باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به سلمان فارسی
در حال ویرایش
به نام خدایی که آرد پدید
به هر دل صفا و به هر لب نوید
به نام خدای بزرگ و عظیم
که جان را چراغ و خرد را حکیم
ستایش مر او را سزاوار باد
که دل را به نور یقین یاد داد
محمد، رسول خدای جلیل
چراغ هدایت، شفیع و دلیل
وصیّش علی، شیر حق، مرتضی
که جان را دهد نور و دل را صفا
نویسد به سلمان، حکیم صبور
سخن از سعادت، ز دریای نور
تو سلمان! ز دنیای دون کن حذر
که ایمن نماند کسی از خطر
جهانا! تو چون مار، خوش خط و خال
که ما را ز نیشت نیاید مجال
فریبی خلایق به کوی و گذر
به ظاهر لطیفی، به باطن خطر
مبادا که مغرور گردی ز مال
که آرد به جانت عذاب و وبال
مبادا فریبی ز کاخ و غلام
که گردد سرانجام جز درد و دام
• ببر دل ز غمهای عالم به جان
که آن رهزن جان بود بیامان
مقدمه
نامهی شریف امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به یار وفادارش سلمان فارسی، از ژرفترین نصایح عرفانی و اخلاقی در میراث اسلامی است. این نامه که در برخی نسخهها به سلمان و ابوذر منسوب است، جهانی از حکمت، زهد، دنیاشناسی و دعوت به آخرت را در خود جای داده است.
در این منظومهی حماسی–عرفانی، کوشیدهایم مضمون این نامهی نورانی را در قالب ۳۰۰ بیت مثنوی بازآفرینی کنیم. وزن مثنوی انتخاب شد تا شور حماسی و موسیقی عرفانی در هم آمیزد و روح پیام امام در جان شنونده جاری گردد.
منظومه در سه بخش تنظیم شده است: نخست هشدار درباره دنیا و فریبهای آن، سپس راه سلوک و نجات، و در پایان یاد مرگ، قیامت، و ولایت. در هر بخش، روح نامهی علوی با زبان شعر بازتاب یافته است.
این اثر، کوششی است در پیوند میان ادب فارسی و حکمت علوی؛ امید آنکه مایهی بیداری دلها و رهنمایی جانها گردد.
فهرست
بخش اول: دنیا و فریب آن (بیت ۱ تا ۱۰۰)
- ستایش خدا و پیامبر
- وصف دنیا به مار خوشنما و زهردار
- هشدار به ناپایداری مال و مقام
- مثالها از سرنوشت گذشتگان
بخش دوم: سلوک و راه رهایی (بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰)
- دعوت به ذکر و یاد خدا
- سفارش به تقوا، زهد، و صبر
- آماده شدن برای حساب قیامت
- توبه و امید به رحمت خدا
- تاکید بر پیروی از قرآن، پیامبر، و ولایت علی (ع)
بخش سوم: پایان و نتیجهگیری (بیت ۲۰۱ تا ۳۰۰)
- یاد مرگ و فناپذیری دنیا
- هشدار نسبت به غفلت و دلبستگی به لذتها
- نمونههایی از سرنوشت مالداران و پارسایان
- ولایت علی (ع) بهعنوان شرط رستگاری
- جمعبندی پایانی و سلام امام
بخش اول: دنیا و فریب آن (حدود ۱۰۰ بیت)
- آغاز با ستایش خدا و پیامبر
- توصیف دنیا به مار، نرم ظاهر و زهر درون
- هشدار نسبت به لذتهای فریبنده
- یادآوری گذرا بودن مال و مقام
بخش دوم: سلوک و راه رهایی (حدود ۱۰۰ بیت)
- دعوت به زهد، صبر، و دل بریدن از دنیا
- سفارش به انس با خدا و پرهیز از غفلت
- تاکید بر تقوا و آماده شدن برای آخرت
- نمونههایی از سرگذشت اقوام گذشته
بخش سوم: پایان و نتیجهگیری (حدود ۱۰۰ بیت)
- تذکر به کوتاهی عمر
- هشدار نسبت به دگرگونی حالات دنیا
- تاکید بر یاری ولایت و پیروی از حق
- جمعبندی: دنیا گذراست، باقی خداست
- نمونه آغاز
به نام خدایی که جان آفرید
به هر دل صفا و به هر لب نوید
ستایش مر او را، خدای جهان
که بخشد خرد را رهی جاودان
محمد، رسول خدا، آن شفیع
که بر کفر بست از هدایت دریع
علی، آن امام صفا و یقین
که جان است و جانانِ دینِ مبین
نوشت او به سلمانِ پاکیزهخوی
سخنهای حق، پر ز حکمت به روی
جهانا! چو ماری، فریبندهای
برون نرم و در باطن آکندهای
نوازد به ظاهر، ولی زهر ریـز
بگیرد ز سادهدلان جان و چیز
مرا با تو کاری دگر نیست جز
که بیدار باشی ز فریب و غرض
بخش اول: دنیا و فریب آن (بیت ۱ تا ۱۰۰)
۱. به نام خدایی که جان آفرید
۲. به هر دل صفا و به هر لب نوید
۳. خدای بزرگ آفریننده است
۴. که جان را چراغ و خرد را پر است
۵. ستایش مر او را سزاوار باد
۶. که دل را به نور یقین داد یاد
۷. محمد، رسول خدای جلیل
۸. چراغ هدایت، شفیع و دلیل
۹. وصیّش علی، آن امام هدی
۱۰. که جان را دهد نور و دل را صفا
۱۱. نوشت او به سلمان، یار وفا
۱۲. سخنهای حکمت، ز سرچشمهها
۱۳. جهانا! تو چون مار افسونگری
۱۴. به ظاهر لطیفی، به باطن دری
۱۵. به ظاهر چو مخمل، به باطن چو زهر
۱۶. فریبندهی سادهدل در سپهر
کسی کو به نرمی تو دل میسپرد
ز زهرت به کام فنا میمرد
به نرمی، دل خلق را میفریبی
به زهر درون، جانشان میکُشی بینصیب
ای سلمان! ز دنیای دون بر حذر
که او جز فریب و بلا نیست در
مبادا که مغرور گردی به مال
که بر باد گردد چو گرد و خیال
مبادا به کاخ و کنیز و غلام
دل خویش بندی، شوی ناپرام
که آنچه تو را خوش نماید کنون
نپاید، شود محو چون ابر خون
ز آن اندک که ماند ترا بهره گیر
که باقی همه گردد از تو نفیر
ببر دل ز غمهای دنیای فانی
که او رهزن است و فریبنده جانی
تو دانی که روزی ز او میروی
به دنیای باقی، به جنتسوی
مبادا به لذات او دل سپاری
که در دم کند مر تو را شرمساری
یکی روز خندان، دگر روز گریان
یکی دم رفیق و دگر دم گریزان
نبینی که بس شاه و فرزانهگان
شدند از ره دنیا درماندهگان
یکی را به کاخی رساند بلند
به یک دم کند خانهاش را چو بند
یکی را دهد مال بیانتها
دگر لحظه گیرد ز او آن عطا
جهان خانهی بیوفا و فریب
مکن دل به او، ای برادر، رقیب
اگر با تو نرم است، مَغْرور مشو
که ناگه به زهرش گرفتار شو
ز شادی به اندوه کشد بیخبر
ز انساش به وحشت برد بینظر
ببین حال آنان که پیش از تو رفتند
به کاخ و به گنج و به قدرت نشستند
نماند از کمالشان جز نام
نه کاخ و نه زر، نه غلام و نه کام
چه بسیار پادشاه با تخت و تاج
که گشتند بینام و بیمعراج
چه بسیار حکیمان پر مایه نیز
شدند از ره دنیا بیتمییز
یکی روز دنیا دهد نان و آب
دگر روز گیرد ز تو مستطاب
چه بسیار باغ و چه بسیار گل
که پژمرده گشتند، چو برگ خجل
مکن تکیه بر ملک دنیا به هیچ
که پایانش آید چو دریا به نیچ
به هر دم به رنگی درآید جهان
یکی دم چو صبح و دگر دم چو جان
ز شادی کند زودت آوارهدل
ز غم ناگه اندازدت در وحل
تو را میبرد تا به او دل دهی
چو بندی به دام بلا بین رهی
چه بس مرد دانا که مغرور شد
به دنیا و ناگه دگر کور شد
جهان چون سرابیست، پر از فریب
به چشم است روشن، به دل پر رقیب
چو بیننده تشنه بدو دل نهد
به کام فنا، جان خود را دهد
تو با دیدهی عقل بنگر جهان
که او نیست جز خواب کوتاهسان
اگر دل به او بستهای، باز کن
ز بند هوا رستهای، ساز کن
مبادا فریبت دهد این زمین
که او گور دارد به هر آستین
مبادا به شادی فریبت دهد
که در دم به اندوه بیندازد
چه بسیار دلها که شد غافلش
به دوزخ کشاندند از حاصلش
چه بسیار جانها که شد خاموش
به زهر جهان گشتند خموش
ای سلمان! به هوش و به یاد خدا
مکن تکیه بر ملک دنیا دغا
به هر جا که باشی، خدا را ببین
مکن دل به دنیا، به مال و زمین
چو دیدی که دنیای فانی گذر
ببند از هواهای نفسات کمر
هماره به یاد قیامت بزی
به پرهیز و تقوا، به رحمت بزی
چه امروز در دست تو ملکهاست
ولی فرد، جز خاک در مشتهاست
مبادا که فانی شوی از فریب
که دنیا چو مار است، نیرنگزیب
۱۰۱. ای سلمان! به یاد خدا زنده باش
۱۰۲. چو دریای توفان، پر از بنده باش
۱۰۳. مبادا فراموش گردد خدا
۱۰۴. که بیاو نماند دلی با وفا
۱۰۵. به ذکرش دل و جان خود زنده کن
۱۰۶. ز آفات دنیا دلآگاه کن
۱۰۷. اگر دل ببندی به ملک زمین
۱۰۸. بُریده شوی از طریق یقین
۱۰۹. چه بسیار کسان کز پی مال رفتند
۱۱۰. ز راه حقیقت به باطل شتافتند
۱۱۱. تو دل بر حقیقت ببند ای عزیز
۱۱۲. که دنیا نیرزد به یک قطره چیز
۱۱۳. به تقواست راه سعادت تمام
۱۱۴. به پرهیز گردد دلت شادکام
۱۱۵. مبادا که غافل شوی از حساب
۱۱۶. که در پیش باشد قیامت شتاب
۱۱۷. به روزی که میزان حق بر نهند
۱۱۸. همه خلق را یک به یک بشنوند
۱۱۹. نه زر مانع آید، نه فرزند و یار
۱۲۰. نه ملک و نه کاخ و نه بخت و کار
۱۲۱. به آن روز تنها عمل یاور است
۱۲۲. گواهی که بر لوح دل حاضر است
۱۲۳. اگر نیک باشی، به فردوس روی
۱۲۴. وگر بد، به آتش شوی جستوجوی
۱۲۵. چه بس مردمان از جهان رفتهاند
۱۲۶. که نامی ز کردار خود سفتهاند
۱۲۷. یکی با عمل راه جنّت گرفت
۱۲۸. یکی در جحیم آتش غصّه خفت
۱۲۹. تو هم با عمل ره به فردوس بر
۱۳۰. که بیکاروان، ره نبردی به در
۱۳۱. به تقوا تو را قلعهای ایمن است
۱۳۲. به پرهیز دل خانهی روشن است
۱۳۳. اگر پرهیز از ظلم کردی به کار
۱۳۴. برآید به فردوس آوازت زار
۱۳۵. جهان را مکن جز به ره حق طلب
۱۳۶. که باطل بود هر چه جز این نسب
۱۳۷. ز نیکان بیاموز کردار نیک
۱۳۸. به رحمت دل خویش را کن ملیک
۱۳۹. چه بسیار بزرگان که فانی شدند
۱۴۰. به یاد خدا جاودانی شدند
۱۴۱. چه بسیار فقیران به درگاه او
۱۴۲. شدند از صفا پادشاهان نو
۱۴۳. تو را در دل این آرزو بایدت
۱۴۴. که با نور حق همرهی زایدت
۱۴۵. مکن جز به قرآن و حق ره سپر
۱۴۶. که آن ره رساند ترا سوی بر
۱۴۷. به سنت ره مصطفی رهروی
۱۴۸. به حکمت ره مرتضی بندگی
۱۴۹. علی آن امام هدایتگر است
۱۵۰. که بر دوست او جنّت و کوثر است
۱۵۱. تو پیروی او کن، ای بندهی پاک
۱۵۲. که او رهنمای تو در روز خاک
۱۵۳. به یاری ولایت بمانی بلند
۱۵۴. که بیاو عمل برنیارد پَسند
۱۵۵. چه بس رهبران که به باطل شدند
۱۵۶. ز حق دور گشته، هلاهل شدند
۱۵۷. ولی آن که با آل احمد بماند
۱۵۸. ز دریای رحمت چو گوهر برآند
۱۵۹. مبادا که غفلت کند جان تو
۱۶۰. که با یادشان سبز گردد دَمن تو
۱۶۱. تو با دست تقوا علم برفراز
۱۶۲. که با آن شوی ایمن از هر نیاز
۱۶۳. چه بس مالداران که تنها شدند
۱۶۴. چو مردند با حسرت و رسوا شدند
۱۶۵. چه بس بینوا با دل روشنین
۱۶۶. به جنّت رسیدند، خندانجبین
۱۶۷. مدارای با خلق آیین ماست
۱۶۸. که آن رسم پاک نبی مصطفیست
۱۶۹. اگر بر ضعیفان کنی یاریی
۱۷۰. به فردوس داری قرین، جاریی
۱۷۱. مبادا ستمدیده را خوار کنی
۱۷۲. که بر خود جحیم آشکار کنی
۱۷۳. مبادا به ناحق ستانی حقوق
۱۷۴. که در دوزخ افتی به صد رنج و سوگ
۱۷۵. ره عدل پیش آر و با خلق باش
۱۷۶. که با عدل گردد جهان سرفراش
۱۷۷. مبادا که دل در هوسها نهی
۱۷۸. که در دام شیطان گرفتار شوی
۱۷۹. به یاد قیامت چو شب زندهدار
۱۸۰. بمان تا بگیرد دلت نور یار
۱۸۱. چه بس مردمان کز ره غفلت شدند
۱۸۲. چو خوابندگان، در فنا خفتند
۱۸۳. تو بیدار باش و ره ایزد بگیر
۱۸۴. که بیداری آرد ترا دستگیر
۱۸۵. مبادا ز رحمت شوی ناامید
۱۸۶. که هر بنده را رحمت او بر رسید
۱۸۷. اگر توبه آری به درگاه دوست
۱۸۸. گشاید برایت هزاران درِ نوست
۱۸۹. به رحمت، خدا بندگان را بخواند
۱۹۰. که هر دل به سوی وصالش دواند
۱۹۱. ولی شرط توبه پشیمانی است
۱۹۲. ندامت، ره رستگاری است
۱۹۳. تو بر درگه حق چو طفلی بایست
۱۹۴. که با اشک توبه شوی جانپرست
۱۹۵. به هر دم بگو یا الهی مرا
۱۹۶. ببخشا ز تقصیر و جرم و خطا
۱۹۷. مرا دستگیر و رهایی ببخش
۱۹۸. به فردوس جاوید جایی ببخش
۱۹۹. چنین گفت مولا به یار وفا
۲۰۰. که با حق بمان و مدار از خدا
۲۰۱. ای سلمان! بدان کاین جهان بیوفاست
۲۰۲. در او هر چه بینی چو برق هواست
۲۰۳. یکی دم دهد کام شیرین و نوش
۲۰۴. دگر دم کند زهر تلخ در گوش
۲۰۵. چو بینی که دل بر جهان بستهای
۲۰۶. به خود یاد مرگ و فنا جستهای
۲۰۷. به هر خانهای کوفت مرگ آستین
۲۰۸. نماند از او جز غبار و حطین
۲۰۹. چه بس پهلوانان به خاک اندرند
۲۱۰. نه نامی، نه جامی، نه تخت و نه بند
۲۱۱. جهان را چو مهمانسرایی شمر
۲۱۲. که مهمان در او ماند روزی دگر
۲۱۳. چو وقت سفر شد، رود بیدرنگ
۲۱۴. نماند ز او جز غم و درد و ننگ
۲۱۵. مبادا که غافل شوی زین سفر
۲۱۶. که پایان تو مرگ باشد، پسر
۲۱۷. تو هر لحظه آمادهی رفتنی
۲۱۸. به اعمال نیکوست پیوستنی
۲۱۹. مبادا بمانی تهیدست و خوار
۲۲۰. که فردا شوی پیش حق شرمسار
۲۲۱. به هر کار اندیشهی فردا نما
۲۲۲. مکن بر هوسها دل خود رها
۲۲۳. که این جان امانت به تو دادهاند
۲۲۴. به میزان عدلش بسنـجند بند
۲۲۵. چه بسیار کسان کز غرور و هوا
۲۲۶. فراموش کردند ره کبریا
۲۲۷. چو مرگ آمد و پردهها شد کنار
۲۲۸. ندانست جز حسرتی بیقرار
۲۲۹. مبادا که باشی چو آنان، عزیز
۲۳۰. که بر خاک رفتند بییک تمیز
۲۳۱. تو با یاد مرگ آشنایی بگیر
۲۳۲. به هر لحظه ره سوی مولی بگیر
۲۳۳. چه دنیا تو را هر زمان میفریبد
۲۳۴. به لب نغمه و در دلش زهر چیبد
۲۳۵. تو با دیدهی عقل بنگر حقیقت
۲۳۶. که دنیا نیرزد به یک ذره لذت
۲۳۷. مبادا که فردا به حسرت بمیری
۲۳۸. که امروز فرصت بود ای وزیری
۲۳۹. بگیر از عمل توشهی آخرت
۲۴۰. که بیتوشه مانی به روز جزا
۲۴۱. چه بس مالداران که حسرتبرند
۲۴۲. چو رفتند، جز خاک در بر نبرند
۲۴۳. چه بس پارسایان که آسوده خفت
۲۴۴. به باغ ابد جان خود را گرفت
۲۴۵. تو سلمان! به تقوا ز خود پاس دار
۲۴۶. که با تقوا گردی ز آفات یار
۲۴۷. چه دنیا چو سیلیست، بیقرار
۲۴۸. رباید ز هر کس به هر دم به کار
۲۴۹. یکی را به شادی کشاند دمی
۲۵۰. دگر لحظه افکند در ماتمی
۲۵۱. تو با یاد یزدان، دلت را صفا
۲۵۲. مکن تکیه بر ملک دنیا دغا
۲۵۳. به یاد نبی و وصی باش هم
۲۵۴. که بیآن دو گردی ز رحمت دژم
۲۵۵. علی آن امامی که در راه حق
۲۵۶. به تیغش شکافت دلِ بیسبب
۲۵۷. ولیّ خدا، رهنمای بشر
۲۵۸. که با او رهند از بلا خیر و شر
۲۵۹. تو را شرط ایمان، ولایت بود
۲۶۰. که با آن دلت پر هدایت بود
۲۶۱. مبادا که از ره جدا گردیات
۲۶۲. که باطل شود هر چه پروردیات
۲۶۳. به حبّ علی دل چو جان پرورش
۲۶۴. که با او بیابی به فردوس خوش
۲۶۵. چه بیدوستی او نماند عمل
۲۶۶. به مانند خاک است بیحاصل
۲۶۷. ز راه ولاّت رهی در امان
۲۶۸. چو کشتی به دریا شوی بیزیان
۲۶۹. اگر با ولایت شوی همدمی
۲۷۰. به جنّت رسد روح تو محرمی
۲۷۱. مبادا که با اهل باطل شوی
۲۷۲. که در ورطهی هول باطل روی
۲۷۳. چه دنیا تو را میکشد سوی دام
۲۷۴. ولی با ولا یابی از آن سلام
۲۷۵. به یاد قیامت همی باش دل
۲۷۶. که بییاد آن، جان بود در وحل
۲۷۷. به هر دم حساب عمل را ببین
۲۷۸. مکن دل به دنیا و مال زمین
۲۷۹. که فردا به محشر شوی بینصیب
۲۸۰. اگر دل ببندی به زینت فریب
۲۸۱. تو سلمان! به اندرز من گوش دار
۲۸۲. به اخلاص در راه حق کوش دار
۲۸۳. که دنیا گذرگاه، ره آخرت
۲۸۴. به تقواست تنها رهِ مغفرت
۲۸۵. چو این راه بر پای داری درست
۲۸۶. به فردوس جاوید باشی نَخُست
۲۸۷. ولی گر بگردی ز راه خدا
۲۸۸. توانی ندیدی به جز نار و ما
۲۸۹. چه دنیا چو سایهست، بیپایدار
۲۹۰. برون میرود، زود گردد غبار
۲۹۱. مبادا که دل در پی او کنی
۲۹۲. که در دم فنا بر سر او کنی
۲۹۳. من این نامه دادم به تو از صفا
۲۹۴. که با حق بمانی، شوی با وفا
۲۹۵. به دنیا مبند آنچه بیحاصل است
۲۹۶. که باقی، عملها و فضل و عمل است
۲۹۷. به یزدان قسم، هر که با حق بماند
۲۹۸. به جنّت، قرار ابد را بخواند
۲۹۹. چنین گفت مولا، علی مرتضی
۳۰۰. که با حق بمانید، والسلام علیٰ
نتیجهگیری
نامهی امیرالمؤمنین علی (ع) به سلمان فارسی، آینهای است که حقیقت دنیا و آخرت را آشکار میسازد. در این نامه، دنیا چونان سایهای گذرا و دریایی پرموج توصیف شده که هر لحظه حالتی دیگر میگیرد. مال و مقام، لذت و آرزو، همه بازیچههاییاند که انسان را از مقصد اصلی بازمیدارند.
امام، سلمان را هشدار میدهد که دل به این سرای فریبنده نبندد، چرا که مرگ ناگهانی فرا میرسد و هیچکس جز اعمال صالح، توشهای با خود نمیبرد. آنچه باقی میماند، ایمان، تقوا، و خدمت در راه حق است.
در بخش دیگر، حضرت راه رهایی را نشان میدهد: یاد مداوم خدا، زهد در برابر دنیا، صبر در سختیها، و عمل صالح برای آخرت. انسان باید لحظه به لحظه خود را بیازماید و به یاد آورد که حساب و کتاب الهی قطعی است.
و سرانجام، امام به حقیقتی بنیادین اشاره میکند: بدون ولایت و محبت اهلبیت، اعمال انسان ثمرهای نخواهد داشت. ولایت، کشتی نجات است و علی (ع) ناخدای آن. هر که به این کشتی درآویزد، به ساحل امن رستگاری میرسد، و هر که از آن رویگردان شود، در گرداب گمراهی غرق خواهد شد.
پس پیام جاودان این نامه چنین است:
دنیا گذراست، آخرت پایدار؛ دل به خدا بندید و دست به ولایت علی (ع) بسپارید، که در این راه نجات است و آرامش ابدی.
احسنت 🌹
اکنون نتیجهگیری را به سبک قدما، با نثر فنی و آهنگین، نزدیک به خطبههای علوی و دیباچههای ادیبانه بازنویسی میکنم:
✨ نتیجهگیری (به نثر فنی و ادیبانه)
پس حاصل این نامهی شریف آن است که: دنیا سرایی است پر فریب و آکنده از غرور؛ نمایی دارد فریبنده، لیک درونش زهر هلاک است. هر که بر او اعتماد کند، رسوا گردد؛ و هر که از او بگسلد و به حق پیوندد، رستگار شود.
آدمی را در این گذرگاه جز لحظهای مجال نیست، و مرگ در کمین هر دم است. نه مال بماند و نه جاه، نه فرزند سود دهد و نه سپاه؛ توشهی ره آن است که از ایمان و عمل صالح فراهم آید.
امام، سلمان را وصیت کرد به ذکر و تقوا، به زهد و صبر، و به آنکه جان خویش را از غفلت نگاه دارد. چه هر که از یاد خدای غافل شد، دلش تاریک گردد و عاقبتش خسران است.
و سرّ سرائر و لبّ لباب این پیام، ولایت است؛ که ولایت علی (ع) میزان اعمال است و کلید بهشت جاویدان. هر عمل بیولا، چون پیکری بیروح است؛ و هر دلی بیدوست علی، در ظلمات بیچراغ. ولایت، کشتی نجات است در دریای طوفانزدهی دنیا، و تنها پناهگاه سالکان در گرداب حوادث.
پس ای خواننده! در این کلام بنگر و عبرت برگیر؛ بدان که دنیا سایهای است که زود برچیده شود، و آخرت حقیقتی است که هرگز نپوسد. اگر رهایی و آرام ابدی خواهی، دل به خدا بسپار و دست به دامان ولایت گیر، که جز این رهی به سلامت نیست.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۱