آن یار شفیق و همدم راز دردانه دهر و نکته پر داز
در خاک سیه مکان گزیده است روحش به سوى جنان پریده است
در خلوت خویش یا علی گفت درد دل خویش با علی گفت
از سوز جگر گلایه نا کرد در خلوت خود خدا خدا کرد
آن یار شفیق و همدم راز دردانه دهر و نکته پر داز
در خاک سیه مکان گزیده است روحش به سوى جنان پریده است
در خلوت خویش یا علی گفت درد دل خویش با علی گفت
از سوز جگر گلایه نا کرد در خلوت خود خدا خدا کرد
ای گوهر اشک چشم فرزند ای مایه افتخار و دلبند
الگوی منی تو در جوانی هادىمنى به هر زبانی
ای موج محبت و شهامت پر مهر ترین بهار رحمتف
هر گز نکنم ترا فراموش هر چند شوی چو شمع خاموش
ای صاحب علم و دین و دانش ای مظهر عفو و کار و کوشش
سرمایه زندگی جمعی در خلوت آشیان چو شمعی
از جرم من حقیر و کاهل بگذر که منم صغیر و غافل
از دوری تو دلم گرفته مهر تو ولی زدل نرفته
ای مونس و بهترین رفیقم ای همدم و دلبر شفیقم
از تجربه ات مرا بیاموز وندر ره من چراغی افروز
عمر تو اگر تمام گردید راهت همه را مرام گردید
روحت سوى جنت برین شد جسمت چو گلی در این زمین شد
گر نام ترا پدر نهادند لطف و کرمت به دل نشاندند
ای بلبل خوش نوای دمساز ای گوهر پاک و محرم راز
از فضل وکمال و علم بسیار گفتی سخنم تو ای بهین یار
فرزند تو هم رجالیا گفت در وصف پدر اگر چه در سفت
چو در خون غو طه ور گردید مولا بر آمد ناله اش تا عرش اعلا
ندای فزت رب الکعبه سر داد از این دنیا رها و نغمه سر داد
فرشته هم صدا با صوت او شد نوای رستگاری آرزو شد
چو کین مى گفت مولا بی نماز است شهادت در حرم گویای راز است
رجالی شد عیان، مکر ستمکار حقیقت دیده شد، در نزد افکار
چه خوش گفت مولا علی بر کمیل که آید به نظمی چو اشعار ذیل
شروع کن به نام خدا کارها نباشد جز او لایق این ندا
که ذکر خداوند بخشد ه مهربان سر آغاز هر کار، در هر زمان
نباشد توانا تر از لایزال توکل بر او هست ما را کمال
توسل به آیین وذکر رسول کند بیمه ات تا نگردی ملول
خداوند عز وجل عالم است نخستین پیمبر ترا آدم است
محمد بیاموخت علم از خدا رسالت شروعش ز غار حرا
علی هم بیاموخت سر علوم به نزد محمد ز بهر عموم
گشاینده باب ایمان علی است علی والی و مقتدا وولی است
به لب چونکه آری خدا را نخست شفا ى گرفتاری و درد توست
چو روزی هر کس به دست خداست پس انفاق اموال کاری رواست
ترا اجر و پاداش چندان شود گرت خدمت خلق از جان شود
هر آنکس که آراست خلقی نکو سزاوار پاداش و اجر ست او
بدان خشم تو بر حبیب خدا ترا دور مى سازد از هر عطا
به وقت فراغت ز آب و غذا هماره خدارا ستایش نما
هر آنکس که آرد به لب این بیان پس افزون کند اجر و پاداش آن
شکم پر مکن بر سر سفره تا بود جایی از بهر آب و هوا
محمد چنین کرد در وقت شام نخورد آنچه در سفره بود از طعام
تو با مردم خویش نزدیک باش مکن فقر مسکین و محتاج فاش
تو با مردم مومن و راستگو که دارند ایمان به یزدان بگو
که افزون کند مال و اموال را چو بخشی به مردم تو انفال را
هر آنکس که محتاج ودرماند ه شد سزد بهر او لطف اقوام خود
کمک بر فقیران و درماندگان فزونی نعمت بود در جنان
ترا حسن خلق است شرط خضوع چو مردان حق، در سجود و رکوع
که تزیین و آرایش اهل دین عفاف است و ایمان به روز پسین
که ترک جدل، حکم عقل و نکوست تخاصم برد مهر و احسان دوست
بپرهیز، از فاسقان دو رو منافق بود خاین و زورگو
ترا همنشینی اهل یقین سفارش کنم، باش اینچنین
برادر ترا در سراشیب کار کمک مینماید ،در این روزگار
چو آلوده گردی به کار خطا ترا دور مى سازد از هر بلا
نشان برادر به آیین و کیش بود حب و احسان به اقوام خویش
محبت به پرهیزکاران نکوست سزاوار احسان ترا هست دوست
به هر حال حق گو و آزاده باش چو آزادگان باش ،آماده باش
ز فرمان حق گر نکردی عدول به نزد خدا یت رجالی قبول
پرسشی بنمود مولا از طبیب تا دهد درسی به ما و آن ادی
دارویی داری تو از بهر گناه تا که بیماران رهاگردند ز چاه
با تعجب گفت آن مرد طبیب که گنه باشد یک درد عجیب
بشنو از مولا علی درمان درد درجدال نفس دون و جنگ سرد
عزم را جزم و تو نیت مى کنی در تدارک قصد و همت مى کنی
بوستان علم و ایمان مى روی با جدالی سوی میدان مى روی
از خطا ها هم پشیمان مى شوی توبه را در پیش و انسان مى شوی
فهم خود بر خالق واسلام را پیشه کن بر خویش و آن انجام را
با دلیل و با دلی سرشار فهم مى کن تصدیق حق و نهی خصم
با خلوص و زهد و تقوا تا ابد چیره گردی اندر این جنگ و نبرد
وانگهی توفیق یابی در دعا چشم گریان تو گویای شفا
با عمل بر آنچه مولا گفته است درد و بیماری به کلی رفته است
هر که نفس خویش را سرکوب کرد خویشتن را در جنان محبوب کرد
گر رجالی وصف درمان را بگفت در حقیقت در یزدانی بسفت
ولایت رهنمای شیعیان است که وصل ایزدی ما را جنان است
ولایت با نبوت نور واحد علی فرزند کعبه مرد زاهد
ولایت گوهر و نور هدایی است محبت با علی حب خدایی است
ولایت با نبوت شور و مستی علی از بدو خلقت نور هستی
ولایت حافظ راه نبوت تجلی گشته در قرآن و عترت
ولایت بی علی معنی ندارد نبوت بی ولی ماوای ندارد
ولایت محور دین و رسالت علی و فاطمه قلب امامت
ولایت حامی دین است و قرآن که کافر از وجودش گشته لرزان
ولایت حافظ ناموس و جان است مسلمان در پناهش در امان است
ولایت زنده با اشک بتول است پریشان گشته از ظلم جهول است
ولایت چون ستونی بهر دین است که قرآن را نگهبانی امین است
ولایت ریشه و اصل و عمو د است چو سد ى پیش افکار جمود است
ولایت با نبوت چون دو بالند که با نفی یکی اندر زوالند
ولایت زینتی بر مومنین است نماز شب مر او را چون نگین است
ولایت کعبه مقصود بود ه است که درهای جنان بر او گشوده است
ولایت روح و جان مسلمین است علی نور خدا اندر زمین است
ولایت مظهر حق المبین است ملایک را سخن با شاه دین است
ولایت چون تجلی خدا یی است اطاعت از ولی کاری ولایی است
ولایت نور چشم شیعیان است که قرآن با نبی نور جنان است
ولایت ناجی پیر و جوان است که نور دیده مستضعفان است
ولایت چونکه در راس امور است رجالی بی ولایی از تو دور است
این معلم کیست ، گویا او نبی است گر پیمبر نیست، لیکن او وصی است
بعد احمد دین حق را یاور است هر که جز اسلام دارد کافر است
دین احمد بی ولایت ابتر است شیر حق، ساقی کوثر ،برتر است
آخرین پیک نبوت مصطفی اولین برج ولایت مرتضی
منجی عالم محمد رهبر است آخرین دین خدا را مظهر است
همسر زهرا بود شیر خدا حافظ قرآن بود شمس الهدی
دین حق در روز خم تبین شده چون امیرالمومنین تعیین شده
بعد احمد مرتضی باشد امیر غیر او لایق نباشدربر سریر
راه او اسلام و نفی لذت است راه او حق است و نی در عزلت است
از غم امت، چو گل پژمرده است او در این ره، خون دلها خورده است
او چو ابراهیم بتها را شکست با تبر او لات و عزا را شکست
از براى حفظ ایمان و شرف او بود وصل خدایش در هدف
او پناه بی پناهان بوده است در دل شب، یار پنهان بوده است
او برایش این جهان بی ارزش است آنچه حق خواهد، برایش آن خوش است
این جهان ،نزدش چو فصلی بوده است آن جهان ،بهرش چو وصلی بوده است
او ندارد سازشی با ناکثان میکشد، او مارقین ،در نهروان
دم به دم او خواب احمد دیده است جای خود نزد محمد دیده است
از جفای کوفیان شاکی علی در نفاق ناکثان حاکی علی
ابن ملجم چهره ای دنیا بد ید تیغ کین بر فرق مولایش کشید
او چو در محراب جانش شد فدا پس ببیند رو ى حق اندر لقا
در میان خون خود شد غو طه ور حب او در قلب شیعه شعله ور
ای رجالی چونکه نام تو علی است از علی آموز، زیرا او ولیست
شیعه یعنی دست بیعت با علی رحمت و مهر و محبت با علی
شیعه یعنی یاور آل علی مظهر ایمان و آمال علی
شیعه یعنی دست حق گشته عیان در نبردی با عدو، خصم زمان
شیعه یعنی روز خم، روز رسل بیعتی با مرتضی، آن علم کل
شیعه یعنی عاشقی چون مرتضی در احد گشته سپر بر مصطفی
شیعه یعنی مرد میدان دار دین همچو حیدر آن سپهسالار دین
شیعه یعنی قسط و عدل مرتضی تا کند حق یتیمان را ادا
شیعه یعنی راس خونیین در حرم عشق بازی با خدای ذوالکرم
شیعه یعنی مظهر ذات خدا دین نباشد از ولی او جدا
شیعه یعنی بندگی پیش خدا دور گشتن از گنه در هر کجا
شیعه یعنی دسگیری از ضعیف این بود آیین هر مرد شریف
شیعه یعنی صاحب عفو و کرم میدهد انگشتری را از کرم
شیعه یعنی مخزن اسرار حق تزکیه افزون کند انوار حق
شیعه یعنی مهر حیدرد اشتن عشق او در دل چو گوهرد اشتن
شیعه یعنی گنج لطف سرمدی لاله در گلزار پاک احمدی
شیعه یعنی جای احمد خفتن است با خدا از روز اول بودن است
شیعه یعنی استقامت در نبرد حق مظلومان ستادن همچو مرد
شیعه یعنی عاشق مولای خود او ندارد جز علی آقای خود
شیعه یعنی پیرو خط ولی پایدار و پایبند همچون علی
شیعه یعنی انتظار شاه جان پیروی از حضرت صاحب زمان
شیعه یعنی نور قرآن مبین گشته اندر چهره و روی جبین
شیعه یعنی بی خود از خود گشتن است دایما ذکر خدا را گفتن است
شیعه یعنی ای رجالی بندگی چنگ بر حبل خدا در زندگی
شیعه ذکرش جز کلام الله نیست جز صراط مستقیمش راه نیست
شیعه راهش راه زهرا و علیست نور ایمانش به عالم منجلیست
شیعه خطش خط شاه کربلاست جوهرش خون وقلم تیغ ولاست
شیعه بر درگاه یزدان ساجد است روزها چون شیر و شبها عابد است
شیعه صبرش یادگار کاظم است در مصایب همچو کوهی قایم است
شیعه جنگش بهر جاه و مال نیست سر سپردن در ره امیال نیست
شیعه نور الله اظهر بوده است پیرو زهرا ی اطهر بوده است
شیعه عشقش بی حد و بی انتها ست دل به مولا داشتن کاری رواست
شیعه خلقش چون امام مجتبی است از خشونت های نفس دون رهاست
شیعه حلمش در جهان مشهور گشت با علی نزد خدا محشور گشت
شیعه مى جنگد به راه دین حق تا جهان آرا شود آیین حق
شیعه را جز مرتضی دلدار نیست قلب هر کس مخزن اسرار نیست
شیعه مهرش بی حد و بی انتها ست جان نثار خط سرخ مرتضی است
شیعه کارش پیروی از حیدر است کندن در در نبرد خیبر است
شیعه علمش از امام باقر است حکمتش لطف خدا ی قادر است
شیعه قربش، همچو زینب بوده است در مصایب همچو کوهی قایم است
شیعه امرش وحدت و همبستگی است از جهان دل کندن و وارستگی است
ای رجالی وصف شیعه در کلام هست کار قدسیان هر روز وشام
ای شیر خدا، یار نبی، شاه ولایت ای مظهر تقوا و عمل، کوه شجاعت
ای الگوی هر عرصه و هر عصر و زمانه ای شخصیت یکه و تنها و یگانه
در عرصه پیکار تو سردار و امیری در بندگی و زهد نداری تو نظیری
دریای کرم، دست خدا، حامی قرآن ای گنج سخا، روح نبی، مظهر ایمان
همسر بودت، دخت نبی، ام ابیها بر خیل زنان اسوه و انسیه حورا
در سخت ترین جبهه عدو کرد جسارت بر چهره نورانیت ای برج امامت
از بهر خدا، دشمن دین، ترک نمودی تو راه خدا، همچو نبی، درک نمودی
با حمله دیگر، بدنش نقش زمین گشت نابود ز شمشیر تو آن خصم لعین گشت
ای فاتح خیبر، ید تو، دست خدا بود با آن همه تجهیز، عدو رو به فنا بود
ای شاه عرب، بت شکن خانه کعبه هارون زمان، بهر نبی، شانه به شانه
ای نفس نبی، دین خدا ، حفظ نمودی غم را ز دل ختم رسولان تو زدودی
عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو باب البلد و کاتب اسرار تویی تو
وصف تو کثیر است و بود بنده رجالی قاصر ز بیان هدف و مقصد عالی