رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

قصیده عمر(دست اقدام)

 


باسمه تعالی
عمر

این بازی عمر، بردنش احسان است
یک دم نظری، به داور و قرآن است

آن را که نبرده لذّت از هستی خویش
ره چاره فقط به عشق بی‌پایان است

دل را نتوان به سکه و زر بست اینجا
میزانِ بقا، صفای دل‌پنهان است

سرمایه‌ی عمر، لحظه‌ای معرفت است
بی‌نور یقین، حیات سرگردان است

گر دیده نیالوده به اشراق حق است
چشمش به حقیقت، کور و پریشان است

آنان که به جان خویش آگاه شدند
دانند که اصل گوهر انسان است

هر کس که رهی به ساحت حق بَرَد
فهمیده که عرش، منزل جانان است

هر لحظه اگر به مهر و احسان گذرد
آن لحظه چو عمر خلد جاویدان است

دنیا گذر است و مرکب آزایش او
آنان‌که شکیبا، سرّ این میدان است

خاموش شو از هر چه فریب است و هوس
کان نغمه‌ی وصل، در دل عریان است

این بازی عمر، بردنش احسان است
یک دم نظری، به داور و قرآن است

آن را که نبرده لذّت از هستی خویش
ره چاره فقط به عشق بی‌پایان است

دل را نتوان به سکه و زر بست اینجا
میزانِ بقا، صفای دل‌پنهان است

سرمایه‌ی عمر، لحظه‌ای معرفت است
بی‌نور یقین، حیات سرگردان است

گر دیده نیالوده به اشراق حق است
چشمش به حقیقت، کور و پریشان است

آنان که به جان خویش آگاه شدند
دانند که اصل گوهر انسان است

هر کس که رهی به ساحت حق بَرَد
فهمیده که عرش، منزل جانان است

هر لحظه اگر به مهر و احسان گذرد
آن لحظه چو عمر خلد جاویدان است

دنیا گذر است و مرکب آزایش او
آنان‌که شکیبا، سرّ این میدان است

خاموش شو از هر چه فریب است و هوس
کان نغمه‌ی وصل، در دل عریان است

هر لذت بی‌ذکر، سرابی گذر است
کالا نشود مگر که از ایمان است

در محفل دل، چو ذکر یزدان باشد
آنجا رخ دوست، خود نمایان است

هر کس که نظر به نور توحید کند
می‌بیند که هر ذره‌اش، امکان است

با خویش بگو: ز خود چه آورده‌ای ای دل؟
گر خانه تهی‌ست، وقتِ حیران است

آنجا که نباشد اثر از سوز دل‌ات
آن سینه چو سنگ، در صفِ نادان است

باید که فروغ عشق گردد شعارت
کاین شعله چراغِ شامِ طوفان است

صبر است کلید فتح درهای وجود
هر قفل به صبر، زیر دستان است

با نفس ستیز و ره وفا پیش گیر
پیروزی تو، در این پیکارِ جان است

از خویش گذر کن، که اگر ره یابی
آن‌گاه رهی به حضرت سبحان است

هر کس که اسیرِ نام و نان گشت آخر
در بستر خاک، طعمه‌ی دِیوان است

اما که ره عشق، ره جاویدان است
کز باده‌ی او، حیاتِ رندان است

از چاه نجات است اگر یوسفی‌وار
در خلوت دل، ناله‌ی زندان است

گر گم‌ شده‌ای در طلب وصل دوست
آن گم‌شده را، هدایت قرآن است

هر آیه‌ٔ او دری‌ست از کشف نور
هر حکم در آن، ز جوهر عرفان است

ای دل منشین به خواب غفلت دگر
کاین عمر چه زود، رفته چو باران است

هر ثانیه‌اش سرمایه‌ای بس گران
گر خرج کنی، چراغِ ایمان است

آن لحظه که دل به درد حق گریه کرد
آغاز ظهور لطفِ پنهان است

در بحر صفات، غرقه باید شوی
کاین موج اگر برد، نوید جان است

هر کس که به چشم دل ببیند جهان
بی‌حجت حرف، مردِ برهان است

در ساحت عشق، راهیان را ببین
هر گام‌شان آیینه‌ی عرفان است

در سینه‌ی پاک، آفتاب است اگر
دیگر چه نیاز از مه و کیهان است

دنیا به نگاه عارفان چون حباب
بر بحر حقیقت، نقشِ بی‌جان است

آن‌کس که نبیند این حکایت به دل
از نغمه‌ی روح، دور و ویران است

معراجِ دل آنگه شود ممکن‌ات
کز بند منی، رهی به رضوان است

آن‌جا که دل از هر دو جهان خالی شد
آنجاست که ملک، بنده‌ی انسان است

در خلوت شب، ز آتش اشک خودت
افروز دلت، که سوزِ سوزان است

تا سینه نلرزد ز خیال خدا
دل مرده و جسمِ بی‌تپان است

آن دم که دلت شکسته در راه دوست
بگشا در وصل، که وقت احسان است

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

 

 

 

  • ۰۴/۰۱/۲۵
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی