیگه ما شفاف تر از این می خواهیم. یا اینکه در جاهای مختلفی فرموده است الله احد - الله الصمد - و یا همین موضوع که از خدمتتان پرسیدم که فرموده "لیس کمثله شی "  اینها همگی بر موضوعی که گفتم دلالت دارد. لطفا به تفسیر سوره نور ملاصدرا  مراجعه کنید



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام بر فرید خان عزیز :  اول اینکه سعی کنید در مورد صفات ثبوتی و سلبی خداوند مطالعاتی دقیق داشته باشید دوم این که اگر هر انسانی  به اعماق درون خود نظر کند یک چیز بیشتر نمی بیند و آن این است که با خود می گوید من هستم و لذا به هستی خود کاملا واقف می شود . هر موجودی در عالم  را هم که ما با دیدگاهی دقیق بنگریم  یک چیز در او می بینیم و آن هستی است. این گفته ها از خودم نیست بلکه از شیخ الشیوخ فلاسفه اسلامی یعنی ملاصدراست که در اسفار اربعه بیان کرده است. مشکل همه ما در مورد مسئله خدا و خداشناسی این است که ما درگیر شناخت جلوه های او می شویم، جلوه هایی مانند شجر- حجر و ... در حالیکه اگر به همه این جلوه ها دقیق بنگریم یک چیز بیشتر نمی بینیم و آن چیز هستی است و منشاء همه این هست ها خداوند است حال چه این "هست " ظاهر باشد و چه این "هست "مخفی باشد . اگر ما توانستیم  فقط و فقط در کل عالم یک چیز را ببینیم بسیاری از مسائل خدا شناسی ما حل خواهد شد و آن هستی مطلق است که نام او را خدا می گذاریم. در این صورت است که دیگر ماده و غیر ماده مفهومی ندارد بلکه هستی مطلق معنا و مفهوم پیدا می کند. این متن من را بارها بخوانید و تفکر کنید تا موضوع بیشتر برایتان ملموس شود . با تشکر


خطبه اول نهج البلا غه

ممنون استاد که برای مطالب من وقت گذاشتید و مطالعه می نمائید. من هم مطالب شما در مورد خطبه اول نهج البلاغه را مطالعه کردم  و  به این نتیجه رسیدم که نظرات ما به شدت بهم نزدیک است و فقط  نظر من و شما در جایی زاویه پیدا می کند که  شما جهان هستی را  مخلوقی جدا  از خدا می دانید که فقط تحت قدرت خداوند متعال اداره می شود ولی من جهان آفرینش را با تمام عظمتش دقیقا هستی مطلق خود خداوند می دانم. همانطور که در شرح خطبه فرمودید تمام صفات خداوند عین ذات اوست و ذات او عین صفات اوست و به قول فلاسفه اسلامی  "علم  او  فعل او - فعل او علم او"  لذا  به زبان ساده باید گفت وقتی می گوئیم خدا عالم است منظورمان این است که  علم  همان خداست و وقتی می گوئیم خدا  مهربان است منظور این است که  کلا مهربانی یعنی خدا در واقع هیچ فاصله ای بین صفات خدا و ذات او  وجود ندارد . یکی دیگر از صفات پروردگار متعال خالق بودن اوست که باز هم باید گفت خلقت او  یعنی خود او  و  خود او یعنی خلقت او  لذا بین خالق  و مخلوق هیچ فاصله ای نیست همانطور که بین علم او  و خود او فاصله ای نیست



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

در این متن که ارسال فرمودید بیشتر مباحث به سمت حوزه گرایش پیدا کرده است. من بیشتر می خواستم دوستان گروه چیزکی آموزند از چیزها. ولی پاسخی  که می توان داد این است که اصلا هیچ چیز نمی تواند شبیه خداوند شود چرا که او کل هست و  همه چیز جزء . یک مثال ریاضی .اگرمجموعه  { 1،2،3،4 }=A  با چهار عضو و مجموعه  اعداد حقیقی  R  با بی نهایت عضو را در نظر بگیریم  آیا هیچوقت  مجموعه A  می تواند شبیه مجموعه R  شود و می دانیم که هرگز . هر چند A  زیر مجموعه R  می باشد ولی هرگز مساوی نیست و این مساوی نبودن منظور همان شبیه نبودن است. می توان میلیونها مجموعه مثال زد که درون مجموعه R  هستند ولی مساوی خود R  نیستند. من قبلا هم اشاره کرده ام که کل جهان آفرینش با تمام عظمتش یک نام دارد و آن خداست و تمام  موجودات  و اشیاء در این جهان بیکران هستی همگی جزء این کل بی نهایت هستند لذا هزگز و هیچ وقت نمی توانند مساوی او شوند و شبیه او شوند چرا که او کل هست و آنها  همگی  جزء لذا  خداوند خود را شبیه هیچکس ندانست . خداوند خود را " الله احد " نامید که دلالت بر یگانگی خدا دارد . بله کاملا عقلانی است زیرا  هرگز نمی توان یک جهان هستی دیگری در کنار این هستی مطلق که نامش خداست در نظر گرفت لذا او خود را خدای یکتا نامید که نظیری برایش نیست . و خود را " الله الصمد " نامید چرا که تمام زیر مجموعه ها ی او به او نیازمندند و او کلی است که همه چیز را در اختیار دارد و به هیچ جزئی نیاز ندارد. البته به نظر ابن عربی الله الصمد یعنی خدای پر  که هیچ جای خالی ندارد. لذا هر جا که باشیم  از  حضور  و بروز و ظهور او دور نیستیم چرا که همه چیز  با هم می شود خدا.


وجود خدا


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد شما در این پاسخ خدا را  کاملا مادی فرض کردید در حالیکه من از لفظ  فلسفی "هستی مطلق وجود "برای او استفاده نموده ام  و هستی مطلق وجود یعنی چیزی غیر از او  امکان وجودی ندارد و همه چیز خود اوست و لاغیر . در ضمن بنده گفتم ما هر لحظه می توانیم جلوه ای از وجود او را مشاهده کنیم مانند مشاهده کوه و دریا ولی نمی توانیم کل  هستی مطلق وجودی او را یکجا ببینیم چرا که ما جزء ، هستیم و او کل و جزء هرگز بر کل احاطه ندارد.



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

اگر ما این طور تصور کنیم که جهان آئینه تمام نمای حق است لذا  این چنین خدایی بسیار ناقص می باشد. زیرا در این صورت  آن آئینه جزئی از  هستی مطلق وجودی خداوند نیست  و این با هستی مطلق بودن خدا  تناقض دارد. ضمن اینکه من قبلا خدمتتان عرض کردم که  آفرینندگی خدا و خلقت او  به مانند اختراعات بشری نیست که جدا از او باشد بلکه  خلقت او به معنای از جلوه ای به جلوه دیگر شدن است و چون ذات احدیت هستی مطلق می باشد هر لحظه می تواند جلوه ای نو داشته باشد و خلقتی جدید.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

هیچ چیز در جهان هستی از بین نمی رود بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شود . این موضوع در قرن بیستم توسط فیزیکدانان به اثباط رسید که ما  قانونی به نام قانون بقای ماده و انرژی داریم  که می گوید انرژی نه بوجود می آید و نه از بین می رود بلکه از حالتی به حالتی دیگر تغییر می کند و حتی ماده می تواند به انرژی تبدیل شود و انرژی هم می تواند به ماده تبدیل شود. یعنی  طبق آیه الله الصمد ، خداوند جهان را از وجود خود پُر  پُر نموده است  و هیچ جای خالی برای آن باقی نگذاشته لذا هر لحظه می تواند از جلوه ای به جلوه دیگر رود که به ظاهر نابودی است ولی در باطن آفرینشی جدید است  و منظور از آفرینش جدید اضافه شدن چیزی به وجود بی نهایت هستی مطلق نیست  چرا که او  جهان هستی را پُر کرده است از وجود خود و فقط جلوه ای دیگر می کند از جلوه های خود.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد من با شما فقط در زمینه مبحث خداشناسی اندکی زاویه دارم و فکر نکنم در مورد مبحث روح و نفس و.. اختلاف نظر داشته باشیم. به هر جهت همانطور که جسم انسان مراتبی دارد دل یا همان روح انسان نیز مراتبی دارد. بعنوان مثال و برای روشن تر شدن مطلب باید چنین گفت که پائین ترین مرتبه جسم انسان پای اوست که وظایفی دارد و بالاترین مرتبه جسم انسان سر اوست که بازهم وظایفی دارد. حال در مورد روح انسانی نیز چنین است و روح خود یک پدیده ایست یکپارچه و البته کمتر شناخته شده که دارای مراتبی است نازله و همچنین دارای مراتبی است عالیه. تمام تعاریفی که از نفس های مختلف در انسان شده است در واقع همان مراتب مختلف روح است و نباید تصور کنیم که روح یک چیز است و نفس چیز دیگری بلکه تمام گونه های نفس در واقع مراتب مختلف روح انسانی هستند. پائین ترین مرتبه روح انسان را نفس اماره گویند و بالاترین آن را نفس مرضیه گویند و آن مرتبه ایست که انسان هیچ فاصله ای بین خود و خدا نمی بیند و همه چیز را با خود یکی میداند و نه جدا از خود. مراتب روح به ترتیب عبارتند از 1- نفس اماره  2-نفس لوامه  3-نفس ناطقه یا متفکره  4-نفس عاقله یا ملهمه  5-نفس مطمئنه  6-نفس راضیه   7-نفس مرضیه در این جا می بینیم که مرتبه سوم روح یعنی همان نفس متفکره در واقع همان عقل است که جزء مرتبه های بالای روح انسانی است . باید بدانیم که بالاترین مرتبه روح که نفس مرضیه نامیده می شود همان عشق است که عرفای ما تماما در پی بیدار کردن آن بوده اند........    در مورد فطرت انسانی باید عرض کنم که خداوند دو پیغمبر درونی برای انسانهایی که مختار آفریده است گذاشته است یکی عقل و دیگری فطرت. اینکه می گویند انسان بر اساس فطرت پاک الهی آفریده شده است منظور این است که او در درون روح خود کششی دارد به سوی خوبی و نیکی زیرا قرار است این کشش درونی او را به مبداء خود نزدیک و نزدیکتر کند چرا که در بسیار از مواقع اختیار در انسان باعث انتخاب نادرست می شود ولی پیغمبری درون به نام فطرت او را آگاه می کند. در واقع فطرت همان نفس لوامه یا سرزنش کننده است که جزء مراتب روحی انسان می باشد.و اگر انسان به ندای آن گوش نکند کم کم در اثر گناه ضعیف تر شده و کارایی خود را از دست می دهد در این حالت است که به چنین انسانی می گویند پست فطرت چرا که به ندای پاک درونی خود گوش فرا نمی دهد. این مطالب همگی در اسفار اربعه و فصوص الحکم وجود دارد.

تحقیق و مطالعه

دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

خدا به شما  قوت دهد که در این مسیر با قدرت جلو روید.من هم با نظر شما در مورد مطالعه در باب خداشناسی و فلسفه و عرفان کاملا موافقم . وقتی انسان در این زمینه ها چیزی می آموزد احساس بسیار خوشایندی به او دست می دهد و حس می کند به مبداء هستی نزدیکتر شده است. من هم جناب استاد رجالی حدود 4 سال است که از محضر یکی از اساتید حوزه و دانشگاه در این زمینه بهره می برم  و  همچنان زانوی شاگردی در پیشگاهش بر زمین می کوبم. البته نامش را فاش نمی کنم.


دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت

یک موی ندانست و بسی موی شکافت

گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت

آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت



بهشت و جهنم

سلام استاد. در شعر خود از بهشت صحبت فرموده اید . به نظر شما بهشت و جهنم چیست و چگونه کار می کند و نامه عمل انسان کجاست. اگر به این دو سوال پاسخ داده شود در واقع پاسخ سوال قبلی شما که پرسیده بودید خدا چگونه ما را می بیند نیز داده خواهد شد.



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

لطفا استاد یک سوال دیگر من را هم پاسخ دهید . جسم انسان از نظر مراتب  عرفانی - فلسفی ، "دون " محسوب می شود برای همین به آنچه که جسم طلب می کند و نفس اماره ما را به سمت آن می کشد "دنیا" گویند یعنی چیز کم و کم ارزش... لذا با توجه به اینکه جسم از نظر رتبه، پائین است اما خود را  با شفافیت فراوان می بیند. به نظر شما آیا روح انسان نیز می تواند خود را ببیند. منظورم این نیست که روح خود را حس کند . بلکه دقیقا منظورم دیدن واقعی است مانند جسم که با چشم خود را می بیند روح نیز می تواند خود را ببیند.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

نباید تصور کنیم جهنم جایی است پر از هیزم و آتش های سر به فلک کشیده و بهشت جایی پر از درختان و گلهای زیبا و دلربا با آواز پرندگان بهشتی و... قرآن شریف برای تقریب به ذهن ما چنین تعابیری را بکار برده است. همانطور که شما نیز فرمودید بهشت و جهنم یک پدیده درونی است.برای روشن تر شدن توضیحاتم مثالی می زنم. یک خمیر مجسمه سازی را در نظر بگیرید که با دستان انسان شکل و فرمهای خاص و مختلفی به خود می گیرد و اثر انگشتان شخص مجسمه ساز روی خمیر مجسمه سازی کاملا باقی می ماند. روح انسان نیز چنین آفرینشی دارد و با  کوچکترین اعمال و رفتار انسان " وجه " آن عمل را به خود می گیرد و نگه می دارد. اگر اعمال انسان شایسته و نیکو باشد روح نیز شکل و فرم زیبایی از آن عمل را به خود می گیرد و در خود نگه می دارد و اگر عمل انسان زشت و ناشایست باشد، وجهی که روح به خود می گیرد بدون شک کریه و زشت خواهد بود. و هر چه عمل زشت تر و گناه بزرگتر باشد زشتی آن وجه نیز بیشتر و بیشتر خواهد بود.تمام انسانها در این جهان تجربه کرده اند که وقتی عمل شایسته ای انجام می دهند یک حس بسیار خوشایندی به آنها دست می دهد که این همان آثار وجهی است که روح به خود گرفته است . در مورد اعمال گناه آلود هم ما بارها چنین تجربه ای داشته ایم که گویا روح ما تحت فشار قرار می گیرد و ساعتها و روزها و گاهی ماهها و سالها از آن عمل در رنج و عذاب هستیم و این بخاطر همان وجه زشتی است که روح ما به خود گرفته است و چون این وجه با روح خدایی ما تناسبی ندارد، احساس بسیار ناخوشایندی که یک احساس جهنمی است به ما دست می دهد. این موضوع بسیار جالب است و باید دانست که منظور از نامه اعمال انسان دقیقا همین وجوهی است که روح انسان در دنیا به خود گرفته است و آنرا نگه داشته است. انسان وقتی جسم را کنار می گذارد و می میرد در این حالت یک چیز برایش کاملا شفاف و دیدنی می شود و آن تمام وجوه مختلفی است که روح او در دنیا به خود گرفته است. و این همان نامه اعمال اوست که مانند روز برایش روشن و آشکار است و در این حالت است که اگر وجوه روحی او زشت و کریه باشد دچار عذابی بسیار دردناک می شود که آتشهای سر به فلک کشیده در مقابل آن هیچ است. و اگر وجوه روحی او زیبا و دلربا باشد بهشتی را در خود می بیند که در این صورت باغ و بوستانهای دنیا در مقابل آن هیچ است.

بنابراین استاد طبق تعابیری که در بالا گفتم  روح انسان دقیقا خود را می تواند ببیند و آن دیدن همان دیدن وجوه ساخته شده توسط خود اوست. یعنی اعمال زشت و زیبای انسان وجوهی را ساخته است که ما پس از مرگ آن را با تمام وجود و با شفافیت کامل می بینیم. در همین دنیا نیز گاهی در هنگام خواب ما خود را در درون باغ و بوستان می بینیم و گاهی خود را در بالای پشت بامی می بینیم که در حال افتادن از آن هستیم و این دقیقا همان عرصه و پهنه روحی خود ماست که در حال دیدنش هستیم. حال پس از مرگ این دیدن بسیار بسیار عمیق تر و شفافتر خواهد شد. برای همین است که خداوند می فرماید " و ما هیچ ظلمی به شما نکردیم بلکه شما خود به خویشتن ظلم کردید" و شاید منظور خداوند ساخته شدن وجوه روحی زشت توسط انسان باشد و یا در جایی دیگر می فرماید "امروز نامه عمل تو در دستانت است" و باز هم  شاید منظور همین وجوه روحی زشت و زیبای ما باشد.


لذا با توجه به گفته های بالا چون کل هستی مطلق وجود که نامش خداست و انسان نیز جزء ناچیزی از این هستی مطلق می باشد، محال است انسان عملی انجام دهد و آن عمل،  وجهی را در پهنه هستی ایجاد نکند و این که فرمودید چگونه خدا انسان را می بیند پاسخش همین است که کل هستی مطلق وجود که ساختاری طیف گونه دارد و این طیف از عالم ناسوت شروع می شود و به عالم ملکوت کشیده می شود و تا عالم جبروت و هاهوت و لاهوت عرصه گستری می کند. حال غیر ممکن است که قسمت ناچیزی از این طیف بی نهایت که نامش انسان است بر طبق اختیارش عملی انجام دهد و کل این سیستم  طیف گونه بسیار هوشمند خبر دار نشود.

کل نظام هستی

استاد این یک اصطلاحی است که  فلاسفه و عرفای اسلامی از آن استفاده می کنند و بیشترین  استفاده از آن توسط  جناب ملاصدرا و ابن عربی صورت گرفته است و منظور این است که انسان در راه خداشناسی خود نباید شجر و حجر ببیند و یا بطور کلی انسان نباید درگیر ظاهر و جلوه های گوناگون و مختلف هستی شود حال چه  این جلوه حجر باشد و چه این جلوه شجر باشد و یا انواع و اقسام حیوانات.و چه این جلوه دریا  باشد -صحرا باشد و یا ستاره و خورشید و آسمانها و ..... بلکه انسان عارف و فیلسوف باید در تمام این ها فقط یک چیز ببیند و آن هستی است. خود ما هم وقتی به اعماق وجود خود نظر می افکنیم فقط یک چیز می بینیم ، و آن چیز نامش هستی است.یعنی انسان عارف در درون خود دیگر دست و پا و گوش و بینی نمی بیند بلکه هستی محض و وجود داشتن و بودن محض خود را با تمام وجودش حس می کند. حال فلاسفه و عرفای اسلامی در  تمام جلوه های جهان ، چه ظاهر و چه باطن – چه کوچک و چه بزرگ و... فقط یک چیز می بینند و آن چیز هستی است و لذا نامش را هستی مطلق وجود گذاشته اند و منظورشان خداست.

همانطور که استاد در مطالب بالاتر اشاره کردم کل نظام  یکپارچه هستی، با تمام عظمتهای بی کرانش، چه ظاهر باشد و چه باطن، مانند یک طیف است. طیفی که دارای شدت و ضعف می باشد یعنی در جاهایی از خود دارای مراتب ضعیف تر  و در جاهایی از خود دارای مراتبی بسیار شدیدتر . و هر کدام از این قسمتهای طیف گونه، چه شدید و چه ضعیف ، وظایف خاص خود را انجام می دهند و عملکرد خاص خود را دارند، که در مجموع هدف نهایی حاصل گردد. حال به این نظام یکپارچه طیف گونه هستی،  و بی نهایت بزرگ که بسیارهدفمند عمل می کند وهم ظاهر دارد و هم باطن خدا گویند. ضمن این که  باید توضیح دهم ، منظور از طیف های مختلف نظام بیکران هستی  همان عوالم گوناگون می باشد یعنی  از فرش تا  به عرش و فرش ضعیف ترین مرتبه این طیف را دارد و عرش قوی ترین مرتبه این طیف را. لذا از فرش تا  به عرش همگی یک نام دارد ، هستی مطلق وجود یا همان خدااااااا


چرا خدا قابل توصیف نیست


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

پاسخی برای سوال ، چرا خدا قابل توصیف نیست ؟؟  جدا  از مبحثی که قبلا بارها گفتم که از فرش تا به عرش را خدا گویند و یا از ناسوت تا هاهوت را خدا گویند که اگر بخواهیم در این عرصه هم توصیفی از خدا داشته باشیم تقریبا در حد غیر ممکن است چرا که هیچکس وسعت، فقط و فقط عالم ناسوت را هم نمی داند تا برسد به وسعت عوالم چندگانه دیگر . اکنون دانشمندان اختر فیزیک با اطلاعات فعلی خود وسعت جهان مادی را  45 میلیارد سال نوری تخمین زده اند . در نظر داشته باشید که نور در هر ثانیه 300 هزار کیلومتر مسافت را طی می کند یعنی در یک ثانیه نور می تواند هفت مرتبه کره زمین را دور بزند این درحالیست که یک هواپیمای مسافربری مسافت دور کره زمین را هر بار طی 28 ساعت دور می زند ولی نور همین مسافت را در یک ثانیه 7 بار طی می کند و یا به عبارتی خودمانی تر نور در یک ثانیه می تواند 150 بار برود مشهد مقدس و برگردد . حال تصور کنید که اگر پهنه هستی که عالم ناسوت نامیده می شود به تخمین دانشمندان اختر فیزیک  45 میلیارد سال نوری باشد یعنی چه یعنی نور با آن سرعتی که گفتم 45 میلیارد سال باید برود و برود و برود تا به انتهای عالم برسد. حال آیا ممکن است انسان چنین وسعتی را تصور کند و ما که در عرصه هستی محاط شده ایم آیا می توانیم  از محاط کننده خود گزارش کاملی ارائه دهیم و پاسخ این است که هرگز .


اسمائ الهی

مورد دوم و بسیار مهمتر این است که ما فقط تعداد اندکی از اسماء الهی را می دانیم . حتی در منابع اسلامی بسیار زور  زده اند و  1000 اسم ، از اسماء الهی را برای ما برشمرده اند . اما آیا خداوند که نه ابتدایش مرزی دارد و نه انتهایش ، فقط  با همین 1000 اسم شناخته می شود و پاسخ این است که هرگز . بلکه خداوند همانطور که خودش بی نهایت است ، صد در صد اسماء او هم که جزء جدا نشدنی از ذات اقدسش هستند بی نهایت خواهد بود . لذا باید به هوش باشیم که فکر نکنیم اسماء الهی فقط  همین 1000  اسم می باشد بلکه اسماء الهی هیچ حد و مرزی ندارند.لذا انسانی که در توصیف همین 1000 اسم هم ناتوان است آیا می تواند بی نهایت اسم را توصیف کند و می دانیم که هرگز و هرگز و هرگز. حتی پیامبر مکرم اسلام هم بارها به ناتوانی خود در  توصیف اسماء الهی اعتراف کرده اند چه رسد به انسانهای دیگر. بنابر دو تحلیلی که در بالا ارائه دادم  پروردگار  بی انتها هرگز قابل توصیف نیست، چه از نظر وسعت  و چه از نظر اسماء ( چرا که این دو یک چیز بیشتر نیستند). ولی همانطور که قبلا هم گفتم بطور بسیار محدود قابل دیدن هست چه با چشم سر و چه با چشم دل. چرا که ما  خود نیز جزئی بسیار بسیار ناچیز از خود او هستیم . بنابر آنچه گذشت با خویشتن ، خویش برخورد سختی می کنم و  با خود می گویم که (( این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است       گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است))


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

من استاد در متنی که نوشتم ، خواستم نشان دهم که  هر توصیفی از پروردگار بزرگ ، ناقص و همراه با اشکال است چرا که  ما در اقیانوس بیکران حضرتش  احاطه شده ایم.  مانند قطره ای که جزء دریا است اما  خودش دریا نیست. آیا این قطر می تواند توصیف درستی از دریای وجود که خودش نیز جزء آن است داشته باشد مسلما خیر . لذا ما  انسانها هم دقیقا جزئی از اقیانوس بی کران الهی هستیم که عرفا و فلاسفه اسلامی به آن هستی مطلق وجود گویند. و  در این حالت است که  از توصیف کامل آن کاملا عاجز و ناتوانیم. ولی آنچه من در متن آوردم  که از عالم ناسوت و فرش و عرش سخنی گفتم  و آنرا جزئی از پروردگار خواندم در واقع توصیفاتی است که خود پرودگار در قرآن کریم از خود نموده است و عالمان دین و  بزرگان عرفان  و فلسفه ، با جمع آوری آن و تدبیر در آیات قرآنی و با توجه به احادیث معتبر اسلامی چنین برداشتهایی از هستی مطلق وجود نموده اند که از فرش تا به عرش و از ناسوت تا به هاهوت و از ظهور و بروز تا  به شهود و مشهود  همه با هم خدا نامیده می شود هر چند این برداشت ممکن است سراسر پر از اشکالاتی باشد ولی تا کنون  هیچ توصیف بهتری  از این برای حضرتش ارائه نشده است.گشتم نبود نگردید که نیست.



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد اگر ما با تمام وجودمان به این باور برسیم که خودمان قسمتی از وجود هستی مطلق هستیم و خودمان قطره ای از دریای بیکران پرودگار متعال هستیم برخی از مشکلات ما با مسئله خدا و هستی و چیستی او حل خواهد شد.اشکال این جاست که  ما خود را چیزی جدا از خدا می دانیم و کل هستی را چیز جدایی از خدا می دانیم و می گوئیم اینها آفریده خدا هستند . اگر ما و بقیه مخلوقات هستی جزئی از هستی مطلق نباشند که آنگاه چنین خدایی کاملا ناقص است چرا که ما و بقیه مخلوقات را در هستی خود ندارد، بلکه بر ما نظارت می کند. در حالیکه او در قرآن خود را الله الصمد نامیده است یعنی خدایی که پُر است و هیچ جای خالی برایش نمی شود متصور شد. لذا اگر من جزء او نباشم که در این حالت پُر بودن او محل اشکال است زیرا کسی پیدا شده است که جزء او نیست.


آیا خدا یک اصل است

بسیار عالی .ما هم با اصل بودن خدا که مشکلی نداریم . حتی تمام زور من بر این متمرکز شده که بگویم  خدا اصل است . ولی این که خود را چیزی جدا از او بدانیم  جای اشکال است. و این که هستی را جدا از او بدانیم جای اشکال است.

مطالعه فلسفه


جناب حیدرنیای عزیز در مورد فلسفه هم باید عرض کنم که سعی کنید از منابع  قله های فلسفه  استفاده کنید و نه از زیر دستان آن . همیشه سعی هر انسانی باید در تمام امور این باشد که از قله ها  آن رشته و حرفه بهره ببرد و نه از زیردستان، تا بتواند اندکی جلو رود. شب بخیر .موفق باشید

بله استاد. گاهی مفسران تفسیر های عمیقتری هم از قرآن داشته اند . که انسان با شنیدن آن لذت بیشتری می برد و به حقانیت قرآن بیشتر واقف می شود. مثلا  به نظر شما منظور خداوند از طرح داستان یوسف و زلیخاه چه بوده است؟؟  لطفا شما پاسخ دهید تا بعد من تفسیر عمیق را می گویم. البته در روزهای آینده انشاءالله

خداوند برای فهم مردم، حقایقی را در قالب مثال و داستان بیان کرده است.اینها می تواند در هر عصر و زمان و هر فردی واقع شود.

دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

بله فرمایش شما کاملا درست است ولی آیا خداوند از یوسف خاصی که در  قرآن آمده منظور خاصی هم داشته که  زلیخاه خاصی را هم نیاز داشته باشد در کنار او مطرح کند.

استاد در قسمتهایی از تحلیل خود پیرامون موضوع " رابطه انسان با خدا "  فرموده اید :

"چنانچه اراده کنم نه تنها شما بلکه جهان هستی را در آنی می توانم کان و فیکون کنم.حتی حساس ترین رگ شما که موجب مرگ شما می شود و لحظه ای اگر ارتباطش با شما قطع گردد موجب هلاکت شما می گردد" 

در اینجا میخواستم باز مثال مفید موج و دریا را مثال بزنم که یک موج به تنهایی نمی تواند ادعا کند من دریا هستم. ولی می تواند ادعا کند که من جدا از دریا هم نیستم. لذا تک تک امواج دریا به تنهایی دریا نیستند ولی جدا از دریا هم نیستند. سوال : پس دریا کجاست ؟؟؟ ما که از هر موجی پرسیدیم آیا تو دریایی گفت نه، سپس پرسیدیم آیا جدا از دریایی باز هم گفت نه. و پاسخ این است که تک تک این امواج وقتی با هم  و به صورت یکپارچه ، دیده شوند، می شوند دریا !!!  دریایی که خصوصیات خاصی برای خودش دارد. خصوصیاتی مانند عظیم بودن – زیبا بودن – خیس بودن –مایع بودن - شور بودن – مواج بودن و خلاصه خصوصیاتی که همگی جزء خصوصیات ذاتی دریاست  و از او جدا شدنی نیست... یکی از خصوصیات ذاتی دریا  این است که بطور مداوم موج آب تولید می کند و قطرات آب وجود خود را به بالا پرتاب می کند. این خصوصیت جزء ذات اوست و از او جدا شدنی نیست. اصلا دریا یعنی عرصه ای که مدام تولیدات موجی شکل دارد. دریا نمی تواند تولید موج نکند چرا که جزء خصوصیات ذاتی اوست.بطور خلاصه دریا یعنی سراسر موج و آب .


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سوال اول : آیا  قطرات آب دریا که به شکل توده ای از امواج آب دیده می شوند، قبل از موج بودن جزء دریا نبوده اند، پس از اینکه این قطرات موج گونه پرواز کردند و دوباره در آغوش دریا آرام گرفتند، چطور؟  آیا باز هم جزء دریا به حساب نمی آیند. و پاسخ این است که حتما چنین است . قطرات آب دریا قبل و بعد از پرواز خود جزء دریا بوده، هستند و خواهند بود. زیرا آنها همگی یک حقیقت بیشتر نیستند و آنهم دریاست.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سوال دوم : آیا ما انسانها و بقیه مخلوقات ، قبل از آفریده شدن مان، جزء دریای بیکران هستی مطلق نبوده ایم؟؟  اکنون که زنده ایم چطور؟؟ وقتی که به ظاهر می میریم چطور ؟؟ و پاسخ این است که ما همیشه بوده ایم هستیم و خواهیم بود.اصلا مرگ به معنای نابودی و نیستی برای هیچ مخلوقی از مخلوقات خداوند معنا و مفهومی ندارد. مانند قطرات آب دریا که قبل و بعد برایشان مفهومی ندارد و در هر حالت آنها آب هستند و جزء دریا، ما انسانها هم همگی از یک منبع ریشه می گیریم و قبل و بعدمان به یک حقیقت متصل بوده و هست و خواهد بود. برای همین است که خداوند می فرماید. بازگشت همه به سوی اوست... دریا هم می تواند به امواج خروشان خود بگوید بروید و خوش باشید اما بدانی که به زودی به سوی من باز خواهید گشت. چرا که شما جزء جدا نشدنی من هستید. اینجاست که باید گفت از نظر عرفا، هیچ مخلوقی وجود ندارد بلکه همه چیز و همه کس، یک حقیقت بیشتر نیستند و آن حقیقت نامش خالق یکتاست. ما فقط یک خالق داریم و کل هستی فقط در یک خالق خلاصه می شود و مخلوق معنا و مفهومی ندارد. آیا دریا مخلوقی به نام موج دارد؟؟ هرگز. بلکه دریا ذاتا مواج است و همه چیز خود اوست و چیز جدایی از خود ندارد.در مورد خداوند هم همین است همه چیز یک نام دارد و آن خالق یکتاست و با این تفاسیر دیگر مخلوق مفهوم خود را از دست می دهد و جملگی می شوند تموجات خدای بی همتا و یگانه. و تناقض یکی بودن خالق و مخلوق نیز پیش نمی آید چرا که همه چیز در واقع یک حقیقت بیشتر نیست و آن نامش خدااااست.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

من گاهی برای اذیت کردن دوستان خود ، به شوخی  به آنها می گفتم " تو فقط دو روز از خدا کوچکتری "  ولی واقعیت این است که تک تک ما انسانها و حتی بقیه تجلیات الهی، دقیقا همسن خداوندیم . و تا خدا بوده است ما هم بوده ایم و تا خداوند، خدایی می کند ما هم خواهیم بود چرا که همه اینها یک حقیقت است در ذات هستی مطلق... خمیر مایه تمام موجودات و حتی ما انسانها قبل از آفریده شدن به این شکلی که اکنون هستیم در گذشته به شکل های دیگری در هستی بیکران وجود داشته است . بعنوان مثال می گویند اولین عنصری که بلافاصله بعد از Big Bang خلق شد، هیدروژن بوده است و سپس از تحت فشار قرار گرفتن آن بقیه عناصر شکل گرفته و بدین ترتیب بساط ظهور و بروز ما به این شکلی که اکنون هستیم و طبیعت هست فراهم گشته است.پس از این هم، انسانها و جهان هستی باز دست خوش تغییرات خواهند شد و همگی ما به شکل دیگری به ظهور و بروز خواهیم رسید. این دریای بیکران الهی هیچوقت دست از نو شدن و تولید تجلیات جدید بر نخواهد داشت چرا که اصلا یکی از اسماء الهی خالق بودن است. اکنون به این شکل و وفتی دیگر به گونه ای دیگر...



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

با توجه به مطالب فوق ما نه بوجود می آییم و نه از بین می رویم بلکه از حالتی به حالتی دیگر رجعت می کنیم. مدتی در درون خاک بوده ایم - مدتی در گیاهان بوده ایم – مدتی هم در پشت پدر بوده ایم- مدتی را هم در رحم مادر بسر خواهیم برد –سپس به عالم ملک  و این دنیای پر از راز وارد می شویم و روح و جسم خود را به تکامل می رسانیم و پس از آن به عالم ملکوت خواهیم رفت و...... لذا هرگز توقف در کار هستی مطلق که ما جزئی از آن هستیم، نبوده – نیست و نخواهد بود.



وجود خدا


چون ما مخلوقیم خود را نیازمند خالق میدانیم ولی خالق نیازی به خالق دیگری ندارد. بنابراین هر چه را که میبینیم باید علتی داشته باشد ولی خداوند علت نمیخواهد. مقاله ای بهتون میدم مطالعه کنید

خداوند روی پیشانی هیچکس آینده او را ننوشته است. پروردگار متعال ، اسباب و لوازم  پیشرفت تمامی انسانها را بصورت تمام و کمال تدارک دیده است. لذا او فقط منتظر حرکت ماست . این که گاهی می شنویم می گویند خدایا فلان چیز را به من بده  و  فلان کار را برای من انجام بده یک درخواست کاملا غلطی است چرا که خداوند می فرماید من همیشه هستم و خواهم بود بلکه تو کجایی ای بشر . تو ای بشر باید حرکت کنی چرا که من تمام حرکات لازم را پیش از این نموده ام . لذا پیشانی نوشت حرف درستی نیست . تمام اعمال ما فقط و فقط به دست خود ماست.


عالم برزح

حیدر نیا

در مورد عالم برزخ اندک مطالعاتی داشتم ، کتابی خواندم که تجربیات افرادی که عالم برزخ را دیده اند نوشته بود ولی باور نداشتم و همه تصورات ذهنی افراد میپنداشتم و قبول نمیکردم که کسی د کی از عالم برزخ داشته باشد مگر اینکه در رویا و خواب ببیند ولی در یک اتفاق به اندازه چند ثانیه تجربه ای سخت داشتم. بعد از هوشیاری هر چه سعی کردم تنچه دیدم را در دها ساعت تعریف کنم نشد. گویی زمان از بین رفته  بود گذشته و اینده با هم تلفیق شده بود و همه چیز مجزا از یکدیگر. تمام اعمال به وضوح دیده شد و ...

بعد از ان خیلی مطالعه کردم که انچه بر من گذشت را توجیه کنم ولی هیچ جا نوشته نشده بود و جالب اینکه دوباره به همان کتاب اولیه که خاطرات بود مراجعه کردم ولی اینبار همه را قبول کردم و نهایتا برزخ برای تک تک ما هر کدام به یک شکل مجزایی است و شاید اشتراکی جزئی داشته باشد

عالم برزخ ،عالمی است میان جهان مادی و جهانی معنا وابدی ، خواص هر دو را تا حدودی دارد .یعنی مردگان میتوانند در این جهان رفت و شد کنند به همین خاطر است که ما میتوونیم احضار روح کنیم . و خواص ان دنیا را دارد چون روح مردگان میتوانند در لحظه ای اینجا و کسری از ثانیه در مکان دیگری باشند.

در ضمن در برزخ اعمال ما تجسم میابند و گناهان ما به اشکال مختلف در کنار ما هستند و ما از وجود انها در عذابیم . اینکه میگویند گناه نکنید خدا غضب نیکند و غذاب میدهد چیزی بسیار غلط است ، چون خداوند اگر غذب کند پس تغییر در او ایجاد شده و تناقض با خدایش دارد و عذابی ندارد چون او عین مهربانی است ، تجسم اعمال ما عذاب ماست ، در برزخ و کاملتر در قیامت و دنیای ابد ، درک ما به قدری بالا رفته که از گناهان کرده عذاب میکشیم و چون نمیشود توضیح داد و درک کرد با تمثیل و اتش و سرب داغ و غیره بیان مینمایند.

در هر حال باید به بدانیم هیچ توصیفی دقیق برای زندگی پس از مرگ نیست.

خداوند متعال ماده را به سه شکل جامد و گاز و مایع آفریده است و به همین دلیل هر چیزی که به این سه شکل باشد قابل درک است ولی میدانیم اجنه نیز جسم دارند و در همین زمین زیست میکنند ، پس چرا درک انها غیر ممکن است ؟ سوال ؛ آیا ماده ای غیر از سه حالت دیگر موجود است ؟ 

آیت الله ناصری در یک سخنرانی زیبا به نقل از ایت الله بهجت (ره) در رابطه با تجسم اعمال سخنان زیبایی مطرح مینمایند. 

در برزخ نماز هر فرد در کنارش قرار میگیرد و اگر ما در این دنیا نمازمان را ضایع کنیم و بی کیفیت و بدون حضور قلب بخوانیم و یا آنرا سبک بشماریم در عالم برزخ همین نماز به شکل جسمی بد هیبت و ژولیده در کنارمان قرار میگیرد و .مرتب مرا نفرین میکند که خدا ترا نابود کند که مرا نابود کردی . پس چه عذاب سختی خواهیم داشت 

البته باید بدانیم که تجسم اعمال نیز نیتواند تمثیلی باشد چون واقعا مغز و درک ما از قوانین ماورا عاجز است.

خداوند جهان هستی را طبق قوانین و مقرراتی که وضع کرده هدایت میکند پس عالم ابدیت نیز ممکن است با قوانینی هدایت شود. 

این بحث انچنان میتواند پیش رود تا برسیم به چگونگی قیامت .


موت اختیاری


از : حیدر نیا 

 بحث موت اختیاری بیشتر در بین عرفا مطرح است. مقصود عرفا و اصحاب سیر و سلوک از مرگ اختیاری، مخالفت با نفس اماره و مطیع ساختن و مهار کردن آن است که اساسی ترین وظیفه سالک به شمار می‌رود. گسستن زنجیر تعلقات و میراندن هواهای نفسانی و رهایی از چنبره لذات و شهوات و رستن از منیتها و خودخواهیها به موت ارادی یا مرگ اختیاری تعبیر شده است. این مرگ مخصوص سالکان راه خداست که آگاهانه آن را بر می‌گزینند و بارها میمیرند و زنده می‌شوند و تبدیل صفات پیدا می‌کنند و تولدهای مکرر می‌یابند تا پالوده شوند و به ساحت قرب الهی و حریم وصال راه یابند. آنها طبق حدیث «موتوا قبل ان تموتوا»: بمیرید قبل از آنکه بمیرانندتان. می‌گویند: پس از آنکه مشخص شد موت نفس، استیفای نفس است و انتقالش از نشئه ناسوت به نشئه بالاتر (برزخ و قیامت)، طبعاً اینکه می فرماید: «بمیرید»، خطاب به نفس انسان و خود و من اوست نه خطاب به پیکرش.


«موت» برای انسان در دایره اختیار و «فوت» در دایره اضطرار است. هر خوابی تا بیداری بعدی در حکم درجه‌ای از موت است. مطابق روایات ما، موت را می‌توان با برخی اعمال به تعجیل کشاند یا به تاخیر انداخت، اما انسان تحت هیچ شرایطی و با هیچ قدرتی نمی‌تواند مانع از «فوت اضطراری» خود شود و هر نفس تا نفس بعدی ظرفی از زمان است که می‌تواند «فوت اضطراری» در آن واقع شود.


«موت» برای انسان در دایره اختیار و «فوت» در دایره اضطرار است. هر خوابی تا بیداری بعدی در حکم درجه‌ای از موت است.


مقام «موت اختیاری» با دست شستن از آرزوها و امیال دنیوی و رضایت دادن به حیات الهی تحصیل می‌شودو هر جوینده‌ای بالقوه قادر است خود را به این مقام برساند، اما با فرود «فوت اضطراری» بر انسان، آرزوهای او به افسوس‌های ابدی تبدیل می‌شود و در برزخ و قیامت او پاسخگوی امیال و افسوس‌هایش خواهد بود.


. شهیدان نخست «موت اختیاری» را گزیده‌اند تا به دریافت «عطیه الهی شهادت» مفتخر شوند. در بخشی از دعای ماه مبارک رمضان آمده است: خداوندا از تو می‌خواهم فوت مرا به شهادت در راهت،‌ تحت ولایت و رهبری پیامبرت و و به همراه دوستداران و دوستانت تبدیل کنی.

منبع : تبیان

عمل و عکس العمل


 حضرت مولانا جلال الدین  می فرماید ( این جهان کوه است و فعلِ ما  ندا / سوی ما آید نداها را صدا ) . تصور نکنید کسی که در این جهان  خطا و اشتباه می کند، فقط  و فقط در دنیایی دیگر مجازاتش را می بیند. ما  نتیجه اعمال خود را در این جهان نیز دیر یا زود خواهیم دید . لذا  باید فقط به یک نکته همیشه حواسمان باشد و آن این است که " فرمان بنز  زندگی خود را در هر لحظه خوب نگه داریم  و با خیالی آسوده  و آرامشی دل انگیز در جاده زندگی رانندگی نمائیم. در این صورت است که نه در دنیای مادی و نه در دنیای ملکوتی و جهانی دیگر هیچ آسیبی نخواهیم دید و اگر غیر از این عمل کنم مطمئن باشیم چه در دنیا و چه در آخرت آسیب خواهیم دید. دیر یا زود- کم یا زیاد . چنان که در بالا حضرت مولوی فرمود. این جهان مانند کوه است که اعمال ما را به سمت خودمان منعکس می کند لذا هر عمل ما  در این جهان بدون شک عکس العملی  در پی خواهد داشت .  پس لطفا نتیجه اعمال را فقط به دنیای پس از مرگ منتقل نکنید چرا که ما هر روز در حال دیدن نتیجه اعمال خوب و بدمان هستیم . زندگی اکنون ما،  اگر خوش است یا ناخوش است حاصل اعمال گذشته ماست ....  جداً عجب بزرگانی چون مولوی در گذشته داشته ایم و متاسفانه قدرشان را نداریم.

عشق

با سلام خدمت استاد   :در مورد موضوع عشقولانه ای که در گروه باعث درگیری  دوستان شده است دو نکته را بگویم. نکته اول اینکه اصلا ما، عشق زمینی نداریم و تمام عشق ها آسمانی هستند. چرا که  همه چیز خداست و غیر از خداوند چیزی وجود ندارد. ما در این جهان عاشق هر چیز و هر کس که شویم در واقع عاشق خداوند شده ایم ، چرا که همه چیز امواج خروشان هستی مطلق است. فقط  ای کاش این موضوع را، در مدرسه به ما آموزش میدادند  تا ما بدانیم  عاشق هر چیز شویم ، در کجا ریشه دارد. هر چند بسیاری از عشق ها ، عشق نیست و یک توهم واهی است و عمر و وقت انسان را تلف خواهد کرد. و نه تنها انسان را به مبداء خویش نزدیک نمی کند بلکه اتفاقا کاملا برعکس عمل می نماید و انسان را به تباهی می کشاند ..... ( عشق هایی که از پی رنگی بود        عشق نبود، عاقبت ننگنی بود )

اما نکته دوم این است که آفرینش ما انسانها به گونه ایست که در حدود سنین بلوغ و پس از آن گاهی احساس تعلق خاطری شدید به کسی یا به چیزی پیدا می کنیم که به آن عشق می گویند. لذا اگر ما در مدرسه و یا در دانشگاه آموزش دیده باشیم و بدانیم که ، خداوند با این عشق  جزئی  و سطحی می خواهد سکوهای  پرتاب ما به سمت عشق نهایی که    عشق کلی تریست و به اصطلاح به آن عشق ، به خدا گویند را فراهم می کند. بسیاری از مشکلات نوجوانان و جوانان و حتی پیران در این زمینه حل می شد. در واقع پرروردگار متعال در سنین جوانی ما ، در حال سکو سازی برای پرتاب ما به سمت بینهایت خودش است. ولی متاسفانه موشک وجودی ما به علت عدم آموزش صحیح ، از روی سکویی که خداوند ساخته است ، یا اصلا به سمت یگانه مطلق پرتاب نمی شود و یا اگر پرتاب شود به سرعت  از مسیر اصلی خود منحرف گشته و به سمت سکو سقوط کرده و هم سکو  و هم خود موشک نابود می گردند. که به آن شکست عشقی نیز می گویند و گاهی به خودکشی طرفین نیز می انجامد. در حالیکه اگر آموزش دیده بودیم ،میدانستیم دلیل این همه تعلق خاطر چیست و میدانستیم این سکو برای پرتاب من به سوی بی نهایت هاست  و نه چیز دیگر.  با تشکر....



Zahra Askari:

ای رهیده جان تو از ما ومن/ای لطیفه روح اندر مرد وزن .مرد وزن چون یک شود آن یک تویی/چونکه یکها محو شود اگو تویی.تا من و توها‌ همه یک جان شوند /عاقبت مستغرق جانان شوند...مثنوی....واقعا همه چیز خداست حتی عشق که ما به زمینی تعبیر میکنیم قلبی به قلب دیگر پیوند میخورد تا جایگاه بزرگتری برای او پدید آید وبه قول مولانا مرد وزن چون یک شود آن یک توی

خانم عسکری بسیار متن زیبایی بود. ممنون از شما : واقعا بزرگان ادبیات و  عرفان ما چه انسانهای فرهیخته و دانایی بوده اند که در آن زمان به چنین علومی رسیده بودند. روح تمامی آنها قرین رحمت باد و روانشان شاد شاد


یوسف و زلیخا

سلام بر استاد و دوستان گروه خداشناسی : چندی پیش  من سوالی را در همین گروه مطرح کردم که پاسخ به آن نتایج خوبی برای تک تک ما  خواهد داشت و درک و فهم ما را نسبت به قرآن اندکی گسترش می دهد. سوال این بود که چرا خداوند یک سوره از کتاب آسمانی خود را به داستان حضرت یوسف و زلیخاه اختصاص داده است. مگر این دو نفر چه کسانی بوده اند که اینقدر برای پروردگار اهمیت داشته اند.


Ali Rejali:

عشق زمینی، زمینه ساز عشق خدایی است

خداوند مرتب ما را در حال امتحان های گو ناگون قرار می دهد.تا خالص گردیم و تنها او را بخواهیم.نجات و رهایی ما در گرو یکتا پرستی است.



Zahra Askari:

رفاقت با خدا و تجلی نام زیبای یا رفیق در زندگی انسان مستلزم این هست که (حیّ) بودن الهی در روح انسان به جریان افتد ..ساده ترین مفهوم (حی) زنده است در دنیای ماده آب مایع حیات است  و همانطور که جسم ما به آب نیاز دارد ...روح ما نیز برای درک مفهوم حی بودن الهی به چیزی مثل آب نیاز دارد آن آبی که باعث حیات روح می شود چیست؟


Ali Rejali:

به نظر می رسد که حقیقتی نازل شده از ذات خدا ی متعال است


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام استاد. در پاسخی که  به تفسیر داستان حضرت یوسف و زلیخاه می دهم جواب این سوال نیز  وجود دارد. ولی فعلا به اجمال باید بگویم که آنچه  باعث دوام و قوام روح انسان می گردد همان است که جبرئیل در اولین دیدارش با پیامبر مکرم اسلام گفت و آن این بود که فرمود  ( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ) و منظور آموختن علم و دانش است. ما با علم و دانش به هر شکلی که باشد اگر آگاهانه صورت پذیرد باعث جلای روح انسان و گسترش  وجودی آن می شود. لذا آموختن ، روح انسان را بقاء بخشیده و باعث گسترش بی حد و مرز آن می گردد. چرا که قرار است این روح مجرد یک پدیده افسرده و درمانده نباشد و به بی نهایت های خود اوج بگیرد . لذا در این مسیر،  علم و دانش و هنر کمک بسیار شایانی می کند. علم و دانشی که به قلب انسان رخنه کند و عقل او را فروزان


سلام به استاد رجالی عزیز و تمام دوستان گرامی گروه : می خواهم پاسخ سوالی که قبلا  پرسیده بودم را  تشریح کنم. سوال این بود  ((( چرا خداوند یک سوره از کتاب آسمانی خود را به داستان حضرت یوسف و زلیخاه اختصاص داده است. مگر این دو نفر چه کسانی  هستند  که برای خداوند اینقدر اهمیت دارند))) ... لطفا پاسخ مرا  کامل  - دقیق و با حوصله بخوانید . برای همه ما این پاسخ مفید است . البته این پاسخ از من نیست بلکه از بزگان فلسفه و عرفان ماست.👇🏻👇🏻

نکته 1 : 

پیش از این که وارد پاسخ شوم باید بسیار تاکید کنم و تاکید کنم که وقتی خداوند پیامی را می دهد و یا داستانی را مطرح می کند ، روی سخنش با تک تک انسانهاست. از کوچک و بزرگ گرفته تا پیر و جوان و زن و مرد- لذا اگر گاهی کتاب آسمانی را ورق می زنیم و چند آیه ای از آنرا می خوانیم باید حواسمان بسیار جمع باشد که خداوند آن کلام را دقیقا به من می گوید و روی سخن پروردگار دقیقا  به سمت من است نه شخص دیگری . بنابر این  پیش خود نگوئیم که مثلا قوم نوح چقدر فلان بودند و قوم حضرت صالح چقدر فلان . بلکه خداوند دقیقا منظورش خود تویی . تو که در حال خواندن قرآن هستی . لذا فرا فکنی ممنوع و  از انداختن توپ در زمین اقوام گذشته شدیدا بپرهیز، بلکه توپ دقیقا در زمین خود توست و نه در زمین دیگران . پس با تدبر بسیار به سخن خداوند گوش فرا دهم که به من چه می گوید.

نکته 2: 

قبلا اشاره کرده بودم که روح انسان دارای مراتبی است که پائین ترین آن نفس اماره نام دارد و بالاترین آن نفس مرضیه نامیده می شود. وهر کدام از این مراتب وظایف خاصی برای خود دارند و اگر هر کدام از این مراتب به درستی وظیفه خود را انجام دهند قطعا انسان به سعادت خواهد رسید. چه در عالم ملک و چه در عالم ملکوت...


نکته 3 : 

روح انسان یک پدیده بسیار پیچیده و یکپارچه ایست که یک حالت طیف گونه دارد و هر قسمت از این طیف لطیف در واقع همان مراتبی است که عرفای ما بر اساس آیات قرآن آنرا به هفت قسمت دسته بندی کرده اند. البته نمی توان گفت که این دسته بندی دقیقترین است ولی تا کنون یک دسته بندی جامع تر و کاملتر از آن ارائه نشده است. مراتب روح انسان که در واقع ما آنرا به نفسهای گوناگون می شناسیم به ترتیب عباتند از 1- نفس اماره ( کشش به سوی مادیت انسان) -  2- نفس لوامه (حساس به انحرافات چپ و راست انسان) – 3-نفس ناطقه  ( سنجشی ابتدایی ولی دقیق در امور زندگی انسان) – 4-نفس عاقله یا ملهمه یا همان عقل سلیم ( سنجشی دقیق از امور مادی و غیر مادی انسان و درگیری شدید آن با نفس اماره) – 5-نفس مطمئنه ( به زنجیر کشیدن نفس اماره) – 6-نفس راضیه ( مرحله ای گسترش یافته از عشق خداوند و همسو شدن خواست انسان عارف با خواست پروردگار) – 7-نفس مرضیه ( بالاترین درجه عشق خدایی که در آن انسان عارف محو در خدا می شود. لذا سراسر وجودش خداگونه می شود و انسان عارف با تمام وجود خدا را با خود یک چیز می بیند و بس. از این جهت بوده است که عارفی چون  منصور حلاج مدام تکرار می کرده است من خدا هستم. و باز باید گفت وقتی می گویند هدف از آفرینش رسیدن به خداست منظور رسیدن انسان به همین مرحله نفس مرضیه است )


نکته 4: 

این مراتب هفتگانه که در روح انسان به عنوان انفس گوناگون شناختیم و مختصر بحث شد،  بیشتر در حالت بالقوه در وجود انسان هستند و انسانی که در پی معرفت الله است باید با کوشش خود مراتب عالیه آنرا در خود بالفعل نماید.برای همین است که عطار نیشابوری، کتاب معروف خود در هفت شهر عشق را نوشت.


نکته 5 : 

طبق آنچه که تا کنون من در مورد قرآن در چند مقاله به صورت پراکنده خوانده ام  و از استاد فلسفه ام نیز شنیده ام  که می گویند قرآن ، چون کتابت روح انسان کامل است لذا مانند خود انسان کامل دارای هفت لایه تو در تو می باشد. یعنی اگر  یک انسان کامل را کتابت نمایی می شود قرآن و اگر قرآن را تجسم کنی و آنرا بسازی می شود  یک انسان کامل. بنابراین می گویند قرآن کریم دارای هفت لایه است که هر چه به لایه های بالاتر می رویم،  پیچیده تر و پر از رمز و راز خواهد شد.

اولین لایه قرآن همان معنای ساده و روان آن است که قرار است برای همه قابل فهم و راحت باشد و دستورات کلی را بشود از آن استنباط کرد. لایه دوم در واقع همان تفسیرهایی است که بعضا از آیات قرآنی شده است و البته عده ای از مفسران در این کار بسیار توانا بوده اند و عده ای در آن بسیار ناتوان بوده اند. و اما می گویند رمز گشایی از لایه های سوم تا هفتم قرآن کار هیچ انسان عادی نیست و فقط باید یک انسان کاملی چون خود نبی اکرم باشد تا بتواند آنرا رمز گشایی کند و اصل موضوع را برای همگان روشن کند.



اما داستان از چه قرار است :

بنابر آنچه گذشت، تفسیری که در پاسخ به سوال داستان یوسف و زلیخاه ارائه می شود در واقع رمز گشایی از لایه دوم قرآن توسط  بزرگان معرفت ما از جمله جناب ملاصدرا به داستان یوسف و زلیخاه است و نه تفسیر لایه های بالاتر از آن. زیرا تفسیر لایه های بالاتر قرآن فقط  در توان یک انسان کامل است و نه هیچکس دیگری...

به طور اجمال باید گفت منظور خداوند از یوسف در واقع همان عقل انسان است و منظور پروردگار از زلیخاه ، همان نفس اماره انسان است. زلیخاهِ نفس انسان، در طول زندگی بسیار می کوشد تا یوسفِ عقل را به زانو درآورد و او را به بند کشد.آری زلیخاهِ نفس از هر ترفندی استفاده می کند تا این یوسفِ عقل را تسلیم خود کند. ولی یوسف داستان ما که نماد عقل پیشرفته و تکامل یافته  بشر است با تکیه بر خداوند متعال و قدرت تجزیه و تحلیل بالایی که خود دارد، هرگز تسلیم وسوسه های زلیخاه نفس نمی شود.این زلیخاه حتی از زلیخاه های دیگر نیز کمک می گیرد تا یوسف عقل را به دام اندازد، ولی زهی خیال باطل که یوسف عقل داستان ما بسیار عاقل تر از این حرفهاست که بند را به آب دهد. چرا که او تکیه بر ذات اقدسی دارد که هرگز یوسف عقل را تنها نخواهد گذاشت. زلیخاه نفس،  یوسف عقل را بارها تهدید می کند و یا تشویق می کند - سرزنش می کند و یا  به او دروغ می گوید، تا شاید یوسف داستان ما اسیر زلیخاه نفس گردد. ولی هرگز و هرگز موفق نمی شود. در نهایت برای مدتی او را زندانی عالم ناسوت و ملک خود می کند تا بلکه تسلیم شود و از در دوستی درآید. ولی بازهم باید گفت زهی خیال باطل، که یوسف عقل داستان ما بسیار تکامل یافته است و باز هم تسلیم نمی شود. در نهایت پس از درگیری های فراوانی که بین این دو شعله ور گشت. یوسف داستان ما از بند زندان ناسوتی زلیخاه نفس خویش هم آزاد گشت و پادشاه  "مصرِ  وجود" خود شد.  ((( منظور از پادشاهی مصرِ وجود همان کنترل کامل بر  رفتار ، گفتار  و کردارِ خویشتن خویش است . چرا که سرزمین وجود ما  پی در پی  در معرض حملات  شیطان نفس اماره است  و عقل با حاکمیت  کامل خود بر آن می تواند یک پادشاهی کامل بر آن داشته باشد و به اصطلاح پادشاه مصر وجود  خود شود ))

آری اگر هر انسانی زلیخاه نفس خویش را افسار کند روزی پادشاه مصر وجود خود خواهد شد و پس از آنست که جریان برعکس شده و این یوسف عقل است که به زلیخاه نفس حکومت می کند و او را به بند می کشد چنانکه در داستان یوسف ما چنین شد. زلیخاه نفس ما پیوسته ما را به دروغگویی فرا می خواند - به حسادت فرا می خواند -به تکبر فرا می خواند -به پست و مقام بی حد وحساب فرا می خواند - به شهوت رانی در پول و ثروت و مقام و  غضب و جنگ و خونریزی و..... فرا می خواند و  اگر یوسف عقل ما بیدار نباشد و فعال نباشد، پادشاهیِ مصر وجود از دستش خارج گشته و نابود خواهد شد....  در نهایت و نهایت این داستان پر پیج و خم ، می بینیم که زلیخاه نفس تسلیم یوسف عقل می شود و کار تا بدان جا جلو می رود که حتی زلیخاه نفس به ازدواج یوسف عقل در می آید. اگر یوسف عقل هر بشری بتواند زلیخاه نفس خویش را به شدت کنترل کند، زلیخاه نفس کم کم تسلیم شده و با حرارت زیاد دوست دارد که با یوسف عقل یکی شود و با او ازدواج نماید. چنان که در داستان قرآنی ما هم چنین شد. چرا چنین است؟؟  زیرا وظیفه نفس اماره ، که مرتبه ای از روح انسان است این است که نفس عاقله روح  انسان را در میدان سختی ها بیندازد تا آبدیده شود و کم کم زمینه فعال سازی و بیدار کردن قوای بالاتر روح که  نفس های مطمئنه ، راضیه و مرضیه هستند فراهم شود .و قرار است انسان با اختیار خود و پیامبر درونی خود که عقل نام دارد،  روز به روز در اثر جنگیدن با نفس اماره خود، رشد کند تا به مرحله ای برسد که نفس مرضیه او بیدار شود و آنگاه خود را با خدای خویش یکی بداند و یکی ببیند. که این اوج سعادت و خوشبختی و عرفان بشر است. چنانکه در داستان یوسف ما هم چنین شد و حضرت یوسف(ع) پس از جنگیدن های فراوان با نفس اماره خود، در نهایت توانست به مقام نفس مرضیه برسد . زیرا در این حالت است که زبان تو خدایی می شود - چشم تو خدایی می شود ... وخلاصه تو موجی هستی که فنا در دریای بیکران حق شده ای لذا بین تو  و خدای تو هیچ فاصله ای نیست و  احساس انسان  عارف در این حالت این است که فقط و فقط هستی مطلق  وجود دارد و بس .  در این حالت انسان عارف در سنگ و چوب و  دریا و  کوه و جنگل و  حتی در خویشتن خویش ، خدا را به وضوح می بیند و  خلاصه به هر طرف که می نگرد خود را با همه چیز یکی می بیند  و هیچ چیز را جدا و  دور از خود نمی بیند . در این حالت است که انسان  مانند قطره ایست که با دریا یکی شده است و لذا می گوید من نیز دریا هستم چرا که در دریای بیکران فنای فنا گشته ام و بین من و دریا  هیچ فاصله ای نیست . گویند که منصور حلاج به این مرحله رسیده بود و لذا مدام تکرار می کرد  " من خدا هستم " زیرا همه چیز را و همه کس  را با خود یکی می دید و بس ......چنانکه هاتف اصفهانی فرمود  "" که یکی هست و هیچ نیست جز  او        وحده لا اله الا هو ""

و اما نکته آخر :

باز به خود تاکید می کنم که وقتی قرآن می خوانم دقیقا منظور خداوند من هستم نه کسی دیگری . اگر من داستان حضرت یوسف را  در قرآن می خوانم، باید بدانم که هم یوسف داستان من هستم و هم زلیخاه  داستان  . چرا که یوسف، دقیقا عقل من است و زلیخاه  دقیقا نفس اماره من است. موسی قصه قرآن نیز منم همانطور که فرعون  قصه نیز  من هستم. و خلاصه هر چه قرآن گفته است دقیقا منظورش منم نه شخصی دیگر. لذا با گوش جسم و گوش جان خوب بشنوم که چه می گوید پروردگار  یگانه بی همتای من.


Ali Rejali:

مرکب عقل عشق است

اولین مخلوق خداوند که می فهمد عقل است

عقل تمایز دهنده خوب و بدی است

عقل بدون عشق جامد است و سکون دارد

عامل حرکت، عشق است

عشق وسیله ای است که عقل را به حرکت در می آورد تا سیر تکاملی داشته باشد تا جائی که یک انسان کامل گردد


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام استاد.  شما فرموده اید که عقل مرکبی دارد به نام عشق، هر چند سخن گفتن از این موضوع حرکت  بر نواری از رنگین کمان است، که تشخیص  موضع حرکت کاری بس دشوار است ولی با اطمینان باید گفت این عقل است که مرکب عشق است و نه عشق مرکب عقل .  لکن با سریان عشق در عقل  چیزی از عقل باقی نمی ماند و سراپا عشق می ماند و بس. عقل مرتبه چهارم از مراتب روح انسانی است در حالیکه عشق مرتبه هفتم آنست. مرتبه هفتم نباید و نمی تواند مرکب باشد، بلکه مراتب پائین روح همیشه مرکب مراتب بالاتر است . لذا عقل مرکب عشق است و نه عشق مرکب عقل است

در آن خلوت که هستى بى نشان بود

به کُنج نیستى، عالم  نهان  بود

وجودى بود، از نقشِ دوئى  دور

ز گفتگوى مائى و تویى  دور

"جمالى " مطلق از قید  مظاهر

به نور خویشتن، بر خویش ظاهر

دلارا  شاهدى، در حجله‏ ى غیب

مبرا  ذات  او  از تهمت عیب

نه  با آیینه رویش  در میانه

نه زلفش را کشیده دست،  شانه

نواى دلبرى با خویش مى‏ساخت

قمار عاشقى با خویش  مى‏باخت

برون  زد خیمه  ز  اقلیم  تقدس

تجلى کرد بر آفاق  و  بر انفس

ز ذرات  ‏جهان  آیینه‏ها  ساخت

ز روى خود به هر یک عکس انداخت

به عشق اوست دل را زندگانى

به شوق اوست جان را کامرانى

دلى کان عاشق خوبان  دلجوست

اگر داند،  وگر  نى، عاشق اوست



Ali Rejali:

عقل حالت سکون و عشق حالت حرکت دارد.اگر عشقی نباشد،عقل حرکتی ندارد

مولانا می گوید

عشق اسطرلاب اسرار ولاست

لذا عشق وسیله کمال است

انسان با عقل کامل می شود


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

همیشه دوست داشتم به قله ها فکر کنم و نه به تپه ها . لذا مباحث ملاصدرا - ابن سینا -مولوی - خیام - عطار  و حافظ را بیشتر می پسندم تا دکتر دینانی. من کتاب معمای زمان و حدوث جهان از ایشان را خوانده ام  ولی چیز چندانی به من اضافه نشد و  تکرار مطالب تکراری بود.



دانشجو قاسمی ارشد:

پرسش:آیا می توان از طریق ریاضیات به خدا رسید؟ چگونه؟

پاسخ:

1. اگر مقصود این است که کسی مساله ی « خدا موجود است » یا « خدا یگانه است » و امثال این مسائل خداشناسی را به عنوان مساله ای ریاضی قرار داده ، به حلّ آنها بپردازد ، روشن است که نشدنی است. چرا که هر علمی موضوع و مسائل و غایات مخصوص به خود را دارد. علم ریاضی نیز از این قاعده مستثنی نیست. موضوع علوم ریاضی کمّیّت است ؛ و خدا کمّیّت نیست تا در ریاضیّات از او بحث شود. خدا وجود محض است لذا جای بحث از او علومی چون علم کلام ، فلسفه و عرفان است که از وجود بحث می کنند. اینکه بخواهیم وجود خدا یا اوصاف او را در ریاضِیّات بررسی کنیم مثل این است که بخواهیم در علوم ریاضی مسائل پزشکی را حلّ کنیم. و این نشدنی است. چون موضوع و مسائل و غایات این دو علم یکی نیستند.

2. امّا اگر مقصود این است که از طریق شیوه ی استدلالهای ریاضی که شیوه ی برهانی و یقینی است به حلّ مسائل خداشناسی بپردازیم ، نه تنها امکان پذیر است بلکه در عمل نیز واقع شده است. چون شیوه ی استدلال ریاضی دقیقاً همان شیوه ای است که در فلسفه ی اسلامی به کار می رود. یعنی قالب استدلالها و براهین ریاضی و فلسفی و منطق حاکم بر هر دو علم یکی است و فرق آنها در محتوای قضایاست. برای نمونه به دو استدلال زیر توجّه فرمایید.

الف)

هر عدد زوجی ، مضرب عدد دو است.

و هیچ عددی که مضرب دو باشد ، وجود ندارد که عدد اوّل باشد.

پس هیچ عدد زوجی ، وجود ندارد که عدد اوّل باشد.

ب)

هر موجود محدودی ، محتاج علّت است

و هیچ محتاج به علّتی ، وجود ندارد که واحب الوجود باشد.

پس هیچ موجود محدودی ، وجود ندارد که واجب الوجود باشد.

در هر دوی این استدلالها که یکی ریاضی و دیگری فلسفی است قالب استدلال یکی است که در علم منطق این قالب را یکی از ضروب قیاس برهانی شکل اوّل گفته ، چنین می نویسند.

هر الف ب است.

هیچ ب ج نیست.

پس هیچ الف ج نیست.

3. همچنین از محصولات علوم ریاضی می توان در براهین خداشناسی استفاده نمود. برای مثال می توان از طریق علوم ریاضی مقدّمه ی اوِّل برهان نظم را فراهم ساخت ؛ به این صورت که:

علم ریاضی از کمّیّات ــ چه کمّ منفصل (عدد) و چه کمّ متّصل (خطّ و سطح و حجم) ــ بحث می کند ، بی آن که کاری به عالم طبیعت داشته باشد. لذا برای هر عالم ریاضی روشن است که نظمی شگفت انگیز و پیچیده بین کمّیّات موجود است که انسان فقط آنها را کشف می کند و هیچ ریاضی دانی آن قواعد و نظمها را نمی سازد. از طرف دیگر عقل حکم می کند که هر نظمی محتاج به ناظم است. بنا بر این نظم موجود در موجودات ریاضی ، دارای ناظمی است.

این استدلال در حقیقت بیان خاصّی از همان برهان نظم مشهور است ؛  لکن این تقریر از برهان نظم ، ظرافتها و نقطه قوّتهایی دارد که در بیان متداول برهان نظم موجود نیستند.

4. طریقه ی دیگر رسیدن به خدا و ملکوت از راه علوم ریاضی این است که علوم ریاضی به خاطر نامحسوس بودن موضوعش ذهن آدمی را مجرّداندیش و مجرّدیاب می کنند ؛ و به او کمک می کنند تا بتواند امور نامحسوسی چون ملائک ، عرش ، اسماء حسنای الهی ، لازمان و لامکان ، وجود ، صرف و محض بودن و امثال این امور را راحتتر ادراک نماید. یعنی حلّ مسائل ریاضی ، بخصوص در حیطه ی مسائل فراطبیعی مثل مسائل مرتبط با اعداد موهومی و اعداد مختلط و ابعاد اعشاری و ابعاد بالاتر از سه بُعد ذهن را تمرین و ورزش می دهند برای فهم امور نامسوس. لذا برخی از حکمای سابق شاگردان فلسفه ابتدا به درس ریاضیّات می گماشتند تا هم ذهنشان ورزیده شود هم طریقه استدلال برهانی را یاد بگیرند. گفته شده که برخی از حکمای یونان بر سردر کلاس فلسفی خود نوشته بودند: هر که هندسه نمی داند وارد نشود.

5. همچنین علوم ریاضی باعث می شوند که ذهن طالب حقایق الهی ، منظّم و منطقی تربیت شود تا به راحتی بتواند استدلال نماید و نیز برای کشف مغالطات استدلالهای خود و دیگران توانا گردد.

6. و ایضاً ریاضیّات ابزار خوبی است برای درک عمیقتر طبیعت و کشف ظرافتها و شگفتیهای آن ، که باعث تقویت ایمان آدمی نسبت به خالق متعال شده ، علاقه و حبّی عقلانی را در انسان نسبت به خدا بر می انگیزد. برای مثال ردّ پای عدد طلایی ، مستطیل طلایی ، مثلث طلایی و مارپیچ طلایی که عدد هنرمندان و نسبت الهی و نسبت اعتدال نیز نامیده شده در جای جای طبیعت به چشم می خورد. همچنین فراکتالهای شگفت انگیزی در طبیعت دیده می شوند ، یا در جاهایی از طبیعت سری فیبوناچی به چشم می خورد که یقیناً یک نفر عالم ریاضی بهتر از افراد عادی می تواند چنین زیبایی های ریاضی را ادراک نماید.



  Zahra Askari:

خب در فلسفه مشائی تکیه فقط بر استدلال ادراکات عقلی است ولی اشراقیون‌ علاوه بر تفکرات و ادراکات عقلی سلوک قلبی و مجاهدت نفس و...را نیز مهم می دانند


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

یک سوال : 

انسان چه موقعی به چیزی علاقمند می شود و یا  چه موقعی از چیزی متنفر می شود 

و اما پاسخ :

ریشه علاقه و تنفر از کسی و یا چیزی، کاملا مشترک است و ریشه هر دو یک چیز بیشتر نیست و آن اطلاعات است. بله اطلاعات و آگاهی باعث می شود که انسان به چیزی علاقمند شود و یا از آن چیز متنفرشود. یک مثال . فرض کنید من میخواهم  یک ساعت دیواری برای منزل بخرم لذا به مغازه ساعت فروشی میروم. تا اینجا برای من تمام ساعتها یکسان هستند و خوب و بدی برای من وجود ندارد و نه از ساعتی بدم می آید و نه از ساعتی خوشم می آید ولی در ادامه ماجرا ببینید چه اتفاقی می افتد ...  مغازه دار از بین ساعتهای فراوان که به دیوار آویزان است، یکی را به من نشان می دهد و می گوید این ساعت ساخت کشور ژاپن است و تا کنون از این مدل ساعت هیچگونه خرابی مشاهده نشده است و با یک باطری قلمی حداقل یکسال کار می کند. حال برای من چه اتفاقی می افتد من از محیط اطلاعات گرفتم و عاشق آن ساعت شدم و علاقه مندی من بخاطر اطلاعات فروشنده بود. حال اگر فروشنده به من ساعتی نشان دهد و بگوید آن ساعت ساخت برادران چینی است و شش ماه بیشتر کار نمی کند و هر ماه هم  باید باطری آنرا عوض کنی من از آن ساعت متنفر می شوم، چرا؟ زیرا باز هم اطلاعات فروشنده به من رسید . پس ریشه عشق و علاقه من و یا تنفر من از چیزی بخاطر اطلاعاتی است که به من می رسد. 


یک سوال :

چه چیزی  اطلاعاتی که من از محیط اطرافم می گیرم  را تجزیه و تحلیل  می کند.

پاسخ :

بله عقل انسان باعث تجزیه و تحلیل  اطلاعات من می شود و نتیجه آن تجریه و تحلیل، می شود عشق و علاقه من به چیزی و یا تنفر من از چیزی. لذا ریشه عشق،  عقل است و این عقل است که مرکبی برای بوجود آمدن عشق و علاقه می شود و نه عشق مرکبی برای عقل.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

یک سوال : 

انسان چه موقعی به چیزی علاقمند می شود و یا  چه موقعی از چیزی متنفر می شود 

و اما پاسخ :

ریشه علاقه و تنفر از کسی و یا چیزی، کاملا مشترک است و ریشه هر دو یک چیز بیشتر نیست و آن اطلاعات است. بله اطلاعات و آگاهی باعث می شود که انسان به چیزی علاقمند شود و یا از آن چیز متنفرشود. یک مثال . فرض کنید من میخواهم  یک ساعت دیواری برای منزل بخرم لذا به مغازه ساعت فروشی میروم. تا اینجا برای من تمام ساعتها یکسان هستند و خوب و بدی برای من وجود ندارد و نه از ساعتی بدم می آید و نه از ساعتی خوشم می آید ولی در ادامه ماجرا ببینید چه اتفاقی می افتد ...  مغازه دار از بین ساعتهای فراوان که به دیوار آویزان است، یکی را به من نشان می دهد و می گوید این ساعت ساخت کشور ژاپن است و تا کنون از این مدل ساعت هیچگونه خرابی مشاهده نشده است و با یک باطری قلمی حداقل یکسال کار می کند. حال برای من چه اتفاقی می افتد من از محیط اطلاعات گرفتم و عاشق آن ساعت شدم و علاقه مندی من بخاطر اطلاعات فروشنده بود. حال اگر فروشنده به من ساعتی نشان دهد و بگوید آن ساعت ساخت برادران چینی است و شش ماه بیشتر کار نمی کند و هر ماه هم  باید باطری آنرا عوض کنی من از آن ساعت متنفر می شوم، چرا؟ زیرا باز هم اطلاعات فروشنده به من رسید . پس ریشه عشق و علاقه من و یا تنفر من از چیزی بخاطر اطلاعاتی است که به من می رسد. 


Ali Rejali:

آیا عقل ابتدا به ساکن تجزیه و تحلیل می کند



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

بله . ابتدا عقل اول و سپس عقل ثانی. عقل اول همان قوه ناطقه است و عقل ثانی همان قوه عاقله و ملهمه است.پس از آن است که با جمع آوری اطلاعات بسیار و تجزیه و تحلیل آن پای عشق به میان می آید. من تا از کسی اطلاعات نداشته باشم  اصلا عشق و علاقه بی معنی است . من وقتی وارد باغی می شوم  و از گلی خاص  خوشم می آید و عاشق آن گل می شوم  که از آن گل اطلاعات داشته باشم . این اطلاعات از طریق حواس پنچگانه به من می رسد. مثلا بوی آن گل از طریق بینی- رنگ آن گل از طریق چشم و... در مورد عشق به  ذات اقدس هم به همین شکل است من با اطلاعاتی که از حواس پنچگانه و  حتی حواس غیر مادی خود از محیط هستی می گیرم  و این اطلاعات را عقل تجزیه و تحلیل می کند کم کم زمینه عشق الهی فراهم می شود . لذا زیر بنای عشق حق، در واقع خروجی هایی است که عقل به او داده است. لذا عقل مرکب عشق است و نه عشق مرکب عقل.


Ali Rejali:

برداشت شخصی اینجانب این است که عقل حقیقتی است که با کنجکاوی وپی گیری انسان حقایقی را برای انسان قابل درک و فهم می کند.

برداشت شخصی من از عشق، حقیقتی است که باعث جذب عاشق به معشوق می گردد.همانند عقل که واسطه بین دو حقیقت است که باعث شناخت حقیقتی می گردد.لذا هر کدام و سیله هستند، یکی عامل جذب و دیگری عامل کشف است.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد من با گذاشتن مطلب در مورد پرواز از ناسوت تا هاهوت از گروه  خداشناسی خارج خواهم شد. چرا که  مطالبی از خداشناسی در آن  به طور  اجمال و  خلاصه گنجانده شده است و  به قول شاعر  ""  من از مفصل این نکته مجملی گفتم        تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل ""  استاد ببخشید در شعر از کلمه تو استفاده شده . من مقصر نبودم. انشاءالله  اگر  علاقمند به این مسیر پر پیچ و خم هستید از کتابهای اسفار اربعه و مفاتیح الغیب  ملاصدرا - فصوص الحکم ابن عربی - هفت شهر عشق عطار - استفاده کنید - در مولوی هم که گویا شما  خود صاحب نظر هستید  و مولوی دریایی است از عرفان که هنوز  شناخته نشده است .... کتابهای ملاصدرا را نمی شود بدون استاد درست و حسابی یاد گرفت من هم فقط با گوشه ای بسیار ناچیز از این کتب آشنا هستم و  قطره ای از دریا در اختیار دارم و نه بیشتر. من استاد رجالی بیشتر به هنر و موسیقی علاقمندم  و خدا را با هنر موسیقی بیشتر حس می کنم.  و  فقط با مباحث خداشناسی به صورت بسیار بسیار مختصر آشنا هستم و در مسیر آن هیچ گامی  بر نداشته ام  ولی خدا را با موسیقی بیشتر حس می کنم.


دانشحو حیدر نیا ارشد:

عالم برزخ

واژه برزخ در اصل به معنای چیزی است که در میان دو شیء حائل می‌شود. بر همین اساس به عالمی که میان دنیا و عالم آخرت قرار گرفته، برزخ گفته می‌شود. خبر وجود چنین جهانی که گاهی از آن تعبیر به عالم قبر یا عالم ارواح می‌شود در آیات و احادث آمده است. در آیات متعددی از قرآن مجید به این موضوع به ظهور یا صراحت اشاره شده است.


در آیه 100 سوره مؤمنون آمده است:


«لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ» ترجمه آیه چنین است: شاید عمل صالحی در آنچه (در دنیا) واگذاشته‌ام (از ایام عمر و اموال دنیا) انجام دهم. چنین نیست، آن سخنی است که او گوینده آن است (ولی تحقّق نمی‌پذیرد)، و پیش روی آنها (عالم) برزخ است تا روزی که برانگیخته شوند.


این آیه در وجود چنین عالمی ظهور دارد. از آیاتی که با صراحت وجود چنین جهانی را اثبات می‌کند، آیات مربوط به زندگی و حیات شهیدان است.(بقره/ 154 – ال‌عمران/169) یا آیه 46 سوره مؤمن که به صراحت وجود برزخ را برای کفار طغیان‌گری همچون فرعون و یارانش مطرح کرده است: عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می‌شوند و روزی که قیامت برپا شود می‌فرماید آل فرعون را در سخت‌ترین عذاب‌ها وارد کنید. روشن است که این آتشی که در آیه مذکور بدان آشاره شده که ال فرعون صبح و شام بر آن عرضه می‌شوند، جهنم برزخی است چرا که مجازات آنها در قیامت در پایان آیه به طور جداگانه آمده است. از این رو غالب مفسران این آیه را به عالم برزخ و عذاب قبر تفسیر کرده‌اند.


در احادیث اسلامی به طور گسترده درباره عالم برزخ و ویژگی‌های آن سخن به میان آمده است. در حدیثی مشابه از امام علی(ع) و امام سجاد(ع) نقل شده است: قبر، باغی از باغ‌های بهشت یا حفره‌ای از حفره‌های دوزخ است.


در روایت معروف می‌خوانیم، هنگاهی که اجساد کشتگان مشرکان مکه را در جنگ بدر در چاهی ریختند، پیامبر(ص) در کنار چاه ایستاد و این جمله‌های را بیان کردند: ای اهل چاه! آیا آنچه را که پروردگارتان به شما وعده داده بود، به حق یافتید؟ من که وعده پروردگارم را در مورد پیروزی به حق یافتم. گروهی عرض کردند ای رسول خدا(ص)! آیا آنها می‌شوند؟ فرمودند، شما در این مورد، شما از آنها شنواتر نیستید ولی آنها امروز پاسخ نمی‌دهند.


در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است: به خدا سوگند من تنها از برزخ شما می‌ترسم.(اشاره به اینکه مؤمنان در قیامت مشمول شفاعت پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) خواهند شد ولی حساب برزخ جدا است.


در حدیث دیگری از همان حضرت می‌خوانیم: برزخ همان عالم قبر و ثواب و عقابی است که در میان دنیا و آخرت وجود دارد.


اینک این سؤال باقی است که زندگی برزخی چگونه است؟ دانشمندان در پاسخ به این سؤال گفته‌اند که روح انسان بعد از پایان زندگی دنیا در جسم لطیفی قرار می‌گیرد که از بسیاری از عوارض جسم مادی برکنار است؛ ولی از آن نظر که شبیه این جسم مادی عنصری دارد به آن بدن مثالی یا قالب مثالی گویند که نه کاملاً مجرد است و نه مادی محض؛ بلکه دارای نوعی تجرد برزخی است و اگر در روایات از فشار قبر سخن به میان آمده مربوط به بدن مثالی است و نه بدن مرده؛ چرا که آن بدن دیگر احساسی ندارد و از این گذشته، ممکن است با اموری مثل سوختن و... کلاً نابود شده باشد، البته همانگونه که درک حقیقت زندگی عالم آخرت برای ما غیرممکن است، آگاهی از جهان برزخ نیز به طور کامل ممکن نیست چرا که مرتبه‌ای بالاتر از این جهان دارد.


در حدیث معروفی که در کلمات قصار در نهج البلاغه آمده است می‌خوانیم که امام علی(ع) هنگام مراجعت از جنگ صفین وقتی که نزدیک کوفه کنار قبرستانی که بیرون دروازه قرار داشت رسید، رو به سوی قبرها کرد و چنین گفت: «ای ساکنان خانه‌های وحشتناک و مکان‌های خالی و قبرهای تاریک! ای خاک‌نشینان! ای غریبان! ای تنهایان! ای وحشتزدگان! شما در این راه بر ما پیشی گرفتید و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد، اگر از اخبار دنیا بپرسید به شما می‌گویم خانه‌هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به نکاح دیگران در آمدند، و اموالتان تقسیم شد، اینها خبرهائی است که نزد ما است نزد شما چه خبر؟!


سپس رو به یارانش کرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود حتماً به شما خبر می‌دهند که بهترین زاد و توشه برای این سفر پرهیزکاری است.»


به گفته بعضی از دانشمندان، می‌توان آن را تشبیه به حالت خواب کرد. در خواب‌های راستین، روح انسان با استفاده از قالب مثالی مناظری را می‌بیند و لذت می‌برد؛ گاه نیز مناظر هولناکی را مشاهده می‌کند و از خواب بیدار می‌شود. در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است: هنگامی که خداوند روح مؤمن را می‌گیرد، او را در قالبی همچون قالب دنیوی‌اشد در دنیا قرار می‌دهد.


نکته دیگر اینکه در روایات بسیاری می‌خوانیم که از هر کس پس از مرگش از نکاتی سؤال می‌شود. در روایتی از امام سجاد

(ع) آمده است: فرزند آدم! از مرگ غافل نباش! به همین زودی قبض روح خواهی شد و به منزلی منتقل می‌شوی و دو فرشته منکر و نکیر برای سؤال بر تو وارد می‌شوند و اولین چیزی که می‌پرسند از پروردگا تو است، آنگاه از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده و از دینی که پذیرفته‌ای و از کتابی که تلاوت می‌کردی و از امامی که ولایت او را قبول کرده بودی؛ آنگاه از عمرت می‌پرسند که در چه راهی آن را صرف کردی و از مال و ثروت که از کجا به دست آوردی و در چه راهی مصرف کردی.

آنچه در بالا بیان شد چگونگی وجود برزخ از دید روایی و قران میباشد. و چگونگی برزخ از دید عقلی نیز توسط علما بیان شده است. البته اعتقاد به عالم برزخ در تمام ادیان وجود دارد و فقط نحوه بیان ان فرق میکند ولی اعتقاد به عالم فی مابین دنیای مادی و دنیای ابدی در بین تمان ادیان ( البته ادیان الهی) وجود دارد.

یک سوال مطرح است که برزخ به غیر از انسان آیا برای موجودات دیگری از جمله جن و حیوانات نیز وجود دارد؟

در صورت وجود با برزخ انسان چه فرقی دارد ؟


ظاهر وباطن


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

نسبت ما با خداوند متعال مانند نسبت ماهی است به دریا . ماهی در دریا آنقدر غرق در آب دریاست که دریا را هرگز نمی بیند . ما  انسانها آنقدر در دریای وجود مطلق غرق هستیم که او را نمی بینیم . او ظاهر و باطنش یکی است . ابتدا و انتهایش نیز یکی است همانطور که اول و آخرش نیز یکی است . وقتی او خودش می فرماید من خدای یگانه هستم یعنی همه چیز او یکی است. پس دعوای بین ظاهر و باطن بودن او  و اول و آخر بودنش کار بیهوده ایست.


Zahra Ask

در بخش هایی از خطبه ۱۵۲ امام علی (ع) به این آیه اشاره دارد. خداوند آشکار است نه به دیدن یعنی آشکار بودن خداوند مانند آشکار بودن یک چیز برای چشم نیست .و باطن است نه به لطافت یعنی باطن بودن خداوند مانند باطن بودن شئ به جهت لطافتش‌ برای چشم نیست.بلکه ظاهر بودن خداوند وباطن بودن خداوند عبارت است از ذات و کمالات آشکار ذات به حسب اقتضای ذات وشئون‌ ذات‌..بین خداوند و بین مظاهرش‌ که خلق اشیا عالم نامیده شده است.مسافتی از جهت فاصله نیست. واز جهت تلاقی چسبیدن نیست بلکه او الان همان طوری که بود هست ‌.یعنی در ازل بود و چیزی با او نبود و الان هم همانطور است‌.یعنی چیزی با او نیست.منبع ترجمه جامع الاسرار و منبع الانوار

جسم و جان ما مخلوق اند و از آنجا که خلق شده اندزمانند‌ و حادث اند اما حق قدیم است برای درک و شناخت حق باید چیزی از جنس او در ما وجود داشته باشد.نیاز شوق و طلب حق عشق را به ما هدیه می بخشد ..(عشق قدیم )است صفت خداست نیاز، مارا‌ به صفت خدا مهتصف می کند عاشق می شویم و بواسطه عشق که در او می رسیم...مقالات شمس تبریزی

Ali Rejali:

باسمه تعالی

ظاهرو باطن، اول و آخر


در قرآن کریم خداوند این‌‌گونه معرفی شده است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ عَلِیمٌ».

امام صادق(ع) در معنای «الْأَوَّلُ» فرموده: خداوند نخستین موجودی است که قبل از او اوّلى نبوده، و آغازى بر او مقدّم نیست، و «الاَخِرُ» یعنی هر چیز جز پروردگار جهانیان نابود شود و دگرگون گردد، تنها او است که همیشه به یک حالت بوده و باشد. در تبیین معنای ظاهر و باطن گفته شده: «الظاهر» یعنی حجت‌‌هاى روشن و برهان‌‌هاى نورانى و نشانه‌‌های مختلف، که دلالت بر ربوبیت و صحت یکتا بودنش دارد و «الباطن» یعنى کسى است که از دیدگان پنهان است؛ یعنی ذاتش از اوهام و خیالات بشر مخفى مى‏‌باشد و انسان نمی‌‌تواند با حواس او را درک کند و یا به ذاتش دست یابد.

خداوند در قرآن می فرمایند، من هم اول هستنم و هم آخر،هم ظاهر هستم و هم باطن.این سوال به ذهن خطور می کند چگونه ممکن است و منظور خدا وند از این آیه چیست.

اگر ما خدا را حقیقتی بدانیم که حتی از نیات ما آگاه است.در اینصورت می توان گفت که برای انجام هر کاری اولین حقیقتی که آگاه است که ما چه عملی را قصد انجام داریم ، خدا می باشد. همچنین او آگاه است که چه موقع یک عمل به پایان می رسد و با اراده اوست که آن کار انجام می گردد.لذا می توان گفت که او آخر هم هست.بعلاوه خداوند با تو جه به آثار خلقت ظاهر و قابل دیدن است.از طرفی این حقیقت نامحدود و قابل رویت نیست لذا می توان گفت که خداوند ناپیدا و باطن است.شاعر می گوید :


ای آنکه طلب کار خدایی ، به خود آ

از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا

اول به خودآ، چون به خود آیی به خدا

اقرار بیاری ، به خدایی خدا



دانشجو ارشد بنی تبا:

به نظر من عبادت چیزی نیست جز آرامش ما عبادت میکنیم تا آرامش بگیریم امواج مثبت کائنات و پیرامون خود را جذب کنیم سرشار از حس زیبایی و خوشی شویم نه سرخوشی و هر چیزی که این حس را به ما القا کند عبادت است البته از راه درست چون مثال های متعددی هست که حس خوب میدهد اما آنی است مواردی که چنین حس فوق العاده ای را پیوسته داشته باشد و ضرر روحی و جسمی نداشته باشد کسی با نواختن خدا را میبیند دیگری شاعر است کسی موسیقی ذهنش مطالعه با اشتیاق است کسی با دیدن هر چیز کوچکی مثل باران ارامش میابد و یاد خدا میافتد خدارا سپاس میگوید به خاطر یادآوری حضورش و ...

به نظر من اگر کسی بتواند فقط انسان باشد از همه جلو زده و هنر بسیار کرده حتی اگر مسلمان نباشد اگر اسلامی نداند که البته به خیال ظاهری نمیداند که انسانیت عین اسلام است به قول مهتما گاندی انسان بودن خود یک دین خاص است که پیروان چندانی ندارد .

همین نماز خواندن که همه ان را فقط عبادت میدانند به خاطر این عبادت است که ارامش میدهد چون تمام جملات ان مثبت است حتی لعنت و نفرین هم ندارد پس خواندن ان به طور سریع فایده ای ندارد به نظرم خدا تکلیف از ما نمی خواهد باید ارامش پیدا کرد به نظرم اسلام دین عقل است عقل سلیم به انسان دروغ نمی گوید باید فقط به ذهن و نیروی فوق العاده عقل تکیه کرد همان که ما را از بقیه جانداران متمایز کرده و همه باید تلاش شان را بکنند و در شرایط سخت است که انسانیت نه به معنای شکل و ظاهر به معنای واقعی محک زده میشود .


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

عبادو چیست

قبل از پرداختن به پاسخ سوال عبادت چیست باید نکاتی گفته شود.

نکته ا:

خداوند دو عالم متفاوت خلق کرده است. اول عالم تکوین و دوم عالم تشریع. در عالم تکوین امکان خطا و اشتباه وجود ندارد چرا که موجودات طبق غریزه خود عملی را انجام می دهند. ولی درعالم تشریع که عالم اختیار است امکان خطا و اشتباه وجود دارد. در کل هستی فقط یک موجود است که هم در عالم تکوین زندگی می کند و هم در عالم تشریع و آن موجود انسان است. یعنی انسان بعضی از اعمال خود را بطور غریزی انجام می دهد و بسیاری از اعمال خود را بطور تشریعی . ولی بقیه موجودات تماما در عالم تکوینند و نه تشریع.


نکته 2 :

شاید بارها در کناردریا مشاهده کرده اید که امواج تولید شده توسط دریا بطورمداوم به سمت ساحل دریا در حال حرکتند و در نهایت در کنار ساحل آرام می گیرند. و باز دیده ایم که هر گاه یک موجی از بین این همه امواج خروشان بخواهد بر خلاف مسیر بقیه امواج،  فوران کرده و حرکت کند، به سرعت توسط امواج در حال حرکت به سمت ساحل سرکوب شده و نابود خواهد شد. چرا که دریا یک مسیر خوب و مطمئن برای همه امواج خود تعریف نموده است و آن حرکت به سمت ساحل دریاست تا در نهایت درکنار ساحل آرام گیرند.

رابطه عبادت انسان و خداوند نیز مانند مثال دریا و موج است. دریای وجود بیکران پروردگار بطور مداوم امواجی تولید می کند از جنس انسان – حیوان – گیاه – سنگ و..... حال تمام موجودات هستی درعالم تکوین خود بسر می برند (( عالم تکوین هر موجود در واقع همان عالم غریزه آن موجود است)) بعنوان مثال حیوانات به طور غریزی می دانند که باید در وقت خطر از فرزند خود دفاع  کنند. و در این کار هیچ خطا و اشتباهی ندارند.  اما انسان با توجه به اختیار خود  گاهی خطا و اشتباه می کند و با امواج خروشان هستی که به سمت ساحل وجود در حال حرکتند همگام و همراه نمی شود. به این همراه  نشدن انسان با امواج هستی ، در ادیان الهی گناه گفته می شود. چرا که کل هستی به سمت خیر و نیکی و افزایش نظم و زیبایی و نعمت،  درحال حرکت است و اگر انسانی با آن همراه نشود دچار خطایی فاحش شده است که نتیجه آن نرسیدن او به ساحل امن الهی است.

اما عبادت چیست:

همانطور که گفته شد به موضوع همراه  نشدن انسان با امواج هستی که پیوسته در حال پیشرفت به سوی زیبایی ها و خوبی هاست،  گناه گفته می شود. ولی هرگاه این انسان که موجی از موجهای دریای بیکران خداوند است با بقیه امواج این دریا که در حال حرکت به سمت ساحل  امن وجودند همراه شود عمل او  "عباد" نامیده می شود. او اختیار دارد با امواج هستی پروردگار همراه نشود و یا برعکس همراه شود چرا که در هر دوعالم تکوین و تشریع به سر می برد. امواج خروشان دریای وجود خداوند همگی به سمت و سویی مستقیم در جهت ساحل امن و مطمئن وجود الهی در حال حرکتند، حال اگر موجی سرکشی کند و به آن سوی نرود فقط و فقط به خود آسیب زده است. زیرا به ساحل امن دریای الهی نخواهد رسید. اما عبادت یعنی همراه شدن و همگام شدن با تمام موجهای دریای بیکران هستی پروردگار، تا جایی که به ساحل امن الهی رهنمون شوی. انسانی که به همنوع خود کمک می کند و باری از دوش آنها بر می دارد با امواج هستی همراه است. انسانی که به پدر و مادر خود احترام می گذارد و در جهت رفع مشکلات آنها قدمی بر می دارد با امواج دریای بیکران هستی همراه است. انسانی که با کلام زیبا به دیگران احترام می گذارد با امواج هستی همراه است.انسانی که نماز می خواند به کل امواج دریای بیکران هستی اعلام می کند من با شما همراه هستم. چرا که همه امواج این دریا در حال نمازنند. انسانی که هنرنقاشی دارد – هنر عکاسی دارد – هنر شاعری دارد و زیبایی های کلام را به گوش دیگران می رساند با امواج هستی همراه است. و خلاصه انسانی که زیبایی های خداوند را به هر شکلی به نمایش گذارد، چه این زیبایی ها علمی باشد و چه این زیبایی ها هنری باشد با امواج بیکران همراه است و لذا عمل او عبادت است، و در نهایت به ساحل امن الهی که همان بهشت است قدم خواهد گذاشت.


نتیجه گیری آخر:

هر گاه دیدیم عمل ما ، ما را با امواج خروشان دریای بیکران هستی خداوند همراه ننموده است بدانیم در حال خطا و اشتباه هستیم و هرگاه عمل ما ، ما را همگام و همراه با این امواج نموده است بدانیم در حال عبادت محض هستیم. چه کسی آن عمل را ببیند و چه کسی آن عمل را نبیند ( گاهی ظاهرعمل ما همراهی با امواج هستی است ولی باطن آن موجی است بر خلاف امواج هستی. مانند دانشجویی که درس می خواند تا نمره ای دریافت کند و مدرکی بگیرد و کاری به افزایش سطح علمی خود و نهایتا شناخت بهتر جهان ندارد. اما او باید بداند اگردرسی بخواند در جهت گسترش علم و دانش خویش، بدون شک هم نمره خوب می آورد و هم مدرکی در دست خواهد داشت و نهایتا به کل هستی اعلام کرده است من همراه با امواج تو هستم )...... قطب نمای ما در این سفر دریایی،،  فطرت ، عقل و قرآن است. عبادت را هرگزنباید به نماز و روزه محدود کرد. لذا هر لحظه به درون خود نظر افکنیم و ببینیم آیا همراه و همگام با امواج هستی شده ایم یا نه. عبادت یعنی همگام شدن و همراه شدن با امواج خروشان دریای بیکران هستی خداوند. حال این همراه شدن به هر شکلی می تواند محقق شود.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

این که می گویند نماز بهترین عبادتهاست – نماز ستون دین است – نماز معراج مومن است و از این قبیل تعابیر، به این علت است که موضوع نماز صرفا یک سری از حرکات خاص و یا کلمات خاص نیست بلکه شخص نماز گزار باید قبل از نمازهایش و بعد از نمازهایش اعمالی را انجام دهد که به کل هستی اعلام کند من نیزمانند شما در حال سفر به ساحل امن الهی هستم و همانگونه  که  ای ذرات هستی شما پیوسته در حال سجود و نمازید و امواج شما به سمت ساحل دریای بیکران خداوند روان است من نیز اهل نمازم و با شما در این سفر همراه و همسو......... و این مستلزم آنست که شخص دروغ نگفته باشد و بعد از این هم دروغ نگوید- غیبت نکرده باشد و بعد از این هم غیبت نکند- اختلاس نکرده باشد و بعد از این هم اختلاس نکند (( جهت اطلاع مسئولین اختلاسگر که در صف اول نماز می ایستند)). خدمت خلق انجام داده باشد و بعد از این هم انجام دهد- ویترین خداوند بوده باشد و بعد از این هم  ویترین خداوند باقی بماند . نماز یک پکیج و بسته پُر از عبادات است. لذا مجموعه ای از عبادات را به همراه خود دارد و فقط یک سری مناسک خاص و مذهبی نیست و خلاصه امر این که نمازگزار با نماز خود با  ندای بسیار بلندی به کل هستی اعلام می کند من نیز با شما همسو و هم جهتم و این باعث آرامش انسان می شود وقتی ببیند تمام انرژی های امواج دریای الهی با او هم داستان هستند. این یک نماز واقعی است نه یک سری حرکات الاکلنگی به درد نخور... من خودم شخصا تاکنون طبق قاعده ای که گفتم هیچ نماز به درد بخوری نخوانده ام و حتی تاکنون هیچ نماز به دردبخوری هم از دیگران ندیدم ....


Zahra Askari:

یسبح‌ لله‌ ما فی السموات‌ و ما فی الارض..هر چه در آسمان‌ و زمین است همه به تسبیح‌ و ستایش‌ خدا مشغول اند. هرکس‌ به زبانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه...همه جهان و تمام زندگی مانند یک رقص عظیم و جمعی است (مثل رقص امواج به سوی ساحل)هرکس به شیوه خود‌ می رقصد‌اما همه هماهنگ‌ با هم می رقصند‌آهنگ یکی است..‌اما هرکس آهنگ را آنطور میشنود‌.که قادر به دریافت‌ آن است‌.در این رقص بزرگ هرکسی نا موزون برقصد‌ و  وزن آهنگ غالب و یگانه‌ را رعایت نکند .محکوم و مطرود خواهد شد.رقصندگان‌ بی شمارند‌ پس آواهای‌ دریافت شده‌و شیوه های رقص‌ هم بی شمارند.اما همه رقصندگان باید هماهنگ برقصند.تا رقصنده‌ محسوب شوند هماهنگ با آوایی که میشنوند‌هماهنگ با شرایط خود و هماهنگ با آن(یکی)..یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست..

عبادت رقصی است که همه ذرات جهان را از نقص به سوی کمال هدایت میکند...مولانا در شعر مشهور علی بود میگوید چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود علی بود..شاید به تعبیری بتوان گفت این رقصندگی‌ عبادت و رو نهادن از نقص به کمال به نوعی همسو شدن با علی (ع)با کلام او با شیوه او با عبادت او با عدالت او با ولایت او ...باش

همه ذرات جهان در رقصند ..رو نهاده به کمال از نقص اند


Ali Rejali:

مولوی » دیوان شمس » رباعیات


 


آنکس که درون سینه را دل پنداشت


گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت


تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع


این جمله رهست خواجه منزل پنداشت



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام استاد. جواب این بیت شعر است....     

       مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو   

     مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه


Zahra Askari:

عبادات ظاهری همانند پوسته است که باید از آن عبور کرد و به مغز رسید ...ولی متاسفانه ما درگیر پوسته ها هستیم  خواجه منزل پنداشت....

آتش بزنم بسوزم این مذهب و کیش 

..عشقت بنهم به جای مذهب در پیش...

تا کی دارم عشق نهان در دل خویش 

..مقصود رهم تویی نه دین است نه کیش


Zahra Askari:

قطاری سمت خدا میرفت همه مردم سوار شدند اما وقتی به بهشت رسید همه پیاده شدند یادشان رفت که مقصد خدا بود نه بهشت....عبادات ظاهری هم پاداش خود را دارد ..قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند..ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس ...این موضوع درمعماری مسجد شیخ لطف الله هم به خوبی به کار رفته است در صحن اصلی مسجد تا نیمه دیوار از نقوش خطایی استفاده شده است که نمایان گر تمثیلی از بهشت است اما هرچه به سمت بالا و به گنبد نزدیکتر میشود از خطایی و گل خبری نیست و نقوش به سمت ترنج و اسلیمی‌ میرود. که نشان میدهد بهشت تا حدی هست و بالاتر‌ از آن لقا‌ الهی


موعود:

باسلام

کمال تشکر از استاد عالیقد که در مسیر عبد وبندگی پاگذاشته اند ودر حد ووسع توان خودشان راهگشایی می کنند آروزی توفیق روزافزون دراین مسیر را برای جنابعالی خواهانم اما تذکری که برای سایر دوستان است این می تواند باشد که درعبادت عملی باید جدا کاری کرد که مسیری بس سخت در پیش رو است ونباید مغرور به کرم الهی گشت بلکه باید عمل داشت

پیامبر قبل ازاین که رسول باشد عبد بود واشهدان محمدا عبده ورسوله

او به غارحرا می رفت وچندین ماه عبادت می کرد  در بین مردم امین و مشکل گشاست پس هم با مردم است هم جدای از مردم  یعنی برای عبد شدن ممارست نیاز است محیط بی غل وغش نیاز است مصمم بودن دراین راه را نیاز است وقت گذاشتن لازم دارداما دردنیای امروز ما الگوی مناسب امام خمینی است که درمیان جولان مکاتب وعقاید بالاترین عبادتها را انجام می دهد وحکومت اسلامی تشکیل می دهد پس عابد بزرگ زمانه ی ما ایشان است به نظر می رسد با مطالعه ی دقیق زندگی ایشان بتوان به عبد عابد وعبادت به معنی واقعی کلمه رسید یکی از ویژگیهای بارز ایشان وقت شناسی است برنامه داشت۸ن درزندگی بود شجاعت صفت برازنده ی ایشان است و.....

باتشکر ازدوستان



Ali Rejali:

سلام استاد. امروز در پست های بالا دیدم با آقای حیدرنیا در مورد هیچ صحبت فرموده بودید و عقیده شما این است که امکان وجود از هیچ وجود دارد. در پاسخ باید بگویم این موضوع فلسفی صدها سال فکر فلاسفه را به خود مشغول کرده بود. اما باید قبول کنیم که هرگز هستی نمی تواند از نیستی بوجود آید. چرا که هستی ، هست و نیستی ، نیست. بله نیستی فقط یک موجود ذهنی است که ساخته و پرداخته افکار بشری است و هرگز نمی تواند موجود باشد. در ریاضیات اگر صفر بتواند اعداد دیگر را تولید کند، خواهیم پذیرفت که هستی از نیستی تولید می شود.  که البته هرگز نمی تواند زیرا در کل جهان مادی و غیر مادی اصلا صفر موجود نیست و هر چه هست بودن است و بس و به هر جا نظر افکنیم 1 ها را می بینیم و نه صفرها را . در کل هستی وجود،  ما عدد 2 نداریم – عدد 3 نداریم – عدد مثلا 1000 نداریم و... بلکه همه این اعداد توسط عدد 1 ساخته می شوند و بس. مثلا وقتی به کسی می گوییم آن 2 تا  درخت را ببین در واقع  2 تا درخت وجود خارجی ندارد بلکه آن 2 درخت از 1 درخت و 1 درخت دیگر در کنار هم بوجود آمده و خود 2 اصلا مستقل نیست . در مورد همه چیز به همین شکل است . لذا همه چیز در عالم از 1 ها ساخته شده است . پس یک چیز بیشتر در هستی وجود ندارد و آن یک چیز منشاء تمام چیزهاست. چرا که همه چیز خود اوست. در واقع همه چیز ، یک چیز است و بس...


Ali Rejali:

شما مثال شاعر و شعر را اشاره فرموده بودید که شعر شاعر قبلا نبوده و اکنون خلق می شود. باز هم با بگویم درست است که آن شاعر ، شعری در یک لحظه خاص می سراید اما واقعیت آن است که فرآیند تولید شعر توسط شاعر سالها طول کشیده است زیرا آن شاعر سالهای زیادی را صرف آموختن ادبیات نموده و با همکاران خود مباحثه ها داشته و روز به روز اشکالات کار خود را رفع نموده تا نهایتا به مرحله بهره برداری رسیده است لذا شعر به طور ناگهانی  و از ناکجا آباد و از نیستی بوجود نمی آید بلکه از ضمیری آگاه و تجربه دیده و سرد و گرم چشیده شاعر بوجود می آید. زیرا اگر بگوییم شعر از نیستی بوجود آمد باید بپذیریم که پس شاعری هم وجود نداشته و ضمیری آگاه به شعر شاعر هم وجود نداشته و.... لذا هرگز از نیستی هستی بوجود نمی آید چرا که اصلا نیستی نیست و فقط یک پدیده ذهنی و ساخته ذهن بشر است و در دنیای واقعیت مصداقی برایش نداریم.



Ali Rejali:

در مورد Big Bang  و یا همان انفجار بزرگ هم باید بگویم اولا این یک نظریه است و هنوز صد در صد اثبات نشده است و در ثانی اگر هم کاملا درست باشد باز هم نمی تواند ثابت کند که خداوند از هیچ چیز، همه چیز را بوجود آورده است زیرا هیچ چیز اصلا چیزی نیست که بتواند هستی بخش باشد. بارها قبلا در این مورد صحبت کرده ایم که کل ظاهر و باطن عالم، اسمی دارد که آنرا خدا می نامیم. ذات اقدسش هر لحظه نو می شود و از جلوه ای به جلوه ای دیگر خودنمایی می کند خداوند قبل از بیگ بنگ جلوه ای دیگر داشته است و اکنون بعد از بیگ بنگ جلوه ای این چنین دارد .اگر بتوانید کتاب ثابتات و متغیرات استاد سمیعی را تهیه کنید و بخوانید در این زمینه بسیار مفید است.


دانشحو حیدر نیا ارشد:

سلام بر استاد گرامی

استاد اگر این نظریه درست باشد مشکلی پیش نمیاید . خدا وند از هیچی همه را خلق کرده اگر چیزی وجود داشته و خدا از ان چیز برای خلقت استفاده کرده باشد در خدایش خلل ایجاد میکند پس بنظر بنده حقیر بینگ بنگ وجود خدای قادر و بی همتا را به قدرت اثبات میکند. چون تنها قدرت مطلق که از هیچ همه چیز را بیافریند فقط اوست . 

منظور از هیچ ، غیر از خداست. غیر از او هیچ نبوده و اگر بگوییم هیچ نبود و منظور از این هیچ شامل خداوند هم شوند . این تفسیر کاملا اشتباه است. 

ما خداوند را توصیف میکنیم و چگونگی او کاملا بر تمام خلقت مخفی است و جلوه ای از خداوند را مشاهده مینماییم نه خود خداوند را . حتی پیامبر (که سلام و درود خداوند بر او باد) هم در معراج جلوه ای از جلوه های حق را دیدند.

چون خداوند محدود به زمان و مکان نیست بنابراین قبل و بعد خلقت معنی ندارد. چون خداوند وابسطه به هیچ چیزی نیست بنابراین چگونگی او هیچ تغییر ی نداشته ولی قبل از خلقت عالم هستی میتوانسته جلوه های متعددی داشته باشد چرا که نیازی به چیزی ندارد پس حتی اگر هیچ چیزی هم نبوده تاثیری در جلوه های او نداشته است. به علاوه دانش انسان هم اکنون به جایی رسیده که این نظریه را داده ولی آیا واقعا قبل از خلقت هستی که ما میشناسیم فقط یکبار اتفاق افتاده و یا به کرات این اتفاق افتاده . چرا که برای خدا زمان و مکان محدود وجود ندارد چه بسا خلقتهای دیگری داشته باشد که در قالب زمان و مکان نباشد و ما قادر به در نیستیم همانطور که بعد از مرگ هر انسانی بعد مکانی تا حدودی حذف شده ولی بعد زمان شاید بماند. 

نهایت سخن : نظریه بینگ بنگ اثباتی بسیار قوی بر وجود و قدرت بی نهایت اوست. 

خود ناسا مقاله های متعددی از دانشمندان و عارفان مسلمان و غیر مسلمان که پیرامون این نظریه نوشته اند را به صورت لینکهایی در سایت خود دارد ((که باید عضو شویم تا اجازه دسترسی داشته باشیم .( البته من این مقالات را ندیدم از دوستانم شنیدم) )) که بحث زیادی کرده و ایرادات و نقاط قوت انرا مورد بررسی قرار داده است.

به هر جهت این نظریه چه درست و چه غلط باشد هیچ اشکالی بوجود نمیاورد.

استاد شرمنده که به خودم اجازه دادم در این بحث اضهار نظر کنم.


Ali Rejali:

باز تاکید می کنم که ما باید فقط  و فقط یک چیز را  با شفافیت فراوان بفهمیم و آن این است که به دنبال چیزی به غیر از خدا نگردیم  چرا که ره به نا کجا آباد خواهیم برد . زیرا هیچ چیز دیگری جدای از  خداوند وجود ندارد . همه چیز خود اوست و یک چیز منشاء اثر همه چیز است و  آن یک چیز خداست. این که بگوئیم خدا از هیچ شروع کرده است به خلقت سخن نادرستی است . اصلا خلقت به معنی آوردن چیز جدیدی نیست بلکه جلوه ای دیگر  از ذات احد  و  واحد است و این جلوه  به طور مداوم  در حال خودنمایی است. لذا  اصطلاح خلقت از هیچ چیز نادرست است  چرا که فقط و فقط  یکتای مطلقی همیشه وجود داشته است و وجود خواهد داشت و ما انسانها هم جزء  ناچیزی از همین یکتای مطلقیم. برای تاکید مجدد می گویم که فقط یک چیز وجود داشته است و با بودن آن یک چیز،  دیگر جایی برای اصطلاحات "نیستی"  و  " هیچ چیز" باقی نمی ماند چرا که او سرتاسر هستی مطلق بوده است و هستی مطلق خواهد ماند.



Ali Rejali:

قطعا همین طور است استاد....  روزی از استاد درس معرفت النفس خود پرسیدم " استاد من  یک نظریه دارم آیا شما آنرا تایید می کنید" ایشان فرمودند بگو ببینم چیست نظریه تو. من به استاد گفتم که  اگر انسانی به تمام علوم  جهان احاطه کافی داشته باشد دیگر  هرگز گناه نخواهد کرد و اشتباهات او به صفر خواهد رسید. و استاد  به من فرمودند بله دقیقا همین است و اضافه کردند که آن انسان نامش انسان کامل است!!!



Zahra Askari:

اگر همه قرآن در سوره حمد خلاصه شده باشد خود سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم ...بسم الله الرحمن الرحیم شاه بیت قرآن هست اول تمام سوره ه ا هست نقش بسم الله در میان آیات مثل شاه میوه هست در بین میوه ها مثل سر است نسبت به بدن بسم الله معجونی است از کلام خدا و هرکس آن را بخورد مثل این است که همه کلام خدا به او خورانده شده است .همه آیات با بسم الله شروع شده است زیرا بخشش و محبت الهی نامحدود و تمام نشدنی است..محیط ترم افزارهای قرآنی هم محیط بسم الله الرحمن الرحیم هست وآن ها را فقط در فضای بسم الله الرحمن الرحیم می توانید باز کنید...و آخرین یافته های علمی و محکم ترین نظریات بنیادی تبین‌ جهان مانند کوانتوم ابرریسمان‌ و نسبیت همان بسم الله الرحمن الرحیم هستند و همان را به زبان علمی می گویند و بر تعیین کنندگی و تبین پذیری آن در حیطه های زندگی تاکید دارند...


Ali Rejali:

سلام بر خانم عسکری. در اینجا منظور من از جهان، همان محیطی است که در آن متولد می شویم – نفس می کشیم- غذا می خوریم – زندگی می کنیم – آسمانی را در بالای سر خود می بینیم – با دیگر انسانها تعامل داریم – با طبیعت همراه هستیم و از این قبیل امور..... حال  نظر من این است که اگر انسانی به تمام علوم این جهان احاطه کافی داشته باشد اشتباهاتش به سمت صفر میل خواهد کرد. توجه داشته باشید که : اولا من در این نظریه گفتم به علوم  جهان احاطه کافی داشته باشد و نه احاطه کامل زیرا احاطه  کامل بر هیچ علمی برای انسان مقدور نیست.  ثانیا من در صندوقچه ذهنم شبیه سازی کردم و با خود اندیشیدم که اگر انسانی به علوم گوناگونی که برای امور زندگی،  مورد استفاده قرار می گیرد دستیابی کافی داشته باشد، آن علوم و آگاهی ها  به طور یقین چراغ راه او خواهد شد تا مسیر را به درستی انتخاب کند و کمتر به بیراهه برود زیرا جوانب زندگی را از زاویه های مختلفی می بیند .  ثالثا من اصلا در این نظریه ادعا نکردم که یک انسان می تواند به تمام علوم عالم وجود و کل هستی دست یابد بلکه گفته ام اگر انسانی پیدا شود که چنین باشد آنگاه چنان خواهد شد.... بازم ممنون از شما که لااقل مطالب را خوانده اید و علاقه نشان داده اید.


دانشجو ـمسعودیان:

علیک سلام اقای اصفهانی -متاسفانه شما اسمتون رو نزدید چیزی که من میبینم اصفهان است پس فرض میکنم اقای اصفهانی هستید- خیر من در کلاس شما نبودم ولی مطالب گروه رو میدیدم ومتوجه پست هاتون بودم. مهمترین دلیل جواب دادن من هم همین بود که شما مطرح کننده این موضوع بودید که فقه ما روایت را بر قران ترجیح میده چون دو جور ایراد گرفتن داریم یکی حرفیه که یه ادم عادی میزنه وفقط صرف تقلیده از دیگرانه یکی حرفیه که کسی میزنه که خودش اهل تفکره اولی هم تاثیر داره ولی نه به اندازه دومی نظر شما اگر جواب داده نشه باعث میشه دیگران هم با توجه به سابقه ای که از شما میدونن راحتتر حرفتون رو بپذیرن واین هم دقیقا همون هدفی است که خودتون هم گفتید دارید.

بعد اینکه نگران امپر من شدید، من حالم کاملا خوبه خیالتون راحت، فقط با لحنی که پیامها بود جواب دادم تا ببینم واکنش خودتون در مورد نوع گفتار خودتون رو.

این مبحث هم که خمس و مالیات یکی هست یا نه بارها مطرح شده ولی رد میشه چراکه قطعا اگر این چنین بود در زمان بقیه امامان که حکومت نمیکردند از مردم گرفته نمیشد. چه طور شما مطرح میکنید که گرفته نمیشده درحالی که این یکی از مهمترین دلالیل شرف یابی افراد به خصوص در زمان های امامانی است که حاکم شرع نبوده اند و حتی در آن زمان چون برای همه رفتن نزد امام راحت نبوده مثلا مردم یک دیار همه خمس های خود را به یک نفر میدادند تا نزد امام ببرند و یا موارد زیادی امام یک نفر را در شهرهای دیگر معرفی میکرده اند تا مردم به آن شخص خمس خود را پرداخت نمایند پیشنهاد میکنم چندمورد  کتاب تاریخ شیعه هم بخونید. این از مورد اول که فرمودید خمس همان مالیات است و در زمان امامان گرفته نمیشده.

مورد دوم که فرمودید این مطلب را از چندین سال گوش کردن به مطالب ایت الله املی  میگویید باید بگویم اینکه شما این مطالب را گوش داده اید خوب است ولی برای استنباط یا بررسی درست وغلط بودن احکام و... که شما در نظر دارید یا اینکه چون یک جمله از ایشون شنیده اید میگذارید پای اینکه فقه شیعه این است این اصلا کافی نیست چرا که بیشتر مطالب ایشان که در رادیو معارف هم پخش میشود مطالب درس خارج شان است یعنی کسی در این جلسه است که حداقل پایه هفت حوزه راگذرانده پس مخاطب ایشان اطلاعات زیادی درمسایل دینی دارد و مثلا اگر بگوید این حدیث صحیح است یا این حدیث موثق است او میداند این دو اصطلاح شبیه هم هست ولی درجاهای متفاوت به کار میرود چراکه اینها اصطلاحات حدیث شناسی است. و اگر فرضا در جلسه اش بگوید همین روایات مارو کافیه میدونه که حقیقتا این طور نیست و شیعه در بحث منابع میگه اول قران دوم سنت که شامل گفتار و کردار و تقریر پیامبر وایمه است و سنی گفتار و کردار پیامبر وصحابه رو منبع میگیره.  و اینکه به چه دلیل چنین جمله ای رو گفته باشن هم باید قبل و بعد حرفای یکی رو شنید تا بشه قضاوت کرد.

اینکه دنبال عرفان باشیم خوب است پای سخنانشان بشینیم ولی حداقل باید یه شرایط اولیه ای داشت که مشکلی که برای شما پیش امده از سخنان ایشان،به وجود نیاید ولی اینکه ما بدون اطلاع از دنیای وسیع علم دین و تنها با چند سخنرانی قضاوت کنیم خوب طبیعتا کار اشتباهی است. مثل این است که شخصی بدون گذراندن دوران دبستان دبیرستان لیسانس وفوق ولی چندین جلسه همنیشینی با یک دکتر بخواهد دکترا بگیرد منطقی است؟ ببخشید قصد جسارت ندارم ولی ادعایی که شما میکنید خیلی بزرگ است. 

در مورد اینکه میفرمایید خمس دادن به یه اخوند کجا و خمس دادن به امام کجا بله به ظاهر حرف شما قشنگ است اما اگر کسی امامی را قبول دارد باید ببیند خواست ان امام چه بوده؟

درحال حاضر ما باید به امام زمان خمس دهیم درست است؟ ایا این سیره امامان حتی قبل از امام زمان هم نبوده که نایب تعیین میکردند تا خمس مردم جمع اوری شود؟ همچنان که در بالا هم اشاره کردم پس انها هم میگفتند ما به خود امام خمس میدهیم نه به فلانی؟! اما بعداز موضوع اینکه به شخصی جز امام خمس بدهیم موضوع این است که از کجا که اینها نایب امام هستند؟ امام زمان به هنگام آغاز غیبت کبرا به مردم اعلام کرده اند که از این پس من نایب خاص ندارم و نایب عام من علما دین هستند و از ان زمان وظیفه ما این شد که اول عالم دین را بشناسیم دوم به او رجوع کنیم حال اگر در هر مرحله کوتاهی کنیم اینجا ما مقصریم واگر اشتباه انتخاب کردیم نمی توانیم بگوییم اینها همه بدند یا این روش غلط است چرا که این روشی است که امام ما تعیین کرده است مگر اینکه همان طور که در اول گفتم تنها بخواهییم خواست خودمان را توجیح کنیم که هم بگوییم نه امام ما خوب است هم بگوییم روشی که اعلام کرده است بد است. بله مطمنا اینها افراد کامل نیستند و ایراد دارند ولی میگویند چون که گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از چه جویم از گلاب.

در این زمینه برایتان یک مثال میاورم در زمان یکی از علما شاید شیخ طوسی ولی اسمشان یادم نیست و


دانشجو ـمسعودیان:

مطمن نیستم. خانمی باردار از دنیا رفت نزد شیخ امدند و گفتند چه کنیم فتوا داد که باید با بچه داخل شکم دفن شود مردم اورا غسل داده و دم قبر برده بودند ناگهان سواری رسید و گفت صبر کنید شیخ گفت شکم را پاره بچه را خارج و سپس مادر را دفن کنید همین کار را کردند و بعدا که خبر به صاحب فتوا رسید به شدت ناراحت شد از بابت اشتباهش و اینکه داشت جان انسانی را میگرفت گفت من لایق فتوا نیستم و خواست ترک فتوا کند- بازهم یادم نیست نامه ای برایش رسید یا شخصی نزدش امد و یا امام زمان را به هر طریقی دیدند ولی اصلش اینکه از طرف امام زمان به او اعلام شد که فتوایت را بده ما خودمان حواسمان هست.

در مورد پولی که فرمودید بله شهریه ای به انها داده میشود نه به خاطر اینکه مشغول به علم دین هستند بلکه به این خاطر که مشغول به هیچ کار دیگری نشوند به لحاظ شرعی برای انها حرام است هم شهریه بگیرند هم کار دیگری داشته باشن همچنانکه اغلب اگر سرگار دیگر


دانشجو ـمسعودیان:

و من هم باز به شما سلام میکنم والا منکه عصبانی نیستم ولی اگه شما اصرار دارید یا این طور راحت تر هستید باشه موردی نداره. من نه ازشما نه هیچ شخص دیگه چیزی به دل نمیگرم شاید ترک کنم محیط رو ولی همیشه برای همه خوبی خواسته و میخوام شمام من جمله. همون اول گفتم چون پست هاتون رو دیده بودم واکنش نشون دادم. اینکه میفرمایید همه رو نگفتم در اول که دارید مطلبی رو میذارید باید این قید رو بزنید نه بعداز اینکه یکی گفت همه مثل هم نیستند بفرمایید هرچند بازم خداروشکر که الان فرمودید که این موضوع رو قبول دارید و خودتون هم توضیح دادید تا سوتفاهمی که برای دوستان ممکن بود پیش اید برطرف شود.

من حق اظهار نظر در مورد شما یاسبک زندگی شخصی شما رو ندارم ولی وقتی در مورد یک مساله دینی بحث میکنیم باید به این فکر کنیم چه اندازه این اجازه رو داریم میتونیم. ببخشید اگه بیشتر ادامه نمیدم چون این مباحث خیلی وقت گیرن انشالاه اگه عمری بود چند ماه اینده در این موارد بحث کنیم ولی فقط در این حد عرض کنم که شما تا زمانی میتونید بگید من این درس رو دوس دارم این رو نه که قرار باشه فقط شخصی رفتار کنید ولی اگه قرار شد حتی برای یک نفر اظهار نظر کنید به خصوص اگه برای کسانی اظها  نظر میکنید که برحسب اعتماد به سخنان شما گوش میکنند اون موقع شرایط فرق میکنه شما میشید در مقام استاد دیگه لازمه میشه اینکه همون درسهایی که فرمودید دوست ندارید هم بدونید و استفاده کنید. تو حوزه یه علم داریم به نام علم رجال کاراییش اینه که میگه کدوم یکی از ادمایی که این قال ها که فرمودید رو گفتن یه سری شرایط رو داشتن یا نه که چون خیلی مبحث تخصصی میشه بیان نمیکنم و خلاصه میگم قابل اعتماد و کدوم غیر قابل اعتمادند حالا بعد شناختن ادما میاد یه بحث دیگه مطرح میشه به نام سلسله تواتر یعنی این حدیث که دست ماست غیر ازاینکه کی گفته باید دید در تمام طول سالها افرادی نقل کرده باشن و این افراد شرایط که بالا گفتم رو داشتن یا نه اگه هرکدوم اینا نباشه حدیث از اعتبار میافته

اینا رو خیلی خلاصه گفتم برای اینکه بگم همچین کشکی نمیان بگن قال باقر قال صادق البته مشخصه که شما اینها رو میدونید برای بقیه عزیزان عرض کردم که اگه کسی خیلی با این مطالب اشنا نیست یه شناخت مختصری باشه براشون.

حالا شما خوشتون نمیاد چه اشکال داره نظرتون محترم ولی نمیشه بدون دونستن این موارد در مورد فقه و... نظر داد. براتون از خدا توفیق دستیابی به علم کامل دینی رو طلب میکنم


دانشجو ـمسعودیان:

Marziyeh Masoudiyan:

علیک سلام پس با اجازه تان من همان  اقای اصفهانی خطابتان کنم که بسیار زیباست. بله من هم عرض کردم که دقیق نام عالم رو یادم نیست. اجازه بدید اول یه مطلبی رو بیان کنم چرا اساتید امتحان میگرن؟ ایا اگه خودشون جواب ها رو به ما بدن و لازم نباشه ما این همه جزوه ها رو زیر و رو کنیم همه راحت نیستیم نه استاد نیاز به تصحیح برگه دارد نه ما رنج درس خواندن میبریم مدرکی میگیریم و میرویم پی زندگی اما این طور نیست!

در این مورد هم میتوان به این مثال توجه داشت. در سال های قبل از غیبت امامان ما برای گسترش فقه تلاش زیادی کردند کلاس های با وسعت بینظیر در زمان امامان باقر و صادق علیه السلام و تربیت شاگردان ویژه در ان زمان ها شاید از اولین مراحل این دوران بود. حقیقت این است که غیبت امام زمان تنها از سر حفظ جان امام نبوده بلکه چیزی بسیار مهمی لازم بود وآن رشد مردم بود اتفاقی که قرار نبود تنها با وجود امام بیافتد مثل مادری که دست فرزندش را میگیرد تا راه رفتن یاد بگیرد ولی در نهایت دست کودک را رها میکند تا خود راه رفتن را شروع کند چرا که راه رفتن با همراه هرگز لذت دویدن ازادانه را ندارد. این هم شبیه است امام قرار بود نوع راه رفتن را یاد بدهد ولی در نهایت این انسانها هستن که باید راه بروند پس لازم شد برای رشد ما امام دیگر در دسترس عام نباشد این ما باشیم که فکر کنیم شبه ایجاد کنیم شبه جواب دهیم اصلا ببینیم قضیه از چه قرار است پس این یک دلیل بابت اینکه چرا امام راحت تکلیف همه چیز را روشن نمیکنند این هدف است که ما یاد بگیریم و رشد کنیم.

البته شک نکنید که انهایی که در این راه صادقانه وارد شده باشند همیشه مورد توجه ولطف بوده اند ولی قرار نیست تمام اینها عمومی شود یکبار یک مثل بیان میشود تنها برای خط دادن وگرنه اگر قرار باشد هر لحظه این اتفاق بیافتد پس نقش ما چیست؟



دانشجو ـمسعودیان:

سلام 

اول اینکه مبادا اشتباه شود چنین ادعایی وجود ندارد که حوزه با امام زمان در ارتباط است این ادعا خیلی بزرگ است اگر از کلام من این شبه به وجود امد هرگز چنین قصدی نداشتم بلکه منظور من این بوده که نظر لطفشان وجود دارد.

مورد بعد شما ادعایی را مطرح کردید مبنی بر تحریف در قران و بعد هم رد شده تصور کردید! اولا که چرا اگر لطف کنید مشخصا نام افراد و در صورت اطلاع نام کتابها را هم بفرمایید برای تحقیقات بیشتر خوب است. اما این ادعا از کجا نشات میگیرد؟ عده ای معتقدند قران که در دست ماست نه اینکه تحریف شده به این معنا که ایه ای خارج از کلام خدا در ان باشد یا مثلا ایه تغییر کرده باشد، بلکه به این معنا که این قران به ان صورت که باید ترتیب ایه ها و سوره ها رعایت نشده یعنی مثلا شاید ایه ۳ فلان سوره باید در جای ایه ۵۰ سوره دیگر باشد، این را هم از این جهت ادعا میکنند که قران تدریجی نازل شده و  جز برقلب حضرت رسول و پس از ایشان امام معصوم در شب قدر دفعی نازل نشده و نمیشود حال با این ادعا میگویند وقتی کسی جز امام این قران تدریجی را جمع اوری کرده امکان خطای در کنار هم قرار دادن وجود دارد- داستانش هم این است که پس از رحلت حضرت رسول سلام الله علیه، امام علی علیه سلام قران را جمع اوری نمودند همان که وقتی اولی برای بیعت امام را تحت فشار قرار دادند فرمودند به خدا قسم تا قران را جمع اوری نکنم از منزل خارج نخواهم نشد و این را به عنوان وصیت پیامبر برایشان بیان نمودند هنگامی که ایشان قران جمع اوری شده را ارایه نمودند گفتند ما به قران تو نیاز نداریم و قبول نکردند و بعدها که به دلایلی پشیمان گشته و خواهان عرضه ان شدند دیگر امام قبول نکردند- این هم قصه ای که عده ای به ان استناد میکنند بحث این است که این موضوع تحریف به حساب نمیاید چرا که در قبل هم گفتم معنی تحریف چیست. حال اینکه ممکن است این طور باشد که واقعا ترتیب درست باشد یا نه الله اعلم ولی بحث اینجاست که حتی اگر هم چنین باشد باز خدشه ای در سندیت قران به وجود نمیاورد. نکته ای که بازهم در مورد ان ادعا میشود وجود کتابی منسوب به حضرت زهرا سلام الله علیه است که ما مدعی هستیم در هر دوره نزد امام ان زمان بوده و هم اکنون در نزد امام زمان است عده ای برای اینکه بر این شبه تحریف قران دامن بزنند ادعا میکردند که موارد تحریف یافته قران در ان کتاب هست ولی همواره امامان ما این مورد را رد و تاکید کرده اند این کتاب تنها از خود بانوی دوعالم است و حتی کلمه ای از کلام خدا در ان نیست تا کسی نتوند حجیت قران را زیر سوال ببرد. چرا که همچنان که در پیام های اول بیان کردم در فقه شیعه قران اولین منبع است و از ادعاهای ما این است که هرگز قابل تحریف نخواهد بود من چون خودم در مورد اینکه چه کسانی این ادعا را کرده اند تا کنون تحقیقی نداشته ام نمیتوانم در مورد افرادی که این ادعا را داشته اند صحبت کنم ولی انچه میدانم این است که این ادعایی نیست که به عنوان یک اصل باشد بیشتر در حد یک فرض و ان هم نه به عنوان تحریف که به عنوان جابه جایی است البته یک سخن دیگر هم هست که میگویند این قران همین طور که هست بوده ولی یک سری از ایات ان در زمان خلفا و هنگام جمع اوری قران نوشته نشده یعنی یکسری از ایات را برحسب منافع وسلایق شان اجازه نوشته شدن را ندادند و از قران حذف کردند همچنان که حتما میدانید در ان دوران بالاخص در زمان عمر در این زمینه خفقان شدیدی حاکم شد به حدی که نه کسی حق داشت سخنی از رسول خدا بیان کند و نه حتی نوشته ای از کلام ایشان را درخانه نگه داری کند و یا جز قران ارایه شده توسط حکومت چیز دیگری نگه داری کند اینها همه جرم و مجازات های شدیدی در پی داشتند البته عمر که نهایت خودکامگی را داشت و به راحتی و اشکارا حتی با سنت رسول هم مخالفت کرد ادعا کرد ما را تنها قران کافی است و....

نعوذبالله اینها خود را بارها حتی در مقام هایی بالاتر از رسول قرار دادند که کمترین جواب به این ادعاها این است که بازهم نعوذبالله حتما خدا حواسش نبوده عمر بالاتر است واشتباها یکی دیگر را رسول کرده. البته حالا واقعا وقت برای صحبت در مورد این موارد نیست ولی خلاصه وار مطالبی را بیان کردم تا مشخص باشد با چه افرادی طرف بوده ایم بقیه برای بعد اگر عمری بود.

در مورد فشردن گوش هم قبلا گفتم فعلا زمان امتحان است ولو هزار سال طول کشیده باشد ویا حتی هزار سال دیگر هم طول بکشد در وقت امتحان نه نمره اعلام میشود و نه درست و غلط بیان، بلکه این موارد برای زمان تصحیح و اعلام نتایج است.

اما در مورد حکومت بله در فقه شیعه که سابقه ای هزار و چند ساله دارد همواره تشکیل حکومت شیعی مورد توجه بوده ولی سابقه یا تجربه ای در موردش نداشته اند که شما میگویید بعد هزارسال باید بدانند چه کنند این علومی هم که ذکر کردید تماما تجربی است حوزه های علمیه هم که میفرمایید هزار سال قدمت دارند بله



دانشجو ـمسعودیان:

همیشه کم و زیاد بوده اند اما کمی بالاتر جناب حیدری گفتند تا قبل از صفویه در ایران شیعیان چندان نبودند و تنها در قسمتی از خراسان بودند پس چگونه این همه حوزه علمیه داشته ایم که هنوز هم جوابگو نیست؟ در اینکه حوزه های علمیه خود را با علم روز همسان نکردند بله این ضعف انهاست هرچند جدیدا کمی در این زمینه تلاش شده ولی خیلی هم نیاز به کار است و اینجا برسی کمبودها یا نیازهای حوزه فایده ای ندارد چرا که هیچ کدام ما در این زمینه نسبتی نداریم که این مطلب و پرداختن به ان مفید باشد. اما از این مطلبی که بیان شد و درست هم است استفاده کنیم و به موضوع پست جامانده ازقبل اقای حیدری هم بپردازیم در ایران همیشه شیعه زیاد بوده مذهب رسمی سنی بوده چراکه جامانده از خلفا و حکومت طولانی انها بود ولی مردم عادی زیادی شیعه بودند -شاید دلیل ان هم این بود که مردم غالبا کمبودها و مشکلات را ناشی از دین حاکمان میدانند همان دلیل قابل حدس برای استقبال گسترده ایرانیان از اسلام در زمان ساسانیان و علت اصلی سقوط یک امپراطوری بزرگ در ان زمان یا دلیل ناراحتی مردم ما از اسلام و... در این زمان- یکی از دلایل محبوبیت صفویان هم همین بود که شیعه را مذهب رسمی در ایران کردند شاید پس از قرن ها که ایران دیگر دارای حکومتی با ثبات نبود دوران صفویه دورانی بود که عزت ایرانی دوباره بازگشت مرزهایی به نام ایران و به وسعت زیاد دوباره مقتدرانه به وجود امد


دانشجو ـمسعودیان:

Marziyeh Masoudiyan:

علیک سلام تشکر بابت کتابها. من در مورد تحریفی صحبت کردم که باعث شود قران از سندیت بیافتد یعنی ما نتوانیم بگوییم این قران سخن خداست و هیچ عیبی در ان نیست یا از صحت متن ان اطمینان داشته باشیم اتفاقی که در مورد انجیل و تورات و دیگر کتابهای اسمانی در طول تاریخ رخ داده است، یعنی مورد دوم تعریفی که ارایه دادید، صددرصد رد است اما  فرضا که مورد اول باشد بازهم در قابل اعتماد بودن قران خدشه ای نیست چرا که تمام ایات موجود سخن خداست.

بله من هم این موضوع دو سوم را میدانم و در این باره یکی از استنادها جواب سوالی است که امام علی علیه سلام به فردی غیر مسلمان که دلیل اسلام نیاوردن خود را در ایرادی که به قران گرفته بود میداند، شخصی به امام علی رجوع و در مورد نحوه ارتباط دو ایه ۲ و ابتدای ایه۳ سوره نسا با بقیه ایه ایراد میگیرد که ایراد ان شخص این بود که چه ارتباطی با حق یتیم و اردواج گردن با زنان است؟ایشان فرموده اند در بین این دو دو مطلب یک سوم قران بوده از قصه ها و... که توسط منافقین از قران حذف شده است و اگر فرص را درست بگیریم بازهم معجزه بودن قران و غیرقابل دستکاری بودنش را نشان میدهد که این حذف از دید تیزبین یک مخالف دور نمانده و در همان زمانها ایراد گرفته شده ادعایی که داریم در مورد قران همین است که اگر کم یا زیادی داشته باشد قابل شناسایی است چرا که قران کامل است ولی کار انسانها هرچقدر هم خوب بازهم ناقص است. این موضوع در احتجاج جناب طبرسی امده که من همان صفحه را برایتان ارسال میکنم. البته توضیحات ایشان هم هست که فکر کنم برای شما نیاز به ترجمه نباشد و مشخص باشد منظور ایشان رد قران یا سندیت ان نبوده بلکه این یک حقیقت است که برای پوشاندن فضایل علی و مخفی کردن رذایل دیگران خیلی کارها شده است و این هم میتواند باشد هرچند ما ان را در اینجا انرا در حد یک فریضه نگه داریم و نه بیشتر.

اما در مورد باطل یا صواب بودن شیعه و سنی بدون شک هم شما از سندهای تاریخی که در درست بودن شیعه و رد سنی است باخبرید هم دیگران و به ان نپردازیم بلکه به سخن شما بپردازیم شما در پیامتان گفتید فرا مذهبی باشیم و اصل اسلام را بگیریم منظور خدا و رسول و قران است انچه که به ظاهر هر دو فرقه قبول دارند باشد همین طور در نظر بگیریم و به این سوال ها پاسخ دهیم ۱) خدا که خدا بود علم و حمکت و... هم که داشت چرا حواسش نبود که وقتی پیامبری که فرستاده از دنیا برود مردم هر کدام به سمتی خواهند رفت و همه بر سبیل خطا خواهند شد؟ ۲) پیامبر که این همه تلاش کرد تا بی تمدن ترین مردم را دورهم جمع کند و توانست اجتماعی به ان بزرگی به وجود اورد چقدر بی توجه بوده که به این فکر نکرد بعد او این مردم پراکنده خواهند شد و دوباره همان راه قبل را درپیش خواهند گرفت؟ اصلا ما چه طور از چنین ادمی که جلوی چشم خود را نمیدیده در قرن های بعد پیروی میکنیم؟ ۳) قران که مدعی هستیم کتاب جامعی است و تا قیامت میتواند مایه هدایت باشد هم نمیگوید سراغ چه کسی برویم؟ پس این هم ایراد دارد

ببینید چقدر راحت با قبول اینکه این دو فرقه هردو من دراوردی هست تمام فلسفه اسلام و مسلمانی و ادعای جهانی و کامل بودن و نهایی بودن این دین از بین رفت؟ پس کمی فکر کنیم وقتی ادعایی مطرح میشود پشت ان چیست؟ به یک بچه شیعه نمیتوان در مرحله اول گفت شیعه بودن را رها کن اول میگویند فرامذهبی فکر کن به خاطر مصالح جامعه اسلامی- حرفم رد وحدت برای نفع کل اسلام نیست بلکه در مورد تغییر تفکر است- بعد میگویند هردو فرقه حق اند بعد میگویند هردو خطا هم دارند و در نهایت همین طور که ثابت گردم برایاتن کل اسلام را رد میکنند.

حال ببینیم ایا در بین سنی ها هم این تفکر پخش میشود؟ خیر برای انها سی دی های جشن عمر ما فرستاده میشود تا بدترین ذهنیت را در مورد ما داشته باشند تا پرچم عزای حضرت زهرا در چند روز اینده توسط سنی ها در همین ایران خودمان پاره شده و اتش زده شود نمیگویم همه شان اشتباه نشود ولی یک عده شاید همان ها که اماده قتل شیعیان هم میشوند. در مورد داعش هم از همین موارد استفاده میشود مگر نبود عملیات اهواز که توسط همان شیعیان سنی شده کشور خودمان صورت گرفت؟ اینها ظرافت دارد یکمرتبه که سراغ پله اخر نمیروند ریز ریز کار میشود خدای ناکرده اشتباه نشود قصدم هشدار است من شاید شمارا نشناسم اما میدانم کسی که در این دستگاه خدمت صادقانه کرده باشد حتی اگرخودش هم بخواهد برود نمیگذارند برود مثلا خود شما فرمودید به این موضوع فکر کرده اید ولی حاضر به عملی کردن ان نشده اید و مطمنا هم نخواهید شد ولی اینها را گفتم تا اگر از من پذیرفتید به دیگران هم بگویید.

اما وهابیت و بهاییت کلا قصه شان فرق دارد این درست که وهابی ها با شیعه بدند، اما باز برگردیم این طرف، ایا بهاییان هم با سنی ها بدند؟ خیر، ایا تاکنون کسی شنیده مراسمی یا فعالیتی بر ضد سنی ها داشته اند؟ -این را هم بگوی



دانشجو ـمسعودیان:

م قصد تایید رفتار عده ای که کلا با سنی ها بدند نیست یا عده ای که دنبال تفرقه هستند- بهاییان هم با شیعه بدند! بیشتر فعالیت های ضد فرهنگ شیعه در کشور ما توسط بهایت و وهابیت صورت میگیرد. انها که امام زمانشان را هم اوردند و دفن کردند و تمام. 

حال برویم سراغ حقیقتی که پرسیدید کجاست؟ حقیقت اینجاست که نه خدا نمیدانست چه کند نه پیامبر و نه قران خالی از این مورد است

خدا در روز غدیر مشخصا اعلام کرد پس از پیامبری که خودش انتخابگر او بود جانشینش چه کسی باشد و بازهم انتخابگر خود خدا شد - پیامبر از همان دفعه اول دعوت علنی به فکر انتخاب جانشینش بود و این موضوع را مطرح و انتخاب کرد جانشینش را، در تمام طول دوران نبوت بارها و به طریق های مختلف ان را بیان و تایید کرد بارها نافرمانی همین جانشینان دروغین از دستور پیامبر را در تاریخ داریم ولی هرگز کسی نمیتواند یک مورد مخالفت از دستور پیامبر را برای علی بیاورد که برعکس سراسر اطاعت و جانفشانی داریم فکر کنم کافی باشد؟ - اما قران: چند ایه داریم که صراحتا علی را جانشین پیامبر تایید کرده و یا از او تعریف کرده است پس هر سه مورد که حجت گرفتیم جانشینی علی را تایید کردند



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام استاد. در مورد معجزه ، من دو جور تعبیر دارم  یکی جواب حافظ است به ما و دیگری جواب مستور شده  ملاصدرا به ما و هر دو هم صحیح است.


حافظ می فرماید... فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد


اما نظر ملا صدرا ...  واقعیت معجزه  این است که همه چیز معجزه است و جز معجزه چیز دیگری وجود ندارد .اصلا چه چیزی هست که معجزه نباشد. اصلا غیر معجزه ای وجود نداره . مثلا بوجود آمدن زمین معجزه نبوده. یا آفرینش انسانی به نام  استاد رجالی معجزه نبوده ؟؟  تمام  آفرینشهای هستی که ما آنرا تجلیات حق می دانیم . تماما و تماما معجزه هستند.  هرگز نمی شود یک تجلی پیدا کرد که معجزه نباشد. عصای موسی هم یکی از آنهاست.مرده زنده شده عیسی هم یکی از آنهاست. قرآن نبی اکرم هم یکی از آنهاست و... خلاصه همه چیز معجزه است . نمی شود گفت این معجزه بود و آن نبود. هیچ حرکت ریز یا درشتی  در جهان هستی  با یک عامل ساخته نمی شود بلکه صدها و یا هزارها و یا میلیونها عامل جمع شده اند تا آن حرکت انجام شود و این یعنی معجزه...



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

ببخشید استاد اگه دیر شد. البته من یه کمی شما را اذیت کردم و در این مورد سوالات انحرافی ازتون پرسیدم . مثلا پرسیدم وقتی خداوند کامل کامله چه نیازی به تغییرات تدریجی است.و از این جور پرسش ها اما در سطور پائین پاسخ می دهم.

همانطور که شما فرمودید خداوند در مقام کن فیکون قرار دارد. در این جایگاه کن حتما مساویست با یکون. سوال من این بود که اگر این چنین است پس چرا آفرینش جهان میلیادرها سال طول کشیده است. و پاسخ این است که زمان یک امر اعتباری نزد بشر است ( نظریه نسبیت انیشتین ) و این آفرینش هستی که تاکنون ما تصور می کنیم میلیاردها سال طول کشیده است در واقع در نزد پروردگار عالم آنی بیش نبوده . لذا مدت زمان آفرینش هستی نزد خداوند اصلا معنی نمیدهد زیرا زمان برای حضرت حق صفر است یک صفر مطلق و این را خودش در تعبیری که فرمود کن فیکون به ما یادآور شده است.پس آفرینش هستی از دید خداوند که دید درست و واقعی است هیچ زمانی نبرده است ولی از دید ما انسانها و در چهارچوب دنیای فیزیک نیوتنی این زمان به سمت میلیاردها سال میل می کند....


اما در مورد این که جهان یک لحظه آفریده شد و سپس در حال تکامل است من بی ادبی کردم و از شما  پرسیدم وقتی کل هستی خود خداوند است، چه نیازی است که به سمت تکامل حرکت کند او خود اوج کمال است.... اما پاسخ .همانطور که در سطور بالا گفته شد هستی توسط خداوند در یک لحظه آفریده شد و اکنون چنین اوضاعی دارد که می بینیم و از دید ما انسانها ظاهرا در حال تکامل است . ولی واقعیت امر این است که ما بخاطر زاویه دید بسیار محدودی که داریم هستی را در حال تکامل می بینیم.بلکه جهان هستی در حال به فعلیت رسیدن است این اسمش تکامل نیست بلکه به فعلیت رسیدن است . یک مثال : فرض کنید ما برای دیدن نوزادی که امروز در بیمارستان متولد شده است رهسپار بیمارستان می شویم. این نوزاد، یک وزن و حجم خاصی دارد ، حال این نوزاد را پس از 20 سال دوباره به سراغش می رویم می بینیم که چه تکاملی داشته است ولی واقعیت امر این است که او تکامل پیدا نکرده است بلکه استعدادهای درونیش که تماما از بدو تولدش همراه او بوده است به فعلیت رسیده و در این جا تکامل معنی نمی دهد بلکه به فعلیت رسیدن تعریف درستی است. ضمن اینکه به فعلیت رسیدن امور در جهان هستی تماما در عالم تکوین صورت می گیرد و نه در عالم تشریع و نه در ذات هستی مطلق وجود.


نکته ای دیگر و در همین راستا : 

 چندی پیش در مورد معجزه نکاتی گفته شد. و گفته شد که تمام آفریده های هستی از ریز تا درشت و از پیدا و نا پیدا تماما معجزات الهی هستند. اصلا چیزی به غیر معجره وجود ندارد. همه چیز اعجاز است مثلا آفرینش کهکشانها خود یک اعجاز است – آفرینش دریاها – کوهها – انسانها- حیوانات و خلاصه همه چیز اعجاز است ...  کلمه معجزه و اعجاز از کلمه عجز و ناتوانایی بشر ریشه گرفته است. آیا بشر می تواند مانند این کره زمین زمینی دیگر بیافریند هرگز. پس انسان در آفرینش زمین عجز دارد و ناتوان است. ممکن است کسی بگوید ، شاید در آینده انسان یک کره زمین گونه بسازد و من هم می گویم وقتی انسان آن کره را ساخت از چه مصالحی استفاده کرد مگر نه این که تمام مصالحی که به کار برد از همین هستی گرفت . نه اگر انسان راست می گوید و تواناست و عجز ندارد  بیاید مصالح کره زمینی که قرار است خودش بسازد را نیز خودش از هیچ به وجود آورد اگر توانست آنگاه قبول می کنیم که آفرینش های خداوند دیگر معجزه نیست ولی اینکه من از قوانین این هستی استفاده کنم و از سخت افزار این هستی استفاده کنم و از عناصر این هستی استفاده کنم و چیزی بسازم که هنر چندانی نیست. هنر و اعجاز خلق اولیه آن است.


نکته ای دیگر در باب اعجاز و معجزه:

در قرآن خداوند می فرماید و موسی با عصای خود معجزه کرد و عصا به افعی تبدیل شد. یک سوال حضرت موسی که نمی تواند معجزه کند زیرا او نیز یک انسان است و هیچ انسانی قدرت معجزه ندارد حتی اگر انسان کامل باشد. در مورد موسی و عصای افعی شده اش باید گفت اگر موسی-  هم عصا را خودش آفریده بود و هم افعی بوجود آمده را، آنگاه می پذیرفتیم که موسی معجزه کرده است ولی می دانیم که چنین نبوده است. پس چرا خداوند فرمود موسی معجزه ای کرد که همگی ساحران از آن ناتوان بودند. و اما پاسخ :  هم حضرت موسی (ع ) و هم تمام معجزه گران الهی تنها در این میان یک کار انجام می دهند و آن کار این است که آنها بُعد زمان را از میان بر می دارند و زمان  انجام فرآیند را به صفر تبدیل می کنند. یعنی همان مقام کن فیکون اما در ابعاد بشری آن و نه در ابعاد خدائیش . مدت زمان تبدیل شدن عصا به افعی میلیونها سال طول می کشد- بله میلیونها سال، زیرا عصا باید ابتدا به خاک تبدیل شود سپس این خاک به گیاه تبدیل شود و گیاهان تبدیل به خوراک حیواناتی مانند خرگوش و سپس مثلا خرگوش خوراک یک مار شود و از آن مار بزرگ بچه ای متولد شود که  قرار است افعی داستان موسی شود،  در آن زمان خاص و آن مکان خاص .یعنی موسی عصا می اندازد و زمان را که بُعد چهارم جهان است را از میان بر میدارد. و همه تصور می کنند که در یک لحظه عصا به مار تبدیل شد در حالیکه این فرآیند در جهان فیزیکی ما و از دید محدود ما میلیونها سال زمان می برد ولی موسی این زمان را از این وسط حذف می کند و آن می شود که شد...از این روست که کار او اعجاز است زیرا ساحران نمی توانستند این کار را انجام دهند  و در آن عجز داشته و ناتوانند ولی موسی توانست. لذا خداوند می فرماید به اذن ما معجزه ای کرد....


Zahra Askari:

البته من جناب استاد در مورد آقای شدن یک چوب خشک نظر دیگری دارم ...به هر حال چوپ از الکترون ساخته شده است ودر آخر این الکترون دارای یک ارتعاش میباشد نوع و فرکانس این ارتعاشات هست که عناصر مختلف ایجاد میشود ..مثل اینکه رشته های یک تار بسته به ارتعاش آهنگ های مجزا تولید میکند...موسی هم با تغییر ارتعاش الکترونی چوپ خشک آن را تبدیل کرده به اژدها ...البته من نمیدانم تا چه حد درست است


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

این هم خانم عسکری نظر بسیار خوبی است و من هم مخالف آن نیستم . نه تنها مخالف نیستم بلکه موافق هم هستم ضمن اینکه هم شما و هم من در فیزیک استخوانهایمان خرد شده است و  چنین چیزهایی را می دانیم ولی  عموم مردم نمیدانند لذا باید به زبان ساده سخن گفت . از دنیای نظریه ریسمانها  بیا بیرون  و ما را اذیت نکن.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام استاد وقت شما بخیر. 

در مورد عروج حضرت عیسی  به آسمانها طبق آیات قرآنی باید عرض کنم که، این موضوع را به چند شکل تاکنون تفسیر نموده اند. اما پیش از پرداختن به این موضوع  گفتن یک نکته لازم و ضروری است. و آن نکته این است که اصلا آسمان کجاست. اصلا آسمان معنی می دهد یا نه. از آسمان نیز تفسیر های گوناگونی شده است. عده ای می گویند همین جَو بالای سر ما آسمان است – عده ای می گویند هر چیزی که بالاتر از سر انسان قرار گیرد آسمان است، حال چه این ارتفاع یک کیلومتر بالای سر انسان باشد و یا این ارتفاع میلیاردها کیلومتر بالاتر باشد، همگی آسمان محسوب می شود -  ملاصدرا نیز می گویند منظور خداوند از آسمان همان روح انسان است و منظور خداوند از زمین نیز همان جسم انسان است. به هر جهت چون در کل هستی،  بالا و پائین معنی ندارد و همه چیز در یک محیط مشابه قرار دارد و بالا و پائین بی معنی است، لذا وقتی ما از کره زمین به مریخ نگاه می کنیم آنگاه مریخ را در آسمان می بینیم و اگر برویم به مریخ و از آنجا به زمین نگاه کنیم اکنون زمین را در آسمان می بینیم.


با این تعابیری که گفته شد پس حضرت عیسی اکنون کجاست که خداوند فرمود او به آسمانها عروج کرد.... عده ای از نظریه پردازان مسیحی اعتقاد دارند که در آن زمان حضرت عیسی توسط انسانهای فرا زمینی به آسمان برده شد و در کرات قابل سکونت، که شبیه زمین است و انسان در آن زندگی می کند سکونت داده شد و در وقت مقرر به زمین باز گردانده خواهد شد. البته آنها همین نظریه را در مورد آفرینش حضرت آدم  و حوا هم دارند و می گویند حضرت آدم و حوا  هزاران سال پیش توسط علم ژنتیک فرا زمینی ها که بسیار بسیار از ما پیشرفته تر بوده اند در روی کره زمین باز سازی شده اند .البته این نظریه با آیات قرآن که آفرینش انسان را دفعتا می داند و نه تدریجا هم سازگار است. ( خدا عالم است ) . من شخصا با نظریه داروین و تکامل تدریجیش بسیار موافقم تا آفرینش دفعتا انسان بر کره خاکی. چرا که به هر کجای عالم که سفر کنید و دقیق طبیعت را بررسی نمائید خواهید دید که همه چیز در حالت تدریج در حال به فعلیت رسیدن است و دفعتا موضوعیت ندارد. مثلا کودک 9 ماه در رحم مادر می ماند تا آماده سفر دنیایی خود شود و یا درختان و گیاهان چند ماه در زمستان می مانند تا در بهار میوه دهی کنند و الی آخر . همه چیز در عالم در حالت تدریج به فعلیت می رسد و نه در حالت دفعتا و البته در چهار چوب  قوانین فیزیک و شیمی و علوم طبیعی ....


اینقدر طولش میدی بگو ببینم بالاخره حضرت عیسی اکنون کجاست :

نظر ملاصدرا در این راستا بهترین نظر شناخته می شود که فرمود منظور از آسمان همان روح انسان است و منظور از زمین همان جسم انسان  . و منظور از هفت آسمان همان هفت لایه و هفت مرتبه روح بلند بشری است.... حضرت عیسی نیز مانند بقیه انسانها یک بشر است ( انا بشر مثلکم )  او نیز بشری است مانند بقیه انسانها  که روزی متولد شده است و روزی هم مرگ او را در آغوش کشیده است. بله منظور خداوند از عروج او به آسمانها همان پرواز حضرت عیسی به آسمان روح وجود خود است . چرا که او قبل از این عروج اصلی و همیشگی، در زمان حیات پُر بارش بارها به معراج روحی خود پا گذاشته بود و بهشت درونش را زیارت کرده بود ( چنانکه پیامبر مکرم اسلام هم بارها چنین نموده بود ).... بله پس حضرت مسیح فوت کرده است و به عروج روحانی رسیده است و نباید تصور کنیم که او با جسم خود به آسمانها سفر کرده است. بلکه او با مرگش به آسمان وجود خود که در واقع نهایت پرواز یک انسان است پرواز می کند. و هرگز هم باز نخواهد گشت زیرا مرگ یک جاده یکطرفه ای است بدون بازگشت. و انسانی که در آن قدم می گذارد به طور پیوسته فقط به بی نهایت مبداء هستی نزدیک می شود و بازگشتی در کار نیست زیرا بازگشت به معنی برگشت زمان قبل از به فعلیت رسیدن و این از نظر سیستم آفرینش بشری مردود است زیرا قرار است این انسان فقط به جلو رود و استعدادهای ذاتی خود را به فعلیت تبدیل کند. لذا برگشت به زمین معنایی ندارد.


استاد چند نکته را بگم خدمتتون : 

نکته اول : شما شعری در وصف علی اصغر سروده اید . من به اطمینان صد در صد میگم که علی اصغری در کربلا وجود خارجی نداشته است که شهید شود و این دروغهایی است که شیعه برای گرم کردن تنور عاشورا ساخته است. من از چندتا از استادان حوزه پرسیدن بهم گفتند هیچی نگو ولی این مطالب 600 سال پس از عاشورا در کتب شیعه اضافه شده و واقعیت نداره


نکته دوم : حضرت علی اکبر هم در روز عاشورا  کشته نشده است زیرا علی اکبر نام دیگر همان امام سجاد بوده  که در آن روز بیمار بوده و اعراب وحشی و دشمن امام حسین کاری بهش نداشتند چون مریض بوده است.


نکته سوم : امام زمان هم در وجودش من خیلی شک دارم  ولی به گفته استادم اعتقاد دارم که فرمود او یک موعود است و نه یک موجود و او روزی خواهد آمد ولی موعودی که خواهد آمد فرزند امام حسن عسکری نیست بلکه از میان همین مردم زمانه خودمان است...زیرا اصلا امام حسن عسکری (ع )  فرزندی نداشته است که اکنون بیاید این یکی از دروغهای تاریخی شیعه است.


و اما نکته آخر:

قبلا گفتم خدمتتون که من در سال اول راهنمایی برای چند دقیقه مرگ را تجربه کردم البته نمی دونم چند دقیقه طول کشیده است ولی حتما کمتر از 4 دقیقه بوده است زیرا اگر بیشتر از چهار دقیقه طول می کشید مرگ من به فاز دوم می رفت و دیگر هیچکس نمی توانست مرا نجات دهد. ولی آقای باطنی پور من را در همان فاز اول مرگ نجات داده اند که احتمال زیاد زمان آن کمتر از 4 دقیقه بوده است. هر چند وقتی به زندگی برگشتم اصلا نمی دونستم که مرده ام و این موضوع را چند روز بعد یکی از معلمان به من گفت. در ضمن آقای باطنی پور که من را نجات داد از بچه های جبهه و جنگ بود که معلمها می گفتند ایشون یکسال در جبهه بوده است. ولی خودش هیچوقت سر کلاس ما یا در پست معاونت خود و از تریبون اعلام نکرد که من قبلا یکسال جبهه بودم و هیچ وقت هم  هرگز در مورد نجات جان من، نه با من و نه با هیچکس دیگری صحبتی نکرده بود. یادش بخیر سالها بعد چند بار رفتم پیداش کنم ولی هرگز موفق نشدم .اما همه اینها را گفتم تا برسم به اون لحظاتی که من مرده بودم و بر من چه گذشت هر چند استاد من هیچوقت نمی تونم اون شرایط را کامل و دقیق بازگو کنم و هر چی بگم اشتباه گفتم و حق مطلب ادا نشده است. خیلی خلاصه این که مانند یک خواب بسیار عمیق . یعنی عمیقترین خوابی که یک انسان می تواند داشته باشد و در عین حال دارای یک سری هوشیاری هایی  بودم که حس می کردم با همه چیز یکی شدم و بین من و اطرافم هیچ جدایی نبود و همه چیز گویا من بودم و من گویا همه چیز بود. البته میگم نمی تونم درست و کامل بگم چون بچه  بودم خیلی درکی از این موضوعات نداشتم برای همین وقتی به زندگی برگشتم فکر می کردم خوابم برده بود . ولی خیلی زود تمام دردهام برگشت و ضرباتی که مدیر مدرسه تو سرم زده بود درد می کرد و لگدهایی که به پای راستم زده بود به شدت جاش درد می کرد. من تنفسم و ضربان قلبم بخاطر تلاش آقای باطنی پور عزیز به حالت عادی برگشت ولی دوتا مشکل بهم اضافه شده بود یکی حالت تهوی شدید و دوم بغضی که شدید گلویم را فشار میداد. هر وقت لحظات قبل از مردنم یادم میاد که چقدر کتک خوردم و ضربه ای که به قفسه سینه ام خورد و دیگه نمی تونستم نفس بکشم یادم میاد مو به تن سیخ میشه و با خود می گویم آخه کار من اینقدر بد بود که باید بخاطرش کشته می شدم. این موضوع را فقط یکی از برادرانم میدونست . چون خودش در همون مدرسه سال سوم راهنمایی بود و هنوز مامانم نمی دونه این اتفاق برام افتاده و هیچوقت هم قرار نیست بدونه....فقط گفتم خدمتتون که در جریان باشید این عروج را من با تمام وجود حس کردم. برای همین به حرفهای ملاصدرا خیلی اعتقاد دارم. البته زندگینامه کسانی که مرگ را تجربه کردند من تاکنون خیلی دیدم ولی فقط یکی از اونها تجربه اش تقریبا شبیه من بود. من نه حوری دیدم و نه نوری در انتهای یک تونل و نه هیچ چیز دیگری فقط همون حالتی را حس کردم که گفتم خدمتتون ولی با زبان زمینی توضیح دادم و نه زبان آسمانی... موفق باشید استاد- خیلی دوستون دارم ببخشید دیر شد. کوتاهی از من بود.....




دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

اصطلاح شیعه فقط به یاوران امام علی (ع ) اطلاق می شود . ولی بعدها بسط پیدا کرد و به پیروان بقیه امامان هم شیعه گفتند.شیعه در زمان صفویه بسیار گسترش پیدا کرد و دروغهای فراوانی در آن وارد شد و روایاتی ساختگی به مذهب شیعه اضافه شد . این مذهب در دوران صفویه به علت مقابل با امپراطوری عثمانی که سنی بودند از طرف حکومت صفویه بسیار گسترش پیدا کرد و به علمای آن بسیار میدان داده شد تا به احادیث این مذهب بپردازند تا  امپراطوری عثمانی ( ترکیه فعلی)  گسترش پیدا نکند و کنترل شود و زمینه تجهیز سربازانی شیعه مذهب برای جنگ با سنی های عثمانی فراهم شود.شیعه فرفه های فراوانی دارد که اصلا انسان گیج می شود. البته غیر از همه فرقه های مختلف آن ما شیعه چهار امامی- شش امامی –هفت امامی-هشت امامی و دوازده امامی هم داریم که خود ما هستیم. البته در مذهب سنی هم اوضاع بهتر نیست و فرقه های مختلف دارند که گیج کننده است. خدا رحم کند.... در تمام زمانهای بعد از امام علی (ع) حتی امام زمان سازی شروع شده و تا کنون تعداد زیادی هم امام زمان از همان عصر پس از امام علی شروع شده است و هنوز هیچکدام ظهور نکرده اند. زیرا تمامشان دروغ هستند.



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

من اصلا اصرار بر درستی حرفم ندارم  البته پاسخ من هم بیشتر شخصی است زیرا از استاد معرفت النفس خود چند بار همین پرسش را پرسیدم و ایشان فرمود " باش تا صبح دولتت بدمد " و همیشه یک جوری از پاسخ دادن به من فرار می کردند ولی روی عصمت و کامل بودن پیامبر خیلی تاکید می نمودند. از این رو من حدس می زنم که ما چهارده معصوم نداشته و نداریم بلکه تعداد آنها یکی بیشتر نیست و آنهم خود وجود پیامبر مکرم اسلام است.لذا تنها انسان کامل در دین اسلام شخص نبی اکرم هستند و بقیه فقط انسانهای خوبی بوده اند. لذا نه معصوم بوده اند و  نه کامل . در ضمن تعدادشان چهارده معصوم نیست بلکه سیزده معصوم بگوئیم شاید بهتر باشد.


Ali Rejali:

ایا چهارده معصوم انسانهای کامل هستند؟


ایا وجود انسان کامل در هر زمان لازم است؟


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

بازم سلام استاد. این سوال هم از همون سوال های است که من پرسیدم و باز جواب شنیدم " باش تا صبح دولتت بدمد " لذا  با توجه به این که  در تاریخ انبیاء ،  بین زمان یک پیامبر   اولو العزم  تا  پیامبر  اولو العزم بعدی هیچ انسان کاملی ذکر نشده است تصور نمی شود نیازی به این امر باشد و هر زمان انسانهای آگاه مسیر را به جاهلان نشان خواهند داد. مگر زمانی که فقط حیوانات روی کره زمین زندگی می کرده اند و هیچ  انسانی روی کره زمین نبوده است ما نیاز به انسان کامل داشته ایم . خیر . کره زمین کارش را بدون انسان ادامه میداده است و نیازی به وجود انسان کامل نبوده است. البته  جوامع بشری همیشه نیازمند انسانهای هوشمند و عاقل بوده اند تا ره به سوی جهل و نادانی نبرند ولی وجود انسان کامل  در هر عصر زمان به نظر نمی رسد صحیح باشد..... نظر شما چیست




Ali Rejali:

صاحب کتاب فرق شیعه

از اهل سنت است؟


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

متاسفانه استاد تو جامعه ما نمیشه خیلی رو این چیزا مانور داد چون زود مهر تکفیر روی پیشانی انسان می چسبانند و می گویند تو کافر شده ای. وقتی من بخاطر یک فلوت زدن در زنگ تفریح  و در کلاس تا مرز نابودی جلو رفتم دیگه خودتون حساب کنید چه خبر بوده و چه خبر است. لذا بسیار جای تاسف دارد که بخاطر همین کارهاشون راه تحقیق و مطالعه و اندیشیدن بسته شده است و نمی گذارند حقایق و یا دروغ ها از نو بررسی شود تا صحت و سقم آن روشن شود. اون هم بخاطر اینه که براشون اینجوری منفعت داره  و  دُکان دو نبش خوبی شده واسشون...


استاد من در نوجوانی خیلی به این چیزا اعتقاد داشتم اونم بخاطر خانواده - محله و مدرسه بود. ولی وقتی چند سال با حوزویان حشر و نشر پیدا کردم کم کم فهمیدم که چه باورهای غلطی داشتم که به ملاها اعتماد می کردم و به باورهای خودم خیلی مشکوک شدم . در این میان خدا کمک کرد و یک استاد خوب فلسفه و عرفان پیش راه من گذاشت که خیلی بهم آگاهی داد.


برای همین است که من نظریه فرا مذهبی را مطرح کردم و گفتم باید مثل بزرگان خود یعنی مولوی- حافظ - سعدی- فردوسی - ملاصدرا عمل کنیم و به زوائد دین و مذهب کاری نداشته باشیم چون دین یک چیز است و شعائر دینی چیز دیگر....


انشاءالله پس از مدت یکماهه که گفتم و قرار شد حضرات گروه  آنالیز کل حوزه و دانشگاه را بگردند و برای من جواب دین چیست را بیارند . اگه نتونستند که نمی تونند در این صورت خودم خواهم گفت. موفق باشید استاد . شبتون بخیر.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام .  آیا  استاد می تونم  تلگرافی پاسخ دهم . در مورد ثقلین مطالعه ای نداشتم  و چیزی ندارم برا گفتن چون علاقه هم نداشتم - اما در مورد غدیر خم  باید بگویم که بسیاری از مطالبی که در مورد امامان شیعه مطرح شده است ، بخصوص پیرامون امام علی(ع ) دروغی بیش نیست. به تاریخ طبری رجوع کنید. البته در مورد خلفای سه گانه هم همین اتفاق افتاده و در موردشون خیلی دروغ سازی صورت گرفته است در حالیه هرگز صحت ندارد... بنابر این  من اعتقادی به غدیر خم ندارم. البته مولای متقیان  علی (ع)  واقعا باسواد بوده است  ولی در این مورد باید بگویم که غدیر خم وجود نداشته است...



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

اگر  استاد شما به زندگینامه حضرت علی (ع) بیشتر دقت کنید می بینید که این سخنانی که در نهج البلاغه آمده و اکثر پندها و گفتارهای قصار  ایشان بیشتر مربوط به زمان خانه نشین شدن ایشان و یا مربوط به زمان حکومت 5 ساله ایشان است. علت چیست؟؟ زیرا امام علی در این مدت 25 سال فرصت خوبی بوده است تا به مطالعه کتب مذهبی و تاریخی  و فلسفی پیش از خود بپردازند و حقایق بسیاری را  دریابند. البته من شنیده ام وجود سلمان فارسی نیز در کنار ایشان نقش بسیار پر رنگی در افزایش معلومات امام داشته  زیرا سلمان فارسی از شاهزادگان دربار ایران بوده که به عربستان گریخته  است و انسانی بسیار با سواد و مطلع بوده  که با تمام ادیان آسمانی قبل از خود نیز آشنایی کامل داشته است.برای همین شاید این حدیث پیامبر در مورد ایشان درست باشد که فرموده اند که سلمان از اهل بیت ماست..... شما وقتی به تاریخچه سخنان امام علی توجه کنید متوجه می شوید که در زمان حیات شخص پیامبر امام علی (ع )  چندان سخنان نغز  و زیبا ندارند و یا در مورد نحوه آفرینش آسمانها و زمین سخنی نگفته اند و تمام این علومی که ایشان در نهج آموزش می دهند بیشتر مربوط به آن زمان خانه نشینی ایشان است و همنشینی با سلمان فارسی...


..


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

پاسخ به این سوال استاد خیلی مفصل است چون من چند سال قبل بین یک پارادوکس گیر افتاده بودم. یکی نظر استاد فلسفه و عرفان خودم بود در باب قرآن کریم و یکی نظر دکتر سروش در این مورد.... البته نظرات این دو خیلی زیاد هم اختلاف نداشت ولی همون اختلاف کم بین نظر دو استاد بزرگ فلسفه و عرفان که هر دو در فلسفه صاحب نظر هستند و هر دو در عرفان صاحب نظر هستند و هر دو دکترای این رشته را دارند و استاد من حوزوی هم بود ولی دکتر سروش دیگه حوزوی نبود...استاد من می گفت حقیقت محمدیه، حلقه اتصال بین تجرد خداوندیست با ظهور و بروزات مادیات و دکتر سروش می گفت پیامبر در اثر شهودات عقلانی و عاشقانه عرفانی خود محل دریافت قرآن شده است...  استاد من می گفت قرآن دقیقا متن وجود انسان کامل است و خداوند بواسطه جبرئیلِ عقلِ پیامبر، این الهامات را به او ارسال نموده است و دکتر سروش می گفت قرآن در حالتی شبیه خواب به عقل پیامبر نازل شده است....استاد من می گفت خداوند بواسطه جبرئیل عقل، تمام ملزومات زندگی مادی و معنوی بشر را در مکتوبی به نام قرآن برای هدایت بشر به سمت به فعلیت رسیدن فراهم کرده است و دکتر سروش می گفت اگر پیامبر زنده می ماند شاید جلد دوم و سوم قرآن هم اکنون داشتیم....


خلاصه من در یک پارادوکس اذیت کننده گیر افتاده بودم .تا بالاخره به این نتیجه رسیدم که پیامبر هم یک بشری بوده مانند ما، ولی در اثر عبادات خالصانه خود در طول سالیان زیاد و همچنین داشتن اجدادی سالم و پاک که حلال و حرام را خیلی رعایت می کرده اند و لذا نطفه او شاید از ما و بقیه انسانها پاکیزه تر و سالم تر بوده است و عباداتش نیز از ما خیلی بیشتر و خالصانه تر بوده است . بنابر این زمینه روحی او فراهم شده است تا در سن 40 سالگی کاسه و ظرف روحی به شدت بزرگ شده او بتواند آماده دریافت صورت حق شود و حضرت حق خود را در آئینه او به نمایش گذارد و به او بگوید تو نیز شبیه من هستی و الی آخر. هر چند به همگی ما انسانها نیز الهاماتی می شود ولی خوب به شفافیت الهامات پیامبر مکرم اسلام نیست. چرا که ما  ریشه ای به پاکی ریشه پیامبر نداشته ایم و هم عبادات خالصانه او را . لذا آئینه وجود ما کمی غبار آلود است و نمی تواند صورت حق را به شفافیت آئینه روحی پیامبر به نمایش گذارد. اگر به بقیه انسانها الهام نمیشد که اکنون این همه کشفیات و اختراعات در جهان نداشتیم. پس به ما هم الهام می شود ولی در حد ظرف وجودی محدود خودمان.....


بنابر آنچه گفتم. من قرآن را به عنوان یک کتاب آسمانی قبول دارم و تقریبا هر هفته در آن تدبر هم دارم حتی آیات مربوط به علم فیزیک  را در آخر قرآنم جداگانه نوشته ام که روزی بر اساس آن نظریه پردازی کنم.اخیرا هم استاد فلسفه و عرفانم گفته بیا می خوایم روی آینده نگری و آینده پژوهی قرآن کار کنیم و ثابت کنیم که قرآن آینده نگر نیز هست . و فعلا به من دستور دادند فهرستی از مباحث اجتماعی که ممکن است در آینده وارد عرصه جهانی شود را آماده کنم تا ایشان به تفسیر و تبیین آن بوسیله قرآن بپردازند و یک گام از علم و تکنولوژی جهانی جلو تر رویم....



Ali Rejali:

در مباحث وقتی انسان به یک نتیجه

می رسد که هر دو به یک مکتب باور داشته باشند.سپس جهت شفاف شدن موارد بحث می کنند.

خوشحال می شوم نظر شما را راجع به قرآن بدانم.


چون قرآن را پذیرفتید

لذا قابل استناد است

همانطوریکه گفتم در سوره

مایده

دین خدا با امامت کامل می شود

پیمبر گرامی می فرمایند من قران و عترت را برای شما برای هدایت قرار دادم


در زمان غدیر خم امام علی هنوز خانه نشین نبودند.که علمشان اکتسابی باشد.امامان دارای علم لدنی هستند ولی استفاده شخصی ممنوع است


به نظرم نقطه نطرات اسناد شما با علامه حسن زاده املی نزدیک است

من نظرات ایشان را می پسندم




دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد وقتی انسانی دارای یک علم  کافی در  یک رشته علمی است سعی می کند آنرا مکتوب کند و به دیگران هدیه نماید. مانند خود حضرتعالی در علم ریاضی که چنین بوده اید و خواهید بود. حال چگونه است که امامان شیعه  با این همه علم که فرمودید لدنی است  هیچ آثار مکتوب  و قابل استناد علمی در کارنامه 50 یا 60  ساله زندگیشان موجود نیست .آنها که همگی به نشر علم بسیار اعتقاد داشته اند و می فرمودند باید انسان زکات  علمش را بدهد. پس چرا خود به این موضوع عمل نکرده و هیچ اثری قابل قبول و پر بار از ایشان نمانده.... (((  البته به جز امام علی و البته تا حدی بسیار محدود امام سجاد و امام صادق  )))


علم لدنی یعنی تسلط کافی در تمام زمینه های علمی و معنوی. پس چرا از ایشان خبری نیست و اثری نیست. لطفا استاد نفرمائید که مصلحت نبوده و یا  استفاده شخصی ممنوع بوده زیرا  اصلا آنها به استناد علمای شیعه آمده اند که ادامه دهنده رسالت پیامبر باشند پس چرا هیچ اثری از تداوم و گسترش علوم قرآنی در آنها مشاهده نشده و هیچ اثر مکتوبی موجود نیست.


من شخصا فکر می کنم اگر علم لدنی داشتم اکنون چیزی حدود 1000 کتاب علمی در بسط آیات قرآنی داشتم پس چرا آنها نداشته اند.


پیامبر مکرم اسلام خودشان انسان کاملی بوده اند و علم شان لدنی بوده ولذا کتاب قرآن را آورده اند. لذا سوال اینجاست که کتب و آثار مکتوب آنها کجاست.


حتی من  آموزهای حضرت علی (ع) را هم کافی نمیدانم. زیرا شخصی با این علم لدنی که شما فرمودید نباید فقط یک سری مکتوبات در حد نهج البلاغه داشته باشند که تازه آنرا هم خودشان ننوشته اند بلکه سید رضی جمع آوری نموده  است.


استاد من شخصا  اعتقاد به علم لدنی امامان داشتم ولی اکنون دیگر چنین اعتقادی ندارم و حتی آنها را معصوم هم نمی دانم . و حتی آنها را جانشینان پیامبر هم نمی دانم ...... آنها فقط انسانهای خوبی بوده اند که می توانستند محل رجوع شیعیان برای رفع مسائل فقهی باشند وبس...


Ali Rejali:

توصیه من این است

که سوالات خود را از استادتان

ویا به مراکز پاسخگویی به سوالات 

بگوئید.با توجه به اصول پذیرفته شده بررسی کنید.


ملاک را حق و اصول صحیح قرار دهید.افراد معصوم نیستند.لذا امکان خطا وجود دارد.


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

استاد من پاسخ این سوالات را می دانم فقط می خواستم نظر شما را جویا شوم..... برای همین گفتم خدمتتان که من دیگه  خیلی کاری به اختلافات شیعه و سنی ندارم و بیشتر متمرکز مرکز عالم یعنی پروردگار متعال شده ام و مباحث خداشناسی را پیگیر هستم. اینگون مسائل  حالا حالا ها  حل نخواهد شد. پس بهتر است رها شوند و به مرکز هستی توجه شود و نه به جزئیات.... ممنون استاد و سپاس که انسان روشنفکری هستید و تحمل بحث دارید. بحث هایی که شدیدا با باورهای شما متضاد است......


Ali Rejali:

بنا دارم بیشتر روی

قرآن کار کنم

مدتی بود وقت آزادم

را شعر گرفته بود


اگر فرصت داشتید

سریال امام علی

را ببینید


من اطلاعات عمومی

مقداری دارم ولی

تخصصی نیست.


غیر از ریاضی

هر دفعه به یک مو ضوع

علاقه‌ مند می شوم


مباحث عرفانی و شعر

را دوست دارم


در صورت امکان

مباحث خداشناسی

را تدوین کنید


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

شاید استاد من ائمه اطهار را زیاد به شکلی که می گویند قبول نداشته باشم ولی واقعا پیامبر مکرم اسلام را خیلی دوست  دارم .  حتی یادمه یکی از دوستان  در دوره دبستان از من  می پرسید تو بین امام علی و پیامبر کدامیک را بیشتر دوست داری و من با قاطعیت می گفتم پیامبر را و اون می گفت منم علی را.... به هر جهت کار کردن روی قرآن بسیار آرامش بخش است  و هر چه انسان بیشتر متمرکز شود درهای وسیع تری به رویش باز می شود من خودم  این موضوع را بارها تجربه کرده ام.... واقعا قرآن یک دریایی است که  کرانه و ساحل ندارد.....


یه زمانی به سریال امام علی (ع ) علاقه داشتم ولی اکنون برام خیلی تکراری شده .


من استاد در رشته های کامپیوتر - الکترونیک - فیزیک - موسیقی- عکاسی آتلیه ای -فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی اندکی کار کرده ام  — در کامپیوتر گرایش سخت افزار  و  موسیقی  تخصص خوبی دارم  ولی در بقیه رشته هایی که گفتم خیلی حرفه ای نیستم ولی اطلاعاتم بدک نیست....


براتون استاد با تمام وجود آرزوی موفقیت دارم . چون شما یک انسان واقعا سالم از نظر روحی هستید و  من از همین الان می تونم تضمین کنم که شما در بهشت وجود خود لذت می برید و خواهید برد. چون بهشت تماما درونی است و نه بیرونی و شما این بهشت را سالهاست در درون خود ساخته اید.....


می خوام استاد برای بحث خدا شناسی که فقط برای شما در حال تدوین هستم. با استفاده از موضوع عرفانی " پرواز از ناسوت تا هاهوت " مانور بدم و به آن شاخ و برگ اضافه کنم و در این مسیر مسائل لازم را بیان کنم یعنی اساس موضوع را گذاشتم روی  پرواز از ناسوت تا هاهوت ولی به حواشی آن نیز می پردازم.  . البته بسیاری از مسائل  آن دیگه براتون تکراری میشه .....




  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

حدود ۱۵ سال پیش درس مبانی ریاضیات را تدریس نمودم.در این درس اعدادحقیقی توسط اعداد طبیعی ساخته می شود.ولی وجود اعداد طبیعی با استقرای ریاضی بعنوان اصل پئانو پذیرفته می شود.

سوالی به ذهن من خطور کرد، که چرا وقتی انسان به بدیهیات می رسد، بیشتر نمی تواند پیش برود.عقل عاجز به پاسخ گویی است.لذا در صدد بر آمدم که ببینم فلاسقه به چه چیز عقل می گویند.ظاهرا تعاریف گوناگونی برای عقل شده است.بر داشت اینجانب از عقل این بود که توسط آن حقایق هستی برای انسان روشن و آشکار می گردد.لذا عقل کل قابل تعریف و به انسان کامل تعلق می گیرد.لذا با این تعریف اشراف امام زمان بر حقایق جهان هستی امکان پذیرمی گردد.لذا حدود سه سال در جلسات عرفان و مباحث استاد صمدی آملی که شاگرد برجسته علامه حسن زاده آملی است شرکت می کردم.هر روز نوارهای استاد صمدی را گوش می کردم و در پایان برداشت خود را می نوشتم.حدود هفتصد صفحه یاداشت های من شد که در وبلاگ من مو جود است.حدود سه سال است که مطالب استاد رنجبر معلم اخلاق حوزه قم را گوش می کنم و پیاده سازی و خلاصه برداری می کنم که در کانالهای اینجانب آورده شده است.

با فراگیری معارف الهی روح انسان آرامش می گیرد.امید است خداوند توفیق دهد که این کار را ادامه دهم.تا کسانی که فرصت کمتری دارند ولی علاقه مند هستند،از انها بهره مند گردند.

التماس دعا



رابطه جسم وروح

اگر به دستگاه های گیرنده تلویزیون بنگریم، چنانچه روی موج خاصی تنظیم کنیم.نه تنها تصویر افراد قابل نمایش است،بلکه صدای فرد و حرکات او نیز قابل مشاهده است.لذا فاصله حذف و مثل این است که شما فرد را در کنار خود آورده اید و می بینید.

به نظر می رسد رابطه جسم و روح ، همانند رابطه بین دستگاه و امواج است.تا زمانیکه دستگاه سالم است، امکان گیرندگی امواج را دارد.زمانی که انسان این دنیا را ترک می کند که جسم تحمل کشش روح را ندارد.وقتی ما به خواب می روبم. مثل این است که دستگاه را خاموش کرده ایم.اما امواج همواره در فضا هستند.روح انسان نیز همینگونه است، خواب و بیداری در آن تاثیری ندارد.

وقتی به امواج می نگریم، منبع فرستنده روی یک موج خاص مطالب خود را قرار می دهد.در اینجا موج نقشش حمل مطالب از نقطه ای به نقطه دیگر است.این ما هستیم که مطالب ارزشمند و یا مضر را می فرستیم.روح نیز بالنفسه پاک است.این والدین و اطرافیان و جامعه است که بعضا فرستنده های خوبی نیستند. در ابتدای خلقت، و پا در این دنیا ،ذهن ما پاک و خالی بود.سپس این امواج در خازن مغز ما به تدریج جمع شد و شخصیت ما را شکل داد.

نکته قابل ملاحظه در این قیاس این است که، تا دستگاه روشن نشود و روی موج مطلوب تنظیم نشود،امکان داشتن برنامه مورد نطر نیست.انسان ها نیز تا زمانی که اراده نکنند که در راه صحیح قدم بردارند و تا زمانی که همدم و هدف خود را خدا قرار ندهند و تا زمانی که سیم ارتباطیشان چهارده معصوم نباشد،امکان بهره برداری از سرچشمه الهی مقدور نیست.

وقتی به بدن انسان می نگریم، آن متشکل از سلول هایی است که دایما در حال تکثیر هستند.حیات انسان، شامل مجموعه ای از سلول هاست.عامل حیات نیز روح است.اگر روح را نازل شده ای حقیقتی به نام خدا بنامیم.لذا می توان تعبیری از اینکه گفته می شود که خداوند از گردن انسان به سر خود فرد نزدیک تر است را نمود.زیرا اگر منی وجود دارد آن روح است که در تک تک سلول های جسم قرار دارد.البته این یک برداشت شخصی است و اینکه حقیقت چیست، آنراخدا می داند.

اگر این را بپذیریم که جهان هستی تجلی کامل حق است و انسان کامل فشرده سازی شده آن است.بعلاوه یک انسان شکافته شدن مداوم از یک سلول فشرده سازی شده است.لذا این تعبیر قابل توجیه است.

نکته قابل توجه اینکه اگر منظور ازدیدن را فهم و کشف حقیقت و به یقین رسیدن معنا کنیم.می توان بهتر از این توجیه نمود.



نزدیک بودن خدا به انسان
خداوند در قرآن می فرمایند، من از رگ گردن،یا قلب، به شما نزدیک ترم.به نظر می رسد که دو تفسیر دارد.یکی تفسیر ظاهری است. دیگر تفسیر باطنی و یا انفسی.اگر شاهرگ اصلی که از قلب به گردن آمده، لحظه ای قطع گردد، مرگ حتمی است.لذا خداوند برای درک انسانها می خواهد بگوید که من احاطه و شناخت زیادی نسبت به شما و جهان هستی دارم.چنانچه اراده کنم نه تنها شما بلکه جهان هستی را در آنی می توانم کان و فیکون کنم.حتی حساس ترین رگ شما که موجب مرگ شما می شود و لحظه ای اگر ارتباطش با شما قطع گردد موجب هلاکت شما می گردد.چنانچه من کمتر از لحظه ای نظر و اراده خود را از شما بگیرم، موجب نابودی شما می شود.


نقش روح
مواقعی هست که انسان با خودش حرف می زند، بدون اینکه لب ها تکان بخورد و صدایی شنیده شود.بطوریکه کسی که در مجاور ماست متوجه صحبت کردن ما نیست.این روح انسان است که سخن می گوید و ما آنرا کاملا درک می کنیم و بعضا لذت هم می بریم.
انسان ها دارای یک بدن مادی و یک بدن مثالی هستند. همین روح گاهی در عالم هستی حرکت می کند بطوریکه ما احساس می کنیم در دنیای مادی سیر می کنیم.در حقیقت روح انسان دربدن مثالی ما در حال حرکت بوده است.
لذا روح دارای همه حواس پنجگانه است.حتی حواس بیشتری وجود دارد.مثلا انسان چیزی را از نزدیک ندیده و یا نشنیده است ولی یک احساسی به او می گوید، که آن چیست، مثلا وجود خداوند.
انسان به کمک تغذیه رشد بدن خود را فراهم می کند.روح انسان نیز با کسب معارف الهی، رشد می کند.در عالم رحم و طبیعت جسم انسان رشد می کند.اما در عالم طبیعت روح انسان باتهذیب نفس و کسب معارف الهی موجبات رشد و تعالی خود را فراهم می کند.


اعتقا به معاد
وقتی به نظریه های گوناگون می نگریم.مشاهده می کنیم که آنها بر مبنای یک تعداد اصول بدیهی بنا شده اند.این اصول بدون نیاز به دلیل، آشکار هستند و مورد پذیرش همه می باشد.سپس اثبات قضایا با چند واسطه به اصول بر می گردد.علت اینکه دانشمندان اینگونه عمل می کنند، بخاطر این است که عقل انسان محدود و قادر نیست بیشتر از این به ذات و حقیقت اشیا دست رسی داشته باشد.
اگر اسلام را به دقت بنگریم، بر مبنای اصولی بنا شده است.وجود خدا ، بر همه آشکار است و قابل توصیف و بیان خداوند نیست.هر کسی هم که توصیفی کند، برداشتی شخصی است.لذا باید به عنوان یک اصل مسلم بپذیریم.
اصل دیگر معاد است.به نظر می رسد ، ما دو نوع معاد داریم.معاد به این معنی، که ما پاداش اعمال خوب و بد خود را در دنیا و یا آخرت دریافت کنیم.معیار خوب و بد توسط خداوند در قرآن بواسطه رابط الهی بیان ، پیامبر اکرم ،و توسط امامان معصوم تفسیر شده است.
در ماموریتی با یک راننده آشنا شدم.او می گفت من شاهد بودم که فرد با نفوذی حق و حقوق کارکنان زیر مجموعه خود را کامل نمی داد.در اواخر عمر دچار انواع بیماری شده بود بطوریکه هیچ کس حاضر به نگهداری او نبود و بوی تعفن او را فرا گرفته بود و جان هم نمی داد.او تا وقتی که تمام حقوق ضایع شده زیر مجموعه خود را نداد،از این دنیا نرفت.این مثال ملموس نشان می دهد ،که یک دست غیبی که ما آنرا خدا می نامیم ناظر بر احوال ماست.اینکه چگونه، برای ما شناخته شده نیست.خدایی که می تواند در همین دنیا ادای حق الناس کند، او می تواند در قیامت نیز سوال و پرسش کند و به اعمال ما رسیدگی کند.
همانطوریکه ما وجود خدا را بعنوان یک اصل بدیهی پذیرفتیم.باید وجود معاد را نیز بعنوان یک اصل بدیهی بپذیریم.با پذیرفتن معاد است که ما مراقب رفتار و گفتار و کردار خود می شویم و عالم را محضر خدا می بینیم و در محضر او خطا نمی کنیم و لذا دچار معصیت و گناه نمی شویم.پذیرفتن اصل معاد به ما کمک می کند که درزندگی آرامش پیدا کنیم.امتحان کنید، اگر حق الناسی نزد شماست آنرا ادا کنید.حال شما دگرگون می شود و احساس راحتی و آرامش روح وروان پیدا می کنید.
با فلسفه و استدلال های گوناگون انسان نمی تواند ، وجود معاد را اثبات کند.اگر چه می تواند برداشت های شخصی خود را بیان کند.ماوقتی به مردم عوام نگاه می کنیم، آنان با فلسفه های گوناگون دین خود را بدست نیاورده اند.آنان با گوشت و پوست خود به یقین رسیده اند که خدا و قیامتی وجود دارد و بعضا در همین دنیا آنرا دیده و احساس می کنند.لذا دارای باورهای قوی و خلوص هستند.

الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو، باورت ارمغان

خلقت انسان

حضرت علی در خطبه اول نهج البلاغه می فرمایند.انسان اولیه را خداوند از خاک مرطوب شکل داده است.سپس اراده کرد، و انسان خلق گردید.لذا با عنایت به داشتن مقام کن از طرف حق تعالی، که همینکه اراده به کاری کند آن به بهترین حالت شکل می گیرد.لذا انسان خلق گردید.همانند اینکه انسان به محض اراده می تواند چشم خود را باز یا ببند.لذا خلق روح انسان، بخاطر اراده حق تعالی برای حیات و جانشینی خود بر روی زمین است.زیرا خدا می خواست حقیقت خود را در قالب انسان به نمایش بگذارد. 


روح چیست

عامل حیات انسان از طریق روح است.مدتی در بدن انسان رفت و شد دارد.بنظر می رسد که روح تضعیف شده و تنزیل شده حقیقتی است که ما آنرا خدا می نامیم بطوریکه بتواند انسان حیات داشته باشد.روح حقیقتی ناشناخته بر مردم است.همانند قرآن که نازل شده حقیقتی است که از طرف خدای متعال بصورت مکتوب بواسطه پیمبر اسلام تدوین شده است.


حیات

به نطر می رسد،تداوم حیات هر چیز در جهان هستی ، به یک حقیقت نهفته در آن بستگی دارد.حیات انسان به روح و حیات جهان هستی به حقیقتی ناشناخته که آنرا خدا می نامیم.


حقیقت خداوند

به نطر می رسد که حقیقت خدای متعال، بستری برای جهان هستی می باشد.


برداشتی از بهشت و جهنم


خداوند در قرآن کریم می فرمایند که یکی از دلایل خلق انسان بخاطر بهشت است .اینکه گفته می شود انسان با اعمال خود بهشت و جهنم را می سازد،منظور چیست؟

به نظر می رسد ما در دنیا و آخرت بهشت و جهنم های گوناگونی داریم.

در دنیا اعمالی را آگاهانه یا ناخود آگاه انجام می دهیم که موجب آزار روحی و درونی انسان می گردد.لذا روح و روان ما آرامش ندارد .این جهنم واقعی دنیاست.متقابلا بعضی اعمال منجر به لذاید پایدار و آرامش روحی می گردد.این بهشت واقعی دنیوی است.لذا ملاک جهنم و بهشت دنیوی ما ، بر پایه آرامش ماست.

همانطوریکه کسب درجات دنیوی یا رذالت های دنیوی بتدریج و با اعمال و کار انسان بدست می آید.بعلاوه افراد با توجه به جایگاه های مادی و معنوی طبقه بندی می گردند.

در دنیای آخرت ،بهشت و جهنم نیز با عنایت به اعمال خود در دنیا در طبقات مختلف بهشت و جهنم قرار می گیرند.خوشا به حال کسانی که در طبقات بالای بهشت قرار می گیرند و همنشین انسان های کامل قرار می گیرند.بدا به حال کسانی که در طبقات پایین جهنم قرار می گیرند و همنشین یزید های زمان قرار می گیرند.اینکه بهشت و جهنم اخروی چگونه است بر ما مشخص نیست.

برای مثال برای ورود به دانشگاه حدود دوازده سال با کسب علوم مقدماتی اجازه ورود به دانشگاه به فرد متقاضی داده می شود.سپس حدود دوازده سال کسب علوم پیشرفته طول می کشد تا امکان اخذ دکتری گردد.بعدا از آن حدود دوازده سال طول می کشد که با مطالعه و تحقیق و نو آوری به مرتبه استاد تمامی برسد.

وقتی برای کسب این مقام دنیوی حدود سی و شش سال رنج و زحمت و کار مداوم همراه عشق و علاقه لازمه آن است.بدیهی است کسب والای مقام اخروی با تهذیب نفس همراه با تبعیت از دستورات الهی که توسط پیامبران و چهارده معصوم امکان پذیر است.افراد با توجه به میزان تقوای الهی در طبقات گوناگون بهشت قرار می گیرند.متقابلا افراد با دوری از دستورات الهی ، خود را از نورانیت حق محروم و با توجه به میزان فاصله گرفتن و عدم تبعیت از دستورات الهی در طبقات گوناگون جهنم قرار می گیرند.

خداشناسی

فرص کنید پرده ای بین یک شی که هیچکس آنرا ندیده است و جمعیتی در طرف دیگر پرده وجود دارد.آیا می توانیم بگوئیم که این شی چیست.قطعا نه.هر چه بگوییم معلوم نیست درست باشد.اگر چه احتمال در درستی وجود دارد.زیرا کسی از این جمعیت وجود ندا د که شی را دیده باشد.لذا قضاوت صحیح نیاز به یک داور دارد که آن شی را دیده باشد . 

به نظر می رسد مسایل بین ما و خداوند اینگونه است.نمی توان صد در صد گفت که برداشتهایی که فلاسفه راجع به خداوند بیان می کنند ، کاملا صحیح است.بنابراین تنها راهی که برای انسان باقی می ماند، این است که به عنوان یک اصل بدیهی وجود خدای متعال را بپذیریم.حتی پیامبر گرامی که به معراج رفتند ، سخنی از ماهیت و ذات خداوند مطرح نکرده اند.

شخصا معتقدم، که انسان با تزکیه نفس می تواند نقش خدا را در زندگی خویش احساس کند.بالاخص در بر خورد با مشکلات، یکمرتبه می بیند از راهی که گمان نمی کرد، مشکلات او حل و بر طرف شده است.این دست غیبی را می توان خدا نامید.اما توصیف آن برای انسانها مقدور نخواهد بود.

وقتی به خطبه اول نهج البلاغه توجه می کنیم، حضرت علی نحوه خلق انسان و جهان هستی را به زیبایی بیان می کنند.جهان هستی، مخلوق خداست و تجلی کامل خداوند می باشد. خداوند قدرت خود را با خلق جهان به نمایش گذاشت.انسان کامل، نزدیکترین مخلوق خداوند است که جانشین خدا بر روی زمین و رابط بین انسان و خدا از طریق الهام و وحی می باشد.


آن خدایی که پرستیم کجاست

 او بود ظاهر وپنهان از ماست

اوبزرگ است و امید من و توست

خلق را هادی و خود نا پیداست

اعتقاد به معاد

وقتی به نظریه های گوناگون می نگریم.مشاهده می کنیم که آنها بر مبنای یک تعداد اصول بدیهی بنا شده اند.این اصول بدون نیاز به دلیل، آشکار هستند و مورد پذیرش همه می باشد.سپس اثبات قضایا با چند واسطه به اصول بر می گردد.علت اینکه دانشمندان اینگونه عمل می کنند، بخاطر این است که عقل انسان محدود و قادر نیست بیشتر از این به ذات و حقیقت اشیا دست رسی داشته باشد.

اگر اسلام را به دقت بنگریم، بر مبنای اصولی بنا شده است.وجود خدا ، بر همه آشکار است و قابل توصیف و بیان خداوند نیست.هر کسی هم که توصیفی کند، برداشتی شخصی است.لذا باید به عنوان یک اصل مسلم بپذیریم.

اصل دیگر معاد است.به نظر می رسد ، ما دو نوع معاد داریم.معاد به این معنی، که ما پاداش اعمال خوب و بد خود را در دنیا و یا آخرت دریافت کنیم.معیار خوب و بد توسط خداوند در قرآن بواسطه رابط الهی بیان ، پیامبر اکرم ،و توسط امامان معصوم تفسیر شده است.

در ماموریتی با یک راننده آشنا شدم.او می گفت من شاهد بودم که فرد با نفوذی حق و حقوق کارکنان زیر مجموعه خود را کامل نمی داد.در اواخر عمر دچار انواع بیماری شده بود بطوریکه هیچ کس حاضر به نگهداری او نبود و بوی تعفن او را فرا گرفته بود و جان هم نمی داد.او تا وقتی که تمام حقوق ضایع شده زیر مجموعه خود را نداد،از این دنیا نرفت.این مثال ملموس نشان می دهد ،که یک دست غیبی که ما آنرا خدا می نامیم ناظر بر احوال ماست.اینکه چگونه، برای ما شناخته شده نیست.خدایی که می تواند در همین دنیا ادای حق الناس کند، او می تواند در قیامت نیز سوال و پرسش کند و به اعمال ما رسیدگی کند.

همانطوریکه ما وجود خدا را بعنوان یک اصل بدیهی پذیرفتیم.باید وجود معاد را نیز بعنوان یک اصل بدیهی بپذیریم.با پذیرفتن معاد است که ما مراقب رفتار و گفتار و کردار خود می شویم و عالم را محضر خدا می بینیم و در محضر او خطا نمی کنیم و لذا دچار معصیت و گناه نمی شویم.پذیرفتن اصل معاد به ما کمک می کند که درزندگی آرامش پیدا کنیم.امتحان کنید، اگر حق الناسی نزد شماست آنرا ادا کنید.حال شما دگرگون می شود و احساس راحتی و آرامش روح وروان پیدا می کنید.

با فلسفه و استدلال های گوناگون انسان نمی تواند ، وجود معاد را اثبات کند.اگر چه می تواند برداشت های شخصی خود را بیان کند.ماوقتی به مردم عوام نگاه می کنیم، آنان با فلسفه های گوناگون دین خود را بدست نیاورده اند.آنان با گوشت و پوست خود به یقین رسیده اند که خدا و قیامتی وجود دارد و بعضا در همین دنیا آنرا دیده و احساس می کنند.لذا دارای باورهای قوی و خلوص هستند.


الهی تویی مهربان هر زمان

که نزدیک باشی مرا هر مکان

منم غرق در لطف و احسان تو

بخواهم ز تو، باورت ارمغان




رابطه انسان با خدا
وقتی خداوند می گوید، من از رگ گردن به شما نزدیک ترم.وقتی خداوند می گوید، بازگشت همه به سوی اوست.وقتی خداوند می گوید، من همانند نور هستم و الی آخر.این سوال به ذهن خطور می کند.حالا که ما نمی توانیم خدا را حتی تجسم کنیم.نزدیکترین تعبیر به ذهن چیست؟
عرفا رابطه انسان با خدا را چون موج و دریا می دانند.به نظر می رسد، این تعبیر برای انسان کامل و خدا تعبیری خوب باشد.به نظر می رسد رابطه ما با خدا، همانند قطره های امواج دریا با دریا باشد.با این تعبیر، اگر انسان ها با هم باشند، می توانند اظهار وجود کنند و در جهان هستی نقش ایفا کنند.در غیر اینصورت، یک قطره به تنهایی مدتی اوج می گیرد و در دریا سقوط می کند.اگر قطرات با هم باشند، خود موجی ایجاد کنند.
خداوند نیز می فرمایند، ما انسان ها را اجتماعی آفریدیم و دست حق در اجتماعات است.جایی دیگر می فرمایند ما سرنوشت قومی را تغییر نمی دهیم،مگر آنها خواهان تغییر باشند.حتی تاکید شده که عبادتی همچون نماز را با جماعت بخوانید.
تعبیر دیگر در رابطه انسان با خدا، همانند یک دستگاه گیرنده و منبع ارسال امواج می باشد.یک دستگاه وقتی قابل استفاده است که سالم باشد تا بتواند امواج را بگیرد و تبدیل به صداو یا تصویر نماید.جسم انسان توسط روح حیات دارد ،در غیر اینصورت لاشه ای متعفن است.اگر روح را حقیقتی نازل شده از طرف خداوند تصور کنیم.ارتباط ما با خداوند قابل تعبیر است.به نظر می رسد زبان ارتباط انسان با خدا نیت ها می باشد.بسیار برای انسانها اتفاق افتاده است که علاقه مند ایم که چیزی را داشته باشد و بدون اینکه به کسی گفته باشیم ،از راهی بی گمان برای ما آماده می گردد.این نشان دهنده این است که دست غیبی به نام خدا حتی از نیت ها و اکار ما و آنچه در اذهان ما می گذرد آگاه است .
لذا خداوندی که حتی از اذهان ما آگاه است، نشنان دهنده این حقیقت است که او به ما بسیار نزدیک است.اما نحوه آن بر ما مشخص نیست.حتی از رگهای گردن به انسان نزدیک تر است.بنابراین به نظر می رسد که حقیقت خداوند که بر ما معلوم نیست، به نحوی در انسانها تجلی دارد.

چگونه زندگی کنیم
۱. انسان برای زندگی خود در دنیا از القاب و قوانینی استفاده می کندکه بعضا مانع پیشرفت می گردد و خود حجاب و مانعی می گردد.مثلا ما خود را مقید بیست و چهار ساعت می دانیم و انتظار داریم که اکثر کارها را در یک شبانه روز انجام دهیم.در صورتی که با یک اولویت بندی وخارج کردن خود به قید زمانی، هر کاری طبق برنامه و اولویتی که برایش تعیین می کنیم، روزی انجام می گردد.لدا دغدغه زمان و نداشتن وقت کافی معنای خودرااز دست می دهد.
۲.ما دوران عمر خود را کودکی، جوانی، میان سالی و پیری تقسیم کرده ایم.با بکار بردن بازنشستگی، خود را از انجام بسیاری از کارها که تا کنون انجام می دادیم محروم می کنیم.یا دوران جوانی را می گوئیم، باید خوش گذرانی کنیم.در صورتی که این دوره گل عمر انسان است، که فرد می تواند توشه ای برای آخرت و پیری خود فراهم کند.
۳.ما با القاب گوناگونی که کسب می کنیم،چون دکتر، رئیس،عالم والی آخر.فاصله بین خود و دیگران ایجاد می کنیم و خود را تافته ای جدا بافته از دیگران می پنداریم.حتی با گرفتن یک مدرک ،حاضر نیستیم که کارهای به ظاهر ساده تر را که توانایی آنرا داریم ،انجام دهیم.لذا با ذکر کلماتی چون من مهندس و چنین مقام و پستی را به زحمت بدست آورده ام،دیگر حاضر به کارهای به ظاهر پائین تر نیستیم.
بیائیم و لحظه ای فکر کنیم و قبل از هر گفته و کاری بیاندیشیم و آنچه صلاح و مورد رضای خدای متعال است، با عشق و پشتکار انجام دهیم و خود را مقید به انواع حجاب های دنیوی نکنیم.

چگونه بدون اضطراب می توان زندگی کرد

اگر بدقت به زندگی نگاه کنیم، عوامل گوناگون باعث ایجاد اضطراب می گردد.
گاهی ما نگران آینده فرزندان خود و یا عدم امکان تامین مایحتاج زندگی و یا ادامه شغل خویش هستیم.
خداوند ما را در این عالم بیهوده و بی منظور نیافریده است.او می خواهد ما را آدم کند و به کنار خود برد.با خوشی و ناخوشی های که او در زندگی ایجاد می کند،می خواهد ما نگاهمان را به او کنیم و از او بخواهیم که مشکلات ما را حل کند.همانند مادری که همینکه نوزاد گریه می کند سراسیمه به طرف او می دود تا شیره ای جان خود را در دهان فرزند خود قرار دهد.
اگر ما توکل به خداو باور به خدا را از جان و دل بپذیریم،همه مشکلات حل می شود.خداوند گونه ای ما را خلق کرده است که اگر نیاز به غذا داشته باشیم، بدن خود اعلام می کند.اگر نیاز به خواب داشته باشیم، انسان نیاز به خواب را احساس می کند.پس چرا اینقدر نگران هستیم.اگر کار ها را واگذار به خدا کنبم و از او یاری بخواهیم، به نحو احسن راه های مناسب را پیش پای ما می گدارد و یا به ذهن ما خطور می کند.کافی است خدا را ناظر به احوال خویش و قادر به حل مشکلات قبول و باور داشته باشیم.
شاعر می گوید:

عمری که اجل در عقبش می تازد
هرکس که غم وغصه خورد می بازد
پس غصه و اندوه مخور ای عاقل
دنیا به دمی کار تورامی سازد

خدا درمانی
انسان از جسم و روح تشکیل شده است.گاهی جسم و گاهی روح انسان بیمار می گردد.با مراجعه به پزشک، جسم بهبود پیدا می کند.این خداوند است که شفا می دهد و پزشک یک وسیله است و خدا به ذهن پزشک نحوه تجویز را الهام می کند.
گاهی روح انسان بیمار ودچار اضطراب و نگرانی می شود. باید از خدا بخواهیم ، که آرامش را به ما برگرداند.لذا این سوال مطرح می شود که این خدا کجاست که به او مراجعه کنیم.خدایی که من می شناسم، حقیقتی است که حتی به افکار و نیت ها و ذهن ما آگاه است.حتی از رگ گردن به ما نزدیک تر است. اما این حقیقت چیست، بر ما مشخص نیست، اما وجود دارد.امتحان کنید، از خدا چیز ی را از صمیم قلب بخواهید.دیر یا زود، اگر به صلاحتان باشد مستجاب می گردد.
حال که خدا را شناختیم، بیائیم و با او رفیق شویم . اگر دنبال یک دوست هستیم که ما را درک و ما را دوست داشته باشد و از همه اعمال و افکار ما آشنا باشد.نزدیک تر از خدا پیدا نمی کنید.لذا بهترین پزشک روح و روان خدای متعال است.

دیر فهمیدم که دانش نیست در حمل کتاب
دیر فهمیدم زمان طى شد ومن در منجلاب
تا به کی غافل بمانم اندر این دنیای پست
دیر فهمیدم  که دنیا نیست چیزی جز سراب



خدا کیست یا چیست؟ نحوه اثبات خدا چگونه است؟


پاسخ

تصور ذات خداوند برای ما که موجوداتی محدود و مادی هستیم، امری است محال  و معرفت بشری نمی تواند به کُنه ذات پروردگار دست یابد. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «همت ها هر اندازه دورپردازی کنند، او را نمی یابند و زیرک ها هر اندازه در ژرفای دریای اندیشه فروروند، به او نائل نمی گردند. [1] »


عدم امکان معرفت حقیقی ما به ذات پروردگار متعال، به این دلیلی است که ذات باریتعالی نامحدود است و ما محدود، و محدود به کنه نامحدود راهی ندارد. علاوه، ما پیوسته در زندگانی مادی خود به یک سلسله معلولات جسمانی که آغشته به یک رشته قیود جسمانی و زمانی و مکانی می باشند، گرفتاریم و هیچ گاه حواس و تخیل ما یک موجود بی قید و شرط و مطلق را نمی تواند تصور کند. در عین حال ما یقین داریم که خدایی وجود دارد، زیرا این جهان هستی نمی تواند بدون خالق و مدبر باشد، پس خالق توانایی دارد.


حضرت علی علیه السلام می فرماید: «تو آن خدایی هستی که در عقل ما نمی گنجی تا در معرض وزش اندیشه ها نقش پذیر کیفیات بشوی، و نه تحت کنترل فکر در می آیی تا محدود و قابل تغییر باشی. [2] »


در بعضی از روایات آمده است: «هم چنان که از چشم ها پنهان است، از عقل ها پنهان است.»


آن چه از سخنان معصومین علیهم السلام استفاده می شود، محدودیت قدرت سیر عقلانی بشر است، نه ناتوانی و ممنوعیت کامل عقل بشر. بنابراین گر چه خداوند را بطور کامل نمی توان شناخت، ولی اولا اصل وجودش را نمی توان انکار کرد، و ثانیا با استفاده از شناخت صفات او می توان به یک شناخت نسبی رسید و گفت: خداوند وجود مطلق، کمال مطلق، غنای مطلق، قدرت مطلق، علم مطلق و بطور کلی ذاتی است که دارای تمام کمالات و فاقد هر شناخت هر یک از این راه ها، نیازمند شرح و توضیحات فراوان است که در این مختصر نمی گنجد. ما در اینجا توضیح مختصری داده و توضیح مفصل را در مراجعه شما به کتب های مفصل خداشناسی و راه های اثبات وجود خدا می دانیم [3] .


مراد از راه دل یا فطرت این است که انسان به سبب ساختمان خاص روحی خود، متمایل و خواهان خدا آفریده شده است. در انسان، خداجویی و خداخواهی و خدا پرستی نهاده شده است. همچنانکه غریزه جستجوی مادر در طبیعت کودک نهفته شده است.


خدا خواهی و خدا جویی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف، و کانون هستی یعنی کمال مطلق، از سوی دیگر و انسان بدون آن که خود بداند، تحت تاثیر این نیروی مرموز قرار دارد.


دانمشندان روان شناس و روان کاو، در قرون اخیر به این حقیقت پی برده اند و به آن اعتراف کرده اند. از جمله این دانشمندان می توان به دکتر الکسیس کارل [4] ، ویلیام جیمز [5] ، پاسکال [6] ، برگسون [7] و… اشاره کرد.


1- راه حس و علم (از راه طبیعت):


مراد از این راه، راه مطالعه در خلقت است که این راه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:


الف- تشکیلات و نظاماتی که در ساختمان جهان بکار رفته است.


ب- هدایت و راهنمایی رموزی که موجودات در مسیر خویش می شوند.


ج- از راه حدوث و پیدایش عالم.


2- راه عقل (از راه استدلال و فلسفه)


این راه یک راه برهانی است که برهان های این راه را به سه قسم می توان تقسیم بندی کرد ارسطوی، سینوی و صدرایی.


برهان ارسطویی همان برهان معروف «محرک اول» است که بر پنج اصل زیر بنا شده است:


الف- حرکت نیازمند به محرک است.


ب- محرک و حرکت زمانا توأم هستند، یعنی انفکاک زمانی ندارند.


 ج- هر محرک یا متحرک است یا ثابت.


 د- هر موجود جسمانی متحرک و متغیر است.


هـ- تسلسل امور مترتبه غیر متناهیه محال است.


نتیجه این اصول پنجگانه این است که: سلسله حرکات منتهی می شود به محرکی که متحرک نیست، و او خداست.


برهانی سینوی برهان معروف ابن سینا است که از راه تقسیم موجود به واجب و ممکن و نیازمندی ممکن به مرجع و امتناع دور و تسلسل، بر اثبات خالق استدلال کرده است. برهان صدرایی، همان برهان صدیقین است که در آن برای اثبات ذات حق چیزی به عنوان واسطه قرار نگرفته است. این برهان مبتنی بر اصول فلسفی اصالت الوجود، وحدت وجود، معدوم نشدن وجود، مساوی بودن حقیقت وجود و کمال، و... است که در فلسفه مفصل بحث شده است و ما در اینجا اشاره ای کردیم و شما را به مطالعه کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، با پاورقی های استاد شهید مطهری دعوت می کنیم تا هر چه بیشتر با این راه ها آشنا شوید.



[1] خطبه 1.


[2] نهج البلاغه، خطبه 89.


[3] آفریدگار جهان، مکارم شیرازی- هستی بخش، سید عبدالکریم هاشمی نژاد- خداشناسی، محمدی ری شهری و...


[4] رساله نیایش، ترجمه دکتر علی شریعتی، به نقل از اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 36.


[5] همان.


[6] دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، به نقل از اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 36.


و سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 14، به نقل از اصول فلسفه و روش رئالیسم.


[7] همان، ج 3، ص 321، به نقل از اصول


Ali Rejali:

برداشت شخصی اینجانب این است که عقل حقیقتی است که با کنجکاوی وپی گیری انسان حقایقی را برای انسان قابل درک و فهم می کند.

برداشت شخصی من از عشق، حقیقتی است که باعث جذب عاشق به معشوق می گردد.همانند عقل که واسطه بین دو حقیقت است که باعث شناخت حقیقتی می گردد.لذا هر کدام و سیله هستند، یکی عامل جذب و دیگری عامل کشف است.


دیدن خدا
وقتی به ادیسون می نگریم، او یک انسان  از جنس ما است که برق را که یک چیز قابل دیدن نیست و مجازی است اختراع و کشف نمود و همگی به خاطر روشنایی که برق ایجاد می کند به او نسبت  می دهیم و هر گز در وجود ادیسون که خالق برقی بود که آنرا نمی بینیم ،شک نمی کنیم.وقتی مخلوق خدا می تواند اثراتی خلق کند که وجود دارد ولی قابل دیدن نیست.چگونه است که بعضی خدا را می خواهند با چشم سر ببینند.فرض کنیم خدا با چشم سر و یا ذهن قابل تصور بود.این تناقض دارد با اینکه خداوند می فرماید من بر همه چیز احاطه دارم.هر گز نامحدود قابل  نشاندن در محدود نیست.در عجبم، که چگونه است که بعضی وجود خدا را انکار می کنند و با استدلال های عقلی در صدد وجود خدا هستند.اگر چه ، استدل باعث آرامش عقل می گردد و با کنجکاوی است که حقایق هستی بر انسان آشکار می گردد.حتی ما در بین انسانها می گوئیم اگر کسی را می خواهید بشناسید،  اطرافیان او را بشناسید.لذا خداوند با آثار خود بخوبی ما خود را نشان می دهد.به هر چه می نگریم و می اندیشیم  جز عظمت و دانش و حکمت چیزی دیگر قابل مشاهده نیست.



عبادت چیست

وقتی به ریشه لغوی عبادت می نگریم،به عبد می رسیم.لذا باید مفهوم عبد را بدانیم.عبد به معنای بندگی است.بندگی عاملی است که باعث تزکیه نفس می گردد.با تز کیه نفس است که انسان عروج پیدا می کند.بنابراین با عبادت، انسان به خدا نزدیک می گردد.لذا می توان گفت که هر کاری که باعث حیات مادی و معنوی انسان و دیگران در این عالم می گردد را عبادت گویند.عبادت همانند آب برای ماهی می ماند،ماهی بدون آب به هلاکت می رسد.نقل است که عبادت در این دنیا باعث می گردد که بهشتی را که خداوند قول آنرا داده است ساخته شود و نیاز آن عالم است.همانند جنینی که در رحم مادر است، اعضای بدن او شکل می گیرد ولی این اعضا برای ادامه حیات او در این دنیا مورد نیاز است و در عالم رحم از خون مادر تغذیه می کند.اعمال ماست که آخرت ما را می سازد.اینکه چه اعمالی صالحات و باقیات است ، اثرات ماندگار و مفید برای جوامع است که موجبات رشد نسلهای آینده را فراهم می کند.انسانها شبانه روز اعمالی را انجام می دهند.گاهی با شنا خت، گاهی با احساس، گاهی با تقلید و الی آخر.خو شا به حال کسانی که اعمالشان با فکر و تدبیر و شناخت است که باعث رشد و انگبزه دو چندان در انسان می گردد و در پی گیری تا حصول اعمال موثر است. لذا چه خوب است که انسان حداقل قسمتی از وقت خود را به تفکر در عالم هستی،آفرینش خداوند، خدا شناسی و الی آخر در شبانه روز انجام دهد.در پایان هر روز به اعمالی که در روز انجام داده مروری بکند.آیا عمر خود را بیهوده گدرانده است؟ ایا کار مفیدی انجام داده است؟.خوشا به حال کسانی که از تمام لحظات زندگی خود حداکثر استفاده می کنند و گرانبهاترین سرمایه انسان که عمر فرد است ببهوده تلف نمی کنند.اگر انسان با شناخت زندگی کند، هر گز احساس خستگی و افسردگی نمی کند .


چگونه اعمال ما بهشت و جهنم را می سازد

برای اینکه نقش اعمال در آخرت را به روشنی بیان کنیم، با یک مثال بحثمان را شروع می کنیم.فرض کنید شما یک درس ریاضی را در دوره کارشناسی اخذ کرده اید.در صورتی می توانید این درس را پاس کنید که در امتحان این درس قبول شوید.لذا سرنوشت شما در این درس به اعمالی بستگی دارد که در دوران ترمی که این درس را اخذ نموده اید و آنچه در برگه امتحانی نوشته اید.
اگر در طول ترم به تدریج مطالعه و تحقیق کرده باشید
و زیر نظر استاد درس در کلاس درس حضور منظم داشته باشید و بطور مرتب درس بخوانید بگونه ای که آنها را خوب فهمیده باشید و خود را همواره در حالت امتحان قرار داده باشید، در اینصورت بدون دلهره می توانید به سوالات استاد درس پاسخ دهید.
تنها چیزی که می تواند شما را نجات دهد، نوشته های شما روی برگه امتحان است.اگر آنچه نوشته اید، دقیقا پاسخ به سوالات امتحانی باشد، آموزش اجازه به شما داده می دهد که درس بالاتر را اخذ و صعود به مراتب بالاتر پیدا نمائید.
به نظر می رسد هر عملی که ما انجام می دهیم یک ظاهر دارد و یک باطن.عملی که توسط ما در این دنیا انجام می گردد ظاهر عمل است.اما بطن عمل نتیجه آن عمل است که از این عمل حاصل می گردد.اگر عمل ما سنخیت با روح و روان ما داشته باشد، موجبات شادی و لذت می گردد که این باطن و نتیجه عمل خوب ماست.اگر عمل ما خلاف فطرت ما باشد، لذات آنی اگر چه ممکن است حاصل آن عمل گردد و لی در دراز مدت موجبات آزردگی خاطر ما را فراهم می کند.لذا می توان گفت هر عمل خوب منجر به یک پاداش خوب و هر عمل بد منجر به یک عذاب می گردد.لذا با اعمال خود در همین دنیا بهشت و جهنم خود را می سازیم.
تعدادی از اعمالی که ما در این دنیا انجام می دهیم،ثواب و عذاب آن در آخرت دیده می شود.این روح ماست که در عالم های گوناگون دچار عذاب و یا شاد می گردد.لذا در عالم برزخ و عالم قیامت،همانند عالم طبیعت، روح ما در بدن های مثالی و حقیقی،همانند بدن مادی،می تواند بهشت و یا جهنم ایجاد کند.

بهشت فاسقان در این جهان است
بهشت زاهدان در لا مکان است
بهشت عاشقان اندر دو عالم
بهشت و دوزخ ما در نهان است



زمانی یاداشت فوق را نوشتم، مطالب آقای ناظمی را ندیده بودم. بنده با زبان ساده و خودمانی و برداشت شخصی گفته بودم.اگر چه بیان های متفاوت در خصوص عبادت گفته شده است.به نظر می رسد یک مطلب با دو بیان ارائه شد.اگر رابطه انسان با خدا را رابطه قطره با دریا تصور کنیم، بازگشت به دریا را می توان عبادت نامید.

دکتر علی رجالی

@alirejali


Ali Rejali:

بنا داریم در خصوص اصول دین

غزل هایی بسراییم.

بسیار خوشحال می شوم

عزیزان در تبیین آنها نقطه نطرات خود را اعلام نمایند.


مثلا منظور از امامت چیست؟

آیا باید معصومیت را باید پذیرفت؟

آیا انسان کامل کفایت دارد؟

و الی آخر


ایا به امامان وحی می شود؟

آیا جهان بدون امام دوام دارد؟


نقش دین در زندگی چیست؟

ایا ما دین را حفط می کنیم یا دین ما را حفظ می کند؟

چرا اصول دین را باید پذیرفت تا او را مسلمان نامید؟


تعریف دین چیست؟

چرا دین اسلام کامل ترین ادیان است؟

چگونه دین حفظ می شود؟


دانشجو قاسمی ارشد:

اُصول‌ِ دین‌، باورهای پایه دین اسلام که باور به آنها شرط مسلمان بودن است. اصول دین اسلام از سه اصل تشکیل می‌شود: توحید، نبوت پیامبر اسلام(ص) و معاد. اصول دین در مقابل فروع دین است که احکام عملی را شامل می‌شود. همه مذاهب اسلامی این سه اصل را قبول دارند؛ اما اصول دیگری هم دارند که آنها را از دیگر مذاهب جدا می‌کند.


اصول مذهب شیعه علاوه بر اصول سه‌گانه فوق، امامت و عدل را نیز شامل می‌شود. معرفت به اصول دین از دیدگاه مسلمانان واجب است، اما علماء مسلمان درباره اینکه در اصول دین، معرفت یقینی لازم است یا ظن هم کفایت می‌کند و همچنین در زمینه جایز بودن تقلید در اصول دین، اختلاف‌نظر دارند. بیشتر آنها معتقدند که ایمان به اصول دین باید از روی یقین باشد. همچنین تقلید در اصول دین را جایز نمی‌دانند.


دانشحو حیدر نیا ارشد:

با سلام استاد 

جواب سوالات بالا به این سادگی ها نیست ، جواب هر کدام به مطالعه و بررسی دقیقی دارد برای همین منظور من جواب سوال "چرا دین اسلام کامل ترین ادیان است ؟ " 

را از سایت پاسخ به سوالات دینی اورده ام


برای پى بردن به حقانیت اسلام و برترى آن بر سایر ادیان، راه‌هایى وجود دارد که یکى از آن‌ها بررسى ویژگى‌هاى اسلام در بُعد شناخت شناسی، ‌جهان بینی، ‌انسان شناسی، عقیده و مسائل اخلاقى و ارزشى با معیار عقل و خِرَد است. اگر در این زمینه خواهان بررسى گسترده هستید، توجه شما را به کتاب‌هاى شهید مطهرى و کتاب‌هاى شهید محمد باقر صدر(به ویژه کتاب فلسفتنا که در فارسى به نام هاى «فلسفة ما»، «جهان بینى ما» و «شناخت ما» ترجمه شده است) جلب می‌کنیم. به عنوان نمونه شهید مطهرى دربارة ‌ویژگى‌هاى اسلام مى‌نویسد: دیدگاه اسلام از نظر شناخت شناسى چنین است:

1ـ بشر می‌تواند جهان و حقایق آن را بشناسد و خود مشوق آن است....

2ـ شناخت حقایق جهان از این راه‌ها ممکن است: طبیعت یا آیات آفاقی، ‌انسان یا آیات انفسی، تاریخ یا سرگذشت اجتماعى اقوام و ملل و عقل....

3ـ ابزار شناخت عبارتند از: حواس، قوه تفکر و استدلال، تزکیه و تصفیة نفس و مطالعه ‌آثار علمى دیگران.

4ـ موضوعات شناخت عبارتند از: خدا، جهان طبیعت، انسان با جامعه و زمان.

جهان بینى و انسان­شناسى عبارت است از:

1ـ جهان واقعیتش از خدا است. یعنى تمام واقعیتش انتساب به حق است.

2ـ واقعیتش و نسبتش به حق یکى است.

3ـ این واقعیت متغیر و متحرک است.

4ـ واقعیت­هاى این جهان درجة تنزل یافته و مرتبة نازلة واقعیات جهانى دیگر است که جهان غیب نامیده می‌شود.

5ـ این جهان ماهیت «به سوى اویی» دارد؛ یعنى همان طور که از اوست ،به سوى او هم هست....

6ـ جهان داراى نظام متقن علّى و معلولى و سببى و مسببى است. فیض الهى و قضا و قدر او به هر موجودى تنها از مسیر علل و اسباب خاص خود او جریان مى­یابد....

7ـ جهان یک واقعیت هدایت شده است. تمام ذرات جهان در هر مرتبه‌اى که هستند ،از نور هدایت برخوردارند.

8ـ بعد از این جهان جهانى دیگر است....

9ـ روح انسان حقیقتى جاودانه است.

10ـ انسان‌ها به حسب خلقت مساوى آفریده شده‌اند. ملاک فضیلت، علم، جهاد و تقوا است.

11ـ انسان‌ها به حسب اصل خلقت از استعدادهاى فطرى از جمله فطرت دینى و اخلاقی برخوردارند.

12ـ به حکم این که هر فردى بالفطره انسان متولد می‌شود، در هر انسانى استعداد توبه و بازگشت و پند پذیرى هست....

13ـ انسان‌ها همواره در عمق جانشان یک تضاد درونى(تضاد بین عقل و هواى نفس) دارند و مختار و آزادند، از این رو مسئولیت دارند.

14ـ جهان زیر چتر اراده خداوند واحد است....

از نظر ایدئولوژی:

ایدئولوژی اسلام همه جانبه، جامع و فراگیر است. در آن اجتهاد راه دارد. از سماحت و سهولت برخوردار است. زندگى‌گرا است(نه زندگى گریز)، اجتماعى است و مقررات اجتماعى دارد. در عین اجتماعى بودن، ‌حقوق و آزادى فردى را محترم مى‌شمارد....(1)

با نگاه به ویژگی هایی که از اسلام بیان شد. مى‌گوییم: این معارف را مى‌توان با معارف دیگر مکاتب و مذاهب مقایسه کرد؛ زیرا مقایسه یکى از مهم ترین معیارهاى ارزیابى است. مى‌توان در وهلة نخست مکاتب را بر دو قسم تقسیم نمود: مادى و الهى .

با بطلان مکاتب عادی، اعم از مکتب مادى میکانیک و دیالکتیک بحث در مکاتب الهى متمرکز می‌شود.

مکاتب الهى هم بر دو قسم است: توحیدى و غیر توحیدى(شرک)، عقل سلیم توحید را مى پذیرد، بنابراین بحث در ادیان توحیدى متمرکز می‌شود. در بین ادیان و مکاتب الهى و توحیدى سه دین مطرح است: اسلام، ‌مسیحیت و یهود.

تبلور اسلام در قرآن، مسیحیت در انجیل و یهود در تورات است. با تأمّل در این سه کتاب به راحتى حقانیت و برترى قرآن بر دو کتاب دیگر را مى توان دریافت نمود.(2)

کوتاه سخن : با نگاه مقایسه‌اى بین اسلام و سایر ادیان و مکاتب مى‌گوییم: دین اسلام برترى دارد، به دلیل:‌

اوّل: دین هاى امروز، توحیدشان و تصویرى که از خدا ارائه مى کنند، ‌قابل خدشه است، بر خلاف اسلام.

دوم: حقوق فردى انسان‌ها در دین هاى دیگر به صورتى که در اسلام شمولیت دارد، لحاظ نشده و گاه نادیده گرفته شده است.

سوم: در دیگر ادیان تعادل میان زندگى دنیوى و اخروى رعایت نشده است، بر خلاف اسلام.

چهارم: رهنمود‌هاى دین هاى دیگر به جهاتى ایدئالیستى‌اند، ‌مثلاً عدم خشونت بودایى‌ها و مسیحیان، در حالى که دنیا پُر است از خیر و شر و نیک و بد. از این رو در جای خودش باید خشن یا نرم بود. این دستور اسلام است. هم قانون دارد و هم اخلاق؛ یعنى رهنمودش با واقعیت‌ها همخوان است.

پنجم: اکثر دین‌ها عهده دار زندگى اجتماعى انسان‌ها نیستند، ‌یا اگر هستند، تعادلى در آن‌ها دیده نمى­شود و قوانین اجتماعى آنان سبب پایمال شدن حقوق انسان‌ها مى­شود. این وضع در اسلام بهتر است.

ششم: اکثر مذاهب با پیروان دیگر ادیان با خشونت برخورد مى کنند. در اسلام این امر تعدیل شده است. تاریخ هم نشان داد که در همزیستى مسالمت آمیز، مسلمانان گوى سبقت را از همه ربوده­اند.

هفتم: تحریف در ادیان آسمانى تعالیم آنان را دچار خدشه کرده است، ولى در اسلام(قرآن) تحریفى وجود ندارد.

در مجموع برای هر محقق منص


فی این حقیقت یعنی برتری اسلام بر سایر ادیان آشکار می شود . اما چرا سایر ادیان را بر حق ندانیم ؟

پاسخ :همه این دین ها در متن تعالیم خود تنها خود را دین حق دانسته و همه انسان ها، حتی پیروان سایر ادیان را به سوی خود دعوت کرده اند ، در نتیجه از نظر خود این ادیان در هر زمان تنها یک دین ، حق و کامل است. پس نظریه برحق بودن همه ادیان با محتوای خود این ادیان منافات داشته و قابل قبول نیست .

آموزه های درون دینی این ادیان نیز در بسیاری موارد با هم در تضاد و تنافی است . ممکن نیست هر دو صحیح و حق باشند ؛ پس نمی توان همه ادیان را برحق دانست .

البته نباید فراموش کرد که اسلام همه آموزه های دیگر ادیان را نادرست نمی داند . معتقد است آن ها هم بهره ای از حقیقت را دارا هستند اما در سطوح پایین تر .

از نظر ما« اسلام»، دین تکامل یافتة شریعت آدم، نوح، ابراهیم، ‌موسى و عیسی(ع) است، که با تکمیل رهنمودهاى وحیانی در سایر ادیان ، این دین به عنوان کامل ترین و جامع ترین و مناسب ترین برنامه زندگی و سعادت ،برای مردم آخرالزمان -که از بهره های عقلی بالاتری نسبت به گذشتگان شان برخوردارند - نازل شده ،به همین جهت پیام آور این شریعت را خاتم انبیا معرفى کرده است.(3)

پیامبران جملگى در یک مسیر در حرکتند . آخرین آنان، ‌بهترین و پیامش بهترین پیام‌ها است، ‌که از آن به دین حق، در برابر ادیان باطل، ‌یا دین برتر در برابر شرایع پیشین آسمانی، ‌یاد مى­شود.

استاد شهید مرتضى مطهرى با استناد به آیة «و من یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه» (4)مى‌فرماید : دین، تسلیم است، ‌ولى حقیقت تسلیم در هر زمان، ‌شکلى دارد .در این زمان، شکل آن، ‌دین گران مایه‌اى است که به دست حضرت خاتم الانبیا ظهور یافته است. لازمه ‌تسلیم خدا بودن، پذیرفتن دستورهاى او است.

روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد . آخرین دستور همان است که آخرین رسول آورده است(5) .با وجود دستور کامل تر چه در بعد عقائد ، چه اخلاق و چه احکام عملی ، توجه و اصرار در پیروی از تعالیم ناقص ، انحراف و دوری از حق و مانند اصرار یک دانشگاهی بر تحصیل در مقطع راهنمایی است. واضح است که این امر قابل قبول نخواهد بود .

به همین خاطر معتقدیم اگر کسی از درک اسلام و حقانیت آن عاجز بود، ولی به دین خود پایبند و معتقد بود، اهل رستگاری خواهد بود، زیرا اعتقاد به سایر ادیان را با توجه به وجود دین کامل تری چون اسلام و نسخ شریعت آن ها با آمدن شریعت بعدی باطل و کفر می دانیم ،نه اینکه این ادیان را الهی و آسمانی ندانیم .

در باره حقانیت شیعه دلایل بسیار وجود دارد که در ذیل تنها به بررسی برخی از دلایل که در آموزه های دینی آمده اشاره می شود :

دلایل شیعیان بر حقانیت مذهب‌شان و اینکه علی و یازده امام معصوم علیهم السلام امامان بر حق‌اند و اعتقاد بر امامت آن ها واجب است ،‌روایات فراوانی است که از رسول خدا نقل شده ، مثلاً ابن عباس از رسول خدا پرسید:‌امامان پس از شما چند نفرند؟فرمود: به عدد حواریان عیسی و اسباط موسی و برگزیدگان بنی اسرائیل، امامان پس از من دوازده نفرند. نخستین آنان علی ابن ابی طالب است . پس از او دو سبط من حسن و حسین. پس از وفات حسین فرزندش علی . پس از وفات علی، فرزندش محمد، پس از او فرزندش محمد، سپس جعفر، بعد موسی و پس از او فرزندش علی، پس از او فرزند محمد،‌سپس علی و پس از او فرزندش حسن و پس از او حجت.(6) در این باره یکی از عالمان بزرگ اهل سنت سخنی شنیدنی دارد:

احادیثی که دلالت می‌کند جانشینان پیامبر(ص) دوازده نفرند، از طریق‌های مختلف نقل شده و به حد شهرت رسیده است. با گذشت زمان دانسته شد که مقصود رسول خدا(ص) از این سخن، امامان دوازده‌گانه از اهل بیت و عترت اویند؛ زیرا نمی‌توان این حدیث را بر جانشینان پس از او از اصحابش حمل کرد؛ چرا که تعداد آن ها از دوازده نفر کم تر است. همچنین نمی‌توان آن را بر حکام اموی تطبیق کرد؛ چه این که آنان از دوازده نفر بیش ترند. غیر از عمر بن عبدالعزیز، همه آن ها مرتکب ظلم آشکار بودند. افرون بر این، آنان از بنی‌هاشم نیستند؛ در حالی که پیامبر(ص) فرمود: آنان همگی از بنی هاشم هستند، اما نمی‌توان آن را به حکّام بنی عباس حمل نمود؛ زیرا تعداد آنان نیز از دوازده نفر بیش تر است.‌ بنابراین، راهی جز این نیست که آن حدیث بر ائمه دوازده‌گانه، یعنی اهل بیت حمل شود؛ به خصوص آن که آن ها داناترین، بزرگوارترین و با تقواترین مردم اهل زمان خود بودند. نَسَب آنان از همه برتر و نزد خدا گرامی‌تر بودند. (7)

اما برادران اهل سنت از قرآن و روایات، دلیل بر صحت باورهای شان ندارند. تنها به این مسئله تمسک می‌کنند که بر خلافت خلفا اجماع امت صورت گرفته است . مردم آن ها را به رهبری برگزیده‌اند. این مهم‌ترین دلیل آن هاست که یقینا قانع کننده برای افراد حقیقت‌جو نیست، زیرا از کجا معلوم امامت مثل نبوت و رسالت مقامی نباشد که باید از طرف خداوند تعیین


گردد؟ چنان که این امر بدیهی به نظر می رسد چون امامت ادامه مسیر نبوت است . امام با درک عقلی بشر قابل فهم و انتصاب نیست.

اگر خلافت به انتخاب مردم است، پس چرا عمر از جانب ابوبکر و عثمان با انتخاب شورای شش نفره به خلافت رسید؟

البته جدای از این اصل کلی ، ده ها بلکه صدها دلیل دیگر از قرآن یا منابع اهل سنت داریم که به طور صریح یا غیر صریح بر امامت و برتری امام علی علیه السلام نسبت به دیگران گواهی می دهد . خلافت را متعلق به او دانسته ، صلاحیت هر فرد دیگر را در این زمینه نادرست قلمداد می نماید ؛ در نتیجه وقتی مذهب اهل سنت از ابتدا از مسیر صحیح مورد نظر خدا و رسول خارج شده ، معارف و مفاهیم دینی آن هم از مجرایی غیر صحیح تدوین شده ،می توان به روشنی نتیجه گرفت که کاستی های بسیار عقیدتی و عملی در این تفکر وجود دارد . به یقین تفکر شیعی تفکر بر حق است . بنابراین، عنوان اهل سنت و مذهب سنی، بعدا پدید آمد؛ در حالی که شیعه قبل از سنی و در زمان پیامبر اسلام (ص) پایه گذاری شد.در این مورد نیز مطالعه کتاب های " حق جو و جق شناس، ترجمه کتاب المراجعات سید شرف الدین عاملی؛

آن گاه که هدایت شدم از دکتر تیجانی سماوی" توصیه می شود.

پی نوشت ها:

1. مرتضى مطهری، مجموعة‌آثار، ج 2، ص 229 تا250،نشر صدرا ،1378 ش

2. دکتر بوکای، مقایسه­اى میان تورات، ‌انجیل، قرآن و علم، ترجمه ذبیح الله دبیر. نشر علمی فرهنگی، تهران، 1375 ش.

3. احزاب (33) آیه 40 .

4. آل عمران (3) آیه‌ 85.

5. مرتضى مطهری، عدل الهی، ص 329 تا334،نشر صدرا، 1370 ش.

6.محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 36، ص 286،‌حدیث 107،‌نشر دار الاحیاء لتراث العربی، بیروت، 1403ق.

7. حافظ سلیمان قندوزی، ینابیع المودة،ص328 ، نشر مطبعة العلمیة، قم، بی تا.


دانشجو ـمسعودیان:

به لحاظ لغوی امام یعنی پیشوا این کلمه غالبا برای افرادی استفاده میشود که در بین افرادی مقبولیت یافته و انها را الگو قرار داده اند در فرهنگ تشیع به صورت خاص امام به جانشینان پیامبر گفته میشود که درباره انها معصوم بودن را در نظر داریم ولی به طور عام گاها برای افراد دیگر هم که در دید افراد زیادی الگو باشند استفاده میشود

انسان کامل همان امام معصوم است چراکه کامل بودن یعنی در هر زمینه هر ویژگی یا صفت خوب را داشته باشد و از هر ویژگی بد یا رذایل دور باشد و این همان مقام معصومیت است که ما معتقدبم تنها چهارده نفر دارای این مقام هستند و بقیه به این مقام نزدیک یا دور هستند


سلام استاد کار جالب و قشنگی انجام دادید. متشکر


فلسفه وجود دین حفظ کردن افراد نیست بلکه هدایت کردن افراد است این وسط افرادی هستند که با وقت مال یا جان خود تلاش میکنند از این راه هدایت بشر در طول دوران حفاظت کنند تا از خطرات مختلفی که میتواند اتفاق بیافتد مثل انحراف و... حفاظت کنند هم برای افراد دوران خود و هم ایندگان.


هرچند دین به حفظ انسانها و حتی دیگر موجودات هم میپردازد


چرا که حفظ شدن یکی از موارد هدایت شدن است نه همه ان



دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام بر خواهر حوزوی من سرکار خانم مسعودیان :

ممنون بابت تصویری که از کتاب فرستاده بودید. بله علمای شیعه بر این باورند که قرآن خیلی خیلی بیشتر از این حرفها بوده است و چون آیات فراوانی پیرامون جانشینی امیرمومنان حضرت علی (ع ) و فضایل ایشان و فضایل حضرت فاطمه (س) نازل شده است لذا مخالفان حضرتش دست به حذف آیات ولایی زده اند و قرآن از 17000 آیه به 6000 آیه تنزل کرده است.البته سنی ها به این موضوع هیچ اعتقادی ندارند و قرآن را تمام و کمال همین میدانند که اکنون هست. حال سوال اینجاست که مگر خداوند در قرآن نفرموده است (( اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَفِظُونَ)) ( ما قرآن را فرو فرستادیم، و ما نگه‌دار آنیم ) پس چرا عده ای منافق توانسته اند این آیه را نقض کنند و  حدود 11000 آیه را نابود کنند و از قرآن حذف نمایند..... لذا اگر این موضوع که علمای شیعه می گویند را قبول کنیم که آیات قرآن حذف شده اند لذا کلام خداوند نقض می شود و اگر این موضوع را رد کنیم و بگوئیم علمای شیعه اشتباه کرده اند و نظرشا کاملا اشتباه است بنابر این علمای سنی یک قدم به حقیقت نزدیک می شوند، چرا که آنها گفته اند هرگز کاهشی وجود نداشته است. خلاصه مطلب این که این موضوع یک پارادوکس بسیار خطرناکی است......


اما در مورد موضوع فرا مذهبی که مطرح شده است باید عرض کنم که منظور از یک فرا مذهب این نیست که مذهب اصلی خود را رها کند و به مذهب سومی از اسلام به نام فرا مذهبی روی آورد. مگر حضرت مولانا و یا حضرت سعدی و بقیه بزرگان که همگی شیعه بوده اند ، مذهب شیعه خود را رها کرده اند، خیر...  لاکن آنها پای بر شانه های هر دو مذهب شیعه و سنی گذاشته اند و با استفاده از این موقعیت توانسته اند افق های بسیار وسیع تری را ببینند و به سرچشمه زلال حقیقت بسیار نزدیک شوند. چرا که هم مذهب شیعه خوبیهای زیادی دارد و هم مذهب سنی و اگر انسانی تعصب را کنار گذارد و به هسته هر کدام از مذاهب شیعه و سنی توجه کند بیشتر به واقعیت اسلام نزدیک می شود. ولی اگر هر کدام از مسلمین،  فرقی ندارد چه سنی و چه شیعه به پوسته توجه کردند و از واقعیات دور شدند مسلما هر دو باطلند که البته فعلا چنین است.  بله جناب سعدی تا پایان عمر شریف خود ، یک شیعه بود  ولی یک شیعه فرا مذهبی- بقیه بزرگان نیز چنین بودند. به یاد دارم زمانی که برای آموزش آواز به تهران می رفتم برای دیدار با استاد اکبر گلپا ( بزرگترین خواننده جهان در قرن بیست ) ایشان در یکی از جلسات کلاسشان به ما فرمودند بچه ها اگر می خواهید در آواز ایران به جایی برسید باید افق های جدیدی را ببینید و دیدن این افق های جدید، تنها با سوار شدن بر شانه های اساتید بزرگ قبلی امکان پذیر است. و ادامه دادند که من اگر گلپا شدم به این علت بود که پای بر شانه های استاد آقا محمد ایرانی و استاد نورعلی خان برومند گذاشتم و از بالای شانه های آنها افق های جدید را دیدم . سپس گفتند خیلی ها شاگردان این دو استاد بودند ولی هیچ کدام گلپا نشدند... بنابر این برای دیدن افق های جدیدتر باید شاخ و برگهای زائد و پوسیده هر دو مذهب شیعه و سنی را زد تا بتوان با دیدی منطقی تر به سرچشمه حقیقت نظر افکند. شاخ و برگهایی مانند همین موضوعی که فرمودید . یعنی شیعه روضه عُمر می گیرد و سنی پرچم آتش می زند – یکی می خواهد هلال شیعی بسازد و آن یکی می خواهد هلال سنی بسازد. یکی می گوید علی (ع ) امام اول است و آن یکی می گوید خیر خلیفه چهارم است. حالا چه فرقی دارد ما باید ببینیم علی چگونه زیست و چگونه عمل کرد اینکه خلیفه چهارم باشد یا امام اول به هیچ عنوان در سعادت ما اثری ندارد بلکه نحوه زیست او برای ما سعادت ساز است نه نوبت او در خلیفه گری .  و خلاصه این قصه سر دراز دارد. من منظورم حذف این جور مسائل پیش پا افتاده و به درد نخور دنیای شیعه و سنی بود که جز خسران دنیا و آخرت هیچ چیز دیگری در بر نداشته و ندارد.


ضمن اینکه تاریخ اسلام از شفاف ترین تاریخهای جهان است. لااقل تا زمان مولای متقیان حضرت علی (ع )  تاریخ اسلام بسیار شفاف و گویاست. لذا با استفاده از این شفافیت ما می توانیم افق های جدیدی را در پیش روی خود باز کنیم. افق هایی که هم نحوه زندگی پیامبر مکرم اسلام را به خوبی نشان می دهد و هم نحوه زندگی امام علی را و هم نحوه زندگی سه خلیفه صدر اسلام را. در ضمن باید یک نکته دیگر را هم بدانیم که اینها همگی به نوعی با هم فامیل بوده اند. مثلا ابوبکر صدیق پدر بزرگ امام صادق بوده است دیگه خوتون تا آخر خط را بروید.هر چند من هنوز نتوانسته ام این شاخ و برگهای پوسیده دو مذهب شیعه و سنی را به دور اندازم و اسلام ناب را از درون آن بیرون بکشم. این کار مستلزم یک کار تیمی و کارشناسی بسیار قدرتمندی که شاید سالها نیاز به تحقیق و بررسی داشته باشد..... لطفا خانم مسعودیان پرونده این مباحث را ببندید و  نگران  آینده من نباشید. به خدا  قسم من هرگز از مذهب شیعه دست نخواهم کشید ولی شیعه ای بدون شاخ و برگهای پوسیده  و اضافه .... ومن الله توفیق.


Ali Rejali:

نظرتان راجع به معجزه چیست؟


سلام استاد. در مورد معجزه ، من دو جور تعبیر دارم  یکی جواب حافظ است به ما و دیگری جواب مستور شده  ملاصدرا به ما و هر دو هم صحیح است.


حافظ می فرماید... فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد


اما نظر ملا صدرا ...  واقعیت معجزه  این است که همه چیز معجزه است و جز معجزه چیز دیگری وجود ندارد .اصلا چه چیزی هست که معجزه نباشد. اصلا غیر معجزه ای وجود نداره . مثلا بوجود آمدن زمین معجزه نبوده. یا آفرینش انسانی به نام  استاد رجالی معجزه نبوده ؟؟  تمام  آفرینشهای هستی که ما آنرا تجلیات حق می دانیم . تماما و تماما معجزه هستند.  هرگز نمی شود یک تجلی پیدا کرد که معجزه نباشد. عصای موسی هم یکی از آنهاست.مرده زنده شده عیسی هم یکی از آنهاست. قرآن نبی اکرم هم یکی از آنهاست و... خلاصه همه چیز معجزه است . نمی شود گفت این معجزه بود و آن نبود. هیچ حرکت ریز یا درشتی  در جهان هستی  با یک عامل ساخته نمی شود بلکه صدها و یا هزارها و یا میلیونها عامل جمع شده اند تا آن حرکت انجام شود و این یعنی معجزه...


دانشحو حیدر نیا ارشد:

سلام استاد

به نظر بنده زندگی یعنی معجزه ، کمی دقت در خلقت و کمی دقت در کوچکترین مخلوق خدا ، همه و همه یعنی معجزه . معجزه کاری است که از دست مخلوق بر نمیاید و خالق یکتا قادر به انجام ان است.

حالا سوال : 

بی اذن و اراده او ما چه کار انجام میدهیم ؟ جواب : هیچ 

پس راه رفتن و نفس کشیدن من معجزه است


Ali Rejali:

آیا عمر طولانی می تواند معجزه باشد.وقتی چوب می تواند افعی شود

.از نظر ما معقول نیست.


استناد ما به حافظ و ملا صدرا است.استناد آنها به چیست؟


یعنی می گوئید ما هیچیم و همه چیز اوست؟


ما که خیلی منم من می گوئیم

این من چیست؟


دانشحو حیدر نیا ارشد:

سلام 

دقیقا استاد ما هیچیم و همه چیز اوست .

هر توانایی که داریم همه به خواست اوست ، شما که ریاضیات خوانده اید و در این علم به درجات بالا رسیده اید به خواست او بوده هر چند تلاش خودتان شرط اصلی بوده ولی تمام این فرایند خواست اوست . 

تلاش برای رسیدن به خواسته های خود ، همان چیزی است که او اراده کرده. 

در رابطه با عمر طولانی نیز خدمت شما عرض کنم که :خداوند عمر انسان را بی نهایت قرار داده است به شرط انکه بتواند توازن دا حفظ کند ( بحث پیچیده علمی دارد ) پس عمر طولانی صد در صد امکان پذیر است حتی علم‌پزشکی انرا میپذیرد پس عمر طولانی انسان در مقابل چیزهای دیگر معجزه کوچکی است بعنوان مثال چه معجزه ای با لاتر از چگونگی عملکرد حافظه انسان.؟؟؟؟؟؟؟

در رابطه با منم من هایی که میگوییم خیلی در حال تفکرم ولی هنوز نتوانستم جواب قانع کننده ای برای خودم بیابم .


Ali Rejali:

شما که می گوئید ما هیچ و او همه چیز.پس چرا اینقدر نگران امروز و فر دا هستیم؟

چرا اینقدر جدل؟

آنچه به ما آرامش می دهد کشف حقایق است.امتحان کنید.

می دانم امتحان دارید.

مرا ببخشید که با طرح

سوالات گوناگون ذهن

شما را مشغول می کنم.

موفق باشید

ان شا الله


دانشجو ارشد مصطفی ناظمی:

سلام فریدجاااااان . لطفا STOP . ریاضیدان شدن استاد رجالی و یا هر فعل اختیاری ما به خواسته خداوند نبوده. افعال اختیاری انسان تماما در حیطه عالم تکوین است که به خواست خودمان بوده  ولی در بستری که حضرت حق مهیا فرموده است. اگر همه به خواست حضرت حق بود که دیگر جهنم و بهشت معنا نداشت....



دانشجو ـمسعودیان:

به نظر من خدا و اعتماد به خداست چون هم میتونه باعث ارامش بشه هم باعث انگیزه و تلاش و حتی باعث شجاعت و...


Ali Rejali:

بله

در تبیین احکام؟


چگونه به خدا تکیه کنیم؟


دانشجو ـمسعودیان:

قران و سنت. سنت که شیعه در نظر میگیرد گفتار کردار و تقریر پیامبر و امامان است.

تقریر یعنی واکنش هایی که داشته اند یعنی در مورد موضوعی گفتاری نداشته اند بلکه شخصی رفتاری را نزد ایشان انجام داده و ایشان حداقل ان را نهی نکرده اند البته موارد تقیه را هم در نظر میگیرند


گفتار که همان احادیث میشود و کردار هم مثلا اینکه وضو گرفتن را به نحوی که انها انجام میدادند انجام دهیم


Ali Rejali:

هدف من از طرح سوال های گوناگون برای رفع شبهات و استحکام

اعتقادات است


دانشجو ـمسعودیان:

به نظر من خدا را به ذات نمیتوان شناخت بلکه با صفات میشناسیم و هرچه نسبت به صفات خدا بیشتر شناخت پیدا کنیم طبیعتا اعتمادمان بیشتر است و بهتر هم میتوان تکیه کرد. البته انسانهای زیادی هم بوده اند که بدون داشتن این شناختها قلبا به این حس رسیده اند


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
نزدیک بودن خدا به انسان
خداوند در قرآن می فرمایند، من از رگ گردن،یا قلب، به شما نزدیک ترم.به نظر می رسد که دو تفسیر دارد.یکی تفسیر ظاهری است. دیگر تفسیر باطنی و یا انفسی.اگر شاهرگ اصلی که از قلب به گردن آمده، لحظه ای قطع گردد، مرگ حتمی است.لذا خداوند برای درک انسانها می خواهد بگوید که من احاطه و شناخت زیادی نسبت به شما و جهان هستی دارم.چنانچه اراده کنم نه تنها شما بلکه جهان هستی را در آنی می توانم کان و فیکون کنم.حتی حساس ترین رگ شما که موجب مرگ شما می شود و لحظه ای اگر ارتباطش با شما قطع گردد موجب هلاکت شما می گردد.چنانچه من کمتر از لحظه ای نظر و اراده خود را از شما بگیرم، موجب نابودی شما می شود.

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

منبع :سایت پرسمان

نزدیکی خداوند به انسان

خداوند متعال می‌فرماید: «نحن اقرب الیه من حبل الورید»؛ ما از رگ گردن به شما نزدیک‌تریم.
اما بر خلاف بیشتر ترجمه‌ها آیت الله مکارم این گونه ترجمه کرده‌اند: "ما از رگ قلب به شما نزدیک‌تریم". علت این موضوع چیست؟

»وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید«
بررسی لغوی:
راغب گوید: ورید رگى است متّصل به کبد و قلب، و جریان خون در آن است.
ناگفته نماند: رگهاى بدن را به شریان و ورید تقسیم کرده‏اند. شریان آنها است که خون را از قلب به بدن می برند، و ورید آنها است که آن را از بدن به قلب باز می گردانند.
به نظر می آید که در آیه شریفه مطلق رگ مراد است، اعمّ از شریان و ورید.
معنى آیه چنین است: ما به انسان از وریدش که در تمام اعضاى او گسترده است نزدیکتریم.
در باره حبل الورید: رگ گردن، رگ قلب و غیره نیز گفته‏اند.
در صحاح گفته: ورید رگى است که عرب آن را رگ قلب گوید و آنها دو ورید است. این سخن احتمال فوق را که ورید شامل هر دو رگ شریان و ورید است تأیید می کند. (1)
نظر صاحب تفسیر نمونه:
این تعبیری جالب و تکان دهنده‏ است. حیات جسمانى ما وابسته به رگى است که خون را به طور مرتب از یک سو وارد قلب، و از یک سو خارج کرده به تمام اعضا مى‏رساند که اگر یک لحظه در عمل آن وقفه رخ دهد فورا مرگ به سراغ انسان مى‏آید.
خداوند از رگ قلب ما نیز به ما نزدیکتر است. این همان است که در جاى دیگر مى‏فرماید: »وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ«؛ بدانید خداوند بین انسان و قلب او حائل مى‏شود. (2)
البته همه اینها تشبیه است و قرب خداوند از این هم برتر و بالاتر است، هر چند مثالى از اینها رساتر در محسوسات پیدا نمى‏شود؛ و اشاره به احاطه و تسلط علمی و آگاهی خداوند دارد. (3)
ضمنا مفسران و ارباب لغت در باره معنى "ورید" تفسیرهاى گوناگونى دارند: عده‏اى معتقدند که ورید همان رگى است که به قلب یا کبد انسان پیوسته است. و بعضى آن را به معنى تمام رگهایى که از بدن انسان مى‏گذرد مى‏دانند. در حالى که بعضى دیگر آن را به رگ گردن تفسیر کرده‏اند، و گاه آن را "وریدان" مى‏گویند یعنى دو رگ گردن.
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد؛ مخصوصا با توجه به آیه 24 سوره انفال‏. (4)
نظر برخی از مفسران دیگر:
1) )علامه طباطبایی(ره) در این زمینه می گوید:
کلمه "ورید" به معناى رگى است که از قلب جدا شده و در تمامى بدن منتشر مى‏شود، و خون در آن جریان دارد. بعضى هم گفته‏اند: به معناى رگ گردن و حلق است.
و به هر معنا که باشد در آیه شریفه آن را طناب خوانده، چون شبیه به طناب است. و اضافه حبل به ورید اضافه بیانیه است.
و معناى جمله این است که: ما به انسان از رگ وریدش که در تمامى اعضائش دویده و در داخل هیکلش جا گرفته نزدیک‏تریم، آن وقت چگونه به او و به آنچه در دل او مى‏گذرد آگاه نیستیم؟
این جمله مى‏خواهد مقصود را با عبارتى ساده و همه کس فهم اداء کرده باشد، و گر نه مساله نزدیکى خدا به انسان مهم‏تر از این، و خداى سبحان بزرگتر از آن است، براى اینکه خداى تعالى کسى است که نفس آدمى را آفریده و آثارى براى آن قرار داده، پس خداى تعالى بین نفس آدمى و خود نفس، و بین نفس آدمى و آثار و افعالش واسطه است، پس خدا از هر جهتى که فرض شود و حتى از خود انسان به انسان نزدیکتر است.
و چون این معنا معناى دقیقى است که تصورش براى فهم بیشتر مردم دشوار است، لذا خداى تعالى به اصطلاح دست‏ کم را گرفته که همه بفهمند، و به این حد اکتفاء کرده که بفرماید: "ما از طناب ورید به او نزدیک‏تریم". (5)
2)) ورید دو رگ گردن هستند که متصلند به وتین، و آن رگى است ثابت از قلب، که انقطاع آن، موت صاحب آن است، و جمیع رگها که متفرقند در بدن از این رگ منشعب شوند.
و نزد بعضى (ورید) اسم جنس، و مراد از آن جمیع رگها است، و نامیدن آن به ورید به جهت ورود روح در آن است، و حبل الورید مثالی است که شدت قرب و نزدیکی را برساند.
و حقیقت معنا آن می شود که علم سبحانى به گونه ای محیط به احوال انسان است که هیچ چیز از خفایاى صدور و سرایر قلوب بر او مخفى نیست، پس کأنّ خداوند نزدیکتر است به انسان از رگى که حامل روح است.(6)
3) )حبل الورید مثلى براى بسیار نزدیک بودن است. منظور از «حبل» رگ است، و وریدان دو رگى است که متّصل به گردن است و در جلو آن قرار دارد و به رگ و تین (قلب) پیوسته است که از سر به آن مى‏رسد. (7)

__________
(1) قاموس قرآن، ج 2، ص 102.
(2) انفال/24.
(3) تفسیر نمونه، ج‏22، ص 245.
(4) تفسیر نمونه، ج‏22، ص 246.
(5) ترجمه المیزان، ج‏18، ص 519.
(6) تفسیر اثنا عشری، ج‏12، ص 224.
(7) ترجمه جوامع الجامع، ج‏6، ص 108

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

Ali Rejali:

باسمه تعالی

رابطه جسم وروح

اگر به دستگاه های گیرنده تلویزیون بنگریم، چنانچه روی موج خاصی تنظیم کنیم.نه تنها تصویر افراد قابل نمایش است،بلکه صدای فرد و حرکات او نیز قابل مشاهده است.لذا فاصله حذف و مثل این است که شما فرد را در کنار خود آورده اید و می بینید.

به نظر می رسد رابطه جسم و روح ، همانند رابطه بین دستگاه و امواج است.تا زمانیکه دستگاه سالم است، امکان گیرندگی امواج را دارد.زمانی که انسان این دنیا را ترک می کند که جسم تحمل کشش روح را ندارد.وقتی ما به خواب می روبم. مثل این است که دستگاه را خاموش کرده ایم.اما امواج همواره در فضا هستند.روح انسان نیز همینگونه است، خواب و بیداری در آن تاثیری ندارد.

وقتی به امواج می نگریم، منبع فرستنده روی یک موج خاص مطالب خود را قرار می دهد.در اینجا موج نقشش حمل مطالب از نقطه ای به نقطه دیگر است.این ما هستیم که مطالب ارزشمند و یا مضر را می فرستیم.روح نیز بالنفسه پاک است.این والدین و اطرافیان و جامعه است که بعضا فرستنده های خوبی نیستند. در ابتدای خلقت، و پا در این دنیا ،ذهن ما پاک و خالی بود.سپس این امواج در خازن مغز ما به تدریج جمع شد و شخصیت ما را شکل داد.

نکته قابل ملاحظه در این قیاس این است که، تا دستگاه روشن نشود و روی موج مطلوب تنظیم نشود،امکان داشتن برنامه مورد نطر نیست.انسان ها نیز تا زمانی که اراده نکنند که در راه صحیح قدم بردارند و تا زمانی که همدم و هدف خود را خدا قرار ندهند و تا زمانی که سیم ارتباطیشان چهارده معصوم نباشد،امکان بهره برداری از سرچشمه الهی مقدور نیست.

وقتی به بدن انسان می نگریم، آن متشکل از سلول هایی است که دایما در حال تکثیر هستند.حیات انسان، شامل مجموعه ای از سلول هاست.عامل حیات نیز روح است.اگر روح را نازل شده ای حقیقتی به نام خدا بنامیم.لذا می توان تعبیری از اینکه گفته می شود که خداوند از گردن انسان به سر خود فرد نزدیک تر است را نمود.زیرا اگر منی وجود دارد آن روح است که در تک تک سلول های جسم قرار دارد.البته این یک برداشت شخصی است و اینکه حقیقت چیست، آنراخدا می داند.

اگر این را بپذیریم که جهان هستی تجلی کامل حق است و انسان کامل فشرده سازی شده آن است.بعلاوه یک انسان شکافته شدن مداوم از یک سلول فشرده سازی شده است.لذا این تعبیر قابل توجیه است.

نکته قابل توجه اینکه اگر منظور ازدیدن را فهم و کشف حقیقت و به یقین رسیدن معنا کنیم.می توان بهتر از این توجیه نمود.


دکتر علی رجالی

@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

حفظ ما

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه دوم : قسمت۴
بخش سوم
حفظ دین
حضرت علی می فرمایند، که چهارده معصوم سرچشمه معارف الهی و معادن با ارزش معرفت می باشند.اینان باعث می شوند که دین خدا منحرف نشود و در مسیر درست حرکت نماید.
حضرت دین را تشبیه به بدن انسان می کند، که بعضا دچار اضطراب می گردد.َ مثل پاره گوشتی که در کنار قلب قرار دارد و در مواقع ترس و وحشت شروع به لرزش می کند.چهارده معصوم و اولیای الهی این تنش ها را از دین می گیرند و دین را وسیله ای برای آرامش انسان باز می گردانند.اگر دین خدا دچار انحراف شد و کمر دین شکسته شود، دیگر نمی توان براحتی آنرا راست نمود.لذا بر همه لازم است که با اعمال و رفتار و گفتار خود این میراث الهی را حفظ و به نسل های بعد سالم تحویل داد.

حافظ دین خدا در پیچ و خم
با امام است وولایت بیش و کم
حافظ ما دین بود همچون سپر
تیر های نفس دون شر است و غم

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

حفظ دین و حفظ ما


حافظ دین خدا در پیچ و خم
با امام است وولایت بیش و کم
حافظ ما دین بود همچون سپر
تیر های نفس دون شر است و غم

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نقش روح

باسمه تعالی
نقش روح
مواقعی هست که انسان با خودش حرف می زند، بدون اینکه لب ها تکان بخورد و صدایی شنیده شود.بطوریکه کسی که در مجاور ماست متوجه صحبت کردن ما نیست.این روح انسان است که سخن می گوید و ما آنرا کاملا درک می کنیم و بعضا لذت هم می بریم.
انسان ها دارای یک بدن مادی و یک بدن مثالی هستند. همین روح گاهی در عالم هستی حرکت می کند بطوریکه ما احساس می کنیم در دنیای مادی سیر می کنیم.در حقیقت روح انسان دربدن مثالی ما در حال حرکت بوده است.
لذا روح دارای همه حواس پنجگانه است.حتی حواس بیشتری وجود دارد.مثلا انسان چیزی را از نزدیک ندیده و یا نشنیده است ولی یک احساسی به او می گوید، که آن چیست، مثلا وجود خداوند.
انسان به کمک تغذیه رشد بدن خود را فراهم می کند.روح انسان نیز با کسب معارف الهی، رشد می کند.در عالم رحم و طبیعت جسم انسان رشد می کند.اما در عالم طبیعت روح انسان باتهذیب نفس و کسب معارف الهی موجبات رشد و تعالی خود را فراهم می کند.

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

ملجا

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه دوم قسمت۴
بخش دوم

پناهگاه
حضرت علی می فرمایند که اهل بیت پناهگاه حق تعالی هستند.یعنی توسط چهارده معصوم اوامر الهی حفظ می گردد و مانغ از بین رفتن احکام الهی می شوند. دستورات الهی توسط آنان نگاهبانی می گردد.اینان با تبین ومجاهدات و تلاش خود ،دین خدا را یاری می دهند.برای حفظ اسلام، آماده شهادت هستند.آنها همانند یک سپر که انسان را از خوردن تیر حفظ می کند، آنان خود را سپری برای حفظ دین و ایجاد انحراف قرار می دهند.
اهل بیت صندوقچه علوم خداوند می باشند.بدون اینکه تعلیمی دیده باشند، علمشان لدنی است و خداوند اسرار هستی را در اختیار آنان قرار داده است.امام صادق می فرمایند ما اهل بیت آگاه هستیم از ریشه مشکلات جوامع و ما قادر به حل و بر طرف کردن آنها هستیم.اینان از امور گذشته و اموری که در آینده اتفاق می افتد، آگاه هستند.
حضرت علی می فرمایند، چهارده معصوم، پناهگاه مردم هستند.اینان قادرند که مشکلات مردم را حل نمایند.حکومت الهی بر جهان هستی توسط امام زمان هر عصر انجام می گیرد.اینان صاحبان کتابهای الهی که گران ترین غنایم هستی است،می باشند.بعلاوه مردم با پناه بردن به آنها، در امان می باشند و موجب دلگرمی مردم هستند.اینان همانند غار ها در دل کوه ها هستند که پناهگاهی محکم و آسان و رایگان است.
حضرت می فرمایند، اگر کرسی قضاوت برای من فراهم شود، می توانم بر اساس دین های گوناگون قضاوت کنم.زیرا حقایق تمام کتب آسمانی در سینه و دل ما قرار دارد.
امیر المومنین دین را به زمین و اهل بیت را به کوه ها تشبیه می کنند.خداوند می فرمایدکوه ها همانند میخ هایی می مانند که یک تابلو را به دیوار محکم می کند.کوه ها باعث می شوند ارتعشات زمین گرفته شود و زمین برای ساکنینش همانند گهواره آرام باشد.
اولیای حق ،برای حفظ دین، جان می دهند
دین احمد را بیان و جهد و دستان می دهند
اهل بیت آگاه و دانا بر علوم هستی اند
ملجا درماندگان و نور یزدان می دهند

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی