باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به کمیل بن زیاد
در حال ویرایش
مقدمه
این دفتر منظومهای است در شرح و بازسرایی وصیت پرمعنای مولای متقیان، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، به یار باوفایش کمیل بن زیاد نخعی. وصیتی که در منابع روایی و حکمتهای امام (نهجالبلاغه و غیر آن) آمده و سراسر راهنمای انسان در مسیر حقیقت، معرفت و سلوک الهی است.
امام در این وصیت، علم را برترین میراث و برترین زاد و توشهی بشر میداند و برتری آن را بر مال و ثروت آشکار میسازد. سپس سه گروه انسان را معرفی میکند: عالمان ربانی، طالبان حقیقت، و عوام بیسامان که دستخوش هر موجیاند. در پایان، امام علم بیمعرفت را بیثمر میخواند و کمیل را به طلب بصیرت و مراقبت از دل، که ظرف حقایق است، فرا میخواند.
این منظومه در سیصد بیت مثنوی حماسی سروده شده و به سه بخش تقسیم گشته است:
- بنیاد دین و دل (۱ تا ۱۰۰)
- برتری علم بر مال (۱۰۱ تا ۲۰۰)
- معرفت، شرط هر حرکت (۲۰۱ تا ۳۰۰)
امید است که این اثر اندک بتواند اندیشهی ناب علوی را در قالبی شاعرانه و مردمی بازتاب دهد و چراغی در راه طالبان حقیقت گردد.
فهرست
بخش اول: بنیاد دین و دل (۱ تا ۱۰۰)
- ستایش خدا و پیامبر اکرم (ص)
- آغاز سخن امام به کمیل
- دل بهعنوان ظرف حقیقت
- گروههای سهگانهی مردم در نگاه امام
- هشدار نسبت به غفلت و پیروی کورکورانه
بخش دوم: برتری علم بر مال (۱۰۱ تا ۲۰۰)
- علم نگهبان است، مال نیازمند نگهبان
- علم با انفاق افزون میشود، مال با بخشش کم میگردد
- علم حاکم است، مال محکوم
- علم میراث انبیا و ماندگار در مرگ
- جاهل دشمن چیزی است که نمیداند
بخش سوم: معرفت، شرط هر حرکت (۲۰۱ تا ۳۰۰)
- معرفت، چراغ سلوک و شرط هر حرکت
- علم بیمعرفت، رهزن جان
- دعوت به مراقبت دل و ذکر خدا
- امانتداری در نقل وصیت
- دعای پایانی امام برای کمیل
🔹 بخش اول: بنیاد دین و دل (۱۰۰ بیت)
- آغاز به نام خدا و ستایش پیامبر (ص).
- خطاب امیر به کمیل: «برادرت دین توست، پاسش بدار».
- شرح اینکه دل ظرف حقیقت است، و بهترین دل، گنجایش بیشتر دارد.
- معرفی سه گروه مردم (عالِم ربانی، طالب علم، عوام بیسر و سامان).
- هشدار نسبت به پیروی کورکورانه و نداشتن پناه استوار.
🔹 بخش دوم: برتری علم بر مال (۱۰۰ بیت)
- بیان برتری علم بر مال: علم نگهبان است و مال نیازمند نگهبان.
- مال با انفاق کم میشود، علم با بخشش افزون میشود.
- علم حاکم است، مال محکوم.
- دوستی با عالِم دین است، و علم میراث ماندگار پس از مرگ.
- علم قدرت است، و جاهل دشمن چیزی است که نمیداند.
🔹 بخش سوم: معرفت، شرط هر حرکت (۱۰۰ بیت)
- تأکید امام بر اینکه هر حرکتی نیازمند معرفت است.
- دعوت به طلب حقیقت و دوری از جهل.
- علم بهعنوان چراغ راه سلوک و نجات.
- یادآوری مسئولیت شاگردی و پرهیز از ریا و خودخواهی.
- ختم وصیت با دعای خیر برای کمیل.
مثنوی حماسی (بخش اول: ابیات ۱ تا ۱۰۰)
۱. به نام خداوند جانآفرین
۲. خداوند بخشندهی مهربین
۳. که او آفرینندهی روز و شب است
۴. فروزندهی ماه و خورشید تب است
۵. ستایش مر او را خدای جهان
۶. که جان را دهد قوت و شادمان
۷. درود و سلام از دل پرصفا
۸. به احمد، رسول و چراغ هُدی
۹. نبیای که شد رهنمای بشر
۱۰. چراغ دل و جان به وقت خطر
۱۱. درود دگر بر وصی نبی
۱۲. علی، آن امام، آن ولیّ غنی
۱۳. امامی که جانش چراغ هُدی است
۱۴. کلید بهشت و ره ایزدی است
۱۵. کنون رو به یار وفادار خویش
۱۶. کمیل بن زیاد است در بر خویش
۱۷. بگفتا: کمیل! ای برادر! بدان
۱۸. برادرت دین است، جان را امان
۱۹. نگه دار دین را چو جان در بدن
۲۰. که بیدین نباشد تو را پای و فن
۲۱. دلت را بساز آینهی خدا
۲۲. که دل ظرف اسرار گردد به جا
۲۳. دل آدمی چون سبوی پر است
۲۴. که هر کو پر آید، ز اسرار سر است
۲۵. بگفتا: کمیل! دل چو ظرفی عظیم
۲۶. به هر کس دهد قدر فهمی مقیم
۲۷. پس آن دل که پرظرفتر ز آست
۲۸. پذیرندهی اسرار حق بیهراس
۲۹. مرا بشنو ای یار با معرفت
۳۰. که گویم تو را درس اهل بصیرت
۳۱. سه دسته شوند این خلایق همه
۳۲. در این راه پر بیم و ظلمتکُمه
۳۳. یکی عالِم ربانی و رهنما
۳۴. که او سر کند با چراغ خدا
۳۵. دگر طالب علم، جویا به خیر
۳۶. که جوید ره از نور دانش به سیر
۳۷. و دیگر گروهی به نام عوام
۳۸. سبکروح و بیقدر و بیاحترام
۳۹. چو بر باد گردند بیهیچ نور
۴۰. اسیر هر آوازه و هر غرور
۴۱. نه برهان شناسند و نه پشتدار
۴۲. نه با نور دانش شودشان قرار
۴۳. ز هر سو که بادی وزد در جهان
۴۴. چو کاهی بگردند بیجان و جان
۴۵. کمیل! ای برادر! ز این قوم دور
۴۶. که گردند در جهل، گمراه و کور
۴۷. به عالِم بپیوند و آموز راه
۴۸. که او ره نماید به سوی اله
۴۹. بدان علم، جان را صفا میدهد
۵۰. به تاریکی دل، ضیا میدهد
۵۱. دل روشن از علم گردد چو ماه
۵۲. شود مونس شب، رهبر جانپناه
۵۳. کمیل! ای رفیق، علم سرمایه است
۵۴. چو دریای بیپای و بیپایه است
۵۵. ز دریای آن گوهر جان ببر
۵۶. که گردد روانت چو خورشید بر
۵۷. خردمند آن است کو علم جُست
۵۸. به نادان نپرداخت و بیهوده مُست
۵۹. تو از جهل بگریز ای باوفا
۶۰. که جهل است زندان و علم است رها
۶۱. خرد را بجو، تا شوی رهنمون
۶۲. ز دریای حکمت، برآری فسون
۶۳. نگویم فسون کز فریب است و دام
۶۴. بگویم فسون علم، نیکو مرام
۶۵. به علم است آدم به بالا رسد
۶۶. ز دریای حکمت، به یکتـا رسد
۶۷. چو علم آید اندر دل آدمی
۶۸. شود دل چو دریای پرمَحشمی
۶۹. کمیل! ای عزیز! این سخن یاد دار
۷۰. که علم است یار تو در روزگار
۷۱. اگر طالبی نور ایزدی است
۷۲. ره علم دان کاین ره سرمدی است
۷۳. مبادا ز اهل هوا پیروی
۷۴. که آن ره بود رهزن معنوی
۷۵. هواپرستان چو گرگان زبون
۷۶. دَرَندت به هر لحظهای سرنگون
۷۷. تو خود را بسپار به علم و خرد
۷۸. که جز این رهت سوی باطل بَرَد
۷۹. کمیل! دل چو آیینه صاف دار
۸۰. ز کژراه و باطل تو را بازدار
۸۱. چو آیینه دل شد، در آن حق بتاب
۸۲. بتابد برون نور یزدان شتاب
۸۳. دلی کو تهی شد ز ظلمت همه
۸۴. نتابد بر او تیر جهل و غُمه
۸۵. دلت گر چو کعبهست، آراسته باش
۸۶. ز آلودهگیها جدا خاسته باش
۸۷. مبادا که در دل نشان هوا
۸۸. نهد ریشه، گردد تو را رهنما
۸۹. هوا دشمن جان و دین است سخت
۹۰. بَرَد آدمی را ز یزدان به تخت
۹۱. تو با عقل و دانش به پیکار خیز
۹۲. به شمشیر حکمت، دل از جهل ریز
۹۳. کمیل! ای وفادار پاکیزهسر
۹۴. سخنهای من را به جان پاس دار
۹۵. مبادا فراموش سازی تو این
۹۶. که علم است بنیاد دین و یقین
۹۷. به هر دل چو علم آید، آن دل چو باغ
۹۸. در آن باغ روید گل و سبزه و راغ
۹۹. کمیل! ای رفیق ره مصطفی
۱۰۰. به علم است راه تو تا کبریا
به نام خداوند دانای راز
که بخشید بر جانِ ما سرفراز
ستایش مر او را که جانآفرین
جهان را بیاراست با صد نگین
سلام و درود از دل و جان به نور
بر احمد، رسول خدا، راهبور
علی، آن امام هدایتگر است
که هر دم چراغ دل و رهبر است
خطابش به کمیل شد آغاز کار
که بشنو، که این است پیغام یار:
برادر تو، دین تو است ای رفیق
نگه دار او را چو جان در عقیق
۱۰۱. کمیل ای رفیق وفادار دین
۱۰۲. بیا تا بگویم ز اسرار بین
۱۰۳. شنیدی که گفتم دل آیینه است
۱۰۴. کنون بشنو این نکته از من به دست
۱۰۵. که علم است برتر ز هر مال و زر
۱۰۶. چو خورشید تابان، چو دریای پر
۱۰۷. اگر مال خواهی، نگهبان شوی
۱۰۸. به هر دم گرفتار و حیران شوی
۱۰۹. ولی علم، خود پاسبان تو است
۱۱۰. به هر لحظه یار و توان تو است
۱۱۱. تو مال را نگهبان کنی روز و شب
۱۱۲. ولی علم باشد تو را مستحب
۱۱۳. که او پاس دارد چو دیوار سخت
۱۱۴. بَراند ز دل تیر باطل به وقت
۱۱۵. کمیل ای برادر! بدان علم را
۱۱۶. چو جان پاس دار و مبر حلم را
۱۱۷. اگر مال بخشی، شود کمترش
۱۱۸. ولی علم بخشی، شود بیشترش
۱۱۹. ز مال ار بپرداختی یک درم
۱۲۰. دگر کم شود در حسابت رقم
۱۲۱. ولی علم چون بگشایی به کس
۱۲۲. شود نور آن بیشتر هر نفس
۱۲۳. به علم است انسان، شرافتپذیر
۱۲۴. به مال است انسان، اسیر و حقیر
۱۲۵. علم است چو خورشید تابان به نور
۱۲۶. ولی مال، سایهست در راه دور
۱۲۷. کمیل! ای عزیز، این سخن یاد گیر
۱۲۸. که علم است سلطان به هر بُعد و سیر
۱۲۹. هر آن کس که علمش به دل جا گرفت
۱۳۰. ز دریای حکمت صفاها گرفت
۱۳۱. و هر کس ز علم و خرد بینصیب
۱۳۲. شود در ره جهل، بیگانهزیب
۱۳۳. چو سلطان شود آنکه دانا بود
۱۳۴. ز دشمن نترسد، توانا بود
۱۳۵. و آن کس که جاهل، اسیر هوس
۱۳۶. بود در ره ظلم، چو گرگان فس
۱۳۷. کمیل! دوستی با عالِم بیار
۱۳۸. که آن دوست، جانت شود رهنکار
۱۳۹. محبت به عالِم، همان دین ماست
۱۴۰. چو خورشید تابنده بر جانهاست
۱۴۱. به علم است طاعت به جان آسان
۱۴۲. به علم است دل در ره حق روان
۱۴۳. اگر عالِمی از جهان بگذرد
۱۴۴. پس از مرگ او نور باقی بَرَد
۱۴۵. بماند ز او نام نیکو به جا
۱۴۶. چو خورشید تابان، فروزد فضا
۱۴۷. ولی مالداران چو رفتند ز خاک
۱۴۸. نماند به جز نقش نامی بیباک
۱۴۹. به علم است ماندی پس از مرگ نیز
۱۵۰. به مال است پایان، به خسران و ریز
۱۵۱. کمیل! این جهان را به مال مبند
۱۵۲. که مال است فانی، چو گردی بلند
۱۵۳. ولی علم باقی، چو کوه است سخت
۱۵۴. که ماند به جا تا به روز درخت
۱۵۵. چو دانا بمیرد، جهان تیره گشت
۱۵۶. چو خورشید اگر بر زمین پیره گشت
۱۵۷. ولی جاهلان چون فنا یابند
۱۵۸. جهانی ز جهل و فریب آبند
۱۵۹. کمیل! علم، قدرت، توان، پادشاه
۱۶۰. دهد عزت و قوت و فتح راه
۱۶۱. کسی کز خرد، بهرهای در جهان
۱۶۲. به مانند شیر است در هر مکان
۱۶۳. ولی نادانان، چو گوسفند و گاو
۱۶۴. گرفتار گرگان، به صد بیم و تاو
۱۶۵. کمیل! علم برتر ز زر دان یقین
۱۶۶. که علم است پیوند دل با امین
۱۶۷. به مال ار شود آدمی کامکار
۱۶۸. ز پایانِ او ماند جز داغ و عار
۱۶۹. ولی علم چون در دل آید به نور
۱۷۰. دهد عزت و جاودان سر به شور
۱۷۱. کمیل! ای عزیز، این حقیقت ببین
۱۷۲. که علم است بنیاد ایمان و دین
۱۷۳. هر آن کس که با علم گردد قرین
۱۷۴. شود رسته از جهل و باطل یقین
۱۷۵. مبادا تو در مال، فریفتهای
۱۷۶. که از علم و حکمت بریدهای
۱۷۷. ز علم است انسان چو کوه استوار
۱۷۸. به مال است انسان چو کاهی، غبار
۱۷۹. کمیل! آنچه ماند، خرد، دانش است
۱۸۰. نه مال و نه کاخ و نه سیم و شش است
۱۸۱. جهان را بگردند اهل هوا
۱۸۲. بجویند در مال، امید و بقا
۱۸۳. ندانند علم است رهبر به حق
۱۸۴. که راند بشر را به سوی افق
۱۸۵. چو انسان به علم آید اندر کمال
۱۸۶. نترسد ز باطل، نجوید وبال
۱۸۷. ولی بیخرد مرد، گردد اسیر
۱۸۸. به زندان دنیا چو مرغی حقیر
۱۸۹. کمیل! این سخن را به جان پاس دار
۱۹۰. که علم است پیوند جان با بهار
۱۹۱. مبادا ز اهل جهالت شوی
۱۹۲. که در ظلمت و گمرهی رهروی
۱۹۳. به هر دل چو علم آید، آن دل چراغ
۱۹۴. شود مونس شب، شود صبح و باغ
۱۹۵. کمیل! در ره حق، چراغت خرد
۱۹۶. رهی جز به علم و عمل کس نبرد
۱۹۷. به دانش، رهت سوی یزدان بود
۱۹۸. به مال و هوس، سوی شیطان بود
۱۹۹. کمیل! علم را چون گُهر پاس دار
۲۰۰. خرد، رهنمایت به درگاه دوست
چراغی که جان را به معراج شست
۲۰۱.
مپندار بیعلم، ره طی شود
که بینور، هر راه گم میشود
۲۰۲.
مجو غیر حق را، که باطل فناست
به نور حقیقت بود جان بقاست
۲۰۳.
هر آن کس که دل در هوس بسته بست
ز سرچشمهی معرفت بینصیب است
۲۰۴.
به هر گام اگر معرفت هم ره است
سفر تا خداوند بیکوته است
۲۰۵.
به میزان عقل است ارزشورای
نه بر تخت و افسانه و پادشای
۲۰۶.
اگر علم با معرفت همنشین
شود، رهنما گردد آن بر یقین
۲۰۷.
سلوکی که بیمعرفت شد پدید
چو کشتیست بیلنگر و ناامید
۲۰۸.
چو خواهی رسی بر مقام بقا
بجو معرفت، ترک کن ما سوا
۲۰۹.
به چشم بصیرت ببین این جهان
که هر چیز فانیست جز ذات آن
۲۱۰.
به ذکر خدا زنده کن جان خویش
ببر خار غفلت ز دامان خویش
۲۱۱.
دل آگاه از راز، دریای نور
که گیرد ز دریا همیشه حضور
۲۱۲.
به هر لحظه یادش، چراغ سلوک
که بییاد او ره شود پر ملوک
۲۱۳.
مکن تکیه بر مردمان این زمان
که باشند در فتنه چون دشمنان
۲۱۴.
تو با حق بمان، گرچه تنها شوی
به یاری خدای تعالی شوی
۲۱۵.
حیات ابد در ره معرفت
نجات است از بند هر ظلمت
۲۱۶.
کسی کو شود طالب علم و دین
شود همدم انبیا و یقین
۲۱۷.
به هر نکتهای بشنو از اهل دل
که آن است راه رهیدن ز گل
۲۱۸.
به گلزار معنا قدم برنهی
به بوی خدا جان خود پرکنی
۲۱۹.
اگر در رهش خون فشانی رواست
که هر قطره خونت چراغ دعاست
۲۲۰.
مگو در ره حق چرا رنجم است
که این رنج، سرمایهی جان و جم است
۲۲۱.
به یاد خدا زنده گردد ضمیر
به غفلت شود تیره دل، ناگزیر
۲۲۲.
تو با معرفت رهروی را بگیر
که بیمعرفت ماندهای در اسیر
۲۲۳.
به هر دل که داناست، جان آفرین
به هر جاهل آید ز حق دوری و کین
۲۲۴.
اگر علم با معرفت همدم است
کلید سعادت در آن عالم است
۲۲۵.
ز دریای معنا یکی گوهر است
که بیمعرفت کس بر او رهبر است
۲۲۶.
چو خواهی رسی تا به درگاه یار
ز هر غیر او کن دلت بیقرار
۲۲۷.
نه مال و نه فرزند و نه جاه و تخت
نیرزد به یک ذرهی نور بخت
۲۲۸.
به ذکر خداوند، جان را ببر
که بیذکر، جان چون تن بیسپر
۲۲۹.
هر آنکس که در علم، بینور شد
به گرداب غفلت اسیر و مُرد
۲۳۰.
اگر علم با معرفت نور داد
شود راه انسان به حق استوار
۲۳۱.
ببین در ره معرفت صد دلیل
که هر یک بَرَد جان تو را به جلیل
۲۳۲.
چو این راه پیمود جان تو پاک
رسد بر مقام بقای مُلکاک
۲۳۳.
ز هر چه توانی دل خویش بر
به درگاه حق باش همواره در
۲۳۴.
به یاد خدا هر نفس زندهای
اگر بیخدا، مردهای، بندهای
۲۳۵.
به بند عبودیت او بمان
که آزاد گردد دل از ما سوان
۲۳۶.
به هر ذرهای آیت دوست بین
که از قدرت اوست پیدا زمین
۲۳۷.
به ذکرش شود قلب چون آسمان
که باران دهد رحمت جاودان
۲۳۸.
اگر دیدهات را بصیرت دهد
به هر برگ، حکمت، حقیقت دهد
۲۳۹.
مگو: «بس مرا علم ظاهر بسیست»
که آن بیمعرفت، رهزن هر کسیست
۲۴۰.
حیات حقیقی در این معرفت
که بر جان دهد نور و جانِ صفا
۲۴۱.
مبادا ز راه یقین برکنی
به باطل دل و جان خود غمزنی
۲۴۲.
به میزان عقل است ارزش بشر
نه بر مال و فرزند و افسانهتر
۲۴۳.
تو با معرفت رهروی کن، نه بیش
که این است توشهی ره در خویش
۲۴۴.
به هر نکتهای دل بسپار ای کمیل
که این است وصیت، چراغ سبیل
۲۴۵.
هر آنکس که آگاه شد زین سخن
رهید از همه دام و زندان و رن
۲۴۶.
به جانها رساندم پیام خدا
به تو گفتم اکنون همه رازها
۲۴۷.
مکن این وصایا فراموش، زود
که در غفلت آید به دل تار و دود
۲۴۸.
به اهل وفا این سخن بازگو
که باشد چراغی در این راه نو
۲۴۹.
مرا بعد از این کس نخواهد شنود
تو باشی وصی و تو باشی عمود
۲۵۰.
به هر دل که این رازها پرورید
خداوند رحمت بر او آفرید
۲۵۱.
به هر لحظه یاد خدا را بگیر
که آن است سرمایهی روزِ اخیر
۲۵۲.
هر آنکس که در ذکر مولا بماند
به جنّت رود، در امان جاودان است
۲۵۳.
اگر خواهی از من نصیحت تمام
بمان در ره دوست با صد قیام
۲۵۴.
به فردا مجوی آنچه امروز هست
که فردا به دست تو هرگز نَشست
۲۵۵.
کنون لحظه، سرمایهی عمر توست
همین دم، ره قرب و ذکر خداست
۲۵۶.
به علم و به تقوا کمالت شود
به بیهوده گفتن، زوالت شود
۲۵۷.
مکن تکیه بر غیر ذات احد
که هرکس بجز او فنا خواهد شد
۲۵۸.
اگر بر خدا تکیه کردی رها
شود قلب تو تا ابد با صفا
۲۵۹.
مرا رازها بود اندر سینه
که گفتم کنون با تو ای نور دینه
۲۶۰.
تو را برگزیدم ز اهل وفا
که باشی امین این اسرار ما
۲۶۱.
مکن فاش بر هر کسی این سخن
که هر گوش شایسته نیست ای حسن
۲۶۲.
به هر دل که ناپاک و آلوده است
سخن بر دلش چون غباری هُوست
۲۶۳.
ولی آنکه پاک است و اهل صفاست
سخن در دلش چون چراغ بقاست
۲۶۴.
تو این نکتهها همچو گنجی ببین
نه بر هر کسی عرضه کن این نگین
۲۶۵.
که هرکس نیارد بر این بار، بار
شود در هلاکت، بماند خوار
۲۶۶.
وصیت، چراغ است بر اهل دل
به نادان رساندن، بود کار خل
۲۶۷.
پس ای یار باوفا، گوش دار
که این است سرمایهی روزگار
۲۶۸.
هر آنچه بگفتم، امانت بود
به تو دادمش چون ولایت بود
۲۶۹.
مبادا خیانت کنی در امان
که بر تو بود سختگیرش جهان
۲۷۰.
تو را حق سپردم، به او میسپار
که او حافظ است و کریم و غفار
۲۷۱.
اگر یاریات کرد، دل شاد باش
به یاد خداوند آباد باش
۲۷۲.
مکن با بدان دوستی هیچگاه
که آتش شود در دل و جانت راه
۲۷۳.
به یاران نیکو، رفیق وفا
که آنها ببرندت تا پیشوا
۲۷۴.
به ذکر علی باش دائم، کمیل
که این است سرّ رهین سبیل
۲۷۵.
منم بندهی حق، وصی رسول
که بر دست من شد کتاب نزول
۲۷۶.
مرا دانش و حکمت آموخته
خداوند، از غیب بنموخته
۲۷۷.
کنون گفتم اسرار را با تو باز
که باشی چراغ ره اهل راز
۲۷۸.
به هر جا که باشی، خدا با تو هست
مپندار لحظه که تنها شدی است
۲۷۹.
اگر ظلمت آید به هر گوشهای
خدا روشناییست در پیشهای
۲۸۰.
به یادش بمان هر نفس، ای رفیق
که بییاد او، دل شود بیطریق
۲۸۱.
به تقوا بمان و به ایمان درست
که این است سرمایهی هر دل، نخست
۲۸۲.
مبادا که دنیا فریبد تو را
که غافل کند از خدای کبریا
۲۸۳.
ز دنیا ببر دل، به معنا بزن
که این است ره، تا وصال حسن
۲۸۴.
به هر دم اگر یاد حق یار توست
به فردوس جاوید، دیدار توست
۲۸۵.
به هر کس رسان این پیام مرا
که این است راه وفا و صفا
۲۸۶.
به دانش فروغ ره انسان است
به تقوا چراغ ره جان است
۲۸۷.
به ذکر خدا جان شود پر فروغ
به غفلت شود بیامان، بیدرنگ
۲۸۸.
کنون در دعا یاد تو میکنم
به یزدان، تو را واگذارم، نعم
۲۸۹.
خدا یا، نگه دار این یار من
که باشد وفادار در دین و فن
۲۹۰.
به او ده بصیرت، به او نور دین
به او ده کمال و صفای یقین
۲۹۱.
به راهت نگه دار، ای کردگار
کمیل را ز هر فتنهی روزگار
۲۹۲.
ز هر بد نگه دار او در امان
به جنّت رسانش به روزِ قیام
۲۹۳.
دعایم به جانت، کمیل، این بُوَد
که با نور یزدان دلت پر شود
۲۹۴.
به پایان رسید این وصیت ز دل
که شد همچو خورشید در شام و سُبل
۲۹۵.
بگیر و ببر در دل و جان خویش
که این است توشه در ایام پیش
۲۹۶.
به دانش بمان و به تقوا بکوش
که این است سرمایهی عمر، خموش
۲۹۷.
هر آنکس که بر حق بماند، رَست
به باطل گراید، به زندان نشست
۲۹۸.
منم بندهی حق، تو هم بنده باش
به ذکر خداوند پابنده باش
۲۹۹.
سلام خدا بر تو ای باوفا
به یاری خداوند، جاوید ما
۳۰۰.
کمیل! این وصیت به پایان رسید
که بر جان تو نور ایمان دمید
نتیجهگیری
آنچه در این منظومهی سیصد بیتی بازسرایی شد، فرازهایی است از وصیت جاودان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به کمیل بن زیاد نخعی؛ وصیتی که از ژرفای جان برآمده و برای همهی طالبان حقیقت راهنماست.
امام در این وصیت، نخست دل را بهعنوان ظرف حقیقت معرفی میکند و هشدار میدهد که قلبهای انسانها گنجایشهای متفاوت دارند؛ و بهترین دل آن است که بیشترین ظرفیت نور الهی و حکمت ربانی را داشته باشد. سپس امام سه گروه از مردم را میشناساند: عالمان ربانی که پرچمداران هدایتاند، جویندگان علم که در مسیر نجاتاند، و عوام بیسامان که هر نسیمی آنان را میبرد.
در ادامه، امام برتری علم بر مال را روشن میسازد: علم نگهبان انسان است، در حالی که مال نیازمند نگهبان است. مال با خرج شدن کم میشود، اما علم با انفاق افزون میگردد. مال پس از مرگ میماند، اما علم همراه صاحب خود به قبر میرود و چراغ راه او میشود.
و سرانجام، امام حقیقتی ژرف را آشکار میکند: علم بیمعرفت رهزن است. آنچه انسان را به خدا میرساند، علمی است آمیخته با بصیرت، اخلاص، و سلوک الهی. معرفت شرط هر حرکت است، و ذکر خدا روح جان است. امام این میراث را به کمیل میسپارد و او را امین اسرار خویش قرار میدهد.
این وصیت، همانند خورشیدی است که در طول قرنها بر جان انسانها تابیده و خواهد تابید. پیام آن روشن است:
- پاسداری از دل و حفظ آن از آلودگی،
- برتری دادن علم بر مال،
- و طلب معرفت همراه با اخلاص و ذکر خدا.
امروز نیز، اگر انسان در غوغای دنیا راه خویش را گم کند، میتواند با تأمل در این وصیت نورانی، دوباره چراغ هدایت را در دل خویش برافروزد.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۳