باسمه تعالی
بهار(۹)
بهاری که از مهر یزدان بود
چراغی به راه شبستان بود
ز سبزهاش امیدی به دل زنده است
ز باران لطفش جهان خنده است
هر آن کس که با عشق همراه شد
دلش از غم ایام، آگاه شد
ز نورش زمین پر ز آرام شد
فضا غرق عطر گل و جام شد
نسیمش پیام وفا میدهد
به دلها نوید بقا میدهد
نهالی که از مهر حق رُسته است
ز طوفان حوادث نه بشکسته است
بهارش بود لطف بیانتها
دلی پر ز شور و سری پر هوا
هر آن کس که با او همآهنگ شد
ز بند زمین و زمان تنگ شد
بهاری که از مهر یزدان دمید
دل عاشقان را ز غم برچمید
. دل از شوق وصلش به پرواز شد
زِ بند گنه، دل سبکساز شد
یاد خدا، دل صفا میکند
رهی تا به حق، دل دعا میکند
دلی کو زِ نور خدا جان گرفت
زِ هر درد دنیا، امان جان گرفت
بهاری که از نور ایمان رسد
دل از شوق وصلش، به پایان رسد
هر قطره باران، نوایی وزد
که بر خاک دل، گلسرا میدمد
دل از نور حق، کی شود بینیاز؟
که در وصل او هست آرام و ساز
بهاری که از جان برآید صدا
رساند دل ما به کوی بقا
. دلی کو زِ مهر خدا پر شود
زِ هر درد و غم، بیاثر شود
زِ نوری که از کوی جانان رسد
دلم از شراب طهورش چشد
دل از یاد او کی جدا میشود؟
که بینور حق، دل فنا میشود
بهاری که از لطف جانان رسد
دل از هر چه غیر از خدا وانهد
دمی که ز دل، نور حق جلوهگر
شود زندگی چون گلِ نوثمر
بهاری که با یاد او میوزد
دل از هر غمی سوی شادی رود
بهاری که از مهر یزدان بود
دل از هر چه غیر از خدا رَهْ بَرَد
دلی کو زِ نور خدا پر شود
زِ هر غم، زِ هر درد، آذر شود
چو گل بشکفد، راز دل فاش کند
دل از هرچه غیر از خدا، کاش کند
نسیمی که از کوی جانان رسد
دل از شوق آن یار، حیران رسد
چو بارانِ رحمت به دلها وزد
دل از هر گنه، پاک و بیواهمه شد
بهاری که از نور عرفان بود
دلی جز به وصلش، نلرزان بود
رجالی، دلت را به حق واگذار
که در وصل یزدان شود ماندگار
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۹