باسمه تعالی
قصیده دریا(۲)
آغوشِ تو رازِ بینشانی، دریا
غمخوارِ هزار داستانی، دریا
بر سنگ زنی و پر ز خون دل باشد
همدردِ هزار بیامانی، دریا
چون شانه به شانهی نسیم افتادی
رازت نرسد به مردمانی، دریا
افسانهی صخرهها به لب می داری
پیغامِ نهان به هر زبانی، دریا
بیتاب و روان به وسعتِ اندوهی
سرمست ز آهِ عاشقانی، دریا
ای همدمِ شب، صدای تو در دلهاست
از دردِ نهان، سخن پرانی، دریا
هر موجِ تو گریهای به رازِ دلهاست
آرام، ولی شکسته جانی، دریا
چون آینهای ز حال ما آگاهی
در دیدهی تو غمی نهانی، دریا
دلدادهی موج و غرقِ بیپروایی
آزاد ز هرچه زندگانی، دریا
گاهی به فغان، ز شوقِ دل میخوانی
گاهی ز سکوت، بیزبانی، دریا
پنهان شده در تو صد حکایتِ اسرار
در سینهی خود چه بیکرانی، دریا
هر لحظه تو را نسیمِ دل میخواند
در عالم خویش، جاودانی، دریا
موجت ز دلِ بیقرار است فزون
چون اشکِ روان ز دیدگانی، دریا
در آینهی نگاهِ تو پنهان است
رازِ دلِ هرچه زندگانی، دریا
هر قطرهی تو حدیثِ بی پایان است
در وسعتِ خود، چه مهربانی، دریا
در وسعتِ خود به عاشقان نزدیکی
پنهان شده از دلِ جهانی، دریا
ای رازِ نهفته در دلِ دریا ها
در پردهی موج، بینشانی، دریا
بر سنگ زنی ولی دلِت خونین است
همرازِ سکوتِ جاودانی، دریا
چون موج شدی ز خویش بیرون رفتی
رازت نرسد به مردمانی، دریا
شوری ز فغانِ کهکشان داری تو
نجوای غریبِ بادبانی، دریا
بیتاب و روان ز دوری معشوقی
سرمست ز آهِ عاشقانی، دریا
ای روشنیِ خیال و افکار سخیف
آغوشِ تو رازِ بینشانی، دریا
در ژرفیِ تو هزار غوغا خفته
آشوبگری به کهکشانی، دریا
بنشین و بگو حکایتِ بیپایان
از نالهی خاموشِ شبانی، دریا
ای نغمهی خاموشِ دلی ناهموار
آمیخته با دلِ زمانی، دریا
ای گم شده ی ترانه ها در خلوت
آوازهگری به بادبانی، دریا
در وسعت تو، هزار راز افتاده
غمخانهی روحِ ناتوانی، دریا
چون آینه ی خلایقی در دلها
آیینهی دل به عاشقانی، دریا
ای جلوهی جاودانهی بیپایان
خاموش ولی گهر بیانی، دریا
هر موجِ تو یک حکایتی از تقدیر
همراهِ نوای بیکرانی، دریا
گویندهی اسرار نهان در عالم
سرچشمهی اشکِ آسمانی، دریا
آغوشِ گشودهات " رجالی" را
مأوای دلِ بیکسانی، دریا
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۵