در حج و ادای حکم یزدان
درمانده شدند خیل خوبان
در خاک منا شهید گشتند
جمعی ز نسیم عشق سبحان
نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
ولایت ریشه و اصل و عمود است
ستونی محکم و روح خدائیست
در حج و ادای حکم یزدان
درمانده شدند خیل خوبان
در خاک منا شهید گشتند
جمعی ز نسیم عشق سبحان
نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
ولایت ریشه و اصل و عمود است
ستونی محکم و روح خدائیست
ای کاش بساط ظلم برچیده شود
عدل و شفقت اعاده و دیده شود
قادر نبود کسی بجز صاحب امر
عدلی چو علی بپا و سر زنده شود
ای کاش که صاحب الزمان می آمد
انگیزه و عشق این جهان می آمد
مهدی زپس پرده برون می گردید
خورشید پس ابر نهان، می آمد
با آمدن علی چه غوغایی شد
از فرط خوشی چه شور والایی شد
هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند
دعوت ز علی ز بهر یکتایی شد
چو در خون غوطه ور گردید مولا
بدست جاهلی مجذوب دنیا
ندای فزت رب الکعبه سر داد
بر آمد ناله اش تا عرش بالا
رسد روزی ز دین اسمی بماند
تظاهر غالب و رسمی بماند
علی گفتا که من قرآن ناطق
ز قرآن نام و یک جلدی بماند
عشق شیعه بر علی بی انتهاست
جان نثار خط سرخ مرتضاست
پیروی از حیدر و آل علی
موجب بیداری و فهم ولقاست
گیتی و عالم، جهانی اکبر است
آدم و انسان، مثالی اصغر است
گر شناسی خود، فلک را دیده ای
آدم با معرفت،چون حیدر است
با آمدنت جهان گلستان گردد
خوشحال بشر ز فهم قرآن گردد
یاد خوش تو دهد به ما آرامش
بدبخت بشر ز خصم شیطان گردد
با آمدنت دلم صفا می یابد
روح و دل من ز تو شفا می یابد
عشق تو به جان من زده آتش ها
عهد من و تو ره وفا می یابد
خون به دلم ای مه تابان، بیا
رخ ز همه کرده ای پنهان ،بیا
دیده ی ما منتظر روی توست
شهر شده آینه بندان، بیا
خون به دلم ای مه تابان، بیا
رخ ز همه کرده ای پنهان ،بیا
دیده ی ما منتظر روی توست
شهر شده آینه بندان، بیا
با آمدنت دلم صفا می یابد
روح و دل من ز تو شفا می یابد
عشق تو به جان من زده آتش ها
عهد من و تو ره وفا می یابد
با آمدنت جهان گلستان گردد
خوشحال بشر ز فهم قرآن گردد
یاد خوش تو دهد به ما آرامش
بدبخت بشر ز خصم شیطان
یوسف و مهدی شبیه یک دگر
هر دو باشند منجی خلق و بشر
می کند یوسف حکومت بر دیار
لیک مهدی در جهان دارد اثر
آثار ظهور یک به یک پیدا شد
جنگ یمن و شام و حلب برپا شد
مرگ ملک و شاه عرب عبدالله
مکر و دغل فتنه گران رسوا شد
شیعه ماند زنده از کرب و بلا
شیعه دارد مهدی صاحب عزا
او بگیر د انتقام جد خویش
نهضت شیعه نباشد بی ولا
چون خدا وعده نموده بر ظهور
مهدی می آید اگر باشی صبور
دین جدش را کند احیا ولی
او گلستانی کند دنیا ز نور
ای که هستی در صدف دری نهان
ای که هستی دیده را اشک روان
در فرج تعجیل کن ای نازنین
خود برآور انتظار شیعیان
من اگر غافل و جاهل ز حقایق هستم
من اگر بند خود و بند سلایق هستم
هست دستی که نجاتم دهد از غفلت خویش
تا به کی بند دل و بند خلایق هستم
باسمه تعالی
استاد ازل
در دوران زندگی خود، سوالات زیادی در خصوص جهان هستی و اعتقادات ذهن مرا به خود مشغول می کرد.همواره در صدد بر طرف کردن آنها بودم.هر قدر شناخت بیشتری از حقایق هستی و باورهای خود پیدا می کردم، آرامش روحی بیشتری پیدا می کردم.
تا قبل از دوران باز نشستگی ،به خاطر اشتغالات اجرایی،علمی و فرهنگی،امکان مطالعه دقیق و اصولی زیر نظر یک استاد برایم فراهم نشده بود.حدود دو سال است،که با گوش دادن مباحث استاد اخلاق و حوزه قم، آقای حجه الاسلام محمد رضا رنجبر،نسبت به تفاسیر قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، حافظ و مولانا اقدام نموده و روزانه حدود سه ساعت در نیمه های شب به فراگیری معارف الهی مشغول هستم.آنچه را درک می کنم،خلاصه برداری و در گروه های مجازی قرار می دهم و در صورت امکان یک رباعی که بتواند آن مفاهیم را بیان کند در قالب یک شعر می سرایم.
همانطوری که در بالا اشاره کردم، بعضا در طول شبانه روز مطالب علمی و یا فرهنگی به ذهن افراد خطور می کند.به نظر می رسد اینها عنایات الهی هستند که شامل انسان می گردد.انسانی موفق است که متوجه این امور باشد و حداکثر بهره را از آن ببرد.می توان گفت که استاد ازل، یعنی خداوند، اولین معلم و راهنمای هر انسانی است.او از طریق اذهان ما، ما را آگاه به حقایق هستی می کند.بعلاوه پیامبران الهی ، راه را از چاه وصلاح را از گمراهی به ما نشان می دهند.اما در هر انسانی یک پیامبر درونی بنام عقل است، که اگر انسان عقل خود را در کار ها بکار برد، بسیاری ا ز مسائل و مشکلات قابل حل هستند.
بعضی ها دائم الوضو هستند، به خاطر پاکی جسم، تا زمینه جذب معارف الهی مقدور گردد.بنده توفیق دائم الوضو بودن را ندارم، اما نا خود آگاه به خاطر رشته ریاضی که آنرا مطالعه و تحقیق می کنم ، ذهن من معمولا مشغول است و دایم در حال تفکر و پیدا کردن راهی برای حل مسایل می باشد.گاهی مشغول کامل کردی مصرع های یک رباعی و شعر هستم، گاهی در حال فکر کردن در رابطه با حل مسایلی که با دانشجویان دکتری مشغول هستم، گاهی سوالات فرهنگی و بعضا مسائل زندگی و خانواده و محل کار است.
من معمولا روی یک مسئله متمرکز می شوم و بعضا در خواب و یا نیمه شب که آرامش و سکوت بیشتری حاکم است، مشکلات حل می شود و اشعاری به ذهنم خطور می کند.همواره نکاتی که با ذهنم خطور می کند در دفتر چه یاداشت ثبت می کنم و با کار کردن روی موضوع، آنرا کامل می نمایم.
من بیشتر مطالعات فردی دارم و کمتر به استاد برای حل مشکلات و مسایل خود مراجعه می کردم.اگر چه در ابتدای هر کاری، بناچار زیر نظر یک نفر برای یاد گیری مفاهیم اولیه می رفتم.مثلا در زمینه شعر، حدود دو سال آقای ابوالفضل خوش نظر، اشعار مرا اصلاح می کرد.اما اخیرا در سرودن رباعی، استاد خاصی نداشتم که آنها را اصلاح کند.الان که نزدیک به یک هزار رباعی سروده ام به این نتیجه رسید ه ام که در سرودن یک رباعی ،باید در بیت اول مقدمه چینی یک مطلب را انجام داد ،در مصرع سوم حرف اصلی را بیان کرد و در مصرع آخر نتیجه گیری و حرف نهایی که معمولا در اذهان می ماند باید سروده شود.بعلاوه هر رباعی یک مطب را توجیه کند و مکمل هم باشند.داشتن یک استاد توانا، خیلی زود ما را به مقصد می رساند، اما عیبی که دارد ما را کمتر به فکر کردن و فعالیت وا می دارد.تا زمانی که انسان به این نتیجه نرسد ،که تنها راه نجات و رهایی توسط خود انسان باید انجام شود و تمام مشکلات ما بخاطر بی تجربگی، ندانم کاری و اتکای به دیگران، مانع رشد ما می می گردد.سختی هاست که ما را آبدیده می کند.همانند سنگ آهنی که تا در کوره قرار نگیرد ذوب و خالص نمی گردد.
من دوره دکتری خود را حدود پنج سال در انگلستان گذراندم و بطور متوسط حدود شانزده ساعت در روز مطالعه و تحقیق می کردم.در انگلستان دوره های آموزشی در مقطع دکتری وجود ندارد و تنها تحقیق است. لذا انسان مجبور می شود که بیشتر به خود اتکا کند.بیش از پنجاه درس در مقاطع مختلف تحصیلی را با مطالعه و تحقیق خودم ارائه کرده ام.مطالب خود را با غزلی از حافظ به پایان می برم.
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
دکتر علی رجالی
@alirejali