باسمه تعالی
قصیده دریا(۲)
بر سنگ زنی و پر ز خون دل باشد
همدردِ هزار بیامانی، دریا
چون شانه به شانهی نسیم افتادی
رازت نرسد به مردمانی، دریا
افسانهی صخرهها به لب می داری
پیغامِ نهان به هر زبانی، دریا
بیتاب و روان به وسعتِ اندوهی
سرمست ز آهِ عاشقانی، دریا
ای همدمِ شب، صدای تو در دلهاست
از دردِ نهان، سخن پرانی، دریا
هر موجِ تو گریهای به رازِ دلهاست
آرام، ولی شکسته جانی، دریا
چون آینهای ز حال ما آگاهی
در دیدهی تو غمی نهانی، دریا
دلدادهی موج و غرقِ بیپروایی
آزاد ز هرچه زندگانی، دریا
گاهی به فغان، ز شوقِ دل میخوانی
گاهی ز سکوت، بیزبانی، دریا
پنهان شده در تو صد حکایتِ اسرار
در سینهی خود چه بیکرانی، دریا
هر لحظه تو را نسیمِ دل میخواند
در عالم خویش، جاودانی، دریا
موجت ز دلِ بیقرار است فزون
چون اشکِ روان ز دیدگانی، دریا
در آینهی نگاهِ تو پنهان است
رازِ دلِ هرچه زندگانی، دریا
هر قطرهی تو حدیثِ بی پایان است
در وسعتِ خود، چه مهربانی، دریا
در وسعتِ خود به عاشقان نزدیکی
پنهان شده از دلِ جهانی، دریا
ای رازِ نهفته در دلِ دریا ها
در پردهی موج، بینشانی، دریا
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۵