باسمه تعالی
مثنوی خانواده(۲)
به نام خداوند دور و قرین
که آراست جان را به نورِ یقین
اگر خانه آکنده از مهر و جان
شود باغ دل، بیخزان و فغان
در این خانه هر کس به قدر صفا
نمود از دل خویش مهر و وفا
نه از طبل و کوس محبت شنید
که هر دل به اندازهی خود تپید
هر آن دل که آگاه شد از سحر
برد از دل خویش مهر دگر
نصیبی بود، رحمت از آسمان
که آید ز سعی و دل و صدقِ جان
نه طوفان بمانَد، نه بادِ بلا
در آنجا که باشد صفا و رضا
یکی بودن اهل دل در سرای
کند ریشهی دشمنی را ز پای
محبت اگر در جهان نور شد
جدایی دل، بی اثر، دور شد
محبت به مادر، به بابِ بزرگ
بود همچو گنجی گران و سترگ
مبادا دلش را کنی بیقرار
که خاموش گردد چراغِ بهار
دعایِ پدر، رمزِ فتحِ بلاست
کلید رهایی ز رنج و خطاست
به یاد پدر، هر قدم، سوی نور
دعا میکند، گرچه دور از حضور
اگر خانه باشد سرای امید
در آنجا صفا باشد و هم نوید
پدر مهربان و تو را رهنماست
دعایش کلیدِ نجاتِ شماست
به مادر رسان مهرِ خود بیامان
که لبخند او جان دهد هر زمان
مبادا که دل بی محبت شود
که بیمهر، انسان به ظلمت شود
بود خانه، سرچشمهٔ ذوق و شور
همان مدرسه، مهدِ عقل و شعور
وفای به عهد است رمزِ وقار
ز صدقِ سخن برکشد اعتبار
سخن راست باید در این روزگار
که بیآن نماند ز دل یادگار
اگر کودک آموخت مهر از پدر
جهان را کند امن، از هر خطر
از این خانه آید بزرگی ، وقار
که از مادر است و پدر افتخار
ببخش و فراموش کن در نیاز
که این است راهِ رهید از گداز
برادر، پدر، خواهر و مادرت
همان ریشهی روح و هم یاورت
چه آرامشی هست اظهار عشق
که جان را کند زنده انوارِ عشق
چه نوریست پنهان ز مهرِ پدر
که از آن برگرفتم چراغِ نظر
به همسر وفادار و خوشخو بمان
که این است رسمِ گذشتِ زمان
اگر مهر ورزی، رهایی دهی
کلیدِ گشایش به دلها نهی
میازار دل را ز یاران خویش
که رنجش کند مهر اقوام ریش
در این خانه باید «رجالی» پدید
که هر دم ز خوبی، نویدی شنید
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۱/۲۹