رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

قصیده یاد یار(۲)

باسمه تعالی
یاد یار(۲)

 

پایان ره عشق وصال است، بقایی‌ است
آغوش خدا مأمن جان است، رهایی‌ است

 

 

باید که بسوزی ز خود و از هوس خویش
کز آتش این سوز، پدیدار صفایی‌ است

 

گر پرده‌ دری از من و تو روی نماید
در سینه‌ی ما هست خدایی و خدایی‌ است

 

 

 

گر سِرّ وجود از خدا می‌خواهی
با «من» نتوان دید، که آن بینایی‌ است

 

 

هر کس که دل از دامِ تعلق برهاند
آزاد شود، زنده‌ و جاوید، بقایی‌است

 

 

بشکن قفس خویش، که پرواز رسد باز
کاین عالم امکان، خیال است و جدایی‌است

 

گر در دلِ خود جای خدا باز نمایی
هر سایه‌ی غیر، بر دلِت رسوایی است

 

هر گام که برداری، در راهِ وصال دوست
پایان رهت، نور حق، زیبایی است

 

 

دل، خانه‌ی حق باش، برون شو ز خیالات
کاین خانه چو پر شد ز دگر، درد و بلایی است

 

 

هر ذره که بینی، ز تجلی است نشانش
ور غیر ببینی، غبار است و خفایی‌است

 

 

خاموش شو ای دل، که سخن گفتن با غیر

خود فتنه‌ی پنهانِ رهِ معشوق ولایی‌ است 

 

 

از خویش بدر شو، که ره وصل میسر
گر خود برود، محضر یار است و صفایی است

 

 

گر پرده‌ در افتد، همه عالم پیداست
ور پرده بماند، همه جا نیست‌ ، نمایی‌ است

 

 

بشکن قفس خویش، پر و بال بجویش
کاین عالم جسمانی‌، نقشی است هوایی‌ است

 

 

 

در خلوت دل، جز رخ حق گر بنماید
آن سایه‌ی وهم است، نه نورِ و نه صفایی‌ است

 

 

جز دوست مگو، زان‌که زبان هم حجاب است
گر لب نگشاید، سخنت بیش صدایی‌ است

 

 

از خویش گذر کن، که گذرگاهِ وصال است
این‌جاست که هر گام نشانی  ز رهایی‌ است

 

 

 

دل را مسپار  بر غریبان ، ای دوست
در ساحت جان، غیرِ خدا، نارِ جدایی‌ است

 

 

هر جلوه‌ی ناساز اگر جا ی گزیند
صد فتنه در آن هست، وگرنه فنایی‌است

 

 

از غیر بری و به خدای ازلی روی نما
کز یادِ دگر، موجب رنج است و جدا یی است

 

 

خاموشی دل، نشان عقل است و کمال

با پاکی دل، نور حق دریایی است

 

 

 

چون قطره شوی ، غرق دریای وجود
آن‌گاه بدانی که چه سرّی به روایی‌ است

 

 

 

 

آنجا که نماند تو و من، هست خدایی
آن‌جاست که آغازِ یقین است و رضایی‌است

 

 

 

هرچند بگویی که دلت با حق است
این زمزمه‌ی عشق خیالی‌ است، صدایی‌ است

 

 

فانی شدن خویش، بقایی است تو را
در کشتن این نفس، رهایی و بقایی‌ است

 


چون آیینه شو ،نقش خود بشکن زود
کز رنگِ منی، حُسنِ تو رسوایی‌ است

 

 

فانی شو و در نیستی‌ات دوست بجوی
در هستی تو، حجبِ صد رنگ و سَمایی‌است

 

 

در راه وصال‌، راه حق باید جست
زیرا که همین "من" شدن‌ خویش بلایی‌ است

 

 

در نیستی‌ات راهِ وجود است پدید

 هر جلوه که بینی ز جهان ، یکتایی  است

 

 

در راهِ وصال، دل به حق باید داشت
کاین تیرگی از حُبّ جهان، رسوایی‌ است

 

 

 


بر خویش مپیچ، ای " رجالی"چون مار
کز حلقه‌ی خویش، حائل بینایی‌ است

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • ۰۴/۰۱/۲۰
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی