باسمه تعالی
قصیده مادر
ز مادر دلم مهر و رحمت گرفت
ز نامت دلم بوی جنت گرفت
زلالی، و رودِ سکون، مادرم
که در موج تو نورِ رأفت گرفت
تو سر نهانی در این روزگار
که آیات هستی حقیقت گرفت
به نام تو دل قوت و جان گرفت
ز مهرت تنم سوز نعمت گرفت
تو خورشید عشقی، تو دریا و موج
دل از نور تو رنگ وحدت گرفت
ز اشکت زمین شد گلآلودهتر
ز آهت فلک طعم غیرت گرفت
تو خورشیدی، ای مادرِ مهربان
که از پرتوت نورِ عزت گرفت
ز فیض تو جانم یقین را سرشت
به جانم شعور رسالت گرفت
تو بخشیدی و سوختی در نیاز
دل از آن محبت کرامت گرفت
تو در رنج و زحمت بدی سوختی
که صبر از وجودت شجاعت گرفت
تو بخشیدی و گم شدی در وصال
زِ لبخند تو، رنگ نعمت گرفت
تو شبزندهداری، تو نورت پناه
ز شوقت دلم شور خلوت گرفت
ز یک آه تو، چرخ در هم شکست
جهان از دعایت سعادت گرفت
نسیم سحر بر سرت بوسه زد
که لالاییات طعم رحمت گرفت
تو الگوی صبر و سکوتی جلیل
که از هر نگاهت شرافت گرفت
دمِ تو نسیمی زِ یزدان گرفت
کلامت همه رنگ حجت گرفت
تو جان منی، جان جانان من
که نام تو تقدیر خلقت گرفت
ز خاک رهت هر دلی کیمیاست
ز ذکرت دلِ خلق رحمت گرفت
تو سرّ نهانی در این کهکشان
که هستی به تو وجه همت گرفت
پیام آور صبر و رحمت تویی
که از خون تو رنگ حرمت گرفت
تو در داغها سینهات داغتر
که زینب به صبرت جسارت گرفت
ز جانت گذشتی ز عشق حسین
که فرزند تو تاج ملت گرفت
نه در قصر شاهی، که در کلبهات
خدا بندگی را به عادت گرفت
تو در لحظهی زایش نور حق
به جانت تجلی، رسالت گرفت
تو خورشید معنا در این آسمان
که هستی زِ تو رنگ وحدت گرفت
به لبخند تو، باغ گل میشود
به اشکت زمین را طهارت گرفت
تو در تاری شب چراغی شدی
که عالم ز تو موج همت گرفت
تو از سوز دل، مشعل حق شدی
که عالم از این نور، رفعت گرفت
تو از خلوتت بوی عشقت وزید
جهان از نسیمت بصیرت گرفت
"رجالی ز مادر سخنها نمود
که در هر سخن، رمز عزت گرفت
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۱/۲۷