باسمه تعالی
قصیده دریا(۱)
ای موجِ خروشانِ جهانی، دریا
آغوشِ گشوده در میانی ، دریا
راز تو نهفته در دلِ موج و خروش
آیینهی اشکِ آسمانی، دریا
هر قطرهی تو حکایتی بیپایان
سرشار ز طوفان و فغانی، دریا
در سینهی خود هزار سودا داری
خاموش ولی پر از بیانی، دریا
آغشته به شورِ رفتنِ بیبرگشت
سرمست ز فریادِ نهانی، دریا
گاهی به نسیم، نرم و آرامی تو
گه چون غمِ دل به بیامانی، دریا
ای مهدِ غرور و خانهی طوفانها
پنهان ز نگاهِ مردمانی، دریا
هر موجِ تو قصهای ز دردی کهنه
هر ساحلِ تو دلِ شبانی، دریا
چون آینه، راز دل نهان میداری
یکباره شوی پریشجانی، دریا
دل داده به ماه، مستِ هر رؤیائی
در دامنِ شب، پر فغانی، دریا
در سینهی خود هزار طوفان داری
خاموش، ولی پر از فغانی، دریا
ای آبیِ بیکرانِ پر رمز و رموز
پنهان ز نگاهِ رهروانی، دریا
وقتی که شکستی به دلِ طوفانها
گمگشته میانِ بینشانی، دریا
دلبستهی باد و موج و هم طوفانی
بر سینهی خود پر از جهانی، دریا
ای محرمِ راز دل شکسته بر ما
همصحبتِ آهِ بیکسانی، دریا
موجت به دلِ صخره زند بیپروا
آمیزهی بیم و هم گمانی، دریا
در عمقِ سکوت، ناله هائی داری
همدردِ دلِ شکستگانی، دریا
چون آینه راز دل همی میخوانی
پنهان شده از نگاهِ جانی، دریا
گاهی به غروب رنگِ غم ها داری
گاهی به سحر، در فشانی، دریا
در چشم جهان، جا نمیگیری تو
بگذشته ز حدِ دیدگانی، دریا
ای غرقِ سکوتِ شب، نگاهت جان سوز
خاموش ولی پر از فغانی، دریا
افسردهدلان به عشق تو می آیند
آرامش ما به هر زمانی، دریا
این سینهی پُرغصهی تو میداند
رازِ دلِ بیقرار جانی، دریا
ای پهنهی بیکرانِ پر از راز
آرام ولی پر از فغانی، دریا
یک موج تو قصهی غم و اندوه است
اشکی شده بر دلِ جهانی، دریا
در سایهی تو غریوِ دریا دلهاست
همرازِ دلِ شکستگانی، دریا
گاهی ز خروش، کوه را لرزانی
گه نغمهگری به بیکرانی، دریا
هر قطرهی تو حدیثِ دلداری ما
تسکینِ غمِ بینشانی، دریا
لب بستهای و دلت سخنها دارد
پنهان شده در دلت جهانی، دریا
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۵