باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به سلمان فارسی
فرازهایی از نهج البلاغه(۶)
به نام خدایی که آرد پدید
به هر دل صفا و به هر لب نوید
به نام خدای بزرگ و عظیم
که جان را چراغ و خرد را حکیم
ستایش مر او را سزاوار باد
که دل را به نور یقین یاد داد
محمد، رسول خدای جلیل
چراغ هدایت، شفیع و دلیل
وصیّش علی، شیر حق، مرتضی
که جان را دهد نور و دل را صفا
بگفتا به سلمان، حکیم صبور
سخن از سعادت، ز دریای نور
چنین گفت مولا به یار وفا
که با حق بمان و دلت باخدا
تو سلمان! ز دنیای دون کن حذر
که ایمن نماند کسی از خطر
جهانا! تو چون مار، خوش خط و خال
که ما را ز نیشت نیاید مجال
فریبی خلایق به کوی و گذر
به ظاهر لطیفی، به باطن خطر
مبادا که مغرور گردی ز مال
که آرد به جانت عذاب و وبال
مبادا فریبی ز کاخ و غلام
که گردد سرانجام جز درد و دام
ببر دل ز غمهای عالم به جان
که آن رهزن جان بود بیامان
تو دانی که روزی ز این خاکدان
روی سوی جنت، دلی شادمان
تو با دیدهی عقل بنگر جهان
نبینی در آن جز سراب و فغان
اگر دل به آن بستهای، باز کن
ز بند هوا، رستهای، ساز کن
مکن دل به دنیا، به نقش و نگار
که آن جز سرابی ندارد به بار
یکی را دهد ملک و جاه و جلال
دگر روز گیرد ز او این کمال
مبادا فراموش گردد خدا
که بیاو نگردد دلی با صفا
به ذکرش دل و جان خود زنده کن
زهر غم رها شو، دلت بنده کن
به تقواست راه سعادت تمام
به پرهیز گردد دلت شادکام
مبادا که غافل شوی از حساب
که در پیش باشد، قیامت، عذاب
در آن روز تنها عمل یاور است
گواهی که بر لوح دل حاضر است
به تقوا تو را قلعهای ایمن است
به پرهیز دل خانهی روشن است
علی آن امامِ خرد، عدل و نور
که یاران بنوشند شربی طهور
هر آنکس که با آل احمد بماند
به دل رحمت و عشق یزدان رساند
مدارای با خلق آیین ماست
که آن رسم پاک نبی مصطفاست
مبادا ز رحمت شوی ناامید
که هر بنده را حکمت حق رسید
به هر دم بگو یا الهی مرا
ببخشا ز تقصیر و جرم و خطا
که یاد قیامت "رجالی" رواست .
ز هر ظلم و بیداد دل را سزاست
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۲