باسمه تعالی
خانواده(۱)
به نام خدایِ صفا و وفا
که پرورد ما را به نورِ هُدی
خدایی که پیوند دل را نهاد
دلِ بینشان را، نشان از وداد
محبت، نخستین نشانِ خداست
که بیاو، دل و جان، تهی از صفاست
نهالِ محبت به بار آوَرَد
اگر لطفِ جانآشکار آوَرَد
خدایا محبت به جانم بکار
که با آن شود ریشهها استوار
اگر مهر مادر به کودک نبود
کجا گرم گردد دلِ طفل زود
نخستین قدم ، شادی خانه است
وفاداری اهل کاشانه است
در آنجاست گرمی و عشق و صفا
که دلها همیشه به مهر و دعا
اگر عشقِ بابا به پایان رسد
خرابی به بنیادِ احسان رسد
درونِ دلِ آدمی، عشق داد
امید و سکون فراوان نهاد
چو در خانه مهر پدر دیده شد
دل از رنج بیهوده آسوده شد
بود اهل خانه به دور از خطر
اگر عشق و شادی بُوَد در نظر
چو مهر و محبت در آن خانه بود
همه رنج عالم چو افسانه بود
دِل و جان در آید به عطرِ حضور
ز گفتار نیکو شود پُر ز نور
در آن خانه کین و حسد گم شود
دل از بند حرص و هوس کم شود
بود هر سخن پر زِ عطر و زِ نور
در آن خانه باشد صفا و سرور
پدر چون ستونِ قوامِ حیات
نگهدارِ مهر است و عز و ثبات
نمایان ز مهر و شهامت پدر
که جان مینهد در مصافِ خطر
بود مادرت چشمهی مهر و صبر
شکوهش درخشید در شام و فجر
برادر چو سایهست در روزگار
به هنگام سختی شود غمگسار
بود خواهرت نغمهای فتح و نور
که مهرش برافروخت آفاق دور
دل کودک از جنس نور خداست
به یک ذره لبخند، لبریزِ ماست
مبادا کنی تندی و خشم و قهر
که بر جان کودک نشیند شرر
مبادا کلامت شود تیغگون
که لرزد دل نازکش همچو خون
نگو واژهای زشت و نیشزبان
که خنجر شود بر دل کودکان
ز گفتار تندی، دل آرَد شکست
شکسته دلان را نباشد نشست
ببین اشک خاموش در چشم او
که سوزد چو آتش از خشم او
اگر ناز او را دهی با لبان
ببینی چه شادی، سروری ز آن
اگر صبر، بنیاد هر خانه شد
ز طوفان، دل از بیم، بیگانه شد
"رجالی" سراید چو اشعار خویش
ندارد به جز حق نگهدار خویش
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۱/۲۹