باسمه تعالی
قصیده حضرت مهدی(عج)
این جمعه به سر آمد و سالار نیامد
آن مونس جان محرم اسرار نیامد
روز و مه و سال آمد و محبوب ندیدیم
جانم به ستوه آمد و رخسار نیامد
خون شد دل من ، سرور و جانسوز ندیدیم
سخت است غم دوری و دلدار نیامد
دل میتپد از هجرِ رخ آن گل انوار
صد حیف که آن مظهر دادار نیامد
افسوس که آن شاه جهان گیر ندیدیم
صد حیف که آن یوسف اطهار نیامد
از طعنه ی بدخواه دلم کاسه ی خون شد
ای وای که آن منجی دادار نیامد
گل ها همه روئید ، ولی یار ندیدیم
بر دشت و چمن آن گل بی خار نیامد
دل می تپد از عشق تو و عشق دل افروز
در بین گلان، بلبل گل زار نیامد
زد شعله به جان ، دلبر و شهیار ندیدیم
هر چند طبیب دل بیمار نیامد
ترسم که نبینم رخ دلدار و دل افروز
منجی جهان ، مخزن اسرار نیامد
اشکم چه روان بود ولی یار ندیدیم
عشقش چو منی کشت و جهاندار نیامد
از دوری لیلی نتوان گفت ولیکن
کان یاور این جمع گرفتار نیامد
افسوس که آن ماه شب تار ندیدیم
صد حیف که آن لحظه ی انظار نیامد
از دوری دلدار خزان شد دل و جانم
چون همدم و دلدار به دیدار نیامد
شب تا به سحر گریه و سالار ندیدیم
از دیده روان بود ، جهاندار نیامد
عمریست که بی تاب قیام شه جانیم
افسوس کان منجی و سردار نیامد
آرام دل و مونس و ستار ندیدیم
یک عمر نظر کردم و یک بار نیامد
عمری به سر کوی نشستم ز بر دوست
آن گوهر یک دانه ی اطهار نیامد
این شعر به سر آمد و دلدار ندیدم
اعمال بود مانع و هر بار نیامد
ماه رمضان آمد و محبوب ندیدیم
در ظلمت شب، چهره ی دادار نیامد
این جمعه به سر آمد و معشوق ندیدیم
آن همدم جان سوز و گهربار نیامد
آن نیمه ی پنهان به دل شب
مانع ز ره دلبر و رخسار نیامد
او حاضر و ما غایب و دیدار " رجالی"
اصلاح نما خویش ، به گفتار نیامد
سرایندگان
دکتر علی رجالی
و آقای ابوالفضل خوش نظر
۱۴۰۳/۱۲/۲۳
- ۰۳/۱۲/۲۲